تفسير الميزان جلد ۱۶

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۷ -


(و انا او اياكم لعلى هدى اوفى ضلال مبين ) - اين جمله تتمه كلامى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماءمور شده بعد از القاى حجت و وضوح حق در مساله الوهيت آن را با مشركين در ميان بگذارد، و اساس اين كلام مبنى بر انصاف خواستن از خصم است ، و مفادش اين است كه هر سخنى و اعتقادى يكى از دو حال را ممكن است داشته باشد: يا هدايت باشد و يا ضلالت ، و ديگر شق سوم ندارد، نه نفيا، و نه اثباتا، نه ممكن است سخنى هيچ يك از آن دو نباشد، و نه ممكن است هر دو باشد. و ما و شما كه دو اعتقاد مختلف داريم ، ممكن نيست هر دوى ما در هدايت ، و يا هر دو در ضلالت باشيم ، و ناچار يكى از ما سخنش هدايت ، و از ديگرى ضلالت است ، حالا يا سخن و اعتقاد ما هدايت ، و از شما ضلالت است ، و يا بعكس ، از شما هدايت و از ما ضلالت است ، حالا خودتان با نظر انصاف بنگريد، آيا اين حجتى كه من عليه شما اقامه كردم حق است ؟ يا حجت شما، آن وقت خودتان گمراه را از راه يافته تشخيص دهيد، و اذعان كنيد كدام يك از ما محق و كدام مبطليم .
در اينجا سوالى است ، و آن اين است كه چرا در دو جمله (على هدى ) و (فى ضلال ) تعبير مختلف شد، در اولى با كلمه (على )، و در دومى كلمه (فى ) آمد، با اينكه مى توانست در هر دو بفرمايد: (لعلى هدى او على ضلال )؟ بعضى در پاسخ اين سوال گفته اند: اختلاف تعبير براى اشاره به اين نكته بوده كه مهتدى و راه يافته مثل كسى مى ماند كه بر بالاى مناره قرار دارد، و راه و پايانش را مى بيند، و مى بيند كه راه به سعادت او منتهى مى شود، لذا فرمود: (لعلى هدى - بر بالاى هدايت است )، ولى گمراه از آنجا كه فرو رفته در ظلمت است ، حتى جاى پاى خود را نمى بيند، كه كجا قدم بگذارد، تا چه رسد به اينكه منتهى اليه راه خود را ببيند، و بفهمد كه چه وظيفه اى دارد، لذا در طرف ضلالت فرمود: (او فى ضلال ).


قل لا تسئلون عما اجرمنا و لا نسئل عما تعملون



يعنى عمل و مخصوصا عمل شر و جرم از عامل خود به ديگرى جاوز نمى كند، و عمل زشت كسى و بالش به غير او نمى رسد. پس ‍ غير او كسى از آن باز خواست نمى شود، و بنابر اين ، نه شما مسوول جرم ماييد، و نه ما مسوول كارهاى شماييم ، بلكه خود شما مسوول كار خويشيد.
اين جمله مقدمه و زمينه است براى آيه بعدى كه متعرض مساله جمع و فتح است ، چون دو طايفه وقتى از نظر عمل با هم مختلف شدند، يكى عمل خير كرد، ديگرى شر، واجب است كه بين آنان فتحى پديد آيد، يعنى اين دو طايفه از هم متمايز شوند، تا جزاى عمل هر طايفه به خود او برگردد، چه خير و چه شر، چه سعادت و شقاوت ، و آن كسى كه چنين فتحى پديد مى آورد، پروردگار متعال است .
و اگر در آيه شريفه از عمل خود تعبير به جرم ، و از عمل مشركين تعبير به عمل كرد، و هر دو را جرم نخواند، و نفرمود: (عما اجرمنا و عما تجرمون ) براى اين است كه در مناظره رعايت ادب را كرده باشد.
روز قيامت روز جمع و فتح است


قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق و هو الفتاح العليم



از آنجايى كه واجب است جزاى عمل هر كسى از نيكوكاران و بدكاران به خود او برگردد، و لازمه اين قاعده آن است كه نخست هر دو طايفه يك جا جمع شده ، و سپس بين آنان جدايى بيفتد، و هر يك در يكسو قرار گيرند، ناگزير اين كار جز از كسى كه مدبر امور انسانهاست ، بر نمى آيد، و او پروردگار متعال است ، لذا در اين آيه به رسول خود دستور مى دهد به ايشان تذكر دهد كه : آن كسى كه بين ما و شما جمع نموده ، سپس محق را در يكسو، و مبطل را در سويى ديگر قرار مى دهد، خدا است ، پس همو رب هر دو طايفه است ، و هر يك ربى جداگانه ندارند، و او است كه فتاح عليم است . فتاح است ، چون با خلقت و تدبير، هر چيزى را از ماسواى آن جدا مى كند، همچنان كه فرموده : (ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما) و هم عليم است ، چون داناى به هر چيز است .
پس آيه مورد بحث دو چيز را اثبات مى كند، يكى بعث و قيامت را، تا همه يك جا جمع شده ، سپس هر طايفه اى در صفى جداگانه قرار گيرند، نيكوكاران در صفى و بدكاران در صفى ديگر، و دوم انحصار اين جدا سازى براى خداى تعالى ، و اين را از راه انحصار ربوبيت براى او اثبات مى كند و از اين طريق ربوبيت ارباب مشركين را ابطال مى نمايد.
كلمه (فتاح ) يكى از اسماء حسناى خدا است ، و (فتح ) به معناى فاصله و جدايى انداختن بين دو چيز است ، به منظور اثرى كه بر اين جدايى مترتب مى شود، مثلا فتح باب ، براى داخل شدن به اين است كه بين دو لنگه در جدايى بيندازيم ، تا هر يك از ديگرى جدا شده ، و ما داخل خانه بشويم ، و همچنين فتح بين دو چيز، جدايى انداختن بين آن دو است ، تا از هم متمايز شوند، هم به ذات ، و هم به صفات و هم به افعال .
احتجاح ديگر: خدايان خود را به من نشان بدهيد...


قل ارونى الذين الحقتم به شركاء كلا بل هو الله العزيز الحكيم



در اين آيه دستورى ديگر به رسول گرامى اش (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، و آن اين است كه از مشركين بپرسد و بخواهد خدايان خود را به وى نشان دهند تا آن جناب ببيند، آيا آن صفاتى كه واجب است در يك خدا و معبود باشد، در خدايان ايشان هست يا نه ؟ مثلا آيا استقلال در حيات دارند؟ و آيا علم و قدرت و سمع و بصر دارند؟ يا خير، و معناى آيه اين است كه : به ايشان بگو: به من نشان دهيد آن خدايانى كه ملحق به خدا كرديد، و شريك او پنداشتيد.
آنگاه خودش اين تقاضا را رد نموده ، و فرموده : (كلا - نه ) بتها شركاى خدا نيستند، چون مشركين يا بتها را به عنوان معبود خود به وى نشان مى دهند كه يك مشت سنگ و چوب ، و خالى از حيات و علم و قدرتند، و يا ارباب آن بتها را كه ملائكه ، و غير از ملائكه مى باشد نشان مى دهند، و مى گويند: ما ملائكه را مى پرستيم ، و بتها عنوان تماثيلى از آن ارباب دارند، كه در اين صورت هر چند خدايان ايشان خالى از حيات و علم و قدرت نيستند، و ليكن هر چه از صفات كمال دارند، خداى سبحان به ايشان افاضه فرموده ، و خودشان در داشتن آن صفات ، استقلال ندارند، و حتى در كارهايشان كه اثر آن صفات است ، مستقل نيستند، و با اين حال ديگر آن استقلال در تدبير كه براى ارباب خود ادعا مى كنند كجا است ! پس وجود واجبى با كمال بى منتهايش مانع از آن است كه يكى از مخلوقاتش در يكى از صفاتش با او شريك شود.
مگر آنكه بگويند: خداى تعالى آن آلهه را در بعضى از شوون خدايى يعنى در تدبير خلق شركت داده نه اينكه خودشان صلاحيت ذاتى داشته باشند، و اينهم با حكمت خداى تعالى منافات دارد.
و به همين جهت در جمله (بل هو الله العزيز الحكيم ) به اين جواب پاسخ داده ، و به اين حجت اشاره فرموده ، چون عزت خدا عبارت است از منيع بودن جانب او، از اينكه متجاوزى به حريم كمال او تجاوز كند، بى انتها است ، و به هيچ حدى محدود نيست ، و اين عزت مانع از آن است كه كسى يا چيزى شريك در صفات كمال او از قبيل ربوبيت و الوهيت ذاتى ، بشود. پس كلمه (عزيز) شركت شريك را كه ناشى از صلاحيت ذاتى او باشد نفى مى كند، و اما اينكه كسى بدون صلاحيت ذاتى ، بلكه به تمليك خدا شريك خدا شود، اين هم از آنجايى كه مستلزم اراده گزافى است ، منافى با حكمت خدا است ، و كلمه حكيم آن را نفى مى كند.
با اين بيان روشن شد كه آيه شريفه متضمن برهان و حجتى قاطع است . پس سزاوار است كه در آن دقت بيشترى بفرماييد.


و ما ارسلناك الا كافه للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون



معناى آيه : (و ما ارسلنا الا كافة للناس ...)
راغب در مفردات مى گويد: كلمه (كف ) به معناى دست آدمى يعنى آن عضوى است كه با آن دفع مى كند و مى گيرد، و (كففته ) معنايش اين است كه من مچ او را گرفتم ، وهم به اين معنا است كه من با دست خود او را دفع كردم ، و متعارف شده كه دفع را به هر وسيله كه باشد، هر چند با غير كف باشد كف مى گويند حتى به كسى هم كه نابينا شده مكفوف مى گويند، و در قرآن كريم آمده كه : (و ما ارسلناك الا كافه للناس ) يعنى من تو را نفرستاده ام مگر براى اينكه جلوگير مردم از گناه باشى ، كه البته در اين آيه حرف (تاء) در آخر (كافه ) تاى مبالغه است ، نظير تايى كه در آخر كلمات راويه ، و علامه ، و نسابه ، در مى آيد.
مويد گفتار وى اين است كه در آيه شريفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به دو صفت بشير و نذير توصيف فرموده ، و در نتيجه اين دو كلمه دو حالند، كه صفت (كافه ) را بيان مى كنند.
و چه بسا گفته شده كه : تقدير آيه (و ما ارسلناك الا ارساله كافه للناس ) بوده يعنى ما تو را ارسال نكرديم مگر ارسالى كه براى كافه مردم باشد، ولى اين تفسير خالى از بعد نيست ، و بيهوده خود را به زحمت افكندن است .
و اما اينكه كافه به معناى همگى و حال از كلمه (ناس ) باشد، و معنا اين باشد كه ما تو را نفرستاديم مگر براى همگى مردم ، صحيح نيست ، چون علماى ادب جايز نمى دانند حال از صاحب حال آنهم صاحب حالى كه مجرور است مقدم بيفتد.
تقرير برهانى كه با بيان عموميت رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )بر توحيد و نفى الهه و شركاء متضممن است
و بدان كه منطوق آيه هر چند درباره مساله نبوت است ، و در حقيقت از آيات قبل كه راجع به توحيد بود منتقل به مساله نبوت شده است ، و ليكن مدلول آن حجتى ديگر بر مساله توحيد است ، چون رسالت از لوازم ربوبيت است ، كه شانش تدبير امور مردم در طريق سعادتشان ، و مسيرشان به سوى غايات وجودشان مى باشد.
پس عموميت رسالت خاتم المرسلين ، كه رسول اوست ، نه رسول غير از او خود دليل است بر اينكه ربوبيت نيز منحصر در اوست ، چون اگر غير از او ربى ديگر بود، او هم به مقتضاى ربوبيتش رسولى مى فرستاد، و ديگر رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عمومى و براى همه نمى بود، و مردم با بودن او محتاج به رسول ديگر مى شدند كه از ناحيه آن رب ديگر بيايد، و اين همان معنايى است كه على (عليه السلام ) - به طورى كه روايت شده - بدان اشاره نموده ، و فرموده : (اگر براى پروردگار تو شريكى مى بود، رسولان آن شريك نيز براى رساندن پيامهايش نزد شما مى آمدند).
مويد اين معنا جمله اى است كه در ذيل آيه آمده ، و فرموده : (و لكن اكثر الناس لا يعلمون )، چون اگر معناى آيه تنها همان بود كه راغب در معناى كلمه (كافه ) گفت چيزى نبود كه اكثر مردم آن را نفهمند، ولى دلالت انحصار رسالت در رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر انحصار ربوبيت در خداى عز اسمه ، چيزى است كه اكثر مردم آن را نمى فهمند.
بنابراين مفاد آيه اين مى شود: مشركين نمى توانند شريكى براى خدا نشان دهند، در حالى كه ما تو را نفرستاديم مگر بازدارنده جميع مردم ، در حالى كه بشير و نذير باشى و اگر براى مشركين خدايانى ديگر بود، ما نمى توانستيم تو را به سوى همه مردم بفرستيم ، با اينكه عده اى بسيار از ايشان بندگان خدايى ديگرند - و خدا داناتر است -.


و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين



در اين جمله از وقت جمع و فتح ، يعنى قيامت سوال شده ، و بنابراين آيه مورد بحث متصل است به آيه ما قبل ، كه مى فرمود: (قل يجمع بيننا ربنا...)، و اين خود يكى از شواهدى است بر معنايى كه ما براى آيه و (ما ارسلناك الا كافه للناس ) كرديم ، چون اگر معنا غير از آن بود كه ما گفتيم ، آيه مورد بحث و آيه بعدى اش دو تا جمله متعرضه مى شدند، كه بين آيه : (و ما ارسلناك ) و آيات بعد كه متعرض مساله نبوتند فاصله شده اند.


قل لكم ميعاد يوم لايستاخرون عنه ساعه و لا تستقدمون



دستورى است از خداى تعالى به رسول گرامى اش ، به اينكه پاسخشان دهد به اينكه : ميعادى حتمى و معين دارند، كه ممكن نيست تخلف بپذيرد، بلكه قطعا واقع خواهد شد، به اين معنا كه خدا به آمدن آن وعده اى داده كه خلف آن نمى كند، چيزى كه هست وقت وقوع آن پوشيده است ، و كسى جز خود او از آن خبر ندارد.
و اينكه بعضى مفسرين گفته اند: مراد از ميعاد، روز مرگ است ، صحيح نيست ، چون مشركين از روز مرگ سوال نكرده بودند، زيرا قبلا هم وعده مرگ به ايشان نداده بود، تا بپرسند روز مرگ چه روزى است ، بلكه وعده جمع و فتح داده بود، كه از خصائص معاد است ، نه روز مرگ .
بحث روايتى (چند روايت در ذيل آيه : (حتى اذا فزع عن قلوبهم ...) و آيه : (و ماارسلناك الا كافة للناس )
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) در ذيل آيه (حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذا قال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير) آمده كه : فرمود چون اهل آسمانها از روز بعثت عيسى بن مريم تا روز بعثت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ وحيى نشنيده بودند، همين كه خداى تعالى جبرئيل را به سوى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستاد، اهل آسمانها صوت وحى را شنيدند، كه چون افتادن آهن بر روى سنگى صاف و محكم صدا كرد، پس همه تكان خوردند.
و همين كه از وحى فارغ شد جبرئيل نازل شد، به اهل هر آسمانى برخورد، پريشانى و فزع از دل هاى اهل آن آسمان زايل گشت ، آن وقت به خود آمده ، از يكديگر پرسيدند: پروردگارتان چه مى گفت ؟ و در پاسخ گفتند: خدا حق را گفت ، و او على و كبير است .
مؤ لف : نظير اين روايت از طرق اهل سنت نقل شده كه بعضى از آنها سندش تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هست ، و بعضى ديگر سندش موقوف است ، و همه اش ذكر نشده ، و به هر حال كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مصداقى از مصاديق آيه است ، ولى به هيچ وجه صلاحيت براى تفسير آن ندارد.
و در الدر المنثور از ابن مردويه ، از ابن عباس و در مجمع البيان از ابن عباس ، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه فرمود: به من پنج چيز داده اند، كه به احدى از انبياى قبل از من ندادند، اول اينكه من مبعوث شده ام به كافه مردم ، چه سرخ پوست ، و چه سياه پوست ، و اما ساير انبياء هر يك مبعوث مى شد به قوم خودش دوم اينكه خداى تعالى مرا به وسيله رعب و وحشت يارى فرمود، دشمن من از مسافت يك ماه راه از من مرعوب مى شود، سوم اينكه غنيمت براى من حلال شد، چهارم اينكه تمام روى زمين برايم مسجد و هم طهور شد، پنجم اينكه به من شفاعت دادند، و من آن را براى متم در روز قيامت ذخيره كرده ام ، و امتم ان شاء الله اگر چيزى را شريك خدا نسازد، بدان نائل مى شود.
مؤ لف : اين معنا از ابن منذر، از ابى هريره ، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز روايت شده .
ليكن روايت مزبور معارض است با روايات بسيارى كه مى گويند: نوح (عليه السلام ) نيز مبعوث بود براى رسالت به سوى تمام بشر، كه در بعضى از آن روايات نام ابراهيم (عليه السلام ) و در بعضى ديگر همه انبياى اولوا العزم نيز برده شده .
و از سوى ديگر اينكه شفاعت را يكى از خصائص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دانست ، مخالف است با روايات زيادى كه براى ساير انبياء هم شفاعت را اثبات مى كند، خداى تعالى هم در قرآن شفاعت را خاص عموم كسانى دانسته كه در دنيا شهيد و گواه بر حق باشند، و فرموده : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) و قرآن كريم گواهى داده به اينكه حضرت عيسى (عليه السلام ) از شهداء است ، و فرموده : (و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا).
و روايات از طرق عامه و خاصه در عموميت رسالت رسول اسلام بسيار است ، و از ظاهر بسيارى از آن روايات بر مى آيد كه كلمه (كافه ) را در جمله : (و ما ارسلناك الا كافه للناس ) حال از (ناس ) گرفته ، و حال را بر صاحب حال مقدم داشته ، در حالى كه علماى نحو در آن اختلاف دارند، بصرى ها آن را جايز ندانسته ، و كوفى ها جايزش مى دانند.
سوره سباء، آيات 31 - 54


و قال الذين كفروا لن نومن بهذا القرآن و لا بالذى بين يديه و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الى بعض القول يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم لكنا مومنين (31) قال الذين استكبروا للذين استضعفوا انحن صددنكم عن الهدى بعد اذ جاءكم بل كنتم مجرمين (32) و قال الذين استضعفوا للذين استكبروا بل مكر اليل و النهار اذ تامروننا ان نكفر بالله و نجعل له اندادا و اسروا الندامه لما راوا العذاب و جعلنا الاغلال فى اعناق الذين كفروا هل يجزون الا ما كانوا يعملون (33) و ما ارسلنا فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون (34) و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين (35) قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و لكن اكثر الناس لا يعلمون (36) و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى الا من آمن عمل صالحا فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فى الغرفات آمنون (37) و الذين يسعون فى آياتنا معاجزين اولئك فى العذاب محضرون (38) قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين (39) و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكه اهولاء اياكم كانوا يعبدون (40) قالوا سبحانك انت ولينا من دونهم بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون (41) فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون (42) و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ما هذا الا رجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آباوكم و قالوا ما هذا الا افك مفترى و قال الذين كفروا للحق لما جاءهم ان هذا الا سحر مبين (43) و ما آتيناهم من كتب يدرسونها و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير (44) و كذب الذين من قبلهم و ما بلغوا معشار ما آتيناهم فكذبوا رسلى فكيف كان نكير (45) قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنه ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد (46) قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله و هو على كل شى ء شهيد (47) قل ان ربى يقذف بالحق علام الغيوب (48) قل جاء الحق و ما يبدى الباطل و ما يعيد (49) قل ان ضللت فانما اضل على نفسى و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى انه سميع قريب (50) و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مكان قريب (51) و قالوا آمنا به و انى لهم التناوش من مكان بعيد (52) و قد كفروا به من قبل و يقذفون بالغيب من مكان بعيد (53) و حيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل انهم كانوا فى شك مريب (54)



ترجمه آيات
كسانى كه كافر شدند گفتند: هرگز به اين قرآن ، و به كتابهاى آسمانى كه فعلا هست ايمان نمى آوريم ، و اگر ظالمان را در آن هنگام كه نزد پروردگارشان ايستاده باشند ببينى ، خواهى ديد كه با يكديگر كشمكش نموده ، جرم را به گردن يكديگر مى اندازند، كسانى كه در دنيا ضعيف شمرده شدند، به كسانى كه بزرگ منشى كردن د، مى گويند: اگر شما نبوديد ما از مومنان بوديم (31).
و كسانى كه بزرگ منشى كردند، به آنانكه ضعيف شمرده شدند، مى گويند: آيا ما شما را از هدايت بعد از آنكه در اختيارتان قرار گرفت جلوگيرى كرديم ؟ نه ، بلكه خودتان مجرم بوديد (32).
و آنهايى كه ضعيف شمرده شدند، به كسانى كه بزرگ منشى كردند، گفتند: بلكه نيرنگ شبانه روزى شما، ما را وادار به كفر نمود، براى اينكه شما ما را دستور مى داديد به خدا كفر بورزيم ، و برايش شريك بگيريم ، (آن روز هم بر حسب طبيعتى كه در دنيا كسب كرده بودند) پشيمانى خود را در وقت ديدن عذاب پنهان مى كنند، و ما كنده و زنجير به گردن كفار مى گذاريم ، آيا جز به آنچه كه مى كردند كيفر مى شوند؟ (33).
ما به سوى هيچ قريه اى بيم رسان نفرستاديم ، مگر آنكه عياشهاى آن قريه گفتند: ما به آنچه شما به تبليغش ماءمور شده ايد كافريم (34).
و نيز گفتند: ما اموال و اولاد بيشترى داريم ، و هرگز عذاب نمى شويم (35).
بگو اين پروردگار من است ، كه روزى را براى هر كس بخواهد بسيار، و براى هر كس بخواهد اندك مى سازد، و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (36).
و اموال و اولاد شما چنان نيست كه شما را نزد ما مقرب سازد، مگر كسى كه ايمان آورد، و عمل صالح كند، كه اينگونه افراد پاداشى دو برابر آنچه مى كردند دارند، و در غرفه ها ايمنند (37).
و كسانى كه در جلوگيرى از آيات ما تلاش مى كنند، و مى خواهند ما را عاجز كنند، در عذاب احضار خواهند شد (38).
(باز هم بگو) كه : اين پروردگار من است كه رزق را براى هر كس بخواهد وسعت داده ، و براى هر كس بخواهد تنگ مى گيرد، و آنچه كه انفاق كنيد او جايش را پر مى كند، و او بهترين روزى دهندگان است (39).
و روزى كه همگى را محشور مى كند، و آن گاه به ملائكه مى گويند: آيا اينان شما را مى پرستيدند؟ (40).
در جواب مى گويند: منزه ى تو اى خدا! تويى ولى ما، نه اينان ، بلكه اينان جن را مى پرستيدند، بيشترشان به جن ايمان داشتند (41).
پس (به هر حال ) امروز هيچ يك از شما براى ديگرى مالك نفع و ضررى نيست ، و ما به كسانى كه ستم كردند مى گوييم : عذاب آتش ‍ را كه آن را تكذيب مى كردند بچشيد (42).
و چون آيات ما بر آنان تلاوت مى شود، با اينكه آياتى روشن است ، در عين حال مى گويند: اين مرد هيچ منظورى ندارد جز اينكه شما را از آنچه پدرانتان مى پرستيدند جلوگيرى كند، و نيز مى گويند: اين آيات دروغى بيش نيست ، كه وى به خدا بسته است ، و كسانى كه كافر شدند وقتى حق برايشان روشن مى شود مى گويند: اين جز سحرى آشكار نيست (43).
با اينكه ما هيچ كتابى به اين كفار قريش نفرستاده ايم تا درس آن را خوانده باشند، و نيروى تشخيص سحر را به دست آورده باشند، و قبل از تو هيچ بيم رسانى به سوى آنان نفرستاديم (44).
(اين تنها اينان نيستند كه آيات ما را تكذيب مى كنند )، كسانى كه قبل از ايشان بودند، (و قريش ) ده يك آن نيرو را كه ما به آنان داديم ندارند فرستادگان مرا تكذيب كردند، و من چگونه آنان را به عذاب خود هلاك كردم ، آيا از هلاك قريش عاجزم ؟ (45).
بگو: من شما را به يك اندرز موعظت مى كنم ، و آن اين است كه : فقط به خاطر خدا (و بدون اينكه غير از خدا را دخالت دهيد) دو به دو و يا تك تك و بدون سر و صدا قيام كنيد، و سپس درباره من بينديشيد، آيا در مدتى طولانى كه در بين شما زندگى كرده ام سوء سابقه اى و يا جنونى سراغ داريد؟ نه ، طرف شما جنون ندارد، او جز بيم رسان نيست ، كه شما را از عذابى شديد كه در انتظار شماست ، مى ترساند (46).
بگو: من كه از شما اجرتى نخواسته ام ، و به فرض هر چه هم خواسته باشم مال خود شما، چون پاداش من جز بر خدا نتواند بود، و او بر هر چيز ناظر است (47).
بگو پروردگار من حق را نازل مى كند، و او علام الغيوب است (48).
بگو حق آمد، و ديگر باطل نمى تواند از نو چيزى را بياورد، و با آن رونق قبلى خود را اعاده دهد (49).
بگو: به فرضى هم كه من گمراه شده باشم ، به ضرر خودم شده ام ، و اگر راه يافته باشم ، به وحى پروردگارم يافته ام ، كه او شنوايى نزديك است (50).
و اگر ببينى هنگامى كه كفار به فزع در مى آيند، پس در پيشگاه خدا فرارى نيست ، و چيزى از او فوت نمى شود، بلكه از جايى نزديك دستگير مى شوند (51).
و نيز گفتند: ايمان آورديم به آن قرآن ، ولى چگونه از مكانى دور يعنى از قيامت به ايمان توانند رسيد (52).
با اينكه قبلا به آن كفر ورزيدند، و از مكانى دور سخن به ناديده رها مى كردند (53).
ميان ايشان و آن آرزو كه دارند حايل افكند، چنان كه با نظاير ايشان از پيش همين رفتار را كرد، كه آنان در شكى سخت بودند (54).
بيان آيات
اين آيات فصل ديگرى است از سوره ، كه درباره مساله نبوت ، و فروعات آن سخن مى گويد، و سخنانى را كه مشركين درباره اين مساله گفته اند نقل مى كند، و در خلال آن آنچه در روز مرگ ، و يا روز قيامت بر سر آنان مى آيد، خاطر نشان مى سازد.
و اين آيات به وسيله آيه (و ما ارسلناك الا كافه للناس ) متصل به آيات قبل مى شود، و در حقيقت آيه مزبور برزخى است بين دو دسته آيات ، چون در آن مساله رسالت به عنوان دليل بر مساءله توحيد ذكر شد.


و قال الذين كفروا لن تومن بهذا القرآن و لا بالذى بين يديه



مراد از (الذين كفروا) مشركين ، و مراد از (الذى بين يديه ) كتاب آسمانى قبل از قرآن يعنى تورات و انجيل است ، مشركين گفته بودند كه : نه به اين قرآن ايمان داريم ، و نه به كتب آسمانى قبل از آن ، و اين بدان جهت است كه اصولا مسلك وثنيت و شرك معتقد به نبوت و توابع آن يعنى كتب آسمانى نيست .
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (الذى بين يديه ) مساله آخرت و معاد است ، سخنى است بدون دليل ، به خلاف معنايى كه ما كرديم ، كه در قرآن كريم شواهد بسيار دارد، چون قرآن در بسيارى موارد از تورات و انجيل تعبير به (الذى بين يديه ) كرده ، و خطايى ديگر كه بعضى از مفسرين مرتكب شده اند، اين است كه گفته اند: مراد از (الذين كفروا) يهوديانند.
گفتگو و مخاصمه ضعفاى با بزرگانشان ، در قيامت ، كه گمراهى خود را متوجهبزرگان خود كرده بزرگانشان نيز خود را تبرئه مى كنند.


و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم ...



ظاهرا حرف (لام ) در كلمه (الظالمون ) لام عهد است . اين آيه و دو آيه بعد از آن اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه وبال اين كفر كه اساس آن گمراهى پيشوايان كفر، و گمراه گرى آنان نسبت به پيروان خويش است ، به زودى به آنان مى رسد، و چيزى نمى گذرد كه پشيمان مى شوند، در حالى كه پشيمانى سودى نداشته باشد.
پس جمله (و لو ترى ) خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، چون خود كفار كمتر از آنند كه خطاب الهى را بفهمند. (اذ الظالمون ) يعنى آنهايى كه به كتب خدا و فرستادگان او كفر ورزيدند و با اين عمل خود، به خود ظلم كردند. (موقوفون عند ربهم ) در روز قيامت براى حساب و جزاء در پيشگاه پروردگارشان مى ايستند. (يرجع بعضهم الى بعض القول ) يعنى با يكديگر گفتگو و با يكديگر مراجعه و مخاصمه مى كنند. (يقول الذين استضعفوا) بيان همان مراجعه است ، مى فرمايد: آنها كه در دنيا ضعيف شدند، و تبعه ستمگران بودند (للذين استكبروا) به ستمگران و پيشوايان ضلالت مى گويند: (لولا انتم لكنا مومنين ) اگر شما نبوديد، ما مومن بوديم ، منظورشان اين است كه شما ما را مجبور و وادار به كفر كرديد، و بين ما و ايمان حائل گشتيد.
(قال الذين استكبروا للذين استضعفوا) - مستكبرين جواب دادند، و از تهمتى كه ضعفاء به ايشان زدند - كه شما ما را مجبور كرديد - به اينكه (انحن صددناكم ) آيا ما شما را از ايمان باز داشتيم ؟ مانع شديم (عن الهدى بعد اذ جاءكم ) از اينكه هدايت را بعد از آن كه به وسيله دعوت نبوى در اختيارتان قرار گرفت بپذيريد؟ حاشا زيرا بهترين دليل بر اينكه ما شما را مجبور نكرديم ، و بين شما و ايمان حائل نشديم ، اين است كه شما در ايمان و كفر مختار بوديد، (بل كنتم مجرمين ) بلكه خودتان مجرم بوديد، و مى خواستيد بر جرم خود ادامه دهيد، و به همين جهت جرم خود را تا مرز كفر كشانديد، و با اينكه هدايت الهى در اختيارتان قرار گرفت ، زير بار نرفتيد، بدون اينكه از ناحيه ما مجبور شده باشيد، پس كفر شما مستند به خود شماست ، و ما براى از آنيم .
(و قال الذين استضعفوا للذين استكبروا) - اين جمله حكايت كلام ضعفاست كه در رد دفاعيه مستكبرين گفتند: (بل مكر الليل و النهار) نه ، شما بى تقصير نيستيد، چون نقشه هاى پى گير، و مكر شبانه روزى شما ما را به كفر واداشت ، (اذ) چون شما همواره (تامروننا ان نكفر بالله و نجعل له اندادا) به ما دستور مى داديد به خدا كفر بورزيم ، و براى او انداد و امثالى از آلهه دروغى قائل شويم ، يعنى شما در دنيا به طور دائم و شبانه روزى نقشه مى ريختيد، براى اينكه ما را ضعيف كنيد و بر ما فرمانروا باشيد و ما را واداريد كه خواسته هاى شما را اطاعت كنيم و ايمان آوريم ، لذا ناچار بوديم بر اينكه سر در اطاعت نهيم و كافر و مشرك شويم چون شما كفر و شرك را از ما مى خواستيد، و مگر اجبار غير از اين است ؟
دروغگويى و پنهانكارى كفار در قيامت كه روز كشف اسرار است ، از باب ظهور ملكاترذيله و عادات بد نفسانى است
(و اسروا) - و پنهان داشتند: (الندامه لما راوا العذاب ) ندامت خود را چون عذاب را ديدند، و فهميدند كه ديگر راه فرارى ندارند. و اين پنهان كارى در آن روز با اينكه روز قيامت روزى است كه همه پنهانيها و اسرار بيرون مى افتد، و روزى است كه (يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء - چيزى از اسرار مردم بر خدا پوشيده نمى ماند) نظير دروغگوييشان و انكار شركشان است ، و نيز نظير قسم دروغ خوردنشان است ، كه در قيامت همه اينها از آنان سر مى زند، و اين از باب ظهور ملكات رذيله است ، كه در نفوس آنها ريشه دوانده ، از آنجايى كه در دنيا همواره ندامت خود را از ترس شماتت دشمنان پنهان مى داشتند، اين پنهان كارى براى آنان عادت شده ، لذا در قيامت هم با اينكه روز بروز و ظهور نهانى ها است ، و روز (تبلى السرائر) برون افتادن اسرار از پرده ها است ، مع ذلك دست از عادت دنيايى خود بر نمى دارند، و به مقتضاى ملكه دروغگويى باز دروغ مى گويند با اينكه مى دانند كه دروغشان هويدا است .
خداى سبحان سپس كيفيت گرفتاريشان به عذاب را ذكر نموده ، مى فرمايد: (و جعلنا الاغلال فى اعناق الذين كفروا) غل و زنجيرها به گردنهايشان مى افكنيم تا نتوانند از عذاب بيرون آيند. (هل يجزون الا ما كانوا يعملون - مگر به جز آنچه مى كردند جزاء داده مى شوند)؟.


و ما ارسلنا فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون



كلمه (مترف ) اسم مفعول از ماده (اتراف ) است ، كه به معناى زياده روى در تلذذ از نعمتها است ، و در اين تفسير اشاره است به اينكه زياده روى در لذايذ كار آدمى را به جايى مى كشاند كه از پذيرفتن حق استكبار ورزد، همچنان كه آيه بعدى هم آن را افاده مى كند.
وجه اينكه مترقين گفتند ما عذاب نمى شويم


و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين



ضمير جمع به كلمه (المترفين ) بر مى گردد، و خاصيت اتراف ، و ترفه ، و غوطه ور شدن در نعمت هاى مادى همين است ، كه قلب آدمى بدان ها متعلق شود، و آنها را عظيم بشمارد، و سعادت خود را در داشتن آنها بداند، حالا چه اينكه موافق حق باشد، يا مخالف آن ، در نتيجه همواره به ياد حيات ظاهرى دنيا بوده ، ماوراى آن را فراموش مى كند.
و لذا خداى سبحان از چنين افرادى حكايت مى كند كه گفتند: (نحن اكثر اموالا و اولاد ا - ما اموال و اولاد بيشترى داريم )، يعنى سعادتى نيست جز در همين ، همچنان كه شقاوتى هم نيست جز در نداشتن آن ، (و ما نحن بمعذبين ) و ما در آخرت معذب نيستيم ، و اين نفى عذابشان نيست مگر از غفلت و بى خبرى از ماوراى بسيارى اموال و اولاد، وقتى سعادت و فلاح تنها در داشتن مال و اولاد بيشترى بود، و بس ، معلوم است كه عذابى هم نيست ، مگر در نداشتن آن ، و با داشتن آن عذابى نخواهد بود.
در اينجا وجه ديگرى نيز هست ، و آن اين است كه مشركين از آن جا كه برخوردار از مال و اولاد بودند، مغرور شدند، و پنداشتند كه در درگاه خدا احترامى دارند، و اين كرامت و حرمت را هميشه خواهند داشت ، و معناى كلامشان اين است كه : ما در درگاه خدا داراى كرامتيم ، شاهدش هم اين است كه اين همه مال و اولادمان داده ، و ما هميشه اين كرامت را خواهيم داشت ، پس اگر هم عذابى باشد، ما معذب نخواهيم بود. بنابراين وجه آيه شريفه در معناى آيه شريفه (و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) خواهد بود.
جواب به آنان با بيان اينكه كثرت مال و اولاد بدون ايمان وعمل صالح مانع از عذاب نيست


قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و لكن اكثر الناس لا يعلمون



اين آيه و سه آيه بعدش جواب از اين گفتار مشركين است ، كه گفتند: (نحن اكثر اموالا)، و اين جواب از دو طريق و به دو صورت آمده ، اول اينكه مساله رزق يعنى اموال و اولاد، و كمى و زيادى آن ، به دست خدا است ، كه هر كسى را به مقتضاى حكمت و مصلحت از آن روزى مى كند و اسباب بدست آوردنش را هم فراهم مى كند، و خواست انسان و كرامت و حرمتى كه نزد خدا دارد، هيچ اثرى در كمى و زيادى رزقش ندارد. براى اينكه چه بسا رزق يك مومن ، و يك كافر، و يك عاقل دورانديش ، زياد مى شود، همچنانكه رزق يك احمق و بى عقل زياد مى شود، و چه بسا همين نامبردگان رزقشان كم مى شود، و يا در اول زياد، و در آخر كم مى شود، پس زيادى مال هيچ دلالتى بر سعادت و كرامت نزد خدا ندارد.
و همين است معناى جمله (قل ان ربى ) كه در آن رب را به خود نسبت داده ، چون طرف خطابش يعنى مشركين خدا را رب خود نمى دانستند، و رزق دادن ، خود از شوون ربوبيت است ، (يبسط) كه توسعه مى دهد، (الرزق لمن يشاء) رزق را براى هر كه بخواهد، و مصلحت و حكمتش اقتضاء كند (و يقدر) و تنگ مى گيرد آن را براى هر كه بخواهد (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) و ليكن بيشتر مردم نمى دانند، اگر از رزق چيزى نصيبشان نشده باشد، محروميت خود را به اسباب ظاهرى ، و اتفاقى نسبت مى دهند، و اگر نصيبشان بشود، آن را به زرنگى و حسن تدبير خود نسبت مى دهند، و همين كافى است در حماقت آنان .


و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى ... محضرون



اين آيه صورت دوم جواب است ، از گفته آنان كه گفتند: (نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين ) و حاصل آن اين است كه نبودن عذاب نتيجه تقرب به خدا است ، نه اينكه نتيجه داشتن اموال و اولاد بيشتر باشد، چون اموال و اولاد باعث تقرب به خدا نمى شود، تا با بودن آن عذابى نباشد، و بنابر اين در آيه شريفه مقرب بودن مال ، در جاى نبودن عذاب به كار رفته ، و اين از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است .
و همين معنا معناى جمله (و ما اموالكم و لا اولادكم ) نيز هست ، چون مى فرمايد: (و ما اموالكم و لا اولادكم ) اموال و اولاد شما كه بدان در سعادت خود اعتماد مى كنيد و آن را دليل بر نداشتن عذاب خدا مى دانيد (بالتى تقربكم عندنا زلفى ) چيزى نيست كه شما را نزد ما نزديك سازد.
(الا من امن و عمل صالحا) - مگر آن كس كه ايمان آورد، و با مال و فرزندان خود عمل صالح كند، مال خود را در راه خدا انفاق نموده ، و با آن ايمان و عمل صالح را تزويج و تبليغ كرده ، در سايرين نيز منتشر سازد، و اولاد خود را با تربيت دينى بار آورد، چنين افرادى پاداش دو چندان خواهند داشت . (فاولئك لهم جزاء الضعف ) در اين جمله به احتمال قوى موصوف (جزاء) اضافه بر صفت (ضعف ) شده ، و معناى آن پاداش دو چندان است ، و دو چندان بودنش براى اين است كه هم خود هدايت يافتند، و هم ديگران را هدايت كردند، علاوه بر اينكه خداوند حسنات آنان را به ده برابر و بيشتر مزد مى دهد. (و هم فى الغرفات آمنون ) يعنى در قبه هاى بلند، از عذاب ايمنند، پس چنين افرادى عذاب نمى شوند.
(و الذين يسعون فى آياتنا معاجزين ) - يعنى در آيات ما جديت مى كنند كه آن را از اثر بيندازند - و يا از ما پيشى بگيرند - (اولئك فى العذاب محضرون ) اينان هر چند كه مال و اولادشان بسيار باشد، سرانجام در آتش احضار مى شوند.
و در جمله (و ما اموالكم و لا اولادكم ) از خطاب مخصوص به مومنين ، به خطاب عموم مردم از كافر و غير از كافر عدول شده ، و وجهش اين است كه حكمى كه براى اموال و اولاد بيان كرد، اختصاص به يك طايفه معينى ندارد، اگر اين مال و اولاد در كار خير به كار رود، اثر جميلش به شرطى هويدا مى گردد، كه توام با ايمان و عمل صالح باشد، و گرنه بيش از پيش و بال مى آورد.


قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين



در مجمع البيان گفته ، وقتى مى گويند: (اخلف الله له و عليه ) معنايش اين است كه خداوند به جاى آنچه از دست فلانى برفت عوضى بداد.
سياق آيه دلالت دارد بر اينكه مراد از انفاق در وجوه احسان است ، و مراد بيان اين نكته است كه چنين انفاقى نزد خدا ضايع و گم نمى شود، بلكه خداوند آن را عوض مى دهد.
بنابراين جمله (قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر) در صدر آيه براى اشاره به اين نكته است كه مساله رزق ، در سعه و ضيقش به دست خدا است ، خدايى كه اگر كم روزى دهد، خزينه اش زياد نمى شود، و اگر زياد بدهد خزينه اش كم نمى گردد، آنگاه فرموده : (و ما انفقتم من شى ء)، هر چه انفاق كنيد، چه كم و چه زياد و آن مال هر چه باشد، (فهو يخلفه ) خدا جانشين كننده و جا پركن آن است ، و عوض آن را به شما مى دهد، يا در دنيا، و يا در آخرت ، (و هو خير الرازقين )، و او بهترين روزى رسان است ، براى اينكه او اگر روزى مى دهد، بلا عوض و صرفا از در جود و سخا مى دهد، ولى ديگران اگر روزى مى دهند، به عنوان قرض و معامله مى دهند، آرى مى دهند تا روزى پس بگيرند، علاوه بر اينكه او رازق حقيقى است ، و ديگران واسطه وصول رزق اويند.


و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكه اهولاء اياكم كانوا يعبدون



مراد از (هم جميعا) - به شهادت سياق - عابدها و معبودهايند، و يا به عبارت ديگر بت ها و بت پرستانند.
سؤ ال خداوند از ملائكه (آهولاء اياكم كانوايعبدون ) و بيزارى جستن ملائكه از عبادتمشركين
و در جمله (ثم يقول للملائكه ا هولاء اياكم كانوا يعبدون ) كه خداى تعالى سوال مى كند، منظور سوال از اصل فرشته پرستى نيست ، و از ملائكه نمى پرسد، كه آيا بت پرستان شما را پرستش مى كردند يا نه ، چون اگر سوال اين بود. ديگر معنا نداشت ملائكه آن را انكار كنند، بگويند: (سبحانك انت ولينا...)، چون در اينكه مشركين ملائكه را مى پرستند هيچ حرفى نيست ، بلكه مراد، سوال از رضايت ملائكه است ، كه آيا شما به پرستش مشركين . و خضوع عبادتى ايشان در برابر شما راضى بوديد، يا خير؟ همانطور كه در آيه : (ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله ) از حضرت مسيح (عليه السلام ) نمى پرسد كه آيا تو چنين دستورى داده اى ؟ چون هر چند ظاهر عبارت همين معنا را مى رساند، اما مى دانيم كه منظور اين نيست ، چون خداى تعالى مى داند كه مسيح (عليه السلام ) چنين دستورى نمى دهد، بلكه مراد اين است كه آيا تو راضى بودى كه امتت تو را به عنوان خداى دوم بپرستند؟ خواهى گفت : اين را هم خدا مى دانست كه نه ملائكه به شرك مشركين راضى بودند، و نه مسيح (عليه السلام ) به شرك نصارى ، در جواب مى گوييم : بله درست است ، كه خدا اين را هم مى دانست ، اما منظور از اين عبارت اين است كه به هر دو طايفه بفهماند كه اميدى كه به شفاعت ملائكه و شفاعت حضرت مسيح (عليه السلام ) داشتند، بى جا بوده ، و براى هميشه از اين شفاعت نا اميد باشند، و هر چه در دنيا به اين منظور عبادت كردند، همه هدر رفته ، و بى فايده است .


قالوا سبحانك انت ولينا من دونهم بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون



ملائكه در پاسخى كه به سوال خداى تعالى داده اند تمامى مراسم ادب را رعايت كرده اند، نخست او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط منزه از اين دانسته اند كه كسى غير از او سزاوار پرستش باشد، دوم اينكه رضايت خود را از اينكه معبود مشركين واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشته اند كه : ما به چنين خطايى راضى نبوده ايم ، سوم اينكه همين معنا را صريح نگفته اند، و نخواسته اند كه حتى چنين خطايى را به زبان بياورند، نگفتند: ما به عبادت آنان راضى نبوديم ، و اصلا نامى از عبادت آنها نبردند، تا مقام تخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى كه گوش خراش باشد آلوده نكرده باشند، نه با تصور آن ، و نه با تصديقش .
بلكه در پاسخ گفتند كه : ما به غير از تو وليى براى خود نمى شناسيم ، و ولى ما تنها تويى ، و با نفى ولايت غير از خدا، عدم رضايت خود را به طور كنايه رساندند، چون اگر به پرستش مشركين راضى مى شدند، قهرا بين آنان و مشركين موالاتى مى بود، و اين موالات با انحصار ولايت در خدا منافات دارد، بعد از آنكه ولايت را منحصر در خداى تعالى كردند، ديگر معنا ندارد بين آنان و پرستندگانشان موالاتى باشد، و وقتى موالاتى نبود، رضايت به پرستش آنان نيز نخواهد بود.
مقصود از اينكه مشركين به جن ايمان داشته آنها را عبادت مى كرده اند
سپس بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: (بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون ) و جن دومين طايفه از طوايف سه گانه اى هستند كه مورد پرستش مشركين واقع شده اند، چون گفتيم : مشركين سه طايفه از موجودات را مى پرستند، ملائكه ، و جن ، و قديسين از بشر را، از اين سه طايفه دو طايفه اول در استحقاق پرستش مقدم بر طايفه سوم مى باشند، و طايفه سوم هر چند كه اگر به حد كمال رسيده باشند، از دو طايفه اول افضلند، و ليكن هر چه باشند ملحق به آن دو طايفه اند.
و اينكه ملائكه در كلام خود كلمه اضراب و اعراض ، يعنى كلمه (بل ) را به كار بردند، دليل بر اين است كه جن به پرستش بت پرستان راضى بوده اند.
و جن همان كسانى هستند كه وثنى ها آنها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالم مى دانستند، و آنها را مى پرستيدند، براى اينكه از شرشان محفوظ بمانند، همچنان كه ملائكه را مبدء تاريخ پنداشته ، آنها را مى پرستيدند، تا خيرات آنان را به سوى خود سرازير كنند.
مراد از جن اينهايند، نه آنكه - چنانچه بعضى گفته اند - ابليس و فرزندان ، و ياوران وى باشند، و معناى عبادت ابليس اين باشد كه دعوت وى را اطاعت نموده ، و به دعوت وى ملائكه را مى پرستيدند، و يا به دعوت وى هر گناه ديگرى را مرتكب مى شدند.
دليل بر بطلان اين تفسير، تعبيرى است كه در آيه شريفه به لفظ ايمان آمده ، نه به لفظ اطاعت ، و نيز آن تفسير ديگر كه گفته : (جن در برابر مشركين مجسم مى شدند، و مشركين آنها را ملائكه مى پنداشتند، و مى پرستيدند) و همچنين آن تفسير ديگر كه گفته : (جنيان بدرون بت ها مى رفتند، تا در هنگام پرستش بت پرستان ، ايشان پرستش شوند) صحيح نيست .
و اى بسا وجه اينكه ايمان به جن را به بيشتر مشركين نسبت دادند، نه به همه آنان اين باشد كه بيشتر مشركين منظورشان از بت پرستى مصونيت از شرور آلهه بوده ، و از سوى ديگر در مذهب ايشان مبدء تمام شرور جن بوده است ، پس در نتيجه پرستش بيشتر آنان به طور ناخودآگاه پرستش جن بوده است .
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اكثر، همگى مشركين است ، صحيح نيست ، چون اين توجيه و تفسير وقتى صحيح است ، كه كلمه عبادت به اطاعت تفسير شود، و حال آنكه توجه فرموديد كه : آيه شريفه سخنى از اطاعت به ميان نياورده ، بلكه سخن از ايمان گفته است .


فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون



اين آيه نوعى تفريع و نتيجه گيرى است ، از بيزارى جستن ملائكه از مشركين ، و در اين تفريع و در چند جاى ديگر از كلام خداى تعالى بيان داشته ، كه : به طور كلى هر تابعى از متبوع خود، و هر متبوعى از تابع خود بيزارى ميجويد، از آن جمله فرموده : (و يوم القيمه يكفرون بشرككم و نيز فرموده : ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا) و معناى آيه روشن است .
اصرار و پافشارى مشركين در پيروى هوى و مقاومت بدوندليل در برابر حق و موعظه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنان را به قيام الله


و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ما هذا الا رجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آباوكم ...من نذير



خطابى است از مشركين ، به عموم مشركين ، كه بعد از شنيدن آيات قرآنى يكديگر را هشدار مى دهند كه : در تمسك به دين آباى خود كوشا باشند، و نيز يكديگر را تحريك مى كنند: كه عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به پا خيزند.
و اگر در اين كلام ، خداى تعالى آيات خود را به وصف (بينات ) توصيف فرموده ، خواسته است به نوعى ايشان را مورد عتاب قرار دهد، و گويا فرموده : وقتى اين آيات بر آنان خوانده مى شود، با اينكه آياتى بينات و روشنند، و هيچ ترديدى و شكى در آنها نيست ، مع ذلك به جاى اينكه عموم هم مسلكان خود را دعوت كنند كه : بياييد و اين آيات را بپذيريد، بر عكس عموم آنها را مى خوانند تا در تقليد كوركورانه از پدران خود پافشارى كنند، و ايشان را تحريك مى كنند كه : عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به پا خيزند. و در اينكه كلمه آباء را به ضمير كم اضافه كرده ، مبالغه در شوراندن مردم را افاده مى كند.
(و قالوا ما هذا الا افك مفترى ) - واو، در ابتداى جمله ، جمله را عطف مى كند به كلمه (قالوا) كه قبلا ذكر شده و معنايش اين است كه مشركين قبلا گفتند: اين مرد جز اين مقصودى ندارد كه شما را از مقصود پدرانتان باز بدارد، و نيز گفتند كه : سخنان اين مرد جز افتراى به خدا چيزى ديگر نيست ، و كلمه (هذا) در جمله مورد بحث اشاره تحقير است ، و معنايش اين است كه با اشاره تحقيرآميز به آيات خدا اشاره نموده گفتند: اين كلامى است كه از وجهه اصلى اش برگشته ، و دروغى است بر خدا.
با اينكه جا داشت بگويند: اينها آيات بينات خدا هستند، كه از ناحيه خدا نازل شده ، و اينكه با كلمه (هذا) به آيات بينات اشاره كردند، خود دليل بر اين است كه از آيات چيزى جز اين نفهميده اند، كه اينهم چيزى از چيزها است .
خداى سبحان از اين جا سياق كلام را تغيير داده ، مى فرمايد: (و قال الذين كفروا للحق لما جاءهم هذا سحر مبين ) آمدن حق براى آنها به اين است كه حق به آنها برسد و براى آنها ظاهر شود. در اين جمله مى توانست بفرمايد: (و قالوا للحق لما جاءهم هذا سحر مبين ) ولى اين طور نفرمود، بلكه وصف كفر را ذكر كرد، تا به علت حكم اشاره كرده باشد، و چنين معنا دهد كه : كسانى كه كافر شدند، كفرشان علت شد، تا حق صريح و روشنى را كه به ايشان رسيد سحر و باطل بخوانند.
بعد از اين جمله براى اينكه اصرارشان در پيروى هوى ، و مقاومت بدون دليل آنان را در برابر حق تاكيد كند، فرمود: (و ما آتيناهم من كتب يدرسونها و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير) و اين جمله جمله اى است حاليه ، كه با جمله قبلى چنين معنا مى دهد: (كسانى كه كافر شدند، - كفار قريش - حق صريح و روشن را سحر روشن خواندند، در حالى كه ما هيچ كتابى به ايشان نداديم ، كه بخوانند، و به استناد آن ، اين قرآن را باطل بدانند و رسولى هم قبل از تو به سوى ايشان نفرستاده بوديم ، تا انذارشان كرده باشد)، و حق و باطل را بر ايشان بيان نموده باشد، و به استناد گفته هاى آن رسول ، اين كتاب را باطل تشخيص دهند.


و كذب الذين من قبلهم و ما بلغوا معشار ما آتيناهم فكذبوا رسلى فكيف كان نكير



دو ضمير جمع اولى (قبلهم ) و دومى (بلغوا) به كفار قريش و پيروانشان بر مى گردد، و ضمير جمع سومى و چهارمى به كسانى كه قبل از ايشان بودند. و كلمه (معشار) به معناى يك دهم است ، و كلمه (نكير) به معناى انكار است ، كه مراد از آن در آيه شريفه لازمه انكار است ، نه خود آن ، و لازمه انكار همان عذاب مى باشد.
و معناى آيه اين است كه : كسانى كه قبل از كفار قريش از امتهاى سابق بودند، و كفار قريش ده يك آنها نيرو و شوكت ندارند، وقتى فرستادگان مرا تكذيب كردند، ديديد كه چگونه به عذاب خود گرفتارشان نمودم ، ديگر گرفتارى قريش براى ما كارى ندارد، و اگر در آيه شريفه از تكلم با غير (اتيناهم ) به تكلم مفرد (عذابى ) التفات شده ، براى بزرگ شمردن جرم آنان ، و افاده سختى و هول انگيزى عذاب است .


قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنه



مراد از موعظه ، وصيت و سفارش است ، حال يا كنايه از آن است ، و يا آنكه معناى تضمينى آن سفارش است (ان تقوموا لله ) يعنى براى خدا قيام كنيد، و منظورتان جز حفظ حرمت خدا نباشد، (مثنى و فرادى ) يعنى دو بدو، و يكى يكى ، و اين تعبير كنايه از تفرق ، و دورى از اجتماع ، و بر پا كردن غوغا است ، چون غوغا فكر و شعورى ندارد، وقتى بپا شد، غالبا حق را مى ميراند، و باطل را زنده مى كند.

next page

fehrest page

back page