تفسير الميزان جلد ۱۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۸ -


اين وجه هم در جاى خود بد نيست ، و ليكن بحث در اين است كه آن را از كجاى آيه استفاده كنيم .
چهارم اينكه : آيه مى خواهد بفرمايد آن كسى كه مرا تربيت كرد مادرم و بنى اسرائيل بودند كه تو مجبورشان كردى مرا تربيت كنند و چون اين تربيت به اجبار تو بود من آن را نعمت نمى دانم چون منشاء آن ظلم و برده گيرى بود.
و اين وجه از وجه قبلى از ظاهر آيه دورتر است .
پنجم اينكه : آيه اعترافى است از ناحيه موسى (عليه السلام ) به حق نعمتى كه فرعون به گردن آن جناب دارد، و مى خواسته بفرمايد:بله اين كه تو همه كودكان بنى اسرائيل را كشتى و مرا نكشتى و برده نگرفتى و در عوض در آغوش خود تربيتم كردى نعمتى است از تو بر من .
و ليكن خواننده عزيز مى داند كه اين وجه محتاج به تقدير است (و تقدير آيه چنين مى شود: (ان عبدت بنى اسرائيل و تركت تعبيدى ). و در محاوره تقدير، خلاف اصل است ).


قال فرعون و ما رب العالمين ... من المسجونين



بعد از آنكه فرعون درباره رسالت موسى (عليه السلام ) سخن گفت و از رسالتش انتقاد كرد و موسى (عليه السلام ) پاسخ او را داد، ناگزير اشكال را متوجه مرسل و فرستنده او كرد، كه چه كسى تو را فرستاده ؟ موسى در پاسخ گفت : مرا رب العالمين فرستاده . فرعون دوباره بر مى گردد و از او توضيح مى خواهد كه رب العالمين چيست ؟ كه اين استيضاح تا آخر آيه هفتم ادامه دارد.
در اينجا براى اينكه مراد از اين آيات روشن شود ناگزيريم قبلا اصول و ثنيت را در نظر داشته باشيم و ببينيم وثنيت اصولا درباره مساءله ربوبيت چه مى گويند. هر چند كه در خلال بحث هاى گذشته اين كتاب مكرر به اين معنا اشاره رفت ، ولى اينجا نيز بدان اشاره اى مى شود.
اشاره به معتقدات بت پرستان درباره خداى سبحان و ارباب و آلهه  
وثنيت - مانند اديان توحيد - وجود تمامى موجودات را منتهى به پديد آورنده اى واحد مى داند و كسى را با او در وجوب وجود شريك ندانسته ، وجود او را بزرگتر از آن مى داند كه به احدى تحديد شود، و عظيم تر از آن مى داند كه فهم و درك بشر بدان احاطه يابد و به همين جهت او را بزرگتر و بشر را كوچكتر از آن مى داند كه عبادت خود را متوجه او سازند، پس جايز نيست او را عبادت كنند، چون عبادت نوعى توجه به سوى معبود است و توجه هم نوعى ادراك .
و به همين دليل از پرستش خدا و تقرب به درگاه او عدول نموده ، به اشياى ديگرى تقرب جستند، اشيايى از مخلوقات خدا كه وجودات شريف نورى و يا نارى دارند و خود از نزديكان درگاه خدا و فانى در او هستند، مانند ملائكه و جن ، و قديسين از بشر كه از لوث و آلايش هاى مادى دور بوده و فانى در لاهوتند و به وسيله همان لاهوت باقى اند كه يك طبقه از آنان پادشاهان بزرگ و يا بعضى از ايشانند، كه البته قدماى وثنيت ، اين طبقه اخير را معبود مى دانستند كه يكى از ايشان فرعون زمان موسى بوده است .
و كوتاه سخن اينكه : وثنيت به منظور پرستش نامبردگان ، براى هر يك بتى ساخته بودند تا آن بتها را بپرستند و معبودهاى نامبرده درازاى عبادتى كه مى شوند، صاحبان عبادت را به درگاه خدا نزديك نموده ، برايشان شفاعت كنند، شفاعت در اينكه خيراتى را كه از آن درگاه مى گيرند بسوى ايشان سرازير كنند و براى جلب اين خيرات ملائكه را مى پرستيدند و يا آنكه شرورى كه از ايشان صادر مى شود به سوى صاحبان عبادت نفرستند و به اين منظور جن را (كه به زعم ايشان موجوداتى شرور بودند) مى پرستيدند، آرى به زعم وثنيت كارها و تدبير
امور عالم هر قسمتش واگذار به يك طبقه از معبودها بود، مثلا حب و بغض ،و صلح و جنگ ، و آسايش و امثال اينها هر يك به يك طبقه واگذار شده بود، بعضى ها هم معتقد بودند تدبير نواحى مختلف عالم هر قسمت به يك طبقه از معبودين واگذار شده ، مثلا آسمان به دست يكى ، و زمين به دست ديگرى ، و انسان به دست يكى ، و ساير انواع موجودات به دست ديگرى واگذار شده است ، در نتيجه براى وثنى مسلكان يك رب مطرح نبوده ، بلكه ارباب متعدد و آلهه بسيارى قائل بودند كه هر يك عالمى را كه به او واگذار بود تدبير مى كرد، الهى مدبر امور زمين و الهى ديگر مدبر امور آسمان و الهى مدبر امور جايى ديگر بود و همه اين آلهه ، يعنى ملائكه و جن و قديسين از بشر، خود نيز الهى دارند كه او را مى پرستند و او خداى سبحان است كه اله الالهه و رب الارباب است .
بيان علت اينكه فرعون گفت : (رب العالمين چيست ؟)  
حال كه اين معنا روشن شد معلوم شد كه در برابر يك وثنى ، كلمه رب العالمين كلامى بى معناست و با اصول مذهب آنان هيچ معنايى ندارد، چون اگر مقصود از اين كلمه يكى از مقدسات مذكور باشد كه هيچ يك از آنها رب العالمين نيست ، بلكه رب عالم خودش ‍ مى باشد كه مسؤ ول تدبير و مباشر در تصرف همان عالم است ، مانند عالم آسمان و عالم زمين و امثال آن ، و اگر منظور از اين كلمه خداى سبحان باشد كه باز او رب العالمين نيست و اصلا با عالميان سر و كارى ندارد، زيرا گفتيم امور عالميان به زعم فرعونيان واگذار به ديگران شده است و خداى سبحان رب آنان و به عبارت ديگر رب الارباب و تنها اله عالم الهه است و اگر غير اين دو طايفه منظور باشد، يعنى كسى منظور باشد كه نه رب واجب الوجود باشد و نه ارباب ممكن الوجود، كه چنين ربى مصداق خارجى و معقول ندارد.
پس در جمله (قال فرعون و ما رب العالمين ) فرعون از موسى (عليه السلام ) از حقيقت رب العالمين مى پرسد، چون فرعون وثنى مذهب بود و خود بت مى پرستيد و مع ذلك ادعاى الوهيت هم داشت . اما اينكه بت مى پرستيد، براى اينكه در سوره اعراف درباره اش فرموده : (يذرك و آلهتك )، پس معلوم مى شود آلهه داشته و اما ادعاى الوهيتش از همان آيه و آيه (فقال انا ربكم الاعلى ) استفاده مى شود.
و در اعتقاد وثنى ها منافاتى ميان رب و مربوب بودن يك نفر نيست و ممكن است شخص واحدى مانند فرعون ، مثلا از يك سو خودش رب ساير مردم باشد و از سوى ديگر
مربوب ربى ديگر بوده باشد، چون ربوبيت در نظر آنان به معناى استقلال در تدبير ناحيه اى از عالم است و با امكان و مربوبيت هيچ منافات ندارد، بلكه اصولا همه رب هاى وثنى ها مربوب ربى ديگرند، كه او خداى سبحان است ، كه رب الارباب است و ديگر هيچ الهى مافوق او نيست ، او الهى ندارد.
و در اعتقاد وثنيت ، پادشاهى عبارت است از ظهور و جلوه اى از لاهوت در نفس بعضى از افراد بشر يعنى پادشاه ، كه آن ظهور عبارت است از تسلط بر مردم و نفوذ حكم ، و به همين جهت پادشاهان را مى پرستى دند، همانطور كه ارباب بتها را مى پرستيدند و نيز رؤ ساى خانواده ها را در خانه مى پرستيدند و فرعون يكى از همين وثنى ها بود، كه آلهه اى مى پرستيد و چون خودش پادشاه قبطيان بود، قومش او را مانند ساير آلهه مى پرستيدند.
و اين فرعون با چنين وصفى وقتى از موسى و هارون شنيد كه مى گويند: (انا رسول رب العالمين ) تعجب كرد، چون معناى معقولى براى گفتار آنان به نظرش نرسيد، زيرا اگر منظورشان از رب عالميان خداى واجب الوجود است كه او رب عالميان نيست بلكه تنها رب يك عالم است آن هم عالم ارباب ، نه رب همه عالميان و اگر منظورشان بعضى از ممكنات شريف و قابل پرستش است ، مانند بعضى از ملائكه و غير ايشان آن نيز رب يك عالم از عوالم خلقت است ، نه رب همه عالميان ، پس معناى رب العالمين چيست ؟ و به همين جهت پرسيد: (رب العالمين چيست ؟)
و از آن حقيقت كه موصوف به صفت رب العالمين است پرسش نمود. خلاصه : منظورش از سؤ ال اين است ، نه اينكه بخواهد از حقيقت خداى سبحان بپرسد، چون فرعون به خاطر اينكه وثنى مذهب بود، معتقد به خداى تعالى و مؤ من به او بود، چيزى كه هست مانند ساير وثنى ها معتقد بود كه هيچ راهى به درك و فهم حقيقت خدا نيست ، پس ديگر معنا ندارد او از وجود خدا پرسش كند، با اينكه وجود خدا اساس مذهب ايشانست ، و اگر ساير آلهه را هم مى پرستند، براى خاطر او مى پرستند كه شرحش ‍ گذشت .
تقرير و توضيح جواب موسى عليه السّلام بهسوال فرعون (قال رب السموات و الارض و ما بينهما...)
و جمله (قال رب السموات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين ) پاسخ موسى (عليه السلام ) از سؤ ال اوست كه پرسيد (رب العالمين چيست ؟) و جمله ، خبرى است از مبتدايى كه حذف شده و حاصل معنايش - بطورى كه از سياق مطابقت بين سؤ ال و جواب بر مى آيد - اين است كه : رب العالمين همان رب آسمان ها و زمين و آنچه بين آن دو است مى باشد كه تدبير موجود در آنها به خاطر اينكه تدبيرى است متصل و واحد و مربوط به هم ، دلالت مى كند بر اينكه مدبر و ربش نيز واحد است و اين همان عقيده اى است كه اهل يقين و
آنهايى كه غير اعتقادات يقينى و حاصل از برهان و وجدان را نمى پذيرند بدان معتقدند. و به تعبير ديگر، مراد من از (عالمين )، آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است ، كه با تدبير واحدى كه در آنها است دلالت مى كنند بر اينكه رب و مدبرى واحد دارند و مراد از (رب العالمين )، همان رب واحدى است كه تدبير واحد عالم بر او دلالت دارد و اين دلالت يقينى است ، كه وجدان اهل يقين آن را درك مى كند، اهل يقينى كه جز با برهان و وجدان سر و كارى ندارند.
حال اگر بگويى فرعون از موسى جز اين را نخواست كه رب العالمين را برايش معرفى كند كه حقيقت او چيست - چون در نظر او اين كلمه معناى معقولى نداشت - پس او تنها مى خواست معناى اين كلمه را تصور كند، با اين حال چه معنا دارد كه موسى (عليه السلام ) در پاسخش بفرمايد: (ان كنتم موقنين - اگر اهل يقين باشيد؟) چون يقين علم تصديقى است ، كه تصور، هيچ توقفى بر آن ندارد، و (حال آنكه ) موسى (عليه السلام ) در پاسخ خود، تصور رب العالمين را مشروط و موقوف بر يقين كرد.
علاوه بر اين آن جناب در پاسخ فرعون مطلبى نفرمود، جز اينكه لفظ عالمين را برداشته ((سماوات و الارض و ما بينهما)) را به جايش نهاد و به جاى رب العالمين كه فرعون نفهميده بود، گفت : (رب السموات والارض و ما بينهما) و خلاصه لفظ (عالمين ) را كه جمع بود تفسير كرد به اسماى مفردات آن جمع - مثل اينكه ما كلمه رجال را تفسير كنيم به زيد و عمرو و بكر - و چنين تفسيرى هيچ فايده اى به شنونده نمى دهد و شنونده به جز همان تصورى كه از شنيدن لفظ رجال داشت ، تصور ديگرى برايش دست نمى دهد و يقينى برايش حاصل نمى شود.
در جواب مى گوييم : اينكه فرعون از موسى (عليه السلام ) خواست كه برايش كلمه (رب العالمين ) را تصوير كند مسلم است و هيچ شكى در آن نيست ، و ليكن موسى (عليه السلام ) به جاى اينكه در پاسخ همان لفظ رب العالمين را بياورد، لفظ (سماوات و الارض ‍ و ما بينهما) را آورد، تا بر ارتباط بعضى اجزاى عالم به بعضى ديگر و اتصال آنها دلالت كند، اتصالى كه از وحدت تدبير واقع در آنها و نظام جارى در آنها خبر دهد، آنگاه كلام خود را مقيد كرد به اينكه : (اگر اهل يقين باشيد)، تا دلالت كند بر اينكه اهل يقين ، از همين وحدت تدبير به وجود مدبرى واحد براى همه عالم ، يقين پيدا مى كنند.
پس گويا فرعون گفته است : مقصودت از رب العالمين چيست ؟ و او در پاسخ گفته : همان است كه مقصود اهل يقين است ، كه از راه ارتباطى كه در تدبير عوالم سماوات و ارض
و آنچه بين آن دو است استدلال مى كنند بر اينكه همه اين عوالم يك مدبر و يك رب دارند، كه در ربوبيت خود شريكى ندارد و چون قائل به وجود ربى واحد براى عالميان بوده اند، ناچار از كلمه (رب العالمين ) تصورى در ذهنشان مى آيد، چون معنا ندارد بدون تصور چيزى ، تصديق به آن كنند.
و به عبارت خلاصه تر اينكه : رب العالمين كسى است كه اهل يقين ، وقتى به آسمانها و زمين و ما بين آن دو مى نگرند و نظام واحد را در آنها مى بينند به وى و به ربوبيتش نسبت به همه آنها يقين پيدا مى كنند.
و استدلال به تحقق تصديق بر تحقق تصور قبل از آن ، قوى ترين استدلالى است كه ممكن است اقامه شود بر اينكه خداى تعالى به وجهى قابل درك و به تصورى صحيح قابل تصور است هر چند كه به حقيقت و كنهش قابل درك نيست و محال است احاطه علمى به وى يافت .
دو نكته در ارتباط با پاسخ موس عليه السّلام به فرعون و بيان فساد گفتاربعضى مفسرين در اين زمينه
پس با آنچه گفته شد دو نكته به خوبى روشن گرديد:
اول اينكه : موسى (عليه السلام ) در پاسخ به فرعون وى را در آنچه پرسيد به چيزى حواله داد كه اهل يقين مى توانند تصورش كنند، چون به وجودش يقين دارند(و خلاصه فرمود اگر مى خواهى رب العالمين را تصور كنى و بدانى كه كيست ، بايد اهل يقين شوى ).
دوم اينكه : آن حجيت و برهانى كه در سخن خود بدان اشاره كرد، برهانى بود بر توحيد ربوبيت ، كه آن را از وحدت تدبير گرفته بود، چون در قبال وثنى ها بايد همين مساءله توحيد ربوبيت اثبات شود، زيرا وثنى ها - همانطور كه مكرر گفته شد - قائل به توحيد ذات هستند، و در ربوبيت خدا شريك قائل شده اند .
با اين بيان ، فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: از آنجايى كه علم به حقيقت ذات خدا ممتنع و محال بوده ، موسى (عليه السلام ) از تعريف حقيقت رب العالمين عدول كرده ، متعرض تعريف او به صفاتش شده است و گفته رب العالمين همان رب آسمانها و زمين و ما بين آن دو است و با جمله (ان كنتم موقنين ) اشاره كرد به اينكه سراپاى عالم ، با حدوث خود دلالت مى كند بر اينكه داراى محدث و پديد آورنده است ، و پديد آورنده اش ذاتى است واحد و واجب الوجود كه هيچ چيز در وجوب وجود شريك او نيست .
وجه فساد اين گفتار همان است كه گفتيم وثنيت همه اين حرفها را قبول دارند، يعنى
به وجود خداى تعالى و به محال بودن درك حقيقت ذات او، و به اينكه پديد آورنده عالم ، ذاتى است واجب الوجود و احدى در وجوب وجود، شريك او نيست قائل هستند و آلهه اى را كه خيال كرده است هر يك مدبر يك ناحيه از عالمند همه را مخلوق خدا مى دانند - كه بيانش گذشت - بنابراين ، گفتار مذكور در تقرير آيه ، گفتارى است كه هيچ ربطى به مقام احتجاج و مخاصمه عليه وثنى ها ندارد.
(قال لمن حوله الا تستمعون ) - يعنى آيا گوش نمى دهيد به اين موسى كه چه مى گويد؟ و اين استفهام براى تعجب است ، و من ظورش اين است كه حاضران نيز خوب گوش بدهند و مانند او تعجب كنند، كه ادعاى رسالت از طرف رب العالمين مى كند و چون مى پرسم رب العالمين چيست دوباره همان سخن اولش را اعاده مى كند و چيزى علاوه بر آن نمى گويد.
و اين عكس العملى كه فرعون بروز داد، نقشه اى بود كه بر روى حق پرده بپوشاند چون از كلام موسى (عليه السلام ) حق برايش ‍ روشن شده بود، زيرا موسى گفت تمامى عالم دلالت دارد بر يك تدبير، كه اهل يقين آن را مشاهده مى كنند و اين وحدت تدبير، دلالت دارد بر اينكه رب و مدبرى واحد دارد، و اين رب واحد، همان رب العالمين است كه درباره او از من سؤ ال كردى ، ولى فرعون گفتار موسى را اين طور تفسير كرد كه وى مى گويد: ما رسول رب العالمينيم ، و چون از او مى پرسم رب العالمين چيست ؟ جوابم مى دهد كه او رب العالمين است .
از آنچه گذشت روشن گرديد اينكه بعضى از مفسرين در تفسير جمله (اذ تسمعون ) گفته اند كه مرادش اين بوده كه : من از ذات رب العالمين مى پرسم و او از صفاتش خبر مى دهد تفسير صحيحى نيست ، براى اينكه سؤ ال فرعون از ذات ، ذات از حيث صفت بود، كه بيانش گذشت ، تازه موسى (عليه السلام ) در پاسخ ، ذات را به وصف هم تفسير نكرد، بلكه عبارت رب العالمين را عوض كرده به جايش (رب السموات و الارض ) آورده ، خلاصه ، در عبارت دومى ، سماوات و ارض را به جاى عالمين در عبارت اول آورد و گويا اشاره كرد به اين كه فرعون معناى كلمه عالمين را نمى فهمد.
جواب دوم موسى عليه السّلام به فرعون به سؤال فرعون از حقيقت رب العالمين : (قال ربكم و رب آبائكم الاولين )
(قال ربكم و رب آبائكم الاولين ) - اين جمله ، پاسخ دوم موسى (عليه السلام ) از پرسش فرعون است ، وقتى موسى ديد فرعون دارد مغلطه مى كند و امر را بر حاضرين مجلس
مشتبه مى سازد لذا با اينكه كلمه عالمين را به تمامى عالم از آسمانها و زمين و ما بين آن دو - كه انسانها جزو آن است - تفسير كرده بود، مع ذلك براى اينكه نقشه فرعون را خنثى كرده باشد، صريح تر جواب داد و گفت : رب العالمين همان رب شما و رب پدران گذشته شما است .
خوب ، خواهى گفت : عالم انسانى كه چندين عالم نيست ، بلكه يك عالم است با اين حال چطور آن جناب كلمه عالمين را در پاسخ دومش به عالم انسانها تفسير كرد؟ در جواب مى گوييم : كلمه عالم به معناى جماعتى از مردم و يا موجوداتى ديگر است ، پس عالمهاى انسان عبارت مى شود از جماعتهاى انسان ، از جماعت حاضر در جلسه ، و جماعت گذشته ايشان كه فرمود: پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما.
توضيح بيشتر اين محاوره اينكه فرعون نمى خواست از حريم ارباب دفاع كند، بلكه در حقيقت مى خواست از ربوبيت خود دفاع كند و اين حيله را به كار برد كه تعلق ربوبيت خدا نسبت به خود را باطل كند و بگويد اصلا دامنه ربوبيت خدا مرا نمى گيرد، ولى اين معنا را اينطور بيان كرد كه : ربوبيت خدا به عالميان تعلق نمى گيرد و گرنه ربوبيت همه رب ها باطل مى شود، كه يكى از آنها منم ، هر چند فرعون خود را بزرگترين رب ها مى دانست ، كه خداى تعالى از وى حكايت فرموده كه گفت : (انا ربكم الاعلى ) و نيز حكايت فرموده (قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى ).
پس گويا به موسى گفته است : اگر مقصودت از رب العالمين ، خداى تعالى است ، كه او رب العالمين نيست ، بلكه رب ارباب است و بس ، و اگر مقصودت الهى ديگر است كه آن هم باطل است ، زيرا هيچ الهى رب العالمين نيست بلكه هر الهى رب العالم خودش ‍ است ، پس ديگر رب العالمين چه معنايى دارد؟ و موسى (عليه السلام ) در پاسخ جوابى داده كه حاصلش اين مى شود كه در عالم هستى جز يك رب وجود ندارد، در نتيجه رب العالمين رب شما هم هست و او مرا نزد شما فرستاده .
و حاصل مغلطه فرعون اين است كه موسى جوابى به من نداد، تنها عبارت رب العالمين را عوض كرد، لذا موسى براى بار دوم به طور صريح فرمود: رب العالمين همان رب عالم انسانيت عصر حاضر و عالم انسانيت عصرهاى گذشته است و با اين بيان حيله و نقشه فرعون خنثى شد.
فرعون به موسى عليه السّلام بر چسپ ديوانگى مى زند  
(قال ان رسولكم الذى ارسل اليكم لمجنون ) - اين جمله ، حكايت كلام دوم فرعون است ، كه از در هوچى گرى و مسخره ، رسالت او را به حاضرين نسبت داد و گفت رسولى كه نزد شما فرستاده شده ، چون خواست بگويد شان من اجل است از اينكه رسولى نزد من فرستاده شود، در نهايت هم به او نسبت ديوانگى داد، كه چرا گفت : پروردگار شما و پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما...
و اگر اين گفتار وى را تشريح كنيم چنين مى شود كه گويا خواسته است بگويد: اين مرد ديوانه است ، براى اينكه سخنانش آشفته است و حكايت مى كند از اينكه نيروى تعقلش پريشان و آشفته شده ، براى اينكه مى گويد: من رسول رب العالمينم و چون مى پرسم رب العالمين چيست ؟ دوباره همان رب العالمين را با عبارتى ديگر تكرار مى كند و وقتى از سخن او تعجب مى كنم ، دوباره گفتار خود را تفسير كرده مى گويد: رب شما و پدران گذشته شما. (قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون ) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از مشرق آن طرفى است كه آفتاب و ساير ستارگان آسمان ، طلوع مى كنند و مراد از مغرب آن جهتى است كه بر حسب حس ظاهرى ما، در آن طرف غروب مى كنند، و مراد از ما بين آن دو، ما بين مشرق و مغرب است كه شامل همه عالم محسوس شده ، درنتيجه عبارت اخراى همان عبارت قبلى مى شود، كه فرمود: (رب السموات و الارض و ما بينهما). پس اين جواب ، اعاده همان جواب اول است ، و همان غرض را كه عبارت بود از اتصال تدبير و اتحاد آن ، دنبال مى كند، البته به بيانى ديگر و آن اين است كه : هر طلوعى وقتى طلوع است كه غروبى هم در مقابلش باشد و وقتى هر طلوعى غروبى داشت ، ناگزير هر مشرق و مغربى وقتى متصور است كه وسطى هم بين آن دو باشد، همچنان كه در پاسخ اول ، وقتى آسمان قابل تصور است كه زمينى در مقابلش باشد و وقتى آسمان و زمينى ، متصور است كه واسطه اى هم بين آن دو باشد و وقتى مشرقى به مغربى مرتبط مى شود و هر دوى آنها به وسطى مرتبط مى گردند كه تنها يك تدبير در آنها به كار رود. و خلاصه ، اين قسم از ارتباط و اتحاد غير از يك تدبير نمى پذيرد ، همچنان كه در عالم انسانيت نيز هر امت موجودى ارتباط وجودى به امتهاى گذشته دارد، ارتباط پدر، فرزندى ، و همه انسانهاى گذشته و حاضر يك نوعند و چون نوع يكى است ، تدبير در آن نيز يكى است ، پس مدبر هم يكى است .
در آخر جواب اول كه گفت : (اگر اهل يقين باشيد)، و در آخر جواب مورد بحث كه فرموده : (اگر تعقل كنيد)، خواسته است جواب عبارت فرعون را بدهد كه از باب استهزاء و اهانت به حاضر ين رو كرد كه : (هيچ مى شنويد اين مرد چه مى گويد؟) و در آخر هم او را
ديوانه معرفى كرد، به اين بيان كه با جمله (اگر نيروى تعقل مى داشتيد) اشاره كرد به اينكه تو و حاضرين در مجلست از نعمت تعقل محروميد و درك و فهم نداريد، و گرنه ، اگر فهم مى داشتيد پاسخ اول مرا مى فهميديد و مى فهميديد كه پاسخ من تكرار بدون فايده نبود و براى پى بردنتان به توحيد پروردگار كافى بود و متوجه مى شديد به اينكه آن كس كه قائم به تدبير همه عالميان از آسمانها و زمين و ما بين آن دو است ، مدبر واحدى است و غير او مدبر و ربى ديگر نيست .
پس از آنچه گذشت روشن شد كه آيه شريفه ، يعنى آيه (رب المشرق ...) بيان ديگرى است بر همان پاسخ اولى كه فرمود: (رب السموات و الارض و ما بينهما)، و برهانى است بر وحدت مدبر از راه وحدت تدبير، كه در آن رب العالمين را تعريف كرده به اينكه رب العالمين آن مدبر واحدى است كه تدبير واحد تمامى عوالم بر وجودش دلالت مى كند،چيزى كه هست بيان در آيه مورد بحث ، روشنتر است ، چون مشتمل بر معناى طلوع و غروب است ، و تدبير آن دو براى همه روشن است . مفسرين گفته اند: برهانهايى كه در اين آيات آمده برهان بر وحدانيت ذات واجب الوجود بالذات ، و شريك نداشتن در وجوب وجود است ، كه بطلانش گذشت و گفتيم چنين برهانى در مقابل كسى اقامه مى شود كه وحدت ذات واجب الوجود بالذات را منكر باشد و وثنى ها منكر اين معنا نبودند.
فرعون موسى عليه السّلام را به زندان تهديد مى كند  
(قال لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين ) - در اين آيه فرعون موسى را تهديد مى كند كه اگر بار ديگر از ربوبيت رب العالمين و رسالت خودش از طرف او سخن به ميان آورد، او را به زندان خواهد انداخت ، و اين داب و روش همه جاهلان است ، كه وقتى حرف حسابى نداشته باشند، متوسل به زور شده ، تهديد مى كنند و وعيد مى دهند.
و اينكه فرعون گفت : اگر الهى غير از من بگيرى چنين و چنان مى كنم ، منظورش از گرفتن الهى غير از او، قائل شدن به ربوبيت رب العالمين است كه موسى فرعون را به سوى آن مى خواند، و اگر خود آن را نگفت و كنايه آورد، براى اين بود كه حتى زبان خود را به گفتن آن نگرداند و اسم رب العالمين را به زبان نياورد و اگر نامى از ساير آلهه نياورد، براى اين بود كه خود را بزرگترين آلهه مى دانست و عار داشت كه نامى از آنها ببرد و گويا مجازات هر كس كه منكر الوهيت او مى شد زندان بوده كه گفته تو را از زندانيان قرار مى دهم .
و ظاهرا الف و لام در المسجونين براى عهد است و جمله چنين معنا مى دهد كه : اگر بر اين سخنت پافشارى كنى ، تو را در زمره همان كسانى قرار مى دهم كه مى دانى در زندان من چه
حال و روزى دارند و چه شكنجه ها كه مى بينند، و چون مى خواست ، به اين نكات اشاره كند، گفت : (من المسجونين ) و نگفت (لاسجننك ) با اينكه تعبير دوم مختصرتر بود.
موسى عليه السّلام با پيشنهاد اظهار معجزه مى كند 


قال او لو جئتك بشى ء مبين



گوينده اين جمله موسى (عليه السلام ) است و مراد از شى ء مبين چيزى است كه ادعاى او را روشن كند و آن عبارت است از آيت رسالت ، كه بر صحت ادعاى رسالتش دلالت كند، نه صحت معارف الهى كه رسالتش براى آن است ، از قبيل توحيد و معاد و متعلقات آن ، براى اينكه بيانگر آن معارف ، حجت و برهان است و سيره انبياء در دعوتشان بر همين روش جريان داشته ، كه در جلد اول اين كتاب گفتارى پيرامون آن گذشت .
و معناى جمله مورد بحث اين است كه موسى گفت : مرا از زندانيان مى كنى هر چند كه من چيزى ارائه دهم كه راستگويى و صدق ادعاى رسالتم را روشن سازد؟


قال فات به ان كنت من الصادقين



گوينده اين سخن فرعون است و سخن خود را متفرع بر سؤ ال موسى كرد، كه از سوالش برمى آمد نزد او چيزى است كه روشنگر ادعاى او است و به همين جهت فرعون دستور خود را مقيد كرد به جمله (اگر راست مى گويى ) و حاصلش اين است كه پس حالا كه ادعا مى كنى چيزى بيانگر صدق ادعاى تو است ، آن را بياور اگر راست مى گويى .
معجزه عصى و يد بيضاء را نشان مى دهد و فرعون او را متهم به توطئه مى كند


فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين



اين دو آيت ، دو معجزه است كه خداى تعالى در شب طور به موسى داد و كلمه (ثعبان ) به معناى مار بسيار بزرگ است و اينكه فرمود: (ثعبان مبين ) منظور اين است كه در مار بودنش احدى شك نمى كرد و مراد از (كندن دست ) برون آوردن دست از گريبان است ، بعد از فرو كردن دست در آن همچنان كه در سوره نمل ، آيه 12 و در سوره قصص ، آيه 32 به آن تصريح كرده است .


قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذا تاءمرون



گوينده اين سخن نيز فرعون است ، كه خودش دستور داد بياور آنچه را كه مى گويى بيانگر صدق ادعاى تو است ، چيزى كه هست او به اين اميد گفت بياور، كه موسى (عليه السلام ) چيزى بياورد كه براى او سوژه بهترى باشد، ولى وقتى آن دو معجزه را آورد و فرعون ديد هيچ چاره اى ندارد، ناچار متوسل به تهمت شد، و آن جناب را ساحرى دانا خواند.
و لذا دنباله تهمتش اضافه كرد كه او مى خواهد با سحر خودش شما را از سرزمينتان
بيرون كند، و با اين جمله خواست مردم را عليه او بشوراند و تحريكشان كند تا با وى همدست شده ، او را به هر وسيله اى كه ممكن است از خود دفع كنند.
(فما ذا تاءمرون ) - شايد مراد از امر كه گفت پس چه امرى مى دهيد اظهار نظر و راى باشد و از اين جهت اظهار نظر را امر خواند كه بالاخره وقتى اشخاص مى خواهند نظريه بدهند به لفظ امر(چنين و چنان كن ) مى دهند. بنابراين ، معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه : پس چه نظريه اى مى دهيد و من با اين شخص چه معامله اى بكنم ، بگوييد تا انجام دهم . خواهى گفت چه اجبارى هست كه لفظ امر را به معناى اظهار نظر بگيريم ، جوابش اين است كه فرعون خود را بزرگترين پروردگار قبطيان ، و آنان را بندگان خود مى دانست و با اين حال مناسب نيست كه امر مذكور را به معناى فرمان بگيريم .
مؤ يد اين معنا اين است كه خداى تعالى در جاى ديگر از كلام مجيدش عين اين حرف را از حاضرين در مجلس فرعون حكايت كرده و فرموده : (قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم يريد ان يخرجكم من ارضكم فما ذا تاءمرون ) و از ظاهر آن بر مى آيد كه مراد از امر ايشان ، اين است كه به فرعون بگويند چنين و چنان كن .
بعضى از مفسرين گفته اند نيرو و قدرت معجزه موسى ، او را مبهوت و دهشت زده كرد، به طورى كه تعجب قبلى اش از رسالت موسى و نيز تكبر خود را فراموش كرده ، آنچنان بيچاره و درمانده شد كه نفهميد چه بگويد و چگونه بگويد؟
پيشنهاد بزرگان قوم به فرعون در برابر ارائه معجزات موسى عليه السّلام


قالوا ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ياتوك بكل سحار عليم



گويندگان اين سخن ، همان بزرگان قبطى بودند، كه در مجلس فرعون حضور داشتند و كلمه (ارجه ) - به سكون (ها) بنا به قرائت معروف - به معناى تاءخير و از ماده ارجاء است و منظورشان اين بوده كه موسى و برادرش را مهلت بده و درباره آنان به سياست و شكنجه ، عجله و شتاب مكن و بفرست ساحران را جمع كنند تا با سحر خود، عليه سحر موسى معارضه نمايند.
كلمه (ارجه ) به كسر (ها) و (ارجئه ) با همزه و ضم (ها) قرائت شده و اين دو قرائت از قرائت معروف فصيح ترند، ولى بهر حال يك معنا مى دهند.
كلمه (مدائن ) جمع مدينه به معناى شهر است و كلمه (حاشر) از حشر، يعنى كوچ دادن به مكانى ديگر به زور و قهر است .
معناى آيه اين است كه بزرگان قوم به فرعون گفتند: عده اى از نظاميان و از گارد مخصوص خود را بفرست به شهرستانها كه هر چه ساحر حاذق هست جمع نموده برايت بياورند، تا به وسيله آنان با موسى معارضه كنى .و اگر تعبير كردند به سحار، نه به ساحر، براى اين بود كه به موسى گوشه اى زده باشند كه در شهرستانها ساحرانى هست كه از وى داناتر به فنون سحر هستند، و بيشتر كار كرده اند.


فجمع السحرة لميقات يوم معلوم



منظور از اين روز معلوم ، همان روز زينت است ، كه موسى و فرعون بر سر آن اتفاق نموده ، آن روز را براى مسابقه در سحر، معين كردند، كه در سوره طه به طور مفصل آمده و در اينجا ايجاز و اختصار به كار رفته است .


و قيل للناس هل انتم مجتمعون لعلنا نتبع السحرة ان كانوا هم الغالبين



استفهام در اينجا براى تحريك مردم و تشويق به جمع شدن در آن روز است . زمخشرى در كشاف درباره اين آيه گفتارى دارد كه حاصلش اين است كه : مراد از (اتباع و پيروى ساحران ) پيروى از دين ايشان است ، چون ساحران به طورى كه از سياق آيات بعدى بر مى آيد علنى فرعون را مى پرستيدند، و مرادشان اين بوده كه موسى را پيروى نكنند، نه اينكه علاقه مند به پيروى ساحران بوده باشند، چيزى كه هست صريحا نگفتند پيروى موسى را نكنيد، بلكه به طور كنايه گفتند شايد ساحران را پيروى كنيد، تا به اين وسيله ساحران را در اهتمام و جديت در بردن مسابقه تشويق كرده باشند.


فلما جاء السحرة قالوا لفرعون ائن لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين قال نعم و انكم اذالمن المقربين



پرسش ساحران از اينكه آيا پاداشى هم داريم ، در معناى طلب مزد است و اگر گفتند: (ان كنا) و نگفتند: (اذا كنا نحن الغالبين )، براى اين بود كه به فرعون قول قطعى بر غلبه ندهند، همچنان كه در كلام بعديشان گفتند: (بعزة فرعون انا لنحن الغالبون - به عزت فرعون سوگند كه ما به طور قطع غلبه خواهيم كرد)، ولى در اينجا قول قطعى ندادند، تا فرعون را در حال دو دلى و شك بيفكنند، تا در دادن اجر حريص تر شود.
و اتفاقا هم مؤ ثر واقع شد، چون هم مزد برايشان قرار داد و هم اينكه وعده داد از مقربين خود قرارشان دهد.


قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون فالقوا حبالهم و عصيهم و قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغالبون . فالقى موسى عصاه فاذا هى تلقف ما يافكون



كلمه (حبال ) جمع حبل است كه به معناى طناب است و كلمه (عصى ) جمع عصا است و (تلقف ) از مصدر (لقف ) است كه به معناى بلعيدن به سرعت است و يافكون از افك است كه به معناى برگرداندن هر چيزى است از وجهه اصلى اش ، و نشاندادن آن بر خلاف آنچه كه هست و اگر سحر را افك خواند، به همين جهت است كه سحر هر چيزى را از صورت واقعى اش ‍ برمى گرداند و صورتى خيالى به آن مى دهد، و چون معناى آيات روشن است مى گذريم .


فالقى السحرة ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسى و هرون



مى خواهد بفرمايد: همينكه ساحران از موسى معجزات روشنش را ديدند آنچه را كه ديدند، آن قدر دهشت زده و مبهوت شدند ، كه نتوانستند خود را حفظ كنند بى اختيار به سجده افتادند و خداى سبحان را سجده كردند و اگر نفرمود سجده كردند بلكه فرمود: به خاك افتادند براى همين است كه از بى اختيارى آنان خبر دهد، و بفهماند طورى سجده كردند كه گويى ديگران ايشان را (مانند يك موجود بى جان ) به زمين ريختند.
در جمله (آمنا برب العالمين )، مقصود از ايمان ، ايمان توحيد است ، همچنان كه قبلا هم گفتيم كه اعتراف به رب العالمين بودن خدا، جز با توحيد و انكار الوهيت آلهه تمام نمى شود.
و در جمله (رب موسى و هرون ) علاوه بر اقرار به توحيد، اعتراف به رسالت موسى و هارون نيز كرده اند.
واكنش فرعون در مقابل ايمان آوردن ساحران  


قال آمنتم له قبل ان اذن لكم انه لكبيركم الذى علمكم السحر فلسوف تعلمون



گوينده اين سخن فرعون است ، و مرادش از اينكه گفت : (آمنتم له قبل ان آذن لكم ) اين است كه چرا بدون اجازه من به وى ايمان آورديد، و كلمه (قبل ) در اينجا معناى خود را نمى دهد، همچنان كه در آيه (لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى ) نداده .
زيرا اگر كلمه قبل را به معناى خودش بگيريم ، آن وقت مفاد آيه اين مى شود كه
ترجمه الميزان ج : 15 ص : 385
ممكن بود فرعون به ساحران اجازه دهد كه به موسى ايمان بياورند و انتظارش مى رفت ، ولى آنان قبل از اجازه فرعون ايمان آورند،(و نيز در آيه اى كه مثل زديم معنا اين مى شود كه كلمات پروردگارم نيز ممكن است تمام شود، ولى آب دريا قبل از آن تمام مى شد)، بعضى ديگر از مفسرين نيز كلمه قبل را به معناى (بدون ) گرفته اند.
فرعون در جمله (انه لكبيركم الذى علمكم السحر)، بهتان ديگرى به مو سى (عليه السلام ) زده ، تا دلها را و مخصوصا بزرگان قوم را از او برگرداند.
و در جمله (فلسوف تعلمون ) ايشان را به طور مبهم تهديد نموده مى گويد: به زودى خواهيد فهميد و بيان نكرده كه به چه عذابى شكنجه تان مى دهم تا دلالت كند بر اينكه احتياجى نيست كه من نام آن را ببرم ، خودتان به زودى خواهيد فهميد.
(لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لاصلبنكم اجمعين ) - (قطع از خلاف ) به اين معنا است كه دست راست و پاى چپ كسى را قطع كنند - و يا به عكس و تصليب به معناى به دار آويختن مجرم است و نظير اين آيه در دو سوره اعراف و طه گذشت .


قالوا لا ضير انا الى ربّنا منقلبون



كلمه (ضير) به معناى ضرر است (يعنى اينكه تو ما را به دار بياويزى ضررى ندارد) و جمله (انا الى ربّنا منقلبون ) همان گفتار (لا ضير) را تعليل مى كند كه چرا ضرر ندارد، براى اينكه ما در مقابل اين عذابى كه ما را بدان تهديد مى كنى صبر مى كنيم و به سوى پروردگار خود باز مى گرديم ، كه عالى ترين بازگشتها است .


انا نطمع ان يغفر لنا ربنا خطايانا ان كنا اول المؤ منين



اين جمله ، تعليل آن مطلبى است كه از كلام سابقشان استفاده مى شد و آن اين است كه ما نه تنها از مرگ و كشته شدن باك نداريم ، بلكه مشتاق آن نيز هستيم تا پروردگار خود را ديدار كنيم ، چرا كه با مردن و كشته شدن به سوى پروردگار خود بر مى گرديم و از اين برگشتن هم خوفى نداريم ، براى اينكه ما اميدواريم پروردگارمان خطاهاى ما را بيامرزد و براى اينكه ما اولين كسى هستيم كه به موسى و هارون ، فرستادگان پروردگارمان ايمان آورديم .
و اين تعليل تعليلى است صحيح ، براى اينكه فتح باب در هر امر خيرى اثرى از خيرات دارد كه هيچ عقل سالمى در آن شك نمى كند، پس اگر خداى سبحان بنا داشته باشد
مؤ منى را به علت اينكه به رحمت و مغفرت او ايمان دارد بيامرزد، قطعا رحمت و مغفرت او اولين كسى را كه فتح باب ايمان كرده و راه را براى ديگران هموار ساخته وا نمى گذارد.
قسمت ديگر داستان موسى عليه السّلام : كوچ شبانه بنىاسرائيل از مصر و غرق و هلاك فرعون و فرعونيان


و اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى انكم متبعون



از اينجا قسمت دوم داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون شروع مى شود و آن عبارت است از چگونگى نابودى و عذاب فرعون به كيفر اينكه دعوت موسى و هارون را رد كرد و قسمت اول آن عبارت بود از رسالت موسى و هارون به سوى وى و دعوتش به دين توحيد.
كلمه (اسر) امر از اسراء است ، كه به معناى سير دادن و كوچ دادن در شب است و مراد از (عبادى )، بنى اسرائيل است و اين تعبير نوعى احترام از ايشان است و جمله (انكم متبعون ) تعليل امر و دستور به اسراء است كه حاصل آن اين مى شود: بنى اسرائيل را شبانه حركت بده تا آل فرعون هم دنبال شما راه بيفتند.
و از اين جمله به خوبى بر مى آيد كه خداى تعالى از اين فرمان خود منظورى دارد و در اين دستور فرج و گشايشى براى بنى اسرائيل هست ، كه در آيه (فاسر بعبادى ليلا انكم متبعون و اترك البحر رهوا انهم جند مغرقون ) به اين منظور و نقشه تصريح شده است .


فارسل فرعون فى المدائن حاشرين ... ثم اغرقنا الاخرين



داستان غرق شدن فرعونيان و نجات يافتن بنى اسرائيل به دست موسى (عليه السلام ) را در طى چهارده آيه آورده ، كه البته حرفهاى زيادى قصه و آنچه كه از سياق كلام استفاده مى شود و احتياجى به ذكرش نبوده حذف كرده است . از آن جمله است بيرون شدن شبانه موسى و بنى اسرائيل از مصر، كه همين جمله گذشته كه مى فرمود: (ان اسر بعبادى ) بر آن دلالت مى كرد و بر همين قياس ‍ ساير مطالب ريز داستان ، حذف شده است .
(فارسل فرعون ) - يعنى موسى (عليه السلام ) بندگان مرا شبانه ازمصر بيرون آورد و چون فرعون خبردار شد مردانى را به شهرهايى كه در تحت فرمان او بودند فرستاد حاشرين تا مردم را كوچ دهند. و يكجا جمع كنند و به مردم بگويند: (ان هولاء) يعنى بنى اسرائيل (لشرذمه قليلون ) جمعيتى اندكند، كلمه (شرذمه ) تتمه مختصرى را گويند كه از چيزى باقى مانده باشد و اگر با اينكه خود كلمه اندك بودن را مى رساند، مع ذلك به لفظ قليل توصيف كرده ، به منظور تاءكيد قلت بوده ، تا معناى بسيار قليل را بدهد. (و انهم لنا لغائظون ) كارهايى مى كنند كه ما را به غيظ در مى آورند، (و انا لجميع ) و ما همگى بر اين
تصميمى كه گرفته ايم متفقيم . (حاذرون ) و از مكرى كه ممكن است دشمن عليه ما بكند بر حذريم ، هر چند كه دشمن ضعيف و اندك است ، منظور فرعونيان از اين حرف كه قطعا پيامى از خود فرعون بوده اين است كه مردم را بيشتر تحريك كنند و عليه بنى اسرائيل بشورانند.
(فاخرجناهم من جنات و عيون و كنوز و مقام كريم ) - با همين نقشه ، فرعونيان را از باغها و چشمه سارهايشان ، از گنجينه ها و منزلگاههاى زيبايشان ، از قصرهاى مشيد و خانه هاى رفيع كه داشتند بيرون كرديم .
در اين جمله با اينكه فرعونيان به تحريك فرعون از شهرهاى خود بيرون شدند، ولى خداى تعالى نسبت آن را به خودش داده و فرموده : ما بيرونشان كرديم و جهتش اين است كه بيرون شدنشان با نقشه اى الهى بود ، كه به كيفر استكبارى كه كردند آن نقشه را در حقشان عملى كرد، (كذلك ) داستان از اين قرار بود، (و اورثناها) و آن خانه ها و قصرها و نهرها و گنجينه ها و مقام كريم را به بنى اسرائيل ارث داديم چون فرعون و لشكريانش غرق شدند و بنى اسرائيل بعد از ايشان باقى ماندند، پس مى توان گفت كه وارث آنان شدند.
(فاتبعوهم ) - فرعونيان دنبال بنى اسرائيل را گرفتند (مشرقين ) و در صبحگاهى به ايشان رسيدند، (فلما تراء الجمعان ) همينكه دو صف لشكر يكديگر را ديدند (قال اصحاب موسى ) ياران موسى از بنى اسرائيل با ترس و لرز گفتند: (انا لمدركون ) دارند به ما مى رسند. (قال موسى كلا) - موسى گفت حاشا كه به ما برسند (ان معى ربى سيهدين ) خدا با من است و به زودى مرا هدايت مى كند، و مراد از اين معيت حفظ و يارى خداست ، همان يارى كه خداى تعالى در اول بعثتش و بعثت برادرش به آن دو وعده داده بود كه (انى معكما)، نه معيت به معناى ايجاد و تدبير، چون معيت به اين معنا در موسى (عليه السلام ) و فرعون به طور مساوى بود و اختصاص به موسى (عليه السلام ) نداشت و معناى اينكه فرمود: به زودى مرا هدايت مى كند، اين است كه به زودى مرا دلالت مى كند به اينكه چگونه شما را از شر فرعون و فرعونيان نجات دهم .
(فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر فانفلق ) - كلمه (انفلاق ) به معناى پاره شدن چيزى و جدا شدن اجزاى آن از يكديگر است ، (فكان كل فرق ) يعنى هر قطعه جدا شده از آن ، (كالطود) مانند پاره كوهى عظيم بزرگ بود، پس موسى داخل دريا شد و بنى اسرائيل هم با وى روانه شدند.
(و ازلفنا ثم ) - يعنى در آنجا (الاخرين ) ديگران را هم نزديك كرديم ، كه منظور از ديگران فرعون و لشكريان او است ، (و انجينا موسى و من معه اجمعين ) ما دريا را همچنان
جداى از هم نگاه داشتيم ، تا موسى و همراهانش از آن گذشتند (ثم اغرقنا الاخرين ) و سپس فرعون و قومش را كه در وسط دو قطعه آب ، قرار گرفته بودند با وصل كردن آبها به يكديگر غرق نموديم .
نتيجه گيرى از حكايت موسى عليه السّلام و فرعون  


ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين و ان ربك لهو العزيز الرحيم



از ظاهر سياق آيه و همچنين سياق داستانهاى آينده بر مى آيد كه مورد اشاره در (ذلك ) مجموع جزئياتى است كه قرآن كريم از داستان موسى (عليه السلام ) از ابتداى بعثتش و دعوت فرعون و فرعونيان و نجات دادن بنى اسرائيل و غرق فرعون و لشكرش نقل كرده كه در همه اينها آيت و حجتى است كه بر توحيد خداى تعالى و يگانگى اش در ربوبيت و صدق رسالت موسى ، دلالت مى كند و هر كس كه در اين آيت تفكر كند به اين نتايج مى رسد.
(و ما كان اكثرهم مؤ منين ) - يعنى : ولى بيشتر اينان كه داستانشان را آورديم ايمان آور نبودند، با اينكه آيت ما واضح الدلاله بود.
بنابراين ، اينكه بعد از ذكر هر يك از داستانهايى كه در اين سوره آورده مى فرمايد: (و ما كان اكثرهم مؤ منين ) در حقيقت به منزله نتيجه گيرى و تطبيق شاهد بر مطلبى است كه برايش شاهد آورده ، گويا بعد از هر يك از داستانها كه ايراد كرده فرموده است : اين بود داستان اين قوم كه آيت خداى تعالى را متضمن بود، ولى بيشتر آن قوم ايمان آور نبودند، همچنان كه بيشتر قوم تو اى محمد(صلى اللّه عليه و آله ) ايمان آور نيستند، پس ديگر اين قدر اندوهناك مباش و غم ايشان را مخور، زيرا بشر تا بوده اينچنين بوده است ، هر امتى كه ما رسولى برايش فرستاديم تا به سوى توحيد ربوبيت دعوتشان كند، چنين بوده اند كه بيشترشان ايمان نمى آوردند.
بعضى از مفسرين گفته اند: (ضمير در (اكثرهم ) به قوم رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) و مردم معاصرش بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه در اين داستان كه ما از موسى (عليه السلام ) و قومش نقل كرديم آيتى است روشن ، و ليكن بيشتر قوم تو ايمان آور بدان نيستند. ولى اين تفسير خالى از بعد نيست و به نظر مى رسد كه از معناى آيه دور باشد).
و جمله (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) تفسيرش در اول سوره گذشت .
سوره شعرا، آيات 69 - 104  


و اتل عليهم نبا ابراهيم (69) اذ قال لابيه و قومه ما تعبدون (70) قالوا نعبد اصناما فنظل لها عاكفين (71) قال هل يسمعونكم اذ تدعون (72) او ينفعونكم او يضرون (73) قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون (74) قال افرءيتم ماضكنتم تعبدون (75) انتم و آباؤ كم الاقدمون (76) فانهم عدو لى الا رب العالمين (77) الذى خلقنى فهو يهدين (78) و الذى هو يطعمنى و يسقين (79) و اذا مرضت فهو يشفين (80) و الذى يميتنى ثم يحيين (81) و الذى اطمع ان يغفر لى خطيتى يوم الدين (82) رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين (83) و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين (84) و اجعلنى من ورثه جنة النعيم (85) و اغفر لابى انه كان من الضالين (86) و لا تخزنى يوم يبعثون (87) يوم لا ينفع مال و لا بنون (88) الا من اتى اللّه بقلب سليم (89) و ازلفت الجنة للمتقين (90) و برزت الجحيم للغاوين (91) و قيل لهم اين ما كنتم تعبدون (92) من دون اللّه هل ينصرونكم او ينتصرون (93) فكبكبوا فيها هم و الغاون (94) و جنود ابليس اجمعون (95) قالوا و هم فيها يختصمون (96) تاللّه ان كنا لفى ضلل مبين (97) اذ نسويكم برب العالمين (98) و ما اضلنا الا المجرمون (99) فما لنا من شافعين (100) و لا صديق حميم (101) فلو ان لنا كرة فنكون من المؤ منين (102) ان فى ذلك لايه و ما كان اكثرهم مؤ منين (103)و ان ربك لهو العزيز الرّحيم (104).

ترجمه آيات
خبر ابراهيم را براى آنان بخوان (69)
وقتى به پدر و قومش گفت : چه مى پرستيد؟(70).
گفتند: بت هايى را مى پرست يم و پيوسته به عبادتشان قيام مى كنيم (71).
گفت : آيا وقتى آنها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟(72).
يا سودتان دهند يا زيان زنند؟ !(73).
گفتند: نه ، بلكه پدران خويش را ديده ايم كه چنين مى كرده اند(74).
گفت : آيا ديديد(مى دانيد) آنچه را كه شما عبادت مى كرديد؟(75).
شما و پدران پيشين شما(76).
(همه آنها) دشمن منند مگر پروردگار جهانيان (77).
كسى كه مرا آفريده و او هدايتم مى كند(78).
كسى كه هم او غذايم مى دهد و آبم مى دهد(79).
كسى كه وقتى بيمار شدم شفايم مى دهد(80).
و كسى كه مرا مى ميراند و دوباره زنده ام مى كند(81).
و كسى كه طمع دارم روز رستاخيز گناهم را بيامرزد(82).
پروردگارا مرا فرزانگى بخش و قرين شايستگانم كن (83).
و نزد آيندگان نيكنام گردان (84).
از وارثان بهشت پر نعمتم كن (85).
و پدرم را بيامرز كه وى گمراه بود(6 8).
و روزى كه مردم بر انگيخته مى شوند مرا خوار مگردان (87).
روزى كه مال و فرزندان سود ندهد(88).
مگر آنكه با قلب پاك سوء خدا آمده باشد(89).
و بهشت به نيكوكاران نزديك گردد(90).
و جهنم به گمراهان نمودار شود (91).
و به آنها گفته شود آن چيرهايى كه غير خدا مى پرستيديد كجايند؟(92).
آيا معبودهاى غير از خدا شما را نصرت دهند و يا نصرت يابند(93).
گمراهان و گمراه شدگان به رو در جهنم انداخته شوند(94).
و سپاهيان ابليس عموما(95).
در آنجا با يكديگر مخاصمه كنند و گويند(96).
قسم به خدا كه در ضلالتى آشكار بوديم (97).
كه شما را با پروردگار جهانيان برابر مى گرفتيم (98).
و جز تبهكاران ما را گمراه نكردند(99).
و اكنون نه شفيعانى داريم (100).
و نه دوستانى صميمى (101).
كاش بازگشتى داشتيم و مى شديم (102).
كه در اين عبرتى هست و بيشترشان مؤ من نبودند(103).
و پروردگارت نيرومند و رحيم است (104).
بيان آيات
اين آيات بعد از پايان دادن به داستان موسى (عليه السلام ) به مهمترين خبر مربوط به ابراهيم (عليه السلام ) اشاره مى كند، كه با فطرت سالم و پاك خود عليه قومش كه همگى به اتفاق كلمه بت مى پرستيدند، به حمايت از دين توحيد و پرستش خداى سبحان قيام نموده ، از مردم وطنش بيزارى جست و از دين حق دفاع نمود و گذشت بر او آنچه كه گذشت ، كه همه آيت و معجزه بود، ولى بيشتر قوم او نيز ايمان نياوردند، كه در آخر آيات مورد بحث بدان اشاره مى فرمايد.


و اتل عليهم نبا ابراهيم