تفسير الميزان جلد ۵
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۳۱ -
(و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة و رزقنا هم من
الطيبات و فضلنا هم على العالمين ، هو اجتبيكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ،
كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر)،
(لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا، و قال الرسول يا
رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)، و
آياتى ديگر از اين قبيل كه در عين اينكه با اوصاف اجتماعى ، فرد و مجتمع را توصيف
مى كند، در عين حال اين توصيفش جنبه تسامح و سهل انگارى ندارد، بلكه به خاطر عنايتى
جزء و كل و فرد و مجتمع را به آن توصيف نموده ، همانطور كه خود ما خاك معدن طلا و
سنگريزههاى معدن جواهرات را يكجا بار مى كنيم و مى بريم با اينكه غرض ما تنها طلا و
جواهرات است ، اينك به اصل مطلب برگشته و مى گوئيم : اما اينكه فرمود:
(يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه
)، مراد از (ارتداد)
و برگشتن از دين بنا بر آنچه كه گذشت همان دوستى با يهود و نصارا است و اگر خطاب را
متوجه خصوص مؤ منين كرد براى اين بود كه خطاب قبلى نيز متوجه به مؤ منين بود و مقام
آيه مقام بيان اين نكته است كه دين حق از ايمان چنين مؤ منين ى كه ايمانشان مشوب به
دوستى با دشمنان خدا است بى نياز است ، چون خداى سبحان چنين ايمانى را كفر و شرك
خوانده و فرموده : (و من يتولهم منكم
فانه منهم ) و براى اينكه خداى سبحان ولى
و ناصر دين خود و ولى هر كسى است كه دين او را يارى كند و به زودى مردمى خواهد آورد
كه بيزار از دشمنان اويند و اولياى او را دوست مى دارند و دوست نمى دارند مگر او
را.
مراد از (قوم
) كه خداوند وعده آمدن آنان را داده است ، اشخاص نيستند
و اما اينكه فرمود: (فسوف ياتى الله بقوم
) و نسبت آوردن قوم را به خودش داد، براى همين بود كه يارى كردن از دينش
را تثبيت كند، چون از سياق كلام فهميده مى شد كه براى اين دين ياورى هست و احتياج
به يارى بيگانگان ندارد و آن ياور خود خدا است .
و اينكه سياق كلام بيان پيروز شدن دين به وسيله اين قوم در مبارزه با كسانى است كه
پيروزى را در گروهگرائى مى بينند و به همين اميد با دشمنان دين دوستى مى كنند و نيز
تعبير از آن مردم به كلمه قوم و آوردن آن اوصاف و افعال را با صيغه جمع ، همه و همه
اشعار به اين معنا دارد كه آن قومى كه خدا وعده آوردنش را داده ، مردمى هستند كه
دسته جمعى مى آيند نه تك تك و دو تا دو تا، و منظور اين نيست كه خداى تعالى در هر
زمانى و قرنى شخصى را به يارى دين مى گمارد كه او را دوست دارد و او خدا را دوست
دارد ! شخصى كه در برابر مؤ منين خاضع و در برابر كفار قدرتمند و شكست ناپذير است و
در راه خدا جهاد مى كند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى هراسد!!.
مطلب ديگر اينكه آمدن چنين مردم را با اينكه خودشان مى آيند اگر به خود خداى تعالى
نسبت داده و فرموده ، خدا آنان را مى آورد، به معناى آن نيست كه خدا آنان را خلق مى
كند زيرا آنان تنها نيستند كه خالقشان خدا است ، بلكه كل جهان را خدا خلق كرده ،
همچنانكه فرمود : (الله خالق كل شى ء)،
بلكه به اين معنا است كه خداى تعالى است كه آنان را برمى انگيزد تا در هر فرصتى كه
به دست آورند دين را يارى كنند و او است كه ايشان را به چنين افتخارى مفتخر كرده ،
كه دوستشان بدارد و ايشان نيز او را دوست بدارند و او است كه به ايشان توفيق داده
تا در برابر دوستان خدا خوار و عليه دشمنانش قدرتمند و شكست ناپذير باشند و در راه
او جهاد كنند و از ملامت هر ملامتگرى روى برتابند، پس اگر آنان دين را يارى مى كنند
در حقيقت خدا است كه دين خود را به وسيله آنان و از طريق ايشان يارى مى كند، در
اينجا ممكن است كسى توهم كند كه جا داشته فردى از مسلمانان صدر اسلام پيش خود
بگويد: پس كجايند آن مردم و چرا نيامدند دين را يارى كنند، جوابش اين است كه زمان
براى خداى تعالى دير و زود ندارد، ديرش و زودش براى او يكى است ، اين مائيم كه به
خاطر قصور فكرمان بين آن دو، فرق مى گذاريم .
كسانى كه خدا دوستشان دارد مبرا از
رذائل و متصف بهفضائل هستند
و اما اينكه فرمود: (يحبهم و يحبونه
)، از آن جهت كه حب را مطلق آورد معلوم مى شود حب خدا مربوط به ذات آن
قوم و متعلق به ذات ايشان است بدون اينكه مقيد به وصفى و يا چيز ديگرى باشد و اما
دوست داشتن آنان خدا را، لازمه اش آن است كه پروردگارشان را بر هر چيز ديگرى غير
خدا كه مربوط به خودشان باشد از قبيل مال و جاه و يا خويشاوند يا غير آن مقدم
بدارند؛
بنابراين قومى كه وعده آمدنشان داده شده ، احدى از دشمنان خداى سبحان را دوست نمى
دارند و اگر قرار باشد فردى از افراد انسان را دوست بدارند اولياى خدا را به ملاك
دوستى با خدا دوست مى دارند. و اما اينكه خدا آنان را دوست مى دارد، لازمهاش اين
است كه اين طائفه از هر ظلمى و از هر پليدى معنوى يعنى كفر و فسق مبرا باشند حال يا
به عصمت الهى و يا با مغفرت الهى و از راه توبه ، دليل بر اينكه دوستى خدا چنين
لازمه اى دارد اين است كه آنچه گناه و ظلم هست مبغوض خداى تعالى است و كسى كه خدا
او را دوست مى دارد ممكن نيست كه از ظلم و پليديهاى معنوى مبرا نباشد و گرنه خدا
ظلم را دوست داشته و حال آنكه در آيات زير فرموده كه خداى سبحان كفر و ظلم و اسراف
و افساد و تجاوز و استكبار و خيانت را دوست ندارد، توجه فرمائيد:
(فان الله لا يحب الكافرين )،
(و الله لا يحب الظالمين )،
(انه لا يحب المسرفين ، و الله لا يحب المفسدين
)، (ان الله لا يحب المعتدين
، انه لا يحب المستكبرين )،
(ان الله لا يحب الخائنين ) و
آياتى ديگر از اين قبيل .
و اين آيات آنچه رذائل انسانيت هست در اين چند جمله جمع كرده است و اگر انسانى به
خاطر اينكه خداى تعالى او را دوست دارد، اين رذائل از او برطرف شده باشد، قهرا چنين
انسانى به فضائلى متصف مى شود كه مقابل آن رذائل است ، چون ممكن نيست فردى از انسان
متصف به هيچيك از صفات فضيلت و رذيلت نباشد، مگر انسانى كه هنوز متخلق به خلقى نشده
، و اما بعد از متخلق شدن ، بالاخره يا به فضائل متخلق مى شود و يا به رذائل .
نتيجه مى گيريم كه اين مؤ منين كه خدا دوستشان دارد و آنان نيز خدا را دوست دارند،
ايمانشان آميخته با ظلم نيست ، همانهائى هستند كه خداى تعالى در باره آنها فرموده :
(الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم
اولئك لهم الامن و هم مهتدون )،
پس چنين افرادى از ضلالت ايمنند، براى اينكه در اين آيه فرموده : اينان راه را
يافته اند و در آيه زير مى فرمايد: خدا كسى را كه گمراه كند، هدايت نمى كند:
(فان الله لا يهدى من يضل )،
پس اين افراد از هر ضلالتى در امنيتى الهى و آسمانى قرار دارند و بر اهتدائى الهى
به سوى صراط مستقيم او هستند و با ايمانشان كه خداى تعالى آنان را در آن ايمان
تصديق فرموده ، به چيز ديگرى نيز اهتداء شده اند و آن عبارت است از پيروى رسول و
تسليم تام در برابر آن جناب ، پس چنين افرادى تسليم رسول خدا (صلى الله عليه وآله )
نيز هستند، همانطور كه تسليم بيقيد و شرط خداى سبحانند، زيرا خداى تعالى در باره مؤ
منين واقعى فرموده : (فلا و ربك لا يؤ
منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا
تسليما).
در اينجاست كه اين معنا تمام مى شود كه اين افراد از مصاديق آيه شريفه زيرند كه مى
فرمايد: (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى
يحببكم الله ) و با اين آيه روشن مى شود
كه بين پيروى رسول و محبت خدا ملازمه هست ، هر كس كه پيرو رسول خدا (صلى الله عليه
وآله ) باشد، خدا او را دوست مى دارد و معلوم است كه خداى تعالى بندهاى را دوست نمى
دارد مگر وقتى كه پيرو رسولش باشد. و وقتى رسول را پيروى كردند، به هر صفت خوبى
كه خدا آن را دوست مى دارد متصف مى شوند، مانند تقوا، عدل ، احسان ، صبر، ثبات ،
توكل و توبه و خود را از پليديها پاك نگهداشتن و امثال آن ، به آيات زير توجه
فرمائيد: (فان الله يحب المتقين
)، (ان الله يحب المحسنين
)، (و الله يحب الصابرين
)، (ان الله يحب الذين
يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص )،
(ان الله يحب المتوكلين ، ان الله يحب
التوابين و يحب المتطهرين )
و آياتى ديگر از اين قبيل . و اگر شما خواننده عزيز آياتى را كه آثار اين اوصاف و
فضائل را شرح مى دهد آمارگيرى كنى به خصال ستوده بسيارى دست مى يابى و متوجه مى شوى
كه همه آنها به اين معنا برگشت مى كند كه صاحبان اين خصال همان افرادى هستند كه
قرآن كريم وارث زمينشان خوانده و دارندگان عاقبة الدارشان معرفى نموده ، همچنانكه
آيات مورد بحث نيز به اين خصوصيات اشاره نموده و در يك كلامى جامع فرموده :
(و العاقبة للتقوى ) كه ان
شاء الله العزيز در جاى مناسبى معناى همين كلام جامع را شرح داده بيان مى كنيم كه
چگونه عاقبت از آن تقوا است .
اذلة على المؤ
منين اعزة على الكافرين
|
كلمه (اذلة
) جمع كلمه ذليل و كلمه (اعزة
) جمع كلمه عزيز است ، جمله : (اذلة
على المؤ منين ) كنايه است از شدت
تواضعشان در برابر مؤ منين تواضعى كه حكايت از تعظيم خدا ولى آنان داشته باشد،
خدائى كه ايشان نيز اولياى اويند و جمله : (اعزة
على الكافرين ) كنايه است از اينكه اين
اولياى خدا خود را بزرگتر از آن مى دانند كه اعتنائى به عزت كاذب كفار كنند، كفارى
كه اعتنائى به امر دين ندارند، همچنانكه خداى تعالى پيامبر خود را همينطور ادب كرده
، و به وى فرموده : (لا تمدن عينيك الى
ما متعنا به ازواجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤ منين
)،
و اگر كلمه (اذلة
) را با حرف (على
) متعدى كرده ، شايد علتش اين بوده كه در خصوص اين مورد معناى شفقت و يا
ميل در آن تضمين شده .
يجاهدون فى سبيل
الله و لا يخافون لومة لائم
|
در اين دو جمله دو مطلب داريم اما در جمله اول اين است كه اگر در ميان همه فضائل
اين افراد، فقط جهاد در راه خدا را نام برده ، براى اين بوده ، مقام نياز به ذكر آن
داشته ، چون خداى تعالى در اين آيه در مقام اين است كه به وسيله اين افراد دين خود
را يارى دهد و اما مطلب دوم در باره جمله دوم است و آن اين است كه اين جمله يعنى
جمله : (لا يخافون لومة لائم
)، ظاهر اين است كه متعلق به همه جمله هاى قبلى باشد، نه تنها به جمله
آخرى ( هر چند كه در چنين مواردى جمله آخرى قدر متيقن است ) براى اينكه نصرت دين با
جهاد در راه خدا همانطور كه ملامت ملامت گران با آن مزاحم است و ملامت گران ياوران
دين را از هدر رفتن اموال و اتلاف نفوس و تحمل شدائد و ناملايمات مى ترسانند،
همچنين با تذلل براى مؤ منين و تعزز براى كافران مزاحم است ، ملامت گران مزاحم اين
كار نيز هستند براى اينكه از زخارف دنيا و وسائل شهوت و متاعهاى زندگى چيزهائى
دارند كه مؤ منين ندارند و ملامت گران افراد مورد بحث را ملامت ميكنند كه آيا با
فلان و فلان مرد تهى دست تواضع دارى و در باره فلان و فلان ثروتمند و مستكبر تعزز و
تكبر ميكنى ؟ پس ملامت ملامت گران هم مانع جهاد در راه خدا است و هم از تذلل براى
مؤ منين و تعزز بر كافران جلوگير است و در اين آيه خبرى غيبى هست كه ان شاء الله به
زودى در بحثى قرآنى و روايتى پيرامون آن سخن خواهيم گفت .
بحث روايتى
رواياتى در مورد شاءن نزول آيات مربوط به دوست گرفتن
يهود و نصارا
در كتاب در المنثور در تفسير آيه (يا
ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود ...)
آمده كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه
و بيهقى ( در كتاب دلائل ) و ابن عساكر همگى از عبادة بن وليد روايت كرده اند كه
گفت : عبادة بن صامت گفت : بعد از آنكه قبيله بنى قينقاع جنگ با رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و صلم ) را آغاز كردند عبد الله بن ابى بن سلول - رئيس منافقين در آن
تاريخ - اين واقعه را بهانه كرد تا در جنگ شركت نجويد و به خاطر آنان توقف كند ولى
بر خلاف او عبادة بن صامت نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) شد و خدا و
رسول را گواه گرفت بر اينكه از امروز سوگندى كه من با بنى قينقاع داشتم لغو است و
من از آن سوگند و مردم آن قبيله بيزارى ميجويم ، وى كه يكى از بنى عوف بن خزرج بود
مانند عبد الله بن ابى با بنى قينقاع پيمان و سوگند داشت ، ليكن به خاطر دوستى با
خدا و رسول و مؤ منين آن پيمان را لغو نموده ، اظهار داشت من در برابر خدا و رسول
او از سوگند اين كفار و ولايت و دوستى با آنان بيزارى ميجويم .
و در همان كتاب آمده كه آيات سوره مائده يعنى از آيه :
(يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء
بعض ... فان حزب الله هم الغالبون ) (كه
مجموعا سه آيه است ) در شاءن عبد الله بن ابى نازل شده .
و باز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير از عطية بن سعد روايت كرده اند
كه گفت : عبادة بن صامت از قبيله بنى الحارث بن خزرج نزد رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و صلم ) آمد و عرضه داشت : يا رسول الله من در ميان يهود دوستانى دارم كه عدد
شاءن بسيار است و ليكن من به خاطر خدا و رسول او از دوستى و ولايت يهود بيزارى
ميجويم و با خدا و رسول دوستى ميكنم .
عبد الله بن ابى گفت : من مردى ترسو هستم ، ميترسم در اثر بيزارى از ولايت و محبت
يهود بلائى به سرم بيايد، من همچنان دوستى و پيمانم را با آنان حفظ ميكنم ، رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) بطور محترمانه به عبد الله بن ابى فرمود: اى ابا
الحارث ! تو گمان كرده اى ، اينكه از چشم پوشى از ولاء يهود بخل ورزيدى و دعوت
عباده را در اين باب نپذيرفتى به نفع تو است ؟ و تو از آن سود ميبرى و عباده نمى
برد؟ عبد الله گفت : اينك قبول ميكنم ، اينجا بود كه خداى تعالى آيات :
(يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء
بعض ... و الله يعصمك من الناس )، ( كه
بنابراين حديث هفده آيه در شاءن اين واقعه نازل شده است ).
و باز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : عبد الله بن
ابى بن سلول ايمان آورد ولى به بهانه اينكه بين او و بنى قريظه و بنى النضير سوگندى
برقرار است ، گفت : من مى ترسم گرفتار شوم و لذا از اسلام برگشت و كافر شد ولى
عبادة بن صامت گفت : من براى خاطر خدا از سوگندى كه با بنى قريظه و بنى النضير
داشتم بيزارى جسته ، ولايت خدا و رسول او و مؤ منين را قبول دارم .
پس خداى تعالى آيات زير را در اين واقعه نازل كرد: (يا
ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء ... فترى الذين فى قلوبهم مرض
يسارعون فيهم ) كه منظور از بيماردل عبد
الله بن ابى است و تا آنجا كه مى فرمايد: (انما
وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون
)، كه منظور از اين مؤ منين عبادة بن صامت و همه اصحاب رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و صلم ) است و تا آنجا كه ميفرمايد:
(و لو كانوا
يؤ منون بالله و النبى و ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء، و لكن كثيرا منهم فاسقون
).
مؤ لف : اين قصه به غير از اين طريق ، يعنى طريق ابن مردويه از ابن عباس نيز روايت
شده و ما در سابق گفتيم ( و مكرر هم گفته ايم ) كه اين روايات وارده در شاءن نزول
تطبيقهائى است اجتهادى به شهادت امارات و نشانه هائى كه در آنها به چشم ميخورد،
مثلا در روايات قصه مورد بحث ميبينيم كه هفده آيه را نازل در مورد قصه ابن ابى و
يهوديان بنى قينقاع و بنى قريظه و بنى النضير ميداند با اينكه در اين آيات در رديف
يهوديان ، نصارا را هم ذكر كرده اند كه هيچ دخالتى در اين قصه نداشتند نشانه ديگر
اينكه غير ابن ابى ، ساير مسلمانان نيز در اين داستان سر و كارى با نصارا نداشتند،
خواهى گفت : نام نصارا از باب تطفل يعنى بطور طفيلى ذكر شده ، در پاسخ ميگوئيم :
اين سخن درست نيست ، چون در قرآن سابقه ندارد، چون در جاى ديگر قرآن مواردى هست كه
متعرض حال يهود شده و وقايعى را كه بين مسلمين و يهود واقع شده و منافقين نيز در آن
وقايع دستى داشتهاند، ذكر نموده و تنها نام يهود را برده و نامى از نصارا به ميان
نياورده ، نظير آيات سوره حشر، بنابراين چه باعث شده كه تطفل در اينجا جائز شده و
در آن موارد جائز نبوده ؟.
بيان عدم ارتباط آيات شريفه با قصه عبادة بن صامت و
عبدالله بن ابى
نشانه ديگرش اين است كه اولا اين روايت ميگويد: آيات سوره مائده يعنى هفده آيه (51
- 67) در داستان عبادة بن صامت و عبد الله بن ابى نازل شده و بنابراين بايد مطالب
اين هفده آيه مربوط و متصل به هم باشد كه بتوان گفت : همه يكباره نازل شده و ثانيا
در اين آيات ، آيه شريفه : (انما وليكم
الله و رسوله ) قرار دارد كه روايات
متواتره شيعه و سنى آن را نازل در حق على بن ابيطالب (عليه السلام ) ميداند و ثالثا
در اين آيات آيه شريفه (يا ايها الرسول
بلغ ما انزل اليك من ربك ) هست كه هيچ
ارتباطى با قصه يهوديان و عبد الله بن ابى ندارد.
پس همه اين نشانيها دليل قطعى بر گفتار ما است كه گفتيم : راوى ديده قصه عبادة بن
صامت و عبد الله بن ابى با آيات مورد بحث تا حدودى تناسب دارد آيات را بر آن قصه
تطبيق كرده و چون نتوانسته خوب تطبيق كند، هفده آيه را به جاى سه آيه گرفته ، چون
ديده اين هفده آيه يعنى در اولش و وسطش و آخرش متعرض حال اهل كتاب شده است .
و در تفسير در المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه در تفسير
آيه : (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا
اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض )،
گفته : اين آيه در باره بنى قريظه نازل شده كه نيرنگ كردند و عهدى را كه با رسول
خدا
(صلى الله عليه و آله و صلم ) بسته بودند شكسته و نامهاى به مكه به ابى سفيان بن
حرب نوشتند و مشركين مكه را دعوت كردند كه با لشگر به مدينه بيايند و در قلعه هاى
آنان وارد شوند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم )، ( كه از ناحيه غيب جريان
را فهميد ) ابى لبابة بن عبد المنذر را نزد آنان فرستاد كه بايد از قلعه هاى خود
بيرون آيند، بعد از آنكه از ابا لبابه اطاعت نموده و از قلعه ها بيرون شدند
ابالبابه به گلوى خود اشاره كرد ( ابولبابه از طائفه اوس بود و با يهوديان قرظى
سابقه دوستى داشت و به همين جهت وقتى به پيشنهاد خود يهوديان و اجازه رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و صلم ) به ميان قلعه رفت ، زنها و كودكان دورش را گرفتند و فرياد
به گريه و شيون بلند كردند، ابو لبابه تحت تاءثير قرار گرفت و با علم به اينكه
نبايد اسرار را به دشمن گفت اشاره به گلوى خود كرد كه همه شما كشته ميشويد و از
قلعه بيرون آمد، در حالى كه از كردار خود پشيمان شده بود، يكسره به مدينه رفت و خود
را به ستونى بست و گفت : خود را آزاد نمى كنم تا توبه ام قبول شود ) نظير اين خيانت
را طلحه و زبير كردند و به نصارا و اهل شام نامه مى نوشتند عكرمه اضافه ميكند من
شنيد هام كه اين خيانت تنها كار نامبردگان نبوده بلكه جمعى از اصحاب رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و صلم ) از بيم فقر و فاقه با يهوديان بنى قريظه و بنى النضير
مكاتبه سرى داشتند و اخبار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) را به آنان مى
رساندند تا به اين وسيله بتوانند از يهوديان پول قرض بگيرند و سودهاى ديگرى ببرند
ولى در اين آيه از آن كار نهى شدند.
مؤ لف : اين روايت اشكالى ندارد و ميخواهد كلمه ولايت را كه در اين آيات آمده بود
به ولايت محبت و مودت تفسير كند، ما نيز در سابق همين معنا را تاءييد كرديم و آن
داستان اگر حقيقتا سبب نزول آيات باشد به حكم اينكه مورد مخصص نيست آيات به اطلاق
خود باقى است ، در هر واقعه ديگرى غير از واقعه بنى قريظه راه دارد و اگر داستان
بنى قريظه سبب نزول نبوده ، راوى از پيش خود آيات را بر آن قصه تطبيق كرده كه كار
آسانتر و اطلاق آيات واضحتر است .
منظور از (قومى
كه مى آيند و در برابر مؤ منين متواضع و در برابر
كفارشديدند) امام على (ع ) و اصحاب اويند
و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه : (يا
ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم ...)،
گفته : بعضى گفته اند: منظور از قومى كه مى آيند و در برابر مؤ منين متواضع و در
برابر كفار شديدند امام اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) و اصحاب اويند كه با
ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند و اين معنا از عمار ياسر و حذيفه و ابن عباس
روايت شده و از
امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نيز همين تفسير روايت شده است .
مؤ لف : در مجمع البيان بعد از نقل اين روايت گفته : كه اين قول مؤ يدى دارد و آن
اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) هنگامى كه به امام امير المؤ
منين (عليه السلام ) فرمان فتح خيبر را مى داد و در حالى كه حامل بيرق چند نوبت پا
به فرار گذاشت هم مردم را ترساند و هم مردم او را ترساندند چنين فرمود:
(لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرارا
غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله على يده )
فردا حتما رايت جنگ را به مردى مى دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم
او را دوست ميدارد، مردى كه حمله مى كند و پا به فرار نمى گذارد تا اينكه خدا به
دست او فتح را نصيب اسلام كند ( و يا قلعه ها را بدست وى فتح كند )، آنگاه روز بعد
پرچم جنگ را به دست آن جناب داد.
و اما اوصافى كه در آيه براى افراد مؤ من مورد بحث آمده يعنى تواضع و نرمى در باره
اهل ايمان و شدت
و سخت گيرى بر كفار و جهاد در راه خدا با نداشتن پروا از ملامت ملامت گران چيزى است
كه احدى از شيعه و سنى نمى تواند آنها را در مورد على (عليه السلام ) انكار كند و
بگويد: آن جناب استحقاق اين اوصاف را نداشته ، براى اينكه شدتش در برابر اهل شرك و
كفر و دمارى كه از روزگار آنها در آورد و صحنه هائى كه در تشييد ملت اسلام و نصرت
دين داشت و خاطراتى كه از راءفتش نسبت به مؤ منين ضبط شده بر كسى پوشيده نيست .
مؤ يد ديگر اينكه مصداق روشن آيه شريفه و اوصاف ذكر شده در آن على (عليه السلام )
است ، اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) قريش را تهديد ميكرد كه
بعد از آن جناب على با آنان قتال خواهد كرد، به اين روايت توجه كنيد: سهل بن عمرو
با جماعتى از قريش به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) آمده ، عرضه
داشتند، اى محمد بردگان ما به تو ملحق شده اند ، آنان را به ما برگردان ، رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و صلم ) فرمود: اى گروه قريش دست از شرك و كفر برداريد و گرنه
خداى تعالى مردى را به سراغ شما مى فرستد ( و البته خواهد فرستاد ) كه با شما بر سر
تاءويل قرآن قتال كند، همانطور كه من بر سر تنزيل آن با شما قتال كردم ، بعضى از
اصحاب پرسيدند: يا رسول الله او كيست ؟ ابو بكر است ؟ فرمود: نه ، و ليكن آن كسى
است كه الان در حجره مشغول پاره دوزى است و در آن لحظه على (عليه السلام ) داشت كفش
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) را پينه ميزد.
و از على (عليه السلام ) روايت شده كه در روز جنگ بصره فرمود: به خدا سوگند تا به
امروز كسى به جنگ اهل اين آيه نيامده بود، امروز اولين روزى است كه با اهل اين آيه
مى جنگند آنگاه آيه مذكور را تلاوت كرد.
روايات ديگرى در مورد مراد از قومى كه در آيه آمده است
ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود و به سند خود از زهرى و سعيد بن مسيب از ابى هريره
روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) فرمود: جمعى از امت من
در روز قيامت به سوى من باز مى گردند و مى خواهند در كنار حوض مرا ديدار كنند ولى
آنها را راه نمى دهند و دور شاءن مى سازند، من مى گويم : اينها اصحاب من هستند،
اصحاب من هستند، خطاب ميرسد تو نمى دانى كه بعد از رحلتت چه حوادثى پديد آوردند؟
اينها به سوى قهقراى جاهليت مرتد شدند، اين بود گفتار صاحب مجمع البيان .
و اين گفته او در باره على (عليه السلام ) تمام است و هيچ ترديدى در آن نيست و شكى
نيست كه آن جناب روشنترين مصداق براى آيه و اوصاف مذكور در آيه است ، ليكن بحث در
اين است كه آيا اين آيه با همه اطرافيان و اصحاب آن جناب كه در جنگ جمل و صفين در
ركابش بودند، تطبيق ميكند يا خير؟ چون بسيارى از آن اصحاب وضع خود را دگرگونه كردند
و اگر آيه شريفه ، شامل همه آنان مى بود مى بايست آن افراد را استثناء ميكرد و چون
در آيه هيچ استثنائى نيامده ، نمى تواند شامل همه اصحاب آن جناب شود و خواننده
محترم در بيان گذشته ما معناى آيه را فهميد.
و نيز در آن كتاب آمده كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) روايت شده كه
شخصى از معناى اين آيه پرسيد، حضرت دست به شانه سلمان نهاد و فرمود: اين است و اهل
محل اين ، آنگاه فرمود: اگر دين به ستاره ثريا آويزان باشد مردمى از ابناى فارس
بدان دست مييابند.
مؤ لف : گفتارى كه در اين حديث هست همان است كه در حديث قبلى گفتيم ، چون فارسيان
زمان على (عليه السلام ) داراى اوصاف مذكور در آيه نبودند مگر آنكه منظور اين باشد
كه خداى تعالى بعدها از اين قوم مردمى كه داراى چنين اوصافى باشند مبعوث ميكند.
و نيز در همان كتاب است كه بعضى گفته اند: مراد از اين قوم اهل يمن است ، چون داراى
دلى نرم و قلبى رقيقترند ايمان يمانى و حكمت يمانى معروف است و عياض بن غنم اشعرى
گفته : وقتى اين آيه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) نازل گرديد، رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) اشاره به ابى موسى اشعرى كرد و فرمود: آنان قوم
اين مرد هستند.
مؤ لف : اين معنا در تفسير الدر المنثور به چند طريق نقل شده ، اشكالى كه در اين
روايت است همان است كه در دو روايت بالا گذشت .
صاحب تفسير طبرى به سند خود از قتاده روايت كرده كه گفت : خداى تعالى اين آيه را به
اين جهت نازل كرد كه مى دانست به زودى عدهاى از مردم از دين بر ميگردند، همين كه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) از دنيا رفت عموم عرب از اسلام برگشتند، مگر
سه مسجد، اهل مدينه ، اهل مكه و اهل بحرين كه گفتند: نماز مى خوانيم ولى زكات نمى
دهيم و به خدا سوگند نمى گذاريم اموال ما غصب شود، ابو بكر در اين باره با
اطرافيانش مشورت كرد، بعضيها به ايشان ( در نسخهاى ديگر آمده : به وى ) گفتند: اگر
مسلمانان اين خلافت را فهميده بودند ( يعنى آن را مشروع مى دانستند ) زكات را هم
ميدادند و بلكه بيشتر ميدادند، ابو بكر گفت : نه به خدا سوگند من ميان
(نماز و زكات
) دو چيز كه خدا بين آن دو جمع كرده ،
جدائى نمى اندازم ، حتى اگر از يك تكه طناب كه پاى شتر را به آن ميبندند از زكات كه
خدا واجبش كرده مضايقه كنند با آنها مى جنگم ، آنگاه خداى تعالى جمعيتى را مبعوث
كرد تا در خدمت ابى بكر قتال كنند بر سر همان چيزى كه رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و صلم ) بر سر آن جنگ كرد تا آنجا كه انسانهائى را كه از دين برگشته بودند و
زكات نمى دادند اسير گرفت و كشت و با آتش سوزانيد و آنقدر با آنها جنگيد تا در كمال
خوارى به ماعون - كه همان زكات باشد - اقرار كردند ( تا آخر حديث ).
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور از عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر و ابى
الشيخ و بيهقى و ابن عساكر از قتاده نقل كرده و همچنين از ضحاك و حسن نيز روايت
كرده است .
و عبارت حديث روشنترين شاهد است بر اينكه حديث صرف تطبيق نظريه شخصى با آيه شريفه
است نه اينكه آيه در خصوص اين مورد نازل شده باشد و در چنين وضعى همان اشكالى كه به
ساير روايات داشتيم ، در اين روايت نيز وارد است ، براى اينكه وقايع و جنگها مشتمل
بر حوادث و امورى است و در اين جنگها افرادى شركت جستند كه تاريخ براى آنها در همان
جنگها و بعد از آن جنگها گناهان و جنايات و مظالمى ضبط كرده ، نظير خالد و مغيرة بن
شعبه و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و اين جنايات نمى گذارد آيه :
(يحبهم و يحبونه ...) بر آنان
صادق و منطبق شود، حال اين بر عهده خود خواننده است كه نخست شرح حال اينگونه افراد
را در تاريخ ببيند و سپس در معنائى كه ما براى آيه كرديم دقت كند.
رد سخن مفسرى كه گفته است آيه شريفه عام است و اختصاصى
به قومى خاص
ندارد
بعضى از مفسرين آنقدر افراط كرده اند كه گفته اند: اين نظريه بسيار عجيب و غريب
است كه بعضى از مفسرين داده و گفته اند: آيه با اشعريهاى اهل يمن بهتر انطباق دارد
تا با رزمندگان با مرتدين ، اين چه حرفى است ؟ آيه شريفه عام است و شامل هر كسى كه
دين را يارى كند ميشود، هر كسى كه متصف به مضمون آيه باشد، چه نخبگان از مسلمانان
زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) و چه هر مؤ من ديگرى كه بعدا آمده و
اين نظريه با همه اخبارى كه در اين باب هست ، مى سازد، مثل آن خبرى كه دلالت دارد
بر اينكه قوم نامبرده در آيه شريفه ، سلمان و قوم او است - هر چند كه اين خبر ضعيف
است - و خبرى كه دلالت ميكند بر اينكه منظور ابو موساى اشعرى و قوم او است و خبرى
كه ميگويد: منظور از آن قوم ، ابو بكر و صحابه او است ، بله تنها خبرى را كه شامل
نمى شود آن خبرى است كه ميگويد: منظور على (عليه السلام ) است ، براى اينكه لفظ آيه
با اين حديث انطباق ندارد، آيه شريفه صاحب آن اوصاف را قوم دانسته و على فرد واحدى
است نه قوم .
اين بود حاصل كلام آن مفسر و ارتكاب چنين افراط منشاى جز اين نداشته كه او با كلام
خداى تعالى در اوصاف نيكى كه براى قوم مورد بحث ذكر كرده معامله شعرى كرده كه مبنا
و اساس آن مدح ممدوح به هر چيزى است كه به خيال شاعر در آيد، حال تا ببينى خيال
شاعر چه اندازه جولان داشته باشد، شاعر كارى به صدق و كذب مطلب ندارد ولى آيا قرآن
كريم شعر است ؟ با اينكه خداى عز و جل در باره كلام خود فرموده :
(و من اصدق من الله قيلا) و
يا معامله كلام متعارفى كرده كه معمول در بين خود ما است كه گوينده در القاى كلام
خود جز بر فهم شنونده ها كه اساس آن بر تسامح و سهل انگارى است اعتماد نميكند و هر
جا كه به وى ايراد بگيرند به همين مسامحه در تعبير اعتذار مى جويد، در حالى كه خداى
تعالى در باره كلام خود فرموده : (انه
لقول فصل و ما هو بالهزل ).
و خواننده عزيز در بيان سابق ما توجه كرد كه اگر حق معناى آيه را در آن صفاتى كه
ذكر كرده بدهند روشن مى شود كه مصداق آيه تا به امروز محقق نشده ، ما از خواننده مى
خواهيم بار ديگر به بحث گذشته برگشته و در آن تاءمل و دقت فرمايد، آن وقت هر قضاوتى
كه خواست بكند، و يكى از حرفهاى عجيبى كه وى در آخر كلامش آورده اين است كه گفته :
توجيه ما با همه روايات مى سازد مگر آن روايتى كه ميگويد: آيه در شاءن على (عليه
السلام ) نازل شده و
غفلت كرده از اينكه هر كس آن روايت را نقل كرده ، على و اصحابش را گفته ، همچنانكه
ديگران سلمان و قومش را و جمعى ديگر ابو موسى و قومش را و رواياتى ديگر ابوبكر و
اصحابش را نام برده اند و همچنين رواياتى كه - بعضى از آنها گذشت - آيه را در شاءن
على مى داند، اصحاب على را هم ذكر كرده و در اين روايات كه مورد نظر مفسر نامبرده
بوده ، هيچ روايتى نيست كه گفته باشد آيه در شاءن على (عليه السلام ) به تنهائى
نازل شده ، تا وى اشكال كند به اينكه لفظ آيه نصّ در جماعت است و با يك نفر تطبيق
نميشود.
بله در تفسير ثعلبى آمده كه اين آيه در شاءن على (عليه السلام ) نازل شده و نيز در
كتاب نهج البيان شيبانى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده كه اين آيه
در شاءن على (عليه السلام ) نازل شده و مراد از اين كلمات به قرينه رواياتى ديگر
اين است كه در شاءن آن جناب و در شاءن اصحابش نازل شده ، اما نه به اين معنا كه خدا
اصحاب آن حضرت در جنگ جمل و صفين و خوارج را براى هميشه و به تمام معنا دوست ميدارد
بلكه معنايش اين است كه اصحاب آن جناب را از اين جهت كه در اين جنگها اسلام را يارى
كردند دوست ميدارد.
علاوه بر اينكه رواياتى زياد از طرق بيشتر محدثين مى آيد كه گفته اند: آيه شريفه :
(انما وليكم الله و رسوله
) در شاءن على (عليه السلام ) نازل شده با اينكه در عبارت آيه
(الذين ) آمده كه صيغه جمع
است .
از اين هم كه بگذريم در آن روايت ( يعنى روايت قتاده و ضحاك و حسن ) اشكال ديگرى
هست و آن اين است كه آيه : (يا ايها
الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه ...)
بدون هيچ ترديدى ظهور در معناى تبديل و استغناء دارد مى خواهد بفرمايد: خدا و دين
او از شما بى نياز است و به زودى شما مسلمانان را تبديل به مسلمانانى مى كند كه
چنين و چنانند، حال چه اينكه خطاب به مسلمانان موجود در روز نزول باشد و يا به
مجموع موجودين و معدومين ، خلاصه كلام اينكه مقصود خطاب به جماعتى از مؤ من ين است
به اينكه اگر همه آنها و يا بعضى از آنها از دين مرتد شوند، به زودى خداى تعالى
آنها را مبدل به قومى مى كند كه دوستشان دارد - و معلوم است كه نه خدا مرتدين را
دوست دارد و نه مرتدين خدا را - مبدل به قومى ميكند كه داراى چنين و چنان صفاتى
هستند و دين خدا را يارى مى كنند.
و اين خود صريح در اين است كه قومى كه مى آيند جماعتى از مؤ منين غير جماعت موجود
در روزهاى نزولند، و غير رزمندگان با مرتدين بعد از وفات رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و صلم ) هستند، براى اينكه رزمندگان با مرتدين همان مسلمانان موجود در روز نزول
آيه بودند، چون جنگ با مرتدين ، فاصلهاى با وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
صلم ) نداشت پس آنها نيز مانند موجودين در روز نزول آيه مخاطب به خطاب
(يا ايها الذين آمنوا ...)
بودند، پس در جمله : (فسوف ياتى الله
بقوم ...) معقول نيست كه خود آنان مقصود
باشند.
و جان كلام اينكه آيه مورد بحث همان را ميگويد كه آيه شريفه زير متضمن آن است توجه
فرمائيد: (و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم
ثم لا يكونوا امثالكم ).
و در تفسير نعمانى به سند خود از سليمان بن هارون عجلى روايت كرده كه گفت : من از
امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: صاحب اين امر، هم خودش محفوظ است و هم
اين امر برايش محفوظ مى ماند، اگر تمامى مردم از بين بروند خداى تعالى اصحاب او را
خواهد آورد و آنان هم كسانى هستند كه خداى تعالى در باره آنان فرموده :
(فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤ منين اعزة على
الكافرين ).
مؤ لف : اين معنا را عياشى و قمى در تفسير خود روايت كرده اند.
گفتارى قرآنى و روايتى
(درباره اهميت مساءله نهى از تولى كفار در خطاب الهى ، و
مضامين بلندى كه در
وصفقومى كه در آيه آمده است وجود دارد)
از بحثهائى كه مكرر تاكنون شده اين اشاره گذشت كه خطابهاى قرآنى كه قرآن كريم به
امر آن اهتمام دارد و در تاءكيد و تشديد آن مبالغه دارد لحن سخن در آنها خالى از
دلالت بر اين معنا نيست كه عوامل و اسباب موجود، همه دست به دست هم داده اند كه
آينده مسلمين را به تباهى و سقوط و درك هلاكت و ابتلاء به خشم الهى بكشانند، مانند
تاءكيد و مبالغهاى كه از آيات ربا و آيات مودّت ذى القربى و غير آنها به چشم مى
خورد.
و اصولا طبع خطاب اين دلالت را دارد، براى اينكه اگر متكلم حكيم ماءمورين خود را به
يك مساءله بى اهميت و حقيرى امر كند و دنبالش در تاءكيد و اصرار بر آن امر مبالغه
نمايد، شنونده احساس مى كند كه اين امر بى اهميت اين همه تاءكيد نمى خواهد، پس حتما
كاسه اى زير نيم كاسه هست و همچنين اگر فردى از ماءمورين را مخاطب قرار دهد كه شاءن
آن مخاطب اين نباشد كه مخاطب به مثل چنين خطابى شود، مثلا يك عالم ربانى و صاحب قدم
صدق در زهد و عبادت را از ارتكاب رسواترين فجور آن هم در انظار هزاران بيننده نهى
كند، هر شنوندهاى مى فهمد كه قضيه خالى از مطلب نيست و حتما مطلب مهمى و مهلكه
عظيمى در شرف تكوين است كه اين گوينده حكيم اينطور سخن مى گويد.
خطابهاى قرآنى كه چنين لحنى را دارد، دنبال آن خطاب حوادثى را ذكر مى كند كه آنچه
از لحن كلام فهميده مى شد را تاءييد و تصديق كند و بلكه بر آن دلالت نمايد هر چند
كه شنوندگان ( چه بسا) در اولين لحظهاى كه خطاب را مى شنوند يعنى در همان روز نزول
متوجه اشارات و دلالات آن خطاب نشوند.
مثلا قرآن كريم امر كرده به مودت قرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) و در
آن مبالغه كرده ، حتى آن را پاداش و اجر رسالت و راه به سوى خداى سبحان شمرده ،
چيزى نمى گذرد كه ميبينيم امت اسلام در اهل بيت آن جناب فجايعى و مظالمى را روا
ميدارند كه اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) دستور اكيد به آنان داده بود
به اينكه قرباى مرا به سختترين وجهى از بين ببريد، بيشتر از آنچه كرد، نميكرد.
و نيز ميبينيم كه قرآن كريم از اختلاف نهى نموده و سپس در آن مبالغهاى كرده كه بيش
از آن تصور ندارد، بعد ميبينيم كه امت اسلام آنچنان متفرق و دستخوش انشعاب و اختلاف
ميشود كه حتى از انشعاب واقع در يهود و نصارا گذرانيد يعنى به هفتاد و سه فرقه
منشعب گشت ، تازه اين اختلافها اختلاف در مذهب و معارف علمى دين است ، اما اختلافى
كه در سنتهاى اجتماعى و تاءسيس حكومتها و غير اين مسائل بپا كردند قابل تحديد و
حصر نيست .
و نيز قرآن كريم از حكم كردن به غير ما انزل الله نهى كرده و از القاى اختلاف بين
طبقات و از طغيان و از پيروى هواى نفس و امورى غير از اينها نهى نموده و در آنها
تشديد كرده ، بعدا ميبينيم كه در اثر ارتكاب اين امور چه حوادثى واقع ميشود.
مساله نهى از ولايت كفار و دوستى با يهود و نصارا از همين قسم دستورات است ، از
نواهى مؤ كدهاى است كه در قرآن كريم آمده بلكه بعيد نيست كه كسى ادعا كند تشديدى كه
در نهى از ولايت كفار و اهل كتاب شده آنقدر ص :645
به پايه آن نميرسد.
تشديد در آن به حدى رسيده كه خداى سبحان دوستداران اهل كتاب و كفار را از اسلام
بيرون و در زمره خود كفار دانسته و فرموده : (و
من يتولهم منكم فانه منهم ) و نيز خداى
تعالى آنان را از خود نفى كرده و فرموده : (و
من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء).
و نيز نه يك بار و دو بار بلكه به نهايت درجه تحذيرشان كرده و فرموده :
(و يحذركم الله نفسه و ما) در
آنجا كه پيرامون اين آيه بحث ميكرديم گفتيم : مدلول آن اين است كه محذورى كه از آن
تحذير كرده حتما واقع خواهد شد و به هيچ وجه تبديل پذير نيست .
و اگر بخواهى مطلب بيش از اين روشن شود بايد در سوره هود به اين آيات توجه كنى كه
ميفرمايد: (و ان كلا لما ليوفينهم ربك
اعمالهم ) و قبل از اين آيه داستان
امتهاى نوح و هود و صالح و غير آن را در آيات زيادى و سپس اختلاف يهود در باره
كتابشان را ذكر كرده آنگاه فرموده : (انه
بما تعملون خبير) و سپس خطاب را متوجه
رسول گرامى خود نموده ميفرمايد: (فاستقم
كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا)
ملاحظه مى كنيد كه در آخر همين آيه خطاب را اجتماعى كرد و دنبالش فرمود:
(انه بما تعملون بصير)
آنگاه دقت كن در آيه بعدش كه ميفرمايد: (و
لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون الله من اولياء ثم لا
تنصرون ) كه از جمله اول فه ميده ميشود
منظور از (ليوفينهم
) تنها سزاى آخرتى اعمال نيست چون گفتيم اين آيه بعد از نقل عذابهائى
است كه در دنيا بر سر امت هاى گذشته آمده و بعد از نقل اختلاف يهود و بيان توفيه
اعمال ، نتيجه ميگيرد كه پس شما امت اسلام استقامت كنيد و از طغيان بپرهيزيد و به
ستمكاران دل نبنديد كه اگر چنين كنيد هيچيك از آنها كه مورد اعتماد و ركون شما
باشند شما را يارى نمى كنند و گرفتار آتش خواهيد شد.
و چون جمله : (فتمسكم النار)
مطلق است هم آتش دنيا را كه همان بدبختيها و ذلتها باشد شامل ميشود و هم آتش آخرت
را و اين آتش كه مكرر مسلمانان را از آن تحذير كرده و فرموده بود:
(و يحذركم الله نفسه ) همان
است كه در آيه زير ميفرمايد: با نازل شدن حكم ولايت معصومين - البته اگر به آن عمل
كنيد - خطر آن آتش از شما بر طرف ميشود و آن آيه اين است :
(اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون
).
پس دگرگون شدن اين نعمت به دست خود آنان و تجاوز از ولايت خداى تعالى و قطع رابطه
با آن مقام و ركون به ظالمين و ولايت كفار و دوستى با اهل كتاب چيزى بوده كه توقع
آن از آن مردم ميرفته و بر آنان واجب بوده كه از اين انحرافها بر جان خود بترسند و
از سخط الهى كه كسى نميتواند از آن جلوگيرى كند بهراسند آن هم با آن تهديدى كه خداى
تعالى به آنان كرده و در چند آيه قبل فرموده : (و
من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين
) و در آخر آن خبر داده كه ايشان را به سعادتشان هدايت نميكند، پس آن
چيزى كه هدايت متعلق بدان است سعادت است و سعادت مسلمين در دنيا به اين است كه در
مجتمعشان زندگى و عيشى بر طبق سنت دين و سيره عامه اسلامى داشته باشند.
و اگر بنيه و اسكلت اين سيره منهدم گردد مظاهر آن كه حافظ معناى آن است نيز در هم و
بر هم ميشود آن وقت در جو جامعه معلوم نميشود كار نيك و ستوده كدام است كه تا به آن
امر كنند (امر به معروف ) و كار زشت كدام است تا يكديگر را از آن نهى نمايند (نهى
از منكر) و آن وقت است كه شعائر عامه سقوط نموده و به جايش شعائر كفر رواج مييابد و
اين وضع پيوسته ريشه دارتر ميشود و پايه هايش محكمتر مى گردد تا برسد به آنجا كه از
اسلام به غير از اسم چيزى نماند - همچنانكه امروز نمانده -.
و اگر خواننده عزيز در سيره عمومى اسلامى كه كتاب و سنت آن را تنظيم و سپس در بين
مسلمين اجرا نموده دقت كند و سپس در سيره فاسدى كه امروز بر مسلمين تحميل شده به
دقت بنگرد آن وقت آيه شريفه : (فسوف ياتى
الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤ منين اعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل
الله و لا يخافون لومة لائم ) را به دقت
مطالعه
نمايد، در مييابد كه تمامى رذائل كه جامعه ما مسلمانان را پر كرده و امروز بر ما
حكومت ميكند و همه آنها - كه ما از كفار اقتباس كردهايم و به تدريج در بين ما
منتشر گشته و استقرار يافته است - ضد آن اوصافى است كه خداى تعالى براى مردمى ذكر
كرده كه در آيه وعده آمدنشان را داده ، چون تمامى رذائل عملى در يك كلمه خلاصه
ميشود و آن اين است كه جامعه ما خدا را دوست ندارد و خداى تعالى نيز اين جامعه را
دوست ندارد، جامعه ما ذليل در برابر كفار و ستمگر نسبت به مؤ منين است و در راه خدا
جهاد نميكند و از ملامت هر ملامتگرى مى هراسد.
اين همان معنائى است كه قرآن كريم از چهره مسلمانان آن روز خوانده بود و اگر خواستى
بگو خداى عليم خبير چنين آيندهاى را براى امت اسلام از غيب خبر داده بود و پيش بينى
كرده بود كه به زودى امت اسلام از دين مرتد ميشود، البته منظور از اين ارتداد،
ارتداد اصطلاحى (يعنى برگشتن به كفر صريح و اعلام بيزارى از اسلام ) نيست بلكه
منظور ارتداد تنزيلى است كه جمله (و من
يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين
) آن را بيان ميكند و همچنين آيه شريفه :
(و لو كانوا يؤ منون بالله و النبى و ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء و
لكن كثيرا منهم فاسقون ) به آن اشاره
دارد.
با اينكه خداى تعالى وعده شان داده بود كه اگر او را يارى كنند او نيز ياريشان
خواهد كرد و دشمنانشان را (البته اگر خود آنان تقويت و تاءييد نكنند) تضعيف خواهد
فرمود، توجه فرمائيد: (ان تنصروا الله
ينصركم ، و لو آمن اهل الكتاب لكان خيرا لهم منهم المؤ منون و اكثرهم الفاسقون لن
يضروكم الا اذى و ان يقاتلوكم يولوكم الادبار ثم لا ينصرون ضربت عليهم الذلة اينما
ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس )
و هيچ بعيد نيست كه از جمله : (الا بحبل
من الله و حبل من الناس ) استفاده شود كه
اهل كتاب در صورتى كه مسلمانان با آنها دوستى كنند خداى تعالى براى سركوب و تنبيه
آنان ايشان را از ذلت نجات داده بر آنان مسلط سازد.
آنگاه خداى سبحان جامعه اسلامى را - كه چنين وصفى به خود خواهند گرفت - وعده داده
كه قومى را خواهد آورد كه دوستشان دارد و آن قوم نيز خدا را دوست دارند، مردمى كه
در برابر مؤ منين ذليل و در مقابل كفار شكست ناپذيرند مردمى كه در راه خدا جهاد
نموده ، از ملامت هيچ ملامتگرى پروا نميكنند و اين اوصافى كه براى آن قوم بر شمرده
- همانطور كه قبلا توجه كرديد - اوصاف جامعى است كه جامعه اسلامى امروز ما فاقد آن
است و با دقت و باريك بينى در هر يك از آن اوصاف كه متقابلا ضد آن اوصاف نيز اوصاف
جامعى است كه رذائلى بسيار از آنها منشعب مى شود، رذائلى كه فعلا جامعه اسلامى ما
گرفتار آن است و خداى تعالى در صدر اسلام از وضع امروز ما خبر داده .
و اگر ما آن رذائل را آمارگيرى كنيم خواهيم ديد كه همان رذائلى است كه اخبار غيبى
امامان (عليهم السلام ) و پيشگوئيهايشان از آخر الزمان از آن رذائل خبر دادهاند و
آن روايات از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) و ائمه اهل بيت (عليهما السلام
) نقل شده ، روايات بسيارى است كه هر چند مجموع آنها از آفت دسيسه و تحريف سالم
نمانده ، و اما در بين آنها اخبارى است كه جريان حوادث چهارده قرن گذشته و وقايعى
كه تاكنون رخ داده ، آن اخبار را تصديق كرده است ، اخبارى است كه از منابع هزار و
چند سال قبل گرفته شده ، منابعى كه نويسندگان آنها بيش از هزار سال قبل و يا نزديك
به هزار سال قبل مى زيسته اند و نسبت آن منابع به آن نويسندگان مسلم است ، چون در
هر قرن از آن منابع روايت نقل شده .
علاوه بر اينكه آن اخبار از حوادث و وقايعى خبر ميدهد كه هنوز واقع نشده و انسانهاى
قرون گذشته هم انتظار زنده بودن و ديدن آن وقايع را نداشته اند پس چاره اى جز اين
نداريم كه به صحت آن اخبار و صدورش از منبع وحى اعتراف كنيم .
روايتى از رسول الله (ص ) متضّمن اخبار از اوضاع
واحوال مردم در آخرالزمان
نظير روايتى كه قمى آن را در تفسير خود از پدرش از سليمان بن مسلم خشاب از عبد الله
بن جريح مكى از عطاء بن ابى رياح از عبد الله بن عباس نقل كرده كه گفت : با رسول
خدا به زيارت حج رفتيم ، همان حجى كه بعد از آن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
صلم ) از دنيا رفت ، و يا به عبارت ديگر حجة الوداع - رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و صلم ) در كعبه را گرفت و سپس روى نازنين خود را به طرف ما كرد و فرمود: مى
خواهيد شما را خبر دهم از علامات قيامت ؟ و در آن روز سلمان رضى الله عنه از هر كس
ديگر به آن جناب نزديك تر بود، لذا او در پاسخ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم
) عرضه داشت : بله يا رسول الله ، حضرت فرمود: يكى از
علامتهاى قيامت اين است كه نماز ضايع ميشود - يعنى از ميان مسلمين مى رود و از
شهوات پيروى ميشود و مردم به سوى هواها ميل مى كنند، مال مقامى عظيم پيدا مى كند و
مردم آن را تعظيم مى كنند، دين به دنيا فروخته مى شود، در آن زمان است كه دل افراد
با ايمان در جوفشان ، براى منكرات بسيارى كه مى بينند و نمى توانند آن را تغيير
دهند آب مى شود آن چنانكه نمك در آب حل ميگردد.
سلمان با تعجب عرضه داشت : يا رسول الله : به راستى چنين روزى خواهد رسيد؟ فرمود:
آرى ، به آن خدائى كه جانم به دست او است ، اى سلمان در آن هنگام سرپرستى و ولايت
مسلمانان را امراى جور به دست مى گيرند امرائى كه وزرائى فاسق و سرشناسانى ستمگر و
امنائى خائن دارند.
سلمان پرسيد: براستى چنين وضعى پيش خواهد آمد يا رسول الله ؟ فرمود: آرى به آن
خدائى كه جانم به دست او است اى سلمان در اين موقع منكر، معروف ، و معروف ، منكر
ميشود، خائن امين قلمداد ميگردد و امين خيانت ميكند، دروغگو تصديق ميشود و راستگو
تكذيب ميگردد.
سلمان با حالت تعجب پرسيد: يا رسول الله به راستى چنين چيزى خواهد شد؟ فرمود: آرى
به آن خدائى كه جانم به دست او است اى سلمان در آن روزگار زنان به امارت ميرسند و
كنيزان طرف مشورت قرار ميگيرند و كودكان بر فراز منبر ميروند و دروغ نوعى زرنگى و
زكات خسارت ، و خوردن بيت المال نوعى غنيمت شمرده شود، مرد به پدر و مادرش جفا ولى
به دوستش نيكى مى نمايد و ستاره دنباله دار طلوع ميكند.
سلمان باز پرسيد: يا رسول الله آيا چنين چيزى خواهد شد؟ فرمود: آرى به آن خدائى كه
جانم به دست او است اى سلمان ! در اين موقع زن با شوهرش در تجارت شركت كند و باران
در فصلش نيامده بلكه در گرماى تابستان مى بارد و افراد كريم سخت خشمگين مى گردند،
مرد فقير تحقير ميشود، در اين هنگام بازارها به هم نزديك ميشوند وقتى يكى ميگويد:
(من چيزى نفروختم ) و آن
ديگرى ميگويد: (من سودى نبرده ام
) طورى مى گويند كه هر شنونده مى فهمد دارد به خدا بد و بيراه ميگويد.
سلمان پرسيد: آيا حتما چنين وضعى خواهد شد يا رسول الله ؟ فرمود: آرى به آن خدائى
كه جانم به دست او است ، اى سلمان در اين هنگام اقوامى بر آنان مسلط مى شوند كه اگر
لب بجنبانند كشته مى شوند و اگر چيزى نگويند دشمنان همه چيزشان را مباح و براى خود
حلال مى كنند تا با بيت المالشان كيسه هاى خود را پر كنند و به ناموسشان تجاوز
نموده ، خونشان را
بريزند و دلهاشان را پر از وحشت و رعب كنند و در آن روز مؤ منين را جز در حال ترس و
وحشت و رعب و رهبت نميبينى .
|