حضرت ابراهيم (عليه السلام) و تجديد بناي كعبه
«وَ إِذْ بَوَّأْنَا لاِِبْرَهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن
لاَّتُشْرِكْ بِي شَيْـًا وَ طَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ
وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ»(26)
كعبه را «بيتالعتيق» گويند، چون كه قديمي است و اولين
خانهاي است كه براي مردم به دست حضرت آدم(عليه السلام) ساخته شده است.[1]
اين خانه، در برابر حوادث دورانهاي مختلف دگرگونيهايي را به خود ديد؛ امّا
هيچگاه فراموش نشد تا امروز كه هرسال، بزرگترين كنگره ملتهاي مسلمان در پرتو آن
ايجاد ميشود و قبلهي بيش از ششصد ميليون نفر[2]
مسلمان است و مطاف ميليونها مسلمان موحد محسوب ميشود.
خانه كعبه، پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام)، پيدا نبود،
امّا ارادهي ذات باريتعالي تعلّق گرفت آن را ظاهر كند. به خواست او «مكان بيت» به
ابراهيم ارائه شد و ابراهيم از طرف خدا، به تجديد ساختمان مأمور شد؛ مشروط به
اينكه از شرك و بتپرستي برحذر باشد؛ كنايه از اينكه ايجاد خانهي مقدّس، يك امر
كاملا الهي است و از شرك و بتپرستي به دور است.
به حضرت ابراهيم(عليه السلام) خطاب شد كه خانهاي را كه
براي عبادت و پرستش ساخته شده است، از لوث بتان و هر نوع كثافت و رجس ديگر پاك كند؛
براي اينكه طوافكنندگان و آنان كه در مكّه سكونت دارند و راكعان و ساجدان بدان
رويآورند.
اعلان عمومي حج و اعمال آن
«وَ أَذِّن في النّاس بِالحجِّ يأتوكَ رجالاً وَ علي
كُلِّ ضامر يَأتينَ مِن كُلِّ فَجّ عَمِيق»(27)
آيهي شريفهي فوق مربوط است به اعلان زيارت بيتالله و
اجراي حَجةُالإسلام. دربارهي اينكه طرف خطاب، حضرت ابراهيم(عليه السلام) است يا
حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم)اختلاف است:[3]
مناسبت آيه دلالت ميكند كه مخاطب، حضرت ابراهيم(عليه السلام) است و اخبار هم مؤيّد
اين نظر است[4]
كه پس از اتمام وظيفهي خود، حضرت ابراهيم(عليه السلام)مأمور شد، مردم را به انجام
دادن اين فريضهي مقدّس فراخواند كه سواره و پياده و از نقاط دور و نزديك، اين مكان
محترم را زيارت كنند.
از بعضي تفاسير به دست ميآيد كه مورد خطاب،
پيامبراسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) است. پيامبر گرامي اسلام در مدّت ده سال پس
از هجرت به مدينهي منورّه، به زيارت مكّه نايل نشدند.[5]
پس از گذشت ده سال فرمودند: مكّه ميرويم و نفرمود: به مكّه وارد ميشويم. براي
تحقق اين هدف به طرف مكّه روان شدند؛ امّا مشركان از ورود آنان جلوگيري كردند و
معاهدهاي بين طرفين منعقد شد با شرايطي كه در تاريخ اسلام به تفصيل بيان شده است.
سفر دوم پس از هجرت، به فتح مكّه منتهي شد. اوّل ماه مبارك
رمضان بود كه نبياكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) اعلان مسافرت و تجهيز لشكر كرد؛
امّا مقصد را معيّن نفرمود؛ پس از گذشت از حدّ ترخّص، روزه را افطار فرمود و به
ديگران نيز دستور داد افطار كنند. راهبين مكّه و مدينه با شور و هيجان سپاه اسلام
طي شد و با ياري خداوند، مكّه بهدست مسلمانان فتح شد.
سفر سوّم پس از هجرت، «حجّةالوداع» بود كه در برگشت از آن
سفر، موضوع تاريخي نصب امام علي(عليه السلام) به خلافت مسلمانان و واقعهي غديرخمّ
عملي شد.
اعلان حجّ و اظهار مناسك و اعمال مخصوصهي حجّ در سال آخر
تمام شد. آنبزرگوار عملا مناسك را معرّفي فرمود؛ همانگونه كه دربارهي نماز
فرمود: «صَلّوُا كَما رَأَيْتُموُني اُصلّي؛
نماز بخوانيد، همانگونه كه ميبينيد من نماز ميخوانم»، اعمال حجّ را هم قدم به
قدم با مردم انجام داد و طرز اعمال اين فريضهي مقدّس را به مردم نشان داد و در روز
هيجدهم ذيالحجّةالحرام نيز كه خطبهي تاريخي خود را در غديرخمّ، بيان فرمود از
مردم گواهي خواست و خدا را هم شاهد گرفت.[6]
در هر صورت، اعمّ از اينكه مورد خطاب در آيهي شريفه حضرت
ابراهيم(عليه السلام)يا حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم)باشد، اعلان عمومي حجّ
براي افراد مستطيع اظهار شد كه از دور و نزديك، سواره و پياده، به مكّه روند و
اعمال و مناسك مخصوص آن را انجام دهند.
«ليشهدوا مَنـفِعَ لهم...»(28)
و شاهد منافعي شوند كه براي آنان در اجراي اين امرِ واجب،
مقّدر شده است. مقصود از منافع هم تمام منفعتهاي دنيوي و اخروي است كه در سايهي
آن اعمالِ كاملا روحاني، به آن منافع برسند.
«...وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّام مَعْلُومَـت
عَلَي مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الأَنْعَـمِ فَكُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا
الْبَائِسَ الْفَقِيرَ»(28)
و در «ايّام معلومات» به ياد خدا باشند.
گروهي از مفسران «ايّام معلومات» را به «دههي اوّل
ذيالحجّه» اطلاق كرده و «ايّام معدودات» را «ايّام تشريق» دانستهاند.[7]
پارهاي از مفسّران از روز دهم تا سيزدهم ذيالحجّه را
«ايّام معدودات»[8]
و بقيه را «ايّام معلومات» شمردهاند.
انسانها بايد در اين ايام به ياد خدا بوده و شاكر و
سپاسگذار او باشند كه استفاده از بهايم را روزي آنان كرد. «بهايم» را به اين نام
خواندهاند، به سبب ابهامي كه در آنان ميباشد و قدرت تكلّم ندارند.[9]
«انعام» هم در استعمال حقيقي لفظ، براي شتران است؛ زيرا داراي سُم پاي نرم و ملايمي
هستند؛ امّا اين لغت، تغليب شده و شامل حيوانات ديگر از قبيل: گاو و گوسفند نيز
ميشود و در آيهي شريفه به شتر و گاو و گوسفند نيز اطلاق شده است.[10]
«فَكُلُوا مِنْهَا»
فعل امر در اين عبارت، افادهي وجوب نميكند؛ بلكه مفيد
اباحه است؛ يعني از قرباني حجّ ميتوانيد بخوريد و سهمي به بائس فقير بدهيد. «بائس
فقير» آن تهيدستي است كه در شديدترين مرتبهي فقر به سر ميبرد و آثار فقر در او
ظاهر است و دست گدايي دراز كرده است.
«ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ
وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ»(29)
پس از قرباني كردن و خوردن و خوراندن آن، بايد «تَفَثِ» خود
را برطرف كنند. نظرياتي دربارهي كلمهي «تفث» وجود دارد:
1. پس از قرباني كردن و گذراندن مراحل تحليق اشعار و تقليم
اظفار،[11]
از حال احرام به درآيند و مُحِلّ شوند و بار سنگين احرام را از دوش خود بردارند.[12]
2. (نسبت به زبان كه قبل از تشرّف به مكّه تجاوزاتي داشته)
در حال احرام و موقع تشرّف به مكّه خود را از لحاظ بيان كلمات برخلاف رضاي خدا
محدود كنند تا تدارك مافات شود و كاستيهاي گذشته را جبران كنند. پس از آن، نذور
خود را ادا كنند و به نذرهايي كه پيش از آمدن بين خود و خداي خود منعقد كردهاند
وفادار باشند؛ سپس «بيتعتيق» را طواف كنند.
دربارهي مقصود از «طواف» در اين قسمت از آيهي شريفه دو
نظر بيان شده است:
نخست: پس از طي مراسمي كه لازم است در صحراي مني اجرا شود،
طواف زيارت به جاي آورند و خانهي خدا را طواف كنند.
دوم: پس از گذراندن مراحل قرباني و طواف زيارت، براي حلال
شدن همسران بر يكديگر ـ زنان بر مردان و مردان بر زنان ـ طواف نسا به جاي آورند.
اين موضوع از اخبار مشهوري كه در اينباره از ائمهي اطهار(عليهم السلام) به ما
رسيده، درك ميشود.[13]
مقصود از «بيت عتيق» خانهي كعبه است و آن را به دو لحاظ،
عتيق گويند:
1. اين خانه را «عتيق» گويند از نظر كهنه بودنش؛ زيرا
سازندهي اوّليّه آن، حضرت آدم و مجدّد آن حضرت ابراهيم(عليه السلام) است و از اين
لحاظ، پايه و اساسش عتيق است و مكر دشمنان و قصد آنان نسبت به تخريب آن پيش از حضرت
نبياكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)تمامي نقش بر آب ميشد.[14]
2. عتيق، بر وزن فعيل به معناي فاعل (عاتق) است؛ يعني
«آزادكنندهي گنهكاران از قيد معصيت و نجات بخش آنان از بند گناه.»
پس از معرّفي اعمال و وظايف حجّ ميفرمايد:
«ذلك»؛ اين كلمه، خبر براي
مبتداي محذوف است؛ يعني امر حجّ اينگونه است و اعمال مخصوصهاي كه در انجام دادن
اين فريضه بايد معمول شود، اينها بود كه ذكر شد.
«ذلِكَ وَ مَن يُعَظِّمْ حُرُمَـتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ
لَّهُ عِندَ رَبِّهِ...»(30)
كسي كه حرمات خدا و آنهايي را كه از طرف او با احترام
معرّفي شده، بزرگ بشمارد، ارزش كار او در پيشگاه خدا بهتر و بالاتر است؛ زيرا معرف
يك فرد خداشناس و كسي كه خدا را نشناخته، تعظيم حُرُمات است. شخص خداشناس، حدودي را
كه شرع مقرر كرده محترم ميشمرد و از آن حدود تجاوز نميكند.
«...وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الأَنْعَـمُ إِلاَّ مَا يُتْلَي
عَلَيْكُمْ...»(30)
استفادهي از گاو، گوسفند و شتر براي استفادهي مسلمانان
جايز و حلال است؛ مگر آنچه را كه در آيهي سوم سورهي مباركهي مائده استثنا فرمود.[15]
شرك و پايان هولناك آن
«فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثَـنِ
وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»(30)
قرآن مجيد برنامهي يكتاپرستي و راهنمايي بشر به توحيد است
و مكلفان را از فرجام شرك و بتپرستي برحذر داشته؛ شرك، گناهي است لايغفر كه در
آيات متعددي از قرآن شريف به بزرگي آن اشاره شده است.[16]
در جملهي مورد بحث، مكلفان از توجّه به اوثان و اصنام (بتها) نهي شدهاند.
اين توجّه كه موجد شرك و بتپرستي است، اعمّ است از: شرك
«خفي» و «جلي»؛ زيرا ممكن است كسي خدا را باور داشته باشد، امّا در اعمال خود به
غير خدا متوجّه شود و جز او را در زندگي خود مؤثّر بداند. اين هم خود نوعي شرك است
كه «شرك خفي» نام دارد.
همانگونه كه در آيهي شريفه، مكلّفان را از پرستش و توجّه
بتها برحذر داشته، از قول «زور» هم آنان را بركنار ميدارد. دربارهي قول زور سه
نظر بيان شده كه ممكن است شامل هر سه هم باشد:
1. مقصود از «قول زور»، گفتار دروغ و كذب است.[17]
2. منظور، شهادت برخلاف حقّ و كتمان شهادت و يا اظهار آن
برخلاف حقّ است.[18]
3. مقصود، هر گفتاري برخلاف رضا و مرضات خداوند است. اين
معنا بر هر گفتاري كه خدا از بيان آن ناراضي باشد اطلاق ميشود كه عموماً و خصوصاً
«غنا و آوازخواني» را هم شامل ميشود كه اين بيان از ائمه(عليهم السلام) روايت شده
است.[19]
«حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ...»(31)
در اثناي خودداري از اعمال شركآميز و خويشتنداري از ورود
در مهالكي چون: شهادت برخلاف حقّ و اجتناب از غنا و موسيقي، بايد اراده و نيّت شما
تحصيل رضاي پروردگار باشد و در راه حقّ و حقيقت ثابت و مستقيم باشيد و به غير راه
حقّ منحرف نشويد و براي خداوند، شريك قرار ندهيد؛ زيرا شرك، بسيار خطرناك و بدفرجام
و پايانش غير قابل تحمّل است. شخص مشرك از هر حظّي محروم است و حرمان دو جهان، نصيب
او ميشود. هر چند به ديدهي ظاهربينان، فايدهاي زودگذر نصيب او شود، امّا اين
استفاده نتيجهاي در پي ندارد.
«...وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ
السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَان سَحيق»(31)
نتيجهاي كه شرك، نصيب مشرك ميكند، آن است كه در آيهي
شريفه ذكر شده:
كسي كه به خداوند، شرك بورزد، مانند اين است كه از آسمان به
زير اُفتد و جسدش متلاشي شود و از همگسسته گردد و مرغان لاشخوار جسد از
همپاشيدهي او را بربايند يا مانند اين است كه باد او را از زمين بردارد و به
مكاني دور پرتاب كند. ذاتباريتعالي با بيان اين مثال، دوري شخص مشرك را از رحمت
خداوند و نزديكي او را به مهلكههاي جانكاه بيان ميفرمايد.
تعظيم شعائر الهي
«ذلِكَ وَ مَن يُعَظِّمْ شَعَـئِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا
مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ»(32)
كسي كه شعائر خداوند را تعظيم كند و براي حدود الهي احترام
قايل شود، از تقواي دل خويش خبر داده است و هر كس به علاماتي كه مميّز مذهب است،
اهميّت بدهد، قلبش داراي تقوا و پرهيزگاري است. اين آيه در خصوص تعظيم قرباني حجّ
نيز تفسير شده است؛ زيرا اين كلام يك امر الهي است و بزرگداشت آن موجب تقويت نيروي
فكري شخصِ عامل به مبادي مذهبي ميشود. و باعث تقواي قلب ميشود؛ در اين صورت، شخص،
خود را از كارهاي بد بركنار ميدارد و از بديها و شرور، محفوظ ميدارد.
«لَكُمْ فِيهَا مَنَـفِعُ إِلَي أَجَل مُسَمًّي ثُمَّ
مَحِلُّهَا إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ»(33)
براي شما در شعائر و تعظيم آن منافعي تا وقت معيّن است.
دربارهي مرجع ضمير در «فيها» سه نظر بيان شده است:
1. مراد از وجود منافع، سودهايي است كه در «هَدْي»[20]
و «بُدْن»[21]
نهفته است و منظور از منافع، اهم استفادههايي است (مثل: سواري، توليد مثل، توليد
شير و...) كهقبل از قربانيشدن، نصيب شخص ميشود.[22]
2. مراد، اعمال حجّ و مناسك وابسته به اين فريضهي مقدّس
است كه در ازاي بهجا آوردن آن، منافعي عامّ و دو جهاني نصيب انسان ميشود.[23]
3. ضمير به كليّهي شعائر الهي برگشت ميكند كه مطلقاً در
انجام دادن و خودداري كردن اعمال واجب، حرام، مكروه، مباح و مستحب، منافعي نهفته
است و تا آن زمان كه پيك الهي فرا ميرسد، اين منافع ادامه خواهد داشت.[24]
امّا دو نظر اوّل و دوم با رابطهي
«...ثُمَّ مَحِلُّهَا إلي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ»(33)مناسبتراست.
* * *
وَ لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنَا مَنسَكًا لِيَذْكُرُوا اسْمَ
اللَّهِ عَلَي مَا رَزَقَهُمْ مِن بَهِيمَةِ الأَنْعَـمِ فَإِلـهُكُمْ إِلـهٌ وحِدٌ
فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُـخْبِتِينَ(34) الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ
وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّـبِرِينَ عَلَي مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِي
الصَّلَـوةِ وَ مِمَّا رَزَقْنَـهُمْ يُنفِقُونَ(35) وَالْبُدْنَ جَعَلْنَـهَا
لَكُم مِن شَعَـئِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ
عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا
الْقَانعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْنَـهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ
تَشْكُرُونَ(36)لَنيَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لـكِن
يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ
عَلَي مَا هَدَكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُـحْسِنِينَ(37)
ترجمه:
34. براي هر امّتي مَنسكي [وسيلهي پرستشي] قرار داديم تا
نام خداي را بر [ذبح و نحر]زبانبستگان [چهارپايان] كه روزيشان كرده است، ببرند و
خداي شما يكتاست؛ پس براي او منقاد شويد و افراد فروتن را مژده بده.
35. [فروتنان] آنانند كه چون ذكر خدا برده شود، دلهايشان
هراسان شود و آنانند كه بدانچه بديشان رسد شكيبايي ميكنند و آنانند كه نماز را به
پاي ميدارند و از آنچه روزيشان دادهايم، انفاق ميكنند.
36. و اشتران [قرباني] را براي شما از جملهي علامتهاي
[پرستش] خدا گردانيديم؛ براي شما در آن نيكويي [دنيا و آخرت] است؛ پس نام خداي را
بر آن اشتران [هنگامكشتن] در آن حال كه صف كشيده باشند، ببريد و چون پهلوي آنها
به زمين بيفتد [و روح از بدنشان بيرون رود] از گوشت آنها بخوريد و فقيري را كه
سؤال نميكند و فقيري را كه سؤال ميكند، بخورانيد؛ همچنان آنها را براي شما رام
كرديم؛ شايد سپاسگزار باشيد.
37. هرگز گوشتهاي قرباني و خونهاي آن به خدا نميرسد
ولي پرهيزگاري شما به [رضاي]خدا ميرسد؛ بدينگونه آنها را براي شما رام كرديم تا
خداي را بر اينكه شما را راهنمايي كرده است، بزرگ شمريد و افراد نيكوكار را مژده
بده.
تفسير:
قرباني كردن از شعائر است
اين سورهي مباركه شامل اكثر اعمال حجّ بيتاللّه است.
در آيات شريفهي مورد بحث، صحبت از قرباني و تكليفِ مقابل آن است. ميفرمايد:
«وَ لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنَا مَنسَكًا لِيَذْكُرُوا اسْمَ
اللَّهِ عَلَي مَا رَزَقَهُمْ مِن بَهِيمَةِ الأَنْعَـمِ فَإِلـهُكُمْ إِلـهٌ
وَحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُـخْبِتِينَ»(34)
براي هر امتي ما وسيلهي تعبّد و پرستشي قرار داديم تا با
توجّه به بندگي خداوند، ذكر خدا را موقع ذبح بر آنچه از حيوانات و چهارپاياني كه از
سخن گفتن عاجزند، بر زبان آورند؛ يعني بر امّتهاي پيش از شما هم اين وظيفه را كه
نحر و ذبح قرباني باشد، قرارداديم.
پروردگاري كه شما را از نيستي به هستي آورد و اين تكاليف را
به جهت منافعي كه دربردارد، براي شما فرض فرمود، خدايي يكتا و يگانه است. مقابل
اوامر سعادت بخش او تسليم شويد و اسلام اختيار كنيد.
سپس از نظر اينكه متواضعان و افراد فروتن، نسبت به اجتناب
از خوي ناپسند تكبّر، راه يكتاپرستي را انتخاب ميكنند، پيامبراكرم(صلي الله عليه
وآله وسلم) را به بشارت دادن آنان امر فرموده و آنان را به اين صفات معرّفي
ميفرمايد:
«الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ
وَالصَّـبِرِينَ عَلَي مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِي الصَّلوةِ وَ مِمَّا
رَزَقْنَـهُمْ يُنفِقُونَ»(35)
افراد فروتن و خاضع كه مورد بشارت قرار گرفتهاند چنين
صفاتي دارند:
1. هنگامي كه ياد خدا برده شود، از ابهّت او بيمناك و از
عذابش هراسانند. دربرابر ياد او، خوف و هراسي وجودشان را فرا ميگيرد و دلهايشان
مقابل ياد خداوند لرزان است.
2. در مقابل مصيبتها و شدايد زندگي ـ كه خواه ناخواه
گريبانگير هركس در زندگي ميشود، امّا نه به يك نسبت ـ صابر و شكيبا و بردبارند و
سختيها را با نيروي صبر ناديده ميانگارند و در راه حق، استقامت را از دست
نميدهند.
3. در به جا آوردن فريضهي واجب و ركن و عماد مذهب (نماز)
كوشا هستند و اقامهي نماز مينمايند و آن را با وضع خاصّي كه از طرف شرع رسيده به
پاي ميدارند.
4. از آنچه خداي بزرگوار روزي آنان كرده، يعني از مال حلالي
كه از راه رضاي خداوند كسب كردهاند، در راه خدا ميبخشند.
پس از اين بشارت، اذهان را متوجه «قرباني» ميفرمايد:
«وَالْبُدْنَ جَعَلْنَـهَا لَكُم مِن شَعَـئِرِ اللَّهِ
لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا
وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْقَانعَ وَالْمُعْتَرَّ
كَذلِكَ سَخَّرْنَـهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(36)
در آيهي شريفه به چند موضوع اشاره شده است:
1. قرباني كردن در ايّام حجّ از شعاير خداوند است.
2. در اجراي قرباني «خير» و نيكي نهفته است.
3. ذكر «تسميه»[25]
و بر زبان آوردن نام خداوند، بر قرباني هنگام ذبح و نحر.
4. طريقهي «نحرِ» شتران قرباني.
5. اطعام قرباني به «قانع» و «معتر» و استفاده از آن براي
خود.
در آيات شريفهي قبل، صحبت از «تعظيم شعائر الله» بود.
«شعائر» عامّ است و شامل كليّهي احكام صادره از طرف
خداوند، جهت هدايت خلق ميشود؛ امّا استعمال آن در آيات مورد بحث، خصوصاً آيهي
مورد نظر، «خاصّ» است؛ يعني لفظ عام با وجود قرينه، به معناي خاصّ استعمال شده و
شامل اعمال حجّ و خصوص قرباني ميشود. ميفرمايد:
«وَالْبُدْنَ جَعَلْنَـهَا لَكُم مِن شَعَـئِرِ
اللَّهِ...»(36)
ما شتران قرباني را براي شما از
«شعائر اللّه» قرار
داديم.
موضوع ديگر، اينكه لفظ «بُدْن»، شامل شتران بزرگ و
عظيمالجثّه است ـ از نظر استعمال لفظ در معناي حقيقي ـ امّا اين لفظ، تغليب يافته
و گاو و گوسفندي را هم كه براي قرباني ميآورند، شامل ميشود.[26]
امّا هنگام نحر شتران و يا ذبح گاو و گوسفندان بايد نام خدا
بر زبان جاري گردد. جفت دستهاي شتران، پهلوي هم بسته شود و به يك رديف باشند و
موقع نحر، نام خدا ذكرشود و چهاردست و پاي گاو نيز بسته شود و دو دست و يك پاي
گوسفند بسته و يكپا آزاد باشد.
«...فَإذَا وجَبَتْ جُنُوبُهَا...»(36)
اين جمله كنايه است از تمام شدن روح حيواني گوسفند، كه
هرگاه به زمين افتاد و روحش تمام گشت:
«فَكُلُوا مِنْها وَ اَطْعِمُوا القانع و المعترّ...»(36)
از گوشت قرباني بخوريد. اين امر به نظر اكثر مفسران افادهي
وجوب نميكند و امر اباحهاي است و به قانع و معترّ هم بخورانيد.
«قانع» كسي است كه به آنچه از گوشت قرباني به او داده شود،
قانع است.[27]
«معترّ» كسي است كه براي استفاده از قرباني نزديك ميشود؛[28]
اعمّ از اينكه سؤال كند يا نكند.
در خصوص گوشت قرباني و مصرف آن از ائمهي اطهار(عليهم
السلام) روايت شده است: «سزاوار است يك سوّمش را خودش استفاده كند و يك سوّمش را به
قانع و معترّ بخوراند و يك سوّم ديگرش را به دوستانش هديه كند.»[29]
پس از آن ارادهي خداوندي در مسخّر ساختن اين حيوانات
نيرومند به اختيار بشر، ذكر ميشود؛ زيرا اگر ارادهي خداوند در تسخير اين حيوانات
نبود، بشر ضعيف، قدرت مهار كردن آنان را نداشت. اين امر بايد مايهي سپاسگزاري
افراد شاكر شود كه در نتيجه، باعث افزوني نعمت بر آنان خواهد شد.
«لَنيَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ
لـكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا
اللَّهَ عَلَي مَا هَدَكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُـحْسِنِينَ»(37)
مشركان دورهي جاهليت، براي اصنام خود كه در خانهي كعبه
آويزان بود، قرباني ميكردند و خون آن را براي تقرّب به خدا به ديوار كعبه
ميماليدند.
شايد خداوند متعال با اين آيه مردود بودن عقايد آنان را
برملا ميسازد، كه گوشت و خون قرباني به خدا نميرسد و شما مسلمانان هم بايد بدانيد
كه در پيشگاه خداوند، بر اثر انجام دادن اين وظيفه، مطيع بودن خود را به اثبات
رسانيده و تقوا و پرهيزگاري خويش را ثابت نمودهايد؛ زيرا عمل آميخته به تقوا و
اخلاص است كه مورد قبول حضرت حق واقع ميشود. اين انعام و شتران و گاو و گوسفندان
به ارادهي خداوند، مسخّر نيروي اندك شما شدند تا موقع ذبح و نحر، خدا را به تكبير
ياد كنيد و هنگام اداي وظايف براي شكر هدايت به ياد او باشيد.
* * *
إِنَّ اللَّهَ يُدفِعُ عَنِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ
اللَّهَ لاَيُحِبُّ كُلَّ خَوَّان كَفُور(38)أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَـتَلُونَ
بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ(39)الَّذِينَ
أُخْرِجُوا مِن دِيَـرِهِم بِغَيْرِ حَقّ إِلاَّ أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ
وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْض لَّهُدِّمَتْ صَومِعُ وَ
بِيَعٌ وَ صَلَوتٌ وَ مَسَـجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَ
لَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِي عَزِيزٌ(40)الَّذِينَ
إِن مَكَّنَّـهُمْ فِي الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَوةَ وَ
أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ لِلَّهِ عَـقِبَةُ
الأُمُورِ(41)
ترجمه:
38. همانا خداوند از كساني كه ايمان آوردهاند، دفاع
ميكند؛ خدا هر خيانتكار ناسپاسي را دوست نميدارد.
39. به مؤمناني كه كافران با ايشان پيكار ميكردند، به
خاطر ستمي كه ايشان ديدند، دستور جنگ داده شد و خداوند به ياري دادن ستمديدگان
تواناست.
40. آنان كه از ديار خود به ناروا [ناحقّ] آواره شدند [و
براي اخراجشان علّتي وجود نداشت] جز اينكه گفتند: پروردگار ما، خداي يكتاست و اگر
خدا پارهاي از مردم را به پارهاي ديگر از آنان دفع نميكرد، مسلّماً صومعهها[ي
رهبانان] و كليساها[ي ترسايان] و كنيسهها[ي يهوديان] و مسجدها[ي مسلمانان] كه نام
خدا در آن بسيار برده ميشود، ويران ميشد بهطور مسلّم خدا هر كسي را كه دين وي را
نصرت دهد ياري ميكند. البتّه خداي متعال، تواناي غالب است.
41. [مهاجران] آنانند كه اگر ايشان را در زمين اقتدار
بدهيم، نماز را به پاي ميدارند و زكات را ميدهند و مردم را به اعمال نيكو وادار
ميكنند و از كارهاي بد باز ميدارند و سرانجامِ همهي كارها باخداست.
تفسير:
پيروزي حق بر باطل
دنيا محلّ تضادّ عقايد و مكان زد و خورد بين حق و باطل
است و ظواهر اين تضاد از روزگار آدم ابوالبشر (در قضيهي قابيل و هابيل) نمودار
بوده است؛ امّا در گير و دار اين زدوخورد، همهگاه حقيقت بر باطل پيروز بوده است
و پس از اين هم اين سنّت الهي، يعني پيروزي حق بر باطل تحقق پيدا خواهد كرد.
در اينجا هم براي هوشياري حقيقتجويان و بيداري نيكوكاران
و طرفداران حقيقت، اين موضوع را با كلام مؤكّد:
«إِنَّ اللَّهَ يُدفعُ عَنِ الَّذِينَ ءَامَنُوا...»(38)
اعلام ميدارد كه پروردگار، هميشه طرفدار حقّ بوده و باطل
را مقهور آن ميگرداند و كار خيانتكاران و افراد ناسپاس به پيشگاه او ارزشي ندارد و
اين دسته از افراد دوست و يار خداوند قرار نميگيرند.
«أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَـتَلُونَ بِأَنّهُمْ ظُلِمُوا وَ
إِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ»(39)
افراد مؤمني كه كفّار با آنان ميجنگند و طرف حرب بيگانگان
و مشركان قرار ميگيرند و دندان زهرآگين و آلوده به خشم دشمنان براي نابودي آنان به
يكديگر فشرده ميشود، اعلان جنگ و جهاد به آنان داده شد. اين افراد با ايمان بايد
بدانند و آگاه باشند كه خداوند بر ياري دادن و پيروز ساختنشان قادر است.
پروردگاري كه «فعّال ما يشاء»[30]
است، به ارادهي قاهرهي خود، به دست شما افراد مؤمن، شرّ كفّار را دفع خواهد كرد و
اين سنّتي الهي است كه شرّ دستهاي را به دستهي ديگر دفع ميفرمايد:
«...وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْض
لَّهُدِّمَتْ صَومِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوتٌ وَ مَسَـجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ
اللَّهِ كَثِيرًا...»(40)
اگر اين كار از طرف خداوند عملي نميشد و اگر فساد دستهاي
را توسط دستهاي ديگر دفع نميفرمود، كليساها و صومعهها و كنيسهها و مساجد كه هر
يك به نوبهي خويش، محل ياد خدا و مكان ذكر اوست، خراب و ويران ميشد و نمازگزاران
اين مكانها از ميان ميرفتند؛ امّا ارادهي حضرت پروردگار مانع از ويراني ميشود و
در اين بين، خداوند ياور افرادي است كه ياور دين خدا و محبّان او باشند.
نصرت الهي در اين بين، نصيب افرادي ميشود كه داراي اين
شرايط باشند:
«...أَقَامُوا الصَّلوَةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَوةَ وَ
أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ...»(41)
1. نماز را كه ركن دين و عماد مذهب است به جاي آورند و
موافق دستور شرع در اتيان آن كوشا باشند.
2. پرداخت زكات را مراعات ميكنند و اندازهي معيّني از مال
زَكَوي را كه موازين دين، مبيّن آن است، ميپردازند.
3 و 4. نظارت ملّي ـ امر به معروف ونهي از منكر ـ را كه
ضامن بقاي اجتماعات است را معمول ميدارند و در انجام دادن اين دو فرض مهم، كوتاهي
نميكنند و با اجراي اين وظايف از پايان نيك و فرجام شايستهاي كه ذات باريتعالي
برايشان مقدّر فرموده، برخوردار و متمتّع ميشوند.
* * *
وَ إِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ
نُوح وَ عَادٌ وَ ثَمُودُ(42) وَ قَوْمُ إِبْرهِيمَ وَ قَوْمُ لُوط(43) وَ
أَصْحَـبُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسَي فَأَمْلَيْتُ لِلْكَـفِرِينَ ثُمَّ
أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ(44) فَكَأَيِّن مِن قَرْيَة أَهْلَكْنَـهَا وَ
هِي ظَالِمَةٌ فَهِي خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا وَ بِئْر مُّعَطَّلَة وَ قَصْر
مَّشِيد(45)أَفَلَمْيَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ
بِهَا أَوْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَتَعْمَي الأَبْصَـرُ وَ
لَـكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِيالصُّدُورِ(46)
ترجمه:
42. [اي رسول، آزرده مباش] و اگر تو را تكذيب ميكنند؛ به
تحقيق پيش از ايشان، قوم نوح [نوحرا] و قوم عاد [هود را] و قوم ثمود [صالح را]
تكذيب كردند.
43. و قوم ابراهيم [ابراهيم را] و قوم لوط [لوط را تكذيب
نمودند.]
44. و اهل شَهر مدين [شعيب را تكذيب كردند] و موسي دروغگو
شمرده شد و كافران را مهلت داديم؛ سپس ايشان را به انواع شكنجه گرفتم، پس نپسنديدن
[انكار] من ايشان را [درتكذيبشان] چگونه بود؟
45. پس چه بسا شهرها كه اهل آن را در آن حال كه ستمكار
بودند، هلاك كرديم و آن قريهها بر سقفهاي خود فرود آمد و چه بسيار چاههاي معطل
مانده [كه كسي از آن آب نميكشد]وقصرهاي بلند گچكاري شده [كه اهل آن همگي هلاك
شدند.[
46. چرا در زمين سير نكردند تا ايشان را دلهايي باشد كه
به آن تعقّل كنند يا گوشهايي كه بدانها بشنوند؛ قصّه اين است كه ديدگان آنها
نابينا نيست و ليكن دلهايي كه در سينههاست [ازتدبير امور] كور است.
تفسير:
تكذيب پيامبران در اعصار مختلف
پيامبراسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) از روزي كه بار
سنگين نبوّت و رسالت به دوشش گذارده شد و راه هدايتبخش خود را براي رهايي از
ضلالت، به نزديكان خويش اعلام فرمود، از تكذيب پارهاي از آنان مصون نبود و از همان
اوان دعوت به سوي حقيقت، مشركان، گفتار او را باور نكردند و بناي اذيت و آزار او را
نهادند. در آيات شريفهي مورد بحث به مناسبتي كه در آيات قبل ـ دربارهي جنگ بين
حقّ و باطل و پيروزي حق بر باطل ذكر شد ـ ميفرمايد:
«وَ إِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ
نُوح وَ عَادٌ وَ ثَمُودُ(42)وَ
قَوْمُ إِبْرهِيمَ وَ قَوْمُ لُوط(43)وَأَصْحَـبُ
مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسَي»(44)
براي تسلاي خاطر پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)
ميفرمايد: اگر اين افراد گمراه و سياهدل، تو را تكذيب ميكنند و گفتههاي
سعادتبخش تو را به باور نكردن خود، پايمال و بياثرميكنند، اين عادتي نوظهور
نيست؛ بلكه پيشينيان هم به اين گرفتاري دچار بودند و پيامبران خود را كه جهت هدايت
آنان ارسال شده بودند، تكذيب نمودند. قوم نوح، نوحرا، قوم عاد، هود را، قوم ثمود،
صالح را، قوم ابراهيم، ابراهيم را، قوم لوط، لوط را، اصحاب مدين، شُعيب را تكذيب
كردند و موسي نيز مورد تكذيب واقع شد.
و امّا چرا در مورد حضرت موسي، فعل به صورت مجهول ذكر شده؟
جهتش اين است كه قوم حضرت موسي، گفتههاي او را تكذيب ننمودند، بلكه تكذيب از طرف
فرعون بود.
پىنوشتها:
[1]. مجمعالبيان، ج7 ـ 8، ص130؛ البتّه اقوال ديگرى نيز وجود دارد؛ از
جمله اينكه «عتيق» ناميده شده؛ چون آزاد است از اينكه كسى آن را به ملك خود
دربياورد.