تفسير الميزان جلد ۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۴ -


يعنى من به خونخواهى ، هشام فهر را بكشتم و خونبهايش را نيز به گردن بزرگان بنى النجار انداختم كه ارباب ملك هاى سرزمين فارعند و از آنان گرفتم ، پس هم خونبها را گرفتم و هم خاطر خود را آسوده ساخته ، به راحتى خوابيدم و در آخر به مسلك بت پرستى خود برگشتم او اول كسى بود كه از اسلام به بت پرستى برگشت .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: او را نه در حرم امنيت مى دهم ، نه در خارج حرم ،(خونش هدراست هر كجا ديده شد بايد كشته شود)، اين قصه را ضحاك و جماعتى از مفسرين روايت كرده اند(اين بود گفتار صاحب مجمع )0
مؤّلف : قريب به اين مضمون از ابن عباس و سعيد بن جبير و غير آن دو نيز روايت شده است 0
روايتى در ذيل آيه (ياايهاالذين آمنوا اذا ضربتم فىسبيل الله ...)
و در تفسير قمى ذيل آيه شريفه :( يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل اللّه ...) آمده كه اين آيه بعد از مراجعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از جنگ خيبرنازل شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اسامه بن زيد را به سركردگى جمعيتى به طرف دهات يهودى نشين كه در ناحيه فدك قرار داشت فرستاد، تا آنان را به اسلام دعوت كنند، در يكى از آن دهات مردى بود به نام مرداس بن نهيك فدكى ، وقتى شنيد جمعيتى از ناحيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده اند، خانواده و اموال خو د را جمع نموده ، در ناحيه كوه (و شايد مراد ناحيه شام باشد) جاى داده و خود به طرف اسامه مى آمد در حالى كه مى گفت :( اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه ) همينكه نزديك اسامه رسيد، اسامه با اينكه شهادت او را مى شنيد، ضربتى بر او زد و به قتلش رسانيد، و چون به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شرفياب شد جريان را به عرض رسانيد، حضرت فرمود: مردى را كشتى كه داشت شهادت مى داد معبودى بجز اللّه نيست و اينكه من فرستاده خداى تعالى هستم ؟ اسامه عرض كرد: يا رسول اللّه او به خاطر كشته نشدن شهادت مى داد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: تو نه پرده از روى قلب او برداشتى (تا از باطن او آگاه شوى ) و نه آنچه را كه به زبان گفت پذيرفتى و نه از باطن نفس او آگاه بودى ، اسامه چون اين بشنيد سوگند ياد كرد كه ديگر احدى از گويندگان شهادتين را به قتل نرساند (و به همين بهانه در جنگ هائى كه امير المؤ منين (عليه السلام ) با فرقه هائى از مسلمانان كرد تخلف نمود) و خداى تعالى در همين مورد بود كه آيه : و ( لا تقولوا لمن القى اليكم السلم لست مومنا، تبتغون عرض الحيوة الدنيا...) نازل فرمود.
مؤ لف : طبرى نيز اين روايات را در تفسير خود از سدى نقل كرده و سيوطى در تفسير الدرالمنثور روايات زيادى در سبب نزول آيه مذكور نقل كرده ، كه در بعضى از آنها آمده : داستان مربوط به مقداد بن اسود بوده و در بعضى ديگر آمده كه راجع به ابى الدرداء بوده و بعضى ديگر آن را مربوط به محلم بن جثامه دانسته ، و در بعضى ديگر اصلا نام صاحب داستان يعنى قاتل و مقتول نيامده و قصه بطور سر بسته آمده و ليكن در بين همه اينها روايت اسامه بن زيد كه به بهانه سوگندش از جنگ هائى كه امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) داشت تخلف ورزيد معروف است ، و در كتب تاريخ نقل شده و خدا داناتر است .
آيات 100 95 نساء


لا يستوى القاعدون من المؤ منين غير اولى الضرر و المجهدون فى سبيل اللّه بامولهم و انفسهم فضل اللّه المجهدين بامولهم و انفسهم على القاعدين درجة و كلا وعد اللّه الحسنى و فضل اللّه المجهدين على القعدين اجرا عظيما(95) درجات منه و مغفرة و رحمة و كان اللّه غفورارحيما(96) ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم و ساءت مصيرا(97) الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لايهتدون سبيلا(98) فاولئك عسى اللّه ان يعفو عنهم و كان اللّه عفوا غفورا(99) و من يهاجر فى سبيل اللّه يجد فى الارض ‍ مراغما كثيرا و سعة و من يخرج من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على اللّه و كان اللّه غفورا رحيما(


ترجمه آيات
كسانى كه بدون عذر و علت از جهاد در راه خدا تقاعد مى ورزند با كسانى كه در راه او با مال و جان خود جهاد مى كنند يكسان نيستند، خداى تعالى مجاهدان با مال و جان خود را بر نشستگان از حيث درجه برترى داده ، و خدا به هر يك (از سه طائفه نامبرده يعنى متقاعدين بدون عذر و متقاعدين معذور و مجاهدين وعده اجرى عظيم داده است (95)0
درجه هاى او مغفرت و رحمت اوست ، و مغفرت و رحمت صفت خداى تعالى است (96)0
كسانى كه فرشتگان قابض ارواح در حالى جانشان را مى گيرند كه ستمگر خويشند از ايشان مى پرسند: مگر چه وضعى داشتيد كه اين چنين به خود ستم كرديد مى گويند: در سرزمينى كه زندگى مى كرديم ، اقويا ما را به استضعاف كشيدند، مى پرسند: مگر زمين خدا وسيع نبود و نمى شد به سرزمينى ديگر مهاجرت كنيد؟ و چون پاسخ و حجتى ندارند منزلگاهشان جهنم است كه چه بد سرانجامى است (97)0
مگر آن مستضعفينى از مردان و زنان و كودكان كه نه مى توانند استضعاف كفار را از خود دور سازند، و نه مى توانند از آن سرزمين به جائى ديگر مهاجرت كنند (98).
كه اينان اميد هست خدا از آنچه نبايد مى كردند درگذرد، كه عفو و مغفرت كار خدا است (99)0
و كسى كه در راه خدا از وطن چشم مى پوشد و مهاجرت مى كند، اگر به موانعى بر مى خورد به گشايش هائى نيز بر خورد مى نمايد و كسى كه هجرت كنان از خانه خويش به سوى خدا و رسولش درآيد و در همين بين مرگش فرا رسد، پاداشش به عهده خدا افتاده و مغفرت و رحمت كار خدا و صفت او است (100)0
بيان آيات
يكسان نبودن (مجاهدين ) و (قاعدين ) در فضيلت ، و ترغيب و تحريك نمودنمسلمين به پرداختن امر جهاد


لا يستوى القاعدون ...وانفسهم



كلمه (ضرر) به معناى كمبود در وجود است كمبودى كه مانع شود از اينكه آدمى به امر جهاد و قتال قيام نمايد، نظير كورى و شلى و بيمارى ، و مراد از جهاد با اموال ، انفاق آن در راه خدا و به منظور پيروز شدن بر دشمنان است و مراد از جهاد با اءنفس جنگيدن است .
و جمله :( و كلا وعد اللّه الحسنى ...) دلالت دارد بر اينكه مراد از اين اشخاصى كه قعود كردند(نشستند) كسانى است كه رفتن به جنگ را در زمانى ترك كردند كه احتياجى به رفتن آنان به جبهه جنگ نبوده ، چون به مقدار كفايت ديگران رفته بودند، چون مى فرمايد: خداى تعالى به هر دو طائفه (آنها كه به جهاد رفتند و آنها كه نرفتند) وعده حسنى داده ، پس غرض از جمله مورد بحث ترغيب و تحريك مسلمانان بر قيام به امر جهاد است ، تا مسلمين در رفتن به جهاد شتاب نموده ، از يكديگر سبقت بگيرند.
دليل ديگر بر اينكه مراد اين معنا است اين است كه خداى سبحان اولى الضرر (بيماران و نابينايان و امثال آنان ) را استثناء كرده ، سپس ‍ حكم كرد به اينكه قاعدون و مجاهدين يكسان نيستند، با اينكه اولى الضرر در مساوى نبودنشان با مجاهدين در راه خدا مانند قاعدينند0
و به فرضى هم كه بگوئيم خداى تعالى ثواب و مصلحتى كه از اولى الضرر به خاطر نرفتنشان به جبهه جنگ بر طبق نياتشان تلافى مى كند، (اگر واقعا نابينائى متاسف است از اينكه چرا نمى تواند در جهاد شركت كند، خداى تعالى ثواب مجاهد به او مى دهد) اين معنا را نمى توانيم انكار كنيم كه اينگونه افراد فضيلت آن افرادى كه به جهاد رفتند يا شهيد شدند و يا بر دشمن پيروز گشتند را ندارند، خداى تعالى مجاهدين را بر قاعدين برترى داده ، هر چند كه قاعدين عذر موجه داشته باشند و سخن كوتاه اينكه : اين آيه شريفه مى خواهد مؤ منين را تحريك و تشويق به جهاد نموده ، و روح ايمان آنان را براى سبقت گيرى در خير و فضيلت بيدار كرده كند0


فضل اللّه المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة



اين جمله در مقام تعليل مطلب قبل است ، كه جمله :( لا يستوى ...) آن را افاده مى كرد و به همين خاطربود كه با واو عاطفه و ساير وسائل عطف اين جمله را عطف نفرمود و كلمه ( درجه ) به معناى مقام و منزلت است و درجات به معناى منزلتى بالاتر است بعد از منزلتى پائين تر، و معناى جمله : ( و كلا وعد اللّه الحسنى ...) اين است كه خداى عزّوجلّ به هر يك از دو طائفه قاعدين و مجاهدين و يا به هر يك از سه طائفه قاعدين غير اولى الضرر و قاعدين اولى الضرر و مجاهدين وعده حسنى داده است و كلمه :( حسنى ) صفتى است كه موصوف آن حذف شده و تقدير كلام ( كلا وعد اللّه العاقبه الحسنى ) و( يا مثوبه الحسنى ) و يا چيزى نظير اينها است ، و اين جمله در سياق و زمينه دفع توهم است ، چون مومنى كه به جهاد نرفته وقتى جمله :( لا يستوى القاعدون ...درجة ) را مى شنود، اى بسا كه ممكن است توهم كند كه پس او از هر اجرى و مثوبتى تهى دست است و هيچ فائده اى از ناحيه ايمانش و ساير اعمال صالحى كه دارد عايدش نمى شود، لذا براى دفع اين توهم فرمود:( و كلا وعد اللّه الحسنى )


و فضل اللّه المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما درجات منه و مغفرة و رحمة



اين تفصيل و برترى دادن مجاهدين بر قاعدين به منزله بيان و شرح است براى تفصيلى كه قبل از اين جمله بطور اجمال ذكر شده بود و علاوه بر شرح و تفصيل فائده ديگرى را نيز دارد و آن اين است كه اشاره كند به اينكه مومن سزاوار نيست به آن وعده حسنى كه خداى تعالى به عموم مؤ منين (چه مجاهدين و چه قاعدين ) داده بود قناعت كند و وعده :( و كلا وعد اللّه الحسنى ) را دست آويز قرار داده ، از رفتن به جنگ و شركت در جهاد فى سبيل اللّه و تلاش در اعلاى كلمه حق و كوبيدن باطل كسالت بورزد، زيرا درست است كه خداى تعالى به قاعدين نيز حسنى مى دهد ولى مجاهدين را به درجاتى از مغفرت و رحمت اختصاص داده كه نمى توان آن را ناديده گرفت و در امر آن مغفرت و رحمت سهل انگارى نمود0
بيان شگفتى آيات مربوط به تفضيل مجاهدين بر قاعدين ، از نظر سياق ، و دفعتوهم وجود شائبه تناقض در آن دو آيه
و بايد دانست كه امر اين آيه در سياقى كه دارد عجيب است ، اولا براى اينكه نخست مجاهدين را مقيد كرد به مجاهدين در راه خدا به اموال و انفس و سپس براى بار دوم آنان را با قيد ( باموالهم و انفسهم ) آورد و در نوبت سوم بدون هيچ قيد نام برد0
و ثانيا براى اينكه در برترى دادن مجاهدين بر قاعدين نخست فرمود: اين برترى به يك درجه است و سپس فرمود به چند درجه است ، حال بايد ديد وجه اين قيدها و اختلاف درجه و درجات چيست .
اما اينكه در آغاز مجاهدين را مقيد كرد به ( المجاهدون فى سبيل اللّه باموالهم و انفسهم ) وجهش اين است كه زمينه گفتار، زمينه برترى دادن جهاد بر ترك جهاد و يا بگو نشستن در خانه است و جهاد وقتى بر قعود برترى دارد كه در راه خدا باشد نه در راه هواهاى نفسانى و نيز جهاد در راه خدا به خاطر همينكه در راه خدا است وقتى ارزش دارد كه با عزيزترين و محبوب ترين محبوب ها بوده باشد، يعنى با مال و از مال عزيزتر با جان باشد، و لذا در اول گفتار فرمود :( و المجاهدون فى سبيل اللّه باموالهم و انفسهم ) تا حقيقت مذكور را به روشن ترين وجهى بيان كرده باشد، بطورى كه ديگر جائى براى اشتباه باقى نگذارد0
سپس بعد از آنكه فرمود: ( و فضل اللّه المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة ...) هر چند از آن جهت كه در بالا گفتيم ديگر احتياجى نبود آن قيدها را يعنى قيد باموالهم وانفسهم را تكرار كند، چون فبلا آن دو قيد را آورده و آن جهت را افاده كرده بود و از آن جهت كسى دچار اشتباه نمى شد، ليكن از آنجائى كه اين جمله چسبيده به جمله : ( و كلا وعد اللّه الحسنى ) بود كلام احتياج پيدا كرد به اينكه علت آن برترى را روشن سازد و بفهماند اگر خداى تعالى مجاهدين به اموال و انفس را بر قاعدين برترى داده ، علت اين برترى دادنش همان انفاق مال و بذل جان است ، جان و مالى كه هر كسى آن را دوست مى دارد و به همين جهت در اين نوبت براى تقييد كلمه (مجاهدين ) به ذكراين سبب اكتفا كرد و ديگر قيد فى سبيل اللّه را تكرار نكرد و تنها فرمود: ( المجاهدين باموالهم و انفسهم )، و اما اينكه براى نوبت سوم فرمود:( و فضل اللّه المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما) از آنجا كه ديگر احتياجى به ذكر آن قيدها نبود، نه همه آنها و نه بعضى از آنها، لذا همه را ترك كرد0
و اما اينكه در نوبت دوم درجه را به صيغه جمع آورد و فرمود:( درجات وجهش اين است كه در مقام بيان درجه و اينكه آيا يكى است و يا متعدد است نبود، تنها مى خواست بفرمايد: مجاهدين از حيث درجه مانند قاعدين نيستند و لذا كلمه ( درجة ) را منصوب آورد تاتميز باشد و بفهماند اين برترى از حيث درجه است .
و اما در نوبت دوم كه فرمود:( و فضل اللّه المجاهدين على القاعدين اجرا عظيمادرجات منه ...) كانه لفظ (فضل ) متضمن معناى اعطاء و يا معنائى شبيه به آن است و جمله ( درجات منه )، بدل و يا عطف بيان براى جمله ( اجراعظيما) است و مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى مجاهدين را اجرى عظيم داده ، در حالى كه آنان را بر قاعدين اجرى عظيم بخشيده و يا پاداش داده ، و آن اجر عظيم عبارت است از درجاتى از ناحيه خودش و بنابراين آيه شريفه در ابتدايش اين نكته را افاده مى كند كه مجاهدين از نظر مقام و منزلت با قاعدين يكسان نيستند بلكه برترى دارند و در اينكه اين برترى به يك منزلت است و يا منزلت هاى بسيار، ساكت است ولى در آخرش روشن مى سازد ك ه اين منزلت يك منزلت نيست بلكه منازل و درجات بسيارى است و اين درجات اجرعظيمى است كه خداى تعالى به وسيله آن مجاهدين را ثواب مى دهد0
همه اينهائى كه گفته شد به اين اميد بود كه شايد با اين بيان اشكالى كه در اين آيه شده دفع شود وآن اشكال اين است كه از آيه شريفه بوى تناقض مى آيد، زيرا در اول آيه تفاوت مجاهدين با قاعدين را يك درجه دانسته و در آخر آيه چند درجه و مفسرين به منظور پاسخگوئى از اين اشكال وجوهى ذكر كرده اند كه در بيشتر آنها و يا همه آنها نوعى تكلف به چشم مى خورد0
مثلا يكى از آن وجوه اين است كه مراد از تفضيل در اول آيه تفضيل مجاهدين بر قاعدين معذور و داراى عذر موجه است ، و در ذيل آيه منظور برترى دادن مجاهدين بر قاعدينى است كه بدون عذر موجه از رفتن به جهاد تقاعد ورزيده اند، ت فضيل اولى به يك درجه است و تفضيل دومى به چند درجه و هيچ تناقضى هم در كلام نيست .
يكى ديگر اين است كه مراد از درجه در اول آيه منزلت دنيوى از قبيل غنيمت جنگى و نام نيك و امثال اينها است و مراد از درجات در آخر آيه درجات اخروى است كه نسبت به امتيازات دنيوى بسيار زياد است ، همچنانكه خداى عزّوجلّ فرموده : ( و للاخرة اكبر درجات )0
يكى ديگراين است كه مراد از درجه در اول آيه مقام و منزلتى است كه بندگان خدا نزد خداى تعالى دارند و اين امرى است معنوى و مراد از درجات كه در ذيل آيه آمده ، منازل بهشتى و درجات رفيع آن است كه امرى است حسى ، ليكن خواننده محترم خوب مى داند كه در آيه شريفه هيچ دليلى بر هيچيك از اين اقوال و وجوه نيست .
و ضمير در كلمه ( منه ) احتمال دارد به خداى تعالى برگردد، مويد اين احتمال جمله : ( و مغفرة و رحمة ) است ،البته اين تاييد وقتى تمام است كه بگوئيم جمله مذكور بيانگر درجات است ، و معلوم است كه مغفرت و رحمت از ناحيه خدا است 0 (و بنا بر اين احتمال معنا چنين مى شود كه آن اجر عظيم عبارت است از درجاتى از ناحيه خدا و مغفرت و رحمتى )0
احتمال هم دارد ضمير مذكور به كلمه (اجر) برگردد، (كه در اين صورت معنا چنين مى شود كه خدا درجاتى از آن اجر عظيم و مغفرتى و رحمتى را خاص مجاهدين مى كند)0
از ظاهر جمله : ( و مغفرة و رحمة ) چنين بر مى آيد كه بيان باشد براى كلمه درجات ، چون درجات عبارت است : از منزلت هائى از ناحيه خداى سبحان ، و اين منزلت ها هر چه باشد مصداق مغفرت و رحمت است و شما خواننده محترم در بعضى از مباحث گذشته توجه فرموديد كه رحمت (يعنى افاضه نعمت از ناحيه خدا) موقوف براين است كه فبلا موانع بر طرف شود و همين برطرف كردن موانع از كسى كه مبتلاى به آن است ، خود مصداقى است از مغفرت و بلكه عين مغفرت است و لازمه اين سخن آن است كه مرتبه اى از مراتب نعمت هاى الهى و هر درجه و منزلتى رفيع ، مغفرتى باشد نسبت به مرتبه اى كه بالاتر از آن است و بنا بر اين صحيح است بگوئيم درجات اخروى هر چه باشد هم مغفرتى است از ناحيه خداى سبحان و هم رحمتى است از آن جناب ، و در قرآن كريم غالب مواردى كه كلمه رحمت و امثال آن بكار رفته ، مغفرت نيز با آن بكار رفته است ، مانند آيات زير:( مغفرة و اجر عظيم ) مغفرة و رزق كريم )، ( مغفرة و اجر كبير )، ( و مغفرة من اللّه و رضوان ) ( و اغفر لنا و ارحمنا) و آيات و موارد ديگرى نظير اينها.
خداى تعالى در آخر، كلام خود را با جمله : ( و كان اللّه غفورا رحيما) ختم فرمود و مناسبت اين دو اسم يعنى اسم غفور و رحيم از ميان اسماى خداى تعالى با مضمون آيه و مخصوصا با جمله : ( و مغفرة و رحمة ) روشن است حاجتى به توضيح ندارد0


ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم



لفظ ( توفيهم ) مى تواند صيغه ماضى باشد و هم صيغه مضارع و اگر آن را مضارع بگيريم اصلش ( تتوفيهم ) بوده و يكى از دو (تاء) آن به منظور تخفيف حذف شده ،همچنانكه مى بينيم در آيه شريفه : ( الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء)، حذف نشده آن آمده است .
مراد به ظلم همچنانكه آيه سوره نحل تاييد مى كند ظلم به نفس است و ظلم به نفس در اثر اعراض از دين خدا و ترك اقامه شعائر خدا حاصل مى شود و اين نيز در اثر واقع شدن و زندگى كردن در بلاد شرك و در وسط كفار قرار گرفتن پديد مى آيد، انسان وقتى خود را در چنين وضعى و موقعيتى قرار دهد ديگر راهى ندارد كه معارف دين را بياموزد و بدانچه دين خدا او را بدان مى خواند عمل كند و به وظائف عبوديت قيام نمايد0
اين آن معنائى است كه ما از زمينه آيه (و نه از لفظ آن ) استفاده مى كنيم 0چون ملائكه از اينگونه افراد در هنگام مرگشان مى پرسند: در چه شرائطى بوديد؟ و آنان در پاسخ مى گويند: ما در زمين مستضعف بوديم 0
خداى تعالى در آيات زير كه كلمه (ظلم ) مطلق آمده ، يعنى نفرموده : ظلم به نفس و يا ظلم به غير، ظلم را معنا و تفسير كرده ، فرموده : ( لعنة اللّه على الظالمين الذين يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا)، و حاصل تفسير اين دو آيه از كلمه ظلم با ظهورى كه ما از سياق آيه مورد ب حث گرفتيم منطبق است (چون ما گفتيم مراد به ظلم ، ظلم به نفس است و گفتيم كه اين ظلم از چه چيز ناشى مى شود، از اينكه آدمى به معارف دين صحيح بر خورد كند و آنچه مى شنود تحريف شده و يا تهمت و دروغ باشد كه دو آيه نامبرده نيز ظالم را همين معنا كرد)0


قالوا فيم كنتم



يعنى از نظر ديندارى در چه وضعى قرار داشتيد؟ و در كلمه (فيم ) حرف (م ) در اصل (ما) بوده ، كه يكى از وسائل استفهام و پرسش است و الف آن به منظور تخفيف حذف شده 0
و در اين آيه دلالتى فى الجمله و سربسته هست برصحنه اى كه در زبان روايات از آن تعبير شده به سوال قبر، و فرموده اند كه فرشتگان خداى تعالى از هر كسى كه از دنيا مى رود و او را دفن مى كنند سوالهائى پيرامون دين او و عقائدش از او مى كنند و اين تنها آيه مورد بحث نيست كه بر آن صحنه دلالت دارد، بلكه آيات زير نيز بر آن دلالت دارد: ( الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء، بلى ان اللّه عليم بما كنتم تعملون ، فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين ، و قيل للذين اتقوا ما ذا انزل ربكم قالوا خيرا) و ما ان شاء اللّه تعالى در تفسير سوره نحل بحثى در اين باره ايراد خواهيم كرد.
توبيخ كسانى كه بر اثر سلطه مشركين بر آنها از تمسك به دين باز ماندندبخاطر مهاجرت نكردنشان به سرزمينى ديگر


قالوا كنا مستضعفين فى الارض ، قالوا الم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها



سوال ملائكه كه مى پرسند: ( فيم كنتم ) سوالى است از حال و وضعى كه از نظر دين در زندگى داشتند و اينها كه مورد سوال قرار مى گيرند، كسانى هستند كه از جهت دين وضع خوبى نداشتند و لذا در پاسخ ملائكه به جاى اينكه حال خود را شرح بدهند سبب آن را ذكر مى كنند، و آن سبب اين است كه در زندگى در سرزمينى زندگى مى كرده اند كه اهل آن مشرك و نيرومند بودند و اين طائفه را استضعاف كرده ، بين آنان و بين اينكه به شرايع دين تمسك جسته و به آن عمل كنند حائل شدند0
و چون اين عذر يعنى عذر استضعاف (البته اگر راست گفته باشند ) بدين جهت مانع ديندارى آنان شده كه نخواسته اند از آن شهر و آن سرزمين چشم بپوشند، و گرنه دچار اين استضعاف نمى شدند، چون مشركين نيرومند آنجا در ساير سرزمين ها نيروئى نداشته اند، پس استضعاف اين مستضعفين بطور مطلق نبوده ، استضعافى بوده كه خودشان خود را به آن دچار كردند و مى توانستند با كوچ كردن از سرزمين شرك به سرزمين ديگر خود را از آن برهانند، لذا فرشتگان ادعاى آنان را كه گفتند: ما مستضعف بوديم تكذيب مى كنند و مى گويند: زمين خدا فراخ ‌تر از آن بود كه شما خود را در چنان شرائط قرار دهيد، شما مى توانستيد از حومه استضعاف درآئيد و به جاى ديگركوچ كنيد، پس شما در حقيقت مستضعف نبوديد، چون مى توانستيد از آن حومه خارج شويد، پس اين وضع را خود براى خود و به سوء اختيار خود پديد آورديد0
پس جمله : ( الم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها) استفهامى است توام با سرزنش ، همچنانكه سوال ( فيم كنتم ) نيز اين سرزنش را در بر دارد، ممكن هم هست بگوئيم : استفهام اول براى تقرير است ، يعنى به راستى مى خواهند بپرسند چه وضعى داشته اند، چون اين سوال از ملائكه موكل بر قبض ارواح اختصاص به ظالمين ندارد، بلكه همانطور كه از آيات سوره نحل نيز استفاده شد، اين سوال را ازهمه مى كنند، چه متقين و چه غير ايشان ، و به راستى مى خواهند بفهمند كه اين شخص كه دارند جانش ‍ را مى گيرند، از كدام طائفه بوده ، و وقتى معلومشان شد كه از ظالمين بوده ، آن وقت به عنوان سرزنش مى پرسند: ( الم تكن ارض ‍ اللّه واسعه )، پس استفهام دوم به هر حال توبيخى است ، چه اينكه اولى نيز توبيخى باشد و چه نباشد0
ملائكه در گفتار خود كلمه (ارض ) را بر كلمه (اللّه ) اضافه كردند و زمين را به خدا نسبت داده ، پرسيده اند: مگر ارض خدا واسع نبود؟ و اين خالى از يك نكته نيست و آن نكته اشاره است به اينكه خداى سبحان قبل از آنكه بندگان خود را به ايمان و عمل صالح دعوت كند، اول زمين خود را فراخ قرار داد تا اگر كسى شرائط محليش اجازه اش نمى دهد ايمان بياورد به محل ديگر برود و اين نكته كه در آيه مورد بحث بطور اشاره آمده در آيه زير نيز به آن اشاره كرده مى فرمايد:( و من يهاجر فى سبيل اللّه يجدفى الارض مراغما كثيرا وسعة ).
ملائكه علاوه بر اين ارض اللّه را متصف به صفت فراخى كردند و اين براى آن بود كه بتوانند از هجرت تعبير كنند به ( فتهاجروا فيها)، يعنى هجرت كنيد از بعضى قسمت هاى زمين به بعضى ديگر آن ، و اگر فرض وسعت در بين نبود على القاعده بايد مى گفتند: ( فتهاجروا منها)، از آن نقطه كه بوديد هجرت مى كرديد0
خداى تعالى بعد از نقل گفتگوى ملائكه با انسان در حال احتضار در باره ستمكاران حكم كرده به (اينكه اينان منزلگاهشان جهنم است و بد منزلگاهى است )0


الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان ...)



اين استثناء به اصطلاح استثنائى است منقطع ، يعنى افراد استثناء شده فبلا در بين جمعيت مستثنامنه نبودند و اگر افراد نام برده يعنى رجال و نساء و ولدان را نخست مستضعف خواند و سپس اين تعبير خود را با جمله بعدى تفسير كرد، براى اين بود كه بفهماند افرادى كه فبلا مورد بحث بودند ادعاى استضعاف مى كردند، ولى در حقيقت مستضعف نبودند، چون مى توانستند شرائط ز ندگى خود را عوض كنند و خود را از استضعاف رها سازند مستضعف حقيقى اين مردان وزنان و كودكانى هستند كه نمى توانند خود را از وضعى كه دارند رها سازند و اگر بطور مفصل يكى يكى طبقات آنها را برشمرد و فرمود:(مردان و زنان و كودكان )، براى اين بود كه حكم الهى را بطور روشن بيان كند و ديگر جاى سوال براى كسى باقى نگذارد0


لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا



كلمه (حيلت ) گوئى بناى نوع از مصدر(حيلولت ) (حائل و مانع شدن )، بوده و معنايش نوعى حائل شدن بوده و سپس به عنوان آلت استعمال شده و معناى (وسيله و آلت حائل شدن بين دو چيز) را به خود گرفته است 0 و ممكن است حال باشد براى حصول و دست يابى بر چيزى و يا حالى ديگر، ولى استعمالش در آنچه پنهانى صورت بگيرد و نيز در امور ناپسند بيشتر از ساير موارد است ، و به هر حال بطورى كه راغب گفته ، در ماده اين كلمه معناى دگرگونگى خوابيده و معناى جمله اين است كه :(همه ستمكاران نامبرده ماءوايشان در جهنم است ، مگر مستضعفينى كه استطاعت ندارند و نمى توانند استضعافى كه از ناحيه مشركين متوجه آنان است را با حيلتى از خود برگردانند و براى خلاصى از شر آنان راه به جائى نمى برند) و بنابراين مراد از سبيل بطورى كه سياق آن را مى رساند اعم از راههاى محسوس و غير محسوس است ، هر دو را شامل مى شود در حقيقت استثناء نموده است كسانى را كه اهل مكه اند و براى مهاجرت راه مدينه را بلد نيستند و راه چاره اى هم براى نجاتشان از شر مشركين و از استضعاف در برابر عذاب و فتنه آنان سراغ ندارند0
گفتارى در معناى مستضعف
آيه مورد بحث اين معنا را روشن مى سازد كه جهل به معارف دين در صورتى كه ناشى از قصور و ضعف باشد و خود انسان جاهل هيچ دخالتى در آن قصور و در آن ضعف نداشته باشد در درگاه خداى عزوجل معذور است .
توضيح اينكه خداى سبحان جهل به دين و هر ممنوعيت از اقامه شعائر دينى را ظلم مى داند، ظلمى كه عفو الهى شامل آن نمى شود، آنگاه از اين قانون كلى مستضعفين را استثناء نموده ، عذر آنان را كه همان استضعاف باشد پذيرفته است 0 آنگاه با بيانى كلى كه هم شامل آنان شود و هم شامل غير آنان معرفيشان نموده و آن بيان كلى عبارت است از اينكه كسى نتواند محذورى را كه مبتلاى بدان است دفع كند و اين معنا همانطور كه شامل مستضعفين مورد بحث مى شود
كه در سرزمينى قرار گرفته اند كه اكثريت و قدرت در آنجا به دست كفار است و چون عالمى دينى نيست كه معارف دين را از او بياموزند و يا محيط كفر و ترس از شكنجه هاى طاقت فرساى كفار اجازه نمى دهد به آن معارف عمل كنند و از سوى ديگر قدرت بيرون آمدن از آن جا و رفتن به محيط اسلام را هم ندارند، يا به خاطر اينكه فكرشان كوتاه است و يا گرفتار بيمارى و يا نقص بدنى و يا فقر مالى و يا موانع ديگرند، همچنين شامل كسى هم مى شود كه اصلا ذهنش منتقل به اين معنا كه دينى هست و معارف دينى ثابتى وجود دارد و بايد آن معارف را آموخته مورد عملش قرار داد نمى شود، هر چند كه اين شخص عنادى با حق ندارد و اگر حق به گوشش بخورد به هيچ وجه از قبول آن استكبار نمى ورزد، بلكه اگر حقانيت مطلبى برايش روشن شود آن را پيروى مى كند، ليكن حق برايش روشن نشده و عوامل مختلفى دست به دست هم داده و نگذاشته كه اين شخص به دين حق بگرايد0
چنين كسى نيز مستضعف است و مصداق استثناى در آيه است ، چيزى كه هست اگر اين شخص نمى تواند حيله اى بينديشد و نه راه به جائى ببرد، از اين جهت نيست كه راه را تشخيص داده ولى قدرت رفتن ندارد، چون دشمن به او احاطه دارد و شمشير و شلاق دشمنان حق و دين اجازه رفتن به او نمى دهد بلكه از اين جهت است كه عاملى ديگر او را به استضعاف كشانيده و آن عبارت است از غفلت ، و معلوم است كه با وجود غفلت ديگر قدرت معنا ندارد و با وجود جهل ديگر راه هدايت تصور نمى شود0
و اينكه گفتيم آيه شريفه شامل هر دو نوع مستضعف مى شود، به خاطر اطلاقى است كه در بيان آيه شريفه است و اين اطلاق ، عموميت علت را مى رساند و همين عموميت علت از آيات ديگر نيز استفاده مى شود، مانند آيه شريفه :( لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ، پس مطلب حق ، و دين حق و هر حق ديگرى كه انسان از آن غافل است ، در وسع انسان نيست و خداى تعالى هم كسى را از آن باز خواست نمى كند، همچنانكه مطلب حق و دين حق و هر حق ديگر اگر مورد توجه آدمى باشد ولى از ناحيه دشمن قدرت بر انجام آن را نداشته باشد آن نيز در وسع آدمى نيست و خداى تعالى در مورد آن بازخواستى ندارد0
و اين آيه شريفه يعنى آيه سوره بقره همانطور كه تكليف را در جائى كه خارج از وسع باشد بر مى دارد، همچنين ضابطه اى كلى در تشخيص مورد دست مى دهد و مى فهماند كجااست كه اگر تكليف را انجام ندهى معذورى و كجا است كه معذور نيستى ، و آن ضابطه كلى اين است كه انجام ندادن تكليف مستند به اكتساب و اختيار خود آدمى نباشد و خودش در اين ترك وظيفه هيچ دخالتى نداشته باشد0
بنابراين پس كسى هم كه يا به كلى از دين غافل است و يا به بعضى از معارف حقه آن جاهل است ، اگر غفلت و جهلش را علت يابى كنيم معلوم شود خودش يا به خاطر كوتاهى و يا سوء اختيار در جهلش دخالت داشته ، چنين كسى ترك وظيفه اش مستند به خودش ‍ است و گنه كار و مسؤ ول است و اگر بعد از ريشه يابى معلوم شد كه جهل و غفلتش و يا ترك وظيفه اش ، به هيچ مقدارى مستند به خود او نيست ، در نتيجه ترك وظيفه را مستند به او نمى دانيم و او را گناه كارى نمى شناسيم كه به علت استكبار از حق و يا انكار حق در مخالفت و گناه تعمد ورزيده باشد، پس هر انسانى آنچه از كارهاى خوب كه مى كند به سود خود مى كند و آنچه از كارهاى بد مى كند عليه خود مى كند، و اما اگر آنچه را كه مى كند به عنوان كار خوب و كار بد نمى كند و از خوبى و بدى آن جاهل و يا غافل است ، آن عمل نه بسود او است و نه عليه او.
از اينجا روشن مى شود كه مستضعف تهى دست است و چيزى از خوبى و بدى در دست ندارد، چون آنچه مى كرده به عنوان كار خوب و يا كاربد نمى كرده ، در نتيجه امر او محول به خداى تعالى است تا پروردگارش با او چه معامله كند؟ و اين معنا از ظاهر آيه شريفه :( فاولئك عسى اللّه ان يعفو عنهم و كان اللّه عفوا غفورا)، كه بعد از آيه مورد بحث است و نيز از آيه شريفه :( و آخرون مرجون لامراللّه اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و اللّه عليم حكيم )، استفاده مى شود، البته با در نظر گرفتن اينكه رحمتش بر غضبش ‍ پيشى دارد، اميد عفو در آنان بيشتراست .
هيچ انسانى فى نفسه بى نياز از عفو الهى نيست


فاولئك عسى اللّه ان يعفو عنهم ...



اين طائفه هر چند كه گناهى عمدى مرتكب نشده اند، چون به علت جهلى كه دچار آن هستند در آنچه كرده اند معذورند، و ليكن در سابق هم گفتيم آدمى زاده همواره در بين سعادت و شقاوت خود دور مى زند و در شقاوتش همين بس كه در صدد تحصيل سعادت خود برنيايد، در نتيجه هيچ انسانى فى نف سه بى نياز از عفو الهى نيست ، او نيازمند به اين است كه خداى عزّوجلّ با عفو خود اثر شقاء را از دل او بزدايد، حال چه اينكه او فردى صالح باشد و يا طالح و يا هيچكدام ، و به همين جهت است كه خداى تعالى در جمله مورد بحث اميد عفو از آنان را ذكر كرده 0
در اين آيه شريفه سوالى است و آن اين است كه چرا از يك سو فرموده : ( عسى اللّه ان يعفو عنهم ) كه ظاهر آن در خطر بودن مستضعفين است ، و از سوى ديگر مى فرمايد:( و كان اللّه عفوا غفورا) كه ظاهرش اين است كه عفو الهى شامل مستضعفين مى شود، جوابش اين است كه همانطور كه گفتيم صرف تهى دست بودن نيز شقاوت است ، پس جا دارد بفرمايد:( اميد است خدا از آنان عفو كند) و از سوى ديگر چون اين طائفه را در صورت استثناء از ظالمينى نام برد كه مورد تهديد به ( ماواهم جهنم و ساءت مصيرا)، قرار گرفتند و ظاهر اين استثناء اين است كه اين طائفه استثناء داخل جهنم نمى شوند، لذا با جمله :( و كان اللّه عفوا غفورا) فهماند كه آرى اين طائفه مشمول عفو و مغفرت خداى تعالى هستند0


و من يهاجر فى سبيل اللّه يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعة )



راغب در مفردات مى گويد: كلمه (رغام ) به فتح (راء) به معناى خاك نرم است ، اين هم كه مى گويند:(رغم انف فلان رغما)،معنايش اين است كه دماغ فلانى را به خاك ماليد، و همچنين باب افعال اين ماده يعنى (ارغم غيره دماغ غير خود را به خاك ماليد)، و اين تعبيرها را وقتى مى آورند كه گوينده بخواهد خشم خود را برساند، به اين شعر توجه فرمائيد:
اذا رغمت تلك الانوف لم ارضها ولم اطلب العتبى و لكن ازيدها
وقتى آن دماغها را به خاك ماليدم ، ديگر خوشنودشان نمى سازم و در صدد معذرت خواهى بر نمى آيم ، بلكه خشمشان را بيشتر مى كنم 0
كه در آن كلمه (رغمت ) در مقابل ارضاء قرار گرفته و اين مقابله به ما مى فهماند كه (رغمت ) دلالت بر اسخاط (باب افعال يعنى به خشم آوردن ) دارد، و به همين جهت است كه گاهى به صيغه ارغام تعبير نموده ، مى گويد:(ارغم اللّه انفه - خد ا دماغش را به خاك ماليد) كه در اين تعبير (ارغم ) همان معناى (اسخط) را مى دهد0 همچنانكه (راغم ) نيز معناى (ساخط) را مى بخشد، و آن اين است كه آن دو نفر هر يك كوشش مى كرد، دماغ ديگرى را به خاك بمالد، ولى اين ماده بطور استعاره در معناى منازعه استعمال شده ، از آن جمله خداى تعالى فرموده :( يجد فى الارض مراغما كثيرا) كه در اينجا كلمه (مراغم ) به معناى مذهب آمده - و به آيه اينطور معنا داده كه (هر كس در راه خدا مهاجرت كند، خداى تعالى راههاى زيادى پيش پايش باز مى كند0 در هر راهى كه ديد منكرى و گناهى دارد، گريبانش را مى گيرد كه لازم است از آن بابت به خشم آيد، راه خود را عوض مى كند) و خود ما انسانها هم مى گوئيم :( غضبت الى فلان من كذا) و هم مى گوئيم :(رغمت اليه ) اين بود گفتار راغب .
و بنا بر آنچه گفته شد، معناى آيه شريفه اين مى شود كه : هر كس در راه خدا يعنى به طلب خشنودى او مهاجرت كند، و به اين منظور از خانه و كاشانه اش چشم بپوشد كه هم از نظر اعتقادى و هم از نظر عملى پاى بند به دين خدا باشد، خواهد ديد كه در زمين نقاط بسيارى براى زندگى او هست 0 هر نقطه اى را كه موانع نمى گذارد او در آن نقطه دين خدا را اقامه كند، به وسيله مهاجرت به نقطه اى ديگر پناهنده مى شود و به اين وسيله دماغ آن مانع را بخاك مى مالد، و آن مانع را بخشم درمى آورد و يابا آن به نزاع برمى خيزد، و آن وقت است كه مى فهمد زمين خدا فراخ است .
در آيات سابق نيز خداى تعالى فرموده : ( الم تكن ارض اللّه واسعه ...) و با اين سابقه جا داشت بعنوان نتيجه گيرى فقط فرموده باشد:( و من يهاجر فى سبيل اللّه يجد فى الارض سعه ) ولى هم كلمه (سعه ) را آورد و هم كلمه (مراغما كثيرا) را براى اينكه خواست كلام را منطبق با غرض بسازد0
توضيح اينكه با آمدن كلمه (سعه ) در دو آيه قبل و در خود اين آيه ، آوردن كلمه (مراغما كثيرا) كه لازمه سعه و فراخى زمين است ، قيدى اضافى دركلام آمده و اين قيد اضافى را مقيد كرد به فى سبيل اللّه ، و فهماند كه هم مراغمه مقيد به سبيل اللّه است و هم سعه ، تا نتيجه بگيرد كه در دو آيه قبل هم كه قيد سبيل اللّه نيامده بود، اين قيد منظور بود و به مؤ منين ساكن در دار شرك و محيط كفرتذكر بدهد كه اگر در راه خدا مهاجرت كنند، خدا راههاى بسيارى پيش پايشان مى گذارد و اگر نكنند فردا كه مرگشان فرا مى رسد نمى توانند به ملائكه قبض ارواح بگويند : ما در زمين بيچاره بوديم 0 و اين موعظتى است به آنان كه در بيرون آمدن از محيط شرك ، دلگرم و تشويق و تشجيع مى شوند و با آرامش خاطر مهاجرت مى كنند0


و من يخرج من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ...



مهاجرت به سوى خدا و رسول كنايه است ازمهاجرت به سرزمين اسلام ، سرزمينى كه انسانها مى توانند در آنجا با كتاب خدا و سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آشنا شده ، و سپس به آن دو عمل كنند0
و ادراك موت ، استعاره به كنايه است از فرا رسيدن مرگ بطور طبيعى ، و يا ناگهانى چون از نظر تحت اللفظى ادراك به معناى آن است كه عقب مانده بدود تا خود را به آن كس كه جلو رفته برساند، و معلوم است كه مرگ كسى از آن كس عقب نمانده تا خود را به او برساند، پس معناى تحت اللفظى منظور نيست .
و همچنين اينكه از لزوم اجر و ثواب الهى بر خداى تعالى و بعهده گرفتن خداى تعالى كه به آنان پاداش دهد، تعبير فرمود به اينكه :( فقد وقع اجره على اللّه ) تعبيرى است كنايه اى (و نكته آن رساتر بودن كنايه است از تصريح ) و مى فهماند كه در نزد خداى عزّوجلّ اجرى است جميل و ثوابى است جزيل ، كه بطور حتم و صددرصد بنده مهاجر آن اجر را دريافت خواهد كرد، و خداى سبحان به الوهيت خود كه هيچ چيزى برايش گران و ناتوان كننده نيست ، پاداش آنان را مى دهد0
آرى ، هيچ چيزى كه او اراده كند، برايش ممتنع نيست ، وعده خود را خلف نمى كند0
و اگر كلام خود را با جمله و( كان اللّه غفورا رحيما) ختم كرد، براى اين بود كه وعده وفاى به اجر و ثوابى كه داده است را تاكيد مى كند0
گروهها و طوائف مختلف از مدعيان ايمان ، از لحاظ زندگى در دارالايمان يا دارالشرك واز لحاظ جهاد يا قعود، و يا هجرت ياسكون
خداى عزّوجلّ در اين آيات مؤ منين را - البته منظور ما از مؤ منين مدعيان ايمان هستند - از جهت اقامه در شهر ايمان و ماندن در شهر شرك به چند قسم تقسيم نموده و پاداش هر يك از اين طوائف را به نحوى كه سازگار با حال آنان باشد بيان نموده ، تا موعظتى و هشدارى و سپس ترغيب به هجرتى براى آنان باشد، تا هر چه زودتر و با عزمى جزم تر دار شرك را ترك نموده ، به دار ايمان مهاجرت كنند، و در آنجا اجتماعى تشكيل داده نيروى مجتمع اسلامى را تقويت نمايند، و نيز ترغيبى باشد به اتحاد و تعاون در احسان و تقوا، و اعلاى كلمه حق ، و برافراشته كردن پرچم توحيد و علوم دينى 0
طائفه اول كه سه قسم هستند: اول مجاهدين فى سبيل اللّه هستند كه در خانه ايمان قرار دارند، و با اموال و جان خود در راه خدا جهاد مى كنند0
دوم ، قاعدين هستند كه بدون عذر موجه - و صرفا بخاطر اينكه سربازانى بقدر كفايت وجود دارد - از رفتن به جهاد خوددارى كرده اند0
سوم ، آنهائى هستند كه با عذر موجه تخلف كرده اند، و خداوند به همه اينها وعده خوب داده ، ولى در عين حال ، مجاهدين را از نظر درجه ، برتر از قاعدين دانسته است .
طائفه دوم آنهائى هستند كه در دار شرك اقامت گزيده ، و هنوز مهاجرت نكرده اند، اينها نيز دو قسمند: يكى آنهائى كه در مهاجرت نكردن بخود ستم كرده اند، به اين معنا كه مى توانستند مهاجرت كنند، ولى سهل انگارى كردند اينها ماواءيشان جهنم است كه جايگاه بسيار بدى است 0 و دوم ، آنهائى هستند كه بخود ستم نكرده اند، چون ماندنشان در دار شرك از ناتوانى و استضعافشان بوده ،( لا يستطيعون حيله و لا يهتدون سبيلا) اين طايفه اميد آن دارند كه خداى تعالى از آنان در گذرد0
طايفه سوم ، كسانى هستند كه مستضعف نبوده ، از شهر و خانه خود خارج شدند و بسوى خدا و رسول او (صلى اللّه عليه و آله ) مهاجرت كردند و در دار هجرت مرگشان رسيده ، چنين كسانى اجرشان به عهده خداى تعالى است .
و اين آيات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردم آن زمان ندارد، بلكه در همه زمانها جريان خواهد داشت ، هر چند كه سبب نزولش حالتى بوده كه مسلمين در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و در خصوص شبه جزيره عربستان ، و در فاصله زمانى بين هجرت به مدينه و بين فتح مكه داشته اند0 آن روز شبه جزيره عربستان به دو منطقه تقسيم مى شده : يكى سرزمين اسلام كه عبارت بوده از مدينه و قراء اطراف آن ، كه جماعتى از مسلمانان در آن زندگى مى كرده اند و آزادانه مراسم دينى خود را انجام مى دادند و مشركين و يهود و نصارائى كه آنجا بودند، مزاحمتى براى آنان فراهم نمى كردند، حال يا اينكه كارى به كار مسلمانان نداشتند، و يا اينكه با مسلمانان پيمان و معاهده اى داشته اند0
قسمت دوم ، سرزمين شرك بود كه عبارت بود از مكه و اطراف آن ، كه در تحت سيطره مشركين متعصب در بت پرستى قرار داشت 0 و مردم اين قسمت مزاحم مسلمانان بودند و در كار ديندارى آنان درد سر ايجاد مى كردند، و براى برگرداندن مؤ منين از دين اسلام به سوى شرك ، به بدترين جنايات و شكنجه ها دست مى زدند0
و اين عموميت ملاك ، اختصاص به مساله مورد بحث ندارد0 بلكه ملاكهائى كه در اسلام هست ، در همه زمانها حاكم است و بر هر مسلمانى واجب است تا آنجا كه برايش امكان دارد، اين ملاكها را بر پا دارد، يعنى تا آنجا كه مى تواند معالم دين را بياموزد (و خود را به استضعاف نزند) و باز تا حدى كه مى تواند شعائر دين را بپا داشته به احكام آن عمل كند0 (و سيطره كفر را بهانه براى ترك آن وظايف قرار ندهد0 و به فرضى كه در سرزمينى زندگى مى كند كه سيطره كفر بدان حد باشد كه نه اجازه آموزش معالم دين را به او بدهد و نه بتواند شعائر آن را بپا داشته ، احكامش را عملى سازد) بايد از آن سرزمين كوچ كرده بجائى ديگر مهاجرت نمايد، حال چه اينكه سرزمين اول نام و عنوانش دار شرك باشد يا نباشد و چه اينكه سرزمين دوم نام و عنوانش دار اسلام باشد و يا نباشد0
براى اينكه نام و عنوان در اسلام مطرح نيست ، و بسيارى از اسماء و عناوين كه در صدر اسلام بوده امروز دستخوش دگرگونى شده و مسماهاى آن روز را از دست داده و اصل اسلام به صورت يك جنسيت (و به اصطلاح امروز، اسلام شناسنامه اى ) در آمده ، و مسلمان تنها جنبه يك عنوان و نامگذارى را بخود گرفته ، بدون اينكه رعايت شود اين شخص مسلمان ، عقايد اسلامى را دارد يا نه ؟ و به راستى به آن عقايد معتقد هست يا نه ؟ و آيا به احكام اسلام عمل مى كند يا خير؟
در حالى كه قرآن كريم اثر را تنها مترتب بر حقيقت هر چيزى مى داند، نه بر اسم آن چيز و مردم را به عملى تكليف مى كند به اينكه آن عمل را با روح و حقيقتش انجام دهند و به صورت آن اكتفا نكنند0 از آن جمله مى فرمايد:


ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب من يعمل سوءا يجزبه و لا يجد له من دون اللّه وليا و لا نصيرا - و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مومن فاولئك يدخلون الجنه و لا يظلمون نقيرا.)
و نيز مى فرمايد:( ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )



بحث روايتى
رواياتى درباره شاءن نزول آيات گذشته
در درالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در سنن خود از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : طايفه اى از اهل مكه مسلمان شدند و اسلام خود را از مشركين مكه پنهان مى داشتند0
و بهمين جهت مشركين به خيال اينكه آنان نيز مشركند، همراه خود به جنگ بدر آوردند، و بعضى از آن مسلمانان در آن جنگ آسيب ديدند و بعضى ديگر كشته شدند0 مسلمانان گفتند ما اطلاع داريم كه اين چند نفر مسلمان بودند، و با اكراه مشركين به جنگ ما آمدند ، لازم است براى آنان طلب مغفرت كنيد0 در اين جريان بود كه آيه شريفه :( ان الذ ين توفيهم الملائكه ظالمى انفسهم ....) نازل شد0
ابن عباس ميگويد: سپس اين آيه را براى مسلمانانى كه در مكه بودند نوشتند، و فهماندند كه هيچ عذرى در باقى ماندن در مكه ندارند0 آن مسلمانان بعد از اطلاع از اين آيه از مكه خارج شدند و به دنبالشان مشركين از مكه بيرون آمده و خود را به آنان رساندند0 و دستگيرشان نموده ، دچار فتنه و شكنجه شان كردند و از اسلام پشيمانشان ساختند و در اين جريان بود كه آيه شريفه :( و من الناس من يقول آمنا باللّه فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنه الناس كعذاب اللّه ) مسلمانان اين آيه را نيز به مسلمانان مكه نوشتند و مسلمانان مكه اندوهناك شده و از هر خيرى نوميد شدند و مجددا آيه :( ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ) نازل شد، و مسلمانان اين آ يه را نيز به آن مسلمانان نوشتند و اضافه كردند كه خداى تعالى راه نجاتى پيش پايتان گذاشته ، از فرصت استفاده كنيد و از مكه بيرون شويد0
مسلمانان نامبرده از مكه بيرون آمدند، ولى اين بار نيز مشركين آنان را تعقيب نموده ، با آنها قتال كردند، بعضى از آنها كشته شدند، و بعضى نجات يافته و به مدينه رسيدند0
و در درالمنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از ضحاك روايت كرده كه در تفسير اين آيه گفته است : در باره طايفه اى از منافقين نازل شده كه در هنگام هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از آن جناب تخلف كردند و با آن حضرت به مدينه نيامدند0ولى با مشركين براى جنگ بدر خارج شدند و در آن جنگ در ضمن كشتگان قريش ديده شدند و خداى تعالى در باره آنان آيه مورد بحث را نازل كرد0
و نيز در درالمنثور است كه ابن جرير در تفسير اين آيه از ابن زيد روايت كرده كه گفت : وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مبعوث شد، با اين بعثت ، ايمانها و نفاقهاى پنهانى نيز ظاهر گرديد، مردانى نزد رسول خدا آمدند و گفت ند: يا رسول اللّه ، اگر ترس از اين مشركين نبود كه ما را شكنجه كنند، و چه و چه كنند، ما اسلام را مى پذيرفتيم ، و ليكن بطورى كه آنها نفهمند شهادت مى دهيم به اينكه معبودى بجز خداى تعالى نيست و اينكه تو فرستاده خدائى 0 و اين مطلب را همواره به عرض آن جناب مى رساندند، تا آنكه جنگ بدر پيش آمد و مشركين قيام كردند، و جار زدند كه هيچ مردى از آمدن با ما تخلف نمى كند، مگر آنكه ما خانه اش راويران و مالش را غارت مى كنيم 0 آن عده از مسلمانان كه در نهان اسلام آورده بودند و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن سخن ها را گفته بودند با مشركين به جنگ بدر آمدند، طايفه اى از آنان كشته و طايفه اى ديگر اسير شدند0 ابن زيد، راوى حديث مى گويد: اما آنهائى كه كشته شدند همانها بودند كه خداى تعالى در باره آنان فرمود: ( ان الّذين توفّيهم الملائكة ظالمى انفسهم ...)
و فرشتگان موكل بر قبض ارواح در پاسخشان گفتند:( الم تكن ارض اللّه واسعة فتها جروا فيها فاولئك ماواهم جهنّم و ساءت مصيرا.
خداى تعالى سپس معذورين از اين مستضعفين را از مردان و زنان و كودكان كه نه چاره اى و نه راهى به سوى هجرت داشتند تصديق نموده و اين عذرشان را موجه دانسته كه اگر از مكه بيرون مى آمدند هلاك مى شدند و در باره آنان فرموده :( فاولئك عسى اللّه ان يعفو عنهم )
يعنى : اميد است خداى تعالى از اين عمل مستضعفين كه در بين مشركين اقامت گزيدند و از آنجا بيرون نيامدند عفو نمايد.
آن دسته هم كه در جنگ بدر اسير شدند، به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشتند كه : يا رسول اللّه تو خود مى دانى كه ما حاضر بوديم نزدت بيائيم ، و به كلمه ( لا اله الا اللّه ) و اينكه تو فرستاده خدائى ، شهادت دهيم . چيزى كه هست ، اين مشركين ما را وادار كردند به جنگ شما بيائيم 0 و ما از مخالفت با آنان مى ترسيديم 0
خداى تعالى در اين باره فرمود: (يا ايّها النّبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم اللّه فى قلوبكم خيرا يوتكم خيرا مّما اخذ منكم و يغفر لكم ... و ان يريدوا خيانتك فقد خانوااللّه من قبل ...
و نيز در در المنثور است كه عبد بن حميد، و ابن ابى حاتم و ابن جرير از عكرمه روايت كرده كه در تفسير آيه : انّ الّذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم ... و ساءت مصيرا گفته : اين آيه در باره قيس بن فاكة بن مغيره و حارث بن زمعة بن اسود و قيس ‍ بن وليد بن مغيره و ابى العاص بن منية بن حجاج و على بن اميه بن خلف نازل شد.

next page

fehrest page

back page