ادوار زندگى بنى اسرائيل
با مراجعه به تاريخ، وضع زندگى بنىاسرائيل را مىتوانيم به
چهار دورهى متمايز از هم تقسيم كنيم:
دورهى نخست:
دورهى قبل از ورود به مصر و بعد از رحلت حضرت
ابراهيم(عليه السلام) است، كه حضرت يعقوب(عليه السلام) را بايد بنيانگذار
بنىاسرائيل محسوب داشت. در اين زمان، بنىاسرائيل در اراضى فلسطين زندگى مىكردند
تا اينكه نسبت به برادر خود، حضرت يوسف(عليه السلام)حسادت ورزيدند و او را به چاه
افكندند. رهايى حضرت يوسف از چاه و رفتن او به مصر از وقايع اين دوره است.
دورهى دوم:
دورهاى است كه با استقرار حضرت يوسف در مصر شروع مىشود؛
زمانى كه بنىاسرائيل به مصر مهاجرت كردند. آنان در اين دوره در رفاه و آسايش
بودند؛ از لحاظ معتقدات هم به خداى يگانه متّكى بودند؛ همانگونه كه فرعونِ معاصر
با حضرت يوسف به او ايمان آورد و دين توحيد را پذيرفت.
دورهى سوم:
از ويژگىهاى اين دوره، تغيير وضع سابق و مراجعت به خوى
ناسپاسى و شرك است. زمان حضرت موسى(عليه السلام) و فرعون، مصادف با اين دوره است كه
اساس توحيد در بين مردم متزلزل شد و بنىاسرائيل، ذليل فرعونيان شدند؛ به مفاد
آيهى شريفهى «يذبّحون أبناءكم و يستحيون نساءكم» ،
فرعونيان فرزندانشان را مىكشتند و زنهاىشان را زندهمىگذاردند و بدترين
شكنجهها را به آنان روا مىداشتند.
دورهى چهارم:
اين دوره با ظهور حضرت موسى و نجات بنىاسرائيل از ظلم
فرعون و گذر آنان از دريا و غرق شدن فرعونيان در دريا شروع مىشود.
پس از اينكه بنىاسرائيل از درياى احمر گذر كردند، سرزمين
فلسطين را مأواى خود قرار دادند و آن را كه به دست عمالقه[1]
بود، باز پس گرفتند و در زمان حضرت داود و سليمان به اوج عظمت خود رسيدند؛ امّا پس
از مرگ حضرت سليمان نبى(عليه السلام)بين آنان دودستگى و اختلاف ايجاد شد و نتيجهى
آن، مهاجرت عدّهاى به اطراف آن سرزمين شد.
آنان قبل از مهاجرت، زندگى سادهاى داشتند كه با گوسفندان
سپرى مىشد؛ با مهاجرتشان، طىّ طريق نمودند تا به بينالنّهرين رسيدند. حكومت
بينالنّهرين در آن زمان با «كلدانيان» بود كه داراى تمدّن بودند.
آثار تمدّن پنج هزار سالهى آنان در موزهى بغداد موجود
است. مركز حكومت كلدانيان، «بابل» و مذهب آنان «بتپرستى» بود.
بنىاسرائيل با نزول خود در خطّهى حكومت كلدانيان و رؤيت
زرق و برق دنيا و زخارف بىارزش و بىبند و بارى افراد آن سامان، به فكر افتادند كه
به شيوهى آنان درآيند و به زعم باطل خود، دين و ايمان را مانع از رسيدن به هدف
پستى كه منظورشان بود، به حساب آوردند.
با رها كردنِ عقايد توحيدى و پذيرش بتپرستى، وسايل ذلّت و
مسكنت خود را فراهم كردند. در اين وقت بود كه هر اندازه علماى بنىاسرائيل آنان را
موعظه كردند، مؤثّر نيفتاد و مقدّمات نزول بلا بر آنها آماده شد؛ تا آنكه
«بختالنصر» با لشگرش بر آنها شورش كرد؛ سپاهيان او «مسجدالاقصى» را گرفتند و
ويران كردند؛ تورات را سوزاندند؛ عدهاى را كشتند و دستهاى را اسير كردند.
بنىاسرائيل به اين ذلّت و مسكنت مبتلا بودند تا «كورش كبير»[2]
روى كار آمد و بابليان، مقهور او شدند و در نتيجه، بنىاسرائيل نجات يافتند.
مدّتى وضع به اين منوال بود و در اين مدّت به راه توحيد
گرويدند؛ امّا پس از زمانى، دوباره خوى شيطانى را شيوهى خود قرار دادند و مقدّمات
نزول بلايى ديگر را بر خود هموار ساختند تا امپراتور روم به نام «اسبيانوس» بر آنان
حملهور شد و آنها را مقهور خود ساخت؛[3]
و «بيتالمقدّس» را ويران نمود و بنىاسرائيل را به اسارت گرفت و حكومت آنان را
نابود ساخت و دفعهى دومِ ذلّت و خوارى آنان آغاز شد و عوامل تحريف تورات و قتل
انبيا و دادن نسبتهاى ناروا به موازين مذهبى از سوى بنىاسرائيل، همزمان با
پاىبند شدنشان به هوا و هوس، شروع شد تا مُهر ذلّت و مسكنت را بر پيشانى خود حك
كنند.
«ضُرِبَتْ عَلَيْهمُ الذِّلَّةُ
أَيْنَ ما ثُقِفُواْ»[4]
و آنچه را قرآن مجيد مبيّن آن است كه دو دفعه در زمين ايجاد
تباهى مىكنند، همان است كه بهطور خلاصه بيان شد.
* * *
إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ
أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الأَخِرَةِ لِيَسُـُـُواْ وُجُوهَكُمْ وَ
لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّة وَ لِيُتَبِّرُوا مَا
عَلَوْا تَتْبِيرًا(7)
ترجمه:
7. اگر نيكى كنيد، به خودتان نيكى كردهايد و اگر هم بدى
كنيد، به خودتان بدى كردهايد؛ زمانىكه وعدهى دوم آيد، [كسانى] چهرههاى شما را
ناخوش و گرفته گردانند و وارد مسجد [=بيتالمقدّس] شوند، همانگونه كه اوّل دفعه
وارد شدند، و نسبت به آنچه بر آن غلبه يافتند، هلاكت و نابودى زيادى به بار آورند.
تفسير:
آنچه از سرگذشت پيامبران و ملّتهاى آنان در قرآن مجيد ذكر
شده، براى تنبّه و عبرت افرادى است كه در سبيل هدايتاند و در قلب خود به توحيد و
خداشناسى متمايل مىباشند؛ خداوند مىفرمايد:
«لَقَدْ كانَ فِى قِصَصِهِمْ
عِبْرَةٌ لأُولِى الأَلْبـب؛[5] در
سرگذشت پيشينيان و انبياى سلف، عبرت و اندرزى براى خردمندان نهفته است.»
اين است كه خداوند، در حين بيان سرگذشت بنىاسرائيل و تباهى
و افساد دوگانهى آنان و ابتلا به عصيان و نافرمانى مىفرمايد:
«إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ
لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا...» (7)
به ظاهر، خطاب متوجه بنىاسرائيل است؛ ولى در باطن، متوجّه
تمام افراد بشر مىشود. مىفرمايد: اگر نيكى كنيد، اثر و پاداش آن متوجه خود شماست.
بدانيد كه خداوند «غنى بالذات» است و به كسى و به عبادت شخصى احتياج ندارد.
بشر هر كارى انجام دهد، بهطور خودكار يا از درياى فيّاض
الهى كناره مىگيرد و خود را از فيض آن محروم مىگرداند و يا با اعمال خود، به
اقيانوس هستى و منشأ وجود، تقرّب مىجويد و از او كسب فيض مىنمايد.
انسان هر كلامى بگويد و هر فكرى بهخاطر بپروراند، در
روحيات و معنويات او مؤثّر است و او را يا به حقيقت نزديك مىگرداند و يا از آن دور
مىكند.
«مَا يَلْفِظُ مِن قَوْل إِلاَّ
لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ؛[6] هيچ
گفتارى را به لفظ درنمىآورد، جز اينكه نگهبانان آمادهاى براى ثبت آن با او
هستند.»
«رُبّ كلمة سوء اورثت حزنا طويلا»
هر كلام نادرستى، اثر زشتش را در وجود او نمودار مىسازد و متقابلاً كلام صحيح هم
اثر خود را دارد. بشر، چه بخواهد و چه نخواهد، به تَبَع اعمالش پاداش دهرى گريبانش
را خواهد گرفت.
قانون فراگير الهى
سزاوار است اين آيات كه حكم الهى را دربردارد نصبالعين افراد عاقل قرار گيرد
تا در زندگى، دلسوز خود باشند و براى روزى كه «لاينفع مالٌ
و لا بنون»[7] درگوش
افرادش طنينافكن مىباشد، ذخيرهاى بيندوزند.
بنىاسرائيل تا زمانىكه پيرو دستورهاى سعادتبخش توحيدى بودند، از بند اسارت و
شكنجهى بختالنصر و روميان هم آسوده بودند؛ امّا وقتىكه تابع شهوات و اميال
نفسانى شدند و ارضاى نفس را بر امور معنوى مقدّم شمردند، روز بيچارگى و ذلّت و
بدبختى آنها به وسيلهى بختالنصر و روميان فرا رسيد.
پيامبر بزرگواراسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «هر حادثهاى در بنىاسرائيل
روى داد، در بين شما [ملّت مسلمان]نيز روى مىدهد.»؛ «حَذوا
النعل بالنعل»[8]؛
گفتار، گفتار پيامبرى است كه آنچه مىگويد، حق و عين واقع است.
اگر با دقت كامل دربارهى اسلام و اسلاميان، از همان روز اوّل و ابتداى
پرتوافشانىاش تاكنون تحقيق درستى كنيم، صحّت گفتار پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله
وسلم) بر ما مشخّص مىشود.
عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا
وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَـفِرِينَ حَصِيرًا(8)
ترجمه:
8. اميد است پروردگار، شما را مورد رحم خود قرار دهد و
اگر بازگرديد، ما بازگشتمىكنيم؛ [اگربازگشت به عصيان كنيد، ما هم بازگشت به عذاب
مىنماييم] و ما جهنّم را براى افراد كافر، زندان و محبسى قرار داديم.
تفسير:
انسان هر اندازه غرق در معاصى باشد، نبايد از رحمت واسعهى پروردگار نوميد شود؛
زيرا يأس از رحمت خداوند جزو گناهان كبيره محسوب مىشود و دارندهاش را به گناه
بزرگى وادار مىنمايد.
خداوند متعال در صدر آيهى فوق مىفرمايد:
«عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ...» (8)
يعنى هر چند انسان نسبت به اعمال سوء خود، استعداد عذاب الهى را به دست آورده باشد
و خود را مستوجب عقاب گردانيده باشد، باز اگر راه توبه و انابتى در پيش گيرد، ممكن
است و اميد اين هست كه خداوند كريم او را مورد لطف عميم خود قرار دهد و عذاب را از
او دور فرمايد.
توبه، عبارت است از: «بازگشت به سوى خدا پس از ارتكاب معصيت». هر قدمى در راه معصيت
برداريم، به همان اندازه از درك رحمت الهى دور شدهايم. اگر شخص بيمار، داروهاى
شفابخش بيمارى خود را به كار بَرَد، روز به روز از شدّت مرضش كاسته مىشود تا روزى
به بهبودى كامل برسد؛ امّا اگر عوض استعمال ادويهى شفابخش به داروهايى متوجّه شد
كه مرضش با آن ضديّت دارد، بيمارى وى شدّت مىيابد تا وقتى كه او را به ديار نيستى
برساند؛ وضع روحيّات ما هم در برابر گناه همينگونه است. اشكى كه از چشم تائب ريخته
شود، داروى شفابخشى است كه او را به درك فيض الهى نزديك مىگرداند و ـ خداى نكرده ـ
قدمى كه در راه معاصى برداشته شود، سمّى است كه انسانيّت و معنويّت او را به كشتن
مىدهد.
قوم يونس(عليه السلام)[9]
بر اثر ارتكاب معاصى، مستوجب نزول عذاب بودند؛ امّا بهخاطر تنبهى كه براىشان حاصل
شد و توسّلى كه به ذات يگانه نمودند، عذاب از آنان دفع شد.
نااميدى، مذموم است
آيات متعدّدى از قرآن شريف، يأس از رحمت خدا را جزو گناهانكبيره محسوب داشته و
كار چنين افرادى را مذموم به حساب آورده است.
آنجايى كه حضرت يعقوب(عليه السلام)، فرزندان خود را به جستجوى يوسف و برادر يوسف
روانه مىسازد، اينگونه مىگويد:
«يـبَنِىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَ أَخِيهِ
وَ لاَتَايْــَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَيَايْــَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ
إِلاَّ الْقَوْمُ الكَـفِرُونَ؛[10] اى
فرزندانم، دنبالِ يافتن يوسف و برادرش برويد و از رحمت خداوند نااميد نشويد؛ همانا
تنها افراد كافرند كه از رحمت پروردگار نااميدند».
در جاى ديگر مىفرمايد:
«وَ مَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ
الضَّالُّونَ؛[11] فقط
گروه گمراهانند كه از رحمت خداوند مأيوس مىباشند.»
«...وَاِنْ عُدْتُمْ عُدْنا...» (8)
توانايى، دو معنا دارد:
1. اگر شما راه بازگشت از گناه را در پيش گيريد، ما هم عذاب را از شما برمىداريم.
2. اگر شما راه طغيان و گردنكشى را بپيماييد و به راهى كه خداوند آن را نمىپسندد
برويد، ما هم عذاب را متوجّه شما مىگردانيم.[12]
كه جملهى:
«...وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكـفِرِينَ حَصيرًا»
(8)
مؤيّد اين موضوع مىباشد؛ زيرا در اين وقت است كه افراد كافر بر اثر اعمال ناشايست
خود، جهنّمى سوزان و زندانى تنگ و محصور براى خود تعبيه نموده و به مفاد آيهى
شريفهى «كُلُّ امْرِىِ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ»[13] هر
كسى در گرو اعمالى است كه انجام داده است و شخص كافر، عملى كه مرضىّ خدا باشد،
انجام نمىدهد و با كارهاى ناپسند خود، خويش را در آتش جهنّم، محصور مىگرداند.
* * *
إِنَّ هـذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ
يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّـلِحَـتِ أَنَّ لَهُمْ
أَجْرًا كَبِيرًا(9) وَ أَنَّ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالأَخِرَةِ أَعْتَدْنَا
لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا(10)
ترجمه:
9. همانا اين قرآن، [مردم را] به راهى كه با ثباتتر و
پايدارتر است، هدايت مىنمايد و افراد مؤمن را كه كار شايسته انجام مىدهند، بشارت
مىدهد بر اينكه براى آنان پاداش بزرگى مىباشد.
10. و [توجّه مىدهد مردم را به] اينكه افرادى كه به روز
بازپسين ايمان نمىآورند، ما براى آنها شكنجهى دردناكى آماده و مهيّا نمودهايم.
تفسير:
خداى متعال پس از ذكر سرگذشت بنىاسرائيل و بيان گرفتارى آنان به دو بليّه بر اثر
دو دفعه تباهى، مردم دنيا را با جملهاى شيوا به حقيقتى متوجّه مىسازد. اينگونه
آگاهاندن، از خصوصيّات قرآن مجيد است، براى هدايت مردمان به راهى كه استوارترين
راههاست؛ آنان را به آيينى ارشاد مىنمايد كه از نظر عقل و در واقع بهترين و
برترين اديان است؛ به بشر چيزى را مىفهماند كه مورد پذيرش عقل سليم است و زير بار
آن مىرود.
انتظار ما از دين
ما از دين و دستورهاى آن از نظر عقل سه انتظار داريم:
1. معرّفى خدا و راه معرفت به او و پرستش ذات ذوالجلال وى؛
2. بيان كردن قواعد و قوانينى كه مكمّل انسانيّت و ملكات فاضله باشد؛
3. تنظيم و ابلاغ موازينى كه ضامن توافق و سازگارى صحيح بين افراد و اجتماع باشد.
با نظرى دقيق و خالى از تعصّب به ديگر كتب مذهبى و سنجش آن كتب با قرآن مجيد، درك
خواهيم كرد كه آنچه قرآن نسبت به اين سه اصل بزرگ ـ كه قوام ديانتى ما را
تشكيلمىدهد ـ بيان داشته، اَقوَم و استوارترين راه است. در حقيقت، قرآن، راهى را
به انسان نشان مىدهد كه در نظر عقل و در واقع، بهترين راه است.
اصل نخست: معرّفى خدا و راه معرفت به او و پرستش ذات ذوالجلال او
قرآن را با كتب محرّف ديگر قياس مىكنيم: آيا كتابىكه خدا را اين اندازه محدود
و ناقص به حساب آورد كه آدم را پشت درختها نبيند و يا با يعقوب از شب تا صبح كشتى
بگيرد و مانند آن، قابل اطمينان است؟ و آيا خدايى كه اينگونه معرفى شود، لياقت
پرستش دارد؟[14]
آيا خدايى كه از آفرينش آدم در زمين پشيمان شود و در دل خود محزون گردد، لايق حمد و
سپاس است؟[15]
آيا خدايى كه بر ملائكه سوار شود و دود از دماغش خارج گردد، مستحق اطاعت است؟[16]
و صدها اباطيل ديگر.
بديهى است كه ما به يارى قرآن مجيد ـ كتاب آسمانىاى كه حتّى يك كلمهى آن هم كم
نشده و زيادى نپذيرفته ـ اين موهومات را به دور مىريزيم و چنين خداى ناقص و محدود
و نادان را ناديده مىگيريم و به خداى قادر متعال و عليمى كه
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْء»[17] توجّه
مىكنيم؛ همين قرآن كه ضامن بقايش، ذات ذوالجلال او مىباشد، او را چنين معرفى
مىكند:
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ *
لَمْيَلِدْ وَ لَمْيُولَدْ * وَ لَمْيَكُن لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»[18]
ما روى نياز را به سوى كسى متوجه مىكنيم كه از همهى جهات، يگانه است. ذات او
مستجمع جميع كمالات و مبرّا از هر عيب و نقصى است. ما به پروردگارى معتقديم كه قائم
و غنىّ بالذّات است؛ توالد و تناسل، شريك و همسر گرفتن در پيشگاه احديّت او
راهندارد؛ زيرا تمام اينها از صفات مخلوق است.
ما به هدايت قرآن مجيد، متعبّد پروردگارى هستيم كه حضرت عيسى ـ كه مسيحيانِ گمراه،
او را پسر خدا مىدانند ـ زبان به عبوديّت او در گهواره مىگشايد و مىگويد:
«إِنِّى عَبْدُاللَّهِ ءَاتـنِىَ الْكِتَــبَ»[19]
آرى ما به خدايى معتقديم كه عقول خردمندان بر آن صحه مىنهد و مقابل تصوّرش به عجز
خود معترف است.
اصل دوم: بيان قواعد و قوانينى كه مكمّل انسانيت و ملكات فاضله باشد.
براى تبيين اين اصل، فقط به يك قاعدهى كوچك اسلامى ـ كه اساسش قرآن است ـ توجه
مىكنيم. به هدايت عقلى، مشخّص است كه در زندگى، ظلم، قبيح و مورد ظلم واقع شدن هم
ناصحيح است؛ هر دو زشت و نادرست است.
آيا كتابىكه مىگويد: «كسى كه سيلى بهگونهى راست تو زد، طرف ديگر را هم برگردان
[تا سيلى بزند][20]»
اين دستور عملى است؟ و يا اصلاً پيروان اين كتابِ محرّف، بدان پاىبند و عاملاند؟
آيا از نظر عقل، صحيح است كه انسان، هميشه در جنگ و جدال باشد و قتل نفس كند و غوغا
و آشوب بهپا كند؟ بديهى است كه اين كار هم عملى و هم ممدوح نيست.
فقط قرآن است كه بايد اعلام كند تا جهان برپاست، حكومت، استقرار داشته باشد و
باصداى بلند در گوش جهانيان، طنينافكن باشد كه
«لاَتَظْلِمُونَ وَلاَتُظْلَمُونَ؛[21] نه
ستم كنيد و نهمورد ستم قرار بگيريد.»
اصل سوم:تنظيم و ابلاغ موازينى كه ضامن توافق و سازگارى صحيح بين افراد و اجتماع
باشد.
ما در ارتباط با افراد ديگر از دارا بودن يكى از سه نوع رابطه، ناگزير هستيم؛
زيرا ممكن است با آنها ارتباط و خويشاوندى نداشته، فقط در انسانيّت با آنان شركت
داشته باشيم و ممكن است در انسانيّت شركت داشته باشيم و ارتباط هم داشته باشيم و
نيز ممكن است كه در انسانيّت شريك باشيم، ارتباط هم داشته باشيم و رابطهى
خويشاوندى هم بين ما حاكم باشد.
قرآن مجيد دربارهى هر يك از اين سه دسته، گفتار عامى دارد كه اگر واقعاً آنگونه
كه در قرآن است و خدا خواسته، عملى شود، تمام اين آدمكشىها، جنگها، نزاعها و
كدورتها از بين مىرود و دنيا، سراسر گلستان مىشود.
قرآن مىفرمايد:
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَـنِ و
إيتاىِ ذِى الْقُرْبَى»[22]
دربارهى دستهى اوّل با عدل، عدالت و دادگرى رفتار كنيم و نسبت به دستهى دوم،
نيكوكارى را فراموش نكنيم و از دادن حقّ خويشاوندان خوددارى نكنيم.
اين است مفهوم جملهى: «إِنَّ هـذَا القُرءَانَ يَهْدِى
لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ
الصَّـلحَـتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا» (9)
اين قرآن، در عين حال كه مردم را به استوارترين راه، هدايت و راهنمايى مىكند و
آنان را از ضلالت و گمراهى مىرهاند به مردمى كه ايمان بياورند و كارى كه مرضىّ
خداى متعال است انجام دهند، بشارت مىدهد كه مقابل اعمال شايستهى خود، پاداش بزرگى
دريافت خواهند نمود.
«وَ أَنَّ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالأَخِرَةِ
أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا» (10)
اين جمله و آيهى شريفه را مىتوانيم دو تفسير كنيم:
1. بشارت مىدهد به افراد با ايمان كه براى آنهايى كه به روز قيامت ايمان ندارند،
عذابى دردناك مهيّا شده است.
2. در عين حال كه قرآن نسبت به افراد با ايمان بشارتدهنده است، نسبت به افراد
بىايمان كه اعتقادى به روز جزا ندارند، ترساننده است.
از امام صادق(عليه السلام) دربارهى «إِنَّ هـذَا القُرءَان
يَهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ» روايت شده است كه
فرمود: مقصود از«لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ» ، نفس امام
است؛ يعنى اينكه قرآن مردم را به سوى امام دعوت مىكند.[23]
با توجه به كلام الهى كه مىفرمايد: «أَطِيعُوا اللّهَ وَ
أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِىالأَمْرِ مِنْكُمْ»[24] و
با توجه به كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمود:
«إنّى تاركٌ فِيكُمُ الثَقَلَيْنِ كِتابَاللّهِ وَعِتْرَتِى»[25] تفسير
اين قسمت، روشن مىشود.
* * *
وَ يَدْعُ الإِنسَـنُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ
كَانَ الإِنسَـنُ عَجُولاً(11)
ترجمه:
11. انسان همانگونه كه به خوبى دعا مىكند [از روى جهل و
نادانى] به بدى هم دعامىكند؛ [چون نادان است، دعا مىكند؛ اما نتيجهى دعايش براى
او بد است] و [طبيعتِ] بشر شتابكار است.
تفسير:
بىخبرى از مصالح و مفاسد
آيه دربارهى بىخبرى و جهالت انسان نسبت به مصالح و مفاسد كارهاست. بشرى كه از
ساعتِ آيندهى زندگى خود اطّلاعى ندارد، نمىتواند دربارهى آن تصميم نيكى اتّخاذ
كند؛ فقط بايد خود را به ذات بزرگوارى وابسته بداند كه همه چيز از اوست و علمش به
همه چيز احاطه دارد.
پىنوشتها: