تفسير الميزان جلد ۱

علامه محمد حسين طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۵ -


(ما وليهم ) الخ ، اين كلمه از ماده (و - ل - ى ) و از مصدر توليت است ، و توليت هر چيز و هر جا به معناى پيش رو قرار دادن آنست ، همچنانكه كلمه استقبال نيز باين معنا است ، خداى تعالى فرموده : (فلنولينك قبلة ترضيها)، (ما پيش رويت قبله اى قرار ميدهيم كه آن را بپسندى ) اين معناى توليت است ، و اما اگر كلمه نامبرده با لفظ (عن ) متعدى شود، يعنى بگوئيم (ولى عن شى ء)، معنايش درست به عكس مى شود، يعنى معناى اعراض و رو برگرداندن از آن چيز را مى دهد، نظير كلمه (استدبار) و امثال آن .
و معناى آيه اينست كه سفيهان بزودى خواهند گفت : چه علتى سبب شد كه ايشان را و يا روى ايشانرا از قبله اى كه رو بآن نماز ميخواندند برگرداند؟ چون مسلمانان تا آن روز يعنى ايامى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در مكه بود، و چند ماهى بعد از هجرت رو بقبله يهود و نصارى يعنى بيت المقدس نماز ميخواندند.
و اگر يهود در اين اعتراض كه قرآن حكايت كرده قبله (بيت المقدس را به مسلمانان نسبت دادند، با اينكه يهوديان در نماز بسوى بيت المقدس قديمى تر از مسلمانان بودند، باين منظور بوده كه در ايجاد تعجب و در وارد بودن اعتراض مؤ ثرتر باشد).
و نيز اگر بجاى اينكه بفرمايد: (چه چيز پيامبر و مسلمين را از قبله شان برگردانيد؟) فرمود: (چه چيز ايشانرا از قبله شان برگردانيد) به همين جهت بود كه گفتيم ، چون اگر فرموده بود: (پيامبر و مسلمين را، چه علتى از قبله يهود برگردانيد؟) آنطور كه بايد تعجب را بر نمى انگيخت ، و جواب از آن با كمترين توجهى براى هر شنونده آسان بود.
در جمله (لله المشرق و المغرب ) چرا شمال و جنوب ذكر نشده است ؟
(قل لله المشرق و المغرب )، در اين آيه از ميانه جهات چهارگانه ، تنها بذكر مشرق و مغرب اكتفاء شده ، بدين سبب كه در هر افقى ساير جهات به وسيله اين دو جهت معين مى شود،
هم اصليش و هم فرعيش ، مانند شمال و جنوب و شمال غربى ، و شرقى و جنوب غربى و شرقى .
و مشرق و مغرب ، دو جهت نسبى است ، كه در هر نقطه با طلوع و غروب آفتاب ، و يا ستاره مشخص مى شود، و به همين جهت هر نقطه از نقاط زمين كه فرض كنى ، براى خود مشرق و مغربى دارد، كه ديدنى و محسوس است برخلاف دو نقطه شمال و جنوب حقيقى ، هر افق ، كه تنها تصور مى شود و محسوس نيست ، و شايد بخاطر همين نكته بوده كه دو جهت مشرق و مغرب را بجاى همه جهات بكار برده است .
(يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) الخ ، در اين جمله كلمه (صراط) نكره ، يعنى بدون الف و لام آمده ، و اين بدان جهت است كه استعداد امتها براى هدايت بسوى كمال و سعادت ، و يا به عبارتى براى رسيدن به صراط مستقيم مختلف است .
(و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ، و يكون الرسول عليكم شهيدا) كلمه (كذلك - همچنين ) در تشبيه چيزى به چيزى بكار مى رود، و ظاهرا در آيه شريفه ميخواهد بفرمايد: همانطور كه بزودى قبله را برايتان بر مى گردانيم ، تا بسوى صراط مستقيم هدايتتان كنيم ، همچنين شما را امتى وسط قرار داديم .
(امت وسط) يعنى چه ؟ 
بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه (مثل اين جعل عجيب ، ما شما را امتى وسط قرار داديم )، لكن معناى خوبى نيست ، و اما اينكه امت وسط چه معنا دارد؟ و گواهان بر مردم يعنى چه ؟ بايد دانست كه كلمه (وسط) بمعناى چيزيست كه ميانه دو طرف قرار گرفته باشد، نه جزو آنطرف باشد، نه جزو اين طرف ، و امت اسلام نسبت به مردم - يعنى اهل كتاب و مشركين - همين وضع را دارند، براى اينكه يك دسته از مردم - يعنى مشركين و وثنى ها - تنها و تنها جانب ماديت را گرفته ، جز زندگى دنيا و استكمال جنبه ماديت خود، و به كمال رساندن لذتها، و زخازف و زينت دنيا چيز ديگرى نميخواهند، نه اميد بعثى دارند، نه احتمال نشورى ميدهند و نه كمترين اعتنائى بفضائل معنوى و روحى دارند.
بعضى ديگر از مردم مانند نصارى ، تنها جانب روح را تقويت نموده ، جز به ترك دنيا و رهبانيت دعوت نمى كنند، آنها تنها دعوتشان اينستكه بشر كمالات جسمى و مادى را كه خدا در مظاهر اين نشئه مادى ظهورش داده ، ترك بگويند، تا اين ترك گفتن وسيله كاملى شود براى رسيدن به آن هدفى كه خدا انسانرا بخاطر آن آفريده .
ولى نفهميدند كه ندانسته رسيدن به آن هدف را با ابطال و درهم كوفتن راهش ابطال كرده اند، خلاصه يك دسته نتيجه را باطل كرده ، و فقط به وسيله چسبيدند، و يك دسته ديگر با كوبيدن و ابطال سبب نتيجه را هم ابطال كردند.
و اما امت اسلام ، خدا آن را امتى وسط قرار داد، يعنى براى آنان دينى قرار داد،
كه متدينين به آن دين را بسوى راه وسط و ميانه هدايت مى كند، راهى كه نه افراط آنطرف را دارد، و نه تفريط اينطرف را، بلكه راهى كه هر دو طرف را تقويت مى كند، هم جانب جسم را، و هم جانب روح را البته بطوريكه در تقويت جسم از جانب روح عقب نمانند، و در تقويت روح از جانب جسم عقب نمانند، بلكه ميانه هر دو فضيلت جمع كرده است .
(و اين روش مانند همه آنچه كه اسلام بدان دعوت نموده ، بر طبق فطرت و ناموس خلقت است ،) چون انسان داراى دو جنبه است ، يكى جسم ، و يكى روح ، نه جسم تنها است ، و نه روح تنها، و در نتيجه اگر بخواهد به سعادت زندگى برسد، به هر دو كمال ، و هر دو سعادت نيازمند است ، هم مادى و هم معنوى .
مراد از (شهداء على الناس ) 
و چون اين امت وسط و عدل است ، لذا هر دو طرف افراط و تفريط بايد با آن سنجش شود، پس به همين دليل شهيد بر ساير مردم هم كه در دو طرف قرار دارند هست ، و چون رسول اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مثل اعلاى اين امت است ، لذا او شهيد بر امت است ، و افراد امت بايد خود را با او بسنجند، و او ميزانى است كه حال آحاد و تك تك امت با آن وزن ميشود، و امت ميزانى است كه حال ساير امت ها با آن وزن ميشود، و خلاصه مردمى كه در دو طرف افراط و تفريط قرار دارند، بايد خود را با امت اسلام بسنجند، و بافراط و تفريط خود متوجه شوند.
اين آن معنائى اس ت كه بعضى از مفسرين در تفسير آيه بيان كرده ، و گفتار وى هر چند در جاى خود صحيح و دقيق است ، الا اينكه با لفظ آيه منطبق نيست براى اينكه درست است كه وسط بودن امت ، مصحح آنست كه امت نامبرده ميزان و مرجع براى دو طرف افراط و تفريط باشد، ولى ديگر مصحح آن نيست كه شاهد بر دو طرف هم باشد و يا دو طرف را مشاهده بكند، چون خيلى روشن است كه هيچ تناسبى ميانه وسط بودن به اين معنا و شاهد بودن نيست .
علاوه بر اينكه در اينصورت ديگر وجهى نيست كه بخاطر آن متعرض شهادت رسول بر امت نيز بشود، چون شاهد بودن رسول بر امت نتيجه شاهد بودن و وسط بودن امت نيست ، تا وقتى اين را خاطرنشان كرد آن را هم بعنوان نتيجه خاطر نشان سازد، همانطور كه هر غايت را بر مغيا و هر غرض را بر ذى غرض مترتب مى كنند.
(شهادت ) در آيه ، از حقائق قرآنى است و در موارد متعددى از قرآن ذكر شده
از اين هم كه بگذريم شهادتى كه در آيه آمده ، خود يكى از حقايق قرآنى است ، كه منحصرا در اينجا ذكر نشده ، بلكه در كلام خداى سبحان مكرر نامش برده شده ، و از مواردى كه ذكر شده بر مى آيد كه معنائى غير اين معنا دارد، اينك موارد قرآنى آن .
(فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد، و جئنابك على هولاء شهيدا)،
(پس چگونه اند، وقتى كه ما از هر امتى شهيدى بياوريم ، و تو را هم شهيد بر اينان بياوريم )؟.
(و يوم نبعث من كل امة شهيدا، ثم لا يؤ ذن للذين كفروا، و لا هم يستعتبون ) (و روزيكه از هر امتى شهيدى مبعوث كنيم و ديگر بآنان كه كافر شدند اجازه داده نشود و عذرشان پذيرفته نشود) (و وضع الكتاب و جى ء بالنبيين ، و الشهداء)، (و كتاب را مى گذارند، و انبياء و شهداء را مى آورند) بطوريكه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات شهادت مطلق آمده ، و از ظاهر همه مواردش بر مى آيد كه منظور از شهادت ، شهادت بر اعمال امتها، و نيز بر تبليغ رسالت است ، همچنانكه آيه : (فلنسئلن الذين ارسل اليهم ، و لنسئلن المرسلين )، (سوگند كه از مردمى كه فرستادگان بسويشان گسيل شدند، و نيز از فرستادگان پرسش خواهيم كرد) نيز باين معنا اشاره مى كند، چون هر چند كه اين پرسش در آخرت و در قيامت صورت مى گيرد، ولى تحمل اين شهادت در دنيا خواهد بود، همچنانكه آيه : (و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم ، فلما توفيتنى ، كنت انت الرقيب عليهم ، و انت على كل شى ء شهيد)، (من تا در ميانه آنان بودم ، شاهد بر آنان بودم ، ولى همينكه مرا ميراندى ، ديگر خودت مراقب آنان بودى ، و تو بر هر چيزى شهيد و مراقبى ) هم كه حكايت كلام عيسى (عليه السلام ) است و نيز آيه (و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا)، (روز قيامت عيسى برمردم خود گواه است ) همين معنا را دست ميدهد.
و پر واضح است كه حواس عادى و معمولى كه در ما است ، و نيز قواى متعلق به آن حواس ، تنها و تنها ميتواند شكل ظاهرى اعمال را ببيند، و گيرم كه ما شاهد بر اعمال ساير امتها باشيم در صورتيكه بسيارى از اعمال آنها در خلوت انجام ميشود تازه تحمل شهادت ما از اعمال آنها تنها مربوط به ظاهر و موجود آن اعمال ميشود، نه آنچه كه براى حس ما معدوم ، و غايب است ، و حقايق و باطن اعمال ، و معانى نفسانى از كفر و ايمان و فوز و خسران و بالاخره هر آنچه كه از حس آدمى پنهان است ، كه راهى براى درك و احساس آن نيست احوالى درونى است ، كه مدار حساب و جزاى رب العالمين در قيامت و روز بروز سريره ها بر آنست ، همچنانكه خودش ‍ فرمود: (ولكن يؤ آخذكم بما كسبت قلوبكم )، خدا شما را بآنچه در دلهايتان پيدا شده مواخذه مى كند.
پس اين احوال چيزى نيست كه انسان بتواند آنرا درك نموده ، و بشمارد، و از انسانهاى معاصر تشخيص دهد، تا چه رسد به انسانهاى غايب ، مگر كسى كه خدا متولى امر او باشد،
و بدست خود اينگونه اسرار را براى او كشف كند، كه وجود چنين فردى از آيه (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون )، (اين خدايان دروغين كه مشركين بجاى خدا ميخوانند، مالك شفاعت نيستند، تنها مالك شفاعت كسى است كه به حق شاهد باشد، و هم علم داشته باشند) استفاده ميشود كه عيسى (عليه السلام ) بطور قطع از اين افراد است ، كه خدايتعالى درباره اش فرموده كه از شهيدان است همچنانكه در دو آيه قبل گذشت ، پس او شهيد بحق است ، و عالم به حقيقت .
معناى صحيح (شهادت ) در آيات قرآنى ،تحمل (ديدن ) حقائق اعمال مردم است
و خلاصه كلام اين شد كه شهادت مورد نظر آيه ، اين نيست كه بقول آن مفسر، امت داراى دينى كامل و جامع حوائج جسمانى و روحانى باشد، چون علاوه بر اينكه معنائى است خلاف ظاهر كلمه شهادت ، خلاف ظاهر آيات شريفه قرآن نيز هست . بلكه عبارتست از تحمل - ديدن - حقايق اعمال ، كه مردم در دنيا انجام مى دهند، چه آن حقيقت سعادت باشد چه شقاوت چه رد، و چه قبول ، چه انقياد، و چه تمرد.
و سپس در روز قيامت بر طبق آنچه ديده شهادت دهد، روزى كه خدايتعالى از هر چيز استشهاد مى كند، حتى از اعضاء بدن انسان شهادت مى گيرد، روزى كه رسول مى گويد: (يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)، (پروردگارا امت من اين قرآن را متروك گذاشتند). و معلوم است كه چنين مقام كريمى شاءن همه امت نيست ، چون كرامت خاصه ايست براى اولياء طاهرين از ايشان ، و اما صاحبان مرتبه پائين تر از اولياء كه مرتبه افراد عادى و مؤ منين متوسط در سعادت است ، چنين شهادتى ندارند، تا چه رسد به افراد جلف و تو خالى ، و از آن پائين تر، فرعونهاى طاغى اين امت ، (كه هيچ عاقلى جراءت نمى كند بگويد اين طبقه از امت نيز مقام شهادت بر باطن اعمال مردم را دارا هستند).
انشاءاللّه بزودى در ذيل آيه : (و من يطع اللّه و الرسول ، فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا)، خواهى ديد: كه كمترين مقامى كه اين شهداء - يعنى شهداى اعمال - دارند، اينست كه در تحت ولايت خدا، و در سايه نعمت اويند، و اصحاب صراط مستقيم هستند، كه در تفسير آيه (صراط الذين انعمت عليهم )، اجمالش ‍ گذشت .
پس مراد از شهيد بودن امت ، اين است كه شهداء نامبرده و داراى آن خصوصيات ، در اين امت هستند،
همچنانكه در قضيه تفضيل بنى اسرائيل بر عالميان معنايش اينست كه افرادى كه بر همه عالميان برترى دارند، در اين امتند، نه اينكه تك تك بنى اسرائيليان بر عالميان برترند، بلكه وصف بعض را به كل نسبت داده ، براى اينكه اين بعض در آن كل هستند، و از آن جمعيتند، پس شهيد بودن امت اسلام به همين معناست ، كه در اين امت كسانى هستند كه شاهد بر مردم باشند، و رسول ، شاهد بر آنان باشد.
حال اگر بگوئى آيه : (و الذين آمنوا باللّه و رسله ، اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم )، (كسانى كه بخدا و فرستادگانش ايمان مى آورند، آنان نزد پروردگارشان صديقين و شهداء هستند)، دلالت دارد بر اينكه عموم مؤ منين شهداء هستند.
در جواب مى گوئيم : (اگر جمله عند ربهم ) نبود درست بود، وليكن اين جمله مى فهماند كه چنين كسانى نزد پروردگارشان يعنى در قيامت از شهداء خواهند بود، پس معلوم مى شود در دنيا داراى اين مقام نيستند، نظير آيه (و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ، الحقنا بهم ذريتهم )، (كسانى كه ايمان آوردند، و ذريه شان در ايمان پيرويشان كردند ما ذريه شان را به ايشان ملحق مى كنيم )،
علاوه بر اينكه آيه اى كه ذكر گرديد مطلق است ، و دلالت دارد بر اينكه همه مؤ منين در همه امتها نزد خدا شهيد ميشوند، بدون اينكه مؤ منين اين امت خصوصيتى داشته باشند، پس شما نميتوانيد به اين آيه استدلال كنيد بر اين كه مؤ منين اين امت همه شهيدند، و بفرضى كه استفاده از آيه را بگيريد، و بگوئيد. مراد از آنان كه ايمان آوردند همه مسلمانان نيستند، بلكه پيشگامان از ايشانند، يعنى امت دست اول كه درباره شان فرموده : (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار) الخ ، ما نيز در پاسخ ميگوئيم : باز هم دعوى شما را كه همه امت دست اول شهيد باشند اثبات نمى كند.
و اگر بگوئى وسط قرار دادن اين امت چه ربطى دارد به اينكه بعضى از افرادش شاهد بر اعمال ، و رسول شاهد بر شاهدان باشد؟ پس در هر حال اشكال وارد است ، هم بتقريب سابق و هم به اين تقريب ، در جواب ميگوئيم معناى شهادت غايتى است كه در آيه شريفه متفرع بر وسط بودن امت شده ، قهرا وسط بودن معنائى است كه شهادت و شهداء را دنبال دارد، بدليل اينكه در سوره حج فرموده : (يا ايها الذين آمنوا اركعوا، و اسجدوا، و اعبدوا ربكم ، و افعلوا الخير، لعلكم تفلحون ، و جاهدوا فى اللّه حق جهاده هو اجتبيكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ، ملة ابيكم ابراهيم ،
هو سميكم المسلمين من قبل ، و فى هذا، ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس ، فاقيموا الصلوة ، و آتوا الزكوة ، و اعتصموا باللّه ، هو موليكم ، فنعم المولى و نعم النصير)، (اى كسانيكه ايمان آورديد، ركوع و سجده كنيد، و پروردگار خود را بپرستيد، و عمل خير انجام دهيد، باشد كه رستگار گرديد.
در راه خدا آنطور كه شايسته او باشد جهاد كنيد، او شما را برگزيد، و در دين هيچ حرجى بر شما قرار نداد، اين همان ملت و كيش ‍ پدرتان ابراهيم است ، او شما را از پيش و هم در اين عصر مسلمان نام نهاد، و تا رسول شهيد بر شما، و شما شهيدان بر مردم باشيد، پس نماز بپ ا داريد، و زكات دهيد، و به خدا تمسك كنيد، كه او سرپرست شما است ، و چه مولاى خوبى ، و چه ناصر خوبى ).
چون در اين آيه شريفه شهيد بودن رسول بر شهيدانى كه شهداى بر مردمند و شهيد بودن آنها بر مردم ، متفرع شده است . بر (اجتباء - برگزيدن )، و نيز بر نبودن حرج در دين ، آنگاه دين را تعريف كرده باينكه همان ملت ابراهيم است ، كه قبل از اين شما را مسلمان ناميد، همانجا كه از پروردگارش مسئلت كرد: (و من ذريتنا امة مسلمة لك )، (و خدايتعالى دعايش را مستجاب نموده ، شما را مسلمان كرد، يعنى تسليم احكام و اوامر خود كرد، بدون اينكه حتى يك عصيان و استنكاف داشته باشيد، و به همين جهت حرج در دين را از شما برداشت ، تا هيچيك از احكامش بر شما دشوار نباشد.
پس شمائيد كه اجتباء شده ايد، و شمائيد كه بسوى صراط مستقيم هدايت گشته ، تسليم احكام و اوامر پروردگارتان شده ايد، و اگر ما شما را (اجتباء و هدايت و تسليم ) كرديم ، براى اين بود كه رسول ، شاهد بر شما شود، و شما شاهد بر مردم شويد، يعنى واسطه ميانه رسول و مردم باشيد، از يك طرف متصل بمردم باشيد، و از طرفى ديگر به رسول .
در اينجاست كه دعاى ابراهيم در شما و در رسول مصداق مى يابد، چون آن جناب عرضه داشت : (ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم ، يتلوا عليهم آياتك ، و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، و يزكيهم )، (پروردگار ما در ميانه امت مسلمه رسولى برانگيز، تا آيات تو را بر آنان تلاوت كند، و كتاب و حكمتشان بياموزد، و تزكيه شان كند)
در نتيجه شما امت مسلمه اى مى شويد كه رسول علم كتاب و حكمت را در قلوبتان وديعه مى سپارد، و به تزكيه او مزكّى مى شويد، و با در نظر گرفتن اين كه تزكيه بمعناى تطهير از پليديهاى قلبى ،
و خالص كردن دل براى عبوديت است ، و معناى اسلام هم به بيانى كه گذشت همين است ، روشن مى شود كه شما امت مسلمه اى مى شويد خالص در عبوديت براى خدا، و رسول در اين مقام پيشقدم و هادى و مربى شما است او در اين مقام تقدم بر همه دارد و شما واسطه ايد براى رساندن مردم به او و در اول آيه و آخر آن قرينه هائى است كه بر آنچه ما از آيه استفاده كرديم دلالت ميكند، دلالتى كه بر هيچ متدبرى پوشيده نيست كه انشاءاللّه توضيحش در جاى خودش مى آيد.
معناى صحيح (وسط) بودن امت واسطه بودن امت بينرسول و مردم است
پس ، از آنچه گفتيم چند مطلب روشن گرديد.
اول اينكه وسط بودن امت هر دو نتيجه را دنبال دارد، يعنى جمله (و تكونوا شهداء على الناس )، و جمله (ليكون الرسول عليكم شهيدا)، هر دو نتيجه و لازمه وسط بودن امت است . دوم اينكه وسط بودن امت ، به اين معنا است كه ميانه رسول و مردم واسطه اند نه آنطور كه آن مفسر گفت ملت و دين اسلام ميانه افراط و تفريط، و ميانه دو طرف تقويت روح و تقويت جسم واسطه باشد.
سوم اينكه آيه شريفه مورد بحث ، بحسب معنا مرتبط است به آياتى كه دعاى ابراهيم را حكايت مى كرد، و اينكه شهادت از شئون امت مسلمه ايست كه آنجناب از خدا درخواست نمود.
حال كه اين سه نكته را بعنوان نتيجه گيرى شنيدى ، بايد بدانى كه شهادت بر اعمال ، بطورى كه از كلام خداى تعالى بر مى آيد، مختص ‍ به شهيدان از مردم نيست ، بلكه هر كسى و هر چيزى كه كمترين ارتباطى با اعمال مردم دارد، او نيز در همان اعمال شهادت دارد، مانند ملائكه ، و زمان ، و مكان ، و دين ، و كتاب ، و جوارح بدن ، و حواس ، و قلب ، كه همگى اينها شاهد بر مردم هستند.
و از خود كلمه شهادت فهميده مى شود: آن شاهدى كه از ميانه نامبردگان در روز قيامت حاضر مى شود، شاهدى است كه در اين نشئه دنيوى نيز حضور دارد و يك نحوه حياتى دارد كه بوسيله آن ، خصوصيات اعمال مردم را درك مى كند و خصوصيات نامبرده در او نقش مى بندد، و اينهم لازم نيست كه حيات در هر چيزى به يك سنخ باشد، مثلا حيات در همه ، از سنخ حياتى باشد كه در جنس ‍ حيوان هست ، همه خواص و آثار آنرا داشته باشد تا بگوئى : ما به ضرورت مى بينيم كه مثلا مكان و زمان چنين شعورى ندارند، چون دليلى نداريم بر اينكه انحاء حيات منحصر در يك نحو است . اين بود اجمال گفتار ما در اين مقام ، و انشاءاللّه تعالى تفصيل هر يك از اين مجملات در محل مناسبش خواهد آمد.
(و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها، الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه ) در اين آيه شريفه دو سؤ ال است يكى اينكه چرا فرمود (ما بدانيم و نفرمود من بدانم )؟
دوم اينكه مگر خدا نمى داند كه ميخواهد با تغيير قبله ، علم حاصل كند؟ در جواب سؤ ال اول ميگوئيم مراد باينكه مى فرمايد: لنعلم تا بدانيم ، با اينكه خدا يكى است يا علم رسل و انبياء است مثلا از اين باب كه بزرگان وقتى سخن مى گويند، از قبل خود و اطرافيان خود سخن ميگويند، و تكيه كلامشان (ما) است ، مثل اينكه امير لشكر ميگويد: ما فلانى را كشتيم ، و فلانى را زندان كرديم ، با اينكه اينكارها را خود امير نكرده ، بلكه كاركنانش كرده اند، در جواب از سؤ ال دوم ميگوئيم مراد، علم عينى و فعلى خدايتعالى است ، كه با خلقت و ايجاد حاصل ميشود، نه آن علم كه قبل از ايجاد داشته است .
غرض خداوند از تغيير قبله 
و كلمه (انقلاب بر دو عقب )، كنايه است از اعراض ، چون انسان - كه در حال قيام روى پاشنه مى ايستد - وقتى روى خود بطرفى برگرداند، روى پاشنه خود مى چرخد، بدين جهت روگردانى و اعراض را به اين عبارت تعبير مى كنند، نظير تعبير به پشت خود رو كردن ، در آيه (و من يولهم يومئذ دبره ) و ظاهر آيه اين است كه ميخواهد توهمى را كه احيانا ممكن است در سينه مؤ منين خلجان كند، دفع نمايد، و آن توهم اين است كه فلسفه برگرداندن قبله ، و نسخ قبله قبلى چيست ؟ و تكليف نمازهائيكه تاكنون رو به بيت المقدس خوانده ايم چه ميشود؟
و از اين هم بر مى آيد كه مراد به قبله اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر آن بود، همان بيت المقدس است ، نه كعبه ، پس ‍ هيچ دليلى نيست بر اينكه بگوئيم : بيت المقدس دو بار و كعبه هم دو بار قبله شده ، چون اگر مراد بقبله در آيه كعبه باشد، لازمه اش ‍ همين ميشود (چون مى فرمايد: ما امروز آن قبله را كه قبلا رو بآن مى ايستادى ، قبله نكرديم مگر براى چه و چه ).
و سخن كوتاه اينكه جاى اين معنا بود كه در سينه مؤ منين اين توهم ايجاد شود كه اولا وقتى بناى خداى تعالى بر اين بود كه بالاخره كعبه را قبله مسلمانان كند، چرا از همان روز اول نكرد؟ و گذاشت مدتى مسلمانان رو به بيت المقدس نماز بخوانند؟ لذا خداى تعالى براى دفع اين توهم خاطر نشان كرد، كه تشريع احكام جز بخاطر مصالحى كه برگشتنش به تربيت و تكميل مردم است صورت نمى گيرد، منظور از تشريع احكام هم تربيت و تكميل مردم است ، و هم جداسازى مؤ منين از غير مؤ منين است ، و هم مشخص كردن فرمانبران از عاصيان متمرد، و آن سببى كه باعث شد كه قبله يهوديان را مدتى قبله شما مسلمانها قرار دهيم ، عينا همين ها بود كه گفتيم .
پس مراد به جمله : (الا لنعلم من يتبع الرسول ) اين است كه ما خواستيم مشخص كنيم ، چه كسى تو را پيروى مى كند؟ و چه كسى نمى كند؟ و اگر نفرمود (من يتبعك ، چه كسى تو را پيروى مى كند)، بلكه فرمود (چه كسى رسول را) براى اين بود كه با ذكر كلمه (رسول ) بفهماند: صفت رسالت در اين جداسازى دخالت داشته ،
و مراد به جعل قبله سابق ، جعل آن در حق مسلمانان است ، و گرنه اگر مراد مطلق جعل باشد، آنوقت مراد برسول هم مطلق رسول ميشود، نه رسول اسلام ، و ديگر در آيه التفاتى بكار نرفته ، به سياق طبيعيش جريان يافته بود، چيزيكه هست اين احتمال مختصرى بعيد بنظر مى رسد.
و ثانيا آن نمازهائيكه مسلمانان بسوى بيت المقدس خواندند تكليفش چيست ؟ چون در حقيقت نماز بطرف غير قبله بوده ، و بايد باطل باشد، از اين توهم هم جواب ميدهد: قبله مادام كه نسخ نشده قبله است ، چون خداى تعالى هر وقت حكمى را نسخ مى كند، از همان تاريخ نسخ از اعتبار مى افتد، نه اينكه وقتى امروز نسخ كرد دليل باشد بر اينكه در سابق هم بى اعتبار بوده ، و اين خود از راءفت و رحمتى است كه به مؤ منين دارد، و عهده دار بيان اين جواب جمله : (و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ، ان اللّه بالناس لروف رحيم ) الخ است ، و فرق ميانه راءفت و رحمت بعد از آنكه هر دو در اصل معنا مشتركند، اين است كه راءفت مختص به اشخاص مبتلا و بيچاره است ، و رحمت در اعم از آنان و از غير آنان استعمال ميشود.
در برابر سرزنش تفاخر يهود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم منتظر رسيدن حكمتغيير قبله بود
(قد نرى تقلب وجهك فى السماء، فلنو لينك قبلة ترضيها) الخ از اين آيه بدست مى آيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قبل از نازل شدن حكم تغيير قبله ، يعنى نازل شدن اين آيه ، روى خود را در اطراف آسمان مى گردانده ، و كانه انتظار رسيدن چنين حكمى را مى كشيده ، و يا توقع رسيدن وحيى درامر قبله داشته ، چون دوست ميداشته خدايتعالى با دادن قبله اى مختص به او و امتش ، احترامش كند، نه اينكه از قبله بودن بيت المقدس ناراضى بوده باشد، چون حاشا بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از چنين تصورى ، همچنانكه از تعبير (ترضيها)، در جمله (فلنو لينك قبلة ترضيها) فهميده ميشود: قبله اختصاصى را دوست ميداشته ، نه اينكه از آن قبله ديگر بدش مى آمده آرى دوست داشتن چيزى باعث دشمن داشتن خلاف آن نيست .
بلكه بطوريكه از روايات وارده در داستان ، و شاءن نزول اين آيه بر مى آيد يهوديان مسلمانان را سرزنش مى كرده اند: كه شما قبله نداريد، و از قبله ما استفاده مى كنيد، و با بيت المقدس به مسلمانان فخر مى فروختند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين باب ناراحت ميشد، شبى در تاريكى از خانه بيرون شد، و روى بسوى آسمان گردانيد، منتظر بود وحيى از ناحيه خداى سبحان برسد، و اين اندوهش را زايل سازد، پس اين آيه نازل شد، و بفرضى كه آيه اى نازل ميشد، بر اينكه قبله شما مسلمانان هم همان قبله سابق است ، باز حجتى ميشد براى آنجناب عليه يهود، چون نه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ننگ داشت از اينكه رو بقبله يهوديان نماز بخواند، و نه مسلمانان زيرا عبد بغير اطاعت و قبول ، شاءنى ندارد، لكن آيه شريفه قبله اى جديد براى مسلمانان معين كرد، و سرزنش يهود و تفاخر آنها را خاتمه داد،
علاوه بر اينكه تكليف مسلمانان را يكسره كرد، هم حجتى براى آنان شد، و هم دلشان خشنود گشت .
تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه (شطر المسجدالحرام ) 
(فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) كلمه (شطر) بمعناى بعض است ، و منظور از بعض ‍ مسجدالحرام همان كعبه است ، و اگر صريحا نفرمود (فول وجهك الكعبه )، و يا (فول وجهك البيت الحرام ) براى اين بود كه هم مقابل حكم قبله قبلى قرار گيرد، كه شطر مسجد اقصى - يعنى صخره معروف در آنجا - بود، نه همه آن مسجد. و لذا در اينجا هم فرمود: شطر مسجد حرام - يعنى كعبه -، و هم اينكه با اضافه كردن شطر بر كلمه مسجد، بفهماند كه مسجد نامبرده مسجد حرام است ، و ا گر مى فرمود شطر الكعبه ، يا شطر البيت الحرام اين مزيت از بين ميرفت .
در آيه شريفه اول حكم را مختص به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كرده ، فرمود: (پس روى خود بجانب بعضى از مسجدالحرام كن )، و سپس حكم را عموميت داده ، به آن جناب و به عموم مؤ منين خطاب مى كند: كه (هر جا بوديد روى خود بدانسو كنيد) و اين خود مؤ يد اين احتمال است كه آيه نامبرده وقتى نازل شد، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با مسلمانان مشغول نماز بوده ، و معلوم است كه در چنين حالى ، اول بايد به پيشنماز بگويند: روى خود برگردان ، و بعدا به عموم بگويند: شما هم روى خود برگردانيد و براى هميشه و بر همه مسلمانان واجب است كه اينكار را بكنند.
كتاب اهل كتاب مشتمل بر اين حكم تحويل قبله بوده است
(و ان الذين اوتوا الكتاب ، ليعلمون انه الحق من ربهم ) مى فرمايد اهل كتاب ميدانند كه اين برگشتن قبله حق است و از ناحيه خداست ، و اين بدان جهت مى فرمايد، كه كتب آسمانى ايشان صريحا بر نبوت رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم پيشگوئى كرده بود، و يا صريحا گفته بود: كه قبله اين پيغمبر صادق ، قسمتى از مسجدالحرام است ، هر كدام باشد، پس جمله : (اوتوا الكتاب ) مى رساند كه كتاب اهل كتاب مشتمل بر حقيقت اين تحويل ، و اين حكم بوده ، حال يا بدلالت مطابقى ، (و از نشانه هاى او اين است كه قبله امت خود را بسوى كعبه بر مى گرداند)، و يا بدلالت ضمنى (او پيغمبرى است صادق كه هر كارى بكند درست و حق و از طرف پروردگار عالم مى كند).
و خدا از اينكه اهل كتاب حق را كتمان مى كنند، و علمى كه به كتاب خود دارند اظهار ننموده ، آنرا احتكار مى كنند، غافل نيست .
(و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ) اين جمله سرزنش است از اهل كتاب ، كه پايه عناد و لجاجت آنها را مى رساند، و مى فهماند كه اگر از پذيرفتن دعوت تو امتناع مى ورزند، نه از اين جهت است كه حق برايشان روشن نشده ، چون علم يقينى دارند باينكه دعوت تو حق است ، و در آن هيچ شكى ندارند، بلكه جهتش اين است كه آنان در دين خدا عناد، و در برابر حق لجبازى دارند،
و اين همه اعتراضها و فتنه انگيزيهاشان تنها بدين جهت است و بس ، شاهدش هم گذشته از دليل و برهان اين است كه اگر تمامى معجزاتى كه تصور شود برايشان بياورى ، خواهى ديد كه باز هم قبله تو را برسميت نخواهند شناخت ، و همچنان بر عناد و جحود خود ادامه خواهند داد.
(و ما انت بتابع قبلتهم )، (تو نميتوانى پيرو قبله ايشان باشى ،) براى اينكه تو از ناحيه پروردگارت حجت و برهان دارى ممكن هم هست جمله نامبرده نهى بصورت خبر باشد، يعنى تو نبايد چنين كنى .
(و ما بعضهم بتابع قبلة بعض ) (يعنى خود يهوديان و نصارى نيز قبله يكديگر را قبول ندارند،) يهوديان هر جا كه باشند، رو به صخره بيت المقدس مى ايستند، ولى مسيحيان هر جا باشند رو بطرف مشرق مى ايستند، پس نه اين قبله آنرا قبول دارد، و نه آن قبله اين را، و اگر بپرسى چرا؟ ميگويم براى پيروى از هوى و هوس و بس .
(و لئن اتبعت اهوائهم ، من بعد ما جاءك من العلم )، در اين جمله رسول گرامى خود را تهديد مى كند ولى در حقيقت از باب (پسر بتو مى گويم داماد تو بشنو) است ، و معنا متوجه بامت است ، ميخواهد اشاره كند باينكه اگر كسى تمرد كند، اهواء يهود را پيروى كرده ، و به همين جهت ستمكار است .
(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه ، كما يعرفون ابناءهم ) ضمير در (يعرفونه ) به رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بر مى گردد، نه به كتاب ، چون اين معرفت را تشبيه كرده به معرفت فرزندان ، و اين تشبيه در انسانها درست است ، نه اينكه كتاب را تشبيه به انسان كنند، هرگز كسى نميگويد: فلانى اين كتاب را م ى شناسد، همانطور كه پسر خودش را مى شناسد، علاوه بر اينكه سياق كلام كه درباره رسولخدا و وحيى كه تحويل قبله باو است ، اصلا ربطى به كتاب اهل كتاب ندارد، پس معناى جمله اين است : كه اهل كتاب پيامبر اسلام را مى شناسند، آنطور كه بچه هاى خود را مى شناسند، بخاطر اينكه تمامى خصوصيات آنجناب را در كتب خود ديده اند، ولى با اين حال طائفه اى از ايشان عالما عامدا معلومات خود را كتمان مى كنند.
وجه التفات از حضور به عيبت در آيه شريفه 
و بنابراين در آيه شريفه التفاتى از حضور به غيبت بكار رفته ، چون با اينكه روى سخن با رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، در عين حال نمى فرمايد: (آنها كه كتابشان داده ايم تو را مى شناسند)، بلكه مى فرمايد: (او را مى شناسند) كانه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم را غايب حساب كرده ، و خطاب را به مؤ منين كرده است ، و اين بخاطر اين بوده كه توضيح دهد: امر رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد اهل كتاب واضح است ، و اين نظم و اسلوب نظير سخن گفتن كسى است كه با جماعتى حرف مى زند، ولى خطاب را متوجه يكى از آنها مى كند، تا فضيلت او را آشكار و ديگران مى شنوند، تا برسند بمطلبى كه مربوط به شخص آن يكنفر است ، وقتى باينجا مى رسد، روى خود از او گردانده ، متوجه جماعت حاضر در مجلس مى كند، و چون آن مطلب بسر رسيد، دوباره رو بآن شخص نموده سخنان خود را ادامه مى دهد، اين مثال را بدآن جهت زديم ، تا متوجه شوى التفات در آيه بخاطر چه بوده است .
(الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ) اين جمله بيان سابق را تاءكيد مى كند، و نهى از شك را تشديد مى نمايد، چون امتراء همان شك و ارتياب است ، و ظاهر خطاب متوجه به رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ، و باطن و معناى آن به امت است .
(و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات ) كلمه (وجهة ) بمعناى چيزيست كه آدمى رو به آن مى كند، مانند قبله ، كه آن نيز بمعناى چيزى است كه انسان متوجه آن ميشود، در اين آيه بيان سابق را خلاصه نموده عبارت اخرائى مى آورد، تا مردم را هدايت كند، به اينكه مسئله قبله را تعقيب نكنند، و بيش از اين در باره آن بگومگو راه نيندازند، و معنايش اين است كه هر قوم براى خود قبله اى دارند، كه بر حسب اقتضاى مصالحشان برايشان تشريع شده است .
خلاصه ، قبله يك امر قراردادى و اعتبارى است ، نه يك امر تكوينى ذاتى ، تا تغيير و تحول نپذيرد، با اين حال ، ديگر بحث كردن و مشاجره براه انداختن درباره آن فائده اى براى شما ندارد، اين حرف ها را بگذاريد، و بدنبال خيرات شتاب بگيريد، و از يكديگر سبقت جوئيد كه خدايتعالى همگى شما را در روزى كه شكى در آن نيست جمع مى كند، ولو هر جا كه بوده باشيد. كه خدا بر هر چيزى توانا است .
اين را هم بايد دانست كه آيه مورد بحث همانطور كه با مسئله قبله انطباق دارد، چون در وسط آيات قبله قرار گرفته ، همچنين مى تواند با يك مسئله تكوينى منطبق باشد، و بخواهد از قضاء و قدرى كه براى هر كسى از ازل تقدير شده خبر دهد، و جمله (فاستبقوا الخيرات ) بخواهد بفهماند: كه احكام و آداب براى رسيدن به همان مقدرات تشريع شده ، كه انشاءاللّه در بحثى كه پيرامون خصوص قضاء و قدر خواهيم داشت ، بيان مفصل آن مى آيد.
(و من حيث خرجت ، فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، بعضى از مفسرين گفته اند: معناى اين آيه اين است كه از هر جا كه بيرون شده و به هر جا كه وارد شدى ، روى خود بسوى مسجدالحرام كن ، بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه از هر شهرى در آمدى ، ممكن هم هست مراد به جمله (و من حيث خرجت ) الخ مكه باشد كه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم از آنجا بيرون آمد، و آيه (من قريتك التى اخرجتك ) از آن خبر ميدهد، و معنايش اينست كه رو به كعبه ايستادن حكمى است ثابت براى تو،
چه در مكه و چه در شهرهاى ديگر، و سرزمينهاى ديگر و جمله : (و انه للحق من ربك ، و ما اللّه بغافل عما تعملون )، همين معنا را تاءكيد و تشديد مى كند.
(و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام ، و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) الخ اگر اين جمله را به عين عبارت قبلى تكرار كرد بعيد نيست براى اين بوده باشد كه بفهماند: حكم نامبرده در هر حال ثابت است و مثل اين است كه كسى بگويد: (در برخاستنت از خدا بترس و در نشستنت از خدا بترس ، و در سخن گفتنت از خدا بترس و در سكوتت از خدا بترس ) كه منظور گوينده اينست كه هميشه و در هر حال ملازم تقوى باش و تقوى را همواره با خود داشته باش و اگر بجاى آن عبارت مى گفت : (از خدا بپرهيز، وقتى برخاستى و نشستى و سخن گفتى و سكوت كردى ) اين نكته را نمى فهماند و در آيه مورد بحث معنايش اين است كه رو بسوى قسمتى از مسجدالحرام بكن هم از همان شهرى كه از آن بيرون شدى و هم از هر جاى ديگرى كه بوديد رو بسوى آن قسمت كنيد.
سه فائده براى حكم قبله 
(لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم ، فلا تخشوهم ، و اخشونى ) الخ ، در اين جمله سه فائده براى حكم قبله كه در آن شديدترين تاءكيد را كرده بود، بيان مى كند.
اول اينكه يهود در كتابهاى آسمانى خود خوانده بودند كه قبله پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كعبه است نه بيت المقدس ، همچنانكه قرآن كريم از اين جريان خبر داده ، مى فرمايد: (و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق ، من ربهم ) كه ترجمه اش ‍ گذشت و اگر حكم تحويل قبله نازل نمى شد، حجت يهود عليه مسلمين تمام بود، يعنى مى توانستند بگويند: اين شخص پيغمبرى نيست كه انبياء گذشته وعده آمدنش را داده بودند، ولى بعد از آمدن حكم تحويل قبله و التزام بآن و عمل بر طبقش ، حجت آنان را از دستشان مى گيرد، مگر افراد ستمگرى از ايشان زير بار نروند.
(الا الذين ظلموا منهم ) اين استثناء منقطع ، و بدون مستثنى منه و بمعناى (لكن ) است ، و آيه چنين معنا مى دهد كه (لكن كسانى كه از ايشان ستمكارند و تابع هوى و هوس هستند، همچنان بر اعتراض بيجاى خود ادامه مى دهند، پس زنهار كه از ايشان حسابى نبرى ، چون پيرو هوى و ظالمند، و خداوند ستمكاران را هدايت نمى كند و تنها از من حساب ببر). دوم اينكه پى گيرى و ملازمت اين حكم ، مسلمانان را به سوى تماميت نعمتشان و كمال دينشان سوق مى دهد كه بزودى در تفسير آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم ، و اتممت عليكم نعمتى )، انشاءالله تعالى معناى تماميت نعمت را بيان خواهيم كرد.
سوم اينكه در آخر آيه فرموده : (لعلكم تهتدون ) كه خداى تعالى اظهار اميدوارى به هدايت مسلمانان به سوى صراط مستقيم كرده ، و در سابق آنجا كه درباره : (اهدنا الصراط المستقيم ) بحث مى كرديم ، درباره اهتداء سخن گفتيم .
بعضى از مفسرين گفته اند: اينكه در آيه تحويل قبله فرموده : (و لاتم نعمتى عليكم ، و لعلكم تهتدون ) و نيز در آيه فتح مكه نظير آنرا آورده ، و فرموده : (انا فتحنالك فتحا مبينا، ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما)، خود دليل بر اين است كه در آيه مورد بحث هم بشارتى است به فت ح مكه .
توضيح اينكه (و لاتمّ نعمتى عليكم ) در آيهتحويل قبله بشارتى است بر فتح مكه

توضيح اينكه : كعبه در صدر اسلام پر بود از بت هاى مشركين و وثن هاى ايشان ، و خلاصه بت در آنجا حاكم بود و در ايامى كه اين آيه نازل مى شد، هنوز اسلام قوت و شوكتى بخود نگرفته بود، خداى تعالى رسول خود را هدايت كرد باينكه رو به بيت المقدس نماز بخواند، چون بيت المقدس قبله يهوديان بود، كه هر چه باشد دينشان باسلام نزديك تر از دين مشركين بود، ولى بعد از آنكه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كرد و زمان فرا رسيدن فتح مكه نزديك شد، و انتظار فرمان الهى به تطهير كعبه از پليدى بتها، شديد گرديد.
در چنين شرائطى دستور برگشتن قبله بسوى كعبه صادر شد و اين خود نعمت بس بزرگى بود، كه خدا مسلمانان را بدان اخت صاص ‍ داد، آنگاه در ذيل همين فرمان وعده فرمود: كه بزودى نعمت و هدايت را بر تو تمام خواهد كرد، يعنى كعبه را از پليدى هاى اصنام خواهد پرداخت ، آنچنانكه فقط خدا در آن عبادت شود و تنها معبد مسلمانان گردد و تنها مسلمانان رو بسوى آن عبادت كنند، پس ‍ نتيجه مى گيريم كه جمله : (و لاتم نعمتى عليكم ) الخ ، بشارت به فتح مكه است .
از سوى ديگر، بعد از آنكه در سوره فتح به مسئله فتح مكه ميپردازد، دوباره به همان وعده قبلى اشاره مى كند، كه در آيه مورد بحث آمده بود و مى فرمايد: (و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما).
رد گفتار فوق الذكر و اينكه آيه اشاره اى بر فتح مكه ندارد 
اين بود گفتار آن مفسر و توضيح ما درباره آن ، ولكن گو اينكه به ظاهرش گفتارى است دلچسب ، اما خالى از تدبر و دقت است ، براى اينكه ظاهر آيات با آن نمى سازد زيرا مدرك مفسر نامبرده در آيه مورد بحث (و لاتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون ) الخ ، لام غايت است ، كه بر سر (اتم ) درآمده و اين لام عينا در آيه سوره فتح آمده و فرموده : (ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما).
و با اينكه حرف لام در هر دو آيه غايت است ، ديگر چه معنا دارد مفسر نامبرده آيه مورد بحث را بمعناى وعده گرفته و آيه سوره فتح را بمعناى انجاز آن وعده و وفاى بآن بگيرد؟ با اينكه هر دو آيه وعده جميلى است باينكه خداوند نعمت را بر تو تمام مى كند.
از سوى ديگر آيه مورد بحث كه درباره مسئله حج است وعده اتمام نعمت را به همه مسلمين مى دهد و مى فرمايد: (عليكم )، و آيه سوره فتح اين وعده را تنها به رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ميدهد و مى فرمايد: (و يتم نعمته عليك ) الخ ، پس سياق دو آيه مختلف است ، و نمى شود هر دو مربوط به يك مطلب باشند.
حال اگر آيه اى باشد كه دلالت كند بر اينكه اين دو وعده كجا وفا شد؟ آنوقت ممكن است بگوئيم : پس مراد هر دو وعده همين وعده اى است كه اين آيه از وفا شدن بآن خبر مى دهد و چنين آيه اى اگر باشد آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)، (امروز ديگر دين شما را تكميل كردم و نعمت خود بر شما تمام نمودم و اسلام را دين مورد رضايم برايتان قرار دادم )، خواهد بود و اما اينكه نعمت در آن چه نعمتى بوده كه خدا اتمام كرده ؟ و در اين آيه منتش را بر ما مى گذارد، انشاءاللّه در تفسير سوره مائده بحثش خواهد آمد.
نظير اين دو آيه كه مشتمل بر اتمام نعمت است آيه : (ولكن يريد ليطهركم ، و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون )، و نيز آيه : (كذلك يتم نعمته عليكم ، لعلكم تسلمون )، است كه باز انشاءاللّه كلامى مناسب با مقام بحثمان در ذيل هر يك از اين آيات خواهد آمد.
(كما ارسلنا فيكم رسولا منكم )، از ظاهر آيه بر مى آيد، كه كاف در كلمه (كما) براى تشبيه ، و كلمه (ما) مصدريه باشد، در نتيجه معناى آيه و ماقبلش اين مى شود: ما با قبله قرار دادن خانه اى كه ابراهيم بنا كرد و برايش آن خيرات و بركات را درخواست نمود به شما انعام كرديم ، مانند اين انعام ديگرمان كه رسولى از ميان شما در شما فرستاديم كه آيات ما بر شما همى خواند و كتاب و حكمتتان مى آموزد و تزكيه تان مى كند و اين را بدان جهت كرديم كه دعاى ابراهيم را استجابت كرده باشيم ، آن دعا كه با فرزندش اسماعيل گفتند: پروردگارا! و رسولى از خود ايشان در ميانشان مبعوث فرما تا آيات بر آنان تلاوت كند و كتاب و حكمتشان تعليم دهد و تزكيه شان كند پس در اين ارسال رسول منتى است نظير منتى كه در قبله قرار دادن كعبه بود.
از اينجا معلوم مى شود مخاطب در جمله (فيكم رسولا منكم )، امت مسلمه است ، كه بر حسب حقيقت عبارتند از خصوص اولياء دين ، چون اگر جميع دودمان اسماعيل - يعنى عرب مضر - امت اسلام ناميده مى شوند،
از نظر ظاهر امتند و نيز اگر همه عرب و مسلمانان غير عرب امت اسلام ناميده مى شوند، از نظر اشتراك در حكم است و گرنه حقيقت و واقع آن امت كه ابراهيم (عليه السلام ) از خدا درخواست كرد، همان اولياء دين هستند و بس .
(يتلو عليكم آياتنا)، كلمه : (آياتنا) ظهور در آيات قرآ ن دارد، چون قبل از آن كلمه (يتلو) آمده ، و معلوم است كه تلاوت در مورد الفاظ استعمال مى شود، نه معانى و كلمه (تزكيه ) به معناى تطهير است و تطهير عبارتست از زايل كردن پليدى ها و آلودگى ها، در نتيجه كلمه تطهير هم شامل اعتقادات فاسد چون شرك و كفر مى شود و هم شامل ملكات رذيله چون تكبر و بخل مى گردد و هم اعمال فاسد و شنيع چون كشتن و زنا و شرابخوارى را شامل مى شود.
و تعليم كتاب و حكمت و نيز تعليم آنچه نمى دانستيد، دو جمله است كه شامل تمامى معارف اصولى و فروعى دين مى گردد.
اين را هم بايد دانست كه آيات شريفه مورد بحث مشتمل بر چند مورد التفات نسبت به خداى تعالى است ، يكجا خداى تعالى غايب (او) حساب شده ، يكجا متكلم وحده (من )، جائى ديگر متكلم مع الغير (ما)، و نيز چند التفات ديگر نسبت به غير خداى تعالى كه باز يكجا غايب حساب شده اند و يكجا مخاطب و يكجا متكلم كه اگر خواننده عزيز در آنها دقت بعمل آورد، نكته هايش پوشيده نمى ماند.
بحث روايتى
بحث روايتى (شامل رواياتى درباره تغيير قبله و معنى شهدا و...) 
در تفسير مجمع البيان از قمى روايت كرده كه در تفسيرش در ذيل آيه : (سيقول السفهاء) الخ از قول امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: قبله وقتى از بيت المقدس بسوى كعبه برگرديد كه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم سيزده سال در مكه نماز بسوى بيت المقدس خوانده بود و بعد از مهاجرت به مدينه هم هفت ماه به همان سو نماز خواند آنوقت خدا او را بطرف مكه برگردانيد.
چون يهوديان رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم را سرزنش مى كردند و مى گفتند: تو تابع مائى و بسوى قبله ما نماز مى گزارى ، رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين سرزنش دچار اندوهى سخت شد و در نيمه شبى از خانه بيرون شد و به آفاق آسمان نگاه مى كرد منتظر بود از ناحيه خدايتعالى در اين خصوص امرى صادر شود فرداى آن شب وقتى هنگام نماز ظهرشد، آنجناب در مسجد بنى سالم بود و دو ركعت از نماز ظهر را خواند كه جبرئيل نازل شده ،
دست به دو شانه آنحضرت گذاشت و او را بطرف كعبه برگردانيد و اين آيه بر او نازل كرد: (قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنو لينك قبلة ترضيها، فول وجهك شطر المسجد الحرام ) در نتيجه آنجناب دو ركعت از يك نماز را بسوى بيت المقدس ، و دو ركعت ديگرش را بسوى كعبه خواند، بعد از اين جريان سر و صداى يهود و مردم نفهم بلند شد كه چرا از قبله اى كه داشت برگرديد؟
مؤ لف : رواياتيكه هم از طرف عامه و هم خاصه در اين داستان در كتب جامع وارد شده ، بسيار زياد است و از نظر مضمون قريب به هم هستند، ولى از نظر تاريخ اين جريان مختلفند، بيشتر آنها تاريخ تحويل قبله را در ماه رجب سال دوم از هجرت ، يعنى ماه هفدهم از هجرت ميدانند و صحيح تر هم همين است و بزودى فصل جداگانه در بحث پيرامون اين مسئله خواهد آمد انشاءاللّه .
و از طرق اهل سنت درباره اينكه امت اسلام گواه بر مردم و رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم گواه بر امت است رواياتى آمده كه مردم روز قيامت تبليغ انبياء را انكار مى كنند خدايتعالى از انبياء شاهد ميخواهد تا اثبات كنند تبليغ كرده اند - با اينكه خدا عالم تر از هر كسى است - آنگاه امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ميآورند و ايشان شهادت ميدهند امتهاى ديگر مى پرسند: شما از كجا بدست آورده ايد كه پيغمبر ما رسالت خود را تبليغ كرده ؟ مى گويند: ما اين معنا را از كتاب آسمانيمان بدست آورديم كه خدايتعالى بزبان پيامبر صادقش در آن خبر داد: كه انبياء گذشته رسالت خود را تبليغ كردند.
بعد محمد صلى الله عليه و آله و سلم را مى آورند تا از حال امتش بپرسند، آنجناب امت را تزكيه مى كند و به عدالتشان شهادت ميدهد، اينجاست كه خداى سبحان فرموده : (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد).
مؤ لف : مفاد اين روايت را اخبار ديگرى تاءييد مى كند، كه سيوطى آن اخبار را در تفسير الدر المنثور و غير او نيز آورده اند، چيزى كه در اين روايات به نظر درست نمى رسد اينست كه پيامبر اسلام تمامى امت را تزكيه و تعديل نكرده و معنا ندارد كه در قيامت همه را تزكيه و تعديل كند، مگر اينكه بمنظور تزكيه و تعديل جمعى از امت باشد نه همه ، و گرنه روايات نامبرده مطلبى برخلاف ضرورت اثبات مى كند، ضرورت كتاب و سنت هر دو.
آخر چطور ممكن است رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فجايع و جناياتى را كه افرادى از امت اسلام مرتكب شدند تجويز كند؟ و بر آن جنايات صحه بگذارد؟ جناياتى كه حتى نمونه اش هم در امت هاى گذشته رخ نداد؟ و چطور آنجناب طاغيان و فرعونهاى اين امت را تزكيه و تعديل مى كند؟ و آيا اين روايات طعن بر دين حنيف و بازيگرى با حقايق اين ملت بيضاء نيست ؟! قطعا هست ،
علاوه بر اينكه اين روايات گفتگو از شهادت نظرى دارد، نه شهادت تحمل ، چون امت اسلام در زمان انبياء گذشته حاضر نبودند، تا ببينند آيا رسالت خود را تبليغ مى كنند يا نه ؟ و شهادت نظرى اعتبار ندارد.
و در كتاب مناقب در اين باره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده ، كه فرمود: (شهداء مردم ) به غير رسولان و امامان كسى نيست و اما امت معقول نيست كه خدا از آنها شهادت بطلبد، براى اينكه در ميان امت كسانى هستند كه شهادتشان يك بند سبزى و يك پر كاه ارزش ندارد.

next page

fehrest page

back page