/ سوره هود / آيه هاى 83 - 77
77 . وَلَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سى ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً
وَّقالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ.
78 . وَجاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ اِلَيْهِ وَمِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ
السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا
اللَّهَ وَ لاتُخْزُونِ فى ضَيْفى اَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَّشيدٌ.
79 . قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فى بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَاِنَّكَ
لَتَعْلَمُ ما نُريدُ.
80 . قالَ لَوْ اَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً اَوْ اوى اِلى رُكْنٍ شَديدٍ.
81 . قالُوا يا لُوطُ اِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا اِلَيْكَ فَأَسْرِ
بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَلايَلْتَفِتْ مِنْكُمْ اَحَدٌ اِلاَّ
امْرَأَتَكَ اِنَّهُ مُصيبُها ما اَصابَهُمْ اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ
الصُّبْحُ بِقَريبٍ.
82 . فَلَمَّا جاءَ اَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَاَمْطَرْنا عَلَيْها
حِجارَةً مِّنْ سَجّيلٍ مَّنْضُودٍ.
83 . مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِىَ مِنَ الظَّالِمينَ بِبَعيدٍ.
ترجمه
77 - و هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به آمدن آنان ناراحت شد،
[چرا كه آنان را نشناخت و از شرارت قوم در مورد آنان به هراس افتاد ]و دست او [نيز
]از حمايت آنان كوتاه شد و گفت: امروز، روزى سخت [و دشوارى ] است.
78 - و قوم او [به قصد زشتكارى ] با شتاب به سوى [سراى ] او آمدند - و پيش از آن
به كارهاى زشت دست مى يازيدند - [لوط] گفت: اى قوم من، اينان دختران من هستند [اگر
شرافتمندانه ازدواج كنيد]، آنان براى شما پاكيزه ترند، پس پرواى خدا پيشه سازيد و
مرا در مورد ميهمانانم رسوا نسازيد؛ آيا در ميان شما مردى رشد يافته [و خردمند
]وجود ندارد؟!
79 - [آنان ] گفتند: هان اى لوط تو نيك مى دانى كه ما كششى به [سوى ]دخترانت
نداريم و خوب مى دانى كه چه مى خواهيم [و در پى چه هستيم ]!
80 - [لوط با دريغ و درد بسيار] گفت: اى كاش در برابر [اين گرايش انحرافى و زشت
]شما، [گروه و] نيرويى داشتم [تا با يارى گرفتن از آنان، از امنيّت ميهمانانم دفاع
مى كردم، و] يا به [قبيله اى نيرومند و] تكيه گاهى استوار [كه مرا يارى رساند و از
شرارت شما جلوگيرى كند] پناه مى بردم.
81 - [فرشتگان با ديدن نگرانى و گرفتارى ميزبانشان ] گفتند: اى لوط، ما
فرستادگان پروردگار تو هستيم [و براى كيفر اين تبهكاران آمده ايم ]. آنان هرگز به
تو دست نخواهند يافت [تا آسيبى بر تو وارد آورند]. پس [از گذشت ] پاسى از شب،
خانواده ات را [از اين شهر و ديار] حركت ده - و هيچ يك از شما [خانواده ]پشت سر
[خود] ننگرد - مگر همسرت [را]، كه آنچه به آنان رسد به او [نيز ]خواهد رسيد. بى
ترديد وعده گاه آنان صبح است. آيا صبح نزديك نيست؟!
82 - پس هنگامى كه فرمان ما آمد، آن [شهر] را زير و رو نموديم و پاره هايى از
سنگِ گل هاى لايه لايه [به صورت بارانى ] بر آن [شهرِ زشتى و تباهى ] فرو ريختيم.
83 - [پاره سنگهايى ] كه نزد پروردگارت [نشاندار و] نشان زده شده بود؛ و [ويرانه
هاى ] آن [شهر و ديار، و اين عذاب هولناك ] از بيدادگران چندان دور نيست.
نگرشى بر واژه ها
«سى ء»: از ريشه «ساء» بر گرفته شده و به مفهوم بد حال گرديدن
وناراحت شدن آمده است.
«ضاق بالامر ذرعاً»: مشكلى برايش پيش آمد كه راه گريز نداشت.
«عصيب»: سخت و دشوراى در كار. اين وآژه از ريشه «عصب» به مفهوم پيچيدن و بستن
آمده است، و چون در روز سخت و دشوارى، همانند روز فرود عذاب، گرفتارى ها و دشوارى
هاى آن به مردم پيچيده شده، روز سخت و دشوار مى گويند.
«اهراع»: به سرعت دويدن. پاره اى نيز به سرعت راندن و سوق دادن معناكرده اند و
منظور اين است كه انحراف جنسى آنان را مى راند.
«قطع الليل»: به نيمه شب يا به پاسى از شب گذشته گفته مى شود.
«سجّيل»: برخى آن را سنگِ گل، و پاره اى به مفهوم سنگِ سخت گرفته اند.
«مسوّمة»: از ريشه «سيما» بر گرفته شده كه به مفهوم نشان و علامت است.
تفسير
پرونده سياه و ننگبار جامعه اى ديگر
در آيات پيشين، از آمدن فرشتگان نزد
ابراهيم سخن رفت، اينك قرآن شريف در اين آيات از آمدن آنان به شهر و ديار قوم لوط و
ورودشان بر پيامبر آنان، و نيز شرارت و نابودى قوم سياهكار و زشت كردار لوط سخن مى
گويد و اين گونه آغاز مى كند:
وَلَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً
و هنگامى كه فرستادگان ما كه فرشتگانى در سيماى انسانها بودند، نزد پيامبرشان
لوط آمدند،
سى ءَ بِهِمْ
او از آمدن آنان ناراحت شد چرا كه از سوى قوم تبهكار بر امنيّت آنان در هراس
بود.
وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً
و از ديدن آنان دلتنگ گرديد؛ چرا كه از يك سو آنان را در اوج زيبايى و آراستگى
نظاره كرد، واز دگر سو آنان را ميهمان خويش ديد كه ناگزير از پذيرايى و حمايت از
حقوق آنان بود، و از طرف سوّم قوم زشت كردار خود را مى شناخت كه در گمراهى و انحراف
جنسى سرگردانند و حرمت اينان را پاس نمى دارند.
به باور برخى، كار نگهبانى و حمايت از آنان در برابر قوم زشتكارش بر او گران
آمد؛ چرا كه ميهمانانش در سيماى جوانان نورس و زيبا آمده بودند و از قوم گمراه خويش
با شيوه زشت و ظالمانه اى كه در ميانشان رواج داشت، بر حرمت و امنيّت ميهمانانش مى
ترسيد.
وَقالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ.
و با خود گفت: امروز روزى سخت و دشوار، و روزى است كه بدى و شرارت در آن به هم
پيچيده شده است. او بدان جهت چنين گفت، كه نمى دانست آنان فرشتگان خدا هستند و براى
كيفر قوم آمده اند، و در هراس بود كه مباد قوم گمراهش كار را به رسوايى كشند و حرمت
ميهمانان او را پاس ندارند.
از حضرت صادق عليه السلام آورده اندكه در اين مورد فرمود: لوط در يكى از مزرعه
هاى نزديك شهر، به كار زراعت پرداخته بود كه فرشتگان خدا نزدش آمده و بر او سلام
كردند. لوط كه خود را با چهره هاى خوش سيما و زيبا و با لباس هاى سپيد و آراسته
روبرو ديد، به آنان خوش آمد گفت و بدان دليل كه بزرگوار بود، آنان را به سراى خويش
فراخواند و آنان نيز از پى آن حضرت به سوى خانه وى روان شدند. پس از گام هايى كه به
سوى خانه برداشتند، لوط با خود گفت: چرا اينان را به شهر و ديارى دعوت كردم كه در
آنجا مردمى زشتكار زندگى مى كنند و حرمت ميهمان را پاس نمى دارند؟ از اين رو به
آنان گفت: بدانيد كه به سوى مردم خوبى نمى رويد!
از سوى ديگر خدا به هنگام فرستادن فرشتگان به سوى قوم لوط، به جبرئيل فرموده بود
تا زمانى كه پيامبرشان سه بار به زشت كردارى آنان گواهى ندهد، آنان را نابود
نسازيد. به همين جهت جبرئيل باشنيدن سخن لوط گفت: اين گواهى نخست.
آنان به همراه لوط آمدند تا به نزديك شهر رسيدند. آن پيامبر خدا كه دردرون خود
نگران سرنوشت مهمانانش بود، دگر باره مقدم آنان را گرامى داشت و ضمن گفتارش هشدار
داد كه: امّا بدانيد كه به سوى مردم بدرفتارى مى رويد: و جبرئيل با شنيدن سخنان لوط
گفت: اين هم گواهى دوّم پيامبرشان به گناهكارى آنان.
و باز به راه ادامه دادند تا به دروازه شهر رسيدند و آنجا نيز لوط براى سومّين
بار آنان را به طور سر بسته از وضعيت شهر و انحراف اخلاقى مردم آگاه ساخت، كه
جبرئيل با شنيدن سخن او، گفت: و اين هم گواهى سوّم.
و لوط از پيش و ميهمانانش از پى او وارد شهر شدند بى آنكه كسى آنان را ببيند، و
به سراى آن پيامبر بزرگ در آمدند، امّا همسر لوط با تماشاى سر و وضع سيماى درخشان
آنان، بر فراز بام خانه رفت تا از آنجا آن قوم زشت كردار را از آمدن ميهمانانى
بزرگوار آگاه سازد و به نشان اعلان اين خبر، آتشى نيز بر پشت بام روشن كرد، آنگاه
بود كه قوم به سوى سراى لوط سرازير شدند.
آيا مردى رشد يافته در ميان شما نيست؟ قرآن در اشاره به شرارت و گستاخى آنان مى
فرمايد:وَجاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ اِلَيْهِ
به باور گروهى از جمله «مجاهد» و... آنان به منظور دست يازيدن به كار زشتى كه
بدان عادت داشتند، شتابان به سوى سراى لوط روان شدند. امّا به باور «ابومسلم» آنان
يكديگر را به سوى خانه لوط سوق دادند.
وَمِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ
و آنان پيش از آن به كارهاى زشت دست مى يازيدند.
در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:
1 - به باور پاره اى منظور از «پيش از اين» اشاره به زمان آمدن ميهمانان لوط
است.
2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور پيش از رسالت لوط مى باشد.
3 - و از ديدگاه برخى، منظور پيش از آمدن فرشتگان براى نابودى آنان است.
قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ
لوط هنگامى كه از تصميم شوم آنان در مورد ميهمانانش آگاه گرديد و دريافت كه آنان
آشكارا پرده حيا و انسانيت را دريده و خواهان زشتكارى هستند، اصلاحگرانه و خير
خواهانه به اندرز آنان پرداخته و از جمله راه درست و انسانى ارضاى غرائز را براى
آنان بيان كرد و گفت: اگر به راستى در انديشه زندگى شرافتمندانه وانسانى هستيد،
اينان دختران من هستند و من حاضرم آنان را به ازدواج شما در آورم و اينان براى شما
پاكيزه ترند.
در مورد پيشنهاد نوح دو نظر است:
1 - به باور پاره اى او پيشنهاد ازدواج دختران خود به آنان را داد.
2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور او دختران و زنان جامعه اش بودند، و به
گمراهان خاطر نشان مى ساخت كه با زنان و دختران جامعه ازدواج كنند؛ چراكه هر
پيامبرى پدر دلسوز و خير خواه امت است و همسران او مادران مردم اند.
در مورد چگونگى پيشنهاد ازدواج به آنان از سوى پيامبر شان، ديدگاه ها متفاوت
است:
1 - به باور برخى، لوط در همان كفر و بيداد گرى قوم، به آنان پيشنهاد ازدواج مى
داد؛ چرا كه او در انديشه اصلاح انحراف اخلاقى و جنسى آنان بود - و از دگر سو
ازدواج زن و مرد با ايمان و شرك گرا هنوز تحريم نشده بود، همانگونه كه پيامبر گرامى
اسلام نيز با ازدواج دخترش با «ابى العاص» كه هنوز ايمان نياورده بود، موافقت فرمود
وپس از آن حكم تحريم آمد.
2 - امّا به باور برخى از جمله «زجاج» پيشنهاد ازدواج آن حضرت با اين شرط بود كه
آنان ايمان بياورند؛ چرا كه پيش از آن با درخواست ازدواج آنان با دخترانش موافقت
نكرده بود.
3 - و از ديدگاه پاره اى، آن حضرت در نظر داشت دو دخترش «زغوراء» و «ريتاء» را
به ازدواج دو تن از سران شهر در آورد، كه اين پيشنهاد، در اين مورد بود.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لاتُخْزُونِ فى ضَيْفى
پس پرواى خدا پيشه سازيد و از كيفر اين كار زشت و ظالمانه اى كه بر انجام آن
اصرار مى ورزيد بترسيد، و با شكستن حرمت ميهمانانم مرا خجلت زده و شرمنده نسازيد و
رسوايى به بار نياوريد.
اَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَّشيدٌ.
آيا در ميان شما مردم كسى نيست كه به رشد فكرى رسيده باشد و با روشنگرى و نهى از
منكر، اين تبهكاران را از اين شيوه زشتى كه در پيش گرفته اند باز دارد؟!
پاره اى نيز بر آنند كه واژه «رشيد» در آيه شريفه ممكن است به مفهوم «مرشد» و
ارشادگر باشد كه در آن صورت معناى آيه اين است كه: آيا در ميان شما ارشادگرى نيست
كه اين مردم ددمنش را به حق و عدالت راه نمايد؟!
دريغ و درد از تنهايى! آنان در براير پيامبرشان ايستادند و با گستاخى و كور دلى
بهت آورى گفتند:
قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فى بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ
تو خوب مى دانى كه ما در دختران تو بهره و حقى نداريم.
اين پاسخ آنان، به اصلاحگرى بود كه به منظور هدايت و ارشاد آنان، پيشنهاد ازدواج
با دختران و زنان جامعه را به آنان داد و با نشان دادن راه حلال و درست، آنان را از
راه نادرست نهى كرد.آرى آنان گفتند، ما نياز به دختران تو و دختران جامعه ات نداريم
و در آنها براى ما سهم و بهره اى نيست. و اين گفتار آنان به اين معناست كه: انسان
وقتى به چيزى تمايل نداشت، از آن روى برمى گرداند، درست همانگونه كه از چيزى كه در
آن بهره اى ندارد روى برمى گرداند.
گروهى، از جمله «جبايى» در اين مورد مى گويند: منظور آنان از اين سخن كه ما در
دختران تو حق نداريم» اين بودكه به دليل ازدواج نكردن با آنان هيچ حقى نسبت به آنها
نداريم؛ چرا كه به پندار آنان، كسى كه با زنى پيمان زندگى مشترك نبندد، هيچ حقى بر
آن زن نخواهد داشت.
وَاِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ.
و تو خود خوب مى دانى كه ما چه مى خواهيم و در پى چه هستيم!
قالَ لَوْ اَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً
لوط گفت:هان اى كاش نيرو و گروهى داشتم كه با يارى گرفتن از آنها، از امنيّت
ميهمانانم دفاع مى كردم.
اَوْ اوى اِلى رُكْنٍ شَديدٍ.
و يا يك قبيله پرتوان و استوارى كه با تكيه به آن، از شرارت شما جلوگيرى مى
نمودم؛ امّا دريغ كه تنهاى تنهايم و كسى را ندارم.
از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: جبرئيل با شنيدن سخنان لوط گفت:
اى كاش اين پيامبر خدا مى دانست كه ما براى چه آمده ايم و هم اكنون چه نيرويى
دراختيار دارد!
به هر حال آنان همچنان با لوط به درگيرى پرداختند تا سرانجام با كنار زدن او
وارد خانه شدند، و جبرئيل ندا داد كه: هان اى لوط! آنان را رها كن تا بيايند و
اندوه به دل راه مده! آنان به سوى فرشتگانى كه در سيماى جوانان نورس و آراسته بودند
هجوم بردند، امّا با اشاره جبرئيل ديدگانشان نابينا گرديد و زمين گير شدند، كه قرآن
در آيه ديگرى در اين مورد مى فرمايد:ولقد راودُوه عن ضيفه فَطمسنا أعينهم....(164)
و آن خيره سران زشتكار از ميهمانان لوط كامِ دل خواستند كه ما فروغ ديدگانشان را
سترديم؟...
«قتاده» مى گويد: در روايت است كه پس از لوط، خداى فرزانه هيچ پيامبرى را جز در
ميان عشيره و قبيله اى پرتوان نفرستاد.
و از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله وسلم آورده اند كه فرمود: خدا برادرم لوط
را رحمت كند كه مى خواست به تكيه گاهى استوار پناه برد و منظورش توكّل و اعتماد به
خدا بود.
آيا بامداد روشن اميد نزديك نيست؟ هنگامى كه فرشتگان شرارت قوم و آزارى را كه
لوط از آنان در راه دفاع از ميهمانانش و به منظور ارشاد و هدايت آنان به جان مى
خريد نظاره كردند، گفتند:
قالُوا يا لُوطُ اِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا اِلَيْكَ
هان اى لوط اندوهگين مباش و در مورد ما نگرانى به دل راه مده كه ما فرستاده گان
پروردگاتو هستيم و براى نابودى اين تبهكاران آمده ايم، و اينان هرگز نمى توانند به
تو آسيب و زيانى وارد آورند.
فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ
پس شبانه با خاندان خود از اين شهر بيرون برويد.
به باور «سدى» جز دو دختر شايسته كردار لوط، هيچ كسى ديگرى به او ايمان نياورده
بود.
بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ
به باور «ابن عباس» منظور، تاريكى شب است، امّا به باور «قتاده» پاسى از شب، و
از ديدگاه «جبايى» نيمه شب.
وَلايَلْتَفِتْ مِنْكُمْ اَحَدٌ
در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:
1 - به باور «مجاهد منظور اين است كه: كسى از شما به پشت سر خود نگاه نكند. و
اين فرمانى بود كه خدا در مورد اينكار كه نوعى عبادت و فرمانبردارى براى نجات بود،
به آنان داد.
2 - امّا به باور «جبايى»منظور اين است كه هيچ كدام از شما به ثروت و كالاى
زندگى خود اگر پشت سرمى گذارد توجه نكند.
3 - از ديدگاه «ابن عباس» منظور اين است كه: هيچ كس از شما خاندان لوط باز نماند
و از كاروان نجات و رستگارى عقب نيفتد.
4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر، اين جمله فرمانى بود كه هيچ كس به هنگام شنيدن
صداى مهيب سقوط ديوارها و خانه ها و ويرانى شهر برسر تبهكاران، بدان توّجه نكند و
به راه خويش گام سپارد.
اِلاَّ امْرَأَتَكَ
مگر همسرت را...
پاره اى آورده اند كه آن زن به همراه لوط از شهر حركت كرد، امّا هنگامى كه صداى
مهيب سقوط ديوارهاى شهر را شنيد فرياد بر آورد كه: اى داد كه بستگانم نابود شدند!
«واقوماه». و درست در اين هنگام سنگى نيز بر او باريد و نابودش ساخت.
امّا به باور پاره اى اين جمله از اصل فرمان استثنا شده و منظور اين است كه: همه
خاندانت را از اين شهر حركت ده، مگر همسرت را، كه او را با خود نبر.
اِنَّهُ مُصيبُها ما اَصابَهُمْ
چرا كه به آن زن همان عذابى مى رسد كه به قوم خواهد رسيد و بدين سان دستور يافت
كه او را در شهر وانهد.
اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ.
هنگامى كه فرشتگان خود را به لوط معرّفى كردند و از مأموريت خويش با او سخن
گفتند، آن حضرت از فشار رنج و اندوهى كه از قوم تحمل كرده بود، به آنان گفت: پس
آنان را نابود سازيد.
فرشتگان گفتند: وعدگاه نابودى آنان و هنگامه فرود عذاب، صبح است و نه اينك. و
جمله دوّم براى دلجويى و دلدارى لوط بود كه: آيا بامداد، نزديك نيست؟
از آيه شريفه اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه هرگاه خداى فرزانه بخواهد فرد و
يا جامعه بيدادگرى را نابودكند، در همان هنگامه مقرّر نابودش مى سازد، اگرچه ديگران
را خوش نيايد و يا در نابودى آنان شتاب داشته باشند و نا شكيبايى كنند.
و آنگاه لحظات فرود غذاب فرارسيد.
فَلَمَّا جاءَ اَمْرُنا
در اين مورد سه نظر آمده است:
1 - به باور پاره اى منظور اين است كه: هنگامى كه فرمان ما درباره نابودى قوم
لوط به فرشتگان رسيد...
2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: هنگامى كه عذاب ما فرارسيد ...
3 - و از ديدگاه برخى نيز منظور اين است كه: هنگامى كه فرمان ما به فرارسيدن
عذاب آمد ...
جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها
آن شهر و ديار را زير و رو كرديم.
در اين مورد آورده اند كه: خداى توانا به جبرئيل فرمان داد تا آن منطقه و آن شهر
رسوا را از جايى خود بلند كند و بالا برد، و جبرئيل به گونه اى آنجا را بالا برد كه
آسمانيان صداى زوزه سگهاى قوم لوط را شنيدند، و آنگاه از همان بالا واژگون ساخت و
آنان به قعر زمين رفتند و تا روز رستاخيز در آنجا فرياد خواهند كشيد.
با اين بيان مفهوم واژه «جعلنا» اين است كه: ما چنين مقرر ساختيم و چنين كيفر
داديم.
وَاَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً
و بر آن شهر و مردم آن به كيفر زشتكاريشان سنگ سخت بارانديم.
پاره اى مى گويند: هنگامى كه جبرئيل شهر را بالابرد تا از آنجا واژگون سازد،
درست همان وقت بر آن سنگ باريد.
و پاره اى نيز بر آنند كه اين باران سنگ پس از واژگون شدن شهر بر آن باريدن
گرفت، و اين به منظور شدت بخشيدن به كيفر آنان بود.
و گروهى بر آنند كه شهرهاى واژگون شده، چهار شهر بنامهاى «سدوم»، «عامور»،
«دوما» و«صبوايم» بودند كه در فرهنگ قرآن با عنوان «مؤتفكات» از آنها ياد شده است.
و بزرگترين اين شهرها «سدوم» بود كه لوط در آن مى زيست.
مِّنْ سَجّيلٍ مَّنْضُودٍ.
در مورد واژه «سجيل» نيز ديدگاه ها متفاوت است:
1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس» و سعيد بن جبير» منظور «سنگ گل» مى باشد
كه بدين وسيله قرآن سختى آن را ترسيم مى كند.
2 - امّا به باور «قتاده» و «عكرمه» منظور گل لايه لايه شده و سخت است، كه در
آيه ديگرى نيز آمده است: «لنرسل عليهم حجارة من طين(165)» تا سنگ هايى از گل رُس بر
سر آنان فرو فرستيم.
3- از ديدگاه پاره اى منظور آجر يا گل پخته شده است.
4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر، منظور گل پخته شده اى است كه همانند سنگ آسيا شده
باشد.
5 - و ابن زيد مى گويد : منظور از سجيل، آسمان دنياست كه از آنجا سنگباران شدند.
واژه «منضود» صفت «سجيل» مى باشد و منظور اين است كه: آن گِلها به گونه اى درهم
فشرده شده بود كه به صورت سنگى سخت درآمده بود - امّا به باور پاره اى ديگر منظور
اين است كه: گويى كنارهم چيده شده بود و «ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه از
پى يكديگر مى آمدند.
مُسَوَّمَةً
اين واژه صفت «حجارة» مى باشد ومنظور اين است كه: آن سنگهاى آسمانى نشاندار و
علامت گذارى شده بود و نشان مى داد كه براى عذاب است.
پاره اى چون «قتاد» مى گويند: برگرد آنها خط قرمزى كشيده شده بود.
«ربيع» بر آن است كه بر هركدام نام كسى كه بايد اين سنگ بر او بخورد نگاشته شده
بود.
«اين جريح» بر اين عقيده است كه اين سنگها هركدام نشانى داشت كه آن را از سنگهاى
زمين جدا مى ساخت. و «حسن» و «سدى» بر اين باورند كه آن سنگها مهر خورده بود.
عِنْدَ رَبِّكَ
پاره سنگهايى كه نزد پروردگار تو نشاندار بود و در علم پروردگارت نشان زده شده
بود.
و بباور پاره اى منظور اين است كه در گنجينه هاى پروردگارت كه جز اوكسى
فرمانرواى آنها نيست و كسى جز به فرمان او در آنها تصرف نمى كند، نشاندار بود.
وَ ما هِىَ مِنَ الظَّالِمينَ بِبَعيدٍ.
و اين سنگها از بيدادگران امت تو نيز اى محمد صلى الله عليه وآله وسلم دور نيست.
به باور برخى اين جمله هشدار به بيداد گران قريش است، امّا «قتاده» مى گويد: پس
از قوم لوط خدا هيچ بيدادگرى را از آن سنگها پناه نداده است پس اى مردم، از خدا
بترسيد و ستم نكنيد.
و پاره اى نيز بر آنند كه منظور قوم لوط مى باشند كه اين عذاب همه را فراگرفت.
پرتوى از آيات
از آيات هفتگانه اى كه بخشى از زندگى رسوا و ننگبار قوم لوط و
كيفر دردناك خدا بر آنان، و سر انجام سقوط و نابودى و بد نامى آن جامعه را ترسيم مى
كند، افزون بر آنچه آمد، يكى چند نكته ديگر در يافت مى گردد كه بدانها اشاره مى
رود:
الف: خصلت هاى نكوهيده از آيات به خوبى دريافت مى گردد كه آن جامعه به اين
گناهان رسوا و اين خصلت هاى نكوهيده آلوده بود و به هيچ عنوان حاضر به حق پذيرى و
تجديد نظر و اصلاح خويش نبود:
1 - همجنس گرايى(166)
2 - شيوه اخلاقى نكوهيده(167)
3 - گستاخى و بى حيايى در ارتكاب گناه.(168)
4 - بى خردى و بى فكرى و بى فرهنگى.(169)
5 - بيدادگرى(170)
در روايات رسيده در مورد آنان، و نيز تاريخ نشانگر رواج همين ضد ارزش ها در
جامعه آنان بوده است.
براى نمونه در روايت آمده است كه:
«كانت مجالسهم تشتمل على انواع المناكير: الشتم و السّحف و القمار و خذف الاحجار
على من مرّ بهم... و كشف العورات»(171)
نشستها و محافل آنان آكنده از انواع زشتيها و كارهاى ناپسند بود، كارهاى ناپسندى
همچون: فحشهاى ركيك، تبادل واژه هاى زننده، قمار بازى، اذيّت و آزار عابران و مردم
ناتوان و پرتاب سنگ به سوى آنان و برهنگى و ديگر زشتكارى ها.
و نيز آمده است كه:
«لما عمل قوم لوط ما عملوا، بكت الارض اِلى ربّها حتى بلغ دموعها الى السماء...
فاوحى الله اِلى السماء ان احصبيهم، و اوحى الى الارض ان اخسفى بهم.»(172)
هنگامى كه قوم لوط آن اعمال رسوا را در پيش گرفت، زمين آنچنان گريه سرداد كه موج
اشكهايش تا آسمان را فراگرفت و آسمان نيز به گونه اى گريست كه اشكهايش تا عرش خدا
موج برداشت، درست در اين هنگام بود كه خدا به آسمان فرمان سنگ باران كردن آنان را
داد و به زمين نيز وحى رسيد كه آن تبهكاران را فروبرد.
ب : رابطه بى بندبارى و بيدادگرى با سقوط و فروپاشى جامعه ها
اين از سنت هاى خداست كه رابطه پيچيده و شگفت انگيزى ميان ايمان و تقوا و عدالت
و آزادگى و خلق و خوى شايسته جامعه از سويى، و شكوفايى اخلاقى و انسانى و فرهنگى و
اقتصادى و اجتماعى جامعه از سوى ديگر است؛ و در برابر آن رابطه عجيبى ميان بى
بندبارى و بيدادگرى و سقوط اخلاقى و اجتماعى با سقوط جامعه هاست: و اين از آيات و
روايات بى شمارى، از جمله آيات مورد بحث دريافت مى گردد كه در آخرين آيه مورد بحث
در مورد قوم لوط مى فرمايد:... وماهى من الظالمين ببعيد(173) و اين كيفر دردناك و
سقوط و انحطاط رسوا، از جامعه ها و تمدنّهاى بيداد پيشه، دور نيست.(174)