متكبرانه راه نرو!
آيهى 37 متضمن موضوعى است كه رعايت آن، ضامن تعاون و
همبستگى اجتماعات انسانى و در نتيجه، باعث توجّه به خداى يگانه مىشود؛ مىفرمايد:
«وَ لاَتَمْشِ فِىالاَْرْضِ
مَرَحًا....» (37)
ظاهراً خطاب متوجه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است؛
ولى باطناً عموميت دارد و تمام افرادى را كه بخواهند به حيات سعادتبخشى در اين
جهان و به رضايت خداوند در آن جهان نايلشوند، شامل است؛ مىفرمايد: با تكبّر،
خودبينى و خودفروشى روى زمين راه مرو. نقص و احتياج خودت را از ياد مبر؛ بدان كه هر
اندازه پيشرفت كنى، باز مقابل الطاف خدايى، فقيرى و محتاج؛ تو هر اندازه با تكبّر
راه بروى، توانايى شكافتن زمين را ندارى و هر قدر سرافرازى و گردنافرازى كنى به
كوهها نمىرسى. با اين تعبير، بيان مىفرمايد كه انسان هستى و سرا پا محدود و
ناقص؛ اگر عنايت خداوند، آنى از تو قطع شود، معدومِ صِرف، خواهى بود. موجودى هم كه
فاقد همه چيز است، سزاوار تكبّر نيست. كبريا و خودپسندى، مخصوص ذات خداوندى است كه
همه چيز زاييدهى لطف او و پرتوى از وجود تابناك اوست؛ زيرا تكبّر، مولود بىنيازى
است و غير از خدا، همه چيز و همه كس، محتاج و ناقص است و تكبّر هم سزاوار آنها
نيست؛ به همين دليل در آياتى از قرآن شريف و در بياناتى از ائمهى هُدا(عليهم
السلام)، از اين خوى بد، مذمّت شده است.
تكبر از نگاه حديث
حكيم (يكى از شاگردان مكتب امام صادق(عليه السلام))
گويد: «سألت اباعبدالله عليهالسلام عن أدنى الإلحاد؟ فقال:
إنّ الكبر ادناه؛[1] از
امام صادق(عليه السلام)دربارهى كمترين درجهى الحاد، سؤال كردم: پايينترين
مرتبهى الحاد و خدانشناسى كدام است؟» آن حضرت فرمود: كمترين درجهى آن، كبر و
خودپسندى است.»
زرارة از قول امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) روايت
كرده كه آن دو بزرگوار فرمودند:«لايدخل الجنّة مَن فى قلبه
مثقال ذرّة من كبر؛[2]كسىكه
در قلبش هم وزن ذرّهاى از تكبّر باشد، وارد بهشت نمىشود.»
محمّد بن عمر بن يزيد از پدرش روايت كرده كه او گفته: به
امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: «إنّنى آكل الطعام الطيّب
و أشمّ الريح الطيبة و أركب الدابة الفارهة و يتبعنى الغلام؛ فترى فى هذا شيئًا من
التجبّر فلا افعله؟» فأطرق ابوعبدالله(عليه السلام) ثم قال: انّما الجبّار الملعون
من غمص الناس و جهل الحقّ...؛[3]من
خوراكِ خوب مىخورم و بوى خوش مىبويم و مركب چابك سوار مىشوم و غلامانم دنبالم
مىآيند. آيا در اينها تكبّرى هست كه اين كار را نكنم؟ امام صادق(عليه
السلام)مدّتى سر به زير انداخت و سپس فرمود: همانا گردنكش [متكبّر] ملعون، كسى است
كه مردم را خوار شمرد و حق را انكار كند.»
از مفهوم اين حديث، كار مردمى كه ديگران را تحقير مىكنند و
خود را برتر از ديگران به حساب مىآورند، مشخص مىشود و مذمّت عمل آنان نمودار
مىگردد.
در جاى ديگر از امام صادق(عليه السلام) روايت شده:
«إنّ فى جهنّم لوادياً للمتكبّرين
يقال لها سقر؛[4]همانا
در جهنّم، درّهاى مخصوص افراد متكبّر است كه به آن سقر گفته مىشود.»
در قرآن مجيد از افرادى كه در «سقر» جاى مىگيرند، سؤال
مىشود: «مَا سَلَكَكُمْ فِىسَقَرَ؟ * قَالُوا لَمْنَكُ
مِنَ الْمُصَلِّينَ؛[5]چه
چيز باعث شد كه شما در سقر جاى گرفتيد [و چه چيز شما را به سقر كشانيد؟] در جواب
مىگويند: ما از نمازگزاران نبوديم.»
آيا چيزى غير از تكبّر مىتواند باعث نماز نخواندن، سجده به
جاى نياوردن در مقابل عظمت پروردگار باشد؟ تكبّر و خودبينى است كه آنان را به آن
فرجام وخيم مبتلا ساختهاست.
سپس متمم آيات قبل براى هشدار بيشتر به بشر و توجه او به
خوددارى از اعمال ناپسند، مىفرمايد:
«...كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ
عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا» (38)
تمام چيزهايى كه شما را به انجام ندادن آن متوجه نموديم،
اعم از: تبذير، قتل اولاد بهخاطر ترس فقر، قتل نفس بىگناه، نزديكى به زنا، اسراف
در قتل، تقرّب به مال يتيم بدون اجازهى شرعى، وفا نكردن به پيمان، عدم رعايت عدالت
در سنجيدن و خريد و فروش، بيان چيزهايى كه علمى در آن براى انسان نيست، معمول داشتن
خوى تكبّر، انجامش باعث معصيت و نافرمانى خداوند است و ذات بارىتعالى اينگونه
امور را محرّم دانسته و نسبت به عمل كردن آن رضايتى ندارد ومورد كراهت ذات اوست؛
پس وظيفهى هر مكلّف است كه در خوددارى از اين دسته از امور كه حرمت آن مشخّصاست،
كوشاباشد.
* * *
ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ
وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلـهًا ءَاخَرَ فَتُلْقَى فِىجَهَنَّمَ مَلُومًا
مَّدْحُورًا(39)
ترجمه:
39. اين [اوامر و نواهى] از جمله چيزهايى است كه
پروردگارت به تو وحى كرد كه در آنحكمتى است، [به معرفت بين نيك و بد، حلال و حرام
منتهى مىشود] با پروردگار، خداى ديگر را [در عبادت خود شريك] قرار مده [كه اگر اين
كار را انجام دهى] نكوهيده و دور از رحمت پروردگار به دوزخ افكنده مىشوى.
تفسير:
در آيهى شريفهى فوق، براى توجّه افراد بشر به اوامر و
نواهى خداوند، بيان شده كه آنچه از طرف پيامبر به آنها القا مىشود، اوّلاً، از
خود او نيست و ثانياً، ازپيشگاه خداوند است كه به واسطهى فرشتهى وحى الهى بر او
نازل مىشود؛ مىفرمايد:
«ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ
رَبُّكَ...» (39)
هرچه به تو مىرسد، وحى الهى است و از سوى پروردگارت بر تو
وحى مىشود.
شرك نورز!
«...وَ لاَتَجْعَلْ مَعَ
اللَّهِ إِلـهًا ءَاخَرَ....» (39)
ظاهراً خطاب، متوجّه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و در
اصل متوجه عموم افراد بشر است كه در طاعت و عبادات و اعمال عبادى خود، جنبهى اخلاص
پيش گيرند و عبادت و اطاعت خود را مخصوص ذات بارىتعالى قرار دهند؛ زيرا كسى جز او
سزاوار پرستش نيست؛ هر چيز جز او محدود است و شىء محدود، لياقت ستايش ندارد. موضوع
پرستش و اينكه پرستش، مخصوص ذات بارىتعالى است، در قرآن مجيد بهگونههاى مختلف
مورد بحث واقع شده است؛ زيرا اگر ريشه و بنيان خداشناسى انسان كه همان توحيد است،
استوار گردد، ديگر امور و فروع، خود به خود عملى است؛ به اين دليل است كه براى مشخص
شدن اهميت موضوع، خطاب را متوجه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مىسازد؛ حال
آنكه حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در عبادت خود، جز ذات بارىتعالى را
منظور نمىداشت تا معلوم شود كه هر كه غير او را پرستش كند و يا در ستايش خود، غير
او را نيز ملحوظ بدارد، درحالىكه مذموم و دور از رحمت خداوند است، به جهنّم
افكنده خواهد شد.
* * *
أَفَأَصْفـكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ
الْمَلَـئِكَةِ إِنَـثًا إِنَّكُمْ لَتَقوُلُونَ قَوْلاً عَظِيًما(40) وَ لَقَدْ
صَرَّفْنَا فِى هـذَا الْقُرْءَانِ لَيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ
نُفُورًا(41) قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا
لاَبْتَغَوْا إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً(42) سُبْحَـنهُ و تَعَـلَى عَمَّا
يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا(43)تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَـوتُ السَّبْعُ وَالاَْرْضُ
وَ مَن فِيهِنَّ وَإِن مِن شَىْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لـكِن
لاَّتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيًما غَفُورًا(44)
ترجمه:
40. آيا پروردگارتان شما را با بخشش پسران برگزيد و شما
را خالص گردانيد و براى خود [از] فرشتگان كه اناث مىباشند، گرفت؟ همانا شما گفتار
بزرگى [كه گناه آن بزرگ است]بيان مىكنيد.
41. و همانا ما در اين قرآن به صورتهاى گونهگون بيان
كرديم [حكم و امثالى] تا مايهى عبرت افراد شود و عبرت بگيرند و آنان را جز نفرت و
رميدن نيفزود.
42. بگو: اگر با او خدايانى بودند، همانگونه كه شما
مىگوييد، در آن صورت به سوى صاحب عرش راهى مىطلبيدند.
43. منزّه و بلندپايه است از آنچه مىگويند؛ بلندپايگى
بزرگى. [هيچ علوّى به مقام او نرسد همه مقهور عظمت و علوّ اويند.]
44. آسمانهاى هفتگانه و زمين و آنچه در آنهاست [اسرار
هستى و زير و بالاى وجود، مقهور مشيّت او هستند و]او را به تنزيه ياد مىكنند. هيچ
چيزى نيست جز اين كه او را به حمد و ستايشاش تسبيح مىكند؛ ولى [شما افراد محدود و
ناقص]تسبيح آنان را دركنمىكنيد. همانا او بردبار آمرزگار است.
تفسير:
در آيهى مباركهى چهل، به عقيدهى بسيار سخيفى اشاره شده و
آن مربوط به اهل شرك و آنهايى بوده كه غير خدا را مؤثّر در اعمال و وجود خود
مىدانستند. اين افراد، بدان جهت مذمّت شدند كه به افكارِ باطلِ خود تكيه كردند و
اتّكا به افكار خود هم نتيجهاى جز خسران به بار نخواهد آورد؛ زيرا اين موضوعى است
كه تجربه، مؤيّد آن است.
طبعاً بشر به عادات خود، دلبسته و علاقمند است و در صورتى
كه سطح فكرش را از آن درجه بالاتر نبرد، گمراه خواهد شد. چه خوب است كه انسان، به
محدوديّت و نقصان خود پى ببرد و درك كند كه واقعاً چيزى نمىداند كه اگر چنين دركى
براى او پيش آيد، درصدد فهميدن و دانا شدن برمىآيد.
فخررازى[6]
گويد: «هفتاد و دو سال جهد كردم شب و روز؛ معلومم شد كه هيچ معلومنشد.»
بنابر آيهى شريفهى:
«أَفَأصْفكُمْ رَبُّكُم
بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلَـئِكَةِ إِنَـثًا...» (40)
عدّهاى از مردم، معتقدات خود را بر اين اصل استوار نموده
بودند كه خداوند به آنها پسر مىدهد و براى خود از فرشتگان، دخترانى انتخاب نموده
و اين عقيده هم از مزيّت داشتن پسر بر دختر سرشته شده بود؛ خداوند آنان را با
جملهى:
«...إِنَّكُمْ لَتَقوُلُونَ
قَوْلاً عَظِيمًا» (40)
به سوء عاقبت گفتارشان متوجّه نموده، به آنها تذكّر مىدهد
كه اين گفتار، شما را در مراتب كمال منحطّ مىسازد و جز بيچارگى، نتيجهاى به بار
نمىآورد؛ زيرا فرشتگانى را كه برترين خلق خدا و از نظرى اشرف آنها مىباشند،
پايينتر از بشر به حساب آوردهاند و از اين جهت، گفتار ناروا و بزرگى بر زبان جارى
كردهاند.
سپس اذهان را توجّه مىدهد به اين كه، امثال و حكايات و
اندرزهاى اخلاقى در قرآن مجيد براى تنبّه و تذكّر مردم، به صورتهاى گوناگون بيان
مىشود تا با توجّه به آن امثال و حكايات، حقيقت را دريابند و آن را رها نكنند؛
زيرا با بيانِ مثال، بهتر مىشود موضوع را در ذهن مخاطب متمركز ساخت.
امّا معالأسف، تأثير گفتار در همهى افراد به يك ميزان
نيست؛ گاه فردى كه هنوز «روحايمان» در او نمرده است، با توجّه به امثال و حكايات
عبرت مىگيرد و هدايت مىشود و زمانى هم در دلهايى كه قساوت، آنها را فراگرفته،
نه تنها اثر ندارد، بلكه مايهى نفرت و رمندگى آنها هم مىشود؛ بدين جهت فرمود:
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هـذَا
الْقُرءَانِ لَيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُورًا» (41)
پس از اين آيه، مردم را به موضوع «توحيد» و يكتاپرستى متوجه
مىفرمايد و به او موضوعى وجدانى و عقلى را يادآور مىشود و آن اين است كه اگر غير
از خداى يگانهى واحد قاهر متعال كه سراسر هستى، زاييدهى وجود اوست، خداى ديگر يا
خدايان ديگرى باشد، قهراً تضاد قوا و تعارض بين نيروها حكمفرما مىشود و اثر اين
تعارض و تنازع، در عالم وجود نمودار مىگردد.
دليل تمانع نيز كه از آيهى شريفهى
«لَوْ كَانَ فِيهِمَا ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا»
[7] مستفاد مىشود، راهنماى ديگرى است بر اينكه سراسر هستى را جز
يك ذات و يك وجود ـكه هستى عين ذات او و ذات او عين هستى است ـ نمىتواند اداره
كند و اگر بخواهد جز آن ذات و آن وجود، در عالم هستى مؤثّر باشد، لازمهاش ايجاد
تباهى و فساد در نظم و ترتيب جهان هستى است.
اين نظم و ترتيبى كه در گردش شب و روز و منظومههاى عالم
بالا و ملكوت اعلى حاكم است بر وجود خدايى يگانه و قادرى يكتا دلالت مىكند.
اگر فاصلهى بين زمين و خورشيد از اين اندازه كه هست، كمتر
يا زيادتر شود و از سير مداوم خود آنى توقّف كند يا سرعتى در حركت آن ايجاد شود، آن
وقت است كه اركان هستى منهدم مىشود و از اين همه نظم و ترتيب، چيزى به چشم
نمىخورد.
اگر بنا بود، غير از خداى يگانه نيرويى در كار باشد، اوّلين
اثر آن اختلال در ظواهر وجود بود؛ بنابراين فرمود:
«سُبْحَـنَهُ وَ تَعَـلَى عَمَّا
يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا» (43)
ذات يگانهى او از چنين گفتارهاى ناروايى كه بيان مىكنند،
منزّه و مبرّاست و مقام او از اين اباطيل، بالاتر و بلندپايهتر است؛ آنگونه كه در
تصوّر هيچ متصوّرى نگنجد.
وجود موجودات، از نياز و احتياج آنان حكايت مىكند؛ تمام
وجودشان به نقصان و منقصت آميخته مىباشد و همين نياز و منقصت، دليل است بر اينكه
پروردگارى بىنياز و برىّ از هر عيبى لازم است تا موجودات از پرتو وجودى او لباس
هستى بپوشند و موجود گردند.
پس از اين آيه، با لفظى عام، بشر را به انقياد عمومى
موجودات، مقابل ذات بارىتعالى متوجه مىفرمايد؛ با اين بيان كه:
«...وَ إِن مِن شَىْء إِلاَّ
يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ...» (44)
در علم اصول، اصطلاحى است كه مىگويند:
«النكرة فى سياق النفى، تفيد العموم.»
[8] اسم نكره، هرگاه در جملهى منفى قرار گيرد، از آن معناى عموم و
شمول درك مىشود.
در اينجا هم وضع همينگونه است:
«إِن مِن شَىْء»يعنى همه چيز، از ذرّهى بىمقدار تا كهكشان، از مادّهى اتم
تا هستهى مركزى جهان، همگى و همگى، يك زبان و متّفق، تسبيحگوى ذات بارى هستند و
تقديس و تحميد او مىگويند؛ زيرا سراسر عالم هستى، مقابل مشيّت و ارادهى حق، مطيع
و منقاد صرفاند و با نظم و ترتيبى كه قدرت بىحد و بىانتهاى او براىشان منظّم
فرموده، تماماً به وظيفهى خود آشنايند و هيچ وقت، هيچگونه اختلالى در وضع
وجودىشان پيدا نمىشود و راهى را كه قدرت بىحدّ او براىشان مقدّر فرموده،
مىپيمايند. از يك دانه گندم كه در محيط مساعدِ پرورش قرارگيرد تا شمس جهانافروز،
از يك نطفهى بىمقدار كه در رحم جاىگير شود تا منظومههاى عالم بالا، عموماً مطيع
صرف اويند و راه خود را در مسيرى كه او معيّن فرموده، مىپيمايند.
تمام اينها دليل اطاعت آنان، مقابل اوامر الهى است؛ پس
سراسر هستى، تسبيحْگوى اويند و همگى دليلى براى پى بردن به قدرت او مىباشند؛ اما
درك اين موضوع، چشم بينا و قلبى روشن لازم دارد!
اين است كه فرمود:
«...وَ لـكِن لاَّتَفْقَهُونَ
تَسْبِيحَهُمْ...» (44)
ولى شما اى افراد بشر، با اين نيروى اندك و علم ناچيز كه در
اختيارتان قرار داده شده، تسبيح موجودات را درك نمىكنيد و البته پروردگار شما در
برابر اين عدم دانايى و شعور شما غفور و حليم است.
* * *
وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْءَانَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَ
بَيْنَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالأخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا(45)وَ جَعَلْنَا
عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا وَ إِذَا
ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِىالْقُرْءَانِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَـرِهِمْ
نُفُورًا(46) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ
إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظَّـلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ
رَجُلاً مَسْحُورًا(47)
ترجمه:
45. زمانى كه تو [اى پيامبر] قرآن مىخوانى، بين تو و بين
افرادى كه به روز جزا ايمان ندارند، حجابى كه تو را از چشم آنان بپوشاند و نتوانند
به تو زيان و اذيّت برسانند، قرارمىدهيم.
46. و بر دلهاى آنان روپوشها [و پردههايى] قرار داديم،
از اينكه آن را بفهمند و درككنند. [عمل خود آنان باعث شده كه از قرآن چيزى نفهمند
و حقيقت آن را دركنكنند.] و در گوشهاى آنها سنگينى [قرار داديم] و زمانى كه تو
خداوند را به يكتايى و يگانگى در قرآن يادآور شوى [و مقابل عقيدهى شرك، توحيد را
اظهار كنى]بهپشت برمىگردند در حالى كه فرار مىكنند و مىرمند.
47. ما به آنچه بدان گوش فرا مىدهند داناتريم؛ زمانى كه
به [گفتار] تو گوش فرا مىدهند و زمانى كه با يكديگر نَجْوا مىكنند [و سر تو گوشى
عقايد باطل خود را استوار مىكنند و دربارهى تو تصميم سوء مىگيرند] و هنگامى كه
گروه ستمكار مىگويند: شما اى [گروهى كه تابع محمّد هستيد] پيروى نمىكنيد، مگر
مردى جنّ زده و افسون شده را؛ [ما نسبت به تمام اين افعال و اعمالشان از خود آنها
نسبت به خودشان داناتريم و در پايان كار، نتيجهى كارشان را مىدهيم.]
تفسير:
آيات با بركت فوق به روش بسيار ناپسند مشركان با پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) اشاره دارد كه هرگاه آن حضرت، نماز مىخواند يا مردم را به
دين توحيد و اسلام و رهايى از «اصنام لايشعر»[9]دعوت
مىفرمود و يا براى راز و نياز با پروردگار به سوى كعبه روانه مىگشت، او را
باپرتاب سنگ و بيان سخنان نيشدار، آزار مىرساندند و او را از عمل خداپسندانهاش
بازمىداشتند. چنين بود كه براى رفع ايذاى آن گروه ستمگر و طاغى، به قدرت الهى بين
آنان و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حجابى ايجاد مىشد كه موقع تصميم به اذيّت
آن جناب، ايشان را نمىديدند و در نتيجه، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كه
مؤيَّد به تأييدات الهى بود، از مكر و كيد و اذيّت آنان بهخواست خداوند ايمن
مىگشت؛ مىفرمايد:
«وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرءَانَ
جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالأخِرَةِ حِجَابًا
مَسْتُورًا» (45)
زمانى كه تو اى محمد، قرآن را مىخوانى و وحى الهى را براى
مردم بيان مىكنى، ما براى جلوگيرى ايذاى مشركان، براى حراست تو از آسيب آنان و
براى محافظت وجودت از مكر ابوسفيان، ابوجهل، ابولهب و جز آنان، حجابى قرار مىدهيم
تا از آسيب آنان محفوظ بمانى و بدانى كه خداوند، تو را از نيرنگ آنان ايمن خواهد
داشت.
پس از آن به تأثيرناپذيرى قلوب كفّار، مقابل سخنان حقّ
اشاره مىنمايد و براى توجّه اذهان، آيهى «كُلُّ نَفْس
بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»
[10] را ـ كه قاعدهاى كلّى است ـ بيان مىفرمايد تا بدانند كه اگر
توكّل و اعتماد به حق و حقيقت داشته باشند يا نداشته باشند، در سعادت يا شقاوت آنان
مؤثّر است؛ مىفرمايد:
«وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ
أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا....» (46)
كار مشركان و عكسالعمل آنان در برابر سخنان حياتبخش حضرت
محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)باعث شد كه پوششى از عناد و لجاجت و كفر، قلوب آنها
را فرا گرفت و گوش آنان مقابل سخنان حق و كلمات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
سنگين شد و توجّهى بدان نكردند و دليل اين كه انجام دادن اين كار (جعل اكنّه در
قلوب و جعل سنگينى در اسماع) به خداوند، نسبت داده شده، اين است كه اين افراد به
اختيار خود با استفاده ازنيروهاى خدايى كه در آنان براى سعادتشان به وديعه نهاده
شده، خود را گمراه و بدبخت مىكنند و دلها و گوشهاى خود را از توجّه به حقيقت باز
مىدارند و عوض ايمان آوردن به خدا، راه فرار را در پيش مىگيرند و به شرك و
بتپرستى اقبال مىنمايند و هنگامى كه از يگانگى خدا سخن مىگويى، به تو پشت كرده،
بىزارى مىجويند.
محفل سران شرك
چند نفر از سران شرك به نام: «ابوجهل»،
«زمعةبنالأسود»، «عمروبنهشام» و «خويطببنعبدالعُزّى» دور هم نشسته بودند و
دربارهى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اظهارنظر مىكردند. ابوجهل او را «مجنون»
و زمعةبن الأسود، «شاعر» و خويطب، «كاهن» بهحسابش آوردند؛ سپس نزد وليدبنمغيره
رفتند و عقيدهى سخيف خود را دربارهى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى او
بيانكردند. او گفت: پيامبر «ساحر» است.[11]
خداوند، پيامبرش را از كار و گفتارشان آگاه ساخت. اين آيه
نشان مىدهد كه علم بارىتعالى به همه چيز احاطه دارد و نيات باطنى مردم و افكار
درونى آنها، مقابل علمِ عينِ ذات و دانايى غير محدود خداوند، مكشوف و مبيّن است.
خداوند متعال مىفرمايد:
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا
يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ
الظَّـلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورًا» (47)
وضع اين گروه مشرك و از خدا بىخبر براى ما و مقابل علم ما
مكشوف و معلوم است و ما غرض ناپسند و نيت زشت آنان را موقعى كه به سخنان تو گوش فرا
مىدهند، مىدانيم و آن وقت هم كه با يكديگر نجوا مىكنند و دربارهات مشورت
مىنمايند و بيانمىكنند: شما پيرو شخصى ساحر يا افسونشدهاى هستيد، تماماً
مىدانيم و مقابل افكار و اعمالشان، آنها را مجازات خواهيم كرد.
* * *
انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الاَْمْثَالَ فَضَلُّوا
فَلاَيَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً(48)وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَـمًا وَ رُفَـتًا
أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا(49) قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ
حَدِيدًا(50) أَوْ خَلْقًا مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن
يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ
رُءُوسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا(51) يَوْمَ
يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلاَّ
قَلِيلاً(52)
ترجمه:
48. بنگر [اى محمّد]، چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه
شدند؛ پس توانايى ندارند كه راهى به دست آورند. [توانايى هدايت شدن بر اثر اعمال
بدشان از آنها سلب شده است.]
49. و گفتند: آيا زمانى كه ما استخوانها و پوسيده و در
هم فرو ريخته باشيم، آيا در خلق تازهاى مبعوث مىشويم؟ [آيا قيامتى در كار است؟]
50. [اى محمد، در جواب گفتار ناسزاىشان] بگو: سنگ باشيد
يا آهن.
51. يا خلقى كه در نظر شما بزرگتر از اينها باشد، بوده
باشيد [خواه ناخواه، پس از مرگ، زنده مىشويد و به حساب شما رسيدگى مىشود.] اين
افراد [كه منكر قيامتاند]خواهند گفت: چه كسى ما را باز مىگرداند؟ [و پس از مرگ،
دوباره زنده مىكند؟] بگو: آنكسى كه اوّل دفعه، شما را آفريد و اين افراد به سوى
تو گردن مىافرازند [و سر خود را مىجنبانند] و مىگويند: قيامت، چه موقعى است؟
بگو: اميد است كه نزديك باشد.
52. روز قيامت، روزى است كه [خداوند] شما را [به سوى
خود] فرا مىخواند و شما هم استجابت مىكنيد؛ در حالىكه معترف هستيد كه حمد و ستايش
مخصوص اوست و [آنروز] گمان مىكنيد كه جز مدّت كمى [در دنيا]توقّف نكردهايد.
تفسير:
دنبالهى آيات با بركتى كه وضع گفتار منحرفان را مقابل
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و طرز داورى آنها را دربارهى آن حضرت بيان فرمود
ـ كه او را شاعر، كاهن، ساحر، يا مجنون به حساب مىآوردند ـ آيهى بعد مشخّص كرد كه
بر اثر اظهار آن گفتههاى ناروا از راه راست و طريق مستقيم منحرف شدند و وسايل
بدبختى و گمراهى خود را فراهم كردند؛ زيرا كلام و سخن، خواه ناخواه در تقويت
معنويات انسان يا عكس آن تأثير خواهد داشت. همان سخنان نابهجايى كه به حضرت
محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت مىدادند، سبب دورى آنها از صراط حقّ و حقيقت
شد و روح معنويت از آنان سلب گشت و به درّهى عميق و مهلكههاى هولناك افتادند كه
نجات از آن در حدود قدرت آنان نمىگنجد؛ به اين دليل مىفرمايد:
«انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ
الاَْمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَيَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً» (48)
در پى اين آيه، به موضوعى اشاره مىفرمايد كه در قرآن شريف،
به صورتهاى گوناگون به مناسبت مقام و توجّه مردمان، دربارهى آن سخن به ميان آمده
كه قريب به41 آيات قرآن، در خصوص آن است و آن، روز قيامت است كه به اسمهاى مختلف
بيان شدهاست.
بديهى است، افراد مشرك و مردمان كافر، همانگونه كه نسبت به
انكار اصول ديگر اسلامى، عناد و الحادى داشتند، نسبت به اين اصل مهمّ نيز كه هر عقل
سليمى وجود آن را ضرورى مىداند، جاحد و منكر بودند. آيات قرآن هم به صورتهاى
گوناگون، مبيّن عقايد سخيف آنها دربارهى اين روز مسلّمالوقوع مىباشد؛ در اينجا
از قول منكران قيامت مىفرمايد:
«وَ قَالُوا أَءِذَا كُنَّا
عِظَـمًا وَ رُفَـتًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا» (49)
اين گروه كه منكر بعث و نشور و قيامتاند، مىگويند: آيا
وقتى كه مُرديم و گوشت و پوست ما پوسيد و استخوانهاى ما، در برابر گذشت زمان،
فرسوده و پراكنده شد، آيا در آفرينش تازهاى دوباره لباس هستى مىپوشيم و در سراى
ديگر، محشور مىشويم؟ ما كه چنين گمان نمىكنيم!
اين استفهام، استفهامى است كه متضمّن انكار و جحود آنان
مقابل اين موضوع حتمى است، كه خواستهاند الحاد خود را به صورت پرسش بيان كنند.
خداوند متعال در مقابل انكار آنان مىفرمايد:
«قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ
حَدِيدًا(50) أَوْ خَلْقًا مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ...» (51)
هرچه مىخواهيد باشيد؛ سنگ باشيد يا آهن يا خلق ديگرى كه در
نظر شما بزرگ جلوه مىكند؛ خواه ناخواه، به چنين روزى خواهيد رسيد و قيامت و نشور،
شما را درك خواهد كرد؛ امّا وقتى كه تو (اى محمّد) گفتارهايى دربارهى روز قيامت به
آنان بيانكنى، عكسالعمل آنان اين است:
«...فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا...» (51)
خواهند گفت: آن كسى كه پس از مردن و فرسايش، ما را زنده
خواهد كرد، كيست؟ وآن، چه نيرويى است كه دوباره در اجساد پوسيدهى ما زندگى ايجاد
مىكند؟
در جواب آنها بگو:
«...قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ
أَوَّلَ مَرَّة...» (51)
آن كسى كه نبود را بود كرد، اوّل كه شما هيچ وجود نداشتيد،
به شما لباس هستى بخشيد؛ آن نيرويى كه شما را از عوالم جمادى و نباتى و حيوانى سير
داد تا به عالم انسانى رسيديد و از يك مادّهى بىجان، چنين انسانى پروراند، همان
نيرو و همان ذات هم دوباره شما را در سراى آخرت، حيات مىبخشد و به موقفِ حساب،
حاضر مىگرداند.
سخن كه به اينجا رسيد، دليل ديگرى ندارند جز اين كه سر خود
را از روى تكبّر و تمسخرى كه بيانكنندهى عقيدهى باطنى آنان دربارهى ايمان به
چنين روزى است، تكانمىدهند و مىگويند:
«...مَتَى هُوَ...» (51)
اين پيشامد و اين رستاخيز چه موقع خواهد بود؟
تو اى پيامبر، در جواب آنان بگو:
«...عَسَى أَن يَكُونَ
قَرِيبًا...» (51)
شايد آن روز، نزديك باشد و چنين روزى حتماً برپا مىشود و
تخلّفى در آن نيست.
سپس دربارهى اين روز مىفرمايد: چه بخواهند و چه نخواهند،
هرگاه ارادهى قاهرهى حق، بر اقامهى چنين روزى تعلّق بگيرد، جميع مردگان، داعى حق
را استجابت مىگويند و به موقفِ حساب، حاضر مىشوند.
«يَوْمَ يَدْعُوكُمْ
فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً»
(52)
آن روز، روزى است كه شما را براى پس دادن حساب عمر، فرا مىخوانند و شما هم
بالاضطرار، اجابت آن دعوت را خواهيد كرد و در آن وقت، خواهيد دانست كه تنها خداوند
است كه سزاوار حمد و پرستش مىباشد و آن وقت مىفهميد كه مدّت توقّف فناپذير شما در
دنيا در برابر مدّت پايانناپذير آخرت، خيلى كم و اندك بوده است.
* * *
وَ قُل لِعِبَادِى يَقُولُوا الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ
الشَّيْطَـنَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَـنَ كَانَ لِلإِنسَـنِ عَدُوًّا
مُبِينًا(53) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشَأْ
يُعَذِّبْكُمْ وَ مَا أَرْسَلْنَـكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً(54) وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ
بِمَن فِى السَّمـوتِ وَالاَْرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى
بَعْض وَءَاتَيْنَا دَاوودَ زَبُورًا(55)
ترجمه:
53. و بگو [اى محمّد] به بندگان من كه آنچه را بهتر [و
نيكوتر] است، بيان كنند [و بهترين كلام و نيكوترين راه را انتخاب نمايند.] همانا
شيطان بين آنان آشوب و دشمنى ايجادمىكند. همانا شيطان، نسبت به انسان، دشمن
آشكارى است.
54. پروردگار شما [نسبت به خودتان] از خود شما داناتر
است، اگر بخواهد [ومصلحتايجاب كند و شما مراتب درك رحمت را آماده كرده باشيد] شما
را مورد رحمت خود قرارمىدهد يا اگر بخواهد، شما را [نسبت به عدل و دادگرى خود،
مقابل نافرمانىهايتان]شكنجه و عذاب مىكند. و [اى پيامبر] ما تو را نگهبانى [براى
كارهاى آنها]نفرستاديم.
55. و پروردگار تو به هر كه [و هر چه] در آسمانها و
زمين است [به سراسر عالم وجود]داناتر است. همانا ما پارهاى از پيامبران را بر
پارهاى ديگر فضيلت و برترى بخشيديم و به داود، زبور داديم.
تفسير:
آيات شريفهى فوق، مؤمنان را توجّه مىدهد كه براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
و وصىّ او(عليه السلام) طبق تصوّرات واهى خود وظيفهاى قائل نشوند؛ زيرا آنان از
پايانِ امور اطّلاعى ندارند؛ به همين جهت كه از نهايت امور بىخبرند، حقّ دخالت در
امور مذهبى را نيز ندارند.
شأن نزول:
مسلمانان مكّه بر اثر ايذاى مشركان، دچار شكنجهى سختى بودند. خدمت پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم)آمدند و از آن بزرگوار، اذن جهاد خواستند كه با مشركان قتال
نمايند.[12]
خداوند با اين بيانِ وافى، پيامبر را با خبر مىگرداند:
«وَ قُل لِعِبَادِى يَقُولُوا الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ
الشَّيْطَـنَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَـنَ كَانَ لِلإِنسَـنِ عَدُوًّا
مُبِينًا» (53)
به بندگان من و افرادى كه دعوت تو را اجابت كردهاند، بگو: در گفتههاى خود، ملايمت
و سازگارى را رعايت نمايند و چيزى را بگويند كه بهتر و انفع باشد و از بيان
گفتههايى كه باعث فساد و آشوب مىشود ـ و بنيانگذار آنها نيز شيطان است ـ
خوددارى كنند و نسنجيده، قتال با كفّار و مشركان را خواهان نشوند و از شيطانى كه
دشمن سرسخت آدم و ابناى اوست و دشمنى او بالعيان مشهود مىباشد، دورى كنند تا دشمنى
و عداوت كم كم از ميان برود و به مشيّت خداوند، قلبشان با نور هدايت روشن شود.
در آيهى بعد، مردم را توجه مىدهد به اينكه همهى كارهايى كه از ساحت قدس او
مقدّر مىشود، طبق مصلحت است و اگر اين عقيده در وجود انسان، مستحكم گردد كه خدا به
مصالح او وقوفى بيشتر دارد و سرسوزنى ظلم در دستگاه او راه ندارد، مقابل امر خدا و
رسول او مطيعِ صرف مىشود و آنچه را به او گفتهاند، انجام بده، انجام مىدهد.
خداوند مىفرمايد:
«رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ
إِن يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ...» (54)
پروردگارتان به شما از خودتان داناتر است؛ شما را هيچ از مصالح امور و عواقب كارها
اطلاع و علمى نيست؛ اوست كه به جزئيات هستى، واقف و عليم است. اگر رحمت بىكرانش كه
بر غضبش پيشى دارد (سَبَقَت رحمته غضبه)[13]
شامل حال شما شود و اگر استعداد درك رحمت الهى را از دست نداده باشيد، مورد لطف او
قرار مىگيريد؛ اما اگر با اعمال مذموم خود، راه وصول به عنايت او را مسدود كرديد،
عذاب او متوجّه شما مىشود.
آنگاه براى اينكه مردم را متوجه سازد كه اگر رحمت و عذابى از سوى خداوند به آنها
متوجه شود، فقط مؤثّر اصلى خداوند است و غير از او هيچ نيرويى نمىتواند، عذاب را
از انسان رفع كند يا رحمت را جلب نمايد، مگر به عنوان وسيله، مىفرمايد:
«...وَ مَا أَرْسَلْنَـكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً»
(54)
ما تو را اى محمّد عهدهدار كار اينها نفرستاديم؛ ما فقط به عنوان داعى و
دعوتكننده تو را فرستاديم؛ اگر دعوت تو را اجابت كردند، نتيجهى نيك آن براى خود
آنهاست و اگر ابا كردند و زير بار نرفتند، نتيجهاى وخيم، نصيب خودشان خواهد شد.
پس از آن، علمِ محيط الهى را بيان مىفرمايد:
«وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِى السَّمـوتِ وَالاَْرْضِ وَ
لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْض وَءَاتَيْنَا دَاوودَ
زَبُورًا» (55)
خداى متعال و پروردگارى كه ـ تو اى محمد ـ مردم را به سوى او فرامىخوانى، به
كسانىكه در آسمانها و زمين است، به عالم وجود و سراسر هستى داناست و روى دانشى كه
عين ذات بىزوال اوست، عدهاى را بر عدهاى ديگر مزيّت مىبخشد؛ همانگونه كه حضرت
داود را به دادن زبور فضيلت بخشيد.
* * *
قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ
فَلاَيَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَتَحْوِيلاً(56)أُولـئِكَ الَّذِينَ
يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ
يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ
مَحْذُورًا(57) وَ إِن مِّن قَرْيَة إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ
الْقِيَـمَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا كَانَ ذلِكَ فِى الْكِتَـبِ
مَسْطُورًا(58)
ترجمه:
56. بگو: [اى محمّد، به اين افرادى كه غير خدا را
مىپرستند] بخوانيد افرادى را غير از او [=خدا] كه خيال مىكنيد، [توانايى برطرف
نمودن زيان و عذاب را از شما دارند. هرگاه آنان را بخوانيد و براى برطرف نمودن ضرر،
دست يارى به سوى آنان دراز كنيد] آنها مالك برطرف نمودن ضرر از شما نيستند و
نمىتوانند آن را دگرگون كنند [و ضرر را بهنفع، مبدّل سازند.]
57. اين گروهى را كه مىخوانند [ملائكه يا مردمانى را
آنها كه غير از خدا هستند و افرادنادان، آنها را مىپرستند،] خواستار وسيله و
واسطهاى هستند به سوى پروردگارشان [تا مقام] كدام يك نزديكتر [به او باشد از لحاظ
انجام دادن طاعات و عبادات] و اميد رحمت پروردگار را دارند و از عذاب او مىترسند؛
همانا عذاب او [سزاواراست] كه مورد ترس قرار گيرد.
58. و هيچ قريهاى نيست، مگر اينكه ما هلاك مىكنيم
[اهل و افرادِ] آن را پيش از روزرستاخيز يا عذاب مىكنيم [افرادِ] آن را عذاب
سختى. [انجام دادن] اين موضوع در كتابِ [تقدير و سرنوشت] نوشته شده [و مقدّر گشته
است.]
تفسير:
دنبالهى تذكّراتى كه براى توجّه منحرفان به راه راست، بيان فرمود، به موضوعى
اشارهمىفرمايد و آن اين است كه هر چند، مردم دنيا عموماً داراى اين استعداد
هستندكهمىتوانند به خداى يگانه متشبّث شوند و در پست و بلند حيات از او
نيروبخواهند و به او پناهنده شوند، باز بر اثر اعمال ناپسند خود، جلوى آن نيروى
فطرىو آن استعداد خداداد را مىگيرند و به چيزهايى كه دفع ضرر را، حتى از خودشان
ندارند، توجه مىكنند!
مىتوان گفت كه نزول اين آيات با بركت، زمانى بوده كه مكّه، دچار قحطى يا بلا و
گرفتارى ديگرى شده بود يا مىشود گفت كه مقصود از رفع نگرانى، نگرانىهاى دنيا و
آخرت باشد.
معبودهاى ناتوان
در هر صورت، معبودهاى خيالى و «اصنام لايشعر» آنان، فاقد اين نيرو بوده و هستند
كه بتوانند، دافع بلايى از سر آنها بشوند؛ لذا مىفرمايد:
«قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ
فَلاَيَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَ لاَ تَحْوِيلاً» (56)
بگو: افرادى ـ از انسانها يا فرشتگان يا چيزهاى ديگر را ـ كه غير از خدا
مىپرستيد، چيزهايى به آنها توجه مىكنيد و از آنها خواهان برطرف نمودن بلا و
گرفتارى هستيد، از خود هيچ نيرويى ندارند؛ حتّى اگر زيانى به خودشان رسد، نيروى دفع
آن را از خود ندارند تا چه رسد به دفع سختى شما؛ بدانيد كه تنها نيروى مؤثر در وجود
شما و آنها خداوند است و بس؛ قدرت او شامل تمام قدرتهاست. هر قدرتى محدود است؛ جز
قدرت او و همه چيز در يد قدرت اوست.
بدانيد اينان را كه بدان اعتماد مىكنيد، از خود هيچ نيرويى ندارند. فرشته، پيامبر،
امام و... به خدا نيازمندند و نگران عذاب خدا هستند و عبادت خود را وسيلهاى براى
تقرّب به پيشگاه خداوند قرار مىدهند و عموماً خواهانند كه رتبه و منزلتى نزد
پروردگار خود كسب كنند و خود را از عذاب او ايمن دارند، پس عقلاً، موجوداتِ
اينگونه با اين اوصاف، لياقت پرستش را ندارند؛ بدين جهت فرمود:
«أُولـئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى
رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ
عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُورًا» (57)
دنبالهى اين آيه به نابودى موجودات و تغيير صورت دادن كلّيهى كائنات پيش از
برقرارى رستاخيز اشاره دارد. هلاكت آنان يا بر اثر موت حتمى يا به علت نزول
عذابالهى است. حقيقت اين موضوع، مسلّم است؛ زيرا هر چيزى پس از طىّ مراحلى،
راهنيستى در پيش مىگيرد و به مفهوم «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ
إِنَّهُم مَيِّتُونَ»
[14]، همه چيز و همه كس جز ذات واجبالوجود، فناپذير و نابودشونده
است؛ همين مفهوم است كه در اين آيهى شريفه مىفرمايد:
«وَ إِن مِن قَرْيَة إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ
يَوْمِ الْقِيَـمَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا كَانَ ذلِكَ فِى
الْكِتَـبِ مَسْطُورًا» (58)
و هيچ قريهاى نيست جز اين كه ما افرادش را پيش از روز قيامت هلاك مىكنيم يا اهلش
را به عذاب سختى عذاب مىكنيم و اين موضوع در لوحمحفوظ[15]
محكّم و مقدّر است و لامحاله انجام خواهد شد.
* * *
وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُرْسِلَ بالأَيَـتِ إِلاَّ أَن
كَذَّبَ بِهَا الاَْوَّلُونَ وَ ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً
فَظَلَمُوا بِهَا وَ مَا نُرْسِلُ بالأَيَـتِ إِلاَّ تَخْوِيفًا(59)
ترجمه:
59. و [چيزى] ما را باز نمىدارد [و مانع نمىشود] از
اينكه آيات [و معجزاتى]فروفرستيم، جز اينكه پيشينيان به آن تكذيب نمودند، و
[همانطور كه] ثمود را ناقهداديم، در حالى كه مايهى بينايى آنان بود و به آن ستم
نمودند، و ما آيات [و نشانههاى خداشناسى]را فرو نمىفرستيم، مگر براى ترساندنِ
[آنان از عذاب دوزخ.]
تفسير:
آيهى شريفهى فوق، به تقاضايى مربوط است كه مشركان مكّه از پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم) داشتند و آن درخواست، برخلاف حكمت الهى بود؛ از جملهى آن خواستهها اين
است كه كوه صفا براى ما طلا شود و يا از زمين، چشمهاى ايجاد كن.[16]
انهار و نخلستانها و باغستانهايى ايجاد نما كه داراى چنان صفات باشد و مانند آن.
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در جواب آنها مىفرمود:
«هَلْ كُنتُ إِلاَّ بَشَرًا رَسُولاً؛
[17] آيا جز اين است كه من هم بشرى مانند شمايم امّا پيامبر هستم؟»
خداى متعال در آيهى شريفهى مورد بحث، علّت نياوردن معجزات و عملى نساختن
خواستههاى آنان را با بيانى رسا بيان مىفرمايد و آن اينكه اتيان اينگونه از
معجزات از قدرت خداوند خارج نيست؛ امّا براى امّتهاى قبل و ملل سالفه نيز از اين
قبيل معجزات و آياتى كه باعث افزايش خداشناسى آنان شود، آمد؛ امّا آنان در برابر آن
بيّنات، راه كفر و عناد در پيش گرفتند و ايمان نياوردند و در نتيجه به هلاكت
رسيدند؛ از جملهى آن امّتها، ملّت ثمود يا قوم صالح پيامبر بودند كه خواهان بيرون
آمدن شترى از دل كوه با شرايطى شدند و به خواست پروردگار، آن خواسته، جامهى عمل به
خود پوشيد؛ امّا آنان، شتر صالح را كه آيتى روشن بود، پى نمودند و ايمان نياوردند و
نتيجهى ايمان نياوردن آنها ابتلاى آنان به عذاب الهى شد.
پىنوشتها: