تفسير الميزان جلد ۱۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۶ -


اين معنا وقتى بيشتر واضح و روشن مى شود كه دعا و درخواست در جمله (اذا دعاه ) را، بر اعم از دعاى زبانى و غير زبانى حمل كنيم ، دعاى زبانى كه آيه (و اتيكم من كل ما سالتموه ) و دعاى غير زبانى كه آيه (يساله من فى السموات و من فى الارض ) متعرض آن است : چون بنا بر اين تمامى آنچه كه به انسان داده شده و هر تصرفى كه ارزانى شده ، همه از مصاديق كشف سوء از مضطر محتاج خواهد بود، البته كشف سوء بعد از دعاى او. پس خليفه قرار دادن انسان مستلزم اين اجابت دعا و كشف سوئى است كه او را مضطر و بيچاره مى كند. بعضى از مفسرين گفته اند، معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشين امتهايى كه قبل از شما در زمين بودند مى كند، تا در مسكن ايشان در زمين مسكن كنيد و بعد از رفتن آنان در زمين تصرف كنيد، ليكن معنايى كه ما براى آيه كرديم با سياق آيه مناسبتر است .
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشينان كفار مى كند و شما را در بلاد آنان جاى مى دهد، تا به جاى شرك آنان در آن بلاد، طاعت خدا كنيد و به جاى عنادى كه آنان با خدا مى ورزيدند، سر در طاعتش نهيد. ليكن اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه خطاب در آيه مانند ساير آيات پنجگانه قبل ، به كفار است ، نه به مؤ منين ، در حالى كه در اين وجه كه گفته اند خطاب به مؤ منين است .
(قليلا ما تذكرون ) - خطاب در اين جمله خطابى است توبيخى به كفار، البته در بعضى از قرائتها (يذكرون ) هم خوانده شده و اين قرائت بهتر است ، براى اينكه با ذيل ساير آيات پنجگانه موافق است ، چون در آخر همه آنها صيغه جمع غايب آمده ، در يكى فرموده : (بل هم قوم يعدلون )، در ديگرى آمده (بل اكثرهم لا يعلمون ) و همچنين در بقيه . ديگر اينكه اصولا روى سخن در اين پنج آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، نه به كفار تا به صيغه جمع حاضر، بفرمايد (تذكرون - كم متذكر مى شويد)، بلكه از آنجايى كه گفتيم روى سخن با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، بايد به طريق التفات - كه بيانش
گذشت - به آن جناب بفرمايد كه كفار كم متذكر مى شوند، و يا مردمى هستند كه عدول مى كنند، يا بيشترشان نمى دانند .


امن يهديكم فى ظلمات البر و البحر و من يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته ...



مراد از ظلمات بر و بحر، ظلمتهاى شبها در خشكى و دريا است . بنا بر اين ، در آيه شريفه مجاز عقلى به كار رفته ، (يعنى ظلمت شب دريا را به دريا و ظلمت شب خشكى را به خشكى نسبت داده ) و مراد از (ارسال رياح بشرا)، اين است كه : بادها را قبل از فرستادن باران مى فرستد، تا مردم را با آمدن باران مژده دهد و مراد از (رحمت ) همان باران است ، و بقيه الفاظ آيه روشن است .


امن يبدء الخلق ثم يعيده و من يرزقكم من السماء و الا رض ...



مقصود از اينكه فرمود: (يبدء الخلق ثم يعيده ) 
(بدء خلق ) به معناى ايجاد خلق است ابتداء و براى اولين بار و اعاده خلق به معناى دوباره خلق كردن و برگرداندن آنان در قيامت است . در اين آيه شريفه مشركين را ملزم و مجاب مى كند به اينكه چرا شرك ورزند، آيا آن كسى كه عالم را براى بار اول و نيز در قيامت براى بار دوم خلق مى كند بهتر است يا سنگ و چوبى كه آنان مى پرستند؟ و حال آنكه مشركين اصلا قيامت و معاد را قبول ندارند، همچنان كه در همين آيات بدان اشاره نموده مى فرمايد: (و قال الذين كفروا...) و اين از اين نظر است كه در كلام مجيدش ، مساءله معاد با ادله قاطعه اثبات شده و در اينجا به عنوان اصل مسلم اخذ شده است ، آنگاه در آيات بعد به عنوان استدراك مى فرمايد كه همه اين روگردانيها به خاطر اين است كه مشركين معاد را منكرند و يا در آن شك دارند.
بعضى از مفسرين در تفسير آيه مورد بحث گفته اند: مراد از (بدء الخلق ) و سپس اعاده آن ، ايجاد فردى از يك نوع و از بين بردن آن و دوباره ايجاد نظير آن است . خلاصه ، مراد ايجاد مثلى بعد از مثل ديگر است و به عبارت ديگر تكرار عمل ايجاد است ، پس ‍ ديگر كسى اشكال نكند كه مشركين قائل به معاد نبودند، پس چرا در اين آيه با مساءله معاد عليه ايشان احتجاج شده است .
و ليكن تفسيرى است كه از ظاهر آيه بعيد است .
بطور كلى در عالم وجود بطلان و نيستى راه ندارد  
يكى از آن لطايفى كه آيه شريفه از حقايق قرآنى دارد، بر مى آيد كه بطور كلى بطلان
و نيستى در عالم وجود راه ندارد، بلكه آنچه را كه خداى تعالى براى اولين بار هستى داده به زودى با اعاده به سوى او برمى گردد و اگر به چشم خود مى بينيم كه موجوداتى معدوم مى شوند ما آن را فقدان و نيستى بعد از هستى مى بينيم و گر نه در واقع چنين نيست بلكه - همانطور كه گفتيم - براى ما فقدان است .
و اما اينكه علماى كلام اتفاق كرده اند بر اينكه اعاده معدوم در بعضى موجودات مانند عرضها (يعنى هر چيزى كه اگر بخواهد موجود باشد محتاج به محلى است تا در آن خود نمايى كند مانند رنگها و هيئتها و كيفيتها و امثال آن ) محال است و در بعضى موجودات ديگر مانند جواهر (هر چيزى كه در هستى اش محتاج به موضوعى نيست مانند اجسام )، اختلاف كرده اند ربطى به مساءله مورد بحث ما نيست ، زيرا مساءله بعثت در قيامت آن هم آنطور كه آيه شريفه تقرير كرده از باب اعاده معدوم نيست ، تا آقايان آن را محال و يا مورد اختلاف بدانند، بلكه بعث عبارت است از: برگشتن خلق و رجوع آن - در حالى كه همان خلق اول است - به سوى پروردگارى كه مبدء آن است .
(و من يرزقكم من السماء و الا رض ) - اين جمله ، اشاره است به تدبير امرى كه ميان بدء خلقت و عود آن در موجودات واقع شده و آن عبارت است از رزق آنها با اسباب آسمانى مانند بارانها، و اسباب زمينى مانند روييدنيها، كه انسان از آنها غذا تهيه مى كند.
نفى الوهيت آلهه مشركين از طريق نفى ربوبيت آنها و انحصار ربوبيت در خداى سبحان
(قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ) - خداى تعالى در آيات و جملات قبل ، فصولى در خلقت عمومى عالم و تدبير آنها، با اشاره به ارتباط تدبير بعضى با تدبير بعض ديگر و ارتباط و به هم پيوستگى همه با خلقت ، ذكر فرمود و در نتيجه معلوم شد كه خلقت و تدبير در سراسر عالم امرى است واحد و مستند به او و قائم به او، (و وقتى ثابت كند كه تدبير، همان خلقت است با در نظر گرفتن اينكه مشركين اعتراف دارند كه خلقت تنها مستند به خداست ناگزيرند اعتراف كنند كه تدبير نيز مستند به خدا به تنهايى است ) پس ثابت شد كه خداى تبارك و تعالى تنها رب تمامى موجودات است و شريكى ندارد و لازمه اين بحث اين است كه الوهيت آلهه اى كه مشركين به جاى خدا مى خوانند باطل باشد.
براى اينكه الوهيت كه به معناى استحقاق عبادت است ملازم با ربوبيت است ، چون كسى مستحق عبادت و پرستش است كه رب باشد، يعنى مالك و مدبر باشد، پس عبادت مشركين به هر طريقى كه معمول ايشان است يا به اين منظور است كه شكر نعمت معبود باشد، يا اينكه باعث شود كه معبود عابد را از شر و نقمت حفظ كند و هر چه باشد و به هر منظورى باشد عبادت مشرك مربوط به تدبيرى است كه از شوون ربوبيت است .
و چون غرض در فصول مذكور ابطال الوهيت خدايان دروغى است ، همچنان كه ديديم بعد از هر فصلى مى فرمود: (ءاله مع اللّه - آيا با خدا خدايى ديگر است )؟، لذا در جمله مورد بحث ، رسول گرامى خود را دستور مى فرمايد از مشركين مطالبه برهان كند، كه به چه دليل خدايان شما خدايند؟ تا وقتى از آوردن برهان عاجز ماندند خود بفهمند كه در ادعاى خويش گزافگو و در عقيدهشان خرافى هستند، چون اگر بخواهند به راستى درباره الوهيت ، دليلى بياورند بايد آن دليل تدبير ناحيهاى از عالم باشد، در حالى كه ثابت شد كه تدبير تمامى خلايق از خدا به تنهايى است .
برهانى ديگر بر ابطال الوهيت آلهه مشركين با بيان اينكه آنان علمى به غيب و قيامتندارند


قل لا يعلم من فى السموات و الا رض الغيب الا اللّه و ما يشعرون ايان يبعثون



در آيه قبلى - گفتيم - بعد از آنكه الوهيت آلهه مشركين را ابطال نمود و ثابت كرد كه خلقت و تدبير همه عالم از خداى تعالى به تنهايى است ، به آن جناب دستور داد تا از مشركين بخواهد تا بر خدايى آلهه خود اقامه برهان كنند و اينك در اين آيه براى نوبت دوم دستورش مى دهد تا با برهان ديگرى بر بطلان الوهيت آنان با ايشان روبرو شود، و آن برهان اين است كه خدايان آنان علمى به غيب و به قيامت ندارند، و نمى دانند كه در چه زمانى مبعوث مى شوند، درست است كه هيچ كس از موجودات زمينى و آسمانى علمى بدان ندارد ولى شان معبود اين است كه امر پرستندگان خود را تدبير كند و يكى از امور خلق همانا مساءله جزاء در روز بعث است ، كه بايد آن را نيز تدبير كند و در نتيجه روز و تاريخ آن را بداند و حال آنكه آلهه ايشان چه ملائكه و چه جن و چه قديسين از بشر، هيچ يك از روز بعث اطلاعى ندارند، پس إ له و معبود نيستند.
با اين بيان روشن مى شود كه جمله (لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا اللّه ) برهان مستقلى است بر ابطال الوهيت آلهه مشركين ، و اختصاص الوهيت به خداى تعالى به تنهايى و اينكه جمله (و ما يشعرون ايان يبعثون )، از قبيل عطف روشنترين فرد غيب است بر آن ، چون گفتيم مهمترين چيزى كه معبود بايد علم به آن داشته باشد و آن را تدبير كند مساءله جزا در روز بعث است .
و نيز، اين معنا روشن گرديد كه دو ضمير جمع در (يشعرون ) و (يبعثون ) به (من فى السموات و الا رض ) بر مى گردد، چون بيان قبلى بدون اين جمله و تتمه ، تمام نمى شود.
پس اينكه بعضى گفته اند: (دو ضمير مذكور به مشركين بر مى گردد، هر چند كه
بى اطلاعى از روز قيامت مختص به آلهه نيست و عمومى است و ليكن به خاطر اينكه بين اين دو ضمير جمع ، با ضميرهاى آينده تفكيك نشود)، - چون ضمائر آينده بطور قطع همه به مشركين بر مى گردد - بناچار اين نيز بايد به آنان برگردد، تا تفكيك نشود حرف صحيحى نيست .
براى اينكه مخالف با بيانى است كه سياق آيه براى افاده آن است ، چون همانطور كه گفتيم آيه شريفه مى خواهد برهانى ديگر اقامه كند، كه جز با برگشتن ضميرها به (من فى السموات - هر كس كه در آسمانها و زمين است )، تمام نمى شود و با وجود چنين قرينهاى روشن ، تفكيك در ضميرها عيبى ندارد.
توصيف بى خبرى و استعباد و انكار مشركين نسبت به قيامت  


بل ادارك علمهم فى الا خرة بل هم فى شك منها بل هم منها عمون



كلمه (ادارك ) در اصل (تدارك ) بوده ، و تدارك به معناى اين است كه اجزاى چيزى يكى پس از ديگرى (مانند حلقه زنجير) بيايد تا تمام شود و چيزى از آن باقى نماند و در اينجا معناى (تدارك علمشان در آخرت ) اين است كه ايشان علم خود را تا آخرين جزءش درباره غير آخرت مصرف كردند، تا بكلى تمام شد، و ديگر چيزى از آن نماند، تا با آن امر آخرت را دريابند بنا بر اين ، جمله مذكور در معناى اين آيه است كه مى فرمايد: (فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا، ذلك مبلغهم من العلم ) و كلمه (عمون ) جمع عمى است .
بعد از آنكه احتجاج خداى تعالى در آيه قبل بدينجا منتهى شد كه احدى غير از خداى تعالى هنگام بعث را نمى داند و با همين جمله مشركين را مجاب كرد، در آيه مورد بحث رو به پيغمبر خود مى كند و به يادش مى آورد كه مشركين قابل خطاب نيستند و از اين مرحله ها بدورند، چون هيچ خبرى از امور آخرت ندارند، تا چه رسد به وقت و ساعت آن ، و اين بدان جهت است كه ايشان آنچه استعداد براى درك و علم داشتند، همه را در ماديات و زندگى دنيا مصرف كردند، در نتيجه نسبت به امور آخرت در جهل مطلقند، بلكه اصلا در باره آخرت ترديد مى كنند، چون از طرز احتجاجاتشان بر نبود قيامت كه جز استبعاد، اساسى ندارد، همين معنا برمى آيد، بلكه از اين بالاتر، آنان نسبت به امور آخرت كورند، يعنى خدا دلهايشان را از تصديق بدان و اعتقاد به وجود آن كور كرده است .
پس از اين بيان معلوم شد كه چرا كلمه (بل ) كه براى اعراض است در يك آيه تكرار شده ؟ و روشن گرديد كه مراتب محروميت مشركين از علم به آخرت مختلف است و آيه شريفه
آن مراتب را مى فهماند و مى فرمايد كه مشركين در اعلا مرتبه آن محروميتند، پس معناى جمله (بل ادارك علمهم فى الا خرة ) اين است كه علمى بدان ندارند، به گوششان نخورده و معناى جمله (بل هم فى شك منها) اين است كه اگر هم خبر قيامت به گوششان خورده و به دلهاشان وارد شده ، ليكن يقين بدان نيافته اند و درباره آن در شكند و تصديقش نكرده اند و معناى اينكه فرمود: (بل هم منها عمون ) اين است كه اگر از اعتقاد به قيامت بى بهره شدند. به اختيار خود نشده اند و اصولا مربوط به آنان نيست ، بلكه خداى سبحان قلوبشان را از درك آن كور كرده ، و در نتيجه ديگر نخواهند توانست آن را درك كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از تدارك علم مشركين ، تكامل علم ايشان و رسيدنش به حد يقين است ، يعنى علم مشركين به خاطر تكامل حجتهاى ما كه بر حقيقت بعث دلالت مى كند تكامل يافته است ، و اين را از باب استهزاء فرموده ، و ليكن به نظر ما اين معنا با دنباله آن كه دو نوبت اضراب مى كند - يك بار در شك ، و يك بار در كورى آنان - نمى سازد.


و قال الذين كفروا ءاذا كنا ترابا و آباؤ نا ا ئنا لمخرجون لقد وعدنا هذا نحن و آباونا من قبل ان هذا الا اساطير الاولين



اين آيه شريفه ، حجتى را از مشركين حكايت مى كند كه بر نبود بعث و قيامت اقامه كرده اند و اساس آن بر استبعاد است و حاصلش ‍ اين است كه : چگونه ممكن است ما از دل زمين به صورت انسانى تام الخلقه درآييم ، همانطور كه الا ن هستيم ، با اينكه بعد از مردن ميدانيم كه همه خاك مى شويم و پدرانمان نيز همه خاك شدند؟
و جمله (لقد وعدنا هذا نحن و آباءنا من قبل ) حجتى ديگر است از ايشان ، كه اساس آن نيز بر استبعاد است و آن اين است كه : اين بعث را قبلا هم انبياى گذشته به ما و به پدران ما وعده دادند و چيز نو ظهورى نيست ، بلكه خيلى قديمى است و اگر درست بود و خبرى صادق بود تا به امروز اتفاق مى افتاد و مردم گذشته از قبرهايشان برمى خاستند ، و چون بر نخاستند، مى فهميم كه جزو خرافاتى است كه گذشتگان آن را درست كرده اند، چون آنان خيلى در جعل اوهام و خرافات و شنيدن داستانهاى خرافى علاقهمند و حريص ‍ بودند.


قل سيروا فى الا رض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين



در اين جمله ، خداى تعالى دستور مى دهد تا مشركين را در برابر انكار بعث ، تهديد و
انذار كند و دستورشان دهد كه در زمين سير كنند و عاقبت مجرمينى كه انبياء را تكذيب كردند و انذار آنان از روز قيامت را به هيچ گرفتند، ببينند، چون نظر و تفكر در عاقبت امر ايشان ، آنطور كه خانهه اى خرابشان و آباديهاى ويران و
دلالت مى كند براى صاحب بصيرتى كه بخواهد عبرت بگيرد كافى است .
و اگر در آيه شريفه از تكذيب كنندگان ، به مجرمين تعبير فرمود، خواست تا نسبت به مؤ منين كه ترك جرائم گفته اند لطف فرموده باشد، (بعضى اين چنين گفته اند).
و ممكن هم هست بگوييم : آيه شريفه ، حجتى را بر معاد اقامه كرده ، به اين بيان كه منتهى شدن عاقبت امر مجرمين به عذاب انقراض ، خود دليل است بر اينكه جرائم و ظلمها اين اثر را در پى دارد كه صاحبش را گرفتار مؤ اخذه و عذاب كند و بطور كلى عمل چه احسان و چه ظلم براى صاحبش نگهدارى مى شود، تا روزى طبق آن محاسبه گردد و اگر حساب تمامى اعمال مردم و كيفر آنها - مخصوصا پاداش اعمال صالح - در دنيا واقع نمى شود قطعا نشاءه ديگرى هست كه در آنجا واقع خواهد شد و آن نشاءه آخرت است .
پس آيه شريفه در معناى آيه (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار) مى باشد و مؤ يد اين بيان ، جمله (عاقبة المجرمين ) است ، زيرا اگر مراد، تهديد مكذبين رسالت و تحريف ايشان بود، مناسبتر آن بود كه بفرمايد: (عاقبة المكذبين )، همچنان كه قبلا نيز اشاره كرديم .


و لا تحزن عليهم و لا تكن فى ضيق مما يمكرون



يعنى از اينكه ايشان اصرار بر كفر و انكار مى ورزند خيلى غم مخور و حوصله ات سر نرود كه چرا با مكرشان دعوتت را باطل نموده . مردم را از راه خدا باز مى دارند، براى اينكه هر چه مى كنند در حضور خدا مى كنند و نمى توانند خدا را به تنگ و عجز بياورند، و او به زودى كيفر اعمالشان را مى دهد.
پس ، آيه شريفه در اين صدد است كه رسول گرامى اش (صلى اللّه عليه و آله ) را تسليت و دلخوشى دهد و جمله (و لا تكن فى ضيق ) عطف تفسير است براى ما قبلش .


و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين



ظاهرا مراد از (وعد)، وعده به عذاب مجازات است اعم از عذاب در دنيا و آخرت و
سياق ، مويد اين معناست ، بقيه الفاظ آيه روشن است .
معناى آيه : (قل عسى ان يكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون ) و مفاد كلمه (عسى) و امثال آن در كلام خداى تعالى


قل عسى ان تكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون



گفته اند: لام در (ردف لكم ) زايد و براى افاده تاءكيد است مانند حرف باء در آيه (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة ) و معناى جمله مورد بحث ، اين است كه بگو اميد است كه شما را متابعت كند، و به شما ملحق شود بعضى از آنچه درباره اش عجله مى كنيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (ردف ) معناى فعلى را متضمن است كه همواره با لام متعدى مى شود.
و مراد از (بعضى از آنچه درباره اش عجله مى كنند) همانا عذاب دنيا است ، كه قبل از عذاب آخرت فرا مى رسد، چون كفار همواره درباره آن عجله مى كردند و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى گفتند: پس چه شد آن عذاب كه ما را از آن مى ترسانى و آن حكم فصلى كه خدا وعده آن را داده ، و حكم فصل خود ملازم با عذاب است و عذاب دنيا هم بعضى از آن عذابها است كه درباره اش عجله مى كردند آن قسمتش است كه كفار در باره اش عجله مى كردند و شايد مراد آيه عذاب روز بدر باشد، همچنان كه ديگران نيز احتمالش را داده اند.
مفسرين درباره كلمه (عسى ) گفته اند: اين كلمه و كلمه (لعل ) درباره خداى تعالى معناى وجوب را مى دهد، زيرا اصولا كسى مى گويد (شايد و يا اميد است ) كه به سر نوشت آينده خود جاهل باشد، و چون جهل بر خداى تعالى محال است ، در نتيجه معناى (عسى ان يكون ردف لكم ) اين مى شود كه (سيردفكم و ياتيكم العذاب محققا- به زودى به دنبال سرتان عذاب خواهد آمد).
ليكن اين حرف صحيح نيست ، زيرا معناى اميدوارى و آرزومندى و امثال آن ، همانطور كه ممكن است قائم به نفس و جان گوينده باشد، (يعنى گوينده خودش در دل آرزومند و اميدوار باشد)، همچنين ممكن است قائم به مقام و يا به شنونده و يا غير آن دو باشد و در اين آيه و هر جاى ديگر از كلام مجيد خداى تعالى ، قائم به غير گوينده ، يعنى خداست ، حال يا قائم است به مقام ، يا به غير مقام و جوابى كه در آيه آمده از آنجا كه راجع است به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، پس اميدى هم كه از كلمه عسى استفاده مى شود راجع مى شود به آن جناب و قائم است به نفس شريف او و معناى آيه اين مى شود كه : به
ايشان بگو من اميدوارم كه چنين و چنان شود.
و در تفسير ابى السعود آمده كه كلمه (عسى و لعل و سوف ) در تهديدهاى پادشاهان به منزله حكم جزمى است و اگر حكم قطعى خود را به اين عبارات تعبير مى كنند، به منظور اظهار وقار سلطنت ، و اشعار به اين معناست ، كه رمز از امثال ايشان مانند تصريح از ديگران است و همه وعده هاى خدا و تهديدهايش نيز بر اين منوال است ، و اين گفته ابى السعود وجه خوبى است .
و معناى آيه اين است كه : به اين درخواست كنندگان عذاب كه از وقت رسيدن آن مى پرسند، بگو من اميدوارم كه بعضى از تهديدهاى خدا كه شما در آن عجله مى كنيد، يعنى عذاب دنيا كه شما را به عذاب آخرت نزديك مى كند و به آن مى رساند به زودى شما را دنبال كند و همين هم كه تعبير كرد به (ردف لكم - دنبالتان كند) باز براى اشاره است به نزديكى آن عذاب .


و ان ربك لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون



معناى آيه شريفه از نظر خود آيه روشن است ، ليكن وقوع آن در سياق تهديد و تخويف ، اين نكته را افاده مى كند كه : اگر خداى تعالى عذاب ايشان را تاءخير انداخت ، با اينكه استحقاق آن را دارند، از اين جهت است كه او داراى فضل و كرم است و درباره آنان به فضل خود رفتار كرده و ايشان بايد شكر همين را هم به جاى آرند، اما بجاى نمى آورند، بلكه عجله در آن عذاب را مى خواهند.


و ان ربك ليعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون



يعنى تاءخير عذاب از ايشان ، ناشى از جهل خداى تعالى نيست ، بلكه او از حال ايشان و آنچه كه به كيفر كفر و جحودشان مستحقند آگاه است ، چون او خبر دارد از آنچه كه سينه هاى آنان در خود پنهان مى كند و يا آشكار مى سازد. آنگاه با آيه (و ما من غائبة فى السماء و الا رض الا فى كتاب مبين ) همان معنا را تاءكيد فرمود.


ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون و انه لهدى و رحمة للمؤ منين ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم



اين آيه شريفه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را تسليت و دلگرمى مى دهد و نيز زمينه را براى بعد كه به زودى از حقانيت دعوتش و تقويت ايمان مؤ منين سخن مى گويد،
فراهم مى كند، و به همين بيان وجه اتصال آيه به ما قبل كه فرمود: (فلا تحزن عليهم ...)، كه باز به حقيقت دعوتش اشعار دارد، معلوم مى شود.
پس جمله (ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون - اين قرآن براى بنى اسرائيل بيشتر آن مسائلى كه مورد اختلافشان است بيان مى كند)، به داستانهايى از قصص انبياء اشاره مى كند و حق را در آنچه كه در آن اختلاف مى كنند بيان مى نمايد و يكى از آن داستانها داستان مسيح (عليه السّلام ) است ، كه حق مطلب را در آن معارف و احكام كه مورد اختلافشان بود بيان مى كند.
و اينكه فرمود: (و انه لهدى و رحمة للمؤ منين ) به اين معنا اشاره مى كند كه با اين داستانها كه بر بنى اسرائيل مى خواند، مؤ منين را به سوى حق هدايت مى كند و نيز رحمتى است براى آنان كه دلهايشان را آرامش مى دهد و به اين وسيله ايمان را هم در دلهايشان ريشه دار و ثابت مى كند.
و اينكه فرمود: (ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم ) اشاره است به اينكه قضاء و داورى ميان آنان با خداست ، پس ‍ همان خدا پروردگار اوست كه عزيز است ، يعنى كسى است كه هيچگاه مغلوب نمى شود و عليم است ، يعنى هرگز جهل و خطاء در حكمش راه ندارد، پس اوست كه با حكم خود در بين آنان قضاوت مى كند، پس بايد كه دل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به قضاء پروردگار عزيز و عليمش راضى شود و امر را به او محول نمايد، همچنان كه جا دارد عين اين رفتار را در حق مشركين داشته باشد، نه اينكه از شرك و كفر آنان و از مكر و حيله ايشان اندوهناك و دلتنگ شود.


فتوكل على اللّه انك على الحق المبين



اين جمله تفريع و نتيجه گيرى است از مجموع چند امرى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در خصوص شرك مشركين و اختلاف بنى اسرائيل فرمود و معنايش اين است كه امر همه آنان محول به خداى تعالى است ، نه به تو، پس بايد كه تو او را وكيل بگيرى ، كه او كافى تو است و بايد كه از هيچ چيز نترسى كه تو در امنيتى از حق هستى .


انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يومن باياتنا فهم مسلمون



اين جمله ، امر به توكل در آيه قبل را تعليل مى كند و مى فرمايد كه ما تو را در مساءله ايمان و كفر مردم ، امر به توكل بر خدا كرديم و اين بدان جهت است كه ايشان مرده اند و در طاقت تو نيست كه دعوتت را به مردگان بشنوانى ، زيرا كه ايشان كرند و نمى شنوند و كورند و
گمراه و تو نمى توانى دعوتت را به گوش كران آن هم (در حالى كه پشت مى كنند و مى روند) برسانى - و چه بسا قيد در حالى كه پشت مى كنند و مى روند براى همين باشد كه اگر پشت نمى كردند، باز ممكن بود و لو با اشاره حرف را به ايشان فهمانيد - و نيز تو نمى توانى كور را از گمراهيش رهانيده و هدايتش كنى ، تنها قدرتى كه تو دارى اين است كه دعوتت و آيات ما را كه دلالت بر ما مى كند به گوش مؤ منين برسانى ، چون مؤ منين به خاطر اذعان و ايمانى كه به اين حجتهاى حقه دارند تسليم ما هستند و تو را در آنچه كه دلالت مى كنى تصديق مى كنند.
با اين بيان چند نكته روشن گرديد:
اولا: مراد از سماع هدايت است .
ثانيا:مراد از آيات ، ادله و حجتهايى است كه بر توحيد و معارف حقى كه از فروع توحيد است دلالت مى كند.
ثالثا: اينكه هر كس حجتهاى حق را چه از آيات آفاق باشد و چه از آيات انفس ، با سلامت عقل تعقل كند و آنگاه با ايمان و انقياد تسليم آن شود، چنين كسى از مردگان و از مهر شدگان ، كه خدا بر گوش و چشمشان مهر نهاده نيست .
بحث روايتى  
در تفسير قمى در ذيل جمله (و سلام على عباده الذين اصطفى ) آورده كه امام فرمود: منظور از اين بندگان آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) هستند.
رواياتى در مراد از بندگان در (وسلام على عباد الذين اصطفى )  
مؤ لف : اين روايت را تفسير جمع الجوامع نيز، از ائمه اهل بيت (عليه السلام ) به دو نحو آورده ، يكى بدون سند، و ديگرى هم بطور مضمر (يعنى گفته : از آن جناب و معين نكرده از كدام يك از ائمه نقل كرده ).
خواننده عزيز به خاطر دارد كه در بيان گذشته خود كه در ذيل همين آيه آورديم ، گفتيم : از سياق برمى آيد كه مراد از اين بندگان به حسب مورد آيه انبياء (عليه السلام ) هستند كه به نعمت اصطفاء متنعم بودند و خداى تعالى داستانهاى جمعى از ايشان را در قرآن كريم آورده . بنا بر اين ، اگر روايت صحيح باشد از قبيل جرى و تطبيق فرد بر كلى خواهد بود.
و نظير روايت مذكور روايتى است كه الدر المنثور از عدهاى از صاحبان كتب از ابن عباس روايت كرده ، كه در ذيل آيه مورد بحث گفته : منظور از اين بندگان ، اصحاب محمدند اين روايت نيز - اگر صحيح باشد - از باب جرى و تطبيق است .
بنا بر اين ، آن روايت ديگرى كه الدر المنثور از عبد بن حميد و ابن جرير، از سفيان ثورى ، در ذيل آيه نقل كرده كه گفت : آيه شريفه تنها مربوط به اصحاب محمد است صحيح نيست ، زيرا اولا گفتيم درباره انبياء است و در ثانى اگر هم از باب تطبيق شامل اصحاب شود بارى شامل خصوص آنان نيست .
و در تفسير قمى نيز در ذيل آيه (بل هم قوم يعدلون ) نقل كرده كه فرمودند: يعنى از حق عدول مى كنند.
و نيز در همان تفسير در ذيل آيه (امن يجيب المضطر اذا دعاه ...) مى گويد: پدرم از حسن بن على بن فضال ، از صالح بن عقبه ، از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: اين آيه درباره قائم آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده ، به خدا سوگند مضطر او است ، كه در مقام ابراهيم دو ركعت نماز مى خواند و خداى عزوجل را مى خواند، پس او اجابتش مى فرمايد و خليفه در زمينش ‍ مى سازد.
مؤ لف : اين روايت هم از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است ، زيرا آيه درباره عموم مضطرين است .
روايتى كه در آن از جمله : (و يجعلكم خلفاء الارض ) وجوب مطلق فرمانبرى ازخليفه (حاكم ) استفاده شده و بيان مجعول بودن آن
و در الدر المنثور است كه طبرانى از سعد بن جناده روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر كس از جماعت جدا و دور شود در آتش است ، آن هم با صورتش ، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الا رض )، پس به حكم اين آيه خلافت از خداى عزوجل است ، اوست كه خليفه را خليفه مى كند، چيزى كه هست اگر خير باشد كه هيچ و اگر شر باشد باز خود او مواخذه اش مى كند، اما تو! بر تو واجب است كه هر چه خدا گفته اطاعت كنى .
مؤ لف : اين روايت خالى از بوى جعل و دسيسه نيست ، براى اينكه در سابق معلوم شد كه مراد از خلافت در آيه - بطورى كه از سياقش برمى آيد - خلافت زمينى است ، كه براى هر انسانى مقدر شده و معنايش اين است كه نوع بشر جانشين خداست در زمين و در اينكه انواع
تصرفات را در زمين بكند (و خداوند زمين و آنچه در شكم آن و در دريا و خشكى آنست ، براى بشر مسخر و رام كرده است ، تا بتواند در آنها تصرف كند)، نه خلافت به معناى حكومت بر امت و چرخاندن آسياى مجتمع آن ، (تا معنايش اين شود كه هر كس ‍ خليفه مسلمين شود خدايش خليفه كرده ، اگر خوب باشد كه هيچ اگر هم بد باشد خدا خودش مى داند با او چه معامله كند و اما افراد امت بايد اوامر آن خليفه را هر چند مثلا كشتن اخيار و ابرار باشد اطاعت كنند).
از اين هم كه صرف نظر كنيم اصلا متن روايت اضطراب دارد و صدر و ذيلش با هم تطبيق نمى كند، براى اينكه اگر مراد از اينكه گفت خلافت از جانب خداست اين باشد كه تسلط خليفه بر مردم به تقدير خداست و به عبارت ديگر تكوين آن منسوب به خداى سبحان است ، همچنان كه درباره سلطنت نمرود فرموده : (ان اتيه اللّه الملك - اينكه خدا سلطنتش داده ) و از فرعون حكايت كرده كه گفت : (اليس لى ملك مصر).
كه خود بسيار روشن است كه خلافت به اين معنا مستلزم وجوب اطاعت خليفه و حرمت مخالفت با وى نيست و گر نه لازم مى آيد كه اصل دعوت دينى نقض شود و اطاعت امثال نمرودها و فرعونها و صدها نظائر آن واجب باشد.
و اگر مراد از اين جمله در صدر روايت اين باشد كه خدا به حكم دين خلافت او را امضاء كرده و به عبارت ديگر قانونا منسوب به خداى تعالى است و در نتيجه اطاعتش در آنچه امر مى كند واجب است ، هر چند كه امر به گناه و خيانت باشد، اين هم كه نقض صريح احكام دينى است و اگر بگويى در غير معصيت خدا اطاعتش واجب است ، چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرموده بود: (لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق )، در اين صورت پس جدا شدن از جماعت و نافرمانى خليفه جايز است ولى اين با صدر روايت نمى سازد.
و نظير اين اشكال در ذيل روايت وارد است ، كه مى گفت : (اما تو! بر تو واجب است كه هر چه خدا گفته اطاعت كنى )، زيرا اگر مقصود از هر چه خدا امر كرده اين است كه هر چه خليفه گفته ، گر چه نافرمانى خدا باشد، اطاعت كنى ، باز نقض صريح تشريع احكام مى شود و اگر مراد از آن اطاعت خدا است ، هر چند نافرمانى خليفه باشد نقض صريح صدر روايت مى شود.
و امروز در ابحاث اجتماعى مسلم و روشن شده كه امضاء و پذيرفتن حكومت كسى كه احترامى براى قوانين مقدس و جاريه قائل نيست ، امضايى است كه عقل آن را نمى پذيرد و افراد يك جامعه عاقل و رشيد زير بار چنين كسى نمى روند، به همين دليل بايد ساحت شارع و آورنده دين را از چنين روايت و سفارشهايى منزه دانست .
و اگر بگويى حفظ يك پارچگى مملكت و اتحاد كلمه و اتفاق امت مهمتر است از حفظ بعضى از احكام ، در جواب مى گوييم معناى اين حرف اين است كه جايز باشد حقيقت دين را به خاطر حفظ اسم آن هدم نمود و حقيقت دين را فداى نام آن كنيم .
نقل و رد روايتى راجع به اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) علم غيب نداشتهو...
و در الدر المنثور است كه : طيالسى ، سعيد بن منصور، احمد، عبد بن حميد، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب اسماء و صفات - همگى از مسروق روايت كرده اند كه گفت : من نزد عايشه تكيه داده بودم ، عايشه گفت : سه چيز است كه هر كس دهن به يكى از آنها باز كند افتراء بزرگى بر خدا زده است ، پرسيدم آن سه چيست ؟ گفت هر كس بپندارد كه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) پروردگارش را ديد، افتراء بزرگى بر خدا بسته ، من كه تا اين هنگام تكيه داده بودم برخاستم و گفتم : اى ام المؤ منين صبر كن ، و مرا مهلت بده بپرسم و به عجله سخن مگوى ، مگر خداى تعالى نفرموده : (و لقد رآه فى الافق المبين - رسول خدا را در افق آشكار بديد) و در جاى ديگر فرموده : (و لقد رآه نزلة اخرى - بارى ديگر او را ديد)؟
عايشه در پاسخ گفت : من اولين فرد امت اسلامم ، كه همين سوال تو را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كردم ، فرمود: جبرئيل ، يعنى من جبرئيل را به آن صورتى كه با آن صورت خلق شده نديدم غير از اين دو نوبت ، كه در اين دو آيه است ، يك بار او را ديدم كه داشت از آسمان به زير مى آمد، بسيار بزرگ بود، كه بزرگى خلقتش ما بين آسمان تا زمين را پر مى كرد، عايشه سپس به من گفت : مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد: (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير - ديدگان او را نمى بيند و او ديدگان را مى بيند و او لطيف و خبير است ) و نيز فرموده : (و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا... على حكيم ).
و كسى كه بپندارد كه محمد چيزى از كتاب خداى را كتمان كرده و ناگفته گذارده ، او افتراى بزرگى بر خدا زده است و خداى عزوجل مى فرمايد: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فمابلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس ).
سپس عايشه اضافه كرد كه : هر كس بپندارد كه محمد از فرداى مردم خبر مى داد،
باز بر خدا افتراى بزرگى زده است ، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (قل لا يعلم من فى السموات و الا رض الغيب الا اللّه - بگو در آسمانها و زمين كسى غيب نمى داند جز خدا).
مؤ لف : در متن روايت اشكالاتى است كه آدمى را نسبت به آن بدبين مى كند، اما آيات رؤ يت كه مى فرمايد چشمها خدا را نمى بيند، رؤ يت حسى را نفى مى كند، نه رؤ يت قلبى را و اين قسم رؤ يت غير از ايمان است كه به معناى اعتقاد مى باشد و ما در چند مورد مناسب پيرامون آن مفصل بحث كردهايم .
و اما آيه (يا ايها الرسول بلغ ...) در تفسيرش گفتيم كه منظور از آن ابلاغ عامه آيات و دستورات خدا نيست ، بلكه در مورد خاصى نازل شده و بر فرض هم كه عموميش بدانيم تازه دلالت مى كند بر اينكه آنچه بر آن جناب به عنوان پيام و رسالت نازل شده بايد ابلاغش كند، نه هر چيزى را، چون ممكن است به آن جناب چيزى نازل شود كه دانستن آن مختص به خود آن جناب باشد و از ديگران كتمان كند.
و اما اينكه فرمود: (قل لا يعلم ...) كه هيچ كس در زمين و آسمانها غيب نمى داند، اين آيه مانند ساير آيات كه غيب را مختص به خدا مى داند بيش از اين دلالت ندارد كه علم غيب ذاتا مختص خداى تعالى است و اما خدا اين علم را به كسى تعليم مى كند يا نمى كند آيات از آن ساكت است ، بلكه آيات ديگر دلالت دارد بر اينكه خدا علم غيب را به بعضى افراد تعليم مى كند، مانند آيه (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول ).
و نيز خود خداى تعالى پارهاى از خبرهاى غيبى را از مسيح (عليه السّلام ) حكايت كرده و فرموده : (و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون ). و پر واضح است كه اگر كسى بگويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردم را از فردايشان خبر مى داد، هرگز نمى گويد كه اين علم را پيغمبر از خود داشته و خدا به او تعليم نكرده است .
و از سوى ديگر اخبار متواتره - هر چند متفرق و متنوع است - از طريق شيعه و سنى وارد شده ، كه آن جناب از بسيارى حوادث آينده خبر مى داده است .
سوره نمل ، آيات 82 - 93 


و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا بايتنا لا يوقنون (82) و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب بايتنا فهم يوزعون (83) حتى اذا جاءو قال اكذبتم بايتى و لم تحيطوا بها علما اما ذا كنتم تعملون (84) و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون (85) الم يروا انا جعلنا اليل ليسكنوا فيه و النهار مبصرا ان فى ذلك لايت لقوم يومنون (86) و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموآت و من فى الا رض الا من شاء اللّه و كل اتوه داخرين (87) و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب صنع اللّه الذى اتقن كل شى ء انه خبير بما تفعلون (88) من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ ءامنون (89) و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون (90) انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها و له كل شى ء و امرت ان اكون من المسلمين (1) و ان اتلوا القران فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فقل انما انا من المنذرين (92) و قل الحمد لله سيريكم ءايته فتعرفونها و ما ربك بغفل عما تعملون (3)



ترجمه آيات
و چون فرمان عذاب آنها رسد جانورى را از زمين براى آنها بيرون آريم تا با آنها تكلم و بگويد كه اين
مردم آيه هاى ما را باور نمى كرده اند (82).
(به خاطر بياور) روزى را كه از هر امتى دستهاى از آنها را كه آيه هاى ما را دروغ شمرده اند محشور كنيم و رديف شوند (83).
و چون بيايند گويد چرا آيه هاى مرا كه دانش شما بدان نمى رسيد دروغ شمرديد؟ شما چه اعمالى انجام مى داديد (84).
و به سزاى آن ستمها كه كرده اند عذاب بر آنان واجب شود و سخن نگويند (85).
مگر نمى بينند كه ما شب را پديد آورده ايم تا در آن آرام گيرند و روز را روشن كردهايم ، كه در اين براى گروه داراى ايمان عبرتى است (86).
روزى كه در صور، دمند و هر كه در آسمانها و در زمين است وحشت كند جز آنكه خدا بخواهد و همگى با تذلل به پيشگاه وى رو كنند (87).
و كوهها را بينى و پندارى كه بى حركتند ولى مانند ابر در حركتند، صنع خداى يكتاست كه همه چيز را به كمال آورده كه وى از كارهايى كه مى كنيد آگاه است (88).
هر كه كار نيك انجام دهد پاداشى بهتر از آن دارد و آنان از وحشت آن روز ايمنند (89).
هر كه كار بد انجام دهد آنها به رو در آتش سرنگون شوند آيا جز در مقابل اعمالى كه مى كرده ايد سزايتان مى دهند (90).
حق اين است كه من فرمان يافته ام پروردگار اين شهر را كه آن را محترم كرده و همه چيز از اوست پرستش كنم ، فرمان يافته ام كه از مسلمانان باشم (91).
و اين قرآن را بخوانم پس هر كه هدايت يافت براى خويش هدايت يافت و هر كه گمراه گشت بگو من فقط بيم رسانم (92).
بگو ستايش خدايى را كه آيه هاى خويش را به شما نشان خواهد داد و آن را خواهيد شناخت و پروردگارت از اعمالى كه مى كنيد بى خبر نيست (93).
بيان آيات
اين آيات فصل سابق را تمام مى كند و به مساءله بعث و پارهاى از ملحقات به آن ، از قبيل امورى كه در قيامت و قبل از قيامت رخ مى دهد اشاره مى كند و سوره را با همان مطلبى ختم مى نمايد كه با آن آغاز شده بود و آن مساءله انذار و بشارت است .


باياتنا لا يوقنون



مقصود از (قول ) و اخراج جنبنده اى از زمين كه با مردم سخن مى گويد  
مقتضاى سياق آيه - از اين نظر كه متصل به ما قبل است ، يعنى به آياتى است كه پيرامون مشركين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و يا خصوص مشركين مكه و قريش كه دشمنترين مردم بودند با آن جناب و دعوت او بحث مى كرد - اين ظهور را به آيه مى دهد كه : ضميرهاى جمع در (عليهم ) و در (لهم ) و در (تكلمهم ) به مشركين بر گردد، كه گفتگو درباره آنان است اما نه به خصوص آنان ، بلكه به آنان از اين نظر كه به سوى اسلام دعوت مى شوند، پس در حقيقت مراد عموم مردم اين امتند، چون همه از نظر دعوت يكى هستند، اولشان به آخرشان ملحق است و اين گونه عنايت در كلام خداى تعالى بسيار وارد شده است .
و مراد از اينكه فرمود: (وقتى قول بر ايشان واقع مى شود)، تحقق مصداق قول ، در ايشان و تعين ايشان در صدق قول بر آنان است (و معنايش اين است كه زمانى كه امت اسلام مصداق قول خدا قرار مى گيرند و قول خدا درباره آنان محقق مى شود) همچنان كه در آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (و وقع القول عليهم بما ظلموا - و به خاطر ظلمى كه كردند قول بر ايشان واقع شد)، مراد همين است ، يعنى عذاب خدا بر آنان محقق گشته ، مصداق آن قرار گرفتند.
پس ، بنا بر اين ، جمله مورد بحث در معناى (حق عليهم القول ) مى باشد، كه در كلام خداى تعالى زياد آمده . و فرق بين اين دو تعبير اين است كه در اولى ، يعنى (وقع القول عليهم ) عنايت در اين است كه نامبردگان را متعين در مصداق قول كند و در دومى يعنى (حق عليهم القول ) عنايت در اين است كه قول را در آنان ثابت و مستقر كند، بطورى كه زوال پذير نباشد.
و اما اينكه اين قول چيست كه بر آنان واقع مى شود، آنچه از كلام خداى تعالى صلاحيت دارد كه اين قول را تفسير كند آيه (سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ) مى باشد، براى اينكه مى دانيم مراد از اين آيات كه خدا به زودى به آنان نشان مى دهد غير آيات آسمانى و زمينى است ، كه خود آنان همواره آنها را مى بينند، و دائما در پيش رو و بيخ گوششان قرار دارد، بلكه مراد، بعضى از آياتى است كه جنبه خارق عادت داشته باشد و مردم از ديدن آن ناگزير به ايمان شوند و در حالى فرا رسد كه به هيچ يك از
آيات آسمانى و زمينى معمولى ايمان نداشته باشند، ولى از ديدن آن آيت كه گفتيم ايمان بياورند.
از اين بيان روشن مى شود كه جمله (ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون - مردم قبلا به آيات ما ايمان نمى آوردند)، تعليل باشد براى اينكه چرا قول بر ايشان واقع مى شود و تقدير جمله مذكور (لان الناس ...) است و كلمه (كانوا) استقرار بدون يقين آنان را مى رساند و مراد از آيات ، آيات مشهوده و حسى آسمان و زمين است ، نه آيات خارق العاده ، البته كلمه (ان ) به كسر همزه نيز قرائت شده و از نظر معنا اين قرائت بهتر است از قرائت به فتحه و گفتار ما را تاءييد مى كند كه - گفتيم - جمله (ان الناس ...) تعليل را مى رساند، چيزى كه هست اگر (ان ) را به كسره بخوانيم خود جمله ، تعليل را مى رساند و احتياجى به تقدير لام ندارد .
جمله (اخرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم ) بيان آن آيتى است كه گفتيم مراد از آن ، آيت خارق العادهاى است كه در آيه (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ) آن را وعده داده ، و همين كه جمله مورد بحث صفت قرار گرفته براى آن آيت خارق العاده ، خود دليل است بر اينكه مراد از اخراج از زمين ، يا احياء و بعث بعد از مرگ است و يا امرى است نزديك بدان ، (حال ببينيم كدام يك مى تواند باشد). و اما اينكه آن جنبنده ، جنبنده اى باشد كه با مردم صحبت كند، از آنجا كه كلمه (دابه - جنبنده ) به هر صاحب حياتى اطلاق مى شود كه در زمين راه مى رود، مى تواند انسان باشد و مى تواند حيوانى غير انسان باشد، اگر انسان باشد كه تكلم و سخن گفتنش امرى عادى است ، نه خارق العاده و اگر حيوانى بى زبان باشد آن وقت حرف زدنش مانند بيرون شدنش از زمين امرى است خارق العاده .
ليكن - متاءسفانه - در آيات كريمه قرآن چيزى كه بتواند اين آيت را تفسير كند و معلوم سازد كه اين جنبده اى كه خدا به زودى از زمين بيرون مى آورد چيست ؟ و چه خصوصياتى دارد؟ و صفات و نشانيهايش چيست ؟ و با مردم چه تكلمى مى كند و چه خصوصياتى دارد؟ و چگونه از زمين بيرون مى آيد؟ و چه مى گويد؟ وجود ندارد، بلكه سياق آيه بهترين دليل است بر اينكه مقصود مبهم گويى است و جمله مزبور از كلمات مرموز قرآن است .
و حاصل معنا اين است كه : وقتى برگشت امر مردم به اين شود - كه به زودى هم مى شود - كه از آيات حسى و مشهود ما يقين برايشان حاصل نشود و به عبارت ديگر استعدادشان براى ايمان آوردن به ما به كلى باطل گشته ، تعقل و عبرت گيرى از دستشان
خارج شود، در اين هنگام وقت آن مى رسد كه آن آيت خارق العاده كه وعده داده بوديم نشانشان دهيم ، و حق را برايشان آنچنان بيان مى كنيم كه ديگر جز اعتراف به حق چاره اى برايشان نماند، پس در آن هنگام آن آيت را كه دابه و جنبنده اى است از زمين بيرون مى آوريم ، تا با ايشان صحبت كند.
اين آن معنايى است كه با كمك سياق و به هدايت تدبر در آيه به دست مى آيد.
ولى مفسرين در معناى آن حرفهاى عجيب و غريبى زده اند و در معناى مفردات آيه و جمله هاى آن دقتهاى زياده از حد كرده اند، و همچنين در آنچه از آيه فهميده مى شود و در حقيقت اين جنبنده ، و صفات آن و معناى سخن گفتنش و كيفيت خروج آن ، و زمان خروجش و اينكه چند مرتبه از زمين بيرون مى آيد و در چه مكانى بيرون مى شود، اقوال بسيارى گفته اند، كه به هيچ يك آنها نمى توان اعتماد كرد، مگر به زور و به همين جهت از نقل آنها و بحث در پيرامونش صرف نظر كرديم ، اگر كسى بخواهد بدانها اطلاع يابد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند .


و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون



مراد از (آيات ) و خشر فوجى از هر امت در آيه : (و يوم نحشر منكل امة فوجا ممن كذب بآياتنا...)
كلمه (فوج ) - بطورى كه راغب گفته - به معناى جماعتى است كه به سرعت عبور كنند و كلمه (يوزعون )، مضارع از ايزاع است كه به معناى نگاه داشتن و جلوگيرى از حركت آنان است ، به طورى كه اول جمعيت با آخرش يكجا گرد آيند.
كلمه (يوم ) در (و يوم نحشر) منصوب است تا ظرف باشد براى فعلى مقدر و تقدير كلام (و اذكر يوم نحشر - بياد آر روزى كه محشور مى كنيم ) است و مراد از (حشر)، جمع كردن بعد از مرگ است ، چون محشورين عبارتند از فوجى از هر امت ، و تمامى امتهاى زنده هيچ وقت در زمان واحد جمع نمى شوند. و كلمه (من ) در جمله (من كل امة ) براى تبعيض است و در جمله (ممن يكذب )، هم ممكن است براى بيان باشد و هم براى تبعيض . و مراد از آيات در جمله (يكذب باياتنا) مطلق آياتى است كه بر مبدأ و معاد دلالت مى كند، كه از آن جمله اند انبياء و امامان و كتب آسمانى ، نه اينكه مراد از آيات ، قيامت و حوادث واقعه در آن و هنگام قيام آن باشد و نه آيات قرآنى به تنهايى ، براى اينكه حشر، منحصر در امت اسلامى نيست ، بلكه از امتهاى مختلف ، از هر امتى فوجى محشور مى شوند. و از عجايب ، اصرارى است كه بعضى از مفسرين كرده اند بر اينكه : اين كلام
نص است در اينكه مراد از آيات در اينجا و در آيه بعدى ، آيات قرآنى است ، نه مثل قيامت و حوادث آن ، به دليل اينكه آيات قرآنى پر است از دلائل صدق ، آن قدر كه در عين اينكه دقت و تاءمل در آن بر همه واجب بوده و هست ، تاكنون نتوانسته اند به همه دلائل صدق مذكور احاطه يابند.
و فساد آن روشن است ، براى اينكه صرف اينكه مراد از آن ، امثال قيامت و حوادث آن نيست ، دليل نمى شود بر اينكه پس حتما مراد از آن ، آيات قرآنى است ، با اينكه آيه ، ظهور در اين دارد كه محشورين ، افواجى از جميع امتها هستند و قرآن تنها كتاب يك فوج از ايشان است ، نه كتاب همه افواج .
و از ظاهر آيه برمى آيد كه حشر در آن ، حشر در غير روز قيامت است ، زيرا حشر در روز قيامت اختصاص به يك فوج از هر امت ندارد، بلكه تمامى امتها در آن محشور مى شوند و حتى به حكم آيه (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا)، يك نفر هم از قلم نمى افتد و اما در اين آيه مى فرمايد: از هر امتى فوجى را محشور مى كنيم .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين حشر، حشر عذاب است ، بعد از حشر كلى ، كه شامل همه خلق مى شود و اين حشرى است بعد از حشر.
ليكن اين حرف دردى را دوا نمى كند و اشكال را بر طرف نمى سازد، براى اينكه اگر مراد، حشر براى عذاب بود لازم بود غايت (براى عذاب ) را ذكر كند تا مبهم نباشد، همچنان كه در آيه (و يوم يحشر اعداء اللّه الى النار فهم يوزعون حتى اذا ما جاوها) اين غايت ذكر شده است ، با اينكه بعد از اين آيه هم به جز عتاب و حكم فصل ، ذكرى از عذاب نيامده و آيه شريفه - بطورى كه ملاحظه مى فرماييد - مطلق است ، و در آن هيچ اشاره اى نيست ، كه بگوييم مقصود از آن اين حشر خاصى است كه ذكر شد و اين اطلاق را آيه بعدى بيشتر مى كند، كه مى فرمايد: (حتى اذا جاؤ - تا آنكه بيايند) و نمى فرمايد بيايند عذاب را يا آتش را يا چيزى ديگر را.
باز مؤ يد گفتار ما - كه منظور حشر در قيامت نيست - اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش بعد از داستان بيرون شدن دابه از زمين واقع شده اند، كه خود يكى از علائمى است كه