تفسير الميزان جلد ۹

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۰ -


و در قرب الاسناد حميرى از عبد الله بن ميمون از امام صادق از پدرش (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: وقتى براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پولى آوردند، حضرت به عمويش عباس فرمود: اى عباس ردائى پهن كن و قسمتى از اين پول را در آن بريز و ببر. عباس قسمتى از آن مال را گرفت ، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى عباس اين آن وعده اى بود كه خدا در آيه (يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يوتكم خيرا مما اخذ منكم ) داده بود. آنگاه امام باقر (عليه السلام ) اضافه كردند كه اين آيه در حق عباس و نوفل و عقيل نازل شد.
امام (عليه السلام ) سپس اضافه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در روز بدر نهى كرد از اينكه ابو البخترى واحدى از بنى هاشم را بقتل برسانند، لذا اين گروه اسير شدند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على (عليه السلام ) را فرستاد كه ببيند در ميان اسراء چه كسانى از بنى هاشم هستند. على (عليه السلام ) همچنان كه اسراء را مى ديد به عقيل برخورد، و از روى قصد راه خود را كج كرد. عقيل صدا زد: آى پسر مادرم على ! تو مرا در اين حال ديدى و روى گرداندى .
مى گويد: على (عليه السلام ) نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برگشت و عرض كرد: ابو الفضل را در دست فلانى و عقيل را در دست فلانى و نوفل (يعنى نوفل بن حارث ) را در دست فلانى اسير ديدم . حضرت برخاست و نزد عقيل آمد، و فرمود: اى ابا يزيد ابو جهل كشته شد. عقيل عرض كرد: بنا بر اين ديگر در استان مكه مدعى و منازعى نداريد. حضرت فرمود: (ان كنتم اثخنتم القوم و الا فاركبوا اكتافهم ) (ظاهرا كنايه از اين است كه بكشيد و گر نه فديه بگيريد).
و نيز فرمود: سپس عباس را آورده و به او گفتند بايد براى نجات خودت و برادر [در نسخه اى ديگر: دو برادر] زاده ات فديه دهى . عباس گفت : اى محمد آيا رضايت مى دهى به اينكه براى تهيه كردن اين پول دست گدائى به سوى قريش دراز كنم ؟ حضرت فرمود: از آن پولى كه نزد ام الفضل گذاشتى و به او گفتى اگر پيش آمدى برايم كرد اين پول را خرج خودت و بچه هايت كن فديه ات را بده . عباس عرض كرد: برادر زاده چه كسى شما را از اين ماجرا خبر داد؟ فرمود: جبرئيل اين خبر را برايم آورد. عباس گفت : به خدا سوگند غير از من و ام الفضل كسى از اين ماجرا خبر نداشت ، شهادت مى دهم به اينكه تو رسول اللهى . امام (عليه السلام ) فرمود: اسيران همه فديه دادند و با شرك برگشتند غير از عباس و عقيل و نوفل بن حارث كه مسلمان شدند، و در حقشان اين آيه نازل شد: (قل لمن فى ايديكم من الاسرى ...).
مؤ لف : در الدرالمنثور هم اين معانى به طرق مختلفى از صحابه روايت شده ، و نيز مساله نازل شدن اين آيه در حق عباس و دو برادرزاده اش از ابن سعد و ابن عساكر از ابن عباس روايت شده ، و همچنين در اينكه مقدار فديه اى كه هر يك از اسراى كفار دادند و آزاد شدند چقدر بوده و نيز داستان فديه دادن عباس از طرف خودش و از طرف دو برادرزاده اش را طبرسى در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) مطابق روايت حميرى نقل كرده است .
آيات 75 - 72 سوره انفال


ان الذين ءامنوا و هاجروا و جهدوا بامولهم و انفسهم فى سبيل الله و الذى آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض و الذين ءامنوا و لم يهاجروا ما لكم من وليتهم من شى ء حتى يهاجروا و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق و الله بما تعملون بصير (72)
و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فساد كبير (73)
و الذين ءامنوا و هاجروا و جهدوا فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك هم المؤ منون حقا لهم مغفرة و رزق كريم (74)
و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جهدوا معكم فاولئك منكم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتب الله ان الله بكل شى ء عليم (75)



ترجمه آيات
كسانى كه ايمان آورده و در راه خدا مهاجرت نموده و با اموال و جانهاى خود جهاد كردند و كسانى كه (مهاجرين را) جاى دادند و يارى كردند آنان بعضيشان اولياى بعضى ديگر (اولياى يكديگرند) و كسانى كه ايمان آوردند (ولى ) مهاجرت نكردند ميان شما و ايشان ولايت ارث نيست تا آنكه مهاجرت كنند (ولى اين مقدار ولايت هست كه ) اگر از شما در راه دين نصرت بخواهند شما بايد ياريشان كنيد مگر اينكه بخواهند با قومى بجنگند كه ميان شما و آن قوم پيمانى باشد و خداوند به آنچه مى كنيد بيناست (72)
و كسانى كه كفر ورزيدند بعضى شان اولياء بعضى ديگرند (اولياى همند) و اگر آنچه قبلا دستور داديم انجام ندهيد فتنه اى در زمين و فساد بزرگى را ببار مى آورد(73)
كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت كرده و در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه (از اهل مدينه به مهاجرين ) منزل داده و يارى كردند آنها به حقيقت اهل ايمانند و هم آمرزش خدا و روزى نيكوى بهشتى مخصوص آنها است (74)
و كسانى كه بعدا ايمان آورده و مهاجرت نموده و با شما به جهاد پرداختند ايشان هم از شمايند و در كتاب خدا خويشاوندان (در ارث بردن از يكديگر) بعضى اولى و نزديكترند به بعضى ديگر كه خدا به هر چيز داناست (75)
بيان آيات
اين آيات سوره مورد بحث را ختم مى كند، و به يك معنا برگشت معناى آن به آياتى است كه سوره به آن افتتاح مى شد. و در آن موالات ميان مؤ منين را واجب نموده ، مگر اينكه بعضى مهاجرت بكنند و بعضى تخلف كنند، و رشته موالات ميان آنان و كفار بكلى قطع گردد.


ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا... اولياء بعض



معناى برقرار بودن ولايت بين مهاجرين و انصار (اولئك بعضهم اولياء بعض )
مقصود از مهاجرين در اين آيه دسته اول از مهاجرين اند كه قبل از نزول اين سوره مهاجرت كرده بودند، به دليل اينكه در آخر آيات مورد بحث مى فرمايد: (و كسانى كه بعدا ايمان مى آورند و مهاجرت مى كنند). و منظور از كسانى كه به مسلمانان منزل دادند و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را يارى كردند طائفه انصار است و مسلمانان در ايام نزول اين آيات منحصر به همين دو طائفه يعنى مهاجر و انصار بودند، مگر عده خيلى كمى كه در مكه ايمان آورده و هنوز مهاجرت نكرده بودند.
خداوند ميان اين دو طائفه ولايت برقرار كرده و فرموده : (اولئك بعضهم اولياء بعض ) و اين ولايت معنائى است اعم از ولايت ميراث و ولايت نصرت و ولايت اءمن . به اين معنا كه حتى اگر يك فرد مسلمان كافرى را امان داده باشد امانش در ميان تمامى مسلمانان نافذ است ، بنا بر اين همه مسلمانان نسبت به يكديگر ولايت دارند يك مهاجر ولى تمامى مهاجرين و انصار است ، و يك انصارى ولى همه انصار و مهاجرين است ، و دليل همه اينها اين است كه ولايت در آيه بطور مطلق ذكر شده .
بعضيها گفته اند (مدرك ارث به مواخات همين آيه است ) و ليكن در آيه هيچ قرينه اى كه دلالت كند بر انصراف اطلاق ولايت به ولايت ارث وجود ندارد و هيچ شاهدى نيست بر اينكه بگوييم اين آيه راجع است به ولايت ارثى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به وسيله عقد برادرى ميان مهاجرين و انصار اجرا مى كرد، و تا مدتى از يكديگر ارث مى بردند تا آنكه بعدها نسخ شد.


و الذين آمنوا و لم يهاجروا...



معناى اين آيه روشن است . اين آيه ولايت را در ميان مؤ منين مهاجرين و انصار و ميان مومنينى كه مهاجرت نكردند نفى مى كند، و مى فرمايد: ميان دسته اول و دسته دوم هيچ قسم ولايتى نيست جز ولايت نصرت ، اگر دسته دوم از شما يارى طلبيدند ياريشان بكنيد، ولى بشرطى كه با قومى سر جنگ داشته باشند كه بين شما و آن قوم عهد و پيمانى نباشد.


و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض



يعنى كفار ولايتشان در ميان خودشان است و به اهل ايمان تجاوز نمى كند، پس مؤ منين نمى توانند آنان را دوست بدارند، و اين معنا از اينجا استفاده مى شود كه جمله (بعضهم اولياء بعض ) مانند جمله (اولئك بعضهم اولياء بعض ) كه در باره مؤ منين فرمود جمله ايست انشائى و امرى ، به صورت جمله اى خبرى . و در حقيقت در اين جمله ولايت كفار را در ميان خودشان ، جعل مى كند و در باره اين تعبير بحسب عقل هيچ احتمالى نمى رود جز همينكه گفتيم : مى خواهد سرايت و تجاوز ولايت كفار را بر مؤ منين نفى كند و بفرمايد اهل ايمان نبايد آنانرا دوست بدارند.
دوستى با كفار، انتشار سيره و روش آنان در ميان مسلمين و در نتيجه فتنه و فساد درپى دارد


الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فساد كبير



اين جمله اشاره است به مصلحت تشريع ولايت به آن نحوى كه تشريع فرمود؛ چون بطور كلى ولايت و دوست داشتن يكديگر از امورى است كه هيچ جامعه اى از جوامع بشرى و مخصوصا جوامع اسلامى كه بر اساس پيروى حق و گسترش عدالت الهى تاسيس ‍ مى شود از آن خالى نيست ، و معلوم است كه دوستى كفار كه دشمن چنين جامعه اى هستند موجب مى شود افراد اجتماع با آنان خلط و آميزش پيدا كنند. و اخلاق و عقايد كفار در بين ايشان رخنه يابد، و در نتيجه سيره و روش اسلامى كه مبنايش حق است بوسيله سيره و روش كفر كه اساسش باطل و پيروى هوى است و در حقيقت پرستش شيطان است از ميان آنان رخت بربندد، همچنانكه در روزگار خود ملاحظه كرديم كه چنين شد، و صدق ادعاى اين آيه را به چشم خود ديديم .


و الذين آمنوا و هاجروا...



اين جمله حقيقت ايمان را براى كسى اثبات مى كند كه حقيقتا متصف به آثار آن باشد، و چنين كسى را وعده آمرزش و رزق كريم مى دهد.
(و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم )
اين جمله خطاب است به مهاجرين طبقه اول و به انصار، و در اين خطاب مهاجرين بعدى و آنهائى را كه بعد از اين ايمان مى آورند و با طبقه اول به جهاد مى پردازند به آنان ملحق كرده و در مساله ولايت ، ايشان را نيز شركت داده است .


و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ...



اين جمله راجع به ولايت ارث است كه خداوند آنرا در ميان ارحام و خويشاوندان تشريع مى كند، و آنرا منحصر در ارحام مى نمايد و اما بقيه اقسام ولايت منحصر در ارحام نيست .
اين آيه حكم سابق را كه عبارت بود از ارث بردن بسبب عقد برادرى نسخ مى كند، چون قبل از اين آيه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در اوايل هجرت حكم ارث به مواخات را در ميان مسلمانان اجراء مى كرد و اين خود روشن است كه آيه شريفه ارث به قرابت را بطور مطلق اثبات مى كند چه اينكه وارث داراى سهم باشد و چه نباشد، چه اينكه عصبه باشد و يا نباشد.
بحث روايتى
(منسوخ گشتن حكم ارث به مؤ اخات (برادر خواندگى )، بطلانقول به عصبه در ارث و...)
در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود: مسلمانان صدر اسلام به سبب مواخات (عقد اخوت ) از يكديگر ارث مى بردند.
مؤ لف : اين روايت هم دليل نمى شود بر اينكه آيه (ان الذين آمنوا) درباره ولايت اخوت نازل شده .
و در كافى به سند خود از ابى بصير از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: دائى و خاله وقتى ارث مى برند كه كسى با ايشان نباشد، چون خداى تعالى مى فرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ).
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از ابى بصير از امام ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده ولى سندش را ذكر نكرده است .
و در تفسير عياشى از زراره از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه در تفسير آيه (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ) فرموده : بعضى از خويشاوندان در ارث بردن اولاى از بعضى ديگرند، چون به ميت نزديكترند، و هر كه به ميت نزديكتر است در ارث بردن سزاوارتر است . آنگاه امام (عليه السلام ) فرمود: مادر ميت و برادر و خواهر مادريش و پسرش اولى و نزديكترند به او، آيا مادر به ميت نزديكتر از برادران و خواهرانش نيست .
و نيز در همين كتاب از ابن سنان از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى كه عثمان بن عفان با على بن ابى طالب (عليه السلام ) در ارث مردى كه مى ميرد و داراى عصبه نيست و ليكن خويشاوندى دارد كه از او ارث نمى برند اختلاف كردند، و عثمان گفت ميان خويشاوند فريضه اى نيست . حضرت در پاسخش فرمود: ارثش مال خويشاوندش است ، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ) عثمان گفت : من ميراثش را به بيت المال مسلمين مى دهم ، و احدى از خويشاوندانش ارث نمى برند.
مؤ لف : روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اينكه قول به عصبه باطل است و استنادشان به آيه مزبور بسيار است .
و در الدر المنثور است كه طيالسى ، طبرانى ، ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ميان اصحابش عقد اخوت برقرار نمود، و بعضى از ايشان از بعضى ديگر ارث بردند، تا آنكه آيه (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ) نازل شد، و از آن ببعد اين نوع ارث بردن را ترك كردند، و تنها به ملاك نسب از يكديگر ارث مى بردند.
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود بطور رفع از موسى بن جعفر (عليه السلام ) روايت مى كند كه در آن مناظره اى كه با هارون كردند، هارون عرض كرد: پس به چه مناسبت ادعا مى كنيد كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ارث برده ايد، با اينكه با بودن عمو پسر عمو ارث نمى برد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در موقعى كه از دنيا مى رفت ابو طالب قبلا از دنيا رفته بود، و عمويش ‍ عباس زنده بود و با زنده بودن عباس على (عليه السلام ) ارث نمى برد - تا آنجا كه امام مى فرمايد به او گفتم : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به كسى كه مهاجرت نكرده بود ارث نداد، و ميان او و مسلمانان ولايت (ارث ) برقرار نكرده بود مگر آنكه مهاجرت مى كردند. هارون گفت : دليلت بر اين مدعا چيست ؟ گفتم كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (و الذين امنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا) و عموى من عباس از آنهائى بود كه مهاجرت نكرد. هارون گفت : من از تو اى موسى سوالى مى كنم ، و آن اينست كه آيا بر طبق اين ادعا هيچ به كسى از دشمنان ما فتوى داده اى ، و يا در اين مساله براى احدى از فقهاء به اين دليل استدلال كرده اى ؟ گفتم به خدا سوگند، نه ،
و هيچ كس جز امير المؤ منين از من در اين باره سوالى نكرده ...
مؤ لف : اين روايت را شيخ مفيد نيز در كتاب اختصاص نقل كرده است .
آيات 16 - 1 سوره توبه
(سوره توبه در مدينه نازل شده و داراى 129 آيه است )


براءة من الله و رسوله الى الذين عهدتم من المشركين (1)
فسيحوا فى الارض اربعه اشهر و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكفرين (2)
و اذن من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى ء من المشركين و رسوله فان تبتم فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى الله و بشر الذين كفروا بعذاب اليم (3)
الا الذين عهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيا و لم يظهروا عليكم احدا فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ان الله يحب المتقين (4)
فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا و اقاموا الصلوه و آتوا الزكوه فخلوا سبيلهم ان الله غفور رحيم (5)
و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلم الله ثم ابلغه مامنه ذلك بانهم قوم لا يعلمون (6)
كيف يكون للمشركين عهد عند الله و عند رسوله الا الذين عهدتم عند المسجد الحرام فما استقموا لكم فاستقيموا لهم ان الله يحب المتقين (7)
كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمه يرضونكم بافواههم و تابى قلوبهم و اكثره م فسقون (8)
اشتروا بايت الله ثمنا قليلا فصدوا عن سبيله انهم ساء ما كانوا يعملون (9)
لا يرقبون فى مؤ من الاو لا ذمه و اولئك هم المعتدون (10)
فان تابوا و اقاموا الصلوه و ءاتوا الزكوه فاخوانكم فى الدين و نفصل الايت لقوم يعلمون (11)
و ان نكثوا ايمنهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمن لهم لعلهم ينتهون (12)
الا تقتلون قوما نكثوا ايمنهم و هموا باخراج الرسول و هم بدؤ كم اول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مومنين (13)
قتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم مومنين (14)
و يذهب غيظ قلوبهم و يتوب الله على من يشاء و الله عليم حكيم (15)
ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا المؤ منين و ليجة والله خير بما تعملون (16)



ترجمه آيات
(اين آيات ) بيزارى است از خدا و رسولش به سوى آنانكه (شما مسلمين ) پيمان بستيد با آنان از مشركين (1)
پس شما (اى مشركين ) تا چهار ماه (پيمانتان معتبر است و مى توانيد) آزادانه در زمين آمد و شد كنيد، و بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد و اينكه خدا خواركننده كافران است (2)
(و اين آيات ) اعلامى است از خدا و پيغمبرش به مردم در روز حج اكبر كه خداوند و رسولش بيزار است از مشركين ، حال اگر توبه كرديد كه توبه برايتان بهتر است ، و اما اگر سر پيچيديد، پس بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد، و تو (اى محمد) كسانى را كه كفر ورزند به عذاب دردناكى بشارت ده (3)
مگر آن كسانى از مشركين كه شما با آنان عهد بسته ايد و ايشان بهيچ وجه عهد شما را نشكسته ، و احدى را عليه شما پشتيبانى و كمك نكردند، كه بايد عهدشان را تا سر آمد مدتشان استوار بداريد كه خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد (4)
پس وقتى ماههاى حرام تمام شد مشركين را هر جا يافتيد به قتل برسانيد و دستگير نموده و برايشان تنگ بگيريد، و به هر كمين گاهى (براى گرفتن آنان ) بنشينيد، پس اگر توبه كردند و نماز بپا داشته و زكات دادن رهاشان سازيد كه خدا آمرزنده رحيم است (5)
و اگر يكى از مشركين از تو پناه خواست پس او را پناه ده تا كلام خدا را بشنود آنگاه او را به مامن خويش برسان و اين به خاطر آنست كه ايشان مردمى نادانند (6)
چگونه براى مشركين در نزد خدا و نزد رسولش عهدى باشد؟ مگر آن مشركينى كه شما با ايشان نزد مسجد الحرام عهد بستيد، پس ‍ مادام كه پايدار بر عهد شما بودند شما نيز پايدار بر تعهداتى كه به ايشان سپرده ايد باشيد كه خداوند پره يزكاران را دوست مى دارد (7)
چگونه (غير اين باشد) و حال آنكه اگر ايشان بر شما دست يابند هيچ خويشاوندى و عهدى را رعايت نمى كنند، با زبانهاى خود شما را خشنود ساخته ولى دلهايشان (از اين معنا) اباء دارد و بيشترشان فاسقند (8)
آيات خدا را به بهائى اندك فروختند، پس از راه خدا جلوگيرى نموده ، آرى زشت بود آنچه ايشان مى كردند (9)
در باره هيچ مومنى رعايت هيچ خويشاوندى و عهدى را نمى كنند، و ايشان آرى ، هم ايشانند تجاوزگران (.1)
پس اگر توبه كردند و نماز را بپا داشته و زكات دادند برادران شما در دين خواهند بود و ما آيتها را براى قومى كه بدانند تفصيل مى دهيم (11)
و اگر سوگندهاى خود را بعد از عهدشان شكستند و در دين شما طعنه زدند پس كارزار كنيد با پيشوايان كفر كه ايشان پاى بند سوگندهايشان نيستند، شايد بوسيله كارزار دست بردارند (12)
آيا پيكار نمى كنيد با مردمى كه سوگندهاى خود را شكستند و آهنگ آن كردند كه رسول را بيرون كنند و ايشان در نخستين بار، جنگ با شما را آغاز كردند. آيا از آنان مى ترسيد؟ پس خدا سزاوارتر است از اينكه از وى بترسيد اگر چنانچه مؤ من هستيد (13)
پيكار كنيد با ايشان تا خداوند به دست شما عذابشان داده و خوارشان سازد و شما را عليه ايشان نصرت داده و دلهاى مردمى با ايمان را شفا دهد(14)
و خشم دلهايشان را بزدايد، و خدا از هر كه بخواهد مى گذرد و خدا داناى شايسته كار است (15)
آيا گمان كرديد كه رها مى شويد و هنوز خدا از شما كسانى را كه جهاد كردند و غير از خدا و رسولش و مؤ منان همرازى نگرفتند، نشناخته است و خدا با خبر است به آنچه مى كنيد (16)
بيان آيات
اشاره به اختلاف در اينكه سوره توبه سوره اىمستقل يا ملحق به سوره انفال مى باشد
اين آيات ، آغاز دسته ايست از آيات كه به نام سوره (توبه ) و يا (برائت ) ناميده شده است .
مفسرين در اينكه اين آيات سوره ايست مستقل و يا جزء سوره انفال اختلاف كرده اند، و اختلافشان در اين باره منتهى مى شود به اختلافى كه صحابه و تابعين در اين باره داشته اند. روايت وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اين باره نيز مختلف است ؛ چيزى كه هست از نظر صناعت آن دسته از روايات كه دلالت دارد بر اينكه اين آيات ملحقند به سوره انفال رجحان دارد و به نظر قوى مى رسد.
آيات اين سوره بر خلاف ساير سوره ها كه اواخرش همان منظورى را افاده مى كند كه اوائلش افاده مى كرد، داراى غرض واحدى نيست .
اول اين سوره مربوط به بيزارى از كفار است ، و قسمتى از آن مربوط به قتال با مشركين و قتال با اهل كتاب ؛ و يك قسمت مهمى از آن در باره منافقين صحبت مى كند، و آياتى از آن مسلمانان را به قتال تحريك مى كند، و عده اى متعرض حال كسانيست كه از جنگ تخلف ورزيدند، و آياتى مربوط به دوستى و ولايت كفار است ، آياتى راجع به زكات است ، و همچنين مطالبى ديگر، ليكن مى توان گفت قسمت معظم آن مربوط به قتال با كفار، و آيات راجع به منافقين است .
و به هر حال از نظر تفسير فائده مهمى هم بر آن مترتب نيست ؛ هر چند از نظر فقهى بتوان فايده اى براى چنين بحثى پيدا كرد و ليكن از غرض ما و از فن تفسير خارج است .


برائه من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين



راغب در مفردات گفته است : اصل واژه (برء) و (براء) و (تبرى ) به معناى كناره گيرى و بيزارى از هر چيزيست كه مجاورت با آن مورد كراهت باشد، لذا گفته مى شود (برات من المرض از مرض بهبودى يافتم ) و (برات من فلان از گير فلانى نجات يافتم ) و (تبرات و يا ابراته و براته من كذا و از فلان عمل بى زارى جستم و يا فلانى را از آن عمل برى نمودم )، و در مفردش ‍ گفته مى شود: (رجل برى ء) و در جمع گفته مى شود: (قوم برآء و يا قوم بريوون ) خداى تعالى در قرآن مى فرمايد: (برائه من الله و رسوله ).
اعلائم برائت در: (برائة من الله و رسوله ...) صرف تشريع نيست بلكه انشاءحكم و قضاء بر برائت است
اين آيه شريفه نسبت به چند آيه بعد به منزله عنوان مقاله اى است كه به خلاصه كلام بعدى اشاره مى كند، مانند ساير سوره هاى مفصلى كه يك و يا دو آيه اول آن بطور اجمال به غرضى كه آيات سوره در مقام افاده آن است اشاره مى كند.
خطاب آيه به شهادت جمله (عاهدتم ) متوجه به مؤ منين و يا به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين است . و در عنوان ، نام خدا برده شده كه صاحب خطاب و حكم است و نام رسول هم برده شده كه واسطه ابلاغ خطاب است ، و نام مشركين برده شده كه مورد حكمند، و پس از آن ، حكم طورى الفاء شده كه بطور غايبانه ولى در عين حال با صاحب حكم مواجهه كنند به آنان برسد، و اين طرز خطاب در احكام و دستوراتى كه مقصود رساندنش به همه مردم است خود يك نوع تعظيم است براى صاحب حكم دستور.
و مفاد آيه تنها صرف تشريع نيست ، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء بر برائت از مشركين زمان نزول آيه است ، به دليل اينكه اگر صرف تشريع بود رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در برائت شريك نمى كرد، چون داب قرآن بر اين است كه حكم تشريعى صرف را تنها به خدا نسبت دهد، حتى صريحا فرموده : (و لا يشرك فى حكمه احدا) و از مصاديق حكم جز حكم به معناى سياست و ولايت و قطع خصومت را به آنحضرت نسبت نمى دهد.
عهد شكنى مشركين ، مجوز مقابله به مثل به آنان بوده است
بنابراين ، منظور از آيه اين است كه : خداوند قضا رانده به اينكه از مشركين كه شما با آنان معاهده بسته ايد امان برداشته شود، و اين برداشته شدن امان جزافى و عهدشكنى بدون دليل نيست ، چون خداوند بعد از چند آيه مجوز آنرا بيان نموده و مى فرمايد كه : هيچ وثوقى به عهد مشركين نيست ، چون اكثرشان فاسق گشته و مراعات حرمت عهد را نكرده و آنرا شكستند، به همين جهت خداوند مقابله به مثل يعنى لغو كردن عهد را براى مسلمين نيز تجويز كرده و فرموده : (و اما تخافن من قوم خيانه فانبذ اليهم على سواء ان الله لا يحب الخائنين ) و ليكن با اينكه دشمن عهدشكنى كرده خداوند راضى نشد كه مسلمانان بدون اعلام لغويت عهد آنان را بشكنند، بلكه دستور داده نقض خود را به ايشان اعلام كنند تا ايشان بخاطر بى اطلاعى از آن بدام نيفتند. آرى ، خداى تعالى با اين دستور خود مسلمانان را حتى از اين مقدار خيانت هم منع فرمود.
و اگر آيه مورد بحث مى خواست شكستن عهد را حتى در صورتى كه مجوزى از ناحيه كفار نباشد تجويز كند مى بايستى ميان كفار عهدشكن و كفار وفادار به عهد فرقى نباشد، و حال آنكه در دو آيه بعد كفار وفادار به عهد را استثناء كرده و فرموده : (مگر آن مشركينى كه شما با ايشان عهد بسته ايد و ايشان عهد شما را به هيچ وجه نشكسته باشند، و احدى را عليه شما پشتيبانى نكرده باشند، چنين كسان را عهدشان را تا سر رسيد مدت به پايان ببريد كه خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد).
و نيز راضى نشد به اينكه مسلمانان بدون مهلت عهد كفار عهدشكن را بشكنند، بلكه دستور داد كه تا مدتى معين ايشان را مهلت دهند تا در كار خود فكر كنند و فردا نگويند شما ما را ناگهان غافلگير كرديد.
بنابراين ، خلاصه مفاد آيه اين مى شود كه : عهد مشركينى كه با مسلمانان عهد بسته و اكثر آنان آن عهد را شكستند و براى ما بقى هم وثوق و اطمينانى باقى نگذاشتند لغو و باطل است چون نسبت به بقيه افراد هم اعتمادى نيست ، و مسلمانان از شر و نيرنگهايشان ايمن نيستند.


فسيحوا فى الارض اربعه اشهر و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكافرين



(سياحت ) به معناى راه افتادن و در زمين گشتن است ، و به همين جهت به آبى كه دائما روان است مى گويند (سائح ).
اينكه قرآن مردم را دستور داد كه در چهار ماه سياحت كنند كنايه است از اينكه در اين مدت از ايام سال ايمن هستند، و هيچ بشرى متعرض آنان نمى شود، و مى توانند هر چه را كه به نفع خود تشخيص دادند انجام دهند زندگى يا مرگ . در ذيل آيه هم كه مى فرمايد: (و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكافرين ) نفع مردم را در نظر گرفته و مى فرمايد: صلاح تر بحال ايشان اين است كه شرك را ترك كرده و به دين توحيد روى آورند، و با استكبار ورزيدن خود را دچار خزى الهى ننموده و هلاك نكنند.
و اگر از سياق غيبت به سياق خطاب التفات نموده براى اين است كه خصم را مورد خطاب قرار دادن و با صراحت و جزم او را تهديد كردن نكته اى را مى رساند كه پشت سر او گفتن اين نكته را نمى رساند و آن عبارتست از نشان دادن قدرت و تسلط بر خصم و ذلت و خوارى او در برابر خشم و غضب خود.
اقوام مفسرين درباره مراد از چهار ماه در آيه :(فسيحوا فى الارض اربعةاشهر)
مفسرين در اين آيه در اينكه منظور از (چهار ماه ) چيست اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: ابتداى آن روز بيستم ذى القعده است ، و مقصود از (روز حج اكبر) همين روز است ، و بنا به گفته آنها چهار ماه عبارتست از ده روز از ذى القعده و تمامى ذى الحجه و محرم و صفر و بيست روز از ربيع الاول ، و در اين قول اشكالى است كه بزودى خواهد آمد.
عده اى ديگر گفته اند: اين آيات در اول ماه شوال در سال نهم هجرت نازل شده . و قهرا مقصود از چهار ماه ، شوال و ذى القعده و ذى الحجه و محرم است و اين چهار ماه با تمام شدن ماههاى حرام تمام مى شود و آنچه آنان را وادار به اين قول كرده اينست كه گفته اند منظور از جمله (فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا...)، كه بعد از دو آيه ديگر است ماههاى حرام معروف يعنى ذى القعده و ذى الحجه و محرم است كه انسلاخ آنها با انقضاء ماههاى چهارگانه مورد بحث مطابقت مى كند، و اين قول دور از صواب و ناسازگار با سياق كلام است و قرينه مقام هم با آن مساعد نيست .
احتمالى كه هم سياق آيه دلالت بر آن دارد و هم قرينه مقام يعنى قرار گرفتن حكم در آغاز كلام ، و هم اينكه مى خواهد براى مشركين مهلتى مقرر كند تا در آن مهلت به اختيار خود هر يك از مرگ و زندگى را نافع تر بحال خود ديدند اختيار كنند اين است كه بگوئيم ابتداى ماههاى چهارگانه همان روز حج اكبر است كه در آيه بعدى از آن اسم مى برد، چون روز حج اكبر روزيست كه اين آگهى عمومى در آن روز اعلام و ابلاغ مى شود، و براى مهلت مقرر كردن و بر محكومين اتمام بحث نمودن مناسب تر همين است كه ابتداى مهلت را همان روز قرار داده و بگويند: (از امروز تا چهار ماه مهلت ).
و اهل نقل اتفاق دارند بر اينكه اين آيات در سال نهم هجرت نازل شده بنابراين اگر فرض شود كه روز حج اكبر همان دهم ذى الحجه آن سال است چهار ماه مذكور عبارت مى شود از بيست روز از ذى الحجه و محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى .


و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى ء من المشركين و رسوله ...



كلمه (اذان ) به معناى اعلام است . و اين آيه تكرار آيه قبلى كه فرمود: (برائه من الله و رسوله ) نيست زيرا هر چند برگشت هر دو جمله به يك معنا يعنى بيزارى از مشركين است ، ولى آيه اولى برائت و بيزارى از مشركين را تنها به خود مشركين اعلام مى كند. به دليل اينكه در ذيل آن مى فرمايد: (الى الذين عاهدتم من المشركين ). بخلاف آيه دوم كه خطاب در آن متوجه مردم است نه خصوص مشركين تا همه بدانند كه خدا و رسول از مشركين بيزارند، و همه براى انفاذ امر خدا يعنى كشتن مشركين بعد از انقضاء چهار ماه خود را مهيا سازند، چون در اين آيه كلمه الى الناس دارد. و نيز به دليل تفريعى كه در سه آيه بعد كرده و فرموده : (فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ...)
مراد از (يوم الحج الاكبر) در آيه : (و اذان من الله و رسوله ...) واقوال مختلف در اين مورد
و اما اينكه منظور از (روز حج اكبر) چيست مفسرين در آن اختلاف كرده اند.
بعضى گفته اند: منظور روز دهم ذى الحجه از سال نهم هجرت است ؛ چون در آن روز بود كه مسلمانان و مشركان يكجا اجتماع كرده و هر دو طايفه به حج خانه خدا پرداختند، و بعد از آن سال ديگر هيچ مشركى حج خانه خدا نكرد. و اين قول مورد تاييد رواياتى است كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده و با معناى اعلام برائت ، مناسب تر و با عقل نيز سازگارتر از ساير اقوال است ، چون آن روز بزرگترين روزى بود كه مسلمانان و مشركين ، در منى جمع شدند؛ و اين معنا از رواياتى از طرق عامه نيز استفاده مى شود، چيزى كه هست در آن روايات دارد كه منظور از حج اكبر روز دهم از هر سال است نه تنها از سال نهم هجرت ، و بنا بر آن همه ساله حج اكبر تكرار مى شود، و ليكن از طريق نقل ثابت نشده كه اسم روز دهم روز حج اكبر بوده باشد.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن ، روز عرفه (نهم ذى الحجه ) است ، چون وقوف در آن روز است و عمره كه وقوف در آن نيست حج اصغر است . ليكن اين قول صرف استحسان و اعمال سليقه است ، و دليلى بر آن نيست ، و هيچ راهى براى تشخيص صحتش ‍ نداريم .
بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن ، روز دوم از روز نحر (قربان ) است ، چون امام مسلمين در آن روز ايراد خطبه مى كند. و بى اعتبارى اين قول روشن است .
قول ديگر اينكه منظور از آن ، تمامى ايام حج است همچنانكه ايام جنگ جمل را روز جمل و حادثه جنگ صفين و جنگ بعاث را روز صفين و روز بعاث مى گويند، كه در حقيقت مقصودشان از روز، زمان است پس منظور از روز حج اكبر نيز زمان حج اكبر است . و اين قول را نبايد در مقابل اقوال گذشته قولى جداگانه گرفت ، چون با همه آنها مى سازد، و همه آن روزها را روز حج اكبر مى داند، و اما اينكه چطور حج را حج اكبر ناميده ؟ ممكن است آنرا نيز به توجيه هائى كه در بعضى از اقوال قبلى مانند قول اول بود توجيه كرد.
و به هر حال بررسى دقيق با اين قول نيز سازگار نيست ، براى اينكه همه ايام حج نسبت به اعلام برائت كه در آيه مورد بحث است يكسان نيستند، و وضع روز دهم طوريست كه آيه شريفه را به سوى خود منصرف مى سازد و از شنيدن كلمه (روز حج اكبر) آن روز به ذهن مى رسد، چون تنها روزى كه عموم زوار حج را در خود فرا گرفته باشد و اعلام برائت به گوش همه برسد همان روز دهم است ، و وجود چنين روزى در ميان روزهاى حج نمى گذارد كلمه (يوم الحج الاكبر) ساير ايام را نيز شامل شود، چون در ساير ايام زوار اجتماع آن روز را ندارند.
خداى تعالى در ذيل آيه مورد بحث بار ديگر خطاب را متوجه مشركين نموده و خاطر نشان مى سازد كه هرگز نمى توانند خدا را عاجز كنند. اين را تذكر مى دهد تا مشركين در روش خود روشن شوند همچنانكه به همين منظور در آيه قبيى فرمود: (و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكافرين ) چيزى كه هست در آيه مورد بحث جمله (فان تبتم فهو خير لكم ) را اضافه كرد تا آن نكته اى را كه در آيه قبلى بطور اشاره گنجانيده بود در اين آيه آنرا صريح بيان كرده باشد.
در حقيقت جمله (شما عاجز كننده خدا نيستيد) كه در آيه قبلى بود به منزله موعظه و خير خواهى و هشدار به اين بود كه مبادا خود را با ادامه شرك به هلاكت بيندازند و در جمله ((فان تبتم ) كه بطور ترديد بيان شده همان تهديد و نصيحت و موعظه را بطور روشن تر بيان كرده است .
سپس التفات ديگرى بكار برده و خطاب را متوجه پيغمبرش نموده و به وى دستور داد كه كفار را به عذابى دردناك نويد دهد. بيان التفات اولى يعنى التفاتى كه در جمله (فان تبتم فهو خير لكم ...)، در ذيل جمله (فسيحوا فى الارض ) و اعراض از ورود به دين توحيد گذشت . و اما وجه التفات دوم يعنى التفاتى كه در جمله (و بشر الذين كفروا...)، بكار رفته اين است كه آيات مورد بحث پيغامهائى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بايد آنها را از ناحيه خدا به مشركين برساند، و لازمه رسالت اين است كه شخص ‍ رسول را مخاطب قرار بدهند، و بدون آن صورت نمى بندد.
عهد و پيمانى كه با مشركينى كه به پيمان خود وفادار بوده اند منعقد شده تا پايانمدت محترم است


الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم احدا...



اين جمله استثنائى است از عموميت برائت از مشركين ، و استثناء شدگان عبارتند از مشركينى كه با مسلمين عهدى داشته و نسبت به عهد خود وفادار بوده اند، و آنرا نه مستقيما و نه غير مستقيم نشكسته اند، كه البته عهد چنين كسانى را واجب است محترم شمردن و تا سر آمد مدت آنرا به پايان بردن .
از اين بيان روشن گرديد كه مقصود از اضافه كردن جمله (و لم يظاهروا عليكم احدا) به جمله (لم ينقصوكم شيئا) بيان دو قسم نقض عهد يعنى مستقيم و غير مستقيم آن است ، نقض عهد مستقيم مانند كشتن مسلمانان و غير مستقيم نظير كمك نظامى به كفار عليه مسلمين ، همچنانكه مشركين مكه بنى بكر را عليه خزاعه كمك كردند، چون بنى بكر با قريش پيمان نظامى داشتند و خزاعه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با بنى بكر جنگيد قريش قبيله نامبرده را كمك نموده و با اين عمل خود پيمان حديبيه را كه ميان خود و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بسته بودند شكستند، و همين معنا خود يكى از مقدمات فتح مكه در سال ششم هجرى بود.
(ان الله يحب المتقين ) - اين جمله در مقام بيان علت وجوب وفاى به عهد است و اينكه وفاى به عهد و محترم شمردن آن در صورتى كه دشمن نقض نكند خود يكى از مصاديق تقوا است كه خداوند همواره در قرآن به آن امر مى كند، و اگر اين معنا را در آيه مورد بحث صريحا بيان نكرده در مواردى كه نظير اين مورد است بدان تصريح كرده مثلا در آيه (و لا يجرمنكم شنان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى ) فرموده است عدالت يكى از مصاديق تقوا است و نيز در آيه (و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا، و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا الله ) تصريح كرده معاونت بر نيكى و تقوا و كمك نكردن بر گناه و ظلم از مصاديق آن تقواى مطلقى است كه خداوند همواره به آن امر مى كند.
از همين جا اشكالى كه متوجه تفسير بعضى ها كه گفته اند (منظور از متقين كسانى است كه از عهد شكستن بدون جهت مى پرهيزند) معلوم مى شود، چون همانطورى كه گفته شد تقوا و متقين در اصطلاح قرآن به معناى پرهيز از مطلق كارهاى حرام است ، و اين معنا براى قرآن مانند حقيقت ثانيه شده ، و با چنين زميهه اى اگر منظور از آن پره يز از خصوص عهد شكستن بى جهت بود احتياج به قرينه اى بود كه ذهن را از انتقال به معناى حقيقتش صارف و مانع شود، و چنين قرينه اى در آيه وجود ندارد.


فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد



كلمه (انسلاخ ) در اصل از (سلخ الشاه پوست گوسفند را كند) گرفته شده ، و (انسلاخ ماه ) يك نوع كنايه است از تمام شدن آن . و كلمه (حصر) به معناى جلوگيرى از بيرون شدن از محيط است . و (مرصد) اسم مكان از ماده (رصد) و به معناى آمادگى براى مراقبت است .
راغب در مفردات مى گويد: كلمه (رصد) به معناى آماده شدن براى پائيدن و مراقبت است ، و كلمات (رصد له ) و (ترصد) و (ارصدته له ) همه به اين معنا است ، در همين معنا خداى تعالى فرموده : (ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و در آيه ان ربك لبالمرصاد) اشاره است به اينكه هيچ پناه و مفرى از عذاب خدا نيست . كلمه (رصد) هم به معناى اسم فاعل استعمال مى شود و هم اسم مفعول ، هم در مفرد به كار مى رود و هم در جمع و در آيه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا) با همه اينها يعنى مفرد و جمع فاعل و مفرد و جمع مفعول مى سازد، و كلمه (مرصد) به معناى موضع كمين گرفتن است .
و مقصود از ماههاى حرام همان چهار ماه سياحت است كه قبلا نامبرده و به عنوان ضرب الاجل فرموده بود: (فسيحوا فى الارض ‍ اربعه اشهر) نه ماههاى حرام معروف كه عبارتند از ماه ذى القعده و ذى الحجه و محرم ، چون همان طورى كه قبلا هم گفتيم اين چند ماه با اعلان برائتى كه در روز قربانى اتفاق افتاده بهيچ وجه تطبيق نمى كند.
بنابراين الف و لامى كه در (الاشهر الحرم ) است الف و لام عهد ذكرى است و با آن معناى آيه چنين مى شود: پس وقتى كه ماههاى نامبرده كه گفتيم نبايد در آن ماهها متعرض حال مشركين شويد پايان يافت و اين مهلت به سر آمد مشركين را هر كجا ديديد بكشيد.
از آنچه گفته شد روشن گرديد كه هيچ وجهى نيست براى اينكه جمله (فاذا انسلخ الاشهر الحرم ) را بتمام شدن ذى القعده و ذى الحجه و محرم حمل كنيم و بگوئيم با تمام شدن اين سه ماه در حقيقت چهار ماه حرام نيز تمام شده است و يا بگوئيم تمام شدن و انسلاخ ماههاى حرام اشاره است به تمام شدن چهار ماه هر چند اين ماهها با آن چند ماه منطبق نشود.
زيرا گواينكه لفظ (اشهر الحرم ) ظهور در ماههاى رجب و ذى القعده و ذى الحجه و محرم دارد و با اين حمل مساعد است و ليكن از نظر سياق آيه نمى توانيم چنين حملى را مرتكب شويم .
امر به از ميان برداشتن مشركين پيمان شكن و منقرض ساختن آنان بعد از انقضاء مهلتچهار ماهه ، مگر آنكه توبه كنند...
جمله (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) نشان دهنده برائت و بيزارى از مشركين است و مى خواهد احترام را از جانهاى كفار برداشته و خونهايشان را هدر سازد، و بفرمايد: بعد از تمام شدن آن مهلت ديگر هيچ مانعى نيست از اينكه آنان را بكشيد نه حرمت حرم و نه احترام ماههاى حرام ، بلكه هر وقت و هر كجا كه آنان را ديديد بايد به قتلشان برسانيد، البته اين در صورتيست كه كلمه (حيث ) هم عموميت زمانى را برساند و هم مكانى را كه در اين صورت قتل كفار بر مسلمين واجب است هر چند به آنان در حرم و حتى در ماههاى حرام دست پيدا كنند.
و تشريع اين حكم براى اين بوده كه كفار را در معرض فنا و انقراض قرار داده و به تدريج صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك كند، و مردم را از خطرهاى معاشرت و مخالطت با آنان نجات دهد.
بنابراين ، هر يك از جملات (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) و (و خذوهم ) و (و احصروهم ) و (و اقعدوا لهم كل مرصد) بيان يك نوع از راهها و وسايل نابود كردن افراد كفار و از بين بردن جمعيت هاى ايشان و نجات دادن مردم از شر ايشانست .
اگر به آنان كسى دست يافت و توانست ايشان را بكشد بايد كشته شوند، و اگر نشد دستگير شوند و اگر اين هم نشد در همان جايگاههايشان محاصره شوند و نتوانند بيرون آيند و با مردم آميزش و مخالطه كنند، و اگر معلوم نشد در كجا پنهان شده اند، در هر جا كه احتمال رود كمين بگذارد تا بدين وسيله دستگيرشان نموده يا به قتلشان فرمان دهد و يا اسيرشان كند.
و شايد همين معنا مراد آنكسى باشد كه گفته است : منظور از جمله مورد بحث (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم مشركين را يا بكشيد هر جا كه يافتيد و يا گرفته و محاصره كنيد) است ، كه مطلب را موكول به اختيار مسلمين كرده تا هر كدام از آن دو را صلاح ديدند اختيار كنند.
گو اينكه وجه مزبور خالى از تكلف نيست ، چون گرفتن و محاصره كردن و در كمينشان نشستن را امر واحدى در مقابل كشتن قرار داده و به هر حال سياق با آن معنائى كه ما در سابق كرديم سازگار است .
و اما كلام كسى كه گفته در جمله (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) تقديم و تاخير هست ، و تقدير آيه (فخذوا المشركين حيث وجدتموهم و اقتلوهم ) است ، كلام صحيحى نيست و تصرفى است در آيه بدون مجوز؛ و سياق خود آيه مخصوصا ذيل آن آنرا دفع مى كند.
و معناى آيه اين است كه : پس وقتى ماههاى حرام تمام شد و چهار ماهى كه ما مهلتشان داديم و گفتيم (فسيحوا فى الارض اربعه اشهر) سر رسيد لاجرم مشركين را به هر وسيله ممكن و هر راهى كه براى از بين بردن ايشان نزديك تر ديديد بايد از بين ببريد، و آثارشان را نابود كنيد، حال چه بكشتن باشد، يا دستگير كردن ، يا محاصره نمودن ، و يا كمين نهادن پس هر جا ايشان را يافتيد چه در حل و چه در حرم بقتل برسانيد تا به كلى از ميان بروند.
چنانچه مشركين توبه كردند آنان را رها كنيد


فان تابوا و اقاموا الصلوه و اتوا الزكوه فخلوا سبيلهم ان الله غفور رحيم



اين آيه اشتراطى است در معناى غايت حكم سابق ، و منظور از (توبه ) همان معناى لغوى كلمه است ، و آن عبارتست از بازگشت . و معناى آيه اين است كه : اگر با ايمان آوردن ، از شرك به سوى توحيد برگشتند، و با عمل خود شاهد و دليلى هم بر بازگشت خود اقامه نمودند به اين معنا كه نماز خوانده و زكات دادند، و به تمامى احكام دين شما كه راجع است به خلق و خالق ملتزم شدند در اين صورت رهايشان كنيد.
و (تخليه سبيل ) كنايه است از متعرض نشدن به كسى كه در آن سبيل (راه ) قرار دارد، و هر چند در اثر كثرت استعمال كنايه بودنش از بين رفته و استعمالى مبتذل شده است ، و اين كنايه به اين عنايت است كه مشركين با حكمى كه در باره شان نازل شده تو گوئى راهشان بخاطر تعرض متعرضين بسته شده ، و اگر اين راه باز شود قهرا ملازم با اين است كه متعرضين متعرضشان نشوند.
و جمله (ان الله غفور رحيم ) بيان علت است براى جمله (فخلوا سبيلهم ) كه يا صورت آن را كه صورت امر است تعليل مى كند (و مى فهماند: چرا گفتيم رهايشان كنيد) و يا ماده آنرا كه عبارت است از رها كردن .
بنابراينكه صورت را تعليل كند معناى جمله چنين مى شود: دستور خدا به رها كردن ايشان به علت اين بود كه خدا آمرزنده رحيم است و هر كه را به سويش توبه برد مى آمرزد.
و بنابراينكه ماده را تعليل كند معنا چنين مى شود: رهايشان كنيد كه رها كردنشان از مغفرت و رحمت خدا است ، و اگر چنين كنيد شما نيز به اين دو صفت كه از صفات علياى پروردگارتان است متصف مى شويد. و از اين دو وجه ، وجه اول با ظاهر آيه سازگارتر است .
امر به امان دادن به مشركى كه امان مى طلبد تا به بحث و بررسى درباره دين حقبپردازد


و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ...



اين آيه متعرض حكم پناه دادن به مشركين است كه پناه خواهى مى كنند، و مى فرمايد پناهشان بدهيد تا كلام خدا را بشنوند، و اين سخن هر چند در خلال آيات برائت و سلب امنيت از مشركين جمله اى معترضه و يا شبيه به معترضه است ، ليكن گفتنش واجب بود، چون در حقيقت دفع دخل و جواب از توهمى بود كه حتما مى شد. آرى ، اساس اين دعوت حقه و وعد و وعيدش و بشارت و انذارش و لوازم اين وعد و وعيد يعنى عهد و پيمان بستنش و يا پيمان شكستنش و نيز احكام و دستورات جنگيش همه و همه هدايت مردم است و مقصود از همه آنها اين است كه مردم را از راه ضلالت به سوى رشد و هدايت برگردانيده و از بدبختى و نكبت شرك به سوى سعادت توحيد بكشاند.
و لازمه اين منظور اين است كه كمال اهتمام را در رسيدن به آن هدف مبذول داشته و براى هدايت يك گمراه و احياى يك حق هر چند هم ناچيز باشد از هر راهى كه اميد مى رود به هدف برسد استفاده شود، و به همين جهت است كه خداى تعالى با اينكه از مشركين غير معاهد بيزارى جسته و خون و مال و عرض آنان را هدر كرده بود از آنجائى كه منظورش اين بود كه حقى احياء و باطلى ابطال شود لذا وقتى احتمال مى دهد همين مشركين براه راست بيايند همين اميد و احتمال تا آنجا كه مبدل به ياس و نوميدى از هدايتشان نشود از هر قصد سوئى جلوگيرى مى كند.
پس وقتى مشركى پناه مى خواهد تا از نزديك دعوت دينى را بررسى نموده و اگر آنرا حق ديد و حقانيتش برايش روشن شد پيروى كند واجب است او را پناه دهند تا كلام خدا را بشنود، و در نتيجه پرده جهل از روى دلش كنار رفته و حجت خدا برايش تمام شود، و اگر با نزديك شدن و شنيدن باز هم گمراهى و استكبار خود را ادامه داد و اصرار ورزيد البته جزو همان كسانى خواهد شد كه در پناه نيامده و امان نيافته اند، و خلاصه امانى كه به آنها داده شده بود باطل گشته و بايد به هر وسيله كه ممكن باشد زمين را از لوث وجودش ‍ پاك كرد. اين آن معنائى است كه آيه شريفه (و ان احد من المشركين استجارك فاجره ...)، به كمك آيات قبل و بعدش آن را افاده مى كند.
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: اگر بعضى از اين مشركين كه خونشان را هدر كرديم از تو خواستند تا ايشان را در پناه خود امان دهى تا بتوانند نزدت حاضر شده و در امر دعوتت با تو گفتگو كنند ايشان را پناه ده تا كلام خدا را كه متضمن دعوت تو است بشنوند و پرده جهلشان پاره شود و اين معنا را به ايشان ابلاغ كن تا از ناحيه تو ايمنى كاملى يافته و با خاطر آسوده نزدت حاضر شوند، و اين دستور از اين جهت از ناحيه خداى متعال تشريع شد كه مشركين مردمى جاهل بودند و از مردم جاهل هيچ بعيد نيست كه بعد از پى بردن به حق آنرا بپذيرند.
و اين دستورالعملها از ناحيه قرآن و دين قويم اسلام نهايت درجه رعايت اصول فضيلت و حفظ مراسم كرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانيت است .

next page

fehrest page

back page