تفسير الميزان جلد ۱۶

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۵ -


(و ما يدريك لعل الساعه تكون قريبا) - چه مى دانى ، اى بسا كه تاريخ آن خيلى نزديك باشد. اين جمله ابهام در مساله را بيشتر مى كند، تا بهتر بفهماند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز در اين مساله مانند ساير مردم است ، و قيامت از آن اسرارى نيست كه خدا به وى گفته ، و از مردم پنهان كرده باشد.
وصف حال كافران در عذاب قيامت و عذر آوردنشان به اينكه ما بزرگان خود را پيروىكرديم و گمراه شديم


ان الله لعن الكافرين و اعد لهم سعيرا



لعن كفار به معناى دور كردن آنان از رحمت است . و كلمه (اعد) از اعداد است ، كه به معناى تهيه ديدن است . و كلمه (سعير) به معناى آتش شعله ور است ، و بقيه الفاظ آيه روشن است .


خالدين فيها ابدا لا يجدون وليا و لا نصيرا



فرق بين (ولى ) و (نصير) اين است كه : ولى هر كس عبارت است از كسى كه تمامى كارهاى او را انجام دهد، و آن كس خودش ‍ به كلى كنار باشد. ولى كلمه نصير به معناى آن كسى است كه در كارهاى وى او را كمك كند، و گوشه اى از كارهاى او را بعهده گيرد، و در كارى كه انجام مى شود هم صاحب كار دخالت داشته باشد، و هم نصير او. بنابر اين ولى عبارت است از كسى كه همه كارهاى (مولى عليه ) خود را انجام مى دهد، اما نصير قسمتى از آن را. بقيه الفاظ آيه روشن است .


يوم تقلب وجوههم فى النار يقولون يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا



تقلب وجوه در آتش ، به معناى زير و رو شدن ، و حال به حال گشتن است ، لحظه اى زرد، سپس سياه و در آخر كباب مى شوند، و ممكن است مراد از آن جابجا كردن كفار در آتش باشد، چون جابجا كردن ، در بهتر سوختن موثر است ، همچنان كه كباب را روى آتش جابجا مى كنند تا زودتر برشته شود.
جمله (يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا) سخنى است كه كفار از باب حسرت و ندامت مى زنند، و آرزو مى كنند: اى كاش خدا و رسول را اطاعت مى كردند.


و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبراءنا فاضلونا السبيلا



كلمه (ساده ) جمع سيد (آقا) است ، و كلمه (سيد) به طورى كه صاحب مجمع البيان گفته : به معناى مالك بزرگى است كه تدبير امور شهر و (سواد اعظم )، يعنى جمعيت بسيارى را عهده دار باشد، و كلمه (كبراء) جمع كبير است ، و شايد مراد از آن بزرگ سالان باشد كه معمولا عامه مردم از آنان تقليد مى كنند، چون مردم همانطور كه بزرگ قوم را اطاعت مى كنند، بزرگسالان را نيز پيروى مى نمايند.


ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا



كلمه (ضعفان ) به معناى مثلان (دو مانند) است ، و اگر عامه مردم از خدا در خواست كرده اند كه بزرگانشان را دو برابر عذاب كند، براى اين است كه بزرگان قوم هم خودشان گمراه بودند، و هم ديگران را گمراه كردند، و به همين جهت در خواست مى كنند كه ايشان را به لعنتى بزرگ لعنت كند.


يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسى فبراه الله مما قالوا و كان عند الله وجيها



در اين آيه مومنين را نهى مى فرمايد از اينكه مانند بعضى از بنى اسرائيل باشند، و با پيغمبرشان عملى انجام دهند كه آنان انجام دادند، يعنى پيغمبرشان را اذيت كنند.
و مراد از اين اذيت مطلق آزارهاى زبانى ، و يا عملى نيست ، گرچه مطلق آزار پيامبران حرام و مورد نهى است ، ولى در خصوص آيه به قرينه جمله (فبراه الله - خدا تبرئه اش كرد) مراد آزار از ناحيه تهمت و افتراء است ، چون اين اذيت است كه رفع آن محتاج به تبرئه خدايى است .
و شايد علت اينكه از بيان آزار بنى اسرائيل نسبت به موسى (عليه السلام ) سكوت كرد، و نفرموده كه آزارشان چه بوده ، مضمون آن حديث را تاييد كند، كه فرمود: بنى اسرائيل اين تهمت را به موسى زدند، كه وى آنچه مردان دارند ندارد، و خدا هم موسى را از اين تهمت تبرئه كرد، و به زودى حديث مزبور از نظر خواننده عزيز خواهد گذشت .
و اما در خصوص رسول گرامى اسلام ، و اينكه تهمتى كه به وى زدند چه بوده ؟ بهترين وجهى كه ذكر كرده اند اين است كه آيه شريفه اشاره است به تهمتهايى كه به آن جناب در خصوص داستان زيد و زينب زدند، و بعيد نيست كه چنين باشد، چون در روايات بسيارى كه در اين قصه وارد شده ، مطالبى است كه با قداست ساحت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مناسبت ندارند.
(و كان عند الله وجيها) - يعنى او نزد خدا صاحب جاه و آبرو، و مقام و منزلت بود، و اين جمله علاوه بر اينكه به طور اجمال مشتمل بر تبرئه موسى است ، تبرئه را نيز تعليل مى كند، و بيان مى نمايد كه چرا خدا او را تبرئه كرده ، و اين آيه و آيه بعدش نوعى اتصال به آيه قبل دارد، كه از ايذاى پيغمبر نهى مى كرد.


يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا



كلمه (سديد) از ماده (سداد) است ، كه به معناى اصابت راى ، و داشتن رشاد است ، و بنابر اين ، قول سديد، عبارت است از كلامى كه هم مطابق با واقع باشد، و هم لغو نباشد، و يا اگر فايده دارد، فايده اش چون سخن چينى و امثال آن ، غير مشروع نباشد. پس ‍ بر مومن لازم است كه به راستى آنچه مى گويد مطمئن باشد، و نيز گفتار خود را بيازمايد، كه لغو و يا مايه افساد نباشد.


يصلح لكم اعمالكم و يغفر لكم ذنوبكم و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما



توضيحى درباره اينكه صلاح اعمال و غفران ذنوب را نتيجه و فرع بر(قول سديد) آورد
(اصلاح اعمال ) و (مغفرت ذنوب ) را نتيجه قول سديد دانسته ، و فرموده : قول سديد بگوييد، تا اعمالتان صالح گردد، و گناهانتان آمرزيده شود، و اين بدان جهت است كه وقتى نفس آدمى عادت كرد به راستى ، و به قول سديد، و به هيچ وجه آن را ترك نكرد، ديگر دروغ از او سر نمى زند، و سخن لغو، و يا سخنى كه فساد از آن برخيزد از او شنيده نمى شود، و وقتى اين صفت در نفس ‍ رسوخ يافت ، بالطبع از فحشاء و منكر، و سخن لغو دور گشته ، در چنين وقتى اعمال انسان صالح مى شود، و بالطبع از عمرى كه در گناهان مهلك صرف كرده ، دريغ مى خورد، و از كرده ها پشيمان مى گردد، و همين پشيمانى توبه است .
و وقتى توبه كرد، و خدا هم در مابقى عمر از ارتكاب گناهان مهلك محافظتش فرمود، ديگر گناهان كوچك خيلى خطرى نيست ، چون خود خدا وعده داده كه اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، ما صغيره هايتان را مى آمرزيم ، (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ) و در نتيجه ملازمت قول سديد انسان را به سوى صلاح اعمال كشانيده ، و به اذن خدا به آمرزش گناهان منتهى مى شود.
(و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما) - اين جمله وعده اى است جميل به كسانى كه همه اعمال صالح را بجا آورند و از همه گناهان اجتناب كنند، چون فوز عظيم را مترتب بر طاعت خدا و رسول كرده .
با اين آيه ، سوره احزاب در حقيقت تمام شده است ، چون مساله اطاعت خدا و رسول ، كلام جامعى است كه همه احكام سابق از واجبات و محرمات را شامل مى شود، و دو آيه بعدى به منزله متمم براى آيه مورد بحث است .


انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا... غفورا رحيما



بررسى احتمالات مختلف در مراد از امانتى كه به انسان به وديعه سپرده شده است
امانت - هر چه باشد - به معناى چيزى است كه نزد غير وديعه بسپارند، تا او آن را براى سپارنده حفظ كند، و سپس به وى برگرداند، و در آيه مورد بحث امانت عبارت است از چيزى كه خداى تعالى آن را به انسان به وديعه سپرده ، تا انسان آن را براى خدا حفظ كند، و سالم و مستقيم نگه بدارد، و سپس به صاحبش يعنى خداى سبحان برگرداند.
و اما اينكه اين امانت چيست ؟ از جمله (ليعذب الله المنافقين و المنافقات ...) بر مى آيد كه امانت مذكور چيزى است كه نفاق و شرك و ايمان هر سه بر حمل آن امانت مترتب مى شود، در نتيجه حاملين آن امانت به سه طائفه تقسيم مى شوند، چون كيفيت حمل آنان مختلف است .
از اين جا مى فهميم كه ناگزير امانت مذكور امرى است مربوط به دين حق ، كه دارنده آن متصف به ايمان ، و فاقد آن متصف به شرك ، و آن كس كه ادعاى آن را مى كند، ولى در واقع فاقد آن است ، متصف به نفاق مى شود.
حال آيا اين امر عبارت است از اعتقاد حق ، و شهادت بر توحيد خدا، و يا مجموع عقايد و اعمال ؟ و به عبارت ديگر، امر مزبور عبارت است از صرف اعتقاد به همه عقايد دين حق ، با قطع نظر از عمل به لوازم آن ؟ و يا اينكه عبارت از داشتن آن عقايد به ضميمه عمل به آن ، و يا آنكه هيچ يك از اين احتمال ها نيست بلكه عبارت است از آن كمالى كه از ناحيه داشتن يكى از آن امور براى انسان حاصل مى شود.
از اين احتمالها احتمال اولى كه توحيد است ممكن نيست منظور باشد، براى اينكه آيه شريفه مى فرمايد آسمان و زمين و كوه ها از حمل آن امانت مضايقه كردند، و حال آنكه به حكم صريح قرآن آسمانها و زمين و كوه ها و تمامى موجودات ، خدا را يگانه دانسته ، و به حمد او تسبيح مى گويند، همچنان كه فرموده : (و ان من شى ء الا يسبح بحمده ) و در آيه مورد بحث مى فرمايد آسمانها و زمين از پذيرفتن آن امانت سرباز زدند، پس معلوم مى شود امانت مذكور توحيد خدا نيست .
و اما احتمال دوم كه بگوييم مراد از امانت پذيرش دين حق به طور تفصيل است ، نيز صحيح نيست ، براى اينكه آيه شريفه مى فرمايد انسانها به طور مطلق ، يعنى چه خوبشان و چه بدشان آن را حمل كردند، و پذيرفتند، و معلوم است كه بيشتر انسانها در هر دوره اى از ايمان به دين حق امتناع ورزيدند، و كسى كه ايمان به آن نداشته باشد حمل آن را هم نكرده ، و اصلا اطلاعى از آن ندارد.
با اين بيان روشن مى شود كه احتمال سوم هم نمى تواند منظور از امانت باشد، چون احتمال سوم اين بود به طور مفصل در عمل متلبس به دين حق باشد و معلوم است كه تمامى انسانها اين طور دين دار نبوده و نيستند.
احتمال چهارم هم نمى تواند مراد از امانت باشد، براى اينكه آسمانها و زمين و ساير موجودات با اعتراف به توحيد خدا، و اتصافشان به اين اعتراف كمال مزبور را دارند، و آيه شريفه مى فرمايد آسمانها و زمين اين امانت را نپذيرفتند.
و اما اين احتمال كه مراد از آن امانت تلبس و اتصاف به كمالى باشد كه از ناحيه اعتقاد به حقانيت همه عقايد، و علم به دين حق حاصل مى شود، نيز صحيح نيست ، چون همانطور كه گفتيم امانت مذكور چيزى است كه هم نفاق مترتب بر آن مى شود، و هم شرك ، و هم ايمان ، و اين سه بر صرف اعتقاد به حقانيت تكاليف اعتقادى و عملى دين مترتب نمى شود، و صرف اين اعتقاد نه سعادتى مى آورد، و نه شقاوتى ، آنچه سعادت و شقاوت مى آورد، التزام به اين عقايد، و تلبس در عمل به آن تكاليف است ، نه صرف عقيده به حقانيت آنها.
بيان اينكه مراد از اين امانت ولايت الهى و كمال در اعتقاد وعمل حق است و مقصود از حمل انسان دارا بودن صلاحيت و استعداد مى باشد
ناگزير از بين همه احتمالات باقى مى ماند احتمال ششم ، و آن اين است كه مراد از امانت مزبور كمالى باشد كه از ناحيه تلبس و داشتن اعتقادات حق ، و نيز تلبس به اعمال صالح ، و سلوك طريقه كمال حاصل شود به اينكه از حضيض ماده به اوج اخلاص ارتقاء پيدا كند و خداوند انسان حامل آن امانت را براى خود خالص كند، اين است آن احتمالى كه مى تواند مراد از امانت باشد، چون در اين كمال هيچ موجودى نه آسمان ، و نه زمين ، و نه غير آن دو، شريك انسان نيست . از سويى ديگر چنين كسى تنها خدا متولى امور اوست ، و جز ولايت الهى هيچ موجودى از آسمان و زمين در امور او دخالت ندارد، چون خدا او را براى خود خالص كرده .
پس مراد از امانت عبارت شد از ولايت الهى ، و مراد از عرضه داشتن اين ولايت بر آسمانها و زمين ، و ساير موجودات مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست . و معناى آيه اين است كه : اگر ولايت الهى را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كنى ، خواهى ديد كه اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مى تواند حامل آن باشد، و معناى امتناع آسمانها و زمين ، و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست ، ولى در آسمانها و زمين نيست .
اين است آن معنايى كه مى توان آيه را بر آن منطبق كرد، و گفت آسمانها و زمين و كوهها با اينكه از نظر حجم بسيار بزرگ ، و از نظر سنگينى بسيار ثقيل و از نظر نيرو بسيار نيرومند هستند، ليكن با اين حال استعداد آن را ندارند كه حامل ولايت الهى شوند، و مراد از امتناعشان از حمل اين امانت ، و اشفاقشان از آن ، همين نداشتن استعداد است .
و ليكن انسان ظلوم و جهول نه از حمل آن امتناع ورزيد، و نه از سنگينى آن و خطر عظيمش اشفاق كرد و به هراس افتاد، بلكه با همه سنگينى و خطرناكى اش قبولش كرد، و اين سبب شد كه انسان كه يك حقيقت و نوع است ، به سه قسم منافق و مشرك و مومن منقسم شود، و آسمان و زمين و كوهها داراى اين سه قسم نباشند، بلكه همه مطيع و مومن باشند.
پاسخ به ين پرسش كه چراى خداى حكيم و عليم چنين بار سنگينى را بر انسان ظلومو جهول بار كرد
در اينجا ممكن است بپرسى كه : خدا با اينكه حكيم و عليم است ، چرا چنين بار سنگينى را كه حملش از قدرت آسمانها و زمين بيرون است بر انسان ظلوم و جهول حمل كرد؟ با اينكه مى دانست انسان نيز تاب تحمل آن را ندارد، و قبول كردنش به خاطر ظلوم و جهول بودنش بوده ، و اين دو خصوصيت او را مغرور و غافل ساخته ، و به او مهلت نداده كه به عواقب اين كار بينديشد، و اين در حقيقت مثل اين مى ماند كه سرپرستى و ولايت بر مردم يك كشور را به ديوانه اى واگذار كنيم ، خود ديوانه هيچ حرفى ندارد، اما حرف نداشتنش براى اين است كه ديوانه است ، و گر نه ، عقلا اين كار را نمى پسندند، و درباره ديوانه دچار اشفاق و دلسوزى مى شوند.
در پاسخ مى گوييم : ظلوم و جهول بودن انسان ، هر چند كه به وجهى عيب و ملاك ملامت و عتاب ، و خرده گيرى است ، و ليكن ، عين همين ظلم و جهل انسان مصحح حمل امانت و ولايت الهى است ، براى اينكه كسى متصف به ظلم و جهل مى شود كه شانش اين است كه متصف به عدل و علم باشد، و گر نه چرا به كوه ظالم و جاهل نمى گويند، چون متصف به عدالت و علم نمى شود، و همچنين آسمانها و زمين جهل و ظلم را حمل نمى كنند، به خاطر اينكه متصف به عدل و علم نمى شوند، به خلاف انسان كه به خاطر اينكه شان و استعداد علم و عدالت را دارد، ظلوم و جهول نيز هست .
و امانت مذكور در آيه كه گفتيم عبارت است از ولايت الهى ، و كمال صفت عبوديت ، وقتى حاصل مى شود كه امل آن ، علم و ايمان به خدا داشته ، و نيز عمل صالح را كه عبارت ديگر عدالت است ، داشته باشد، و كسى كه متصف به اين دو صفت بشود، يعنى ممكن باشد كه به او بگوييم عالم و عادل ، قهرا ممكن هم هست گفته شود، جاهل و ظالم ، و چون علم و عدالت انسان موهبتى است كه خدا به او داده ، و اما خود او فى حد نفسه جاهل و ظالم است ، پس همين اتصاف ذاتى اش به ظلم و جهل ، مجوز اين شده كه امانت الهى را حمل كند، و در حقش گفته شود: انسان بار اين امانت را به دوش كشيد، چون ظلوم و جهول بود - دقت بفرماييد.
و بنابراين معناى دو آيه شريفه به وجهى نظير معناى آيه (لقد خلاقنا الانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون ) است ، چون آيه اولى مورد بحث نظير آيه اولى از اين سه آيه است ، و آيه دومى مورد بحث نظير دو آيه دوم و سوم از آيات سوره التين است .
معناى عرضه امانت به آسمانها و زمين و وصف انسانحامل آن به ظلوم و جهول
پس جمله (انا عرضنا الامانه ) معنايش اين است كه : ما ولايت الهى و استكمال به حقايق دين حق را، چه علم به آن حقايق ، و چه عمل بدانها را، بر آسمانها و زمين عرضه كرديم ، و معناى عرضه كردن آن ، اين است كه ما يك يك موجودات را با آن سنجيديم ، و قياس كرديم ، هيچ يك استعداد پذيرفتن آن را نداشتند، به جز انسان .
(على السموات و الارض و الجبال ) - يعنى اين موجودات بسيار بزرگ ، با اينكه از نظر خلقت بسيار بزرگتر از انسانند، استعداد پذيرفتن آن را نداشتند، همانطور كه خداوند مى فرمايد (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس فابين ان يحملنها و اشفقن منها) پس امتناع كردند از اينكه آن را حمل كنند، و از حمل آن اشفاق و اظهار ناراحتى كردند، چون مشتمل بر صلاحيت تلبس به آن نبودند و اگر از قبول آن تعبير به حمل كرد، براى اشاره به اين نكته است كه امانت مذكور آن قدر سنگين است كه آسمانها و زمين و كوهها با همه بزرگى شان قادر به پذيرفتن آن نيستند.
(و حملها الانسان ) - يعنى انسان با همه كوچكى حجمش صلاحيت و آمادگى پذيرفتن آن را داشت ، و آن را پذيرفت ، (انه كان ظلوما جهولا)، يعنى چون او ستمگر به نفس خويش ، و جاهل به آثار و عواقب وخيم اين امانت است ، او نمى داند كه اگر به اين امانت خيانت كند عاقبت وخيمى به دنبال دارد، و آن هلاكت دايمى اوست .
و به معنايى دقيق تر چون كه : انسان به خودى خود فاقد علم و عدالت بود، ولى قابليت آن را داشت كه خدا آن دو را به وى افاضه كند، و در نتيجه از حضيض ظلم و جهل به اوج عدالت و علم ارتقاء پيدا كند.
و دو كلمه (ظلوم ) و (جهول ) دو وصف از ظلم و جهلند، و كسى را ظلوم و جهول گويند كه ظلم و جهل در او امكان داشته باشد، همچنان كه به قول فخر رازى اسب چموش ، و چارپاى چموش ، و آب طهور، اوصافى هستند، براى حيوانى كه امكان چموشى ، و آبى كه امكان طهور بودن را داشته باشد، و به همين جهت به سنگ و كلوخ ، چموش نمى گويند. ممكن هم هست - به قول بعضى ديگر - (دو كلمه مورد بحث به معناى مبالغه در ظلم و جهل را افاده كنند). و به هر حال چه معناى فخر رازى درست باشد، و چه غير از او، معناى آيه مستقيم و معلوم است ، (و خلاصه فرق بين اين وجه و وجه قبلى اين است كه در وجه قبلى استعداد انسان را ملاك قرار مى داديم و در اين وجه خالى بودن انسان از علم و عدالت را ملاك قرار داديم ، مترجم ).
(ليعذب الله المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات ) - حرف (لام ) در جمله (ليعذب ) لام غايت است ، كه به آيه چنين معنا مى دهد: عاقبت اين حمل اين است كه خدا منافقين و منافقات و مشركين و مشركات را عذاب كند، چون كسانى كه به اين امانت خيانت مى كنند غالبا اظهار صلاح و امانت مى كنند، و اين همان نفاق است ، آرى كمتر يافت مى شوند كه به خيانت خود تظاهر كنند، و اى بسا اعتبار همين معنا باعث شده كه قبل از مشركين و مشركات منافقين و منافقات را ذكر كند.
(و يتوب الله على المومنين و المومنات و كان الله غفورا رحيما) - اين جمله عطف است بر جمله (يعذب ) در نتيجه معنايش ‍ اين است كه عاقبت اين حمل ، علاوه بر عذاب منافقين و منافقات ، اين شد كه خدا بر مومنين و مومنات توبه كند، و توبه خدا رجوع و بازگشت او به بندگان خود به رحمت است ، پس وقتى انسان ها به وى ايمان بياورند، و خيانت نكنند، خداوند به رحمت خود به آنان بر مى گردد، و متولى امورشان مى شود، كه او ولى مومنين است ، پس ايشان را به سوى خود هدايت نموده و ظلم شان و جهلشان را مى پوشاند، و به جاى ظلم و جهل آنان را به زيور علم نافع و عمل صالح مى آرايد، كه او آمرزنده و رحيم است .
ممكن است كسى بگويد: چرا امانت را به معناى تكليف كه همان دين حق باشد نگيريم ؟ و كلمه حمل را به معناى استعداد و صلاحيت تكليف معنا نكنيم ، و كلمه (اباء - امتناع ) را به معناى نداشتن آن استعداد، و كلمه (عرض ) را به معناى مقايسه آسمانها و زمين و جبال با آن تكليف نگيريم ؟ و چه مانعى دارد آيه را اين طور معنا كنيم ، با اينكه اگر اين طور هم معنا كنيم همه مطالبى كه در بيان آيه گفته شد با اين معنا نيز منطبق است ؟
در جواب مى گوييم : بله ، ممكن است ، و ليكن اشكالى كه هست ، اين است كه تكليف مقدمه رسيدن به ولايت الهى و رسيدن به صفت كمال بندگى است پس آنچه در حقيقت عرضه شده و مورد نظر است ولايت الهى و كمال بندگى است ، نه اين كه مقدمه براى مطلوب باشد.
نكته اى كه در اين آيه به كار رفته ، التفاتى است كه در جمله (ليعذب الله ) به كار رفته ، چون اول آيه خداى تعالى متكلم حساب شده ، و فرموده : ما امانت را عرضه كرديم ، و در اين جمله خود را غايب حساب كرده ، و فرموده : تا آنكه خدا عذاب كند، و اين التفات براى اين است كه دلالت كند بر اينكه عواقب امور به سوى خداى سبحان است ، چون خداى سبحان (الله ) است .
نكته ديگر اينكه در جمله (و يتوب الله ) ممكن بود ضمير به جاى اسم ظاهر به كار رود، يعنى بفرمايد: (و يتوب على المومنين و المومنات ) ولى در اين جمله براى بار دوم اسم جلاله را آورد، و اين براى اين است كه اشعار كند بر اينكه خداوند در حق مومنين و مومنات كمال عنايت و اهتمام را دارد.
اقوال مختلف مفسرين در تفسير آيه : (انا عرضناالاءمانة ...) و مراد از امانت و عرضآن
مفسرين در تفسير امانت مذكور در آيه ، اقوال مختلفى دارند.
مثلا بعضى گفته اند: (مراد از آن تكليف است ، كه اطاعت آن باعث مى شود بنده خدا داخل بهشت شود، و مخالفتش باعث مى شود داخل جهنم شود، و مراد از عرض تكليف بر آسمانها و زمين و جبال ، سنجيدن آن با استعداد آنهاست ، و مراد از امتناع آسمانها و زمين و جبال ، از حمل تكليف ، و اشفاقشان از آن ، عبارت است از استعداد نداشتن براى پذيرفتن آن و مراد از حمل انسان آن تكليف را، اين است كه وى استعداد آن را داشت ، و تعبير عرضه و حمل و امتناع ، همه از باب تمثيل است ).
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از امانت ، عقلى است كه ملاك تكليف ، مناط ثواب و عقاب است .)
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از آن قول (لا اله الا الله ) است ).
بعضى گفته اند: (مراد از آن اعضاى بدن ، از چشم ، گوش ، دست ، پا، عورت و زبان است ، كه بر آدمى واجب است اين امانتها را حفظ نموده و جز در مواردى كه خدا راضى است به كار نگيرد).
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از آن امانتهاى مردم ، و وفاى به عهد ايشان است ).
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از آن معرفت خدا، و لوازم آن است ، و اين وجه از همه وجوه به حق نزديكتر است ، و برگشتش به همان وجهى است كه ما ذكر كرديم ).
اين اقوالى بود كه در معناى امانت گفته بودند، و همچنين در معناى عرض امانت اقوال مختلفى دارند، يكى اينكه : عرض به معناى حقيقى كلمه است ، جز اينكه مراد از آسمانها و زمين و جبال ، اهل آسمان و زمين و جبال ، و ملائكه ساكن در آنهاست . خداوند براى ملائكه بيان كرد كه خيانت به اين امانت گناه بزرگى است ، و به همين جهت ملائكه از حمل آن امتناع ورزيدند، ولى به انسان عرضه شد و امتناع نورزيد.
يكى ديگر اينكه : عرضه امانت ، به همان معناى حقيقى كلمه است به اين بيان كه خدا وقتى جرم آسمانها و زمين و كوهها را آفريد، فهمى هم در آنها قرار داد، و به آنها فرمود: من واجباتى واجب كرده ام ، و براى هر كس كه اطاعتم كند بهشتى و براى هر كس كه نافرمانيم كند آتشى خلق كرده ام ، آسمانها و زمين و كوهها گفتند: ما حاضريم رام و مسخر باشيم براى آن غرضى كه بدان غرض ‍ خلقمان نمودى ، اما تاب تحمل واجبات را نداريم ، نه آن ثواب را مى خواهيم ، و نه آن آتش را، و چون نوبت به خلقت بشر رسيد، همين كه عرضه به وى شد، قبول كرد، چون او ظلوم به نفس خود، و جهول به وخامت عاقبت كار بود.
وجه سوم در معناى عرضه ، اين است كه به معناى معارضه ، و مقابله باشد، و حاصل كلام اين باشد كه ما مقابله كرديم بين اين امانت و بين آسمانها و زمين و كوهها، و ديديم كه اين امانت سنگين تر بود.
چهارم اينكه كلام در آيه شريفه جارى مجراى فرض باشد، و معناى آيه اين باشد كه : اگر ما فرض كنيم آسمانها و زمين و كوهها فهم و شعور داشته باشند، آنگاه امانت خود را به آنها عرضه بداريم ، هر آينه از تحمل آن امتناع خواهند ورزيد، و از اقدام به اينكار خواهند ترسيد، و ليكن انسان به علت ظلوم و جهول بودن آن را تحمل كرد.
و ليكن اگر بار ديگر به توجيهى كه ما براى آيه كرديم ، مراجعه كنيم ، خواهيم ديد كه هيچ يك از اين وجوه خالى از جهات ضعف نيست ، پس غفلت مورز.
بحث روايتى
در كافى به سند خود از محمد بن سالم ، از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده ، كه در حديثى فرمود: خدا هيچ مومنى را لعنت نمى كند، چون خودش فرموده : (ان الله لعن الكافرين و اعد لهم سعيرا خالدين فيها ابدا لا يجدون وليا و لا نصيرا).
روايات و اقوالى درباره مقصود از اذيت بنىاسرائيل به موسى (عليه السلام ) در ذيل آيه : (لا تكونوا كالذين آذوا موسى عليهالسلام ...)
و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه فرمود: بنى اسرائيل مى گفتند: آنچه مردان دارند موسى ندارد، و اين تهمت از اين نظر بهتر در دلها مى نشست ، كه موسى همواره بدن خود را در محلى مى شست كه احدى او را نبيند، اين بود تا آنكه روزى موسى كنار نهرى جامه خود را كند، و روى سنگى گذاشت ، و مشغول شستشو شد خداوند سنگ را فرمود: تا از موسى دور شود، و موسى مجبور شود به تعقيب آن برود و در نتيجه بنى اسرائيل همه عورت او را ببينند، و بدانند كه آن سخن تهمت است ، و همين طور هم شد، و فهميدند آنچه مى گفتند تهمت بوده ، پس اين آيه در اين باره است كه مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسى ...).
و در مجمع البيان آمده كه مفسرين در تفسير اين آيه و اينكه منظور از اذيت بنى اسرائيل چيست ؟ اقوالى گفته اند:
اول اينكه موسى و هارون به بالاى كوه رفته بودند، و در همانجا هارون مرد، بنى اسرائيل به موسى گفتند: تو او را كشته اى ، خدا به ملائكه دستور داد، جنازه هارون را برداشته ، به يك يك بنى اسرائيل نشان دهند، و بگويند كه او به مرگ خود مرده است ، و بدين وسيله موسى را تبرئه كرد (نقل از على و ابن عباس ).
دوم اينكه موسى مردى بسيار با حياء و پوشيده ، و همواره شستشوى بدن خود را در نقطه اى انجام مى داد كه كسى او را نبيند، بنى اسرائيل به گمان افتادند، كه لابد عيبى نظير پيسى و جذام در بدن او هست ، كه اين قدر خود را از ما پنهان مى دارد، ناگزير روزى براى شستشو به نقطه خلوتى رفته بود، و جامه خود را روى سنگى نهاده مشغول آب تنى بود، كه ناگهان ديد سنگ جامه را برداشته مى رود، موسى لخت و عريان سنگ را تعقيب كرد، و بنى اسرائيل همه ديدند كه بدن او از هر بدنى ديگر بى عيب تر، و پاكيره تر است ، و خدا وى را از آنچه درباره اش مى گفتند تبرئه كرد، (بدون سند نقل از ابى هريره ).
مؤ لف : روايت اولى را الدر المنثور هم از ابن مسعود، و روايت دومى را از انس ، و ابن عباس نقل كرده .
و در الدر المنثور است كه ابن منذر، و ابن مردويه ، از سهل بن سعد ساعدى ، روايت كرده كه گفت : هرگز نشد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نوبتى بر اين منبر بنشيند، و آيه (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا) را تلاوت نكند.
مؤ لف : قريب به اين مضمون را از عايشه و ابى موسى اشعرى و عروه نيز نقل كرده .
دو روايت درباره امانتى كه خدا عرضه كرد
و در نهج البلاغه فرموده : سپس اداء امانت است كه هر كس اهل امانت نباشد، زيانكار و خائب است ، چون مساله امانت آن قدر اهميت دارد كه خدا آن را بر آسمانهاى مبنيه ، و زمين هاى گسترده ، و كوههاى بلند كه ديگر بلندتر و بزرگتر از آنها نيست عرضه كرد، پس اگر بنا بود به ملاك داشتن طول و عرض و قوت و عزت چيزى از اشفاق امتناع بورزد كوهها و آسمانها و زمين مى ورزيدند و ليكن از عقوبت آن ترسيدند، و به عقل آنها رسيد چيزى كه به عقل انسان كه ضعيف تر از آنهاست نرسيد، چون انسان ظلوم و جهول بوده است .
و در كافى به سند خود از اسحاق بن عمار، از مردى ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه در ذيل كلام خداى عزوجل : (انا عرضنا الامانه ...)، فرموده : اين امانت عبارت است از ولايت امير مومنين (عليه السلام ).
توضيحى درباره اينكه مقصود از آن امانت ، ولايت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است
مؤ لف : منظور از ولايت امير المومنين (عليه السلام )، آن ولايتى است كه اولين نفر از اين امت كه بدان رسيد امير المومنين (عليه السلام ) بود، و آن ولايت كه اولين كسى كه از امت اسلام فتح بابش را كرد على (عليه السلام ) بود، عبارت است از اينكه آدمى به جايى از تكامل برسد، كه خداى سبحان عهده دار امور او شود، و اين از راه مجاهده و عبادت خالصانه به دست مى آيد.
منظور از ولايت اين است ، نه ولايت به معناى محبت و يا امامت ، هر چند كه از ظاهر بعضى از روايات بر مى آيد كه به معناى محبت و يا امامت است ، ولى آن روايات خواسته اند تطبيق كلى بر مصداق كنند، و بگويند محبت على ، و نيز امامت او، هر دو از مصاديق ولايت است .
سوره سبا مكى است و 54 آيه دارد
سوره سبا، آيات 1 - 9


بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض و له الحمد فى الاخره و هو الحكيم الخبير (1) يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو الرحيم الغفور (2) و قال الذين كفروا لا تاتينا الساعه قل بلى و ربى لتاتينكم علم الغيب لا يعزب عنه مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين (3) ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفره و رزق كريم (4) و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين اولئك لهم عذاب من رجز اليم (5) و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق و يهدى الى صرط العزيز الحميد (6) و قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد (7) افترى على الله كذبا ام به جنه بل الذين لا يومنون بالاخره فى العذاب و الضلال البعيد (8) افلم يروا الى ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ان نشا نخسف بهم الارض او نسقط عليهم كسفا من السماء ان فى ذلك لايه لكل عبد منيب (9)



ترجمه آيات
به نام خدايى كه رحمتى شامل ، و رحمتى خاص نيكان دارد، سپاس آن خدايى را كه ملك آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست ، و سپاس براى اوست ، در آخرت نيز، و او حكيم و خبير است (1).
آنچه كه در زمين دفن مى شود، و آنچه كه از زمين بيرون مى آيد، و آنچه كه از آسمان نازل مى گردد، و آنچه كه به آسمان بالا مى رود، همه را مى داند، و او رحيم و آمرزنده است (2).
كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: قيامتى به سر وقت ما نمى آيد، بگو: چرا مى آيد، و به پروردگار سوگند كه به طور قطع به سراغتان خواهد آمد، و او عالم غيب است ، كه حتى به سنگينى ذره اى در همه آسمانها و زمين از او پوشيده نيست ، و نه كوچكتر از آن ذره ، و نه بزرگتر از آن ، مگر آنكه در كتاب مبين ثبت است (3).
تا آنان كه ايمان آورده عملهاى صالح مى كنند پاداش دهد، اينان آمرزشى و رزقى آبرومندانه دارند (4).
و در مقابل ، كسانى كه به منظور جلوگيرى از پيشرفت آيات ما تلاش مى كنند عذابى پليد و دردناك دارند (5).
آنان كه علم داده شده اند، آنچه را كه از ناحيه پروردگارت به تو نازل شده حق مى بينند، حقى كه به سوى صراط عزيز حميد راهنمايى مى كند (6).
و آنان كه كفر ورزيدند گفتند: آيا مى خواهيد شما را به مردى رهنمون شويم كه خبر آورده كه چون شما پس از مرگ پاره پاره شديد دو باره به خلقت جديدى در مى آييد (7).
چنين دروغى به خدا افتراء بسته ، و يا آنكه دچار جنون شده است ، ليكن نه آن است ، و نه اين ، بلكه كسانى كه به آخرت ايمان ندارند در عذاب و ضلالتى بعيد قرار گرفته اند (8).
مگر نمى بينيد آنچه را كه پيش روى ايشان و پشت سرشان از آسمان و زمين است ، كه اگر بخواهيم زمين را در زير پايشان مى شكافيم ، و يا پاره اى از آسمان بر سرشان مى كوبيم ، در همين مطلب آيتى است براى هر بنده اى كه به سوى خدا برگشت دارد (9).
بيان آيات
موضوعاتى كه در سوره مباركه سباء از آن بحث شده
اين سوره پيرامون اصول سه گانه اعتقادات ، يعنى توحيد و نبوت و قيامت بحث مى كند. بعد از بيان آنها كيفر كسانى را كه منكر آنهايند، و يا القاى شبهه درباره آنها مى كنند، بيان نموده ، آن گاه از راه هاى مختلف آن شبهه ها را دفع مى كند، يك بار از راه حكمت و موعظه ، بار ديگر از راه مجادله . و از بين اين سه اصول بيشتر به مساله قيامت اهتمام مى ورزد، هم در اول كلام آن را ذكر مى كند، و تا آخر سوره چند بار ديگر هم متعرض آن مى شود.


الحمدلله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ...



استدلال بر بعث و جزا با استناد به عموميت ملك ، وكمال علم خداى تعالى
مطلوب در اين آيه بيان بعث و جزاء است ، بيانى كه ديگر جاى شكى باقى نگذارد، يعنى به حجت و برهانى اشاره كند كه خصم را ساكت نموده ديگر نتواند سخنى بگويد، و اساسى كه اين حجت بر آن بنا شده دو چيز است ، اول مساله عموميت ملك خداى تعالى است نسبت به تمامى موجودات ، و به تمامى جهات آنها، به طورى كه مى تواند هر رقم تصرفى در هر يك از آنها بكند، (بخلاف مالكيت ما، كه از هر جهت نيست ، و نمى توانيم مثلا چشم خود را در آوريم ).
ولى خدا مى تواند هر قسم تصرفى بكند، خلق كند، رزق دهد، بميراند، دو باره زنده كند، پاداش و كيفر دهد.
اساس دوم برهان ، كمال علم خدا است به اشياء كه علم او به اشياء از جميع جهات است ، و علمش آميخته با جهل نيست ، و دستخوش زوال نمى شود، چون اگر جز اين بود نمى توانست هر كه را بخواهد اعاده خلقت دهد، و بر تمامى اعمال خير و شرش ‍ پاداش و كيفر دهد.
امر اول از دو امر مزبور مورد اشاره آيه اولى سوره است ، يعنى همان آيه مورد بحث ، و امر دوم را آيه دوم اشاره مى كند، و از همين جا روشن مى شود، كه دو آيه اول سوره مقدمه است براى آيه سوم و چهارم .
پس آيه (الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ) خدا را بر ملك عام و منبسط بر همه عالمش ثنا مى گويد، و اشاره مى كند به اينكه او مى تواند در هر چيز و به هر نحو كه بخواهد تصرف كند.
(و له الحمد فى الاخره ) - اگر حمد را اختصاص داد به ظرف آخرت ، براى اين است كه جمله اولى متضمن حمد خدا در دنيا بود، چون نظام محسوس در آسمانها و زمين نظام دنيوى است ، به دليل اين كه در آيه (يوم تبدل الارض غير الارض و السموات ) نظام آخرتى آسمانها و زمين را غير از نظام دنيوى آنها دانسته است .
(و هو الحكيم الخبير) - اين جمله آيه را با دو نام از نامهاى كريم خدا خاتمه مى دهد، يكى حكيم ، و ديگرى خبير، تا دلالت كند بر اينكه تصرف خدا در نظام دنيا، و در دنبال آن پديد آوردن نظام آخرت ، همه بر اساس حكمت و خبرويت است ، پس با حكمتش ‍ آخرت را بعد از دنيا قرار داد، چون اگر قرار نمى داد، خلقت دنيا لغو و عبث مى شد، و نيكو كار از بد كار متمايز نمى گشت ، همچنان كه خودش فرموده : (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا) تا آنجا كه باز مى فرمايد: (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار).
و با خبرويتش ايشان را بعد از مردن محشور مى كند، در حالى كه احدى را از قلم نينداخته باشد، و هر نفسى را به آنچه كسب كرده جزاء مى دهد.
كلمه (خبير) يكى از اسماء حسناى خدا است ، كه از ماده (خبر) گرفته شده ، كه به معناى اطلاع داشتن از جزئيات امور است . پس مى توان گفت : خبير خصوصى تر از عليم است ، چون عليم در جزئيات و كليات هر دو به كار مى رود، ولى خبير تنها در جزئيات به كار مى رود.


يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها



كلمه (يلج ) مضارع از ماده (ولوج ) است ، كه به معناى فرو رفتن ، و بر خلاف خارج شدن است . و كلمه (يعرج ) از عروج است ، كه معناى مقابل نزول را مى دهد، نزول يعنى پايين آمدن ، و عروج يعنى بالا رفتن ، و اينكه فرمود خدا علم دارد به آنچه در زمين فرو مى رود، و از زمين بيرون مى شود، و آنچه از آسمان فرو مى آيد، و به آسمان بالا مى رود، گويا كنايه است از علم خدا به حركت هر صاحب حركتى ، و آنچه انجام مى دهد، و آيه شريفه با دو كلمه (و هو الرحيم الغفور) ختم شده و گويا در اين جمله اشاره است به اينكه خدا رحمتى دارد ثابت ، و مغفرتى كه خاص اقوامى است كه ايمان داشته باشند.
پاسخ به منكرين معاد با بيان عموميت علم خدا و وسعت آن


و قال الذين كفروا لا تاتينا الساعه قل بلى و ربى لتاتينكم عالم الغيب ... فى كتاب مبين



در اين آيه انكار منكرين معاد را به رخ ايشان مى كشد، چون با عموميت ملك خدا و علمش به همه موجودات جايى براى شك و ترديد در آمدن آن نيست ، تا چه رسد به اينكه به ضرس قاطع آن را انكار كنند، و به همين جهت به رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود دستور داده كه به سخن ايشان جواب گويد، كه : (بلى و ربى لتاتينكم - آرى به پروردگارم سوگند، قيامت شما به طور قطع و مسلم خواهد آمد).
و چون علت عمده انكار ايشان اين بوده كه فكر كرده اند بدنهاى مردگان همه با هم مخلوط گشته ، و صورتها تغيير و تبدل يافته ، خاكى كه ديروز يك انسان بود، امروز خاك و فردا، خشت ، و چند صباح ديگر چيز ديگر مى شود، با اين حال چگونه ممكن است بار ديگر همان انسان به همان خصوصيات موجود شود؟ لذا براى دفع اين توهم ، در جمله (عالم الغيب لا يعزب عن علمه مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض ) فرموده كه : هيچ محلى براى استبعاد نيست ، براى اينكه خداى تعالى عالم به غيب است ، و كوچكترين موجود از علم او دور نيست ، حتى چيزى به سنگينى يك ذره (معلق در فضا) در همه آسمانها و زمين از علم او پنهان نيست ، و با اين حال براى او چه اشكالى دارد كه ذرات وجودى زيد را با ذرات وجودى عمرو اشتباه نكند؟
(و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ) - اين جمله علم خدا را به تمامى موجودات تعميم مى دهد تا كسى نپندارد تنها موجودات نظير ذره را مى داند، كوچكتر از آن و بزرگتر را هم مى داند. نكته اى كه در اين آيه بدان اشاره كرده ، اين است كه اشياء هر چه باشند در كتاب مبين خدا ثبوتى دارند، كه دستخوش تغيير و تبديل نمى شوند و انسان و هر موجود ديگر هر چند اجزاى دنيوى اش از هم متلاشى گردد، و به كلى آثارش از صفحه روزگار محو و نابود شود، باز هم اعاده اش براى خدا كارى ندارد، چون همين نابودى در كتاب مبين بودى و ثبوتى دارد. و ما در سوره انعام و در مواردى ديگر پيرامون كتاب مبين بحثهايى كرده ايم .


ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفره و رزق كريم



لام در جمله (ليجزى ) لام تعليل است ، و متعلق است به جمله (لتاتينكم ). و در جمله (لهم مغفره و رزق كريم ) يك نوع محاذات با جمله قبلى (و هو الرحيم الغفور) هست .
و اين آيه يكى از دو سبب قيام قيامت را شرح مى دهد و مى گويد براى اين است كه خداى سبحان افراد با ايمان و داراى عمل صالح را به مغفرت و رزق كريم كه عبارت است از بهشت و آنچه در آن است جزاء دهد. و سبب دومى قيام قيامت را جمله (و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين ...) بدان اشاره مى كند.


و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين اولئك لهم عذاب من رجز اليم



كلمه (سعى ) به معناى دويدن ، يا دوندگى است ، و كلمه (معاجز) مبالغه در اعجاز است ، و بعضى گفته اند به معناى مسابقه است ، و اساس اين كلام بر استعاره به كنايه است گويا آيات خدا را مسافتى فرض كرده ، كه افراد نامبرده در آن مسافت ، سعى و دوندگى مى كنند، تا بلكه بتوانند خدا را به ستوه بياورند، و بر او غلبه كنند، و كلمه (رجز) مانند (رجس ) به معناى پليدى است ، و شايد مراد از آن اعمال زشت باشد، كه در اين صورت آيه شريفه اشاره اى مى شود به تبدل عمل به عذاب اليم ، و يا به اينكه عمل آنان سبب عذاب اليم آنان شده . بعضى ديگر در معناى (رجز) گفته اند: به معناى عذاب زشت است . و در اين آيه تعريض و طعنه به كفار است كه اصرار دارند در انكار معاد.


و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق



موصول اول (الذين ) فاعل (يرى ) است ، و موصول دوم (الذى ) مفعول اول آن است ، و كلمه (حق ) مفعول دوم آن است . و مراد از (الذين اوتوا العلم ) كسانى است كه عالم بالله و عالم به آيات اويند، و مراد از (الذين انزل اليك ) قرآن است ، كه به وى نازل شد.
و جمله (و يرى ...) جمله اى است از نو، كه متعرض جمله قبلى (قال الذين كفروا) شده ، آن را بيان مى كند. ممكن هم هست حال از فاعل (كفروا) باشد، و معنا چنين باشد: اينها مى گويند: (لا تاتينا الساعه - قيامتى به سر وقت ما نمى آيد) و آن را از روى جهل انكار مى كنند، در حالى كه علماى بالله و به آيات او، مى بينند و مى دانند كه اين قرآن نازل بر تو قرآنى كه از قيامت خبر مى دهد حق است .
(و يهدى الى صراط العزيز الحميد) - اين جمله عطف است بر كلمه (حق )، و معنايش اين است كه علماى بالله مى بينند كه قرآن و قيامتى كه از آمدن آن خبر مى دهد، حق است ، و نيز مى بينند كه اين قرآن به سوى صراط كسى هدايت مى كند كه اجل از آن است كه كسى بر خواسته او غلبه كند، صراط كسى كه محمود است ، و بر تمامى افعالش سزاوار حمد و ثناست ، چون او در عين عزتش جز جميل كارى نمى كند، و او خداى سبحان است ، و اگر خدا را به وصف عزيز و حميد توصيف كرده ، براى اين است كه در مقابل (الذين سعوا فى آياتنا معاجزين ) قرار گيرد، آرى در مقابل كسانى كه مى خواهند از پيشرفت آيات خدا جلوگيرى كنند بايد عزت و ستودگى خدا به رخشان كشيده شود.


و قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد



استهزاى كفار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در اختيارش از معاد، وجواب به آنان و تهديدشان به عذاب و هلاكت
اين آيه كه حكايت كلام كفار است ، سخنى است كه در مقام استهزاء گفته اند، و در آن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به يكديگر معرفى مى كنند، كه اين مرد قائل به معاد است !
كلمه (تمزيق ) به معناى تقطيع و تفريق است ، و تعبير به (انكم لفى خلق جديد) استمرار و استقرار را مى رساند، و معنايش اين است كه : از در تمسخر به يكديگر گفتند: مى خواهيد شما را به مردى راهنمايى كنيم كه مى گويد: شما مردم وقتى در گور خود پاره پاره شديد دوباره خلق مى شويد؟ و بعد از مردن دو باره زندگى جديدى پيدا مى كنيد؟ و جمله : (اذا مزقتم - وقتى پاره پاره شديد) ظرف است براى جمله (انكم لفى خلق جديد). و معناى مجموع اين دو جمله اين است كه : (شما در زمان پاره پاره شدن ، خلقت جديدى به خود مى گيريد)؟
و معناى آيه اين است كه : كسانى كه كافر شدند از در تمسخر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه ايشان را از قيامت و جزاى آن مى ترساند به يكديگر گفتند: آيا مى خواهيد شما را به مردى (كه مقصود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ) دلالت كنيم كه شما را خبر مى دهد از اينكه به زودى در هنگام پاره پاره شدن اجزايتان و در زمانى كه هيچ يك از اجزاى شما از يكديگر متمايز نيست در خلقت جديدى قرار مى گيريد؟ و هستى دوباره اى پيدا مى كنيد؟


افترى على الله كذبا ام به جنه ...



استفهامى است از در تعجب ، چون در نظر كفار زنده شدن اجساد بعد از فنا و پوسيدن ، امرى عجيب بوده ، آن قدر عجيب بوده كه به نظرشان هيچ عاقلى به خود اجازه نمى دهد كه چنين سخنى بگويد، مگر آنكه بخواهد مردم را دچار اشتباه و ضلالت كند، و منافع آنان را تصاحب كند، و اگر چنين منظورى در كار نباشد، چطور يك فرد عاقل مطلب به اين روشنى را نمى فهمد؟ و نمى داند كه بدن پوسيده دو باره زنده نمى شود.
و چون مساله در نظرشان محال مى نموده ، لذا امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه مدعى قيامت است ، داير بين دو چيز دانستند: يكى افتراء بستن به خدا، و ديگرى ديوانگى . آن وقت از يكديگر مى پرسند: كه به نظر شما اين مرد كدام يك از اين دو انحراف را دارد، آيا به خدا افتراء مى بندد، تا به اغراض خود برسد، و يا آنكه ديوانه است ؟
و معناى آيه اين است كه : آيا به نظر شما اين مرد عاقل است ؟ و عالما و عامدا به خدا افتراء مى بندد؟ و دم از بعثت و قيامت مى زند؟ و يا آنكه به نوعى جنون مبتلا شده ؟ و آنچه مى گويد بدون فكر مستقيم است ؟


بل الذين لا يومنون بالاخره فى العذاب و الضلال البعيد



در اين جمله سخن كفار را رد مى كند، و از ترديدى كه ايشان كردند، كه آيا چنين است يا چنان ، اعراض نموده ، حاصلش اين است كه : اين مرد نه به خدا افتراء مى بندد، و نه دچار جنون شده ، بلكه اين كفار در عذابى قرار گرفته اند كه به زودى برايشان ظاهر مى شود، و چون اهل عذاب شده اند، از حق دور گشته اند، و در ضلالتى دور قرار گرفته اند، آن قدر دور كه به اين زوديها نمى توانند حق را تعقل كنند، و به آن ايمان بياورند.
و اگر در جمله (بل الذين لا يومنون بالاخره ...)، با اينكه مى توانست بفرمايد: (بل هم فى العذاب و الضلال البعيد) به جاى ضمير، نام آنان را مجددا ذكر كرده ، براى اين است كه به علت وقوعشان در عذاب و ضلالت آنان اشاره نموده ، و بفرمايد علت آن اين است كه به آخرت ايمان ندارند.
اندرز كفار و تهديد آنان بجهت تكذيب پيامبر و استهزاء آنحضرت


افلم يروا الى ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ان نشا نخسف بهم الارض او نسقط عليهم كسفا من السماء...



اين آيه كفار را اندرز مى دهد و تهديد مى كند، و اين عملشان را كه آيات خدا را تكذيب كرده ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزا كردند، جرمى بسيار بزرگ دانسته ، و ايشان را نسبت به ارتكاب آن جرى و جسور مى خواند.
پس مراد از جمله (ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ...) اين است كه بفرمايد: آسمان و زمين ايشان را از جلو و عقب احاطه كرده ، هر جا كه نظر كنند آسمانى مى بينند، كه بر سرشان سايه افكنده ، و زمينى كه روى آن هستند، نه از طرف بالا مى توانند بگريزند، و نه از طرف پايين .
(ان نشا نخسف بهم الارض او نسقط عليهم كسفا من السماء) - يعنى آسمان و زمينى كه از بالا و پايين ايشان را احاطه كرده ، با تدبير ما مى گردند، و اداره مى شوند، و منقاد و مسخر ما هستند، اگر ما بخواهيم زمين دهن باز كرده ، ايشان را در خود فرو مى برد، و همه آنان را بدين وسيله هلاك مى كنيم ، و يا آنكه قطعه اى از آسمان را بر سرشان مى كوبيم ، و نابودشان مى سازيم . پس چرا از اين حرفها دست بر نمى دارند؟
(ان فى ذلك لايه لكل عبد منيب ) - يعنى در آنچه گفته شد (از احاطه آسمان و زمين بر انسانها، و اينكه آن دو به تدبير ما اداره مى شوند، و همواره به فرمان مايند، اگر فرمان به زمين دهيم ايشان را در خود فرو مى برد، و اگر به آسمان فرمان دهيم قطعه اى از آن بر سرشان مى افتد، و هلاكشان مى كند) خود آيتى است كه براى هر بنده اى كه بخواهد به خود آيد و به خدايش برگردد بس است ، و اگر اين مردم به اينگونه امور بى اعتنايى مى كنند، و بر تكذيب اين آيات جسورانه اقدام مى نمايند، جز بدين جهت نيست كه ايشان مغرور و متكبرند، و روح سركششان اجازه به ايشان نمى دهد كه در برابر خدا تسليم شده ، و توبه نموده ، به اطاعت او برگردند.
سوره سباء، آيات 10 - 21

next page

fehrest page

back page