تفسير الميزان جلد ۱
علامه محمد حسين طباطبايي رحمه الله عليه
- ۵ -
وجه چهارم از
كفر، ترك دستورات خداى عزوجل ميباشد، كه در آن باره فرموده :
(و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دماءكم ، و لاتخرجون انفسكم من دياركم ،
ثم اقررتم و انتم تشهدون ثم انتم هولاء تقتلون انفسكم ، و تخرجون فريقا منكم ، من
ديارهم ، تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان ، و ان ياتوكم اسارى ، تفادوهم ، و هو
محرم عليكم اخراجهم ، افتومنون ببعض الكتاب ؟ و تكفرون ببعض ؟)
(و چون پيمان از شما گرفتيم ، كه خون يكديگر مريزيد، و يكديگر را از ديارتان بيرون
مكنيد، شما هم بر اين پيمان اقرار كرديد، و شهادت داديد، آنگاه همين شما يكديگر را
كشتيد، و از وطن بيرون كرديد، و بر دشمنى آنان و جنايتكارى پشت به پشت هم داديد، و
چون اسيرتان ميشدند، فديه مى گرفتيد، با اينكه فديه گرفتن و بيرون راندن بر شما
حرام بود، آيا به بعضى احكام كتاب ايمان مى آوريد، و به بعضى كفر مى ورزيد؟) يعنى
عمل نمى كنيد)؟ پس در اين آيه منظور از كفر، ترك دستورات خداى عزوجل ميباشد، چون
نسبت ايمان هم بايشان داده ، هر چند كه اين ايمان را از ايشان قبول نكرده ، و
سودمند بحالشان ندانسته ، و فرموده : (فما
جزاء من يفعل ذلك منكم الاخزى فى الحيوة الدنيا، و يوم القيامه يردون الى اشد
العذاب ، و ما اللّه بغافل عما تعملون )،
(پس چيست جزاى هر كه از شما چنين كند، بجز خوارى در زندگى دنيا، و روز قيامت بسوى
شديدترين عذاب بر مى گردند، و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست ).
وجه پنجم از كفر، كفر برائت است ، كه خداى عزوجل درباره اش از ابراهيم خليل عليه
السلام حكايت كرده ، كه گفت : (كفرنا
بكم ، و بدا بيننا و بينكم العداوه و البغضاء ابدا حتى تومنوا باللّه وحده
)، (از شما بيزاريم ، و ميان ما و شما دشمنى و خشم آغاز شد، و دست از
دشمنى برنميداريم ، تا آنكه بخداى يگانه ايمان بياوريد) كه در اين آيه كفر بمعناى
بيزارى آمده ، و نيز از ابليس حكايت مى كند، كه از دوستان انسى خود در روز قيامت
بيزارى جسته ، ميگويد: (انى كفرت بما
اشركتمون من قبل )، (من از اينكه شما
مرا در دنيا شريك قرارداديد بيزارم )، و نيز از قول بت پرستان حكايت مى كند، كه در
قيامت از يكدگر بيزارى ميجويند، و فرموده :
(انما اتخذتم من دون اللّه اوثانا،
موده بينكم فى الحيوه الدنيا، ثم يوم القيامه يكفر بعضكم ببعض ، و يلعن بعضكم بعضا)،
(تنها علت بت پرستى شما در دنيا رعايت دوستى با يكديگر بود، ولى روز قيامت از
يكديگر بيزارى جسته ، يكديگر را لعنت خواهيد كرد)، كه كفر در اين آيه نيز بمعناى
بيزارى آمده .
مؤ لف : اين روايت در حقيقت ميخواهد بفرمايد: كه كفر شدت و ضعف مى پذيرد.
آيات 8 - 20 بقره
و من الناس من يقول آمنا باللّه و باليوم الاخر و ما هم بمؤ منين - 8
يخادعون اللّه و الذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون - 9
فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا و لهم عذاب اءليم بما كانوا يكذبون - 10
و اءذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون -11
الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون -12
و اذا قيل لهم اءمنوا كما اءمن الناس قالوا انومن كما اءمن السفهاء الا انهم هم
السفهاء و لكن لا يعلمون -13
و اذا لقوا الذين اءمنوا قالوا اءمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما
نحن مستهزؤ ن - 14
اللّه يستهزى بهم و يمدهم فى طغيانهم يعمهون - 15
اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين - 16
مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضائت ما حوله ذهب اللّه بنورهم وتركهم فى ظلمات
لا يبصرون - 17
صم بكم عمى فهم لا يرجعون - 18.
او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر
الموت و اللّه محيط بالكافرين - 19
يكاد البرق يخطف اءبصارهم كلما اءضاء لهم مشوا فيه و اذا اءظلم عليهم قاموا و لوشاء
اللّه لذهب بسمعهم و اءبصارهم ان اللّه على كل شى ء قدير - 20.
ترجمه آيات :
و بعضى از مردم كسانيند كه ميگويند بخدا و بروز جزا ايمان آورده ايم و لكن (دروغ
ميگويند و) هرگز ايمان نياورده اند (8) با خدا و با كسانيكه ايمان آورده اند نيرنگ
مى كنند ولى نميدانند كه جز بخود نيرنگ نمى كنند اما نميدانند (9) در دلهاشان مرضى
است پس خدا بكيفر نفاقشان آن بيمارى را زيادتر كرد، و ايشان بخاطر دروغها كه
ميگويند عذابى دردناك دارند (.1) و چون بايشان گفته ميشود در زمين فساد مكنيد
ميگويند ما اصلاحگرانيم (11) تو آگاه باش ايشان مفسدانند ولى خود نميدانند (12) و
چون بايشان گفته ميشود مانند مردم ايمان بياوريد ميگويند: آيا مانند سفيهان ايمان
بياوريم آگاه باش كه خود ايشان سفيهند ولكن نميدانند (13) و چون مؤ منان را مى
بينند مى گويند: ما ايمان آورده ايم و چون با شيطانهاى خود خلوت مى كنند مى گويند
ما با شمائيم ، ما ايشان را مسخره مى كنيم (14) خدا هم ايشان را مسخره ميكند و
همچنان وا مى گذارد تا در طغيان خود كور دل بمانند (15) همين ها هستند كه ضلالت را
بهدايت خريدند و تجارتشان سود نكرد و هدايت نيافتند (16) حكايت آنها چون سرگذشت كسى
است كه آتشى بيفروخت تا پيش پايش روشن شود همينكه اطرافش را روشن كرد خدا نورشان
بگرفت و در ظلمت هائى رهاشان كرد كه ديدن نتوانند (17) كرر و لال و كورند و از
ضلالت باز نيايند (18) يا چو بارانى سخت كه از آسمان بريزد، بارانى كه ظلمت ها و
رعد و برق همراه داشته باشد رعد و برقى كه از نهيب آن انگشتان در گوشها كنند و خدا
فراگير كافران است (19) نزديك باشد كه برق ديدگانشان ببرد هر گاه روشن شود راه روند
و چون تاريك شود باز ايستند اگر خدا ميخواست از همان اول چشمها و گوششان را مى گرفت
كه خدا بهر چيز توانا است .(20)
دو مثل در شرح وضع و حال منافقين
بيان
(و من الناس من يقول
) تا آيه بيستم . كلمه خدعه بمعناى نوعى نيرنگ است ، و شيطان بمعناى
موجودى سراپا شر است ، و بهمين جهت ابليس را شيطان ناميده اند.
در اين آيات وضع منافقين را بيان مى كند، كه انشاءاللّه گفتار مفصل ما درباره آنان
در سوره منافقين و مواردى ديگر خواهد آمد.
در آيه : (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا)
الخ ، با آوردن مثلى ، وضع منافقين را مجسم ساخته ، مى فرمايد منافقين مثل كسى
ميمانند كه در ظلمتى كور قرار گرفته ، بطوريكه خير را از شر، و راه را از چاه و
نافع را از مضر، تشخيص نميدهد، و براى بر طرف شدن آن ظلمت ، دست باسباب روشنى مى
زند، يا آتشى روشن كند، كه با آن اطراف خود را به بيند، يا وسيله اى ديگر و چون آتش
روشن ميكند و پيرامونش روشن ميشود خدا بوسيله اى از وسائل كه دارد يا باد، يا باران
، يا امثال آن ، آتشش را خاموش كند، و دوباره بهمان ظلمت گرفتار شود، و بلكه اين
بار ميان دو ظلمت قرار گيرد، يكى ظلمت تاريكى ، و يكى هم ظلمت حيرت ، و بى اثر شدن
اسباب .
اين حال منافقين است ، كه بظاهر دم از ايمان مى زنند، و از بعضى فوائد دين برخوردار
ميشوند، چون خود را مؤ من قلمداد كرده اند، از مؤ منين ارث مى برند، و با آنان
ازدواج مى كنند، و از اين قبيل منافع برخوردار ميشوند، اما همينكه مرگشان يعنى آن
موقعى كه هنگام برخوردارى از تمامى آثار ايمان است فرا مى رسد، خداى تعالى نور خود
را از ايشان مى گيرد، و آنچه بعنوان دين انجام داده اند، تا باجتماع بقبولانند كه ،
مسلمانيم ، باطل نموده ، در ظلمت قرارشان ميدهد كه هيچ چيز را درك نكنند، و در ميان
دو ظلمت قرار مى گيرند، يكى ظلمت اصليشان ، و يكى ظلمتى كه اعمالشان ببار آورده ؟.
(او كصيب من السماء)
الخ ، كلمه (صيب )، بمعناى باران پر پشت است ، و معناى كلمه (برق ) معروف است ، و
كلمه (رعد) بمعناى صدائى است كه از ابر وقتى برق مى زند برمى خيزد، و كلمه صاعقه
عبارتست از تكه اى برق آسمان ، كه بزمين مى افتد.
اين آيه مثل دومى است كه خداوند حال منافقين را با آن مجسم مى كند، كه اظهار ايمان
ميكنند، ولى در دل كافرند، باين بيان كه ايشان بكسى ميمانند، كه دچار رگبار توام با
ظلمت شده است ، ظلمتى كه پيش پايش را نمى بيند، و هيچ چيز را از ديگر چيزها تميز
نميدهد، ناگزير شدت رگبار او را وادار بفرار ميكند ، ولى تاريكى نميگذارد قدم از
قدم بردارد، از سوى ديگر رعد و صاعقه هول انگيز هم از هر سو دچار وحشتش كرده ،
قرارگاهى نمى يابد، جز اينكه از برق آسمان استفاده كند، اما برق آسمان هم يك لحظه
است ، دوام و بقاء ندارد، همينكه يك قدم برداشت برق خاموش گشته ، دوباره در تاريكى
فرو مى رود.
اين حال و روز منافق است ، كه ايمان را دوست نميدارد، اما از روى ناچارى بدان تظاهر
مى كند، چون اگر نكند باصطلاح نانش آجر ميشود، ولى چون دلش با زبانش يكسان نيست ، و
دلش بنور ايمان روشن نگشته ، لذا راه زندگيش آنطور كه بايد روشن نميباشد، و معلوم
است كسى كه ميخواهد بچيزى تظاهر كند كه ندارد، لايزال پته اش روى آب مى افتد، و
همواره دچار خطا و لغزش ميشود، يك قدم با مسلمانان و ب عنوان يك فرد مسلمان راه مى
رود، اما خدا رسوايش نموده ، دو باره مى ايستد.
و اگر خدا بخواهد اين ايمان ظاهرى را هم از او مى گيرد، كه از همان روز اول رسوا
شود، و مسلمانان فريبش را نخورند، (اما خدا چنين چيزى را نخواسته است ).
آيات 21 - 25بقره
يا اءيها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون - 21
الذى جعل لكم الارض فراشا و السماء بناء" و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات
رزقا لكم فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون - 22
و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون
اللّه ان كنتم صادقين - 23
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اءعدت
للكافرين - 24
و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار كلما رزقوا
منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشابها و لهم فيها ازواج
مطهرة و هم فيها خالدون - 25.
ترجمه آيات :
هان اى مردم پروردگار خويش را كه شما و اسلافتان را آفريد بپرستيد شايد پرهيزكارى
كنيد (21) خدائيكه براى شما زمين را فرشى و آسمان را بنائى كرد و از آسمان آبى فرود
آورده با آن ميوه ها براى روزى شما پديد كرد، پس شما با اينكه علم داريد براى خدا
همتا مگيريد (22) و اگر از آنچه ما بر بنده خويش نازل كرده ايم بشك اندريد سوره اى
مانند آن بياريد و اگر راست مى گوئيد غير خدا ياران خويش را بخوانيد (23) و اگر
نكرديد و هرگز نخواهيد كرد پس از آتشى كه هيزمش مردم و سنگ است و براى كافران مهيا
شده بترسيد (24) كسانيكه ايمان آورده و كارهاى صالح كرده اند نويدشان ده كه بهشت ها
در پيش دارند كه جويها در آن روانست و چون ميوه اى از آن روزيشان شود بگويند اين
همانست كه قبلا روزى ما شده بود، و نظير آن بايشان بدهند، و در آنجا همسران پاكيزه
دارند و خود در آن جاودانند.
بيان
(يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم
) الخ ، بعد از آنكه خداى سبحان حال فرقه هاى سه گانه ، يعنى متقين ، و
كفار، و منافقين را بيان نموده فرمود: متقين بر هدايتى از پروردگار خويشند، و قرآن
مايه هدايت آنان است ، و با آنان كار دارد، و كفار، مهر بر دلشان زده شده ، و بر
گوش و چشمشان پرده است ، و منافقين خود بيمار دلند، و خدا هم بعنوان مجازات ،
بيمارى دلهاشان را بيشتر مى كند، بطوريكه كر و لال و كور شوند، (و اين بيانات در
طول نوزده آيه آمده ).
اينك در آيه مورد بحث اين نتيجه را گرفته ، كه مردم را بسوى بندگى خود دعوت كند، تا
به متقين ملحق شوند، و دنبال كفار و منافقين را نگيرند، و اين مطالب را در طول پنج
آيه مورد بحث آورده ، و اين سياق مى رساند كه جمله
(لعلكم تتقون )، متعلق
بجمله (اعبدوا ربكم
) است ، نه بجمله (خلقكم
)، هر چند كه بآنهم برگردد صحيح است .
(فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون
) الخ ، كلمه (انداد)
جمع (ند) بر وزن مثل ، و نيز بمعناى آنست ، و اينكه جمله :
(و انتم تعلمون ) را مقيد
بقيد خاصى نكرد، و نيز آنرا بصورت جمله حاليه از جمله :
(فلا تجعلوا) آورد، شدت
تاءكيد در نهى را مى رساند، و مى فهماند: كه آدمى علمش بهر مقدار هم كه باشد، جائز
نيست براى خدا مثل و مانندى قائل شود، در حاليكه خداى سبحان او را و نياكان او را
آفريده ، و نظام كون را طورى قرار داده كه رزق و بقاء او را تاءمين كند.
(فاتوا بسورة من مثله
) امر در ( فاتوا، پس بياوريد)، امر تعجيزى است ، تا بهمه بفهماند: كه
قرآن معجزه است ، و هيچ بشرى نمى تواند نظيرش را بياورد، و اينكه اين كتاب از ناحيه
خدا نازل شده ، و در آن هيچ شكى نيست ، معجزه است كه تا زمين و زمان باقى است ، آن
نيز باعجاز خود باقى است ، و اين تعجيز، در خصوص آوردن نظيرى براى قرآن ، در قرآن
كريم مكرر آمده ، مانند آيه :
(قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان
ياتوا بمثل هذا القرآن ، لا ياتون بمثله ، و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا)،
(بگو اگر انس و جن دست بدست هم دهند، كه مثل اين قرآن بياورند، نمى توانند بياورند،
هر چند كه مدد كار يكديگر شوند) و نيز مانند آيه :
(ام يقولون افتريه ؟ قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ، و ادعوا من
استطعتم من دون اللّه ، ان كنتم صادقين )
(و يا آنكه ميگويند: اين قرآن افترائى است كه بخدا بسته ، بگو اگر راست ميگوئيد،
غير از خدا هر كس را كه ميخواهيد دعوت كنيد، و بكمك بطلبيد، و شما هم ده سوره مثل
آن بخدا افتراء ببنديد).
و بنابراين ضمير در كلمه (مثله )، به كلمه (ما)، در جمله
(مما نزلنا) برمى گردد، و
در نتيجه آيه شريفه تعجيزى است از طرف قرآن ، و بى سابقه بودن اسلوب و طرز بيان آن
.
ممكن هم هست ضمير نامبرده به كلمه (عبد)، در جمله
(عبدنا) برگردد، كه در اين
صورت آيه شريفه تعجيز بخود قرآن نيست ، بلكه بقرآن است از حيث اينكه مردى بى سواد و
درس نخوانده آنرا آورده ، كسى آنرا آورده كه تعليمى نديده و اين معارف عالى و
گرانبها و بيانات بديع و بى سابقه و متقن را از احدى از مردم نگرفته ، در نتيجه آيه
شريفه در سياق آيه : (قل لو شاء اللّه
ما تلوته عليكم ، و لا ادريكم به ، فقد لبثت فيكم عمرا من قبله افلا تعقلون ؟)
(بگو: اگر خدا مى خواست نه من آنرا بر شما مى خواندم ، و نه خدا شما را از آن آگاه
مى ساخت ، خود شما شاهديد كه مدتها از عمرم قبل از اين قرآن در بين شما زيستم ، در
حالى كه خبرى از آنم نبود، باز هم تعقل نمى كنيد؟) و در بعضى روايات هر دو احتمال
نامبرده بعنوان تفسير آيه مورد بحث آمده .
اين نكته را هم بايد دانست كه اين آيه و نظائر آن دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم
همه اش معجزه است ، حتى كوچكترين سوره اش ، مانند سوره كوثر، و سوره عصر، و اينكه
بعضى احتمال داده ، و يا شايد بدهند، كه ضمير در (مثله ) بخصوص سوره مورد بحث ، و
در آيه سوره يونس بخصوص سوره يونس برگردد، احتمالى است كه فهم ماءنوس با اسلوبهاى
كلام آنرا نمى پذيرد، براى اينكه كسى كه بقرآن تهمت مى زند: كه ساخته و پرداخته
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، و آنجناب آنرا بخدا افتراء بسته ، بهمه
قرآن نظر دارد، نه تنها بيك سوره و دو سوره .
با اين حال معنا ندارد در پاسخ آنان بفرمايد: اگر شك داريد، يك سوره مانند سوره
بقره و يا يونس بياوريد، چون برگشت معنا بنظير اين حرف ميشود، كه بگوئيم : اگر در
خدائى بودن سوره كوثر يا اخلاص مثلا شك داريد، همه دست بدست هم دهيد، و يك سوره
مانند بقره و يا يونس بياوريد، و اين طرز سخن را هر كس بشنود زشت و ناپسند مى داند.
اعجاز و ماهيت آن
قرآن كريم در آيه مورد بحث ، و آياتى كه نقل كرديم ، ادعاء كرده است : بر اينكه آيت
و معجزه است ، و استدلال كرده باينكه اگر قبول نداريد، مانند يك سوره از آنرا
بياوريد، و اين دعوى قرآن بحسب حقيقت بدو دعوى منحل ميشود، يكى اينكه بطور كلى
معجره و خارق عادت وجود دارد، و دوم اينكه قرآن يكى از مصاديق آن معجزات است ، و
معلوم است كه اگر دعوى دوم ثابت شود، قهرا دعوى اولى هم ثابت شده ، و بهمين جهت
قرآن كريم هم در مقام اثبات دعوى اولى برنيامد، و تنها اكتفاء كرد با ثبات دعوى دوم
، و اينكه خودش معجزه است و بر دعوى خود استدلال كرد به مسئله تحدى ، و تعجيز، و
وقتى بشر نتوانست نظير آنرا بياورد هر دو نتيجه را گرفت .
چيزى كه هست اين بحث و سئوال باقى مى ماند، كه معجزه چگونه صورت مى گيرد، با اينكه
اسمش با خودش است ، كه مشتمل بر عملى است كه عادت جارى در طبيعت ، يعنى استناد
مسببات باسباب معهود و مشخص آنرا نمى پذيرد، چون فكر ميكند، قانون علت و معلول
استثناء پذير نيست ، نه هيچ سببى از مسببش جدا ميشود، و نه هيچ مسببى بدون سبب پديد
مى آيد، و نه در قانون عليت امكان تخلف و اختلافى هست ، پس چطور مى شود كه مثلا
عصاى موسى بدون علت كه توالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟ و مرده چندين سال قبل با دم
مسيحائى مسيح زنده شود؟!
قرآن كريم اين شبهه را زايل كرده ، و حقيقت امر را از هر دو جهت بيان مى كند، يعنى
هم بيان مى كند: اصل اعجاز ثابت است ، و قرآن خود يكى از معجزات است ، و براى اثبات
اصل اعجاز دليلى است كافى ، براى اينكه احدى نمى تواند نظيرش را بياورد.
و هم بيان مى كند كه حقيقت اعجاز چيست ، و چطور ميشود كه در طبيعت امرى رخ دهد، كه
عادت طبيعت را خرق كرده ، و كليت آنرا نقض كند؟.
اعجاز قرآن
در اينكه قرآن كريم براى اثبات معجزه بودنش بشر را تحدى كرده هيچ حرفى و مخالفى
نيست ، و اين تحدى ، هم در آيات مكى آمده ، و هم آيات مدنى ، كه همه آنها دلالت
دارد بر اينكه قرآن آيتى است معجزه ، و خارق ، حتى آيه قبلى هم كه مى فرمود:
(و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله
) الخ ، استدلالى است بر معجزه بودن قرآن ، بوسيله تحدى ، و آوردن سوره
اى نظير سوره بقره ، و بدست شخصى بى سواد مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
، نه اينكه مستقيما و بلاواسطه استدلال بر نبوت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
باشد، بدليل اينكه اگر استدلال بر نبوت آن جناب باشد، نه بر معجزه بودن قرآن ، بايد
در اولش مى فرمود: (و ان كنتم فى ريب
من رساله عبدنا)، (اگر در رسالت بنده
ما شك داريد)، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل كرده
ايم شك داريد، يك سوره مثل اين سوره را بوسيله مردى درس نخوانده بياوريد، پس در
نتيجه تمامى تحدى هائيكه در قرآن واقع شده ،استدلالى را ميمانند كه بر معجزه بودن
قرآن و نازل بودن آن از طرف خدا شده اند، و آيات مشتمله بر اين تحديها از نظر عموم
و خصوص مختلفند، بعضى ها درباره يك سوره تحدى كرده اند، نظير آيه سوره بقره ، و
بعضى برده سوره ، و بعضى بر عموم قرآن و بعضى بر خصوص بلاغت آن ، و بعضى بر همه
جهات آن . يكى از آياتيكه بر عموم قرآن تحدى كرده ، آيه :
(قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان
ياتوا بمثل هذا القرآن ، لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا)
است كه ترجمه اش گذشت ، و اين آيه در مكه نازل شده ، و عموميت تحدى آن جاى شك براى
هيچ عاقلى نيست .
اعجاز قرآن فقط از نظر اسلوب كلام يا جهتى ديگر از جهات ،
به تنهائى نيست
پس اگر تحديهاى قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوب آن بود، ديگر نبايد از عرب
تجاوز ميكرد، و تنها بايد عرب را تحدى كند، كه اهل زبان قرآنند، آنهم نه كردهاى عرب
، كه زبان شكسته اى دارند، بلكه عربهاى خالص جاهليت و آنها كه هم جاهليت و هم اسلام
را درك كرده اند، آن هم قبل از آنكه زبانشان با زبان ديگر اختلاط پيدا كرده ، و
فاسد شده باشد، و حال آنكه مى بينيم سخنى از عرب آن هم با اين قيد و شرطها بميان
نياورده ، و در عوض روى سخن بجن و انس كرده است ، پس معلوم ميشود معجزه بودنش تنها
از نظر اسلوب كلام نيست .
و همچنين غير بلاغت و جزالت اسلوب ، هيچ جهت ديگر قرآن به تنهائى مورد نظر نيست ، و
نميخواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است مثلا در اينكه مشتمل بر معارفى است
حقيقى ، و اخلاق . فاضله ، و قوانين صالحه ، و اخبار غيبى ، و معارف ديگريكه هنوز
بشر نقاب از چهره آن بر نداشته ، معجزه است ، چون هر يك از جهات را يك طائفه از جن
و انس مى فهمند، نه همه آنها پس اينكه بطور مطلق تحدى كرد، (يعنى فرمود: اگر شك
داريد مثلش را بياوريد)، و نفرمود كتابى فصيح مثل آن بياوريد، و يا كتابى مشتمل بر
چنين معارف بياوريد، مى فهماند كه قرآن از هر جهتى كه ممكن است مورد برترى قرار
گيرد برتر است ، نه يك جهت و دو جهت .
بنابراين قرآن كريم هم معجزيست در بلاغت ، براى بليغ ترين بلغاء و هم آيتى است
فصيح ، براى فصيح ترين فصحاء و هم خارق العاده ايست براى حكماء در حكمتش ، و هم
سرشارترين گنجينه علمى است معجزه آسا، براى علماء و هم اجتماعى ترين قانونى است
معجزآسا، براى قانون گذاران ، و سياستى است بديع ، و بى سابقه براى سياستمداران و
حكومتى است معجزه ، براى حكام ، و خلاصه معجزه ايست براى همه عالميان ، در حقايقى
كه راهى براى كشف آن ندارند، مانند امور غيبى ، و اختلاف در حكم ، و علم و بيان .
عموميت اعجاز قرآن براى تمامى افراد انس و جن
از اينجا روشن ميشود كه قرآن كريم دعوى اعجاز، از هر جهت براى خود مى كند، آنهم
اعجاز براى تمامى افراد جن و انس ، چه عوام و چه خواص ، چه عالم و چه جاهل ، چه مرد
و چه زن ، چه فاضل متبحر و چه مفضول ، چه و چه و چه ، البته بشرطى كه اينقدر شعور
داشته باشد كه حرف سرش شود.
براى اينكه هر انسانى اين فطرت را دارد كه فضيلت را تشخيص دهد، و كم و زياد آنرا
بفهمد پس هر انسانى ميتواند در فضيلت هائى كه در خودش و يا در غير خودش سراغ دارد،
فكر كند، و آنگاه آنرا در هر حديكه درك مى كند، با فضيلتى كه قرآن مشتمل بر آنست
مقايسه كند، آنگاه بحق و انصاف داورى نمايد، و فكر كند، و انصاف دهد، آيا نيروى
بشرى ميتواند معارفى الهى ، و آن هم مستدل از خود بسازد؟ بطوريكه با معارف قرآن هم
سنگ باشد؟ و واقعا و حقيقتا معادل و برابر قرآن باشد؟ و آيا يك انسان اين معنا در
قدرتش هست كه اخلاقى براى سعادت بشر پيشنهاد كند، كه همه اش بر اساس حقايق باشد؟
و در صفا و فضيلت درست آنطور باشد كه قرآن پيشنهاد كرده ؟! و آيا براى يك انسان اين
امكان هست ، كه احكام و قوانينى فقهى تشريع كند، كه دامنه اش آنقدر وسيع باشد، كه
تمامى افعال بشر را شامل بشود؟ و در عين حال تناقضى هم در آن پديد نيايد؟ و نيز در
عين حال روح توحيد و تقوى و طهارت مانند بند تسبيح در تمامى آن احكام و نتائج آنها،
و اصل و فرع آنها دويده باشد؟
و آيا عقل هيچ انسانيكه حداقل شعور را داشته باشد، ممكن ميداند كه چنين آمارگيرى
دقيق از افعال و حركات و سكنات انسان ها، و سپس جعل قوانينى براى هر حركت و سكون
آنان ، بطوريكه از اول تا باخر قوانينش يك تناقض ديده نشود از كسى سر بزند كه مدرسه
نرفته باشد، و در شهرى كه مردمش باسواد و تحصيل كرده باشند، نشو و نما نكرده باشد،
بلكه در محيطى ظهور كرده باشد، كه بهره شان از انسانيت و فضائل و كمالات بى شمار آن
، اين باشد كه از راه غارتگرى ، و جنگ لقمه نانى بكف آورده ، و براى اينكه بسد
جوعشان كافى باشد، دخترانرا زنده بگور كنند، و فرزندان خود را بكشند، و به پدران
خود فخر نموده ، مادران را همسر خود سازند، و بفسق و فجور افتخار نموده ، علم را
مذمت ، و جهل را حمايت كنند، و در عين پلنگ دماغى و حميت دروغين خود، تو سرى خور هر
رهگذر باشند، روزى يمنى ها استعمارشان كنند، روز ديگر زير يوغ حبشه در آيند، روزى
برده دسته جمعى روم شوند، روز ديگر فرمانبر بى قيد و شرط فارس شوند؟ آيا از چنين
محيطى ممكن است چنين قانون گذارى برخيزد؟
مزايايى كه قرآن مشتمل بر آن است فوق طاعت بشرى است
و آيا هيچ عاقلى بخود جرئت ميدهد كه كتابى بياورد، و ادعاء كند كه اين كتاب هدايت
تمامى عالميان ، از بى سواد و دانشمند و از زن و مرد و از معاصرين من و آيندگان ،
تا آخر روزگار است ، و آنگاه در آن اخبارى غيبى از گذشته و آينده ، و از امتهاى
گذشته و آينده ، نه يكى ، و نه دو تا، آنهم در بابهاى مختلف ، و داستانهاى گوناگون
قرار داده باشد، كه هيچيك از اين معارف با ديگرى مخالفت نداشته ، و از راستى و
درستى هم بى بهره نباشد، هر قسمتش قسمت هاى ديگر را تصديق كند؟!
و آيا يك انسان كه خود يكى از اجزاء عالم ماده و طبيعت است ، و مانند تمامى موجودات
عالم محكوم به تحول و تكامل است ، ميتواند در تمامى شئون عالم بشرى دخل و تصرف
نموده ، قوانين ، و علوم ، و معارف ، و احكام ، و مواعظ، و امثال ، و داستانهائى در
خصوص كوچكترين و بزرگترين شئون بشرى بدنيا عرضه كند، كه با تحول و تكامل بشر متحول
نشود، و از بشر عقب نماند؟ و حال و وضع خود آن قوانين هم از جهت كمال و نقص مختلف
نشود، با اينكه آنچه عرضه كرده ، بتدريج عرضه كرده باشد و در آن پاره اى معارف باشد
كه در آغاز عرضه شده ، در آخر دوباره تكرار شده باشد، و در طول مدت ، تكاملى نكرده
تغيرى نيافته باشد، و نيز در آن فروعى متفرع بر اصولى باشد؟ با اينكه همه ميدانيم
كه هيچ انسانى از نظر كمال و نقص عملش بيك حال باقى نمى ماند، در جوانى يك جور فكر
مى كند، چهل ساله كه شد جور ديگر، پير كه شد جورى ديگر.
پس انسان عاقل و كسى كه بتواند اين معانى راتعقل كند، شكى برايش باقى نمى ماند، كه
اين مزاياى كلى ، و غير آن ، كه قرآنمشتمل بر آنست ، فوق طاقت بشرى ، و بيرون از
حيطهوسائل طبيعى و مادى است ، و بفرض هم كه نتواند اين معانى را درك كند، انسان
بودن خودرا كه فراموش نكرده ، و وجدان خود را كه گم ننموده ، وجدان فطرى هر انسانى
باوميگويد: در هر مسئله اى كه نيروى فكريت از دركش عاجز ماند، و آنطور كه بايد
نتوانستصحت و سقم و درستى و نادرستى آنرا بفهمد، و ماخذ ودليل هيچيك را نيافت ،
بايد
طرح يك سؤ ال درباره تحدّى قرآن و پاسخ به آن
در اينجا ممكن است خواننده عزيز بپرسد كه اينكه شما اصرار داريد عموميت اعجاز قرآن
را ثابت كنيد، چه فائده اى بر اين عموميت مترتب ميشود، و تحدى عموم مردم چه فائده
اى دارد؟ بايد خواص بفهمند كه قرآن معجزه است ، زيرا عوام در مقابل هر دعوتى سريع
الانفعال و زودباورند، و هر معامله اى كه با ايشان بكنند، مى پذيرند، مگر همين مردم
نبودند كه در برابر دعوت امثال حسينعلى بهاء، و قاديانى ، و مسيلمه كذاب ، خاضع شده
، و آنها را پذيرفتند؟! با اينكه آنچه آنها آورده بودند به هذيان بيشتر شباهت داشت
، تا سخن آدمى ؟
در پاسخ ميگوئيم : اولا تنها راه آوردن معجزه براى عموم بشر، و براى ابد اين است كه
آن معجزه از سنخ علم و معرفت باشد، چون غير از علم و معرفت هر چيز ديگريكه تصور
شود، كه سر و كارش با ساير قواى دراكه انسان باشد، ممكن نيست عموميت داشته ، ديدنيش
را همه و براى هميشه ببينند، شنيدنيش را همه بشر، و براى هميشه بشنوند عصاى موسايش
براى همه جهانيان ، و براى ابد معجزه باشد، و نغمه داوديش نيز عمومى و ابدى باشد،
چون عصاى موسى ، و نغمه داود، و هر معجزه ديگريكه غير از علم و معرفت باشد، قهرا
موجودى طبيعى ، و حادثى حسى خواهد بود، كه خواه نا خواه محكوم قوانين ماده ، و
محدود به يك زمان ، و يك مكان معينى ميباشد، و ممكن نيست غير اين باشد، و بفرض محال
يا نزديك به محال ، اگر آنرا براى تمامى افراد روى زمين ديدنى بدانيم ، بارى بايد
همه سكنه روى زمين براى ديدن آن در يك محل جمع شوند، و بفرضى هم كه بگوئيم براى همه
و در همه جا ديدنى باشد، بارى براى اهل يك عصر ديدنى خواهد، بود نه براى ابد.
بخلاف علم و معرفت ، كه ميتواند براى همه ، و براى ابد معجزه باشد، اين اولا، و
ثانيا وقتى از مقوله علم و معرفت شد، جواب اشكال شما روشن ميشود، چون بحكم ضرورت
فهم مردم مختلف است ، و قوى و ضعيف دارد، همچنانكه كمالات نيز مختلف است ، و راه
فطرى و غريزى انسان براى درك كمالات كه روزمره در زندگيش آنرا طى مى كند، اين است
كه هر چه را خودش درك كرد، و فهميد، كه فهميده ، و هر جا كميت فهمش از درك چيزى
عاجز ماند، بكسانى مراجعه مى كند، كه قدرت درك آنرا دارند، و آنرا درك كرده اند، و
آنگاه حقيقت مطلب را از ايشان مى پرسند، در مسئله اعجاز قرآن نيز فطرت غريزى بشر
حكم باين مى كند، كه صاحبان فهم قوى ، و صاحب نظران از بشر، در پى كشف آن برآيند، و
معجزه بودن آنرا درك كنند، و صاحبان فهم ضعيف بايشان مراجعه نموده ، حقيقت حال را
سئوال كنند، پس تحدى و تعجيز قرآن عمومى است ، و معجزه بودنش براى فرد فرد بشر، و
براى تمامى اعصار ميباشد.
تحدى قرآن به علم
قرآن كريم بعلم و معرفت تحدى كرده ، يعنى فرموده : اگر در آسمانى بودن آن شك داريد،
همه دست بدست هم دهيد، و كتابى درست كنيد كه از نظر علم و معرفت مانند قرآن باشد،
يكجا فرموده : (و نزلنا عليك الكتاب
تبيانا لكل شى ء)، (ما كتاب را كه بيان
همه چيزها است بر تو نازل كرديم ) و جائى ديگر فرموده :
(لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين )،
(هيچ تر و خشكى نيست مگر آنكه در كتابى بيانگر، ضبط است )، و از اين قبيل آياتى
ديگر.
آرى هر كس در متن تعليمات عاليه اسلام سير كند، و آنچه از كليات كه قرآن كريم بيان
كرده و آنچه از جزئيات كه همين قرآن در آيه :، (و
ما آتيكم الرسول فخذوه ، و ما نهيكم عنه فانتهوا)،
(رسول شما را بهر چه امر كرد انجام دهيد، و از هر چه نهى كرد اجتناب كنيد) و آيه :
(لتحكم بين الناس بما اريك اللّه
) (تا در ميان مردم بانچه خدا نشانت داده حكم كنى ) و آياتى ديگر به
پيامبر اسلام حوالت داده ، و آن جناب بيان كرده ، مورد دقت قرار دهد، خواهد ديد كه
اسلام از معارف الهى فلسفى ، و اخلاق فاضله ، و قوانين دينى و فرعى ، از عبادتها، و
معاملات ، و سياسات اجتماعى و هر چيز ديگرى كه انسانها در مرحله عمل بدان
نيازمندند، نه تنها متعرض كليات و مهمات مسائل است ، بلكه جزئى ترين مسائل را نيز
متعرض است ، و عجيب اين است كه تمام معارفش بر اساس فطرت ، و اصل توحيد بنا شده ،
بطوريكه تفاصيل و جزئيات احكامش ، بعد از تحليل ، به توحيد بر مى گردد، و اصل
توحيدش بعد از تجزيه بهمان تفاصيل بازگشت مى كند.
معارف قرآن كريم باقى و ابدى است و قانون تحول و تكامل
آنرا كهنه نمى سازد
قرآن كريم خودش بقاء همه معارفش را تضمين كرده ، و آنرا نه تنها صالح براى تمامى
نسلهاى بشر دانسته ، و در آيه : (و انه
لكتاب عزيز، لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ، تنزيل من حكيم حميد)،
(نه از گذشته و نه در آينده ، باطل در اين كتاب راه نمى يابد، چون كتابى است عزيز،
و نازل شده از ناحيه خداى حكيم حميد) و آيه : (انا
نحن نزلنا الذكر، و انا له لحافظون
)، (ما ذكر را نازل كرديم ، و خود ما
آنرا حفظ مى كنيم ) فرموده : كه اين كتاب با مرور ايام و كرور ليالى كهنه نميشود،
كتابى است كه تا آخرين روز روزگار، ناسخى ، هيچ حكمى ازاحكام آنرا نسخ نمى كند و
قانون تحول و تكامل آنرا كهنه نمى سازد.
خواهى گفت علماى علم الاجتماع ، و جامعه شناسان ، و قانون دانان عصر حاضر، اين معنا
برايشان مسلم شده : كه قوانين اجتماعى بايد با تحول اجتماع و تكامل آن تحول بپذيرد،
و پا بپاى اجتماع رو بكمال بگذارد، و معنا ندارد كه زمان بسوى جلو پيش برود، و تمدن
روز بروز پيشرفت بكند، و در عين حال قوانين اجتماعى قرنها قبل ، براى امروز، و
قرنها بعد باقى بماند.
جواب اين شبهه را در تفسير آيه : (كان
الناس امة واحده ) الخ خواهيم داد
انشاءاللّه .
و خلاصه كلام و جامع آن اين است كه : قرآن اساس قوانين را بر توحيد فطرى ، و اخلاق
فاضله غريزى بنا كرده ، ادعاء مى كند كه تشريع (تقنين قوانين ) بايد بر روى بذر
تكوين ، و نواميس هستى جوانه زده و رشد كند، و از آن نواميس منشاء گيرد، ولى
دانشمندان و قانون گذاران ، اساس قوانين خود را، و نظريات علمى خويش را بر تحول
اجتماع بنا نموده ، معنويات را بكلى ناديده مى گيرند، نه بمعارف توحيد كار دارند، و
نه به فضائل اخلاق ، و بهمين جهت سخنان ايشان همه بر سير تكامل اجتماعى مادى ، و
فاقد روح ف ضيلت دور مى زند، و چيزيكه هيچ مورد عنايت آنان نيست ، كلمه عاليه خداست
.
تحدى بكسى كه قرآن بر وى نازل شده
قرآن كريم بشر را بشخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، كه آورنده آنست ، تحدى
كرده و فرموده : آوردن شخصى امى و درس نخوانده و مربى نديده كتابى را كه هم الفاظش
معجزه است و هم معانيش ، امرى طبيعى نيست ، و جز بمعجزه صورت نمى گيرد:
((قل لو شاء اللّه ما تلوته عليكم ، و
لا ادريكم به ، فقد لبثت فيكم عمرا من قبله ، افلا تعقلون ؟)
بگو اگر خدا ميخواست اين قرآن را بر شما تلاوت نكنم ، نمى كردم ، و نه خدا شما از
آن آگاه مى خواست ، شما ميدانيد كه قبل از اين ، سالها در ميان شما بودم ، آيا باز
هم تعقل نمى كنيد؟ آرى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سالها بعنوان مردى عادى
در بين مردم زندگى كرد، در حاليكه نه براى خود فضيلتى و فرقى با مردم قائل بود، و
نه سخنى از علم بميان آورده بود، حتى احدى از معاصرينش يك بيت شعر و يا نثر هم از
او نشنيد، و در مدت چهل سال كه دو ثلث عمر او ميشود، (و معمولا هر كسى كه در صدد
كسب جاه و مقام باشد، عرصه تاخت و تازش ، و بحبوحه فعاليتش ، از جوانى تا چهل سالگى
است مترجم ) با اين حال آن جناب در اين مدت نه مقامى كسب كرد، و نه يكى از عناوين
اعتبارى كه ملاك برترى و تقدم است بدست آورد، آنگاه در راءس چهل سالگى ناگهان طلوع
كرد، و كتابى آورد، كه فحول و عقلاى قومش از آوردن چون آن عاجز ماندند، و زبان
بلغاء و فصحاء و شعراى سخن دانشان به لكنت افتاد، و لال شد، و بعد از آنكه كتابش در
اقطار زمين منتشر گشت ، احدى جرئت نكرد كه در مقام معارضه با آن بر آيد، نه عاقلى
اين فكر خام را در سر پروريد، و نه فاضلى دانا چنين هوسى كرد، نه
سخنان بى اساس دشمنان اسلام در اينكه پيامبر معارف و علوم
را از ديگران آموخته است
نهايت چيزيكه دشمنانش درباره اش احتمال دادند، اين بود: كه گفته اند: وى سفرى براى
تجارت بشام كرده ، ممكن است در آنجا داستانهاى كتابش را از رهبانان آن سرزمين گرفته
باشد، در حاليكه سفرهاى آنجناب بشام عبارت بود از يك سفر كه با عمويش ابوطالب
كرد، در حاليكه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، و سفرى ديگر با ميسره غلام خديجه عليه
السلام كرد، كه در آنروزها بيست و پنج ساله بود، (نه چهل ساله )، علاوه بر اينكه
جمعى كه با او بودند شب و روز ملازمش بودند.
و بفرض محال ، اگر در آن سفر از كسى چيزى آموخته باشد، چه ربطى باين معارف و علوم
بى پايان قرآن دارد؟ و اين همه حكمت و حقايق در آنروز كجا بود؟ و اين فصاحت و بلاغت
را كه تمامى بلغاى دنيا در برابرش سر فرود آورده ، و سپر انداختند، و زبان فصحاء در
برابرش لال و الكن شده ، از چه كسى آموخته ؟.
و يا گفته اند: كه وى در مكه گاهى بسر وقت آهنگرى رومى مى رفته ، كه شمشير ميساخت .
و قرآن كريم در پاسخ اين تهمتشان فرمود: ((و
لقد نعلم انهم يقولون : انما يعلمه بشر، لسان الذى يلحدون اليه اعجمى ، و هذا لسان
عربى مبين ،) ما دانستيم كه آنان
ميگويند بشرى اين قرآن را بوى درس ميدهد، (فكر نكردند آخر) زبان آنكسى كه قرآن را
بوى نسبت ميدهند غير عربى است ، و اين قرآن بزبان عربى آشكار است ).
و يا گفته اند: كه پاره اى از معلوماتش را از سلمان فارسى گرفته ، كه يكى از علماى
فرس ، و داناى بمذاهب و اديان بوده است ، با اينكه سلمان فارسى در مدينه مسلمان شد،
و وقتى بزيارت آنجناب نائل گشت ، كه بيشتر قرآن نازل شده بود چون بيشتر قرآن در مكه
نازل شد، و در اين قسمت از قرآن تمامى آن معارف كلى اسلام ، و داستانها كه در آيات
مدنى هست ، نيز وجود دارد، بلكه آنچه در آيات مكى هست ، بيشتر از آنمقدارى است كه
در آيات مدنى وجود دارد، پس سلمان كه يكى از صحابه آنجناب است ، چه چيز بمعلومات او
افزوده ؟.
علاوه بر اينكه خودشان ميگويند سلمان داناى بمذاهب بوده ، يعنى به تورات و انجيل ،
و آن تورات و انجيل ، امروز هم در دسترس مردم هست ، بردارند و بخوانند و با آنچه
در قرآن هست مقايسه كنند، خواهند ديد كه تاريخ قرآن غير تاريخ آن كتابها، و
داستانهايش غير آن داستانها است ، در تورات و انجيل لغزشها و خطاهائى بانبياء
نسبت داده ، كه فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن است ، كه چنين نسبتى را حتى به يك
كشيش ، و حتى به يك مرد صالح متعارف بدهد، واحدى اينگونه جسارتها را به يكى از
عقلاى قوم خود نميكند.
و اما قرآن كريم ساحت انبياء را مقدس دانسته ، و آنان را از چنان لغزشها برى
ميداند، و نيز در تورات و انجيل مطالب پيش پا افتاده اى است ، كه نه از حقيقتى پرده
بر ميدارد، و نه فضيلتى اخلاقى به بشر مى آموزد، و اما قرآن كريم از آن مطالب آنچه
براى مردم در معارف و اخلاقشان بدرد ميخورد آورده ، و بقيه را كه قسمت عمده اين دو
كتابست رها كرده .
تحدى قرآن كريم به خبرهائيكه از غيب داده
قرآن كريم در آيات بسيارى با خبرهاى غيبى خود تحدى كرده ، يعنى به بشر اعلام نموده
: كه اگر در آسمانى بودن اين كتاب ترديد داريد، كتابى نظير آن مشتمل بر اخبار غيبى
بياوريد.
و اين آيات بعضى درباره داستانهاى انبياء گذشته ، و امتهاى ايشان است ، مانند آيه :
(تلك من انباء الغيب ، نوحيها اليك ،
ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا)،
اين داستان از خبرهاى غيب است ، كه ما بتو وحى مى كنيم ، و تو خودت و قومت هيچيك از
آن اطلاع نداشتيد)، و آيه : (ذلك من
انباء الغيب نوحيه اليك ، و ما كنت لديهم اذا جمعوا امرهم و هم يمكرون
)، اين سرگذشت يوسف از خبرهاى غيبى است ، كه ما بتو وحى مى كنيم ، تو
خودت در آن جريان نبودى ، و نديدى كه چگونه حرف هاى خود را يكى كردند، تا با يوسف
نيرنگ كنند) و آيه : (ذلك من انباء
الغيب ، نوحيه اليك ، و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ، ايهم يكفل مريم ؟ و ما كنت
لديهم ، اذ يختصمون )، اين از خبرهاى
غيبى است ، كه ما بتو وحى مى كنيم . و گر نه تو آنروز نزد ايشان نبودى ، كه داشتند
قرعه هاى خود مى انداختند، كه كدامشان سرپرست مريم شود، و نيز نبودى كه چگونه بر سر
اين كار با هم مخاصمه مى كردند) و آيه : (ذلك
عيسى بن مريم قول الحق الذى فيه يمترون )،
اينست عيسى بن مريم آن قول حقيكه در او شك مى كنند)، و آياتى ديگر.
و يك قسمت ديگر درباره حوادث آينده است ، مانند آيه :
(غلبت الروم فى ادنى الارض ، و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين
)، سپاه روم در سرزمين پائين تر شكست خوردند، ولى هم ايشان بعد از
شكستشان بزودى و در چند سال بعد غلبه خواهند كرد)، و آيه :
(ان الذى فرض عليك القرآن ، لرادك الى معاد)،
آن خدائيكه قرآن را نصيب تو كرد، بزودى تو را بدانجا كه از آنجا گريختى ، يعنى بشهر
مكه بر مى گرداند)، و آيه (لتدخلن
المسجد الحرام ، انشاءاللّه آمنين ، محلقين روسكم ، و مقصرين لا تخافون
)، بزودى داخل مسجد الحرام ميشويد، انشاءاللّه ، در حاليكه سرها تراشيده
باشيد، و تقصير كرده باشيد، و در حاليكه هيچ ترسى نداشته باشيد)، و آيه :
(سيقول المخلفون ، اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها،: ذرونا نتبعكم
)، بزودى آنها كه از شركت در جهاد تخلف كردند، وقتى براى گرفتن غنيمت
روانه ميشويد، التماس خواهند كرد: كه اجازه دهيد ما هم بيائيم ) و آيه :
(و اللّه يعصمك من الناس )،
و خدا تو را از شر مردم حفظ مى كند)، و آيه - (انا
نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون
) بدرستيكه ما خودمان ذكر را نازل كرده
ايم ، و خودمان نيز بطور مسلم آنرا حفظ خواهيم كرد)، و آيات بسيارى ديگر كه مؤ منين
را وعده ها داده ، و همانطور كه وعده داد تحقق يافت ، و مشركين مكه و كفار را
تهديدها كرد، و همانطور كه تهديد كرده بود، واقع شد.
نمونه هاى ديگرى از آيات قرآنى كه درباره امور غيبى است
و از اين باب است آيات ديگريكه درباره امور غيبى است ، نظير آيه :
(و حرام على قريه اهلكناها، انهم لا يرجعون ، حتى اذا فتحت ياجوج و
ماجوج ، و هم من كل حدب ينسلون ، و اقترب الوعد الحق ، فاذا هى شاخصه ابصار الذين
كفروا، يا ويلنا قد كنا فى غفله من هذا، بل كنا ظالمين
)، ممكن نيست مردم آن شهريكه ما نابودشان كرديم ، و مقدر نموديم كه ديگر
باز نگردند، اينكه باز گردند، مگر وقتى كه راه ياجوج و ماجوج باز شود، در حاليكه از
هر پشته اى سرازير شوند، و وعده حق نزديك شود، كه در آن هنگام ديده آنانكه كافر
شدند از شدت تحير باز ميماند، و ميگويند: واى بر ما كه از اين آت يه خود در غفلت
بوديم ، بلكه حقيقت مطلب آنست كه ستمگر بوديم )، و آيه
(وعد اللّه الذين آمنوا منكم ، و عملوا الصالحات ، ليستخلفنهم فى الارض
)، خدا كسانى از شما را كه ايمان آوردند، و عمل صالح كردند، وعده داد:
كه بزودى ايشانرا جانش ين در زمين كند)، و آيه (قل
: هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم )،
بگو خدا قادر است بر اينكه عذابى از بالاى سر بر شما مسلط كند).
اخبار از حقايق علمى كه در زمان نزول قرآن در هيچ جاى
دنيا اثرى از آن وجود نداشته است
باز از اين باب است آيه : (و ارسلنا
الرياح لواقح )، ما بادها را فرستاديم
تا گياهان نر و ماده را تلقيح كنند)،، و آيه (و
انبتنا فيها من كل شى ء موزون ) و
رويانديم در زمين از هر گياهى موزون كه هر يك وزن مخصوص دارد) و آيه :
(و الجبال اوتادا)، آيا ما
كوهها را استخوان بندى زمين نكرديم )، كه اينگونه آيات از حقايقى خبر داده كه در
روزهاى نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن حقايق علمى وجود نداشته ، و بعد از
چهارده قرن ، و بعد از بحث هاى علمى طولانى بشر موفق بكشف آنها شده است .
باز از اين باب است (البته اين مطلب از مختصات اين تفسير است كه همانطور كه در
مقدمه كتاب گفتيم ، معناى يك آيه را از آيات ديگر قرآن استفاده نموده ، براى فهم يك
آيه ساير آيات را استنطاق مى كند، و از بعضى براى بعضى ديگر شاهد مى گيرد) آيه
شريفه : (يا ايها الذين آمنوا من يرتد
منكم عن دينه ، فسوف ياتى اللّه بقوم يحبهم و يحبونه
)، اى كسانيكه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از دين خود بر گردد، ضررى
بدين خدا نمى زند، چون بزودى خداوند مردمانى خواهد آورد، كه دوستشان دارد، و ايشان
او را دوست ميدارند)، و آيه شريفه (و
لكل امه رسول ، فاذا جاء رسولهم ، قضى بينهم بالقسط)،
براى هر امتى رسولى است ، همينكه رسولشان آمد، در ميان آن امت بعدالت حكم ميشود)،
تا آخر چند آيه و آيه شريفه
(فاقم وجهك للدين حنيفا، فطره اللّه
التى فطر الناس عليها)،روى دل بسوى
دين حنيف كن ، كه فطره خدائى است ، آن فطرتى كه خدا بشر را بدان فطرت آفريده )، و
آياتى ديگر كه از حوادث عظيم آينده اسلام و يا آينده دنيا خبر ميدهد، كه همه آن
حوادث بعد از نزول آن آيات واقع شده ، و بزودى انشاءاللّه مقدارى از آنها را در بحث
از سوره اسراء ايراد مى كنيم .
تحدى قرآن باينكه اختلافى در آن نيست
قرآن كريم باين معنا تحدى كرده ، كه در سراپاى آن اختلافى در معارف وجود ندارد، و
فرموده : (افلا يتدبرون القرآن ؟ و لو
كان من عند غير اللّه ، لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)،
چرا در قرآن تدبر نمى كنند؟ كه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلافهاى زيادى در آن مى
يافتند)، و اين تحدى درست و بجا است ، براى اينكه اين معنا بديهى است ، كه حيات
دنيا، حيات مادى و قانون حاكم در آن قانون تحول و تكامل است ، هيچ موجودى از
موجودات ، و هيچ جزئى از اجزاء اين عالم نيست ، مگر آنكه وجودش تدريجى است ، كه از
نقطه ضعف شروع ميشود، و بسوى قوه و شدت مى رود، از نقص شروع شده ، بسوى كمال مى
رود، تا هم در ذاتش ، و هم در توابع ذاتش ، و لوا حق آن ، يعنى افعالش ، و آثارش
تكامل نموده ، بنقطه نهايت كمال خود برسد.
يكى از اجزاء اين عالم انسان است ، كه لايزال در تحول و تكامل است ، هم در وجودش ،
و هم در افعالش ، و هم در آثارش ، به پيش مى رود، يكى از آثار انسانيت ، آن
آثاريست كه با فكر و ادراك او صورت مى گيرد، پس احدى از ما انسانها نيست ، مگر آنكه
خودش را چنين در مى يابد، كه امروزش از ديروزش كامل تر است ، و نيز لايزال در لحظه
دوم ، به لغزش هاى خود در لحظه اول بر ميخورد، لغزشهائى در افعالش ، در اقوالش ،
اين معنا چيزى نيست كه انسانى با شعور آنرا انكار كند، و در نفس خود آنرا نيابد.
و اين كتاب آسمانى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم آنرا آورده ، بتدريج نازل
شده ، و پاره پاره و در مدت بيست و سه سال بمردم قرائت ميشد، در حاليكه در اين مدت
حالات مختلفى ، و شرائط متفاوتى پديد آمد، پاره اى از آن در مكه ، و پاره اى در
مدينه ، پاره اى در شب ، و پاره اى در روز، پاره اى در سفر، و پاره اى در حضر،
قسمتى در حال سلم ، و قسمتى در حال جنگ ، طائفه اى در روز عسرت و شكست ، و طائفه اى
در حال غلبه و پيشرفت ، عده اى از آياتش در حال امنيت و آرامش ، و عده اى ديگر در
حال ترس و وحشت نازل شده .
آنهم نه اينكه براى يك منظور نازل شده باشد، بلكه هم براى القاء معارف الهيه ، و هم
تعليم اخلاق فاضله ، و هم تقنين قوانين ، و احكام دينى ، آنهم در همه حوائج زندگى
نازل شده است ، و با اين حال در چنين كتابى كوچكترين اختلاف در نظم متشابهش ديده
نميشود، همچنانكه خودش در اين باره فرموده : (كتابا
متشابها مثانى )، كتابى كه با تكرار
مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ است .
اين از نظر اسلوب و نظم كلام ، اما از نظر معارف و اصولى كه در معارف بيان كرده ،
نيز اختلافى در آن وجود ندارد، طورى نيست كه يكى از معارفش با يكى ديگر آن متناقض و
منافى باشد، آيه آن آيه ديگرش را تفسير مى كند، و بعضى از آن بعض ديگر را بيان مى
كند، و جمله اى از آن مصدق جمله اى ديگر است ، همچنانكه امير المؤ منين على عليه
السلام فرمود: (بعضى از قرآن ناطق به مفاد بعض ديگر و پاره اى از آن شاهد پاره اى
ديگر است )، و اگر از ناحيه غير خدا بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف
ميشد، و هم جمله اش از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت مى گشت ، و هم معنا و معارفش از
نظر صحت و فساد، و اتقان و متانت متغاير ميشد.
اشكال بر ادعاى عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن 105
در اينجا ممكن است شما خواننده عزيز بگوئى : اينها همه كه گفتيد، صرف ادعا بود، و
متكى بدليلى قانع كننده نبود، علاوه بر اينكه بر خلاف دعوى شما اشكالهاى زيادى بر
قرآن كرده اند، و چه بسيار كتابهائى در متناقضات قرآن تاءليف شده و در آن كتابها
متناقضاتى درباره الفاظ قرآن ارائه داده اند، كه برگشت همه آنها باين است كه قرآن
از جهت بلاغت قاصر است ، و نيز تناقضاتى معنوى نشان داده اند، كه برگشت آنها باين
است كه قرآن در آراء و نظريات و تعليماتش بخطاء رفته ، و از طرف مسلمانان پاسخ
هائى باين اشكالات داده اند، كه در حقيقت برگشتش به تاءويلاتى است كه اگر بخواهيم
سخن قرآنرا بان معانى معنا كنيم ، سخنى خواهد شد بيرون از اسلوب كلام ، و فاقد
استقامت ، سخنى كه فطرت سالم آنرا نمى پسندد.
در پاسخ ميگوئيم : اشكالها و تناقضاتى كه بدان اشاره گرديد، در كتب تفسير و غير آن
با جوابهايش آمده ، و يكى از آن كتابها همين كتابست ، و بهمين جهت بايد بپذيريد، كه
اشكال شما به ادعاى بدون دليل شبيه تر است ، تا بيان ما.
چون در هيچيك از اين كتابها كه گفتيم اشكالى بدون جواب نخواهى يافت ، چيزيكه هست
معاندين ، اشكالها را در يك كتاب جمع آورى نموده ، و در آوردن جوابهايش كوتاهى كرده
اند، و يا درست نقل نكرده اند، براى اينكه معاند و دشمن بوده اند، و در مثل معروف
ميگويند: اگر بنا باشد چشم محبت متهم باشد، چشم كينه و دشمنى متهم تر است .
رفع شبهه درباره نسخ كه در قرآن صورت گرفته
خواهى گفت بسيار خوب ، خود شما درباره نسخى كه در قرآن صورت گرفته ، چه ميگوئى ؟ با
اينكه خود قرآن كريم در آيه (ما ننسخ
من آيه او ننسها نات بخيرمنها)، هيچ
آيه اى را نسخ كنيم يا آنرا از يادها ببريم آيه اى بهتر از آن مى آوريم )، و همچنين
در آيه : (و اذا بدلنا آيه مكان آيه ،
و اللّه اعلم بما ينزل )، و چون آيتى
را در جاى آيتى ديگر عوض مى كنيم ، بارى خدا داناتر است بآنچه نازل مى كند)، اعتراف
كرده : باينكه در آن نسخ و تبديل واقع شده ، و بفرضيكه ما آنرا تناقض گوئى ندانيم ،
حداقل اختلاف در نظريه هست .
|