تفسير الميزان جلد ۵
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۲۷ -
و از رواياتى كه
ملحق به اين روايات است ، آن روايتى است كه عياشى از ابى بصير نقل كرده كه گفت : من
از امام باقر (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: دشمنان على تنها كسانى هستند كه
براى هميشه و ابدى در آتش خواهند بود، و خداى تعالى در باره آنان است كه مى فرمايد:
(و ما هم بخارجين منها).
و در كتاب برهان در ذيل آيه شريفه : (و
السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما..) از
تهذيب روايت آورده كه مؤ لف آن يعنى شيخ (عليه الرحمه ) به سند خود از ابى ابراهيم
روايت كرده اند كه گفت : دست دزد را قطع مى كنند، ولى انگشت ابهام و كف دستش را قطع
نمى كنند و پايش را قطع مى كنند، ولى پاشنه پايش را باقى مى گذارند تا با آن راه
برود.
و نيز در تهذيب به سند خود از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت : خدمت امام صادق
(عليه السلام ) عرضه داشتم : دست دزد را براى چه مقدار مال قطع بايد كرد؟ فرمود:
براى يك چهارم دينار، مى گويد: عرضه داشتم : براى دو درهم چطور؟ فرمود براى يك
چهارم دينار تا ببينى قيمت دينار چند درهم باشد، دو درهم يا بيشتر و يا كمتر، مى
گويد: عرضه داشتم : بفرمائيد كسى كه كمتر از يك چهارم دينار بدزدد مگر دزد نيست و
نام دزد بر او صادق نيست ؟ و آيا او در آن حال كه مى دزدد نزد خدا سارق هست ؟
فرمود: هر كس از مسلمانى چيزى را بدزدد كه صاحبش آنرا در محفظه و حرز جاى داده
عنوان سارق بر او صادق هست و نزد خدا نيز سارق به حساب مى آيد، ولى دستش در كمتر از
يك چهارم دينار قطع نمى شود، قطع دست تنها مربوط به يك ربع دينار و بيشتر است ، و
اگر بنا باشد كه براى كمتر از ربع دينار هم دست دزد را قطع كنند، چيزى نمى گذرد كه
عموم مردم بى دست مى شوند.
با وضع نصاب در حد سرقت ، خداى تعالى به بندگان تخفيف
داده و ترحم
فرمودهاست
مؤ لف : منظور امام (عليه السلام ) از اينكه فرمود:
(اگر قرار باشد دست دزد در كمتر از يك چهارم قطع شود..)
اين است كه در حكم بريدن دست دزد از ناحيه خداى تعالى تخفيفى شده ، و خداى تعالى به
امت اسلام و به بندگانش ترحم فرموده ، و اين معنا يعنى اختصاص حكم قطع به سرقت يك
ربع دينار و يا بيشتر، از بعضى طرق اهل سنت نيز روايت شده ، مثلا در صحيح بخارى و
صحيح مسلم با ذكر سند از عايشه روايت آمده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله )
فرموده : دست دزد تنها در يك ربع دينار و بيشتر قطع مى شود
در تفسير عياشى از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: وقتى دزد
دستگير شد و وسط كف دستش قطع شد، اگر دوباره دزدى كند پايش نيز از وسط قدم قطع مى
شود، و اگر بار سوم باز دزدى كرد به حبس ابد محكوم مى گردد، و در صورتى كه در آن
زندان نيز مرتكب دزدى شد، كشته مى شود.
و در همان كتاب از زراره نقل كرده كه از امام ابى جعفر (عليه السلام ) از مردى سؤ
ال كرده كه دست راستش به جرم دزدى قطع شده و باز دزدى كرده ، و در نوبت دوم پاى چپش
قطع شده و براى بار سوم مرتكب دزدى شده چه بايد كرد؟
حضرت فرمود: اميرالمؤ منين چنين كسى را حبس ابد مى كرد و مى فرمود: من از پروردگارم
حيا مى كنم از اينكه او را طورى بى دست كنم كه نتواند خود را بشويد و نظيف كند و آن
چنان بى پا كنم كه نتواند به سوى قضاى حاجتش برود.
آنگاه فرمود: بدين جهت هر گاه مى خواست دستى را قطع كند از پائين مفصل مى بريد، و
آنگاه كه مى خواست پاى دزدى را قطع نمايد، از پائين كعب بلندى پشت قدم قطع مى كرد،
و بارها تذكر مى داد كه حاكم نبايد از حدود غافل بماند.
استدلال قوى امام جواد (عليه السلام ) در مورد مقدارى كه
بايد از دست دزد قطع شود،
ومحكوم شدن فقهاى دربار معتصم
و در همان كتاب از زرقان يكى از شاگردان ابن ابى داود كه بسيار او را دوست مى داشت
روايت آمده كه او گفت : روزى ابن ابى داود از كاخ معتصم بر مى گشت ، ديدم كه افسرده
و غمگين است ، پرسيدم علت اندوه تو چيست ؟ گفت : من امروز صحنه اى ديدم كه دوست مى
داشتم بيست سال قبل مرده بودم ، و اين صحنه را نمى ديدم مى گويد بدو گفتم مگر چه
شده ؟ و براى چه آرزوى مرگ مى كنى ؟ گفت براى صحنه اى كه آن مرد سياه چهره يعنى ابو
جعفر پسر على بن موسى الرضا (عليهم االسلام ) امروز در حضور اميرالمؤ منين معتصم به
وجود آورد، مى گويد به او گفتم : چگونه بوده است آن جريان ؟ گفت سارقى عليه خود
اقرار به سرقت كرده ، از خليفه درخواست كرد او را با اقامه حد پاك كند، خليفه فقها
را در مجلس خود گرد آورد، در حالى كه ابو جعفر محمد بن على را نيز احضار كرده بود،
آنگاه از ما پرسيد كه دست دزد را از كجا بايد قطع كرد؟ مى گويد: از ميان آن جمع من
گفتم بايد از مچ دست قطع شود، به دليل اينكه خداى تعالى در مساله تيمم فرموده :
(فامسحوا بوجوهكم و ايديكم )
و ما مى دانيم كه در تيمم حد دست همان مچ دست است ، عده اى از فقهاى حاضر نيز در
اين فتوا با من اتفاق كردند.
عده اى ديگر گفتند: نه ، اين درست نيست بلكه بايد از مرفق قطع شود خليفه پرسيد:
دليل بر اين فتوا چيست ؟ گفتند: دليلش اين است كه خداى تعالى در مساله وضو حد دست
را مرفق قرار داده و فرموده : (و ايديكم
الى المرافق ).
ابن ابى داود آنگاه گفت : خليفه رو كرد به محمد بن على و گفت : تو در اين مساله چه
نظر مى دهى اى اءبا جعفر؟ محمد بن على در پاسخ گفت : اى امير المؤ منين اين آقايان
سخن گفتند يعنى جواب سؤ ال تو را دادند خليفه گفت سخنان آنها را واگذار، مى خواهم
بدانم فتواى تو چيست ؟ محمد بن على گفت يا اميرالمؤ منين مرا از نظر دادن معفو
بدار،
خليفه گفت تو را به خدا سوگند مى دهم نظريه اى كه دارى به من بگو، محمد بن على گفت
: حال كه مرا به خداى تعالى سوگند مى دهى نظر من اين است كه اين دو دسته از فقها
خطا رفتند، و سنت را در اين مساله تشخيص ندادند، براى اينكه قطع دست دزد بايد از
بند اصول انگشتان باشد و كف دست بايد باقى بماند، خليفه پرسيد: دليل بر اين فتوايت
چيست ؟ محمد بن على گفت : دليلش گفتار رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است كه
فرموده سجده سجود بايد بر هفت عضو بدن صورت بگيرد، 1 صورت ، 2 و 3 دو دست ، 4 و 5
دو زانو، 6 و 7 دو پا، و اگر دست دزد را از مچ قطع كنند، و يا از مرفق ببرند ديگر
دستى برايش نمى ماند تا با آن سجده كند، خداى تعالى هم فرموده :
(و ان المساجد لله )، محل
سجده همه از آن خدا است ، يعنى اين اعضاى هفتگانه كه بر آن سجده مى شود از آن خدا
است ، (فلا تدعوامع الله احدا)
و چيزى كه از آن خدا باشد قطع نمى شود، معتصم از اين فتوا و اين استدلال تعجب كرد،
و خوشش آمد، دستور داد دست آن دزد را از بيخ انگشتان قطع كنند، و كف دستش را باقى
بگذارند ابن ابى داود گفت : وقتى محمد بن على اين نظريه را داد و
(معتصم بر طبق آن عمل كرد)
قيامت من بپاخاست و آرزو كردم كه كاش اصلا زنده نبودم .
ابن ابى زرقان مى گويد: ابن ابى داود گفت : بعد از سه روز به حضور معتصم رفتم و
گفتم : خير خواهى براى اميرالمؤ منين بر من واجب است و من آنچه به عقلم مى رسد
پيشنهاد مى كنم هر چند كه با دادن اين پيشنهاد به آتش دوزخ روم ، معتصم پرسيد:
پيشنهاد تو چيست ؟ گفتم اين درست نيست و به صلاح سلطنت تو نبود كه به خاطر پيش آمدى
كه كرده و امرى از امور دين كه بر تو مشكل شده و همه فقها و علماى رعيت خود را جمع
بكنى آنگاه مساله خود را مطرح كنى ، و از آنها نظريه بخواهى ، در حالى كه همه
فرزندان اميرالمؤ منين و امراى لشگرش و وزرايش و دفتردارانش همه ناظر جريانند و
آنچه واقع شود به گوش مردم كه پشت در دربارند مى رسانند، آن وقت نظريه تمامى فقها و
علماى رعيت خود را رها كند و سخن مردى را بپذيرد كه جمعيت اندكى از اين امت قائل به
امامت اويند، و ادعا مى كند كه او سزاوارتر از اميرالمؤ منين به مقام خلافت است ،
مع ذلك به حكم او حكم كند و حكم همه فقها را ترك گويد؟! ابن ابى داود مى گويد وقتى
سخنم به اينجا رسيد، رنگ اميرالمؤ منين تغيير كرد، و متوجه هشدارى كه من دادم شد، و
گفت خدا در برابر اين خيرخواهيت خيرت دهد.
مى گويد روز چهارم دستور داد به فلانى كه يكى از دفترداران وزرايش بود به اينكه
محمد بن على را به منزلش دعوت كند و او وى را دعوت كرد ولى او دعوت وى را نپذيرفت و
گفت شما كه مى دانيد من در مجالس شما شركت نمى كنم كاتب گفت من تو را دعوت مى كنم
كه در منزلم طعامى ميل كنى ، و با قدم مباركت منزل مرا تبرك سازى و در آخر گفت دعوت
از ناحيه فلان بن فلان است ، كه از وزراى خليفه است ناگزير محمد بن على به خانه آن
وزير رفت ، همين كه طعامى خورد درد مسموميت را احساس نموده و دستور داد كه مركبش را
بياورند، صاحب خانه در خواست كرد بيشتر بماند، او گفت بيرون رفتن من براى تو بهتر
است محمد بن على آن روز و آن شب را با آن وضع بسر برد تا از دنيا رخت به ديگر سراى
برد.
مؤ لف : اين داستان را به غير اين طريق نيز نقل كرده اند، و اگر ما همه روايت را با
اينكه طولانى بود نقل كرديم ، و نيز روايات قبلى را با اينكه مضمون مجموع آنها مكرر
بود آورديم ، براى اين بود كه اين روايات مشتمل بر بحثهائى قرآنى بود و خواننده مى
توانست براى فهم آيات از آنها كمك بگيرد.
و در درالمنثور است كه احمد و ابن جرير و ابن ابى حاتم از عبدالله بن عمر روايت
كرده اند كه گفت : زنى در عهد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مرتكب سرقت شد، و دست
راستش قطع گرديد، بعد از قطع شدن دستش عرضه داشت : يا رسول الله آيا توبه من قبول
است ؟ فرمود: بله تو امروز از گناهت پاك شدى ، آن چنانكه در روز تولدت از مادر بى
گناه بودى و در اين واقعه بود كه آيه سوره مائده نازل شد كه :
(فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم
).
مؤ لف : اين روايت از باب تطبيق است و اتصال آيه به ما قبل خود و نازل شدنش با ما
قبلش ، روشن است .
آيات 50 41 مائده
يأ يها الرسول
لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا ءامنا بأ فواههم و لم تؤ من قلوبهم
و من الذين هادوا سمعون للكذب سماعون لقوم ءاخرين لم يأ توك يحرفون الكلم من بعد
مواضعه يقولون إ ن أ وتيتم هذا فخذوه و إ ن لم تؤ توه فاحذروا و من يرد الله فتنته
فلن تملك له من الله شيا أ ولئك الذين لم يرد الله أ ن يطهر قلوبهم لهم فى الدنيا
خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم (41) سماعون للكذب اكالون للسحت فإ ن جاءوك فاحكم
بينهم أ و أ عرض عنهم و إ ن تعرض عنهم فلن يضروك شيا و إ ن حكمت فاحكم بينهم بالقسط
إ ن الله يحب المقسطين (42) و كيف يحكمونك و عندهم التورئة فيها حكم الله ثم يتولون
من بعد ذلك و ما أ ولئك بالمؤ منين (43) إ نا أ نزلنا التورئة فيها هدى و نور يحكم
بها النبيون الذين أ سلموا للذين هادوا و الربانيون و الا حبار بما استحفظوا من كتب
الله و كانوا عليه شهداء فلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلا و
من لم يحكم بما أ نزل الله فأ ولئك هم الكافرون (44) و كتبنا عليهم فيها أ ن النفس
بالنفس و العين بالعين و الا نف بالا نف و الا ذن بالا ذن و السن بالسن و الجروح
قصاص فمن تصدق به فهو كفارة له و من لم يحكم بما أ نزل الله فأ ولئك هم الظالمون
(45) و قفينا على ءاثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التورئة و ءاتيناه
الانجيل فيه هدى و نور و مصدقا لما بين يديه من التورئة و هدى و موعظة للمتقين (46)
و ليحكم أ هل الانجيل بما أ نزل الله فيه و من لم يحكم بما أ نزل الله فأ ولئك هم
الفاسقون (47)
و أ نزلنا إ ليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتب و مهيمنا عليه فاحكم
بينهم بما أ نزل الله و لا تتبع أ هواءهم عما جاءك من الحق لكل جعلنا منكم شرعة و
منهاجا و لو شاء الله لجعلكم أ مة وحدة و لكن ليبلوكم فى ما ءاتئكم فاستبقوا
الخيرات إ لى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون (48) و أ ن احكم
بينهم بما أ نزل الله و لا تتبع أ هواءهم و احذرهم أ ن يفتنوك عن بعض ما أ نزل الله
إ ليك فإ ن تولوا فاعلم أ نما يريد الله أ ن يصيبهم ببعض ذنوبهم و إ ن كثيرا من
الناس لفاسقون (49) أ فحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون (50)
0
|
ترجمه آيات
هان اى رسول ! بعضى از افرادى كه قبلا گفته بودند ما ايمان آورديم و سپس به سوى كفر
شتافتند تو را اندوهگين نسازد، كه اين اظهارشان زبانى است و دلهايشان ايمان نياورده
، و نيز بعضى از آنان كه خود را يهودى مى خوانند و همواره سخن دروغ را مى پذيرند، و
افرادى ديگر را كه نزد تو نيامده اند اطاعت مى كنند، همان توطئه گرانى را كه خود را
پنهان كرده و براى عوام هر سخنى را بعد از علم به حقيقتش تحريف مى نمايند، از وجهه
اى كه دارد بر مى گردانند، و تازه به افراد نامبرده مى گويند: اگر محمد (صلى الله
عليه وآله ) در پاسخ فلان پرسشهايتان طبق همين آرائى كه ما داريم يعنى همان مطالب
تحريف شده پاسخ داد قبول كنيد و گر نه زنهار زنهار، كه نزديكش مشويد، خدا مى خواهد
آنان را به فتنه خود گرفتار كند، و تو اى رسول براى چنين كسانى در قبال خدا كارى
نتوانى كرد، اينان همان كسانند كه خدا نخواسته است دلهايشان را پاك كند، در دنيا
خفت و در آخرت عذابى عظيم دارند(41).
گوش اينان خريدار دروغ و هوسشان خوردن مالى است كه دين و مروتشان را تباه مى كند،
پس اگر اينان نزدت آمدند مخيرى در اينكه بين آنان حكم بكنى و يا از آنان اعراض
نمائى و در صورتى كه مصلحت را در اعراض ديدى بيمى از آنان به خود راه مده كه هيچ
ضررى به تو نمى رسانند و اگر مصلحت ديدى كه حكم كنى به عدل حكم كن كه خدا عدالت
پيشه گان را دوست مى دارد(42).
ليكن اينان هرگز تو را حكم قرار نمى دهند، و چگونه قرار دهند با اينكه توراتى كه
حكم خدا در آن است نزد ايشان بود از آن روى گرداندند و اينان هرگز ايمان آور
نخواهند بود(43).
تورات را نيز ما نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود و انبياء كه دين اسلام داشتند
با آن در بين يهوديان حكم مى كردند، و همچنين علماى ربانى و مربى مردم و خبرگان از
يهود و نصارا به مقدارى كه از كتاب خدا حفظ بودند و بر آن شهادت مى دادند طبق آن در
بين مردم حكم مى كردند (پس شما علماى يهود عصر حاضر به هيچ انگيزه اى احكام و آيات
تورات را دگرگون مسازيد نه به انگيزه ترس و نه به انگيزه طمع ) پس از مردم نترسيد
و تنها از من بترسيد و به طمع مال و آقائى ، آيات مرا به بهائى اندك نفروشيد كه هر
كس بدانچه خدا نازل كرده حكم نكند او و همفكرانش كافرانند(44).
و ما در تورات عليه يهوديان در باب قصاص حكم كرديم به اينكه جان قاتل در برابر قتلش
و چشم جانى در برابر چشمى كه از ديگرى كور كرده و بينى جانى در برابر بينى ديگرى كه
بريده شده ، گرفته شود، و هر جراحتى كه جانى بر ديگران وارد آورده بر او وارد مى
آورند، و قصاص مى گيرند مگر آنكه آسيب ديده تصدق و احسان كند پس اگر كسى تصدق كند و
قصاص نگيرد، اين عمل نيكش كفاره گناهان او مى شود، و باز تكرار مى كنم كسى كه حكم
نكند بدانچه خدا نازل كرده او و همفكرانش از ظالمانند(45).
ما به دنبال آن پيامبران عيسى بن مريم را با شريعتى فرستاديم كه مصدق شريعتى بود كه
از تورات در بين يهوديان آن روز باقيمانده بود و به او كتاب انجيل را بشارت داديم
كه در آن هدايت به اصول دين صحيح و نور بود، آن نيز مصدق احكام باقيمانده از تورات
و هدايت به فروع دين و موعظه براى متقيان بود(46).
و اهل انجيل بايد بر طبق آنچه خدا در اين كتاب نازل كرده حكم كنند و كسى كه حكم
نكند بدانچه خدا نازل كرده او و همفكرانش فاسق و عصيان پيشه گانند(47).
اين كتاب را هم كه به حق بر تو نازل كرده ايم مصدق باقيمانده از كتابهاى قبلى و
مسلط بر حفظ آنها است پس در بين مسلمانان طبق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و پيروى
هوا و هوس آنان تو را از دين حقى كه نزدت آمده باز ندارد، براى هر ملتى از شما
انسانها، شريعتى قرار داديم و اگر خدا مى خواست همه شما را امتى واحد مى كرد و در
نتيجه يك شريعت براى همه ادوار تاريخ بشر تشريع مى كرد و ليكن خواست تا شما امتها
را با دينى كه براى هر فرد فردتان فرستاده بيازمايد، بنابراين به سوى خيرات از
يكديگر سبقت بگيريد، كه بازگشت همه شما به سوى خدا است ، در آن هنگامه ، شما را
بدانچه در آن اختلاف مى كرديد خبر مى دهد(48).
باز تكرار مى كنم كه در بين مسلمانان بدانچه خدا نازل كرده حكم كن ، و از هوا و هوس
آنان پيروى مكن ، و بترس از اينكه نسبت به بعضى از احكامى كه نازل شده ، غافل و
دچار فتنه ات سازند و اگر از قبول دعوتت اعراض مى كنند بايد بدانى كه علتش اين است
كه قبلا گناهانى كرده بوده اند، و خدا مى خواهد اثر بعضى از آن گناهان را به ايشان
برساند، و آن همين است كه حق را نپذيرند آرى بسيارى از مردم عصيانگرند(49).
اينان با اعراض خود از دين حق چه مى جويند و چه چيز به جز حكم جاهليت مى توانند
بجويند و كيست كه حكمش بهتر از حكم خدا باشد؟ پس اينان مردمى صاحب يقين نيستند(50).
بيان آيت
بيان زمينه سياق اين آيات شريفه و ارتباط اجزاى آنها با
يكديگر
اين آيات داراى اجزائى مرتبط به هم بوده و همه يك زمينه و يك سياق دارند كه از آن
بر مى آيد در باره طائفه اى از اهل كتاب نازل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله
) را در پاره اى از احكام تورات و اينكه آيا اين حكم از تورات است و يا نيست حكم
قرار داده بودند، و اميد داشتند كه آن جناب حكمى بر خلاف حكم تورات كند تا بهانه اى
به دست آورند و از حكم تورات فرار كنند و لذا به يكديگر مى گفتند: اگر بر طبق ميل
شما حكم كرد آنرا بگيريد و اگر همان حكم تورات را كرد از او بر حذر باشيد:
(ان اوتيتم هذا فخذوه ، و ان لم تؤ توه فاحذروا).
و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آنان را به حكم تورات ارجاع داد، به همين جهت اهل
كتاب از آن جناب اعراض كردند و نيز از سياق آيات بر مى آيد كه در آن ميان طائفه اى
از منافقين بودند كه به هر طرف كه اهل كتاب متمايل مى شدند آنها نيز به همان سوى
متمايل مى شدند و منظورشان اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را وادار
سازند تا بر طبق هواى دل آنان حكمى بكند و در مساله اى كه براى اهل كتاب پيش آمده
بود طرفدارى از اقوياء كند، و خلاصه همان رسم جاهليت را به كار گيرد
(و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون
)، با اين برداشتى كه ما از آيات مورد
بحث كرديم رواياتى كه در شان نزول اين آيات وارد شده تاييد مى شود، چون در آن
روايات آمده كه آيات مورد بحث در باره يهود نازل شده كه دو نفر از اشراف آنان با
اينكه داراى همسر بودند مرتكب زنا شدند و خاخامهاى يهود مى خواستند به خاطر دل آنان
حكم خداى در تورات كه در زناى محصنه سنگسار بود مبدل به شلاق كنند كسانى را به نزد
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرستادند تا از آن جناب حكم زناى محصن را بپرسند و
به آنها سفارش كردند كه اگر آن جناب حكم كرد به شلاق زدن ، قبول كنيد و اگر حكم كرد
به سنگسار حكم او را رد كنيد و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حكم به سنگسار فرمود
فرستادگان يهود از آن جناب روى گرداندند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از ابن
صوريا از حكم تورات در باره زناى محصنه پرسيد و او را به خداى تعالى و آيات او
سوگند داد كه راست بگويد و حكم تورات را و آنچه را كه در اين مساله حق مى داند
كتمان نكند.
ابن صوريا حكم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را تصديق كرد و گفت : حكم رجم هم
اكنون در تورات موجود است (تا آخر داستان ) كه ان شاءالله روايتش در بحث روايتى
آينده خواهد آمد.
و اين آيات در عين اينكه در باره داستانى شخصى نازل شده بياناتش مستقل است و مقيد
به آن قصه نيست و اين خود از مشخصات آيات قرآنى است كه هر چند در باره شان نزول
معينى نازل شده باشد و سبب خاصى از حوادث واقعه ، زمينه نزول آن آيات باشد مع ذلك
آن سبب خاص به عنوان مصداقى از مصاديق بسيار تلقى شده كه بعدها نيز تحقق مى يابد و
اين بدان جهت است كه قرآن كريم در باره عصر نزولش و مردم آن عصر نازل نشده كتابى
است جهانى و دائمى ، مقيد به زمان و مكان خاصى نيست و به قوم يا حادثه خاصى اختصاص
ندارد، همچنانكه در آن آمده : (ان هو الا
ذكر للعالمين ) و نيز فرموده :
(تبارك الذى انزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا)
و نيز فرموده : (و انه لكتاب عزيز لا
ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ).
يا ايها الرسول
لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر
|
اين آيه شريفه خاطر خطير رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را از آنچه از نامبردگان
در آيه مشاهده كرده است ، تسليت و دلخوشى مى دهد و نامبردگان (منافقين ) كسانى
بودند كه به سوى كفر سرعت مى گرفتند يعنى به سرعت راه مى پيمودند و از افعال و
اقوالشان موجبات كفر يكى پس از ديگرى مشاهده مى شود پس اين منافقين كافر و شتابگر
در كفرشان هستند و معلوم است كه مسارعت در كفر معنائى دارد كه غير از آن معنائى است
كه در مسارعت (به سوى كفر است
).
من الذين قالوا
آمنا بافواههم و لم تؤ من قلوبهم
|
اين جمله بيانگر وضع همان كسانى است كه در جمله قبل در باره آنان فرمود كه : در كفر
مسارعت مى كنند مى فرمايد: نامبردگان عبارتند از منافقينى كه به زبان مى گويند
ايمان آورديم ولى دلهايشان ايمان نياورده و اينكه به جاى موصوف يعنى منافقين ،
صفت آنان را آورده و فرموده كسانى كه چنين و چنانند خود اشاره اى است به اينكه چرا
رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) را از غصه خوردن نهى كرد، همچنانكه در جمله قبل نيز
آمدن وصف (الذين يسارعون فى الكفر)
در جاى موصوف اشاره است به علت منتهى عنه و معناى آيه (و خدا داناتر است ) اين است
كه اى پيامبر اين منافقين به علت سرعت گرفتنشان در كفر تو را اندوهگين نسازند براى
اينكه آنها با زبانهايشان ايمان آوردند نه با دلهايشان و اينان مؤ من نيستند و
همچنين يهوديانى هم كه به نزد تو آمدند و گفتند آنچه را كه گفتند، وضع آنان نيز تو
را اندوهگين نسازد.
اين جمله بطورى كه از سياق كلام بر مى آيد عطف است بر جمله :
(من الذين قالوا آمنا..)
و به هيچ وجه استينافى نيست ، بنابراين جمله : (سماعون
للكذب سماعون لقوم آخرين لم ياتوك ) خبرى
است براى مبتداى حذف شده و تقدير كلام (هم
سماعون ..) است .
و اين چند جمله هماهنگ در كل بيانگر حال كسانى است كه بر يهوديگرى خود پا فشارى
داشتند نه منافقين ، براى اينكه منافقينى كه در صدر آيه نامشان آمده بود حال و
وضعشان با اوصافى كه در اين جمله ها آمده ، مطابقت ندارد و اين معنا روشن است .
پس اين يهوديانى كه در اين آيه سخن از آنان رفته همان كسانى هستند كه سماع كذبند
يعنى بسيار دروغ را ميشنوند و با علم به اينكه دروغ است آنرا ميپذيرند چون اگر علم
به دروغ بودن آن نداشته باشند صرف شنيدن دروغ صفت مذموم شمرده نمى شود و نيز اين
يهوديان سماع به نفع قومى ديگرند يعنى به نفع قومى ديگر كه نزد تو نيامده اند بسيار
دروغ مى شنوند و آن قوم هر چه دروغ بگويند اين يهوديان قبول نموده آنان را در هر چه
كه از ايشان بخواهند اطاعت ميكنند و چون معناى شنيدن در دو جمله :
(سماعون للكذب ) و
(سماعون لقوم آخرين لم ياتوك )
مختلف بوده بدين جهت كلمه : (سماعون
) را تكرار كرد چون در جمله اول به معناى
(گوش دادن ) و در جمله دوم به
معناى (پذيرفتن
) است .
يحرفون الكلم من
بعد مواضعه ...
|
يعنى كلمات را - بعد از آنكه هر يك در جاى خود قرار گرفته - تحريف ميكنند و اين
جمله صفتى است براى جمله (لقوم آخرين
) و همچنين جمله : (يقولون ان
اوتيتم هذا فخذوه و ان لم تؤ توه فاحذروا).
و آنچه از مجموع چند جمله مورد بحث بر مى آيد اين است كه عدهاى از يهوديان در بين
خود به يك حادثه و واقعهاى دينى مبتلا شدند؛
واقعه اى كه از نظر دين خودشان حكمى داشته ولى علمايشان آن حكم را بعد از ثبوت و
استقرارش تغيير داده بودند و براى اينكه آن حكم اجرا نشود اين عده يهود را به نزد
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرستاده و به آنان دستور دادند كه پيامبر اسلام را
در كار خود حكم قرار دهند، اگر او نيز طبق حكم ما (يعنى همان حكم تحريفى ) حكم كرد
قبول كنند و اگر حكمى ديگر (يعنى همان حكمى كه علماى يهود از تورات دزديده و پنهان
كرده بودند) كرد از قبول آن بر حذر باشند. و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله
شيئا ظاهرا اين جمله ، جمله اى است معترضه و منظور از آن اين است كه روشن سازد كه
اين يهوديان مفتون به فتنه اى الهى هستند و در نتيجه رسول خدا (صلى الله عليه وآله
) خرسند و دلخوش گردد كه امر همه به دست خدا و محول به او است و خود آن جناب از
ناحيه خدا مالك هيچ جهتى از جهات اين ماجرا نيست و به همين جهت هيچ موجبى براى غصه
خوردن او نيست و هيچ راهى براى خلاصى از آن ندارد.
اولئك الذين لم
يرد الله ان يطهر قلوبهم
|
به حكم اين جمله دلهاى اين منافقين بر همان قذارت و پليدى اولش باقى مانده به خاطر
فسقهائى كه مكرر انجام مى دهند و به همان جهت خداى تعالى گمراهشان كرد و معلوم است
كه خداى تعالى گمراه نمى كند مگر فاسقان را.
لهم فى الدنيا
خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم
|
اين جمله تهديدى است براى آنان به اينكه خداى تعالى در دنيا خوارشان خواهد كرد كه
ديديم چگونه كرد و هم در آخرت به عذابى دردناك گرفتارشان خواهد كرد.
معناى (سحت
) در جمله (اكالون للسحت
)
سماعون للكذب
اكالون للسحت
|
راغب در مفردات گفته است كه : كلمه (سحت
) به معناى پوسته اى است كه دور ريخته مى شود و اين كلمه در قرآن مجيد
آمده آنجا كه فرموده : (فيسحتكم بعذاب
) (به ضمه ياء) البته بعضى اين جمله را به صورت :
(فيسحتكم ) (با فتحه ياء)
خوانده اند، هيچ فرقى بين اين دو قرائت نيست براى اينكه چه بگوئى :
(سحته ) و چه بگوئى :
(اسحته )
معنايش يكى است و از همين باب است كه به محظور و عمل نادرستى كه مرتكبش را ننگين مى
سازد سحت گفته مى شود كانه اينگونه اعمال ، دين و مروت مرتكب را مى پوشاند و به
صورت پوسته اى در مى آورد كه بايد دور ريخته شود و به همين معنا است كه در قرآن
كريم فرموده : (اكالون للسحت
)
يعنى بسيار چيزهائى كه دين آنان را مى پوشاند. در كلام رسول خدا (صلى الله عليه
وآله ) نيز آمده آنجا كه فرمود : هر گوشتى كه از سحت (يعنى از غذاى حرام در بدن يك
انسان ) برويد آتش سزاوار به آن است و باز به همين جهت رشوه را
(سحت ) خوانده اند.
پس معلوم شد هر مالى كه از راه حرام كسب شود سحت است و سياق آيه دلالت دارد بر
اينكه مراد از (سحت
) در آيه شريفه همان رشوه است و از ايراد اين وصف در اين مقام معلوم مى
شود كه علماى يهود كه آن عده را به نزد پيامبر اسلام فرستادند در داستانى كه پيش
آمده بوده براى اينكه به حكم واقعى خدا حكم نكنند رشوه گرفته بودند و حكمى غير حكم
خدا كرده بودند چون اگر حكم خدا را اجرا مى كردند يك طرف از دو طرف نزاع متضرر مى
شد و همين طرف با دادن رشوه ضرر را از خود دور ساخته بودند.
از همين جا روشن مى شود كه دو جمله : (سماعون
للكذب اكالون للسحت ) دو صفت است كه براى
مجموع افراد مربوط به اين داستان ذكر شده و اما از نظر توزيع جمله اول صفت براى
يهوديانى است كه نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمدند و جمله دوم صفت آن
علمائى است كه رشوه گرفتند تا زنا كار سنگسار نشود البته هم جمله اول و هم جمله دوم
شامل كسان ديگرى هم كه وضع آنان را دارند مى شود و حاصل معناى آيه اين است كه
يهوديان دو طائفه اند يك طائفه علماى ايشانند كه رشوه خوارند و طائفه ديگر مقلدين
ايشانند كه اكاذيب آن علما را گوش مى دهند و مى پذيرند.
فان جاؤ ك فاحكم
بينهم او اعرض عنهم ...
|
در اين جمله رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را مخير مى كند بين اينكه در آنان
البته اگر آن جناب را حكم قرار دادند حكم كند و يا از آنان اعراض نمايد و معلوم است
كه انتخاب يكى از اين دو طرف از آن جناب صادر نمى شود مگر به خاطر مصلحتى كه آن
جناب را وادار به آن سازد.
در نتيجه خداى تعالى امر را ارجاع به نظر و راءى رسول خدا (صلى الله عليه وآله )
نموده است .
خداى تعالى سپس اين تخيير را بيان كرده به اينكه اگر از آنان اعراض كنى و حكمى نكنى
هيچ ضررى براى تو ندارد و نيز سفارش فرموده كه اگر خواستى حكم كنى جز به قسط و
عدل حكم نكنى ، در نتيجه برگشت مضمون سرانجام به اين مى شود كه خداى سبحان راضى نمى
شود كه غير حكم او را جارى كند يا بايد حكم او را جارى كند و يا اصلا در كارشان
مداخله نكند تا اگر حكمى ديگر در بين آنان جارى شد به دست آن حضرت جارى نشده باشد.
قرآن وجود حكم خدا را در تورات فعلى تصديق مى كند،
همانطور كه محرف بودن
آنرا اعلام نموده است
و كيف يحكمونك و
عندهم التورية فيها حكم الله ثم يتولون من بعد ذلك و ما اولئك بالمؤ منين
|
در اين جمله مى خواهد شنونده را از رفتار يهوديان به شگفت وادار نمايد كه مى فرمايد
يهود امتى است صاحب كتاب و شريعت و منكر نبوت و كتاب و شريعت تو، فعلا به واقعه اى
بر خورده اند كه حكمش در كتاب خودشان نيز هست ولى نمى خواهند آن حكم را كه حكم خدا
است جارى سازند، با اين حال چگونه به حكم تو كه آن نيز همان حكم خدا است تن در مى
دهند؟ معلوم است كه تن در نمى دهند اينان از كتاب خدا و حكم آن گريزانند هرگز به آن
ايمان نخواهند آورد.
و بر اساس اين معنا جمله : (ثم يتولون من
بعد ذلك ) چنين معنا مى دهد كه
(يتولون )
اعراض مى كنند از حكم واقعه به اينكه تورات نزد ايشان است و حكم خدا در آن تورات
موجود است و جمله : (و ما اولئك بالمؤ
منين ) چنين معنا مى دهد كه اين طائفه از
آنهائى نيستند كه به تورات و حكم آن ايمان بياورند پس اينها گروهى هستند كه از
ايمان به تورات و به حكم تورات به سوى كفر گرائيده اند.
و ممكن است از جمله : (ثم يتولون ...)
فهميده شود كه منظور تولى و اعراض از حكمى است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله )
بكند و از جمله : (و ما اولئك بالمؤ منين
)
فهميده شود كه منظور ايمان نياوردن آنان به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است چون
از مراجعه آنان به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و تحكيم كردنشان آن جناب را همين
معنا استفاده مى شود ممكن هم است منظور ايمان نياوردن به تورات و به رسول خدا (هر
دو) باشد و ليكن معنائى كه قبلا كرديم با سياق آيات مناسبتر است و در اين آيه حكم
تورات كه در آن ايام در دست يهوديان بوده تصديق شده و آن توراتى بوده كه بعد از فتح
بابل ، عزراء با اذن كورش پادشاه ايران جمع كرده و بنى اسرائيل را از اسارت بابليها
نجات داده و اجازه داد كه از بابل به فلسطين برگردند و هيكل معبد يهود را كه به دست
بابليها ويران شده بود تعمير كنند و همين تورات در زمان رسول خدا (صلى الله عليه
وآله ) و تا به امروز در دست يهود است پس قرآن تصديق مى كند كه در تورات موجود،
حكم خدا وجود دارد همچنانكه مى فرمايد كه در اين تورات تحريف و تغيير هست .
از همه اينها نتيجه مى گيريم كه در تورات موجود، و دائر در بين يهود امروز، مقدارى
از تورات اصلى كه بر موسى (عليه السلام ) نازل شده وجود دارد و مقدارى هم از مطالب
تحريفى وجود دارد خلاصه در تورات اصلى دستبرد شده كه يا چيزهائى به آن اضافه كرده
اند و يا از آن انداخته اند و يا لفظ آنرا و يا جاى آنرا تغيير داده اند و يا
تصرفاتى ديگر كرده اند، اين آن نظريه اى است كه از قرآن كريم در باره تورات استفاده
مى شود و بحث دقيق و مفصل هم به همين نتيجه مى رسد.
انا انزلنا
التورية فيها هدى و نور يحكم بها النبيون
|
اين آيه شريفه به منزله تعليل است براى مطالبى كه در آيه قبلى ذكر شده و اين آيه و
آيات بعد از آن بيانگر اين معنايند كه خداى سبحان براى امتها با اختلافى كه در عهد
و عصر آنهاست شرايعى تشريع كرده و آن شرايع را در كتبى كه نازل كرده قرار داده تا
به وسيله آن شرايع هدايت شوند و راه را از چاه تشخيص دهند و هر وقت با يكديگر بر سر
حادثه اى اختلاف كردند به آن كتاب و شريعت مراجعه نمايند و انبيا و علماى هر امتى
را دستور داده كه بر طبق آن شريعت و كتاب حكم كنند و آن شريعت را به تمام معنا حفظ
نمايند و به هيچ وجه اجازه ندهند كه دستخوش تغيير و تحريف گردد و در مقابل حكمى كه
مى كنند چيزى از مردم مطالبه نكنند كه هر چه مطالبه كنند ثمنى قليل است و در اجراى
احكام الهى از احدى نترسند و تنها از خداى تعالى بترسند.
تورات ، متناسب با استعداد بنى اسرائيل
،مشتمل است بر مقدارى از هدايت نه كل هدايت
و اين معانى را با شدت هر چه بيشتر تاكيد كرده و آنان را از پيروى هواى نفس و تفتين
دنياپرستان بر حذر باشند و اگر به اختلاف امتها و زمانها احكامى مختلف تشريع كرده
براى اين بوده كه امتحان الهى تمام شود چون استعداد زمانها به مرور مختلف مى شود و
معلوم است كه دو استعداد مختلف از نظر شدت و ضعف با يك تربيت علمى و عملى و بر يك
روال استكمال نمى كند هر استعدادى براى رسيدن به كمال مكتبى و تربيتى خاص به خود
لازم دارد.
پس اينكه فرمود: (انا انزلنا التورية
فيها هدى و نور) معنايش اين است كه ما
تورات را نازل كرديم كه در آن مقدارى احكام و معارف الهى و مايه هدايت وجود دارد و
مقدارى نور بر حسب حال بنى اسرائيل و استعداد آنان در آن هست (آرى كلمه فيها دليل
روشنى است بر اينكه اولا آنچه در تورات فعلى هست هدايت نيست بلكه در ميان مطالب
تورات ، هدايت وجود دارد و ثانيا آنچه از هدايت در تورات هست پاره اى از هدايت است
نه كل هدايت و خلاصه چنان نيست كه براى همه بشر و در همه قرون كافى باشد
(مترجم )).
و خداى تعالى در قرآن كريمش اخلاق عمومى بنى اسرائيل و خصوصيات نژادى آنان و مقدار
فهمشان را ذكر كرد، به همين جهت در تورات از هدايت جز مقدارى را نازل نكرد و از نور
جز بعضى از آن را قرار نداد چون بنى اسرائيل هم سابقه دار بودند (و انبيائى ديگر در
ميان آنان برخاست ) و هم امتى قديمى بودند و هم استعدادشان براى پذيرفتن هدايت اندك
بود، قرآن كريم در آيه زير با آوردن كلمه : (من
) به اين نكته كه گفتيم تورات مشتمل بر مقدارى از هدايت است نه كل هدايت
اشاره نموده و مى فرمايد: (و كتبنا له فى
الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء).
يحكم بها
النبيون الذين اسلموا للذين هادوا
|
در اين جمله اگر نبيين را به اسلام كه همان تسليم شدن در برابر خداى تعالى است و
تسليم شدن هم از نظر قرآن عبارت است از همان دين توصيف كرد براى اين بود كه اشاره
كرده باشد به اينكه دين در همه ادوار بشرى يكى است و آن عبارت است از اسلام و تسليم
شدن براى خدا و استنكاف نكردن از عبادت او و اينكه احدى از مؤ منين به خدا به اينكه
تسليم خدا است و به اصطلاح مسلمان به معناى عام است نمى تواند از قبول حكمى از
احكام خدا و شريعتى از شرايع او را نپذيرد و از پذيرفتن آن استكبار كند.
و الربانيون و
الاحبار بما استحفظوا من كتاب الله و كانوا عليه شهداء
|
يعنى : ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نورى است كه انبيا كه تسليم خدا
بودند براى يهوديان به آن هدايت و نور حكم مى كردند و نيز ربانيان و يا علمائى كه
از هر چيزى بريدند و در علم و عمل فقط به خدا پيوستند و يا كسانى كه تربيت بشر به
ايشان و علم ايشان محول شده البته اين معناى دوم بنابراين است كه كلمه ربانيان از
رب و يا تربيت مشتق شده باشد و همچنين احبار يعنى خبرگان از علماى يهود به آن هدايت
و نور، حكم مى كردند چون خداى تعالى از آنان خواسته بود بدانچه او دستور مى دهد و
از آنان خواسته حكم كنند و آن اين بود كه از كتاب خدا احكامش را نگهبان باشند و به
همين جهت كه نگهبانان احكام خدا و حاملين آنند شاهدان بر كتاب خدا شدند تا در نتيجه
تغيير و تحريفى در كتاب خدا رخ ندهد چون به فرض كه دشمنان در تورات نوشته شده ،
قلمى ببرند و تحريفى بكنند تورات تحريف نمى شود چون در سينه اين احبار و علماى
ربانى محفوظ است بنابراين جمله : (و
كانوا عليه شهداء) به منزله نتيجه است
براى جمله :
(بما استحفظوا)
و معناى مجموع دو جمله اين است كه علماى ربانى و احبار و خبرگان يهود مامور شده
بودند به حفظ تورات تا در نتيجه حافظ آن و شاهد بر آن باشند هر جا اختلافى پديد آمد
كه فلان حكم از تورات است يا نه اينان كه تورات را از بردارند شهادت دهند كه هست يا
شهادت دهند كه نيست .
و اين معنائى كه ما براى شهادت كرديم همان چيزى است كه سياق آيه به آن اشاره مى كند
ولى بسا از مفسرين كه گفته باشند مراد از شهادت شهادت بر حكم پيامبر اسلام در مورد
رجم است و اينكه حكم رجم و سنگسار در تورات هم ثابت است و يا گفته باشند: مراد
شهادت بر كتاب است و اينكه اين تورات از ناحيه خداى يگانه اى نازل شد كه احدى شريك
او نيست . ليكن از جهت سياق و زمينه گفتار هيچ شاهدى بر اين دو معنا وجود ندارد.
ترس و طمع مانع بيان آيات الهى و احكام خدا نشود
فلا تخشوا الناس
و اخشون و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلا...
|
اين جمله به شهادت اينكه حرف (فاء)
كه كارش تفريع است بر سر آن آمده نتيجه گيرى و تفريع بر جمله :
(انا انزلنا التورية فيها هدى و نور يحكم بها...)
است و چنين معنا مى دهد: (حال كه معلوم
شد تورات از ناحيه ما نازل شده و مشتمل بر شريعتى است كه انبيا و ربانيان و احبار
با آن شريعت بين شما حكم مى كنند پس زنهار كه چيزى از آنرا كتمان كنيد و به انگيزه
ترس و يا طمع احكام آنرا تغيير دهيد اما انگيزه ترس به اينكه از مردم بترسيد و
پروردگار خود را فراموش كنيد، نه چنين مكنيد بلكه تنها از خدا بترسيد كه ديگر از
مردم نخواهيد ترسيد و اما انگيزه طمع به اينكه (آيات
خدا را در برابر بهائى اندك بفروشيد) را
كنار بگذاريد زيرا مال و جاه دنيوى امرى است زايل و باطل .
البته احتمال هم دارد كه جمله مورد بحث تفريع بر آن قسمت كه گفتيم نباشد بلكه از
نظر معنا تفريع باشد بر جمله : (بما
استحفظوا من كتاب الله و كانوا عليه شهداء)
چون جمله اى كه گفتيم در حقيقت به معناى پيمان گرفتن از ربانيين و علما و احبار است
كه تورات را حفظ كنند و اينكه شاهد بر آن باشند و آنرا تغيير ندهند و در اظهار آن
از غير خدا نترسند و با فروختن احكام آن بهاى اندك دنيا را نخرند همچنانكه در جاى
ديگر همين معنا را به صراحت آورده و فرموده : (و
اذ اخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لا تكتمونه فنبذوه وراء
ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا) و نيز
فرموده :
(فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياخذون
عرض هذا الادنى و يقولون سيغفر لنا و ان ياتهم عرض مثله ياخذوه الم يؤ خذ عليهم
ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق و درسوا ما فيه و الدار الاخرة خير
للذين يتقون افلا تعقلون ، و الذين يمسكون بالكتاب و اقاموا الصلوة انا لا نضيع اجر
المصلحين ).
و بعيد نيست اين معناى دوم با آيات بعد كه مشتمل بر تاكيد و تشديد است مناسبتر باشد
چون در آيه 44 مى فرمايد: (و من لم يحكم
بما انزل الله فاولئك هم الكافرون و كسانى كه بدانچه خدا نازل كرده حكم نمى كنند
كافرانند).
تشريع احكام قصاص
و كتبنا عليهم
فيها ان النفس بالنفس ... و الجروح قصاص
|
سياق اين آيه مخصوصا با در نظر گرفتن جمله : (و
الجروح قصاص ) دلالت دارد بر اينكه مراد
از اين آيه بيان حكم قصاص در اقسام مختلف جنايات يعنى قتل نفس و قطع عضو و زخم وارد
آوردن است بنابراين زمينه جمله : (النفس
بالنفس ) و مقابله در آن و در ساير جمله
ها بين مقتص له و مقتص به واقع شده و خلاصه ميخواهد بفرمايد در باب قصاص نفس در
مقابل نفس و چشم در مقابل چشم و بينى در مقابل بينى قرار مى گيرد و همچنين هر عضوى
كه جانى از يك انسان سلب كند همان عضو از خودش گرفته مى شود پس حرف
(باء) در همه اين جملات باء
مقابله است مانند حرف باء در جمله : (خانه
ام را فروختم به فلان مقدار يعنى در مقابل فلان مبلغ .
در نتيجه برگشت جمله هاى واقع در يك سياق به اين است كه جان جانى در مقابل جانى كه
تلف كرده از او گرفته مى شود و چشم جانى در مقابل چشم مجنى عليه از كاسه در مى آيد
و بينى جانى در مقابل بينى مجنى عليه و گوش جانى در برابر گوش مجنى عليه و همچنين
دندانش در برابر دندان او سلب شده و زخمى برابر زخمى كه به مجنى عليه وارد آورده بر
او وارد مى آورند و در كوتاه ترين سخن با جانى همان معامله مى شود كه او با مجنى
عليه كرده است .
و شايد منظور آن مفسر هم كه گفته جمله : (النفس
بالنفس ) تقديرش
(النفس مقتصة بالنفس ) و يا
تقديرش (النفس مقتولة بالنفس
) است و همچنين ساير جمله ها چيزى در تقدير دارند همين معنا باشد ولى
هيچ حاجتى به تقدير گرفتن نيست بلكه جمله ها بدون تقدير هم تمام است و به قول معروف
ظرف لغو است (ظرف جار و مجرور كه همان بالنفس و بالعين و غيره باشد اگر متعلق به
مقدر باشد اصطلاحا مى گويند ظرفى است مستقر و اگر نباشد مى گويند ظرفى است لغو).
و اين آيه خالى از اشعار به يك نكته نيست و آن نكته اين است كه اين حكم غير آن حكمى
است كه مى خواستند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در ماجراى آنان حكم كند و آيات
سابق متذكر آن بود براى اينكه سياق آيه مورد بحث با جمله :
(انا انزلنا التورية فيها هدى و نور...)
تجديد شده و سياق نوى گشته و حكم مذكور در تورات فعلى كه ان شاءالله تعالى نقل آن
به زودى در بحث روايتى مى آيد موجود است .
فمن تصدق به فهو
كفارة له ...
|
يعنى كسى كه از اولياى قصاص مثلا ولى مقتول و يا خود مجنى عليه كه چشمش و يا عضو
ديگرش را از دست داده و يا جراحتى برداشته از جرم جنايتكار بگذرد و او را ببخشد و
از قصاص كه حق او است صرفنظر كند اين چشم پوشى كفاره گناهان او و يا كفاره جرم و
جنايت جانى مى شود.
و از زمينه گفتار آيه بر مى آيد كه چيزى در تقدير آن هست و تقدير كلام چنين است
(فان تصدق به من له القصاص فهو كفارة له
) يعنى اگر صاحب حق قصاص تصدق كند و صرف نظر نمايد همين عمل كفاره اوست
و (ان لم يتصدق فليحكم صاحب الحكم بما
انزل الله و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون يعنى و اگر صاحب حق قصاص
، از قصاص صرف نظر نكرد صاحب حكم قاضى بايد طبق آن دستورى كه خدا در قصاص نازل كرده
حكم كند و آن حاكم و قاضى كه طبق ما انزل الله حكم نكند از ستمكاران است . با اين
بيان دو نكته روشن مى شود اول اينكه حرف (واو)
در جمله : (و من لم يحكم
) حرف عطف است و جمله را عطف مى كند بر جمله
(من تصدق ) نه اينكه حرف
استينافى باشد همچنانكه حرف (فاء)
در جمله
(فمن تصدق فاء)
تفريع است كه مفصل مطلب را بر مجمل آن تفريع مى كند نظير آيه قصاص كه مى فرمايد:
(فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان
).
و نكته دوم اينكه جمله : (و من لم يحكم
...) از باب به كار بردن علت حكم است در
جاى معلول آن ، و تقدير كلام چنين است : (و
ان لم يتصدق فليحكم بما انزل الله فان من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون
و اگر مجنى عليه صرف نظر نكرد، بايد كه حاكم بر طبق ما انزل الله حكم كند، زيرا كسى
كه حكم مى كند ولى نه بر طبق ما انزل الله ، از ستمگران است
).
و قفينا على
آثارهم بعيسى بن مريم مصدقا لما بين يديه من التورية
|
كلمه (قفينا)
از باب تفعيل ، و مصدر آن تقفيه است و به معناى آن است كه چيزى را دنبال چيزى و بعد
از آن قرار دهى و اين مصدر از كلمه (قفا)
(پشت گردن ) گرفته شده ، و كلمه (آثار)
جمع اثر است ، و اثر به معناى حاصل از هر چيزى است كه با ديدن آن اثر پى به وجود آن
چيز برده مى شود، ولى غالبا استعمالش در شكلى است كه از جاى پاى رونده ، در زمين مى
ماند، و ضمير جمع در
(آثارهم )
به انبيا بر مى گردد.
و عبارت : (و قفينا على آثارهم بعيسى ابن
مريم )، استعاره به كنايه است و منظور از
آوردن اين تعبير اين بوده كه بفهماند عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) نيز همان راهى
را رفت كه انبياى قبل از او رفتند و آن عبارت بود از طريق دعوت به توحيد و تسليم
شدن در برابر خداى تعالى .
و جمله : (مصدقا لما بين يديه من التورية
) بيانگر جمله قبلى و اشاره است به اينكه دعوت عيسى بن مريم (عليهم
االسلام ) همان دعوت موسى (عليه السلام ) بوده ، و هيچ جدائى بين آن دو نبوده است .
و آتيناه
الانجيل فيه هدى و نور مصدقا لما بين يديه من التورية
|
سياق و زمينه آيات از اين جهت كه متعرض حال شريعت هاى موسى و عيسى و محمد (صلى الله
عليه وآله ) است و در باره كتب اين انبيا نازل شده اقتضا مى كند كه اين كتابها با
يكديگر تطابق داشته باشند و لازمه آن چند چيز است .
در قرآن جزئيات نزول
انجيل بر عيسى (ع ) ذكر نشده است
اول اينكه انجيل نامبرده در آيه كه معنايش بشارت است كتابى بوده كه بر حضرت مسيح
(عليه السلام ) نازل شده نه صرف اينكه يك بشارت باشد، خلاصه مطلب اينكه در آيه مورد
بحث معناى لغوى اين كلمه منظور نيست ، بلكه معناى اصطلاحى و معروفش منظور است ،
چيزى كه هست خداى تعالى جزئيات كيفيت نزول انجيل بر آن جناب را ذكر نكرده ، آنطور
كه در باره تورات و انجيل ذكر كرده در باره تورات فرموده :
(قال يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى فخذ ما آتيتك و
كن من الشاكرين ، و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء)،
و نيز فرموده : (اخذ الالواح و فى نسختها
هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون ).
و در خصوص قرآن كريم فرموده : (نزل به
الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين
)، و نيز فرموده : (انه لقول
رسول كريم ذى قوة عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين )،
و نيز فرموده : (فى صحف مكرمة مرفوعة
مطهرة بايدى سفرة كرام بررة )، ولى خداى
سبحان در باره جزئيات و چگونگى نزول انجيل و مشخصات آن چيزى در قرآن كريم نياورده ،
تنها در آيه قبلى نزول آن را بر عيسى در مقابل نزول تورات بر موسى (عليه السلام ) و
نزول قرآن بر محمد (صلى الله عليه وآله ) ذكر كرده ، و اين خود دلالت دارد بر اينكه
انجيل كتابى مستقل بوده در مقابل تورات و قرآن .
اين لازمه اول آيه مورد بحث بود،
مراد از (هدى
) بودن تورات و انجيلاشتمال آنها بر معارف
اعتقاديه است و مراد از نور بودنشان شرايع و احكام آنها است
لازمه دومش اين است كه جمله : (فيه هدى و
نور) كه در وصف انجيل است ، در مقابل
جمله : (انا انزلنا التورية فيها هدى و
نور) باشد كه در وصف تورات است ، و معلوم
است كه منظور از هر دو جمله اين است كه آن دو كتاب مشتمل بودند بر معارفى و احكامى
، چيزى كه هست اينكه در آيه براى دومين بار فرموده :
(و هدى و موعظة للمتقين
) خود دليل است بر اينكه هدايتى كه در بار اول ذكر شد غير از هدايتى است
كه در باره دوم ذكر كرده و كلمه موعظت آنرا تفسير كرده ، پس هدايت اول عبارت است از
نوعى معارف كه مردم با آن معارف در باب اعتقادات هدايت مى شوند و اما هدايت دوم
عبارت است از معارفى كه بشر به وسيله آن در مرحله عمل هدايت مى شود، پس تقواى دينى
منظور از هدايت دوم است .
و بنابراين ديگر براى كلمه (و نور)
مصداقى نمى ماند، مگر احكام و شرايع ، و اى بسا تدبر در احكام نيز مساعد با اين
نظريه باشد، براى اينكه احكام و شرايع امورى هستند كه انسان از آنها نور مى گيرد و
در نور و تنور آن راه زندگى را مى سپرد، قرآن كريم نيز همين اثر را براى دين مبين
اسلام و احكام و شرايعش قائل است و مى فرمايد: (او
من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس
).
|