برهان تمانع
«لَوْ كَانَ فِيهِمَا ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا
فَسُبْحَـنَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ»
(22)
آيهي شريفهي فوق يكي از آيات پربركتي است كه بر يگانگي
ذات باريتعالي دلالت دارد و در لسان متكلمان و دانشمندان علم كلام به «برهان
تمانع» شهرت يافته است؛ زيرا از آيهي شريفه درك ميشود كه اگر در جهان هستي دو خدا
و يا خداياني وجود ميداشت، ايجاد تباهي و فساد ميشد و جهان هستي از ميان ميرفت.
چون اگر خداياني ميبود، چند احتمال مطرح ميشود:
1. قدرت آن خدايان متفاوت باشد و خدايي مقهور قدرت خداي
ديگر قرار گيرد؛ كه در اين فرض، خداي قادر، مسبّب خداي ناقص و ضعيف و محدود ميشد و
آن قدرت بالاتر، پروردگار يگانهاي است كه مكتب توحيد، تبيين آن را به عهده گرفته
است.
2. دو خدا و يا خدايان متعدّد، قدرتشان از هر جهت مساوي و
برابر باشد؛ در اينجا دو قدرت متساوي هر يك به توانايي خود موجوداتي ميآفرينند و
عقلايي به نظر ميرسد كه آن موجودات، ضدّ يكديگر باشند. در اين صورت، اجماع موجودات
متضادّ، از نظر عقل محال و ناممكن ميشود و ضدّي ضدّ ديگر را نابود ميسازد و
نتيجهي آن، ايجاد فساد در عالم هستي است.
نتيجهي بحث اين است كه آفريدگاري كه جهان هستي را به وجود
آورد، اتكايش به هيچ چيز نيست؛ يگانهي من جميعالجهات و بينياز از هر جهت است؛ او
مبدئي است كه «الصّمد»[1]
است؛ مقدّس از شريك و اعلي و اجلّ از انتها و حدّ و حدود است؛ او را زمان و مكاني
نيست؛ به هيچ چيز محتاج و نيازمند نيست و همهي موجودات محتاج اويند؛ او پايگاهي
است كه: «و في كلّ شيء له آيةٌ تدلُّ علي اَنَّه
واحدٌ»
[2]
از هر جهت يگانه است و به صفات خارج از ذات نيز نيازمند
نخواهد بود؛ ازاينرو ميفرمايد:
«فَسُبْحَـنَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ»
خدايي كه يگانگي صرف در ذات او سزاوار است از هر عيب و نقص
منزه و از داشتن شريك مبرّاست و از اينگونه توصيفات بري خواهد بود.
«لايُسئل عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسئلون»(23)
كارهاي او عين حكمت و مصلحت است و از كاري كه انجام ميدهد،
مورد سؤال و پرسش قرار نميگيرد؛ ولي موجودات ديگر كه همگي آفريده شدهي او هستند،
اگر انحرافي در كارهايشان انجام شود، مورد سؤال و مؤاخذه قرار خواهند گرفت و در
برابر تكاليفي كه به عهدهي آنان گذارده شده مسئول خواهند بود.
«أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً قُلْ هَاتُوا
بُرْهَـنَكُمْ هـذَا ذِكْرُ مَن مَعِي وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ
لاَيَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ»(24)
خداي متعال در اين آيه و آيههاي قبل، از توجّه مشركان به
موجودات ناقص و محتاج (با زبان فطرت) انتقاد ميفرمايد و عقايد سخيف آن مردم را كه
به خدايان متعدّد و يا خدايان شفاعتگر اعتقاد داشتهاند، برملا ميسازد تا پويندگان
حقيقت را روشني بصر و بصيرت فكر افزايد و بدانند كه چه راهي آنان را به مقصود اصلي
كه همان پرستش خداي يگانه است، ميرساند.
بايد دانست كه نوع بتپرستيهاي مردمان منحرف و دور از طريق
توحيد، بر شرك پايهگذاري شده است؛ يعني ميتوان گفت: نميتوانستند منكر نيرويي ما
فوق نيروها شوند؛ بلكه براي بتهاي خود، مقام شفاعت به درگاه آن خدا قائل بودند؛ به
دليل آيهي شريفهي: «ما نَعْبُدهم إلاّ ليقرّبُونا
إِلي اللّهِ زُلْفي؛[3]
اين بتها را نميپرستيم، مگر اينكه ما را به پروردگار مكانتي دهند و ما را به او
نزديك گردانند.» و نيز آيهي ديگر كه ميفرمايد:
«و يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّه ما لاَيَضُرُّهُمْ و
لاَيَنفَعُهُمْ و يَقُولُون هـؤلاءِ شُفَعـؤُنَا عنداللّه؛[4]
افراد مشرك به بتهايي غير از خدا توجّه ميكنند و آنان را ميپرستند [در حالي] كه
[اين بتها]بهآنان زيان و نفعي نميرسانند و [اين مردم نادان] ميگويند: اين بتها
شفيعان ما نزد خدا هستند.»
در واقع، افراد مشرك براي بتهاي خود، درجهاي مادون خدا
قائل هستند و از اين جهت كه اين بتها را در الوهيّت با خدا شريك قرار ميدهند،
«مشرك» ناميده شوند.
امّا افرادي كه مبدأ هستي را همان بت مصنوع به حساب آورند،
خيلي اندكند؛ آيهي شريفهي مورد بحث، شامل اين دسته ميشود و ميفرمايد:
«هَاتُوا بُرْهَـنَكُمْ» شما
كه به خداي جهانآفرين و مقتدر معتقد نيستيد و ادّعا ميكنيد كه آفريدگار هستي همان
بُت مصنوع شماست، دليل اقامه كنيد؛ زيرا هر ادّعايي به حكم عقل، محتاج دليل است.
اين اباطيل و اقاويل نابهجايي كه بيان ميكنيد، لازم است توأم با دليل باشد و
دليلي هم نميتوانيد اقامه كنيد. پس گفتههاي بدون برهان و حجّت ارزشي ندارد؛
وانگهي آنچه شما منكران بيان ميكنيد، بر حدس و تخمين مبتني است و حدس و گمان هم
طَرْفي برنميبندد و در نتيجه، توجه شما به بتهاي ناقص و محتاج، صحيح نخواهد بود.
اين است مكتب توحيد و اساس استدلال او، كه هر ادّعايي كند
با دليل و برهان همراه است و گفتار بدون دليل و ادّعاي بدون برهان هرگونه كه باشد،
بيارزش خواهد بود؛ بنابراين فرمود:
«...هـذَا ذِكْرُ مَن مَعِي وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِي...»(24)
اين بيان من و افرادي است كه تابع و همراه من باشند و
بدانيد كه پيشينيان همچنين حرفي زدند. راه هموار توحيد يك راه بيش نيست و آن راهي
است كه جميع پيامبران، داعي آن راه بودند و مردم را بدان هدايت ميكردند.
«...بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَيَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم
مُعْرِضُونَ»(24)
اين شقوقي كه در اتخاذ بتهاي ساختگي يا توجّه به غير خدا ـ
نسبت به گروه مشركان و منكران ـ گفته شد، هيچ يك دربارهي آنان صادق نيست؛ يعني
مقابل اقوال بيمورد خود، نميتوانند اقامهي حجّت بكنند؛ بلكه علّت اين توجّه به
غير خدا اين است كه بيشتر اين افراد، مردمي نفهم و بياطّلاع و فاقد دركند و حقّ
را نميفهمند و نتيجهي بياطّلاعي هم اعراض از آن پايگاه ارجمند و بلندپايه است.
«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُول إِلاَّ
نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلـهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ»(25)
جميع پيامبران و آنهايي كه از جانب خداوند مأمور بودند بشر
را از گمراهي نجاتدهند، هدف و منظورشان يك چيز بوده و آن اينكه با وحي الهي به
مردم بگويند: «آفريدگار جهان، يگانه است و خدايي جز او نيست.» و نتيجهي اين عقيده
هم پرستش و عبادت اوست.
* * *
وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا سُبْحَـنَهُ بَلْ
عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ(26)لاَيَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ
يَعْمَلُونَ(27) يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ
لاَيَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَي وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ(28) وَ
مَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنّي إِلـهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ
نَجْزِي الظَّـلِمِينَ(29)
ترجمه:
26. [افراد مشرك] گفتند: خداي رحمان فرزند اتّخاذ كرد.
منزّه است خداوند از اتّخاذ فرزند؛ بلكه [آنان را كه فرزندخواندهي خدا ميخوانند]
بندگان بزرگواري هستند.
27. بر او سبقت به قول نميگيرند و به فرمان او
[=پروردگار] عمل ميكنند.
28. او آنچه را روبه روي آنان است و گذشتهي آنها را
ميداند و آنها شفاعت نميكنند، مگر براي كسي كه خداوند راضي باشد و از ترس
پروردگار هراسانند.
29. و هر كه از آنان بگويد كه من خدايي غير از خداي
يكتايم، آن گوينده را در دوزخ كيفر ميدهيم و بدينگونه ستمكاران را سزا ميدهيم.
تفسير:
دنبالهي انتقاداتي كه خداوند متعال از منحرفان و منكرانش
فرمود، سخن به اينجا منتهي شد كه راهي كه مردان الهي و انبياي گرامي طي كردند، يك
راه است و آن راه توحيد و يكتاپرستي است. اكنون انتقاد از رويهي بدفرجام يك دسته
از آنان را به اين طرز بيان ميفرمايد:
«وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا سُبْحَـنَهُ بَلْ
عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ»(26)
اعتقاد به اتّخاذ فرزند براي خداوند، به مسيحيان، بوداييان
و برهماييان اختصاص دارد كه از روي سخافت عقيده و فكر نادرست خود براي ذات بينيازي
كه از حدّ و حدود خارج است، قائل به فرزند شدند و اين عقيدهي نادرست را به دو صورت
بيان كردند كه خداوند براي خود فرزند اتّخاذ نمود: يا از ملائك و فرشتگان و يا از
بين مردم؛ مثل: «مسيح» و «دِرِشنه» و جز آن كه هر دو صورت مردود است و نابهكاري
اين قول با همين آيهي شريفه نمودار و روشن ميشود. از آن گذشته، دلايل عقلي زير
بار اين قول نميرود و آن را مردود محض ميداند.
نكته
ممكن است كسي دربارهي اين جملهي شريفه كه بيان شده:
«عَبْدي اَطِعْني حتّي اجْعَلَك مثلي» اشكال
گيرد و بگويد: منظور از «مِثل» يا «مَثَل» در اين حديث قدسي چيست و حال آن كه در
آيهي شريفه ميفرمايد: «ليس كَمِثله شيء»
[5]؟
جواب اين ايراد اين است كه خداوند متعال، نيروي بيانتهايي
دارد؛ ذات او عين قدرتش و قدرت او عين ذاتش ميباشد؛ هرگاه مخلوقي و بندهي مطيعي،
خدا را اطاعت كند، خداي منّان از آن قدرت بيانتها مقداري در آن بندهي مطيع قرار
ميدهد؛ مانند مرده زنده كردن حضرت مسيح(عليه السلام) و جز آن. آنها اين لياقت را
از طريق طاعت و بندگي خداوند كسب كردند؛ به اين دليل است كه فرمود:
«بل عِبَادٌ مُكرمون» اين
دسته از بندگان، تسليم خدايند و رضايت او را جستوجو ميكنند؛ هرچه را او بخواهد
آنان همان ميخواهند.
امام علي(عليه السلام) بندهي شايستهي خدا
نمونهي «عباد مكرمون»، شخص شخيص و گوهر نفيس و درّ
عديم درياي وجود، حضرت علي(عليه السلام) بود كه هر گامي برميداشت و هر عملي انجام
ميداد، مقدّم بر آن رضاي باريتعالي را منظور ميداشت. روزي در ميدان جنگ، پشت
جنگاوران را به خاك مذلّت ميافكند و روزي در خانه مينشست تا بوزينهاي درب به
پهلوي همسرش بزند! روزي «بذّالي[6]»
ميكرد و انگشتري خود را كه بسيار پرارزش بود در راه خدا ميبخشيد و روزي هم
بچّههاي برادر را ميديد كه از تهيدستي گله دارند، امّا براي رضاي خدا افزون بر
قسمتشان به آنان نميداد.
گويندهاي بينادل دربارهاش خوش سروده است:
جُمِعَتْ في صِفاتِكَ الأضداد***و لِهـذا اَندتْ لك الأنداد
«صفات و سجاياي ضدّ همديگر در تو جمع شده و اخلاق مخالف
يكديگر در وجودت سرشته شده است.»
او به حق، شاگرد مكتب توحيد بود؛ هدفي جز رضاي خداوند
نداشت؛ و ممحّض در مرضات الهي بود.
خداوند متعال دربارهي چنين افرادي كه واقعاً رضاي خدا را
بر همه چيز مقدم ميدارند، فرمود:
«لاَيَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ
يَعْمَلُونَ»(27)
هيچ وقت بر او سبقت به قول نميگيرند و خود را در حكم فرزند
براي او معرّفي نميكنند و از اينگونه نسبتها بري و بيزارند و به آنچه پروردگار
متعال امر كند، گردن مينهند و فرمانبردارند؛ آنچه را او گفت انجام ميدهند و هرچه
را رضاي او ايجاب نكرد، انجام نميدهند.
«يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ
لاَيَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَي وَ هُم مِنْ خَشْيتِهِ مُشْفِقُونَ»(28)
خداوند از باطن اعمال آنان باخبر است و با علم عين ذات خود
به گذشته و آينده و حال آنها احاطهي تمام دارد. شفاعت كردن اين دسته از افرادِ
نيك و بزرگوار درگاه خداوند، هم به رضاي پروردگار موكول است. افرادي را شفاعت
ميكنند كه رضاي خداوند بدان منضم باشد و يا دينشان مورد رضايت خداوند باشد؛ افراد
كافر و ناصبي و پيروان اديان باطل را هيچگاه شفاعت نميكنند. وانگهي اين دسته از
مقرّبان پيشگاه خداوند از خَشْيت وترس عذاب خداوند، هراسان و خوفناكند و هيچگاه
كلامي وراي رضايت پروردگار نميگويند.
«وَ مَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلـهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ
نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّـلِمِينَ»(29)
و اگر ـ بر فرض محال ـ يكي از اين افراد بخواهد ادعاي خدايي
كند و اُلوهيّت پروردگار متعال را فراموش كند و باد تفرعن در بيني بيندازد و خود را
خدا محسوب دارد، پاداشش جهنّم سوزان است. افراد ستمگر و نابخرداني كه چنين
نسبتهايي ميدهند و خدايي را از مسير واقعياش دگرگون ميسازند، بايد بدانند كه به
عذابهاي دردناك و آتشين، جزا داده ميشوند.
* * *
أَوَ لَمْيَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَـوتِ
وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَـهُما وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ
شَيء حَي أَفَلاَيُؤْمِنُونَ(30) وَ جَعَلْنَا فِي الأَرْضِ رَوسِي أَن تَمِيدَ
بِهِمْ وَ جَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ(31) وَ
جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَ هُمْ عَنْ ءَايـتِهَا مُعْرِضُونَ(32)
وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي
فَلَك يَسْبَحُونَ(33)
ترجمه:
30. آيا كسانيكه كفر ورزيدند [نميدانند و] نميبينند كه
آسمانها و زمين بسته شده بودند، پس آن دو را از هم گشوديم و از آب، هر چيز زنده را
آفريديم؛ پس چرا ايمان نميآورند؟
31. و در زمين، كوههاي استوار قرار داديم تا آن كه زمين،
مردم را نلرزاند و در آن راههاي گشاده قرار داديم تا [بدان وسيله به مقاصد خود]
راهيافته شوند.
32. و آسمان را سقفي محفوظ قرار داديم و حال آن كه افراد
كافر از نشانههاي آن [كه بر وحدانيّت خدا دلالت ميكند] رويگردانند.
33. و اوست آن كه شب و روز و مهر و ماه را بيافريد؛ در
حالي كه هر يك در فلك خود شناميكنند.
تفسير:
پس از انتقادهاي استدلالي و برهاني بر اعتقادات مشركان، به
قسمتي از عنايات و نعمتهايي كه وجود هر يك از آنها اثر بسيار مهمّي در زندگي
موجودات دارد و طبق تحقيقات دانشمندان نبود حتّي يكي از اين عنايات و تغيير جزئي در
يكي از آنها باعث فرو ريختن اركان هستي ميشود، اشاره ميفرمايد كه البته جنبهي
توبيخ هم به گروه كافران و مشركان دارد.
اوّل به صورت استفهام توبيخي ميفرمايد:
«أَوَ لَمْيَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَـوتِ
وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَـهُما وَ جَعلنا مِنَ الماءِ كلّ شيء حي
أَفلاَيُؤْمنونَ»(30)
آيا اين گروه كافران و اين دسته از افراد كه عناد و لجاج
ميورزند، توجّه ندارند و نميدانند و نيروي فطرت آنان را هادي نيست كه بفهمند
آسمانها و زمين به يكديگر چسبيده و پيوسته بود و ما آن دو را از هم باز كرديم؟
دربارهي اين قسمت از آيهي شريفه تأويلاتي بيان شده است:[7]
1. منظور اين است كه وضع آسمان و زمين طوري بوده كه باراني
از آسمان نميباريده و زمين هم گياه و نباتي از خود خارج نميساخته و اين كرهي
زمينِ سراسر نعمت امروز، فاقد محصول و گياه بوده است. ارادهي خداوند تعلق گرفت و
با نزول باران از آسمان، نباتات روييد و موجودات استقرار يافتند.
2. نظريه ديگري كه دانشمندان اخير، دربارهي پيدايش زمين
بيان كردهاند و ميتوان گفت كه نظر همهي علماي زمينشناس نيز هست، اين است كه
كرات منظومهي شمسي كه زمين هم يكي از آنهاست، در آغاز متّصل و به هم پيوسته
بودند؛ سپس با ارادهاي قهّار يكي پس از ديگري از هم جدا و در فضا پرتاب شدند.
فعاليتِ جاذبهي خورشيد و نيروي پرتاب و فشار گريز از هستهي اصلي باعث گردش
دايرهاي شد.
حجم هر كره نسبت به خورشيد با فاصلهي آن كره به خورشيد
نسبت عكس دارد و اين فاصله، باعث ادامهي زندگي موجودات است. اين آيهي شريفه مؤيد
اين نظريّه است كه آسمانها و زمين در اصل به يكديگر پيوسته بودند.
مقصود از آسمانها همان كراتي است كه از نظر قرار گرفتن در
جهت بالا به نام «سماء» ناميده ميشود. و منظور از زمين هم كه همين كرهي ارضي است
كه مسكن جنبندگان است.
«وَ جَعَلْنَا فِي الأَرْضِ رَوسِي أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَ
جَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ»(31)
يكي ديگر از نعمتهاي پروردگار كه ارزشش از نظر عوام و
كوردلان ناپيداست، وجود همين كوههاي سر به آسمان افراشته است كه به ظاهر ممكن است
جلوهاي نداشته باشد، امّا ذات پروردگار، اين «جبال راسيه» را جهت جلوگيري از
اضطراب زمين قرار داد تا جنبش و لرزش زمين، مسبّب نابودي و اضطراب به صورت زلزله و
آتشفشان نشود. در گفتار مولي الموالي امام علي(عليه السلام) ميخوانيم:
«وَ وَتَّدَ بالصُّخُورِ مَيَدانَ اَرْضِه؛[8]
پروردگار عالم به وسيلهي به وجود آوردن كوههاي سخت، جنبش زمين را ميخكوب فرمود.»
در اين دو آيهي شريفه، از سه نظر اعجاز قرآن مجيد نمودار
شد:
1. جدا شدن زمين از خورشيد كه علوم امروزي آن را تازه ثابت
كرد.
قرآن در چهارده قرن پيش، آن وقت كه اروپا در آتش ظلمت و جهل
ميسوخت، اين موضوع را اشاره فرمود.
2. وجود كوهها كه مانع انفجارهاي شديد ارضي است.
3. منشأ هر موجود زنده را آب به حساب آوردن كه اين خود
اعجاز اين كلام مقدّس را نمودار ميسازد.
«وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَ هُمْ عَنْ
ءَايَـتِهَا مُعْرِضُونَ»(32)
ما آسمان را سقف محفوظي قرار داديم.
ستارهشناسان پيشين، به اعتبار افكار خود، افلاك را پوست
پيازي، درجهاي پس از درجهاي و طبقهاي پس از طبقهاي محسوب ميداشتند؛ بدون خُلل[9]
و فُرج[10]؛
و دليل محفوظ بودن آسمان را هم از اين نظر بيان ميداشتند؛ ولي پيشرفت علم در زمان
اخير (آن هم در قسمت فلكيّات) ثابت كرد كه جهان آفرينش پاياني ندارد و در عين حال
داراي نظم و ترتيب سرسامآوري است كه عقل هر بيننده در برابر آن واله و سرگردان
است.
منظور از «سقف محفوظ» همان نظم و ترتيب بهتافزاي جهان هستي
است كه براساس حسابي دقيق، هر يك از كرات در مدار مخصوص خود به گردش مشغول است و
براساس اختلاف كوچكي هم در اين گردش راه پيدا نخواهد كرد و هر يك طبق حساب دقيقي كه
قدرت بيحدّ باريتعالي معيّن فرموده به جنبش و حركت ميپردازد.
آيا با رؤيت چنين آثار و دلايلي كه هر يك مكتبي آموزنده
براي توجّه به خداست، سزاوار نيست كه راهنماي اعراضكنندگان قرار گيرد و آنان را از
سرگرداني نجاتبخشد؟
«وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ
وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُونَ»(33)
دنبالهي آيات و عناياتي كه لازمهي توجّه افراد ذيشعور و
عاقل است، متذكّر آفرينش شب و روز و مهر و ماه، ميشود؛ زيرا هر يك از اين
آفريدهها خود نموداري است براي افرادي كه خواهان هدايت باشند.
در آيهي شريفه، موضوعي را متذكّر شده و آن اين است كه
فرمود: «كُلٌّ في فَلَك يَسْبَحُونَ»
هر يك از اين موجودات و كرات در فلك، شناوري ميكنند كه خود دلالت ضمني بر گردش
كرات آسماني دارد؛ زيرا شناوري چيزي بر حركت و جنبش آن چيز دلالت دارد.
* * *
وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَر مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإيْن
مِتَّ فَهُمُ الْخَـلِدُونَ(34) كُلُّ نَفْس ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم
بِالشَّرّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ(35)وَإِذَا رَءَاكَ
الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُوًا أَهـذَا الَّذِي يَذْكُرُ
ءَالِهَتَكُمْ وَ هُم بِذِكْرِ الرَّحْمـنِ هُمْ كَـفِرُونَ(36) خُلِقَ الإِنْسـنُ
مِنْ عَجَل سَأُورِيكُمْ ءَايَـتِي فَلاَتَسْتَعْجِلُونِ(37) وَ يَقُولُونَ مَتَي
هـذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَـدِقِينَ(38) لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا
حِينَ لاَيَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَ لاَ هُمْ
يُنصَرُونَ(39) بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَيَسْتَطِيعُونَ
رَدَّهَا وَ لاَ هُمْ يُنظَرُونَ(40)
ترجمه:
34. و پيش از تو براي هيچ آدمي جاودانگي قرار نداديم؛ آيا
اگر تو بميري ايشان هميشه باقي خواهند ماند.
35. هرنفسي مرگ را خواهد چشيد و شما را به بدي و نيكي
ميآزماييم، آزمودني؛ و به سوي ما بازگشت مييابيد.
36. و هرگاه آنان كه كفر ورزيدند ببينندت، تو را جز به
استهزا نگيرند [و به يكديگر ميگويند:] آيا اين آن كس است كهخدايان شما را به بدي
ياد ميكند؟ و ايشان به ياد كردن خداي بخشنده كافرند.
37. انسان از شتاب آفريده شده است؛ زود باشد كه نشانهاي
خويش را به شما بنمايانم، پس به خواستن آن از من شتاب مكنيد.
38. و گويند: اين وعدهي عذاب كي خواهد بود، اگر شما
راستگو هستيد؟
39. اگر آنان كه كافر شدند بدانند، وقتي را كه نتوانند
آتش دوزخ را از چهرههاي خويش و از پشتهاي خود باز دارند و نه نصرت يابند [درخواست
نزول عذاب را نميكنند.]
40. بلكه عذاب، ناگهان بديشان بيايد و متحيّرشان گرداند؛
در نتيجه باز گردانيدن عذاب را توانايي ندارند و ايشان مهلت هم نمييابند.
تفسير:
«وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَر مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ
أَفَإِيْن مِتَّ فَهُمُ الْخَـلِدُونَ»(34)
پىنوشتها:
[1]. توحيد/2؛ «صَمَد» به معناى: 1. توپُر [=سرشار از حضور] 2. پناه
نيازمندان؛ 3. مقاوم؛ 4. ثابت؛ 5.آقاومولا؛ 6.كارساز؛ 7. متعالى؛ 8. پاك از
عيب؛ 9. بىترس. آمده است. (ترجمهى مجتبوى)