تفسير سورهي انبياء
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَة
مُّعْرِضُونَ(1) مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكْر مِن رَّبِّهِم مُّحْدَث إِلاَّ
اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ(2) لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا
النَّجْوَي الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هـذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ
السِّحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ(3)قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ
وَالأَرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ(4) بَلْ قَالُوا أَضْغَـثُ أَحلَـم بَلِ
افْتَرَهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بــَايَة كَمَا أُرْسِلَ
الأَوَّلُونَ(5) مَا ءَامَنَتْ قَبْلَهُم مِن قَرْيَة أَهْلَكْنَـها أَفَهُمْ
يُؤْمِنُونَ(6)
ترجمه:
به نام خداوند بخشندهي مهربان
1. براي مردم، حسابشان نزديك شد و آنان در غفلتي
روگرداناند.
2. آنان را يادآوري «ذكري» از پروردگارشان نيايد، جز
اينكه آن را ميشنوند و آنها بازيميكنند.
3. در حالي كه دلهايشان بيخبر است از آنچه شنيدهاند و
به آن توجّهي ندارند و در سرّ با يكديگر نجوا ميكنند؛ افرادي كه به خود ظلم كردند
[و اينگونه دربارهي پيامبر اظهار نظر ميكنند و ميگويند:] آيا اين شخص غير از
بشري مانند شماست؟ آيا ميپذيريد سحر را و حال آنكه ميبينيد؟
4. [خداوند پيامبرش را امر فرموده كه بگويد:] پروردگار من
گفتار را در آسمان و زمين ميداند [بهاسرار نجواكنندگان عالِم است] و او شنوا و
داناست.
5. بلكه [دستهاي ديگر دربارهي پيامبر اظهار نظر كرده]
گفتند: خوابهاي پريشاني است كه ديده [سپس گفتند:]بلكه دروغي است كه از نزد خود
ميبافد و ميگويد. [و گفتند:]بلكه او شاعري است. پس [براي اينكه ما او را تصديق
كنيم] بايد براي ما آيتي بياورد، همانگونه كه پيشينيان [با آياتي]فرستاده شدند.
6. پيش از اينان ايمان نياورد اهل هيچ يك از قريههايي
كه آنان را هلاك كرديم، آيا اينان ايمان ميآورند؟
تفسير:
قيامت نزديك است
از آنجا كه «حضرت محمدبنعبدالله(صلي الله عليه وآله
وسلم)» به تصريح قرآن كه فرمود: «محمّد رسولالله»
و آيهي ديگري كه فرمود: «رسولاللّه و
خاتمالنبيّين»
[2] و كلام خود آن حضرت كه سرچشمهاش وحي الهي است كه فرمود:
«أنت منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لانبي بعدي»
و دلايل مبرهن ديگر از قبيل: «حلال محمّد حلالٌ الي
يومالقيامة و حرام محمّد حرام الي يومالقيامة»
[4]، پيامبر آخرالزمان و دين او خاتم اديان است و با رحلت او، نبوّت
مختوم شد. در شريعت مقدّس او ـ از نظر دين آخرالزمان ـ بيشتر به قيامت حتميالوقوع
توجه شده و به زبانهاي مختلف و عبارات گوناگون، اين حقيقت مسلّم را در مواضع مختلف
قرآن شريف كه مناسبتي در كار بوده، بيان فرموده است.
در اين سورهي شريفه هم اين موضوع را به اين لحن بيان
ميفرمايد:
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَة
مُّعْرِضُونَ»(1)
رسيدگي به حساب مردم نزديك شده؛ امّا افراد از آن اعراض
ميكنند و در غفلت و بيخبري به سر ميبرند.
فعل «اقترب» به صورت ماضي بيان شده؛ حال آنكه هنوز طليعهي
قيامت پديدار نشده؛ علّت اين است كه بروز قيامت و اقامهي آن يك امر حتمي و مسلّم
است و در لسان ادب، مضارع محقّقالوقوع به زمان ماضي بيان ميشود.
و امّا اعراض مردم از آن روز حتميالوقوع به اينگونه است:
«مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكْر مِن رَّبِّهِم مُّحْدَث إِلاَّ
اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ»(2)
هيچ آيتي از پروردگار كريم، جهت هدايت آنان به راه راست و
تنبّه ايشان، نازلنميشود و حادث نميشود، جز اينكه آن را ميشنوند و به عوض
اهتدا و توجّه، راه اعراض و استهزا در پيش ميگيرند و از حالت ديرين خود دست
برنميدارند.
حدوث قرآن
پرسش: آيا قرآن حادث است يا قديم؟
پاسخ: قرآن حادث است؛ به دلايل زير:
1. اگر قرآن قديم باشد، تعدّد قدما ايجاد ميشود و اين
موضوع، ناممكن است.
2. قرآن، يكي از آفريدههاست و مانند ساير مخلوقات خداوند،
حادث است و در رديف آنان به شمار ميآيد.
3. تغيير و تغيّر، دليل بارزي بر حدوث هر شيء است و تغيير
پارهاي از مطالب مثل توجّه به كعبه پس از بيتالمقدس به عنوان قبلهي مسلمين، خود
راهي بر اثبات حادث بودن قرآن شريف است.
4. مهمترين دليل بر حدوث قرآن و هر كلام آسماني همين آيه
دوم از سورهي مباركهي انبياست. اين خود جواب دندانشكني است مقابل آنان كه حتّي
جلد و شيرازهي قرآن را قديم ميدانند!
قرآن كريم، بر پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) جهت
هدايت مردم به راه مستقيم نازل شد. افراد سيهدل و نابكار، عوض بهره بردن از آيات
سعادتبخش آن، راه انكار را در پيش گرفتند و دربارهي پيامبراكرم(صلي الله عليه
وآله وسلم) اينگونه نجوا كردند:
«لاَهِيَةً قُلوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي الَّذِينَ
ظَلَمُوا هَلْ هـذَا إِلاَّ بَشَرٌ مثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنتُمْ
تُبْصِرُونَ»(3)
در نجوايي پنهان از پيامبر و صحابهي گرامي آن حضرت با
شياطين همراهي كردند. آن افراد كه بر اثر سير در راه باطل و عناد با پيامبر، به خود
ظلم و ستم نمودند، اينگونه باهم حرف زدند و نتيجهگيري كردند كه اين فردي كه
ادّعاي نبوت و پيامبري ميكند، بشري مانند شماست؛ كار او را سحر و افسونگري دانستند
و گفتند:
«...أفتأتون السِّحر...»(3)
در اينجا باز جهت تنبّه اين افراد سرسخت در گمراهي و
اينكه نجواي آنان از حيطهي علم خداوند خارج نيست، ميفرمايد:
«قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَالأَرْضِ
وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»(4)
پروردگار من به هر گفتاري كه در هر گوشه از جهان هستي و
ساحت وجود، از حلقوم گويندهاي به اصوات او پخش شود ـ اعمّ از اين كه ظاهر باشد، در
ملأ عامّ باشد يا در باطن و نجوايي باشد كه پنهانش دارند ـ داناست و به آن احاطهي
كامل دارد و او «سميع و عليم است»؛ سميع است از اين نظر كه هر گفتاري در برابر ذات
بيمثال او مشخّص است و عليم است، چون دانش عين ذاتش به اسرار هستي احاطهي تمام
دارد.
اين دسته از منحرفان سيهكار، از نجواي خود دربارهي
پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) نتايجي اظهار داشتند: يك دسته او را ساحر
دانستند؛ (كه ذكر آن گذشت) دستهاي بيانات سعادتبخش وي را اضغاث احلام:
«بَلْ قَالُوا أَضغَـثُ أَحْلَـم...»(5)
و خوابهاي آشفته تلقي كردند و پارهاي او را مفتري به حساب
آوردند كه آنچه ميگويد از خودش ساخته و به خدا نسبت ميدهد:
«...بل افتره...»(5)
و بعضي هم او را شاعر، محسوبش داشتند:
«...بل هو شاعرٌ...»(5)
پس از اين اظهاراتِ دور از حقيقت، دربارهي پيامبر(صلي الله
عليه وآله وسلم)، خواهان نزول آيتي شدند كه مصدّق پيامبري او باشد؛ مثل عصاي موسي
و ناقهي صالح و.... و گفتند:
«...فَلْيَأْتِنَا بِـَايَة كَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ»(5)
بايد براي ما آيت و نشانهاي بياورد كه دليل باشد بر اين كه
او فرستادهي مبدئي قهار است؛ همانگونه كه در ملّتهاي پيش، اين دأب رايج بوده و
هر پيامبري جهت بيداري اذهان و توجّه آنان، آيتي داشته است.
خداي منّان در مقابل اين خواستهي منحرفان، آنها را به
تحقيق و تدقيق در حال گذشتگان متوجّه ميسازد و ميفرمايد:
«مَا ءَامَنَتْ قَبْلَهُم مِن قَرْيَة أَهْلَكْنَـها
أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ»(6)
پيش از اين و قبل از اين افراد كه راه انحراف را
ميپيمايند، امّتهايي در قرون گذشته بودند كه مقابل نزول آيات و رؤيت معجزات ايمان
نياوردند و نتيجهي ايمان نياوردن آنان، هلاكت و نابودي آنان بود. اين دسته از
معاندان هم اگر واقعاً خواهان هدايت هستند، لازم است كه با توجّه به پيشينيان، از
خواب خرگوشي بيدار شوند و عناد را رها كنند و ايمان بياورند.
از جهت ديگر، مشيّت خداوند و تقدير الهي، آنگونه از
عذابها را كه در امم گذشته در مقابل ايمان نياوردن مردم نازل ميشده، از امّت
اسلام سلب فرموده؛ به اين خاطر كه اگر بخواهند ايمان بياورند، فقط سير در احوال
پيشينيان براي آنها كافي است.
* * *
وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي
إِلَيْهِمْ فَسْـَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَتَعْلَمُونَ(7) وَ مَا
جَعَلْنـهُمْ جَسَدًا لاَّيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَ مَا كَانُوا
خَـلِدِينَ(8)ثُمَّ صَدَقْنـهُمْ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْنَـهُمْ وَ مَن نَّشَاءُ
وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ(9)لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتـبًا فِيهِ
ذِكْرُكُمْ أَفَلاَتَعْقِلُونَ(10) وَ كَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَة كَانَتْ
ظَالِمَةً وَ أَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ(11) فَلَمَّا أَحَسُّوا
بَأْسَنَا إِذَا هُم منْهَا يَرْكُضُونَ(12)لاَتَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَي مَا
أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسَـكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ(13)قَالُوا
يَـوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَـلِمِينَ(14) فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَهُمْ حَتَّي
جَعَلْنَـهُمْ حَصِيدًا خَـمِدِينَ(15)
ترجمه:
7. و ما پيش از تو نفرستاديم مگر مرداني را كه به آنان
وحي فرستاديم. از اهل ذكر سؤالكنيد اگرنميدانيد.
8. و ما آنان را هيكلهايي قرار نداديم كه غذا نخورند و
آنان جاويدان نبودند.
9. ما وعدهي خود را براي آنان به راست آورديم و ما آنان
و افرادي را كه خواستيم نجاتداديم و مسرفان را هلاك كرديم.
10. همانا بر شما كتابي فرستاديم كه ذكر شما در آن است؛
آيا تعقّل نميكنيد.
11. چه بسا اهل قريهاي را كه ظالم بودند درهم شكستيم و
پس از آنان افرادي ديگر بهوجودآورديم.
12. زماني كه خشم ما را احساس نمودند، ناگاه از آن فرار
ميكردند.
13. فرار نكنيد و برگرديد به سوي آنچه در آن هوسران بوديد
و به مساكن خود بازگرديد؛ شايد مورد پرسش قرار گيريد.
14. گفتند: واي بر ما، همانا ما ستمگر بوديم.
15. پيوسته ادّعا و سخن ايشان همين است تا ما آنان را درو
شده و خاموش [و نابود شده]قرارشان دهيم.
تفسير:
افراد منحرف و آنهايي كه در برابر هر آيت و معجزهاي باز
هم راه عناد را در پيش ميگيرند، يكي ديگر از دلايلي كه براي ايمان نياوردن خود
اقامه ميكردند اين بود كه چرا اين شخص كه ميگويد: «من پيامبرم»، انسان است؟ چرا
فرشته نيست؟
خداي متعال در جواب اين ايراد ميفرمايد:
«وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي
إِلَيْهِمْ فَسْـَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَتَعْلَمُونَ»(7)
افرادي را هم كه پيش از تو براي هدايت مردمان فرستاديم و
آنان را به مزيّت رسالت ممتاز داشتيم، هم انسان بودند و از جنس ذكور نه اِناث؛ قيد
«رجال» مبيّن اين است كه به دوش كشيدن اين بار سنگين را خدا به عهدهي مردان گذارد
نه زنان؛ زيرا خود ميدانست كه چه آفريده. مردان راه حق، براي هدايت مردم از جانب
باريتعالي ارسال شدند و تنها صفتي كه آنان را از ديگران ممتاز ميكرد، وحي
پروردگار بود. بهافرادي كه دربارهي حقيقت اين موضوع، ترديد دارند خطاب ميكند:
«...فَسْـَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»(7)
اهل ذكر را به دو بيان تفسير كردهاند:
1. مقصود از اهل ذكر، پيامبر و ائمه عليهمالسلاماند؛ زيرا
ذكر واقعي نزد آنان است و آنان اَولي به آن ميباشند.
2. اهل ذكر، علماي بنياسرائيل و افراد عالم به كتب آن زمان
بودند؛ يعني از آنان سؤال كنيد تا بفهميد كه پيامبران پيش از حضرت محمد(صلي الله
عليه وآله وسلم) مثل حضرت موسي و عيسي(عليه السلام)بشر بودند و از طرف ديگر، آنها
هم هيكلهايي بودند كه غذا ميخوردند و راه ميرفتند و پس از پيمودن راه پرپيچ و خم
حيات، زندگي آنان به بركت خاتمه مييافت و ظاهراً جهان را بدرود ميگفتند و هيچيك
از آنان از خُلود و جاويداني در دنيا برخوردار نشدند.[5]
شايد اين آيهي شريفه كه ميفرمايد:
«وَ مَا جَعَلْنـهُمْ جَسَدًا لاَّيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ
وَ مَا كَانُوا خَـلِدِينَ»(8)
پاسخ اعتراض آن دسته از مشركان باشد كه ايراد ميگرفتند و
ميگفتند:
«مَالِ هـذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي
الأَسْوَاقِ»[6]
خداوند ميفرمايد: ما براي اتمامحجّت بر مردمان، اين
پيامبران را ارسال داشتيم و در برابر انكار مشركان، وعدهي نزول عذاب داديم و به
وعدههايي كه داديم عمل كرديم و هلاكت افرادي كه راه عناد با آيات الهي را پيمودند،
حتميّت پيدا كرد و اسرافكنندگان در خصومت به هلاكت رسيدند و نيز دستهاي كه راه
ايمان و تصديق به خداي متعال را پيموده بودند، نجات عنايت كرديم؛ چون استحقاق رهايي
از عذاب را با ايمان الهي خود فراهم كرده بودند.
«لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتـبًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ
أَفَلاَتَعْقِلُونَ» (10)
قرآن، كتاب هدايت و وسيلهي عبرت از نتيجهي اعمال گذشتگان
و آموزشگاه انسانيّت است؛ ميفرمايد: ما بر شما اي مسلمانان و ايمانآورندگان به
قرآن، كتابي نازل كرديم كه ذكر شما در آن است؛ امور مربوط به زندگي سعادتبخش ـ به
آن نحو كه فطرت سليم آن را بپذيرد ـ در قرآن مجيد جهت تنبّه و تذكر بيان شده است.
«وَ كَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَة كَانَتْ ظَالِمَةً وَ
أَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ»(11)
اهميّت تجربه در زندگي مشخص است. اساس زندگي بر آزمايش و
تجربه نهاده شده است. ذكر گذشتگان در قرآن، مايهي عبرت آيندگان است كه از نتيجهي
اعمال آنان عبرت گيرند و قواعد و اركان زندگي خود را بر اصول سعادتبخش و محكمي
استوار سازند.
نيكان و بدان ميروند و از خود آثاري كه بر نيكي و بدي
آنها دلالت كند، به جاي ميگذارند و اين آثار، وسيلهاي براي توجّه و بيداري
آيندگان است.
پافشاري در ظلم و ستم، باعث نابودي گروهي انسانها و توجّه
و ايمان آوردن به خدا مسبّب نجات و رهايي دستهاي شده است.
«فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَاهُم منْهَا
يَرْكُضُونَ»(12)
امّا افرادي كه با رؤيت عذاب الهي، نابودي خود را حتمي و
مسلّم ميدانستند، پا به فرار ميگذاردند و از شدّت شكنجهاي كه آن را بر خود
احاطهكننده ميديدند، راه نجاتي ميجستند تا رهايي يابند؛ امّا غافل از آنكه
خلاصي آنان از عذابي كه خودشان مسبِّب آن بودند، مقدور نخواهد بود.
اين آيه ميفرمايد: عدّهاي با ديدن آثار عذاب، فرار
ميكردند؛ در حين فرار، ملائكه يا افرادي كه جنبههاي معنوي آنان كامل بوده آنان را
مخاطب قرار داده، ميگفتند: «لاتركضوا؛ مدويد» كجا ميرويد؟ برگرديد:
«لاَتَرْكُضُوا وارْجِعُوا إلي مَا أُتْرِفْتُم فيهِ وَ
مَسـكِنكُم لعلّكم تُسْئَلونَ»(13)
به نعمتهايي كه عمر خود را در اندوختن آن تباه كرديد و به
مسكنهايي كه اين ذخيرهي پر ارزش، يعني عمر گرانمايه را در آن گذرانيديد، برگرديد.
با رؤيت چنين وضعي، توجّه به نتايج اعمال ناشايست خويش پيدا كرده ميگويند:
«يـوَيلَنا إنّا كُنّا ظَـلِمِينَ»(14)
اي واي و افسوس بر ما! ما راه ظلم و ستم ميپيموديم و در
راه صحيح نبوديم.
«فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوهم حتّي جَعَلْنـهم خـمِدين»(15)
اي واي گفتن و افسوس و تحسّر خوردن آنان ادامه يافته، در
اين گفتار حسرتآميز به سر ميبردند تا وقتي كه نابود ميشدند و از ميان ميرفتند و
با عذاب الهي درو ميشدند و از آنان اثري باقي نميماند و خاموش ميشدند.
* * *
وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا
لَـعِبِينَ(16) لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهوًا لاَّتَّخَذْنَـهُ مِن لَدُنَّا
إِن كُنَّا فَـعِلِينَ(17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي البَـطِلِ فَيَدْمَغُهُ
فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ(18) وَ لَهُ مَن فِي
السَّمَـوتِ وَالأَرْضِ وَ مَنْ عِندَهُ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ
لاَيَسْتَحْسِرُونَ(19) يُسَبِّحُونَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَيَفْتُرُونَ(20)
ترجمه:
16. ما آسمان و زمين و آنچه را بين آن دو است به بازي
نيافريديم. [آفرينش جهان هستي بازيچه نبوده است].
17. اگر ميخواستيم آن را سرگرمي بگيريم، از نزد خود
ميگرفتيم، اگر انجام ميداديم.
18. بلكه حقّ را بر باطل ميافكنيم تا آن را تباهش سازد
كه در اين صورت، باطل نابودشونده است و واي بر شماست از آنچه وصف و بيان ميكنيد.
19. و براي خداست آنچه از آسمانها و زمين است و آنان كه
نزد او هستند، از پرستش او سرپيچي نميكنند و خسته و دلگير نميشوند.
20. شب و روز به تسبيح ذات او مشغولند و سستي نميكنند.
تفسير:
پروردگار عالَم، خالق جهان هستي است. خلقت هر يك از موجودات
به جهت غايتي بوده است. هر كاري كه از شخص عاقلي سرزند در پي نتيجهاي است. عاقل،
كار بدون نتيجه نخواهد كرد. خدا، آفرينندهي عقل است و عقل، پرتوي از ذات نامحدود
اوست؛ در نتيجه خداوند متعال عالم هستي را بدون علّت نيافريده و موجودات و جهان
هستي را بازيچه خلق نكرده است؛ فرمود:
«وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا
لَـعِبِينَ»(16)
ما عالم هستي و جهان پهناور آفرينش را كه تاكنون فكر بشر به
پايان آن نرسيده و ممكن است پايان آن را درك نكند بازيچه نيافريديم. از پديد آوردن
هستي حيرتافزا، هدفي در كار بوده است؛ در كريمهاي فرمود:
«و ما خَلَقْتُ الجِنّ وَالإنس إلاّ ليعبدون»[7]
هدف از خلقت جن و انس و آفرينش آنان، ستايش پروردگار و
عبادت او بوده است.
پس، از اين آيه و آيهي مورد بحث درك ميشود كه اين ايجاد و
پديدار ساختن بازيچه نبوده است. خداوند، موجودات را آفريد و نيروي تسخير آنان را هم
به بشر عطا فرمود؛ زيرا در وجود او عقلي قرار داد تا از اين ذخاير و نيروهاي مسخر
شده، استفاده بَرَد و راه سعادت خويش را هموار سازد و بپيمايد. پيدايي موجودات و
ادامهي حيات آنها زاييدهي حكمت بالغهي خداست.
«لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهوًا لاتَّخَذْنَـهُ مِن
لَدُنَّا إِن كُنَّا فَـعِلِينَ» (17)
اين آيهي شريفه پاسخي است به آن دسته از مشركان كه خداوند
را داراي فرزند ميدانستند و ملائكه را فرزندان دختر او به حساب ميآوردند و نيز زن
و فرزند را «لهو» برميشمردند.
اين آيه، مرتبط به آيهي قبل و مكمّل مفهوم آن است؛ يعني
تمام اعمالي كه از ساحت قدس او سرچشمه ميگيرد، به حكمت و مصلحت آميخته است. لفظ
«لو» (به معناي «اگر») جنبهي محال بودن موضوع را حكايت ميكند؛ يعني از ساحت اقدس
او انجام دادن چنين اعمالي (آفرينش موجودات به صورت لهو، يا اتخاذ ملائك به صورت
فرزند خويش) به دور است؛ مقصود اين است كه تمام اين آفرينش، مولود حكمت تامّهي
خداوند است.
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي البَـطِلِ فَيَدْمَغُهُ
فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ»(18)
ارادهي خدا بر پيروزي حقّ بر باطل و غلبهي راستي بر
ناراستي تعلّق گرفته و خواسته است روزي زمين را به ارث صالحان درآورد و نيكان را
جايگزين بدان فرمايد. آنچه پاينده است حقّ و حقيقت و كاري است كه جهت آن انجام شده
باشد.
يك دسته از اباطيل هم كه به ارادهي خداوند نابود ميشود و
از ميان ميرود، افكاري است كه در نهاد اين دسته از منحرفان است، خداوند ميفرمايد:
«بل نقذف بالحقّ عليالبَـطِلِ»ما
حق را بر باطل ميافكنيم و آن را بر باطل غلبه ميدهيم و نتيجهي اين مشيّت خداوند،
تباهي باطل بر اثر غلبهي حق و نابودي آن است. آنگاه افرادي كه اين وضع را
درمييابند، واقعاً به بيچارگي خود واقف ميشوند و از آنچه به ذات خداوند نسبت
دادهاند، متأسف و مضطرب ميشوند؛ امّا براي افسوس و اضطراب نتيجهاي نخواهد بود.
وَ لَهُ مَن فِي السَّمَـوتِ وَالأَرْضِ وَ مَنْ عِندَهُ
لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لاَيَسْتَحْسِرُونَ(19)يُسَبِّحُونَ
الَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَيَفْتُرُونَ(20)
سپس خداوند، جهت توجّه به مراتب معنوي، مردم را به حال
بندگاني توجه ميدهد كه تمام هدفشان در حيات به سوي اوست. ميفرمايد: آنچه در جهان
هستي است، اعمّ از محسوس و نامحسوس، وجودش به ارادهي خداوند منوط است و از آن
گذشته، ستايشگراني از نظر تقرّب معنوي (نه مكاني) به او نزديكند كه از عبادت و
پرستش او هيچگاه شانه خالي نميكنند و همواره و بدون سستي در عبادت او به سر
ميبرند و شبوروز به تسبيح ذات او مشغولند و او را از هر عيب و نقصي منزّه
ميدانند.
* * *
أَمِ اتَّخَذُوا ءَالِهَةً مِنَ الأَرْضِ هُمْ
يُنشِرُونَ(21) لَوْ كَانَ فِيهِمَا ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا
فَسُبْحَـنَ اللَّهِ رَبّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ(22) لاَيُسْـَلُ عَمَّا
يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْـَلُونَ(23) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً قُلْ
هَاتُوا بُرْهَـنَكُمْ هـذَا ذِكْرُ مَن مَعِي وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ
أَكْثَرُهُمْ لاَيَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ(24)وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن
قَبْلِكَ مِن رَّسُول إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلـهَ إِلاَّ أَنَا
فَاعْبُدُونِ(25)
ترجمه:
21. يا اين كه خداياني از زمين اتخاذ كردند كه آنان زنده
ميكنند.
22. اگر بين آسمان و زمين خداياني جز پروردگار يگانه بود،
آسمان و زمين تباه ميشد. منزّه است [از داشتن شريك و نقص و احتياج] خداوندي كه
پروردگار عرش است، از آنچه وصف ميكنند.
23. از آنچه انجام ميدهد، سؤال نميشود و آنان مورد سؤال
واقع ميشوند.
24. يا اينكه جز او خداياني اتّخاذ كردند؟ بگو: برهان و
دليل خود را بياوريد. اين ذكر كساني است كه با من هستند و ذكر افرادي است كه پيش از
من بودند؛ بلكه بيشتر آنان حق را نميدانند و از آن رويگردان ميشوند.
25. ما پيش از تو پيامبري نفرستاديم جز اينكه به او وحي
كرديم كه خدايي جز من نيست، پس مرا پرستش كنيد.
تفسير:
پروردگار متعال، در آياتي از قرآن شريف، بياساسي عقايد
منحرفان را ـ كه دست خود را از توحيد و يكتاپرستي كوتاه كردند و به شرك و بتپرستي
خو گرفتند ـ بيان ميفرمايد؛ از جمله:
«أَمِ اتَّخَذُوا ءَالِهَةً مِنَ الأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ»(21)
لفظ «ينشرون» را به دو قرائت خواندهاند:
1. «يُنْشِرون» كه در آيهي شريفه هم همينگونه قرائت شده
است.
2. «يَنْشُرون» به صيغهي جمع مضارع ثلاثي مجرّد.
معناي هر دو قرائت با بحث سازگار است؛ زيرا يُنْشِرون به
معناي زندگي بخشيدن و حيات عطا كردن است؛ يعني اين خدايان ناقص و مصنوع و سراپا
احتياج را تواني نيست كه به كسي حيات بخشند و نعمت حيات را به كسي ارزاني بدارند و
يا مردگاني را زنده كنند و عقلا خدايي كه اين صفت را نداشته باشد، قابل پرستش نيست.
«يَنْشُرون» به معناي جاويد ماندن است؛ مقصود اين كه اين
خدايان فانيشونده و متغيّر كه تغيّر آن هم به دست خيانتكار خود شماست، لياقت و
استحقاق پرستش را ندارند؛ زيرا دگرگوني آنها به ارادهي شماست و نميتوانند جاويد
و هميشگي باشند. تنها پروردگاري لايق پرستش است كه ميميراند و زنده ميكند و
جاويداني ميبخشد و ازلي و ابدي است.[8]
نكته
ممكن است به ذهن كسي اينگونه خطور كند كه هر كس مردهاي را
زنده كند ـنعوذ باللّه ـ خداست؛ از جنس معجزات حضرت مسيح(عليه السلام)!
پاسخ اين اشكال اين است كه اگر حضرت مسيح(عليه السلام) مرده
را زنده ميكرد يا ابرص را شفا ميبخشيد، به مشيّت و ارادهي باريتعالي منوط بود؛
زيرا از قول اوست در قرآن مجيد:
«و أُبرِئُ الأَكْمَهَ و الأَبْرصَ و أُحْي المَوتي
بِإِذْنِ اللّه»[9]
هر كاري انجام ميداد، به اذن و ياري خداوند قادر متعال
بود.
پىنوشتها:
[1]. فتح /29.