اسلام و آزادى بردگان
«... والّذين يبتغون الكتب مِمّا ملكتْ أَيمنكم
فكاتِبوهم إِن علمتم فيهم خيرًا و ءَاتوهم من مالِ اللّهِ الّذى
ءَاتيكُم...»(33)
در دين مقدّس اسلام به انحاى مختلف از بردگى جلوگيرى
شده است. آن زمان كه ملّتهاى مختلف در جوانب و اقطار جهان، مردم را به اسارت و
بردگى خود درمىآوردند و به كيفيّات گوناگون ديگران را برده و بندهى خود
مىنمودند، مذهب سعادتبخش اسلام در عين اِمضاى اين عمل، به راههاى متنوّع از
گسترش آن جلوگيرى كرد؛ حتّى در برابر كفّارهى پارهاى از عبادات، آزاد كردن
بردگان را از طوق رقّيت، امرى نيكو به حساب آورد.
يكى از راههايى كه بدانوسيله، مردم از بردگى خواجگان
بىرحم نجات مىيابند «مكاتبه» است؛ به اين معنا كه، بَرده با مولاى خود قرار
بگذارد كه قيمت خود را در چند قسط بپردازد و پس از اتمام مدّت، آزاد شود و اين
خود يكى از مستحبّات اسلامى است و امر «كاتبوهم» بر استحباب دلالت دارد؛ نه
وجوب. اسلام با اين فرمان، علاوه بر فراهمكردن زمينه براى ثوابى كه بر اين امر
مستحب مترتب است از وسعت يافتن بردهفروشى جلوگيرى كرده است؛ حتّى از مصرف
صدقات و زكوات هم براى آزادسازى بردگان، اجازه داده است.
«...وَلاَتُكْرِهُواْ فَتَيَـتِكُمْ عَلَى
الْبِغَآءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُواْ عَرَضَ الْحَيَوةِ
الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنم بَعْدِ إِكْرَهِهِنَّ
غَفُورٌ رَّحِيمٌ»(33)
يكى از محقّقان دربارهى اسلام مىگويد:
«شكّى نيست كه امورى را كه قرآن نهى كرده، ملّت آن روز
عرب، بدان مبتلا بودهاند و ابتلاى آنان بدان نواهى، مسبّب نزول حكم شده است.»
طبق اين بيان كه شايد دور از حقيقت نباشد، مىشود گفت:
ملّت جاهل آن زمان در عربستان، كنيزان خود را به زناكارى وادار مىكردهاند كه
اين حكم نازل شده؛ هر چند حكومت تمام احكام قرآن تا قيام قيامت برقرار خواهد
بود.
مىفرمايد: دختران و كنيزان خود را به زنا وادار نكنيد
و آنان را به اين عمل ننگين سوق ندهيد و خويشتندارى آنان را با اكراه نمودنشان
به اين عمل ناشايست، از ميان نبريد. و محبّت كالاى بىارزش دنيا باعث نشود كه
سخط خداوندى را براى خود ذخيره كنيد. كه در اين عمل، ننگِ گناه شما را
فرامىگيرد و سِمَت دورى از رحمت و غفران خداوند، شما را نشانهدار مىسازد.
جملهى:
«...إِن أَردن تحصّنًا...»(33)
جملهاى شرطيّه است و ظاهر كلام اين است كه حرمت اكراه
فتيات به بغاء مشروط به ارادهى تحصّن از جانب فتيات است؛ يعنى اگر دختران و
كنيزان ارادهى تحصّن نداشتند حرمت اكراه نفى مىشود؛ ولى حقّ اين است كه مفهوم
شرط در آيهى شريفه منظور نيست و شرط در آيهى شريفه بدون مفهوم است؛ بلكه
مقصود، بيان زمينهى اكراه است كه وجود آن با ارادهى تحصّن مىباشد؛ هرگاه
فتيات ارادهى تحصّن نداشتند اكراهى هم در كار نخواهد بود.
اندرز بودن قرآن
دنبالهى احكام مذكورهى مربوط به حجاب و ازدواج و
رعايت موازين شرعى، آيهاى است كه اهميّت قرآن شريف را از نظر اندرز نسبت به
توجّه در سرگذشت پيشينيان بيانمىكند؛ مىفرمايد:
«وَ لَقَد أنزلنا إليكم ءَايـت مُبيِّنـت و مثلاً مِنَ
الّذين خَلَوا مِن قبلكم و موعظةً لِلْمتّقين»(34)
ما آياتى جهت هدايت و نيكبختىتان بر شما فرستاديم كه
حقايق را روشن مىكند و واضحكنندهى دلايل خداشناسى است و در عين حال، واجد
سرگذشت صحيح پيشينيان است و قصص آنان را به أَحسن وجه موافق با حقيقت، بيان
مىكند و حاوى عبرت و موعظتى براى افرادى است كه روح تقوا وجودشان را زنده كرده
و خداترسى شيوهى آنان باشد.
* * *
اللَّهُ نُورُ السَّمَـوَتِ وَالاَْرْضِ مَثَلُ
نُورِهِى كَمِشْكَوة فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَة الزُّجَاجَةُ
كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَة مُّبَـرَكَة زَيْتُونَة لاَّ
شَرْقِيَّة وَلاَ غَرْبِيَّة يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ وَلَوْ
لَمْتَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُور يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِى مَن
يَشَآءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَـلَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْء
عَلِيمٌ(35) فِى بُيُوت أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا
اسْمُهُو يُسَبِّحُ لَهُو فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاَْصَالِ(36)رِجَالٌ
لاَّتُلْهِيهِمْ تَجَـرَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ
الصَّلَوةِ وَإِيتَآءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ
الْقُلُوبُ وَالاَْبْصَـرُ(37)لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُواْ
وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِى وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ
بِغَيْرِحِسَاب(38)
ترجمه:
35. خداى متعال ظاهر به ذات خود و هادى آسمانها و
زمين است؛ صفت نور او مانند چراغدانى است كه در آن چراغى باشد و آن چراغ در
قنديلى از آبگينه باشد كه آن آبگينه[درنهايت درخشندگى]گويا چون ستارهاى
درخشنده است كه[آتش آن قنديل] از روغن درختى با بركت، درخت زيتونى كه نه در طرف
شرقى و نه در طرف غربى است، افروخته مىشود؛ نزديك است كه روغن آن[از غايت صفا]
از خود روشنايى دهد؛ هرچند آتش به آن روغن نرسد و روشنايى بر روى روشنى است.
خدا هر كه را بخواهد بهنور خود هدايت مىكند و خدا براى مردم مثلها مىزند و
خداى متعال به همه چيز داناست.
36.[آن مشكات] در خانههايى است كه خدا دستور داده كه
آن را بزرگ دارند و نامش در آنها برده شود و در آن خانهها بامدادها و
شبانگاهها براى او تسبيح گويند[ونماز گزارند.]
37. مردانى كه[بازرگانى] و خريد و فروش، آنها را از
ياد خدا و به پاى داشتن نماز و دادنزكات باز نمىدارد و از روزى كه ديدهها و
دلها در آن روز[از هول] منقلب شود، هراسانند.
38. تا خداى متعال[به سبب آن اعمال] جزاى نيكوترين
كارى را كه كردهاند پاداششان بدهد و از فضل خويش در پاداش ايشان بيفزايد و خدا
هر كه را بخواهد، روزى بىحساب عنايت مىفرمايد.
تفسير:
نورِ آسمانها و زمين
خداى متعال در آيهى سى و چهار فرمود: نزول آيات
بيّنات و ذكر سرگذشت پيشينيان، جهت موعظهى متّقين و توجّه نفوس است. اكنون اصل
كلّى ديگرى را بيانمىفرمايد:
«اللّهُ نورُ السّمـوت و الأرض...»(35)
«اللّه» مبتدا و «نورُ» خبر است و خبر در لسان عرب بر
مبتدا حمل مىشود؛ معناى جمله اين است: خدا نور آسمانها و زمين است. در تبيين
اين مطلب، نظرياتى بيان شدهاست:
1. خداوند متعال هدايتبخش اهل آسمانها و زمين است.[1]
راهنماى واقعى اوست. نور وسيلهى هدايت است و تاريكى و ظلمت، مايهى گمراهى؛
يعنى كليّهى موجودات سراسر عالم وجود، پس از آنكه به قدرت لايزال و لميَزَل
خداوندى كِسوت هستى دربركردند و وظيفهى هر موجود هم به مشيّت بارىتعالى معيّن
شد، بهمفاد:
«...أعطى كلّ شىء خَلْقَه ثمّ هَدى...»[2]
هر موجودى را به راه هدايت خودش آشنا كرد. آسمانها و
زمين به نظم و ترتيب حيرتافزايى كار خود را انجام مىدهند و هر موجودى به
وظيفهى تكوينى خود آشناست. پس از اينجهت كه وجود او مسبّب ايجاد موجودات شد و
از نظر اينكه مبدأ هستى، مخلوقات را به وجود آورد، او را
«نور السّمـوت و الأرض»گويند؛
زيرا نور است كه باعث درك اشيا مىشود و در تاريكى مطلق، هيچ چيز درك نخواهد
شد.
از آن گذشته، جملهى:
«...يهدى اللّه لنورِه مَن يَشاء...»(35)
خود قرينهاى است كه «نور» به معناى هدايت و راهنمايى
است.
2. احتمالى ديگر نيز داده شده كه گفتهاند:
«اللّه نور السّمـوت و الأرض»يعنى
«اللّه منوّر السموات و الأرض»يعنى[3]
او نوربخش آسمانها و زمين است؛ با آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان.
3. خداوند، زينتبخش آسمانهاست به آفرينش فرشتگان و
زينتدهندهى زمين است به وجود انبيا و علما.[4]
پس از آن به بيان مَثَل مىپردازد و مىفرمايد:
«...مَثَلُ نورِه كَمِشكوة فيها مصباح...»(35)
مَثَل نور آن ذات يگانه و مَثَل هدايتى كه از پرتو
وجودى او به دست انبياى بزرگوار به منصّهى ظهور مىرسد، مانند چراغدانى است كه
در آن چراغى باشد و آن چراغ در شيشهاى باشد. خواه ناخواه انعكاس نور در شيشه
باعث ازدياد نور و افزايش روشنايى است. در محيطى تاريك، چنين روشنايىاى
نورافروز مىگردد؛ آن شيشهى مقابل چراغ، پرتو درون را منعكس مىكند.
«...كأنّها كوكبٌ درّىٌّ...»(35)
مانند ستارهى فروزان و بزرگى كه در نورافروزى شبيه درّ
است از لحاظ صفا و درخشندگى:
«...يوقَد مِن شجرة مبركة...»(35)
روشنايى درون آن شيشه از روغن درخت با بركتى روشن
مىشود و نور مىگيرد. «زيتونة»آن
درختى كه روغنش موجِد چنان نورى است، درخت زيتون مىباشد:
«...لا شرقيّة و لا غربيّة...»(35)
و آن درختِ نه شرقى و نه غربى است:
«...يكاد زيتُها يُضِىءُ...»(35)
روغن آن در نهايت صفا و درخشندگى است و نزديك است كه
نورافروزى كند؛
«...و لو لمتَمْسَسْهُ نارٌ...»(35)
هر چند آتشى به آن نرسد و يا قبل از اينكه آتشى جهت
روشن كردن و روشنشدن با آن برخورد كند، نورافروز است.
«...نورٌ على نور...»(35)
انوار متعدّد و ادلّه گوناگون، با يكديگر هماهنگى كرده
بر روشنى افزوده مىشود.
«...يهدى اللّه لنورِه مَنْ يَشاءُ...»(35)
خدا هر كسى را كه استحقاق هدايت داشته باشد و استعداد
راه يافتن را از دست ندادهباشد، به وسيلهى نور هدايت، راهنمايى مىكند؛ اين
هدايت، نصيب افرادى مىشود كه خواست باطنى آنان، با موازين شرع و عقل موافق
باشد.
«...و يَضرِبُ اللّهُ الأمثلَ لِلنّاسِ...»(35)
خداوند، جهت افزايش عبرت مردم، مَثَلها مىزند تا با
توجّه به امثال مذكور در قرآن هدايتبخش، هدايت شوند و حقيقت را دريابند.
منظور از مثالهاى آيهى نور
دربارهى اينكه منظور از مشبّه و مشبّهٌبه در اين
بيان چيست؟ اقوال مختلفى بيان شدهاست:
1. «مشكوة»سينهى
مبارك پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه مخزن علوم اوّلين و آخرين
مىباشد. «مصباح»صفت
نبوّت و «زُجاجه»قلب
مبارك و نيروى مفكّرهى آن حضرت و «لا شرقيّة و
لاغربيّة» يعنى «لا يهوديّة و لا نصرانيّة»؛
«يوقَد من شجرة مبركة»يعنى
شجرهى نبوّت كه از حضرت ابراهيم(عليه السلام) به او رسيده؛
«يكاد زيتها يُضىء»يعنى
نور محمّد بين مردم به نورافروزى خود ادامه مىدهد هر چند تكلّم نكند.
2. مقصود از «مِشكوة»،ابراهيم(عليه
السلام) است و «زجاجه»،اسماعيل
و «مصباح»،حضرت
محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) «شجرة مبركة»يعنى
اين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)از صلب ابراهيم(عليه السلام)است.«لا
شرقيّة و لا غربيّة»يعنى: لا يهوديّة و لا
نصرانيّة.
براى اين است كه يهوديان به طرف مغرب نماز مىگزارند و
نصارا به سمت شَرق.
«يكادُ زيتُها يُضِىءُ»يعنى
نيكىهاى حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در نورافشانى است؛ هرچند به او
وحى نشود. «نورٌ على نورٌ»يعنى
پيامبرى از نَسلْ پيامبرى.[5]
3. منظور از «مِشكوة»،
عبدالمطّلب و «زُجاجه»،
عبداللّه و «مِصباح»،
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم).
«لاشرقيّة و لا غربيّة»يعنى مكيّة.[6]
4. مقصود از «مشكوة»سينهى
حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و
«مِصباح»، علوم آن حضرت و «نور»، علمى است كه
صدر مباركش را فراگرفته و «زجاجه»،
وجود مبارك امام على(عليه السلام)و سينهى مشروح او«يوقَد
من شجرة مبركة»يعنى علوم امام على(عليه
السلام)از شجرهى مباركهى نبوّت نيرو مىگيرد و تابش دارد.
«لا شرقيّة و لا غَربيّة»يعنى
«لايهوديّة و لا نصرانيّة» «يكادُ زيتُها
يُضِىءُ»يعنى عالم آلمحمد(صلى الله عليه وآله
وسلم) از علوم سخنمىگويد، پيش از آنكه از او سؤال كنند.
«نورٌ على نور»يعنى امام
و پيشوايى پس از پيشوايى ديگر و وصىّ و جانشينى از پس يكديگر از آل محمد(صلى
الله عليه وآله وسلم)، كه به نور علم و حكمت تأييد شده كه اين سنّت الهى از بدو
آفرينش حضرت آدم(عليه السلام) معمول بوده و حجج الهى در هر دوره و زمان، مردم
را به نور هدايت دعوت مىكنند.[7]
5. اين مثالى است كه خداوند براى «مؤمنين» بيان فرموده
كه «مشكاة»، شخص
مؤمن است و «زجاجه»،
سينهى او «مصباح»،
ايمان و عقيدهى باطنى او و قرآن كه فراگرفته،
«يوقَد من شجرة مبركة»يعنى نور ايمان او از
شجرهى توحيد و اخلاص است. «لاشرقيّة
ولاغَربيّة»يعنى فرد مؤمن از تمايل به انحراف
و گمراهى محفوظ است و قدرت نفسانى او طورى است كه
«إِنْ أُعْطِيَ شَكَرَ، وَ إِن ابتلي صَبر، وَ إِنْ حكم
عَدَلَ، وَ إِنْ قال صَدَقَ»در تمام مراحل از
اين چهار صفت خالى نيست: اگر به او مالى عطا شود، سپاسگزارى مىكند. اگر به
بلايى مبتلا شود و مصيبتى به او رسد، شكيبايى پيشهمىكند. اگر داورى را
عهدهدارشود، راه عدالت را مىپيمايد و هرگاه گفتارى از او بيان شود، راستگويى
را ازدست نمىدهد.
6. مقصود از اين تشبيه، مثالى است براى توجّه نفوس به
اهميّت قرآن شريف كه «مِصباح»،
قرآن است و «زجاجه»،
قلب مؤمن و «مشكاة»زبان
و دهان مؤمن كه منبع علوم قرآن و مبيّن آن است.
«شجرة مبركة»شجرهى وحى و
«يكادُ زيتُها يُضِىءُ»يعنى
حُجج و براهين قرآن در شُرف وضوح و آشكار شدن است؛ هرچند خوانده نشود.
«نورٌ على نور»يعنى حجج
و دلايل قرآن به انضمام كتب آسمانى ديگر، هادى افراد بشر است و خدا بهوسيلهى
اين انوار هر كه را استعداد هدايت داشته باشد، هدايت مىكند.
اين بود ديدگاههايى كه در تبيين آيهى شريفه بيان شده؛
امّا آن مشكات با چنان خصوصياتى «فى بيوت»در
خانههايى است و اين درخشندگى در خاندانى است كه خداوند اجازهى رفعت آنان را
داده است:
«...أَذِنَ اللّه أَن تُرفع...»(36)
مقصود از بيوت
دربارهى اين كه مقصود از «بيوت» در آيهى شريفه
چيست؟ دو نظر بيان شدهاست:
نخست: مقصود از «بيوت» مساجد است كه خداوند در شامگاه و
بامداد در آن يادشود؛ يعنى در همهى روز و شب در آن مساجد به ياد خدا باشند و
گفتهاند: مقصود، مساجدى است كه بانى آن پيامبران بودند و آن چهار مسجد
مىباشد:
1. كعبه كه بنيانگذار آن ابراهيم و اسماعيل(عليهما
السلام) بودند؛
2. مسجد بيتالمقدّس كه بانى آن حضرت سليمان(عليه
السلام) بود؛
3 و 4. مسجد مدينه و مسجد قُبا كه بنيانگذار آن دو،
حضرت رسولاللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)بود.[8]
دوم: اخبار مرويّه از خاندان عصمت و طهارت و آيات
شريفهى قرآن مؤيد آناست كه مقصود از بيوت و يا بيت، خاندان و بيوت انبيا و
اوصياى ايشان است؛ زيرا خداوند مىفرمايد:
«إِنّما يُريد اللّه لِيُذهبَ عنكُم الرجس أَهْل
البَيْتِ و يُطّهّركم تطهيرًا»[9]
نيز مىفرمايد:
«رحمتُ اللّه و بركتُه عليكم أهلَ البيت»[10]
از دو آيهى شريفهى ياد شده و اخبارى كه در پى نقل
مىشود و نيز از احاديث ديگر استنباط مىشود كه منظور از بيوت، بيوت انبيا و
اولياى الهى است:
1. ابوحمزه ثمالى گويد:
«كنت جالسًا في مسجد الرّسول(صلى الله عليه وآله وسلم)،
إِذ أَقبل رجلٌ فسلّم فقال: مَن أنتَ ياعبداللّه؟ فقلت: رجلٌ من أهل الكوفة،
فقال لي: أتعرفُ أباجعفر محمّدبنعليّ(عليه السلام)؟ فقلت: نعم؛ فماحاجتُك
إليه؟ قال: هيّأت له أربعين مسألةً أسْألُه عَنها، فما كانَ من حقّ أَخذتُه و
ما كان مِن باطل تركته. قال أبوحمزه، فقلت له: هل تعرف لعرف ما بين الحقِّ و
الباطِل؟ قال: نَعم. فقلت: فما حاجتُك إليه إِذا كنت تَعْرِف ما بينَ الحقّ و
الباطل؟ فقال لي: يا أهلَ الكوفة أنتم قومٌ ما تطاقُون، إِذا رأيتُ أباجعفر
فَأخْبِرْني، فَما القطع كلاّ به حتّى أَقبل أبوجعفر(عليه السلام) و حوله أهل
خراسانَ و غيرهم يَسْألونَه عن مناسكهم فمضى حتّى جلس مجلسه و جلس الرّجل
قريبًا مِنه، فلمّا قضى حوائجَ النّاس و انصرفوا التفت إِلى الرّجل فقال له: من
أنت؟ قال: أَنَا قتادةبندعامة البصري فقال(عليه السلام): أنت فقيه أهل
البصره؟ فقال: نَعم، فقال له أبوجعفر(عليه السلام): وَيْهَكَ يا قُتادة، إِنّ
اللّهَ عزّوجلّ خَلَقَ خَلقًا مِن خَلقه فَجَعَلهم حججًا على خَلقه، فَهُم
أوتادٌ في أرضِه قُوّامٌ بأمرِه، نجباءُ في علمِه، اصطفاهم قبلَ خَلْقِه،
أَظَلَّهم عن يمين عرشه، فَسَكَتَ قتادة طويلاً ثمّ قال: أَصلحك اللّهُ. و
اللّهِ لقد جَلَسْتُ بين يدي الفقهاء و قُدّام ابن عبّاس، فماأَضْطَرَبَ
قَلْبي قُدّام واحد منهم، كما اضْطَرَبَ قدامّك. فقال أبوجعفر(عليه السلام):
أتدري أين أنت؟ أنت بين يَدَيْ بيوت أَذِنَ اللّه أَن تُرْفَع و يُذْكَرَ فيها
اسمُه يُسبّحُله فيها بالغدوِّ و الآصال رجالٌ لاتلهيهم تجارةٌ و لا بيعٌ عن
ذكر اللّهِ و إقامِ الصّلاةِ و إيتاء الزّكاةِ، و نَحْنُ أُوْلـلـِكَ، فقال له
قُتادة: صدقتَ ـ و اللّهُ جعلني فِداك ـ و اللّه ما هي بيوت حجارة و لا طين؛[11]
در مسجد پيامبر نشسته بودم كه ديدم مردى متوجّه من شد و سلام كرد و گفت: تو
كيستى اى بندهى خدا! گفتم: يكى از كوفيانم. گفت: آيا ابوجعفر،
محمّدبنعلى[امامباقر(عليه السلام)] را مىشناسى؟ گفتم: آرى؛ چه نيازى به او
دارى؟ گفت: براى او چهل سؤال آماده كردهام كه آن سؤالات را از او بپرسم. آنچه
را حقّ است بگيرم و آنچه را باطل است رها كنم. ابوحمزه گويد: به او گفتم: آيا
توان شناسايى بين حقّ و باطل را دارى؟ گفت: آرى. گفتم: پس چه حاجتى به او دارى
در صورتىكه بين حقّ و باطل تميز مىدهى؟ به من گفت: اى كوفيان، شما ملّتى
هستيد كه تحمّل و توانايى بحث با شما وجود ندارد. هرگاه امام باقر(عليه السلام)
را ديدى مرا مطّلع كن. هنوز سخنش قطع نشده بود كه امام باقر(عليه السلام) آمد و
اطرافش افرادى از خراسانيان و جز آنها بودند كه از او دربارهى مناسك[اعمال
حجّ<[خويش پرسش مىنمودند. آن حضرت رفت تا به مكان خويش نشست و آن مرد هم نزديك
آن حضرت نشست؛ چون امام(عليه السلام)نيازمندىهاى مردم را برآورد و آنان رفتند،
به آن مرد توجّه فرمود و گفت: تو كيستى؟ گفت: من قتادة بن دعامهى بصرى هستم،
آن حضرت فرمود: تو فقيه اهل بصرهاى؟ عرض كرد: بلى. امام باقر(عليه السلام) به
او فرمود: آگاه باش اى قُتاده! همانا خداى بزرگ، يك دسته از افراد را آفريد و
آنان را حجّتهايى بر خلق خود قرار داد و آنان ميخهاى محكم[=وجودهاى محترم]
در زمين او و به پاىدارندگان امر خداوند و مخصوصان به علوم الهىاند؛ آنان را
قبل از آفرينش برگزيد و از طرف راست عرش خويش بر آنان سايه افكند[تامخصوص به
رحمت واسعه و قدرت كاملهى خدا شدند.] قتاده مدّتى دراز ساكت ماند؛ سپس گفت:
خدايت نكو گرداند، به خدا قسم من مقابل دانشمندان و روبهروى ابنعبّاس نشستم و
دلم مقابل هيچ يك از آنان مضطربنشد آنگونه كه در برابر شما به تپش افتاده
است. امام باقر(عليه السلام) فرمود: آيا نمىدانى كجا هستى[و مقابل كه
مىباشى؟]تو دربرابر خاندانى هستى كه: «أَذِنَ
اللّهُ أن ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوِّ و الأَصال * رجالٌ
لاتلهيهم تجرةٌ و لا بيعٌ عن ذكر اللّه و إقامِ الصّلوةِ و إيتاء الزّكوة...»
(36ـ37)
و ما آن بيوت و خاندانيم، قتاده گفت: به خدا قسم راست
بيان فرمودى! خداوند مرا فدايت گرداند! به خدا سوگند آن بيوت، بيوت سنگ و گِل
نيست!»
2. روايت شده كه چون آيهى شريفهى:
«فى بيوت أَذِنَ اللّهُ أن ترفع...»!بر
پيامبر وحىشد و آن حضرت بر مردم تلاوت فرمود، از آن حضرت سؤال شد كه مقصود
ازاين بيوت كدام است؟ فرمود: بيوت الأنبياء. ابوبكر برخاست و گفت: آيا
بيتفاطمه و علىّ(عليهما السلام) هم از آن بيوت است؟ فرمود: بلى! اين خانه از
بهترين آن خانههاست.[12]»
پس با تحقيقى كه از آيات شريفهى قرآن و احاديث روايت
شده به عمل آمد، معلومشد كه مقصود از بيوت، «خاندان» است.
پىنوشتها: