تفسير الميزان جلد ۳
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱۳ -
و از اينجا اين
نكته روشن مى گردد كه چرا آدم و نوح را با آل ابراهيم و آل عمران ذكر كرده ، خواسته
است اشاره كند به اينكه سلسله نامبرده در مساءله اصطفا همه جا متصل بوده ، و در هيچ
نقطه اى قطع نشده است .
سوره آل عمران ، آيات 41 - 35
اذ قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا فتقبل منى انك انت السميع
العليم (35) فلما وضعتها قالت رب انى وضعتها انثى و اللّه اعلم بما وضعت و ليس
الذكر كالانثى و انى سميتها مريم و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم (36)
فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا كلما دخل عليها زكريا
المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند اللّه ان اللّه يرزق
من يشاء بغير حساب (37) هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذريه طيبة انك
سميع الدعا (38) فنادته الملائكه و هو قائم يصلى فى المحراب ان اللّه يبشرك بيحيى
مصدقا بكلمة من اللّه و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين (39) قال رب انى يكون لى
غلام و قد بلغنى الكبر و امراتى عاقر قال كذلك اللّه يفعل ما يشاء (40) قال رب اجعل
لى آية قال آيتك الا تكلم الناس ثلثه ايام الا رمزا و اذكر ربك كثيرا و سبح بالعشى
و الابكار (41)
|
ترجمه آيات
بياد آر زمانى را كه همسر عمران گفت پروردگارا من نذر كرده ام كه آنچه در رحم دارم
محرر يعنى خالص خدمتكار تو باشد از من قبول كن كه تو، آرى تنها توئى كه شنواى
دانايى (35)
همين كه وضع حمل كرد گفت پروردگارا من او را دختر زاييدم (و خدا از خود او بهتر مى
دانست كه چه زاييده ) و معلوم است كه براى خدمتگذارى معبد تو پسر چون دختر نيست و
من او را مريم نام نهادم و من او و نسل او را از شيطان رجيم به تو پناه دادم (36).
پروردگارش دختر را قبول كرد آنهم به بهترين قبول و او را پرورش داد آنهم بهترين
پرورش و زكريا را كفيل او كرد كه هر وقت در محراب او بر او وارد مى شد رزقى مخصوص
نزد او مى ديد مى پرسيد: اى مريم اين رزق كذائى از ناحيه چه كسى برايت آورده اند؟
مى گفت اين رزق از ناحيه خدا است آرى خدا به هركس كه بخواهد بى حساب رزق مى دهد
(37).
اينجا بود كه طمع زكريا وادارش كرد و دست به دعا برداشته بپروردگار خود گفت
پروردگارا مرا از ناحيه خود فرزندى و نسلى پاك ببخش كه تو شنواى دعائى (38).
ملائكه (كه گوئى از راهى دور سخن مى گفتند) خطابش كردند و در حالى كه او در محراب
نماز مى خواند گفتند خداى تعالى تو را به يحيى مژده مى دهد فرزندى كه تصديق كننده
كلمه اى از خدا است (يعنى عيسى ) و سيدى است كه زن نمى گيرد، و پيامبرى است از
صالحان (39).
زكريا گفت چگونه مرا فرزندى خواهد شد با اينكه عمرم به نهايت رسيده و همچنين عمر
همسرم علاوه بر اينكه او در جوانى هم نازا بود فرمود: اين چنين خدا هر چه بخواهد مى
كند (40).
عرضه داشت پروردگارا برايم علامتى قرار ده فرمود علامت فرزنددار شدنت اين است كه سه
روز با مردم سخن نتوانى گفت مگر باشاره پروردگارت را بسيار يادآور و صبح و شام به
تسبيح بپرداز (41).
بيان آيات
اذ قالت امرات عمران : رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا، فتقبل منى انك انت السميع
العليم ...
|
كلمه (نذر)
به معناى اين است كه انسان چيزى بر خود واجب كند كه واجب نباشد، و كلمه
(تحرير)
كه مصدر كلمه اسم مفعول (محرر)
است ، به معناى آزاد كردن از قيد و زنجير است ، و به همين جهت آزاد كردن برده را هم
تحرير مى گويند، و نيز نوشتن كتاب را هم تحرير مى گويند، چون با اين عمل مفاهيم و
آن معانى كه در محفظه ذهن و فكر زندانى است آزاد مى شود، و كلمه
(تقبل ) به معناى قبول كردن
چيزى است از روى رغبت و رضا، مانند تقبل هديه و تقبل دعا و امثال آن .
و اينكه فرمود: (قالت امرات عمران رب انى
نذرت لك ما فى بطنى ) دلالت دارد بر اينكه
اين مناجات را وقتى كرده كه به فرزندش حامله بوده است ، و حملش از عمران بوده ، و
اين مناجات خالى از اشاره به اين نكته نيست كه همسر وى عمران در آن روزها زنده
نبوده ،
و گرنه او حق نداشت فرزند در شكم خود را مستقلا تحرير كند.
همچنان كه آيه شريفه : (و ما كنت لديهم اذ
يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم ) كه سخن از
اين دارد كه براى تعيين كفيلى براى مريم قرعه كشى كردند، نيز به بيانى كه در تفسيرش
مى آيد دلالت دارد بر اينكه همسر وى در آنروز زنده نبوده .
معناى سخن مادر مريم : (نذرت
لك ما فى بطنى محررا)
اين نكته هم روشن است كه تحرير فرزند چه به وسيله پدر باشد يا مادر، تحرير از بردگى
نيست و دختر عمران برده نبوده ، تا مادرش او را آزاد كند، پس تحرير در اين آيه
آزاد كردن از قيد ولايتى است كه والدين بر فرزند خود دارند، و با داشتن آن ولايت ،
او را تربيت مى كنند، و در مقاصد خود بكار مى برند و اطاعتشان بر فرزند واجب است .
پس با تحرير، فرزند از تسلطى كه پدر و مادر بر او دارند خارج مى شود، ديگر پدر و
مادر، او را بخدمت نمى گيرند، و اگر اين تحرير به وسيله نذر و بخاطر خدا انجام شود،
معنايش اين مى شود كه اين فرزند در ولايت خدا داخل شود، تنها او را بپرستد و خدمت
كند و خدمت خدا كردن به اين است كه در مسجد و كليسا و اماكن مقدسه اى كه مختص عبادت
خدا است خدمت كند، در حالى كه اگر اين نذر نبود، فرزند مى بايست پدر و مادر خود را
خدمت مى كرد.
بعضى هم گفته اند: رسم اين بوده كه پدران و مادران فرزند خود را براى خدا تحرير مى
كردند، و بعد از اين تحرير ديگر فرزند خود را در منافع شخصى خود بكار نمى گرفتند، و
در حوائج خود استخدام نمى نمودند، بلكه او را در كنيسه مى بردند، تا آنجا را آب و
جاروب كند، و خادم آنجا باشد و اين فرزند هم چنان به خدمت خود ادامه مى داد، تا به
حد بلوغ مى رسيد، در آن موقع ديگر اختيار با خودش بود، مى توانست به خدمت خود در
معبد ادامه دهد، و مى توانست از آنجا بيرون شود.
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه مادر مريم معتقد بوده به اينكه فرزندى كه در شكم
دارد پسر است ، نه دختر چون مناجاتى كه با خدا دارد قاطعانه است و در آن شرط نكرده
كه اگر فرزندم پسر بود تحرير مى كنيم ، بلكه بطور قطع گفته :
(نذرت لك ما فى بطنى محررا) از
اينجا معلوم مى شود مطمئن بوده كه فرزندش پسر است .
بعضى خيال كرده اند كه اگر كلمه (محررا)
مذكر آمده براى اين بوده كه حال از كلمه (ما)
باشد، ماء موصوله كه مذكر و مونثش يكسان است و معنايش اينست كه هر چه در شكم من
است چه پسر و چه دختر محرر باشد، و اين خيال درست نيست ، زيرا اگر اينطور نذر
كرده بود، ديگر جا نداشت وقتى كه بچه را آورد، و ديد كه دختر است از در حسرت و تاسف
بگويد: (رب انى وضعتها انثى
) خدايا من فرزندم را دختر آوردم ، و نيز جا نداشت دنبال اين جمله
بگويد: (و خدا داناتر است به اينكه او چه
زاييده ، و پسر مثل دختر نيست )، كه بيانش
بزودى مى آيد.
اعتقاد مادر مريم به حمل خود از روى جزم بود
و در حكايتى كه خداى تعالى از كلام جازم مادر مريم كرده فهميده مى شود كه اعتقاد او
اعتقادى خرافى ، و يا ناشى از پاره اى نشانه هاى حدسى ، كه با تجربه و امثال آن به
ذهن زنان مى رسد نبوده ، چون همه اينها ظن است ، نه علم و اعتقاد، و ظن كجا و
اعتقاد حق كجا، از سوى ديگر كلام خدا عز و جل مشتمل بر باطل نيست ، و اگر هم در
جائى باطلى را نام برده دنبالش ابطالش را هم آورده .
همچنان كه در آيه زير علم به پسر يا دختر بودن حمل را بخود منحصر نموده و فرموده :
(اللّه يعلم ما تحمل كل انثى و ما تغيض الارحام ، و ما تزداد)،
و نيز درباره همين انحصار فرموده :
(عنده علم الساعه ، و ينزل الغيث و يعلم
ما فى الارحام ) علم به غيب ديگران را
منتهى به وحى خود دانسته .
و نيز فرموده : (عالم الغيب فلا يظهر على
غيبه احدا، الا من ارتضى ).
از مجموع اين مطالب فهميده مى شود: آگاهى مادر مريم از پسر بودن حملش حدسى نبود،
چون خدا آنرا بطور جزم از وى حكايت كرده ، و اين حكايت خود دليل بر اين است كه
اعتقاد وى بوجهى منتهى بوحى بوده ، و به همين جهت وقتى فهميد فرزندش دختر است ، از
فرزند پسر مايوس نشد، و براى بار دوم با جزم و قطع عرضه داشت :
(و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ...)
و در آن اثبات كرد كه مريم داراى ذريه است ، با اينكه ظاهرا راهى به چنين علمى
نداشته است .
در جمله مورد بحث هر چ ند مفعول كلمه (فتقبل
منى ) حذف شده ، و نگفته كه نذر مرا مثلا
قبول كن ، و يا آنرا و همه اعمال صالحم را، و يا خودم و فرزند محررم را، و ليكن آيه
بعدى كه مى فرمايد:
(فتقبلها ربها بقبول حسن
) خالى از اشعار و يا دلالت بر آن حذف شده نيست ، مى فهماند كه منظور از
آن همان فرزند محرر است .
(فلما وضعتها قالت : رب انى وضعتها انثى
)، با اينكه مى توانست بفرمايد: (فلما
وضعتما فى بطنها) از جمله
(آنچه در بطن داشت ) به ضمير
تعبير كرد و فرمود:
(وقتى آنرا وضع كرد)
و اين خود اختصار گوئى لطيفى است ، و معناى جمله اين است كه زمانى كه فرزند خود را
كه در شكم داشت بزائيد و معلومش گرديد كه دختر زاييده ، گفت :
(پروردگارا من آنرا دختر آوردم )،
و اين سخن بظاهر جمله اى است خبرى ، ولى منظور از آن اظهار حسرت و اندوه است ، نه
اينكه بخواهد به خدا خبرى داده باشد.
معناى جمله (و ليس
الذكر كالانثى )
و اللّه اعلم بما وضعت ، و ليس الذكر كالانثى
|
اين دو جمله از همسر عمران نيست ، بلكه كلام خداى تعالى است ، كه بعنوان جمله
معترضه آورده شده و بعضى در اين باره دو احتمال داده اند، يكى اينكه هر دو جمله
كلام مادر مريم همسر عمران باشد، دوم اينكه جمله اولى كلام خدا و دومى كلام همسر
عمران باشد، و هيچ يك درست نيست .
اما اولى درست نيست ، زيرا پر واضح است كه اگر كلام همسر عمران باشد بايد آيه به
اين صورت باشد، كه (خدا بهتر مى داند من
چه چيز زائيده ام )، ليكن از آنجا كه
گفتيم جمله قبلى (رب انى وضعتها انثى
) در مقام اظهار حسرت و اندوه بود، از ظاهر جمله :
(و اللّه اعلم بما وضعت )
استفاده مى شود كه مى خواهد بفرمايد ما مى دانيم كه فرزند او دختر است ، و ليكن با
دختر كردن فرزند او خواستيم آرزوى او را به بهترين وجه برآوريم ، وبطريقى برآوريم
كه او را خشنودتر سازد، و اگر او مى دانست كه چرا فرزند در شكم او را دختر كرديم
هرگز حسرت نمى خورد، و آنطور اندوهناك نمى شد، او نمى دانست كه اگر فرزندش پسر مى
شد، اميدش آنطور كه بايد محقق نمى شد، و ممكن نبود نتائجى كه در دختر شدن فرزندش
هست ، در پسر شدن آن به دست آيد، براى اينكه نهايت نتيجه اى كه ممكن بود از پسر
بودن فرزندش بدست آيد اين بود كه فرزندى چون عيسى از او متولد شود، كه پيامبرى باشد
شفا دهنده كور مادر زاد، و بيمار برصى و زنده كننده مردگان ، و ليكن در دختر بودن
حملش نتيجه اى ديگر نيز عايد مى شود و آن اين است كه كلمه اللّه تمام مى شود، و
پسرى بدون پدر مى زايد، و در نتيجه هم خودش و هم فرزندش آيتى و معجره اى براى اهل
عالم مى شوند، پسرى مى زايد كه در گهواره با مردم سخن مى گويد، روحى و كلمه اى از
خدا مى شود، فرزندى كه مثلش نزد خدا مثل آدم است ، و از او و از مادرش آن دختر
طاهره مباركه آثار و بركات و آيات روشن ديگر بروز مى كند.
از اينجا روشن مى شود كه جمله : (و ليس
الذكر كالانثى ) نيز نمى تواند كلام همسر
عمران باشد، بلكه آن نيز حكايت كلام خداى تعالى است ، و اگر كلام همسر عمران بود جا
داشت بفرمايد: (و ليس الانثى كالذكر)،
نه اينكه عكس آنرا بفرمايد، و اين بسيار روشن است ، براى اينكه وقتى انسان يك چيز
ارجمند و يا مقامى بلند را آرزو دارد، ولى چيزى كمتر از آن يا مقامى پائين تر باو
داده مى شود، از در حسرت مى گويد: اين آن نيست كه من در طلبش بودم ، و يا مى گويد
آنچه به من دادند مثل آنچه من مى خواستم نبود، و نمى گويد آنچه من آرزو داشتم مثل
اينكه به منش دادند نيست ، از همينجا روشن مى شود كه
(الف و لام ) در دو كلمه
(الذكر)
و (الانثى )
تنها الف و لام عهد است .
ولى بيشتر مفسرين جمله : (و ليس الذكر
كالانثى ) را تتمه كلام همسر عمران گرفته
، آنگاه در اينكه چرا نگفت : (و ليس
الانثى كالذكر) و توجيه اينكه چرا گفت :
(و ليس الذكر كالانثى ) خود را
بزحمت انداختند، و زحمتشان بجائى نرسيده ، اگر بخواهى مى توانى به كتب آنان مراجعه
كنى .
و انى سميتها مريم ، و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم
|
وجه تسميه (مريم
)
كلمه (مريم
) در لغت آن شهر، بطورى كه گفته اند به معناى زن عابد است ، و نيز زن
خدمتكار است ، از همين جا معلوم مى شود كه چرا اين مادر دختر خود را بلافاصله بعد
از وضع حمل مريم ناميد، و چرا خداى تعالى اين عمل او را حكايت كرد، خواست تا بعد از
نوميدى از زاييدن پسرى كه محرر براى عبادت و خدمت باشد بلا درنگ همين دختر را براى
اين كار محرر كند، پس اين كه گفت : (سميتها
مريم )، به منزله اين است كه گفته باشد:
(من اين دختر را براى تو محرر زاييدم )
دليل بر اينكه جمله نامبرده به منزله صيغه نذر است ، اين است كه خداى سبحان دنبالش
اين نذر را قبول نموده و مى فرمايد: (فتقبلها
ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا...).
و اينكه بعد از گفتن آن سخن اضافه كرد كه من او و ذريه او را از شر شيطان رانده شده
، به خدا پناه مى دهم براى اين بود كه او و ذريه اش موفق به عبادت و خدمت كنيسه
بشوند تا اسم مريم مطابق با مسمى باشد.
اگر از ياد نبرده باشيد در سابق در اين باره بحثى كرديم ، كه چرا مريم بدون هيچ
قيدى حمل خود را پسر شمرد، عين آن بحث در كلمه (ذريتها)
مى آيد چون در اينجا نيز جاى اين سؤ ال هست كه مادر مريم از كجا دانست مريم داراى
ذريه خواهد شد، كه در مقام گفتگوى با
خداى عزوجل اينطور يعنى بطور مطلق گفت : (من
ذريه او را چنين ...) با اينكه مادر مريم
علم غيب نداشت و آينده يك كودك براى همه غيب است زيرا كه جز خداى سبحان كسى آنرا
نمى داند، و در آنجا در پاسخ از اين اشكال گفتيم : او (از جائى خبر داده شده بود)
مى دانست كه به زودى از شوهرش عمران صاحب فرزندى پسر، و صالح مى شود و بعد از آنكه
حامله شد و همسرش از دنيا رفت شكى نداشت كه حمل در شكمش همان پسرى است كه به او
وعده داده اند و بعد از آنكه فرزند را زاييد و فهميد حدسش خطا رفته ، يقين كرد كه
آن پسر موعود را به مريم مى دهند، و او داراى ذريه است .
به همين جهت نذرش را كه راجع به پسر بود به دختر مبدل كرد و دخترش را مريم (زنى
عابده و خادمه كنيسه ) نام نهاد و ذريه او را از شر شيطان رجيم به خدا پناه داد،
اين آن چيزى است كه دقت در كلام خدا آنرا به ما مى فهماند.
فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا
|
(قبول حسن
) به معناى تقبل يعنى قبول با رضايت درونى است
كلمه (قبول
) اگر با قيد (حسن
) در كلام آيد معنايش همان تقبل است ، چون فرق تقبل با قبول اين است كه
تقبل به معناى يك نوع قبول است و آن قبول با رضايت درونى است ، پس مى توان گفت
معناى جمله مورد بحث اين است كه خداى سبحان فرموده باشد:
(فتقبلها ربها تقبلا) و اگر از
كلمه (تقبلا)
به جمله (بقبول حسن
) تعبير كرد براى اين بود كه بفهماند حسن قبول مقصود اصلى از كلام است ،
علاوه بر اينكه تصريح كردن به حسن قبول اظهار حرمت و شرافتى براى مادر مريم است .
و چون جمله مورد بحث در مقابل جمله (و انى
سميتها...) قرار گرفته ، مقتضاى انطباق دو
جمله با هم اين است كه جمله مورد بحث ، قبول همان جمله
(و انى سميتها...) باشد، و
جمله
(و انبتها نباتا حسنا)
هم قبول و اجابت جمله (و انى اعيذها بك
...) باشد.
بنابراين منظور از تقبل او به قبولى حسن اين نيست كه با اين قبول همسر عمران به خدا
تقرب جويد و در برابر عملى كه كرده به ثواب آخرت برسد، براى اينكه نفرموده :
(فتقبل نذرها) بلكه فرموده خود
مريم را قبول كرد، پس منظور قبول دختر او است ، بدان جهت كه مريم نام يده شده ، و
در راه خدا محرر شده ، در نتيجه برگشت معناى عبارت به همان اصطفا است ، مى خواهد
بفرمايد ما او را اصطفا كرديم ، چون در سابق گفتيم معناى اصطفا هم همين است كه شخص
اصطفا شده براى خدا به تمام معناى كلمه تسليم باشد، (دقت فر ماييد).
و مراد از اينكه فرمود: او را به انباتى حسن رويانديم ، اين است كه رشد و پاكيزگى
به او و به ذريه او داديم ، و به او و به هر يك از ذريه و شاخه اى كه از تنه درخت
وجودى او
مى رويد حياتى افاضه كرد يم كه آميخته با القاءات شيطان و پليدى و تسويلات و وسوسه
هاى او نباشد و خلاصه اينكه حياتى طيب و طاهر به آنان افاضه مى كنيم .
و اين دو: يعنى قبول حسن كه گفتيم برگشتش به همان اصطفا است و نبات حسن كه گفتيم
برگشتش به طهارت است ، همان اصطفا و طهارتى است كه در ذيل آيات مورد بحث ، به آن
اشاره نموده و مى فرمايد: (و اذ قالت
الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك ...)
و ان شاء اللّه العزيز، در تفسير آن توضيحش خواهد آمد.
پس روشن شد كه اصطفاى مريم و تطهير وى عبارت است از اينكه دعاى مادرش را مستجاب
كرد، همچنان كه اصطفاى وى بر زنان عالم عبارت است از اينكه عيسى (عليه السلام ) از
او متولد مى شود و اينكه او و فرزندش آيتى براى عالميان باشد، آيتى كه مصدق كلام
خدا باشد كه فرمود: (و ليس الذكر كالانثى
).
زكريا با قرعه كشى سرپرست مريم شد، چون عده اى درباره تكفل وى با يكديگر نزاع
داشتند، و سرانجام به قرعه رضايت دادند و قرعه بنام زكريا در آمد، همچنان كه آيه :
(و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ
يختصمون ) دارد.
كلما دخل عليها زكريا المحراب ، وجد عندها رزقا...
|
معناى (محراب
)
كلمه (محراب
) به معناى جائى است كه مخصوص عبادت باشد، حال چه در مسجد باشد، و چه در
خانه .
راغب در مفردات مى گويد: (محراب مسجد)
را بقول بعضى از اين جهت محراب خوانده اند كه آنجا جاى حرب و ستيز نمودن با دشمن و
با هواى نفس است و بعض ديگر گفته اند: بدين جهت محراب خوانده شده كه انسان جا دارد
كه در آنجا حريب يعنى بريده از كارهاى دنيا و پراكندگى خاطر باشد.
بعضى ديگر گفته اند: اصل در اين كلمه ، محراب خانه بوده كه به معناى صدر مجلس و
بالاى خانه است و سپس در مسجد استعمالش كرده صدر مسجد را هم محراب مسجد خواندند.
بعضى ديگر گفته اند: در اصل لغت ، كلمه (محراب
) نامگذارى شده براى محل عبادت در مسجد، و اين نام مخصوص صدر مجلس در
مسجد است ، چيزى كه هست در صدر، ساير مجالس هم استعمال شده ،
جائى را هم كه شبيه به محراب مسجد است محراب خوانده اند.
بنظر مى رسد اين احتمال از ساير احتمالات صحيح تر باشد، براى اينكه قرآن هم آن را
در محراب معبدها استعمال كرده ، و فرمود: (يعملون
له ما يشاء من محاريب و تماثيل ) اين بود
گفتار راغب .
بعضى هم گفته اند كه كلمه (محراب
) فقط در آيه مورد بحث ، به معناى آن محلى است در معبد كه اهل كتاب آنرا
مذبح مى گويند. و آن محل عبارت است از اطاق كوچكى در جلو در معبد ساخته شده و با
نردبان بدانجا مى روند، نردبانى كه چند پله مختصر دارد و كسى كه در آن اطاق كوچك
باشد از مردمى كه در معبدند پنهان است .
مؤ لف : اطاقهاى كوچك هم كه در اسلام رسم شده ، از مقصوره كليساى مسيحيان تقليد شده
است .
رزقى كه همواره نزد مريم بوده رزق معمولى و عادى نبوده است
و در اين جمله ، (رزقا)
را بدون الف و لام آورده و اين اشاره است به اينكه رزق نامبرده ، طعام معهود در بين
مردم نبوده ، همچنانكه بعضى هم گفته اند: هر وقت زكريا به مريم سر مى زد، ميوه
زمستانى را در تابستان و ميوه تابستانى را در زمستان نزد او مى ديد.
مويد اين حكايت اين است كه اگر رزق نامبرده از طعام هاى معمول آن روز و طعام موسمى
بود، نكره آمدن (رزقا)
اين معنا را مى رساند، كه زكريا هيچوقت اطاق مريم را خالى از طعام نمى ديد بلكه
همواره نزد اورزقى را مى يافت ، و در اين صورت زكريا از پاسخ مريم قانع نمى شد،
براى اينكه پاسخ مريم اين بود كه اين رزق از ناحيه خداست ، و از ناحيه خدا بودن رزق
اختصاص به رزق مريم ندارد، رزق همه مردم از ناحيه خدا است و جا داشت دوباره زكريا
بپرسد اين رزقى كه خدا روزيت كرده به وسيله چه كسى به تو رسيده ، چون ممكن است
افرادى از مردم كه به معبد آمد و رفت دارند برايش آورده باشند، حال چه اينكه هدف
خدائى در نظر داشته باشند و چه هدفى شيطانى .
پس از اينكه مى بينيم زكريا از پاسخ مريم قانع شده ، معلوم مى شود رزق نامبرده رزق
معمولى نبوده است .
علاوه بر اين كه دعاى زكريا بعد از پاسخ مريم كه عرضه داشت :
(پروردگارا از درگاه
خودت فرزندى بمن عطا فرما) دلالت دارد بر
اينكه يافتن رزق نامبرده در نزد مريم را كرامتى الهى و خارق العاده تشخيص داده و در
نتيجه به طمع افتاده كه او هم از خداى تعالى بخواهد فرزندى طيب روزيش كند.
پس معلوم مى شود رزق نامبرده رزقى بوده است كه بر كرامت خدائى نسبت به مريم دلالت
مى كرده ، كه جمله : (يا مريم ...)
هم به بيانى كه خواهد آمد بر اين معنا اشعار دارد.
در اين آيه با اينكه مى توانست بفرمايد: (وجد
عندها رزقا و قال يا مريم انى لك هذا...)
با نياوردن لفظ (واو)
جمله را از وسط پاره كرد، خواست تا بفهماند كه زكريا همه اين حرفها را يكباره به
مريم گفت ، و او هم پاسخى داد كه وى را قانع ساخت ، و يقين كرد كه اين طعامها
كرامتى است از خدا نسبت به مريم ، در اينجا بود كه او نيز كرامت الهى را طمع كرده ،
از حضرتش درخواست فرزندى طيب كرد.
هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبه ...
|
طيب هر چيز، آن فردى است كه براى چيز ديگر سازگار و در برآمدن حاجت آن دخيل و مؤ ثر
باشد، مثلا شهر طيب آن شهرى است كه براى زندگى اهلش سازگار، و داراى آب و هوائى
ملايم ، و رزقى پاكيره باشد،و كار و كسب و ساير خواسته ها براى اهلش هم فراهم باشد
كه خداى تعالى درباره چنين شهرى مى فرمايد: (و
البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه ).
همچنين عيش طيب ، و حيات طيب ، آن عيش و حياتى است كه ابعاض و شؤ ون مختلفش با هم
سازگار باشد، بطورى كه دل صاحب آن عيش به زندگى گرم و بدون نگرانى باشد، و يكى از
مشتقات كلمه (طيب
) بر وزن سيب است كه به معناى عطر پاكيره است ، پس ذريه طيبه آن فرزند
صالحى است كه مثلا صفات و افعالش با آرزوئى كه پدرش از يك فرزند داشت مطابق باشد.
پس انگيره زكريا از اينكه گفت : (رب هب لى
من لدنك ذرية طيبة ) اين بود كه در اين
درخواست كرامتى بود كه از خداى تعالى درباره خصوص مريم مشاهده كرد، كرامتى كه دلش
را از اميد پر كرده و اختيار را از دستش ربود و وادارش ساخت كه چنين درخواست عظيم و
كرامت مهمى را بكند، لذا بايد گفت : منظورش از ذريه طيبه فرزندى بوده كه نزد خدا
كرامتى شبيه به كرامت مريم و شخصيتى چون او داشته باشد، و به همين جهت است كه خداى
تعالى عين همين درخواست را درباره اش مستجاب نمود، يحيى (عليه السلام ) را باو داد
كه
شبيه ترين انبيا به عيسى (عليه السلام ) است و جامع ترين پيغمبرى است كه همه صفات
كمال و كرامتهاى موجود در مريم و عيسى را واجد بود، و بخاطر همين جامعيت فرزند
زكريا بود (به بيانى كه خواهد آمد ان شاء اللّه ) خدا او را يحيى ناميد و درباره اش
فرمود: (مصدقا بكلمه من اللّه و سيدا و
حصورا و نبيا من الصالحين ) و اين صفات
نزديكترين صفات است براى انسانى كه شبيه به مريم و فرزندش عيسى (عليه السلام )
باشد.
فنادته الملائكه و هو قائم يصلى فى المحراب ان اللّه يبشرك بيحيى ...
|
ضميرهاى غايب در (نادته
)، و در (هو قائم
) و در (يصلى
) و ضمير خطاب در
(يبشرك )
همه به كلمه (زكريا)
بر مى گردد، و كلمه بشارت كه ريشه كلمه
(يبشر)
به معناى خبر خوشى است كه شنونده را مسرور سازد.
و جمله : (ان اللّه يبشرك
) دلالت دارد بر اينكه نامگذارى فرزندش بنام يحيى از ناحيه خداى سبحان
است ، همچنان كه آيات ديگرى كه نظير اين آيه است بر اين معنا صراحت دارد، از آن
جمله در سوره مريم مى فرمايد: (يا زكريا
انا نبشرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميا).
شباهت بسيار بين عيسى و يحيى (على نبينا و آله و عليهما
السلام )
و نامگذارى فرزند زكريا قبل از ولادتش و اينكه اين نامگذارى از ناحيه خداى تعالى
بوده ، و اينكه نام او از بين همه نام ها (يحيى
) انتخاب شده ، همه مويد بيان قبلى ما است كه گفتيم منظور زكريا از در
خواستى كه كرد اين بود كه خدا به وى فرزندى دهد كه شاءن مريم را داشته باشد، مريمى
كه او و پسرش عيسى يك آيت بودند، همچنانكه قرآن فرموده :
(و جعلناها و ابنها آية للعالمين ).
نتيجه مى گيريم كه همه آن امتيازها كه در مريم و عيسى رعايت شده بود در يحيى (عليه
السلام ) نيز رعايت شده است ، و در عيسى رعايت شد آنچه كه در مريم رعايت شد، پس
آنچه كه در يحيى رعايت شده شباهت تام و محاذات كامل با آنچه كه در عيسى رعايت شده
است دارد، و اين شباهت تا حد امكان در نظر گرفته شده است ، چيزى كه هست عيسى بطور
كامل مقدم بر يحيى است براى اينكه وجود و پديد آمدن او قبل از دعاى پدر يحيى مقدر
بوده ،
و به همين جهت است كه او از پيامبران اولواالعزم و صاحب شريعت و كتاب و غيره شد،
چيزى كه هست اين دو پيامبر تا آنجا كه ممكن بوده بيكديگر شبيه شده اند.
و اگر خواننده عزيز بخواهد گفتار ما را تصديق كند، بايد در آيات زير كه داستان يحيى
و عيسى (عليهماالسلام ) را حكايت مى كند دقت فرمايد: درباره يحيى مى فرمايد:
(يا زكريا انا نبشرك بغلام ...)
تا آنجا كه مى فرمايد - (اى يحيى كتاب را
بقوت بگير، و ما در حال كودكى به او حكم داديم ، و محبتى از ناحيه خود و پاكى
مخصوصى ارزانيش داشتيم ، كه او مردى پرهيزگار و نيكوكار نسبت به والدين خود بود، و
مردى جبار و عصيانگر نبود، و سلام بر او، روزى كه متولد شد و روزى كه مى ميرد و
روزى كه زنده و مبعوث مى شود).
و درباره عيسى (عليه السلام ) مى فرمايد: (فارسلنا
اليها روحنا) تا آنجا كه مى فرمايد:
(روح ما به مريم گفت : من بشر نيستم ، بلكه فرستاده پروردگار توام تا
بتو فرزندى پاكيره دهم ) - تا آنجا كه مى
فرمايد - (روح ما به مريم گفت پروردگارت
فرموده : كه اين براى من آسانست كه فرزندى بدون پدر بسازم ، تا او را آيتى براى
مردم و رحمتى از ناحيه خود كنم ) - آنگاه
مى فرمايد - (مريم به مردم رو نموده اشاره
به قنداقه عيسى كرد، كه از خود كودك بپرسيد، گفتند: چگونه با طفلى كه در گهواره است
سخن بگوئيم ؟ عيسى به زبان آمد و گفت : من بنده خدايم ، خدا به من كتاب داده و
پيامبرم كرده و مرا مبارك در همه احوال ساخته ، و به نماز و دادن زكات مادام كه
زنده باشم ، و احسان به مادرم سفارشم فرموده و مرا جبارى شقى قرار نداده ، و سلام
بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده مبعوث مى شوم
).
بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد اين دو داستان بسيار بهم شبيه اند آياتى هم كه در سوره
مورد بحث درباره يحيى و عيسى آمده ، اگر با هم تطبيق شود نظير آيات سوره مريم است .
عيسى و يحيى در كلام خداوند سبحان
و كوتاه سخن اينكه خداى سبحان فرزند زكريا را يحيى ، و فرزند مريم را عيسى ناميد،
كه كلمه (يحيى
) به معناى (زنده مى ماند)
است و كلمه عيسى هم بطورى كه گفته اند به اين معنا است ، يحيى را كلمه خواند، عيسى
را هم كلمه خواند و فرمود (بكلمه منه اسمه
المسيح عيسى ) به او حكم داد و در كودكى
كتاب آموخت ، به عيسى هم حكم و كتاب داد، او را داراى محبتى خدايى معرفى كرد:
عيسى را هم احسانگر به مادر معرفى نمود، او را زكات خواند، عيسى را هم مامور به
زكات معرفى نمود، بر او در سه موطن سلام فرستاد، بر عيسى هم فرستاد، اورا سيد، و
عيسى را وجيه نزد خدا خواند، او را حصور و پيغمبرى از صالحين معرفى كرد، عيسى را هم
همينطور، همه اينها به خاطر آن بود كه خواست دعاى زكريا را كه فرزندى طيب و وليى
پسنديده و مرضى در خواست كرده بود مستجاب كند، و همه آن كرامت ها كه در مريم ديده
بود را به او نيز مرحمت فرمايد.
و جمله (مصدقا بكلمه من اللّه
) دلالت دارد بر اينكه يحيى (عليه السلام ) از مبلغين دين عيسى (عليه
السلام ) بوده و بنابراين منظور از (كلمه
) همان عيسى مسيح است ، كه در ذيل همين آيات در بشارتى كه به مريم مى
دهد عيسى را كلمه خود مى خواند، و كلمه
(سيد)
به معناى كسى است كه زمامدار امور سواد مردم و جماعت آنان باشد، و امور زندگى و
معاش آنان را در دست داشته باشد، و يا حداقل زمام امور مردم در فضيلتى از فضائل
پسنديده شان را در دست داشته باشد، اين معناى اصلى كلمه است ، ولى بعدها در مورد هر
چيز بزرگتر استعمال شد، و شريف هر قومى را سيد آن قوم ناميدند، و اين از آن جهت
بوده كه زمامدارى همواره مستلزم شرافت و احترام است ، حال يا بخاطر حكمرانى در مردم
يا ب خاطر داشتن مال بيشتر، و يا به خاطر فضيلتى ديگر.
و كلمه (حصور)
به معناى آن كسى است كه با زنان نمى آميزد، و منظور از اين كلمه در آيه مورد بحث
بقرينه سياق آيه اين است كه يحيى (عليه السلام ) بخاطر زهد بسيارش از اينگونه شهوات
نفسانى اعراض داشته است .
قال رب انى يكون لى غلام ؟ و قد بلغنى الكبر، و امراتى عاقر
|
استفهام زكريا در جمله (انى
يكون لى غلام ؟) بمنظور استبعاد نبوده است
اين جمله استفهامى است شگفت انگيز، مى خواهد حقيقت حال را بپرسد نه اينكه بخواهد
فرزند دار شدن خود را امرى بعيد بشمارد، چون بعد از آنكه خداى تعالى او را با صراحت
بشارت داد، ديگر ممكن نيست شخصى مثل زكريا استبعاد كند، علاوه بر اينكه خود آنجناب
همين دو امرى كه در استفهام خود گنجانده و آنرا باعث تعجب شمرده ، در سوره مريم در
ضمن در خواستش نيز گنجانده ، و گفته بود: (رب
انى وهن العظم منى و اشتعل الراس شيبا، و لم اكن بدعائك رب شقيا و انى خفت الموالى
من ورائى ، و كانت امراتى عاقرا، فهب لى من لدنك وليا پروردگارا استخوانم سست و سرم
سفيد شده ، ولى هرگز از دعاى تو نوميد نبودم ،
و من از موالى بعد از خود مى ترسم ، همسرم نازا است ، پس از ناحيه خود وارثى بمن
بده ).
چيزى كه هست مقامى كه سخن زكريا در آن مقام اظهار شده نكته اى ديگر را مى رساند،
گويا و وقتى از مشاهده وضع مريم منقلب شده ، بياد فرزند نداشتن خود افتاده ، و غير
از درخواست فرزند به ياد هيچ چيز ديگر نبوده ، و در دعاى خود نام آن عاملى را كه
سهم زيادى در تاثرش داشته بوده است ، و آن دو چيز است ، يكى پيرى ، و دوم نازائى
همسرش ، و بعد از آنكه از ناحيه خدا بشارت يافت كه صاحب فرزند خواهد شد، گويا به
خود آمد و حالت انقلابش برطرف شد آنگاه متعجب شد، كه بعد از پيرى ، و از زنى نازا
فرزند دار مى شود، خلاصه بشارت الهى وضعش را از ياس و اندوه به تعجبى آميخته با
مسرت دگرگون ساخت .
و اگر بعد از بشارت يافتن به فرزند شروع كرد كه موانع اين كار و چگونگى برطرف شدن
آنها را پرسيد، براى اين بود كه خصوصيات افاضه الهى و انعام او را بفهمد و در نتيجه
از درك آن لذت ببرد و قدرش را بيشتر بشناسد،
استفهام يحيى نظير سؤ ال حضرت ابراهيم است
نظير همان سؤ الى كه ابراهيم بعد از بشارت فرشتگان به صاحب فرزند شدن نمود و پرسيد:
چگونه مرا چنين بشارتى مى دهيد، با اينكه پيرى بر من مسلط شده است ؟ و قرآن كريم
داستانش را چنين نقل مى كند:
(و نبئهم عن ضيف ابراهيم ، اذ دخلوا عليه
، فقالوا: سلاما، قال انا منكم وجلون ، قالوا لا توجل ، انا نبشرك بغلام عليم ، قال
ابشرتمونى على ان مسنى الكبر، فبم تبشرون ؟ قالوا بشرناك بالحق ، فلا تكن من
القانطين ، قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ).
بطورى كه ملاحظه مى فرماييد در پاسخ ملائكه كه او را از نوميدى برحذر داشتند گفت :
سؤ ال من از در نوميدى نبود، چگونه نوميد باشم ، با اينكه من از گمراهان نيستم ، و
نوميدى كار گمراهان است ، بلكه از اين جهت است كه وقتى مولاى يك بنده به سوى بنده
اش روى مى آورد، و قرب و انس و كرامت خود را اعلام مى دارد، اين اعلامش باعث
انبساط و مسرت و ابتهاج بنده اش مى شود و همواره مى خواهد لطف مولاى خود را به خاطر
و به زبان بياورد، گاهى به صورت تعجب ، و گاهى استعجاب و گاهى به صورتهاى ديگر.
و در اينكه گفت : (و قد بلغنى الكبر)
(پيرى مرا در ربوده ) و نگفت : (من پير
شده ام و ديگر شهوت جنسى ندارم )
ادبى را رعايت كرده كه هركسى آنرا مى فهمد، و نيز در اينكه گفت :
(و امراتى عاقرا)
(و زنم در حالى كه نازا است ) و نگفت : (و
امراتى عاقر) (و زنم نازا است )، اشاره
كرده است به اينكه همسرم نيز مثل خودم پير است ، در حالى كه نازا هم بوده است .
قال كذلك اللّه يفعل ما يشاء
|
فاعل فعل (قال
) هر چند خداى سبحان است ، حال يا به مباشرت و يا به وسيله وساطت ملائكه
، آنهم يا از راه وحى و يا به وسيله همان ملائكه اى كه بااو گفتگو مى كردند، الا
اينكه از ظاهر عبارت بر مى آيد كه خود خداى تعالى نفرموده :
(خدا اين چنين هر كار بخواهد مى كند)،
بلكه گوينده آن فرشته اى بوده و اگر بخودش نسبت داده از اين جهت است كه فرشته هم به
امر او گفته است ، دليل بر اين كه گوينده فرشته اى بوده اين است كه در داستان مريم
(عليهاالسلام ) وقتى مى گويد: (من كه شوهر
نرفته ام و هرگز زناكار نبوده ام ) پاسخ
فرشته اى كه با او گفتگو مى كرده را اينطور حكايت مى كند:
(قال كذلك ، قال ربك هو على هين ، و قد
خلقتك من قبل ، و لم تك شيئا).
و از اين آيه چنين برمى آيد كه اولا زكريا جمله مورد بحث را از همان ناحيه اى مى
شنيده كه جملات قبل را استماع كرده و ثانيا كلمه (كذلك
) خبر است براى مبتدائى كه حذف شده ، و تقدير كلام
(قال الامر كذلك ) بوده ، يعنى
فرشته گفت مطلب همين طور است ، يعنى آن بشارتى كه به تو داديم واقع شدنى است .
و اين اشاره است به اينكه فرزند دار شدن او از قضا و قدرهاى حتمى است كه هيچ شكى در
وقوع آن نيست ، نظير همان پاسخى كه روح در مقابل مريم داد، و خداى تعالى آنرا چنين
نقل كرده كه گفت : (كذلك قال ربك هو على
هين )، تا آنجا كه گفت -
(و كان امرا مقضيا) و ثالثا بر
مى آيد كه جمله (اللّه يفعل ما يشاء)
كه بدون واو عاطفه آمده ، كلام جداگانه اى است كه مضمون
(كذلك )
را تعليل مى كند، و مى رساند اينكه گفتيم : (كذلك
) (مطلب همان است كه گفتيم ) براى اين بود كه خدا هر چه بخواهد مى كند.
قال رب اجعل لى آيه ، قال آيتك الا تكلم الناس ثلثه ايام الا رمزا...
|
در مجمع البيان مى گويد: كلمه (رمز)
به معناى اشاره با دو لب است ، و گاهى در
اشاره به وسيله ابرو و چشم و دست هم استعمال مى شود ولى در اولى بيشتر بكار مى رود.
و كلمه (عشى
) به معناى طرف آخر روز است ، و گويا از عشوه گرفته شده كه به معناى
غبار و تاريكى عارض بر چشم است و باعث مى شود آدمى نتواند اشيا را ببيند، و به اين
مناسبت آن قسمت از زمان را هم كه بطرف تاريكى مى رود عشى ناميدند، و كلمه
(ابكار)
به معناى طرف ابتداى روز است ، و معناى اصلى و لغوى اين كلمه استعجال و شتاب زدگى
بوده است .
در خواست نشانه و علامت كردن زكريا براى چه بوده است ؟
در اين آيه شريفه نشانه صاحب فرزند شدن زكريا سخن نگفتن وى معرفى شده ، همچنانكه در
داستان مريم نيز نظير آن ، نشانه و علامت شده بود و به مريم دستور دادند كه اگر از
مردم كسى را ديدى بگو من براى خداوند، روزه زبان گرفته ام و اين بخاطر شباهتى است
كه بين آنجناب يعنى يحيى و عيسى (عليهماالسلام ) بوده است .
در آيه مورد بحث ، حضرت زكريا (عليه السلام ) از خداى تعالى در خواست علامتى كرده ،
چون كلمه (آيه
) به معناى علامتى است كه بر چيزى دلالت كند، و در اينكه آيا منظورش اين
بوده كه بفهمد نداى يا زكريا (انا نبشرك
بغلام ...) از ناحيه خداى تعالى بوده و يا
اينكه از ناحيه شيطان بوده ، خلاصه صدائى كه شنيده صداى فرشته بوده يا شيطان و يا
منظور اين بوده كه هر وقت همسرش حامله شد او از سخن گفتن عاجز شود، بين مفسرين
اختلاف است .
وجه دوم تا حدى از سياق آيات و جريان داستان بعيد بنظر مى رسد، و ليكن علت اينكه
مفسرين جراءت نكرده اند وجه اول را اختيار كنند، يعنى بگويند منظورش از آن درخواست
اين بوده كه بفهمد خطاب نامبرده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، اين بوده كه
فكر كرده اند شاءن انبيا عالى تر از آن است كه شيطان در صدد گمراه كردنشان برآيد و
آن حضرات بخاطر عصمتى كه دارند صداى فرشته را از صدا و وسوسه شيطان تشخيص مى دهند و
ممكن نيست شيطان با فهم آنان بازى كند، و در نتيجه طريق فهم بر آنان مشتبه گردد.
و اين گفتار هر چند حق است ، و ليكن بايد دانست كه اگر انبيا (عليهم السلام ) حق و
باطل را تشخيص مى دهند و شناختى دارند، شناختشان از ناحيه خدا است نه از ناحيه
خودشان ، و به استقلال ذاتشان ، و وقتى اين طور شد چرا جايز نباشد كه زكريا همين
شناخت را از خدا بخواهد،
و بخواهد كه نشانه اى برايش قرار دهد و چه محذورى در آن هست ، بله اگر دعايش مستجاب
نشده بود و خدا نشانه اى براى استجابت دعايش قرار نداده بود اشكال بالا بجا و وارد
بود.
تصرف شيطان در نفوس انبياء (ع ) محال است
علاوه بر اينكه خصوصيت خود آيت و نشانه - كه سخن نگفتن در مدت سه روز باشد - مويد و
بلكه دليل بر همين وجه است ، براى اينكه هر چند براى شيطان امكان اين معنا هست كه
در جسم انبيا تصرف نموده ، و يا عمل آنان را از رسيدن به نتيجه كه همان ترويج دين
است باز بدارد، و نگذارد مردم به ايشان روى آورند، و در نتيجه نيروى دشمنان دين
ضعيف گردد.
و آيات زير هم نمونه اى از اين تصرفات را ذكر نموده ، درباره تصرف شيطان در جسم
ايوب (عليه السلام ) مى فرمايد: (و اذكر
عبدنا ايوب ، اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب
).
و درباره جلوگيريش از ترويج دين مى فرمايد: (و
ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ، فينسخ
اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللّه آياته )
يعنى قبل از تو هيچ رسول و نبيى نفرستاديم مگر آنكه هر وقت قرائت كرد، شيطان در
قرائت وى دسيسه كرد، در نتيجه خداى تعالى آنچه را شيطان القا كرده بود نسخ نموده ،
آنگاه آيات خود را تحكيم مى بخشيد.
و درباره تصرف شيطان در حافظه انبيا، از همسفر موسى حكايت نموده كه گفت :
(فانى نسيت الحوت ، و ما انسانيه الا
الشيطان ).
ليكن اين دست اندازى هاى شيطان و امثال آن بجز آزار دادن انبيا اثرى ديگر ندارد، و
اما دست اندازيش در نفوس انبيا محال است چون انبيا از چنين خطرها معصوم و مصونند كه
بيانش در سابق در بحثى كه راجع به عصمت انييا كرديم گذشت .
حال ببينيم معناى آيتى كه خداى تعالى آنرا نشانه صاحب فرزند شدن زكريا قرار داده
چيست ؟.
از ظاهر آيه : (آيتك الا تكلم الناس ثلثه
ايام الا رمزا، و اذكر ربك كثيرا و سبح بالعشى و الابكار)
برمى آيد كه آن جناب در آن سه روز قادر به سخن گفتن با كسى نبوده و زبانش از هر
سخنى غير از ذكر خدا و تسبيح او بسته بوده است ، و اين تصرفى خاص و آيتى
است كه بر جان پيامبر و زبان او واقع مى شود و شيطان قادر بر چنين تصرفى در نفوس
انبيا نيست ، چون گفتيم انبيا از چنين دستبرد شيطانى مصونند، پس اين ، جز از ناحيه
خداى رحمان نمى تواند باشد و آيه شريفه بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد با وجه اول بهتر
مى سازد و تناسبى با وجه دوم ندارد.
طرح يك سؤ ال و پاسخ به آن
در اينجا ممكن است بپرسى اگر وجه اول درست است ، و درخواست زكريا براى اين بوده كه
بفهمد صدائى كه شنيده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، چرا روى سخن خود را
متوجه خدا نموده مى گويد: (پروردگارا من
چگونه داراى فرزند مى شوم با اينكه بحد پيرى رسيده ام و همسرم زنى نازا بوده است
فرمود: اين چنين خدائى هر كارى بخواهد مى كند)،
براى اين كه ظاهر اين سخن اين است كه مى دانسته طرف سخنش خدا است ، و جوابى هم كه
گرفته از ناحيه خداست ، و اگر در اين باره شكى نداشته ، چرا درخواست نشانى و تشخيص
آن را كرده است .
در پاسخ مى گوئيم بله مى دانسته و ليكن دانستن مراتب مختلفى دارد، ممكن است اطمينان
دا شته كه نداى نامبرده از ناحيه خداى تعالى است ، و در عين حال از كيفيت ولادتى كه
مايه تعجبش شده سؤ ال كرده است و همانطور كه گذشت به ندائى ديگر پاسخ داده شده ، به
نحوى كه نفس شريفش اطمينان يافته ، و سپس از خداى تعالى آيت و نشانه اى خواسته تا
اطمينانش مبدل به يقين شود.
و از جمله مويدات اين وجه ، جمله : (فنادته
الملائكه ...) است ، چون كلمه
(ندا)
معمولا به معناى صدا زدن از نقطه دور است و به همين جهت به سخن گفتن با صداى بلند
نيز اطلاق مى شود، چون سخن گفتن با صداى بلند از نظر ما انسانها، از لوازم دورى
گوينده از شنونده است ، نه اينكه معناى لغوى كلمه اين باشد، چون در داستان همين
پيامبر يعنى زكريا (عليه السلام ) در مورد سخن گفتن آهسته نيز استعمال شده است .
قرآن كريم فرموده : (اذ نادى ربه نداء
خفيا)، و اين اطلاق به عنايت تذلل زكريا و
تواضع وى در قبال تعزز خداى سبحان و ترفع او بوده و در عين حال آن را خفى و نهانى
خواند، پس از جمله (فنادته الملائكه
) چنين بر مى آيد كه زكريا فرشته همكلامش را نديده بوده ، و تنها صوت
هاتفى را شنيده كه با وى سخن مى گويد.
يكى از مفسرين گفته است : مراد از اينكه سخن نگفتن را نشانه ولادت يحيى قرار داد،
اين بوده كه زكريا (عليه السلام ) را نهى كرد كه سه روز با مردم سخن نگويد و تمام
اين سه روز را منحصرا بذكر خدا و تسبيح او بپردازد، نه اينكه زبانش از سخن گفتن
بسته باشد، و در بيان نظريه خود چنين گفته است .
نظريه درست همين است كه بگوييم منظور آنجناب از اينكه درخواست نشانه اى كرد اين
بوده كه به مقتضاى طبيعت بشرى دلش خواسته زمان رسيدن به آن موهبت الهى يعنى ولادت
يحيى را بفهمد تا دلش اطمينان پيدا كرده و بتواند به خانواده اش بطور قطع مژده دهد،
لذا اول پرسيد چنين چيزى چگونه صورت مى گيرد، با اينكه من مردى پير و همسرم زنى
نازا است ؟ و وقتى جوابش را دريافت نمود، از پروردگار خود درخواست نمود تا براى
اداى شكر اين نعمت او را به عبادتى مخصوص به خودش هدايت كند، و تمام شدن آن عبادت
نشانه رسيدنش به مقصود باشد، خدا هم دستورش داد تا سه روز با مردم سخن نگويد، و از
مردم بريده يكسره به ذكر و تسبيح او بپردازد و اگر احتياج پيدا كرد با كسى سخن گويد
مطلب خود را با اشاره به او بفهماند، و بنابراين بشارتى كه به خانواده اش داده بعد
از سه روز بوده ، اين بود بيان مفسر نامبرده .
و خواننده عزيز توجه دارد كه در آيه شريفه نه دلالتى بر گفته هاى او وجود دارد و نه
حتى اشاره اى و نه جمله در آيه شريفه درخواست عبادتى براى اداى شكر در برابر موهبت
الهى ديده مى شود و نه اينكه بعد از سه روز به مقصود رسيده و نه اينكه انتهاى سه
روز نشانه است و نه اينكه جمله (الا تكلم
...) ظهورى در نهى تشريعى دارد، و نه
اينكه زكريا خواسته به خانواده اش بشارت دهد.
سخنى پيرامون الهامات غيبى و خواطر شيطانى
سخنى پيرامون الهامات غيبى و خواطر شيطانى و سخنانى كه از اين دو ناحيه به گوش مى
رسد
در سابق مكرر اين معنا گذشت كه هر لفظى در برابر معنائى وضع شده كه مشتمل بر غرضى
است كه از آن معنا منظور است ، از آن جمله دو كلمه
(قول )
و (كلام )
است كه اگر صوت خارج از دهان آدمى را كلام و قول مى گويند براى اين است كه معناى
مورد نظر صاحب صوت را به شنونده منتقل مى كند.
بنابراين هر چيزى كه اين اثر و خاصيت را داشته باشد، يعنى مقصد يكى را به ديگرى
منتقل سازد، آن نيز كلام است ، چه صوتى و لفظى باشد و يا اصوات و الفاظى متعدد
باشد،
و چه آنكه اصلا از جنس صوت نباشد، مثلا اشاره و رمز باشد و انسانها در اينكه صوت
مفيد فايده تام و كامل را كلام بنامند، هيچ توقف و ترديد ندارند، هر چند آن صوت از
دهان بيرون نيايد، و همچنين در ناميدن اشاره هر چند مشتمل بر صوت نباشد.
قرآن كريم هم مانند همه عقلا معانى و مفاهيمى را كه به دلها القا مى شود كلام
خوانده و مى بينيم آنچه از ناحيه شيطان به دلهاى آدميان مى افتد كلام ، قول ، امر،
وسوسه ، وحى و وعده خوانده است .
مثلا در آيه : (و لامرنهم ، فليبتكن آذان
الانعام ) القاى شيطان در دل انسانها را،
امر خوانده و در آيه (كمثل الشيطان اذ قال
للانسان اكفر) قول ناميده و در آيه :
(يوسوس فى صدور الناس ) وسوسه
و در آيه : (يوحى بعضهم الى بعض زخرف
القول ) وحى و نيز در حكايت كلام ابليس
يعنى آيه : (ان اللّه وعدكم وعد الحق و
وعدتكم ) و در آيه :
(الشيطان يعدكم الفقر، و يامركم بالفحشاء، و اللّه يعدكم مغفرة منه و
فضلا و اللّه واسع عليم ) وعده شيطان
خوانده است .
و اين معنا واضح است كه اينگونه خطورها كه به دل وارد مى شود و ما آن را به شيطان
نسبت داده يكجا مى گوئيم شيطان گفت من به ايشان امر مى كنم و جاى ديگر مى گوييم
شيطان گفت يا وعده داد، ويا به اولياى خود وحى كرد و يا وسوسه نموده همه اش قول و
كلامى است كه از دهان و با حركت زبان صورت نمى گيرد.
و از همينجا به دست مى آيد كه وعده خدا به مغفرت و فضل كه در آيه ديگر در قبال وعده
شيطان آمده ، نيز كلام است ، اما كلامى كه به وسيله فرشته صورت مى گيرد و آن نيز
مانند وسوسه و كلام شيطان متكى بر زبان و فضاى دهان نيست ، و خداى تعالى در آن آيه
وعده به مغفرت و فضل را حكمت خوانده و فرمود (يوتى
الحكمه من يشاء و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا).
و نظير آن ، آيه شريفه زير است كه خطور و الهام خدائى را نور خوانده و مى فرمايد:
(و يجعل لكم نورا تمشون به
) و آيه شريفه : (هو الذى انزل
السكينه فى قلوب المؤ منين ، ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و للّه جنود السموات و
الارض ) است كه بيانش در تفسير كلمه
(سكينه ) در آيه (248) سوره
بقره گذشت .
و همچنين آيه : (فمن يرد اللّه ان يهديه ،
يشرح صدره للاسلام ، و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء،
كذلك يجعل اللّه الرجس على الذين لا يومنون )
است كه وسوسه شيطان را رجس خوانده و در آيه (رجز
الشيطان ) آنرا رجز ناميده .
پس از همه اين آيات بر مى آيد كه شيطان و ملائكه با آدمى تكلم مى كنند اما نه با
زبان ، بلكه با القاى معانى در دل او.
بخشى از تكلم كه مخصوص خداوند است
در اين ميان يك قسم ديگر از تكلم هست كه مخصوص خداى تعالى است ، و در آيه شريفه :
(و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا،
او من وراى ء حجاب ) از آن سخن رفته و
آنرا به دو قسم تقسيم كرده ، يكى تكلم از راه وحى كه در اين قسم بين خدا و بنده اش
حجابى نيست و دوم تكلم از وراى حجاب اين بود اقسامى از كلام خدا و كلام ملائكه و
شيطانها.
|