تفسير الميزان جلد ۱۰
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱۷ -
براى اينكه نوح
(عليه السلام ) همانطور كه بعضى از دانشمندان گفته اند - نميدانسته كه كفار در
آينده نيز ايمان نخواهند آورد، و از طريق عقل نيز راهى به اين علم نداشته ، چون جزء
غيبهاى عالم بوده و تنها راهى كه به اين علم و آگهى داشته طريق نقل بوده ، كه همان
طريق وحى است پس نوح قبل از نفرين و درخواست عذاب ، از طريق وحى خداى تعالى به وى
كه ديگر از كفار كسى ايمان نخواهد آورد آگاه شده كه نه خود كفار ايمان مى آورند و
نه از نسلشان مومنى پديد مى آيد، پس در حقيقت در دعايش همان مطلبى را كه به وى وحى
شده بود ذكر كرد، و عرضه داشت : پروردگارا! از اين كفار و نسلشان ديگر مومنى نخواهد
آمد. و وقتى كه خداى تعالى نفرينش را مستجاب كرد و خواست تا كفار را هلاك كند،
دستورش داد تا كشتى و سفينهاى بسازد و به كفار خبر دهد كه بطور حتم غرق خواهند شد.
و اصنع الفلك
باعيننا و وحينا و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون
|
كلمه (فلك )
- به ضمه فاء - به معناى سفينه است ، چه يك سفينه و چه چند سفينه ، به خلاف كلمه
(سفينه ) كه به معناى يك كشتى
است ، و در مورد چند كشتى مى گوييم : (سفن
)، و كلمه (اعين
) جمع قله عين است .
مراد از خطاب خداوند به نوح (ع ): كشتى را پيش چشمان ما و
به وحى ما بساز
و...
و اگر بپرسى چرا خداى تعالى براى خود، ديدگان بسيارى اثبات كرده و فرموده : به نوح
گفتيم كه كشتى را در جلو چشم هاى بسيارى كه ما داريم بساز، با اينكه خداى تعالى
اصلا چشم ندارد، تا چه رسد به اينكه چشم هاى بسيارى داشته باشد.
در پاسخ مى گوئيم كلمه (عين - چشم
) در مورد خداى تعالى به معناى مراقبت و كنايه از نظارت است ، و استعمال
جمع اين كلمه يعنى كلمه (اعين
) براى فهماندن كثرت مراقبت و شدت آن است ، و ذكر كلمه :
(اعين ) قرينه است بر اينكه
مراد از وحى در كلمه
(وحينا)
وحى لفظى و بيانى كه فرمان (و اصنع الفلك
...) با آن نازل شده نيست .
و خلاصه كلام اينكه كلمه (اعين
) به ما مى فهماند كه منظور اين نيست كه ما به نوح گفتيم كشتى را در تحت
مراقبت ما و طبق فرمان لفظى ما بساز، بلكه منظور اين است كه ما به نوح گفتيم كشتى
را در تحت مراقبت ما و طبق هدايت عملى ما و راهنمايى ما بساز، پس مراد از وحى در
كلمه (و وحينا)
هدايت عملى به وسيله تاءييد روح القدس است ، كه به وى اشاره كند به اينكه اين كار
را اينطور انجام بده و آن ديگرى را فلان جور.
و خلاصه همان هدايت عملى كه خداى تعالى در مورد تمامى امامان از آل ابراهيم به كار
برده ، و درباره اش فرموده : (و اوحينا
اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين
)، و ما در مباحث سابق به وجود چنين وحيى غير وحى لفظى اشاره نموديم ،
در آينده نيز در تفسير سوره انبياء متعرض اين بحث مى شويم ان شاء اللّه تعالى .
و معناى اينكه فرمود: (و لا تخاطبنى فى
الذين ظلموا) اين است كه درباره ستمكاران
از من چيزى كه شر و عذاب را دفع مى كند مخواه ، و براى برگشتن بلا از آنان شفاعت
مكن ، زيرا قضا و حكمى را كه رانده ايم قضاى فصل و حكم حتمى است ، و با اين جمله دو
نكته روشن مى شود يكى اينكه جمله (انهم
مغرقون ) كار تعليل را ميكند، حال يا فقط
تعليل جمله (و لا تخاطبنى
)، و يا تعليل مجموع جمله هاى (و
اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا)،
نكته ديگرى كه روشن شد اين است كه جمله (و
لا تخاطبنى ...) كنايه از شفاعت است .
و معناى آيه اين است كه : كشتى را زير نظر، و مراقبت كامل ما و طبق تعليمى كه به تو
مى دهيم بساز، و از من مخواه كه عذاب را از اين ستمكاران برگردانم ، كه قضاء و حكم
غرق شدن بر عليه آنان رانده شده و اين قضاء حتمى بوده و به هيچ وجه برگشت ندارد.
و يصنع الفلك و
كلما مر عليه ملا من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون
|
طبرسى - رحمت اللّه عليه - در مجمع البيان گفته : (سخريه
) به معناى اين است كه انسان كارى را بر خلاف آنچه در باطن دارد انجام
دهد، بطورى كه هر بينندهاى به كم عقلى انجام دهنده آن كار پى ببرد، و از همين باب
است كلمه (تسخير)
چون تسخير به معناى آن است كه كسى را آنقدر با قهر استضعاف كنى كه ذليل شود، و فرق
ميان سخريه و بازى اين است كه در سخريه معناى خدعه و نيرنگ و ناقص جلوه دادن طرف
ميباشد، و معلوم است كه طرف بايد موجودى جاندار باشد تا بشود با او نيرنگ كرد به
خلاف لعب و بازى كه با جمادات نيز ممكن است .
و اما راغب در معناى اين كلمه در مفرداتش گفته : وقتى گفته مى شود
(سخرت منه ) و همچنين
(استسخرته ) معنايش اين است كه
من او را مسخره كردم ، و در كلام خداى تعالى نيز چند جا استعمال شده يكى در اين آيه
كه مى فرمايد: (ان تسخروا منا فانا نسخر
منكم كما تسخرون فسوف تعلمون )، و يكى
ديگر آنجا كه مى فرمايد:
(بل عجبت و يسخرون
)، و بعضى گفته اند:
(رجل سخرة )
- به ضمه سين و فتح خاء - يعنى كسى كه ديگران را مسخره مى كند، و رجل سخرة - به ضمه
سين و سكون خاء - يعنى كسى كه ديگران مسخرهاش كرده باشند، و كلمه
(سخريه ) - به ضمه سين - و
همچنين كلمه (سخريه
) - به كسره سين - به آن عملى گفته مى شود كه مسخره كننده در مسخرگى خود
استفاده مى كند.
مسخره كردن قوم نوح (ع )، كشتى ساختن او را و جواب آن
حضرت به آنان
جمله (و يصنع الفلك
) هر چند صيغه مضارع است ولى از نظر معنا حكايت حال گذشته است ، و
معنايش اين است كه نوح در حالى كه كشتى را مى ساخت مردم دسته دسته آمده بالاى سرش
مى ايستادند و مسخرهاش مى كردند، و آن جناب در برابر دعوت الهى خود و اقامه حجت بر
عليه آنان همه آن آزارها را تحمل مى كرد، بدون اينكه فشل و سستى و انصرافى از خود
نشان دهد.
و جمله (و كلما مر عليه ملا من قومه سخروا
منه )
حال از فاعل (يصنع
) است ، - كه همان نوح (عليه السلام ) باشد، - و معناى آن اين است كه
نوح (عليه السلام ) كشتى را مى ساخت در حالى كه هر دسته از سران مردم بر او گذشته و
مسخره اش مى كردند، و كلمه (ملا)
در خصوص اين جمله ، به معناى جماعتى است كه مورد اعتناى مردم باشند، (گو اينكه در
موارد ديگر به معناى درباريان است ) و اين آيه دلالت دارد بر اينكه مردم زمان نوح
(عليه السلام ) براى مسخره كردن آن جناب دسته دسته مى آمدند، و نيز دلالت دارد بر
اينكه آن جناب كشتى را پيش روى مردم مى ساخته ، و محل كارش سر راه عموم مردم بوده
است .
(قال ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما
تسخرون ) - اين قسمت از آيه شريفه به
منزله جواب از سؤ الى تقديرى است ، گويا كسى پرسيده نوح در برابر مسخرگى هاى كفار
چه گفت ؟ در پاسخ فرموده : نوح گفت : اگر شما ما را مسخره مى كنيد ما نيز شما را
مسخره خواهيم كرد. و به همين جهت جمله مزبور را بدون حرف عطف آورد تا معلوم كند كه
معطوف به ما قبل نيست ، بلكه مربوط به سوالى مقدر است .
در جمله مورد بحث نفرمود: (ان تسخروا منى
فانى اسخر منكم ) - اگر شما مرا مسخره
كنيد من (نيز) شما را مسخره مى كنم ) تا
هم از خود دفاع كرده باشد و هم از مؤ منين و گروندگان به خود، و چه بسا از همين
تعبير فهميده شود كه آن جناب در ساختن كشتى از اهل و گروندگان خود كمك مى گرفته و
در هنگام گفتن اين سخن ، يارانش نيز حضور داشته اند، و سخريه كفار سخريه آنان نيز
بوده ، در نتيجه كلام اين ظهور را دارد كه كفار گروه گروه از كارگاه نوح عبور مى
كرده اند و در حالى كه آن جناب و يارانش مشغول ساختن كشتى بودند، مسخره اش كرده و
نسبت جنون و حواسپرتى به او مى دادند، پس هر چند كفار در استهزايشان جز از نوح نامى
نبردند، و ليكن استهزاى آنان شامل مؤ منين به آن جناب نيز مى شده .
صرف نظر از اين ظهور، طبع و عادت نيز اقتضاء مى كند كه كفار، پيروان آن جناب را نيز
استهزاء كنند، همانطور كه خود او را مسخره مى كردند، براى اينكه نوح و پيروانش
اجتماع واحدى بودند كه معاشرت آنان را به يكديگر مرتبط مى كرده ، هر چند كه مسخره
كردن پيروان آن حضرت در حقيقت مسخره كردن خود آن جناب بود، اما چون اصل و پايه اى
كه دعوت به توحيد قائم به آن بود همان نوح (عليه السلام ) بود، و لذا گفته شد:
(سخروا منه - او را مسخره كردند).
و نفرمود: (سخروا منه و من المؤ منين - او
و مؤ منين را مسخره كردند.
در اين آيه سوالى به ذهن مى آيد، و آن اين است كه اگر سخريه عمل زشتى است چرا نوح
(عليه السلام ) به كفار فرموده ما شما را مسخره مى كنيم ، و اگر بد نيست چرا آيه
كفار را ملامت مى كند بر اينكه نوح را مسخره مى كردند؟ جوابش اين است كه آنچه از
سخريه زشت است ابتدائى آن است و اما اگر جنبه مجازات و تلافى باشد آن هم در جائى كه
فايده اى عقلائى از قبيل پيشبرد هدف و اتمام حجت بر آن مترتب شود زشت نيست و به
همين جهت قرآن كريم در جاى ديگر نسبت سخريه را به خود خداى تعالى داده و فرموده :
(فيسخرون منهم سخر اللّه منهم و لهم عذاب اليم
).
نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث است اين است كه با آوردن جمله
(كما تسخرون )
مماثلت و به يك اندازه بودن سخريه را معتبر فرموده است .
فسوف تعلمون من
ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم
|
سياق آيه حكم مى كند به اينكه حرف (فاء)
براى اين بر سر جمله (فسوف تعلمون
) آمده كه مطلب را متفرع بر جمله شرطيه قبل يعنى :
(ان تسخروا منا فانا نسخر منكم )
بسازد، و بفهماند كه جمله مورد بحث متن همان سخريه اى است كه نوح (عليه السلام ) از
كفار كرده ، و به عبارت ساده تر اينكه سخريه آن جناب از كفار همين بوده كه به آنان
فرموده : آن عذابى كه وعدهاش را داده ام گريبان هر كس را بگيرد خوارش مى سازد و
جمله : (من ياتيه عذاب يخزيه ...)،
متعلق به جمله (تعلمون
) است تا معلوم آن علم باشد، يعنى به زودى مى دانيد كه
(من ياتيه عذاب يخزيه ).
و معناى آيه اين است كه اگر ما را مسخره كنيد ما نيز شما را مسخره مى كنيم يعنى مى
گوييم به زودى خواهيد فهميد كه چه كسى دچار عذاب مى شود ما و يا شما؟ و اين قسم
سخريه ، سخريه با سخن حق است .
و در جمله (من ياتيه عذاب
) منظور از عذاب ، عذاب دنيوى است كه موجب انقراض و ريشه كن شدن مى شود،
و آن همان عذاب غرق است كه سرانجام آن قوم كافر را منقرض نموده و خوار و ذليل كرد،
و مراد از (عذاب مقيم
) در جمله (دو يحل عليه عذاب
مقيم ) عذاب آتش در آخرت است كه عذابى است
ثابت و دائمى ، دليل بر گفتار ما نيز كه گفتيم عذاب اول دنيوى و عذاب دوم اخروى است
، مقابله اى است كه در اين دو واقع شده ، و كلمه عذاب - به صورت نكره يعنى بدون الف
و لام در عبارت - تكرار شده و اولى توصيف به اخزاء و دومى به اقامه شده .
و چه بسا كه بعضى از مفسرين جمله (فسوف
تعلمون ) را جمله اى تام گرفته و گفته اند
متعلق اين جمله در عبارت نيامده و نفرموده چه چيز را مى دانند و آنگاه جمله
(من ياتيه عذاب يخزيه ) را
ابتداى كلام نوح گرفته اند، ليكن ، اين توجيه و تفسير از سياق آيه دور است .
معناى جمله : (و
فار التنور) و اقوال مختلفى كه در معناى
تنور و فوران آن
گفتهاند
حتى اذا جاء
امرنا و فارا لتنور...
|
وقتى گفته مى شود: (فار القدر يفور فورا و
فورانا) معنايش اين است كه ديگ به جوش آمد
و فوران كرد، يعنى به شدت جوشيد. و وقتى گفته مى شود:
(فار النار)
معنايش اين است كه آتش مشتعل شد و شعلهاش بالا رفت ، و كلمه
(تنور) از لغات مشترك فارسى و
عربى است ، احتمال هم دارد كه در اصل فارسى بوده و در عرب مورد استعمال قرار گرفته
باشد و به معناى محلى است كه خمير را براى پخته شدن به آن مى چسبانند.
و (فوران تنور)
به معناى جوشيدن آب از داخل تنور و سرازير شدن از تنور است ، در روايات نيز آمده كه
در ماجراى طوفان نوح اولين نقطهاى كه آب از آن فوران كرد يك تنور بود و بنابراين
روايت ، الف و لامى كه در آيه شريفه بر سر كلمه تنور آمده الف و لام عهد خواهد بود
يعنى آن تنور معهود، در خطاب ، فوران كرد. احتمال هم دارد فوران تنور به معناى
جوشيدن تنور نانوائى نباشد بلكه كنايه باشد از شدت غضب خداى تعالى كه در اين صورت
نظير عبارت (حمى الوطيس
) خواهد بود، كه وقتى در مورد جنگ استعمال مى شود اين معنا را مى دهد كه
تنور جنگ گرم شد و آتش جنگ شعله ور گرديد، پس اينكه فرمود:
(حتى اذا جاء امرنا و فار التنور)
معنايش اين است كه وضع نوح و قومش به همان منوال ادامه داشت ، تا آنكه امر ما آمد،
يعنى امر ربوبى تحقق يافته و متعلق به آنان گرديد و آب از تنور جوشيد، و يا غضب
الهى شدت گرفت كه در آن هنگام ما به نوح چنين و چنان گفتيم .
و در معناى كلمه (تنور)
اقوال ديگرى نيز هست كه از فهم به دور است ، مثل قول آن مفسرى كه گفته مراد از تنور
طلوع فجر است ، و معناى آيه اين است كه (امر
به همان منوال بود تا آنكه امر ما آمد، و فجر كه لحظه اول عذاب بود طلوع كرد)
و قول آن مفسر ديگر كه گفته مراد از تنور بلندترين نقطه زمين و مشرفترين آن است و
معناى آيه اين است كه آب از نقاط بلند زمين فوران كرد، و قول بعضى ديگر كه گفته اند
تنور به معناى همه روى زمين است .
(قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين
) - يعنى ما به نوح دستور داديم كه از هر جنسى از اجناس حيوانات يك جفت
يعنى يك نر و يك ماده سوار بر كشتى كن .
(و اهلك الا من سبق عليه القول
) - يعنى و اهل خود را نيز سوار كن ، و اهل هر كس عبارتند از افرادى كه
مختص وى باشند نظير همسر و فرزند و همسر فرزندان و اولاد آنان
(الا من سبق عليه القول )،
يعنى مگر آن افرادى كه اهل تو هستند، و ليكن فرمان و عهد ما در سابق بر هلاكت آنان
گذشته است . و منظور از اين اهل كه قرار شده هلاك گردند يكى همسر خائن آن جناب بوده
، به دليل اينكه قرآن كريم در آيه اى ديگر فرموده : (ضرب
اللّه مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين
فخانتاهما)، و ديگرى پسر نوح بوده كه خداى
تعالى در آيات بعد، داستان او را بيان مى كند، و نوح مى پنداشته كه استثناء تنها
مربوط به همسرش است ، بدين جهت خداى تعالى آن را برايش بيان كرده و فرمود كه او اهل
تو نيست ، او عملى غير صالح است ، بعد از اين بيان الهى فهميد كه فرزندش نيز از
كسانى است كه ظلم كرده .
(و من امن و ما امن معه الا قليل
) - يعنى غير اهلت آنانكه از قوم تو به تو ايمان آوردند را نيز سوار
كشتى كن ، و اما اينكه گفت غير اهلت را سوار كشتى كن ، براى اين بود كه اهل آن جناب
را قبلا در جمله (و اهلك
) بيان كرده بود، و در آخر فرموده كه از قوم نوح جز اندكى به وى ايمان
نياورده بودند.
در اين جمله اخير فرمود: (و ما امن معه
) و نفرمود: (و ما امن به
)، براى اينكه اشاره كند به اينكه منظور از ايمان آوردن به نوح ، ايمان
آوردن قوم نوح و خود نوح به خداى تعالى است ، و اين تعبير مناسبتر بوده به مقامى كه
آيه شريفه داشته ، چون آيه شريفه در اين مقام است كه بفرمايد خداى تعالى چه كسانى
را از بلاى غرق نجات داد، و ملاك اين نجات دادن هم ايمان به خداى تعالى و خضوع در
برابر ربوبيت حضرتش بود، و همچنين اگر فرمود: (الا
قليل ) و نفرمود:
(الا قليل منهم )، براى اين
بود كه بفهماند ايمان آورندگان ، فى نفسه اندك بودند نه در مقايسه با قوم ، چون در
مقايسه با همه قوم بسيار اندك بودند، به حدى كه نمى شد گفت اين چند نفر اندك از آن
قومند.
معناى جمله : (بسم
اللّه مجريها و مرسيها) و احتمالاتى كه
درباره مفردات اين جمله
ومعناى آن ذكر شده است
و قال اركبوا
فيها بسم اللّه مجريها و مرسيها ان ربى لغفور رحيم
|
بعضى از اساتيد قرائت ، كلمه (مجراها)
را به فتحه ميم قرائت كرده و آن را مصدر ميمى از ثلاثى مجرد و به معناى جريان و سير
و حركت كشتى گرفتهاند.
بعضى ديگر آن را (مجراها)
- به ضمه ميم - خوانده - و آن را مصدر ميمى از باب افعال - و به معناى اجراء و سوق
دادن و به پيش راندن كشتى گرفتهاند و از كلمه
(مرسا)
مصدر ميمى - از باب افعال - و به معناى ارساء و مرادف آن است ، و ارساء به معناى
متوقف كردن و ثابت نگه داشتن كشتى است ، و اين كلمه در جاى ديگر قرآن آمده ، آنجا
كه فرموده : (و الجبال أ رسيها).
و جمله (قال اركبوا فيها)
عطف است بر جمله (جاء امرنا)
كه در آيه قبل بود، و معناى اين معطوف و آن معطوف عليه اين است كه : مسخره كردن نوح
همچنان ادامه يافت تا زمانى كه امر ما آمد و نوح به اهل خود و ساير مؤ منين و يا به
همه كسانى كه در كشتى بودند خطاب كرد: كه اين كشتى رفتن و ايستادنش به نام خدا است
.
و منظور از بردن نام خدا اين بوده كه از نام مبارك پروردگار بركت گرفته و به آن
وسيله خير را در حركت و سكون كشتى جلب كند، چون وقتى انسان فعلى از افعال و يا امرى
از امور را معلق بر نام خداى تعالى كرده و آن را با نام مبارك حضرتش مرتبط مى سازد،
همين عمل باعث مى شود كه آن فعل و يا آن امر از هلاكت و فساد محفوظ گشته و از ضلالت
و خسران مصون بماند.
آرى همانطور كه خداى تعالى فنا و بطلان و گمراهى و خستگى نمى پذيرد، چون رفيع
الدرجات و داراى مقام منيع و بلند است ، همچنين امرى و فعلى هم كه مرتبط به او - جل
و علا - شده قهرا از گزند عوارض سوء مصون ميماند.
پس نوح (عليه السلام ) حركت و سكون كشتى را معلق به نام خدا كرد، و با در نظر گرفتن
اينكه سبب ظاهرى نجات كشتى همين دو سبب يعنى حركت و سكون صحيح كشتى است ، وقتى اين
دو سبب كارگر ميافتد كه عنايت الهى شامل حال سرنشينان كشتى باشد، و شمول اين عنايت
به اين است كه مغفرت الهى شامل خطاهاى سرنشينان گردد، تا زمينه براى رحمت الهى
فراهم گشته ، از غرق نجات يابند و آزاد و آسوده در زمين زندگى كنند، و چون زمينه
چنين زمينهاى بود، لذا نوح (عليه السلام ) اشاره كرد به اينكه به اين خاطر، من حركت
و سكون كشتى را وابسته به نام خدا كرد كه پروردگارم غفور و رحيم است ،
(ان ربى لغفور رحيم )، او است
كه ميتواند مجرا و مرساى كشتى را از اختلال و اشتباه حفظ كند، و در نتيجه با مغفرت
و رحمت او كشتى از غرق حفظ شود.
و نوح اولين انسانى است كه خداى تعالى گفتن بسم اللّه را در كتاب مجيدش از او حكايت
كرده ، پس او اولين كسى است كه تمسك به نام كريم خدا را فتح باب نموده ، همچنانكه
او اولين كسى است كه بر مساءله توحيد اقامه حجت نموده ، و اولين كسى است كه كتاب و
شريعتى آورده ، و اولين كسى است كه در صدد بر آمده تا اختلاف طبقاتى مجتمع بشرى را
تعديل نموده و تناقض را از آن بر طرف نمايد.
و معنايى كه ما براى جمله (بسم اللّه
مجريها و مرسيها) كرديم مبنى بر اين بود
كه گفتار، گفتار نوح (عليه السلام ) باشد و نيز دو كلمه
(مجرى ) و
(مرسا) مصدر ميمى باشند، ولى
بسيارى از مفسرين چه بسا احتمال داده باشند كه (اين
گفتار گفتار خود نوح نبوده ، بلكه كلام همراهان نوح باشد و نوح به آنان دستور داده
باشد كه هنگام سوار شدن ، اين كلمه شريفه را بگويند و يا احتمال داده باشند كه دو
كلمه (مجرى و مرسا)
اسم زمان و مكان باشند كه در اين صورت معناى آيه طورى ديگر مى شود).
زمخشرى در كشاف ، در تفسير اين آيه گفته (ممكن
است اين سخن كلامى واحد باشد و ممكن هم هست كه دو كلام باشد، وجه واحد بودنش اين
است كه جمله (بسم اللّه
)
متصل باشد به جمله (اركبوا)
و حال باشد از (واو)
جمع كه در اين صورت شكل جمله (قال اركبوا
فيها بسم اللّه ) مى شود و معنايش اين مى
شود كه سوار كشتى شويد در حالى كه نام خدا را ببريد، و يا در هنگام به حركت در آمدن
كشتى و كنده شدنش از زمين و هنگام ايستادنش بسم اللّه بگوييد حال يا به خاطر اينكه
دو كلمه (مجرى و مرسا)
اسم زمانند، و يا به خاطر اينكه مصدر ميمى و به معناى اجرا و ارسااند كه در تقدير
كلمه وقت بر آن دو اضافه شده و در نتيجه عبارت مجراها و مرساها
(وقت اجراءها و ارساءها) بوده
، همانطور كه (خفوق النجم
) به معناى وقت حركت و گردش ستاره ، و (مقدم
الحاج ) به معناى وقت آمدن حاجيان است .
ممكن هم هست اين دو كلمه اسم مكان و به معناى مكان اجراء و مكان ارساء باشند، و اگر
منصوب خوانده شده اند يا به خاطر فعلى باشد كه در معناى بسم اللّه خوابيده (و آن
فعل ، يا ابتداء مى كنم است و يا استعانت مى جويم ، و يا هر فعل ديگرى كه بر اراده
قول دلالت كند. و وجه دو كلام بودنش اين است كه جمله
(بسم اللّه )، خبر مقدم و دو
كلمه مجراها و مرساها مبتداى موخر باشند، و اين مبتداء و خبر كه به اصطلاح
(مقتضبه ) هستند يك كلام
(قال اركبوا فيها) و كلام باشد
و كلام ديگرش
(بسم اللّه مجريها و مرسيها)،
يعنى نوح گفت : سوار بر كشتى بشويد كه سكونش در روى زمين و كنده شدنش از زمين و به
حركت در آمدنش بر روى آب به نام خدا است ، در روايت نيز آمده : همينكه كشتى خواست
حركت كند نوح گفت : (بسم اللّه
) آنگاه كشتى به حركت در آمد و وقتى خواست بر روى زمين قرار گيرد نيز
گفت : (بسم اللّه
) پس كشتى روى زمين قرار گرفت .
احتمال هم دارد كه كلمه (اسم
) به عنوان تقحيم ذكر شده باشد، همچنانكه شاعر در شعر خود گفته :
(ثم اسم السلام عليكما)، و
تقدير كلام (باللّه مجراها و مرسيها)
بوده .
زمخشرى سپس گفته : دو كلمه مجرى و مرسا، هر دو به فتحه ميم نيز قرائت شده اند، كه
در اين صورت يا مصدر ميمى از ماده (جرى
) و ماده (رسى
) است ، و يا اسم زمان و مكان از آنها است ، و مجاهد هر دو كلمه را به
ضمه ميم قرائت كرده تا اسم فاعل از ماده اجراء و ارساء باشند، و محل آن دو را مجرور
گرفته تا دو صفت براى لفظ اللّه باشند چون كلمه اللّه نيز مجرور به حرف باء است .
و هى تجرى بهم
فى موج كالجبال
|
ضمير (هى )
به سفينه بر مى گردد، و كلمه (موج
) مانند كلمه (تمر)
اسم جنس است ، و يا بطورى كه گفته شده جمع كلمه (موجة
) است ، و موجه به معناى قطعه عظيمى از آب است كه از آبهاى اطراف خود
بالاتر رفته باشد، و در آيه شريفه بطورى كه ديگران نيز گفته اند اشاره اى است به
اينكه كشتى نوح روى آب حركت مى كرده ، نه اينكه همانند ماهيان دريا در جوف آب شناور
بوده باشد - چنانچه بعضى چنين گفته اند.
و نادى نوح ابنه
و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين
|
كلمه (معزل
) اسم مكان از عزل است ، كه همانا پسر نوح ، خود را از پدرش و از مؤ
منين كنار كشيده بود، و در جايى قرار داشته كه به پدر نزديك نبوده است ، و به همين
جهت تعبير به (نداء)
كه مخصوص صدا زدن از دور است آورده و فرموده و نادى نوح ابنه و نفرموده :
(و قال نوح لابنه - نوح به پسرش گفت ).
گفتگوى نوح (ع ) كه از كفر درونى پسرش اطلاع نداشت ، با
او
و معناى آيه اين است كه نوح فرزند خود را كه در نقطه دورى كناره گيرى كرده بود از
همان دور صدا زد (و در ندايش گفت : (يا
بنى )، و كلمه
(بنى ) مصغر - كوچك شده - كلمه
(ابنى ) است ، كه به معناى
(پسرم ) مى باشد، قهرا كلمه
(بنى ) معناى پسركم را مى دهد،
و اضافه كردن اين كلمه بر ياى متكلم براى اين است كه بر شفقت و مهربانى گوينده
دلالت كند و به پسر بفهماند كه پدرش او را دوست مى دارد و خير او را مى خواهد). و
گفت : اى پسرك من ، با ما سوار بر كشتى شو، و با كافران مباش ، و گرنه در بلاء شريك
آنان خواهى شد، همانطور كه در همنشينى و سوار نشدن بر كشتى شريك آنهايى ، و نوح
(عليه السلام ) در اين گفتارش نفرمود (و
لا تكن من الكافرين - از كافران مباش )
براى اينكه خيال ميكرد مسلمان است ، چون از نفاق دلش خبر نداشت و نميدانست كه او
تنها به زبان مسلمان و مومن است ، بدين جهت بود كه او را صدا زد تا با مسلمانان
باشد و سوار بر كشتى شود، - و خلاصه اگر از كفر درونى پسرش اطلاع ميداشت او را صدا
نمى زد.
قال ساوى الى
جبل يعصمنى من الماء قال لا عاصم اليوم من امر اللّه
|
راغب گفته كلمه (ماوى
) مصدر ميمى از فعل (اوى -
ياوى - اويا و ماوى ) است ، وقتى ميگويى :
(اوى الى كذا) معنايش اين است
كه فلانى خود را منضم به فلان كس يا فلان چيز كرد، مضارعش يا وى و مصدرش اوى و باب
افعالش (آوى - يووى - ايواء)
است ، يعنى فلانى را منضم به خود كرد.
و معناى آيه اين است كه پسر نوح در پاسخ دعوت پدرش و در رد فرمان او گفت : من به
زودى به كوهى منضم ميشوم تا مرا از آب حفظ كند و در آب غرق نشوم نوح گفت : امروز
هيچ حافظى از بلاى خدا وجود ندارد، زيرا امروز غضب خدا شدت يافته و اين قضاء رانده
شده كه تمامى اهل زمين به جز كسانى كه به خود او پناهنده شوند غرق گردند، امروز نه
هيچ كوهى عاصم و حافظ است و نه چيز ديگرى .
بعد از اين گفتگو فاصله زيادى نشد كه موج ، بين نوح و پسرش فاصله شد و پسرش از غرق
شدگان بود، و اگر موج بين آنها فاصله نمى شد و گفتگويشان ادامه مى يافت به كفر پسرش
واقف مى شد و از او بيزارى مى جست .
در اين كلام اشارهاى است به اينكه سرزمينى كه نوح و مردمش در آن زندگى مى كردند
سرزمين كوهستانى بوده و رفتن يك انسان به بالاى بعضى از كوهها موونه زيادى نمى
خواسته است .
اتمام عذاب ، و امر تكوينى خداى تعالى به سكون و آرامش
زمين و آسمان (يا
ارضابلعى ماءك و...)
و قيل يا ارض
ابلعى ماك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودى و قيل بعدا
للقوم الظالمين )
|
كلمه (بلع )
- كه مصدر ثلاثى مجرد ابلعى است - به معناى اجراء و جريان دادن چيزى در حلق به طرف
معده ، و يا به عبارت ديگر به طرف جوف بدن است ، و كلمه
(اقلاع
) كه مصدر صيغه امر
(اقلعى ) است به معناى اين است
كه چيزى را از اصل و ريشه اش ترك و امساك كنى ، و كلمه
(غيض ) به معناى اين است كه
زمين آب و هر مايع مرطوب ديگرى را از ظاهر خود به باطنش فرو برد نظير كلمه
(نشف ) كه آن نيز به همين معنا
است ، مثلا وقتى گفته مى شود: (غاضت الارض
الماء)، معنايش اين است كه زمين آب را فرو
برده و از آن كاست .
كلمه (جودى
) به معناى مطلق كوه ، و زمين سنگى و سخت است ، ولى بعضى گفته اند كلمه
مذكور بر همه كوههاى دنيا اطلاق نمى شود بلكه نام كوه معينى در سرزمين موصل است و
اين كوه معين در يك رشته جبالى واقع شده كه آخرش به سرزمين
(ارمينيه
) منتهى مى شود، كه به سلسله جبال
(آرارات ) معروف است .
و جمله (و قيل يا ارض ابلعى ماك و يا سماء
اقلعى ) ندائى است كه از ساحت عظمت و
كبريائى حق تعالى صادر شده ، و اگر نام حضرتش را نبرد و نفرمود:
(و قال اللّه يا ارض ابلعى ...)
به منظور تعظيم بوده ، و دو صيغه امرى كه در اين جمله است يعنى امر
(ابلعى ) و امر
(اقلعى ) امر تكوينى است ،
همان امرى كه كلمه (كن
) حامل آن است ، و از مصدر صاحب عرش ،
خداى تعالى صادر مى شود، و همه مى دانيم كه وقتى اين كلمه در مورد چيزى صادر شود
بدون فاصلهاى زمانى آن امر محقق مى شود، و در مورد بلعيده شدن آب طوفان بوسيله زمين
نيز چنين شد، زمين ديگر نجوشيد، آسمان هم نباريد.
و در اين آيه دلالتى است بر اينكه در داستان طوفان نوح به امر الهى ، هم زمين در
طغيان آب دخالت داشته و هم آسمان همچنانكه در جاى ديگر فرموده :
(ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على
امر قد قدر.)
جمله : (غيض الماء)
به معناى آن است كه آب كم شده و از ظاهر زمين به باطن آن . فرو رفت ، و زمين كه تا
آن لحظه در زير آب فرو رفته بود پديدار شد، و اين حادثه مى تواند حادثهاى طبيعى
باشد به اينكه مقدارى از آب در گودالهاى زمين جمع شود، و درياها و درياچه هايى را
تشكيل دهد، و مقدارى هم در داخل زمين فرو رود.
و جمله (و قضى الامر)
معنايش اين است كه آن وعدهاى كه خداى تعالى به نوح داده بود كه قوم وى را عذاب كند
منجر و قطعى شد و آن قوم غرق شده و زمين از لوث وجودشان پاك گرديد، و به قول بعضى
آنچه امر (كن
) به آن تعلق گرفته بود محقق گرديد، پس تعبير
(قضاء امر) همانطور كه به
معناى صادر شدن حكم و جعل آن استعمال مى شود، در معناى امضاء و انفاذ حكم و محقق
ساختن آن در خارج نيز استعمال ميگردد، منتهى چيزى كه هست اين است كه چون قضاى الهى
و حكم او عين وجود خارجى است ، قهرا جعل حكم و انقاذ آن هر دو يكى خواهد بود و
اختلافى اگر باشد صرفا از نظر تعبير است .
جمله (و استوت على الجودى
) به اين معنا است كه كشتى نوح بر بالاى كوهى از كوهها و يا بر بالاى
كوه جودى كه كوهى است معهود نشست . و اين جمله خبر مى دهد از اينكه ماجراى طوفان كه
نوح و گروندگان به وى ناظر آن بودند خاتمه يافت .
(و قيل بعدا للقوم الظالمين
) - يعنى خداى عزوجل فرمود دورى باد نصيب مردم ستمگر. و اين جمله مى
خواهد بفهماند كه خداى تبارك و تعالى آن قوم را از دار كرامت خود يعنى از بهشت دور
كرد، و پاسخ اين سوال كه چرا در اينجا نفرمود: (قال
اللّه بعدا للقوم الظالمين ) همان جوابى
است كه در تعبير (قيل يا ارض ابلعى
) داديم .
امر در جمله (بعدا للقوم الظالمين
) كه تقديرش ابعدوا بعدا است نيز مانند دو امر قبل از آن ، يعنى
(ابلعى و اقلعى ) امر تكوينى
خداى تعالى بوده نه امر تشريعى ، كه گفتيم امر تكوينى او عين ايجاد و انفاذ او است
، پس همين كه اين امرها از مقام ربوبى صادر شد بلافاصله زمين و آسمان به خروش
آمدند، و قوم نوح غرق گشتند و در نتيجه در دنيا گرفتار خوارى و در آخرت مبتلا به
خسران شدند، هر چند كه از وجهى ديگر، اين امر از جنس امرى تشريعى بوده ، زيرا متفرع
بر مخالفت قوم بوده ، ساده تر بگويم از آنجا كه قوم نوح دستور الهى به ايمان و عمل
صالح را مخالفت كردند نتيجه و فرعش اين شد كه خداى تعالى با امرى تكوينى كه از
مخالفت امرى تشريعى نشات گرفته بود، آن فرامين را صادر فرمود تا جزاى آنان در برابر
تكبر و استعلايشان بر خداى عزوجل باشد.
و در چشم پوشى از ذكر فاعل در سه جمله (و
قيل يا ارض ...)، و جمله
(و قضى الامر)، و جمله
(و قيل بعدا...) در خصوص آيه
مورد بحث وجه ديگرى هست كه مشترك است بين هر سه و آن اين است كه اين امور سه گانه
به قدرى عظيم و دهشت آور است كه كسى جز خداى تعالى قادر به ايجاد آن نيست و چون هر
شنوندهاى مى داند كه فاعل آنها خداى واحد قاهرى است كه در امرش شريك ندارد، لذا
فاعل را ذكر نفرمود چون ذكر فاعل براى اين است كه ذهن شنونده جاى ديگر نرود ولى در
اينگونه امور ذهن كسى متوجه غير خداى تعالى نشده و فاعل براى كسى مشتبه نمى گردد. و
خلاصه كلام اينكه همه مى دانند كار، كار خداى تعالى است چه نامش برده بشود و چه
نشود.
در جمله (غيض الماء)
نيز فاعل آن كه زمين است به همين جهت ذكر نشده چون وقتى گفته مى شود
(آب فرو رفت ) همه مى دانند كه
زمين آن را فرو برده . و همچنين در جمله (و
استوت على الجودى ) به خاطر معلوم بودن
فاعل كه سفينه باشد آن را حذف كرد و نفرمود: (و
استوت السفينة على الجودى ). و باز به
خاطر همين نكته فرمود: (دورى نصيب
ستمكاران باد) و نام ستمكاران را نبرد،
چون براى شنونده معلوم بود كه منظور همان قوم نوح است و نيز نام نجات يافتگان را
نبرد چون شنونده مى دانست نجات يافتگان ، نوح و همراهان وى در كشتى بودند.
نكات ادبى و بلاغت شگفتى كه در آيه :
(وقيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى
...) ديده مى شود
آرى اين آيه در بلاغت عجيبى كه از حيث سياق داستان دارد به آن حد رسيده كه در آن به
جز نام آسمانى كه بارانهايش را نازل مى كند و زمينى كه چشمه هايش مى جوشد، و آب را
فرو مى برد و سفينه اى كه در امواج دريا به حركت در مى آيد و امرى كه انفاذ شده و
قوم ستمگرى كه غرق شدند نيامده (و با كوتاهى عبارتش مى فهماند) اگر آب فروكش شده ،
زمين آن را فرو برده ، و اگر چيزى بر كوه جودى نشسته كشتى نوح بوده ، و اگر به زمين
فرمان داده شده كه ابلعى و به آسمان كه (اقلعى
) فرمانده خداى سبحان بوده ، و اگر گفته شده
(بعدا للقوم الظالمين - دورى بهره ستمگران باد)
گوينده اش خداى عز اسمه بوده و قوم ستمگر همان قومى بودند كه عذاب بر آنها گذرا شده
و اگر گفته شده (قضى الامر - امر گذرا شد)
گذرا كننده امر، خدا و امر گذرا شده آن امر هلاكتى بوده كه خداى تعالى به نوح وعده
اش را داده و او را نهى كرده بود از اينكه درباره آن امر به درگاهش مراجعه كند، و
اگر بعد از فرمان (ابلعى
) به زمين ، فرمان (اقلعى
) را به آسمان داده منظور از اقلاع آسمان اين بوده كه از ريختن آب باز
ايستد و ديگر نبارد.
بنابراين در آيه كريمه ، اجتماع اسباب ايجاز - كوتاه گوئى - و توافق لطيفى در بين
آن اسباب وجود دارد، همانطور كه آيه شريفه در موقف عجيبى از بلاغت معجزه آساى قرآنى
قرار دارد، بلاغتى كه عقل را حيران و دهشت زده مى كند، گو اينكه همه قرآن بلاغتى
معجزه آسا دارد، ليكن خصوص اين آيه شريفه آنقدر بليغ و مشتمل بر نكاتى ادبى است كه
رجال ادب و متخصصين بلاغت پيرامون خصوص اين آيه بحث ها كرده و در آبهاى بيكران اين
دريا شناوريها نموده ، لولوهايى استخراج نمودهاند، تازه خود آنان در آخر اعتراف
كرده اند كه آنچه استخراج كرده اند در مثل نظير مشتى آب از دريائى بيكران و يا مشتى
ريگ از بيابانى ريگزار است .
و نادى نوح ربه
فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين
|
اين آيه شريفه دعائى است كه نوح براى پسرش كرده ، البته آن پسرى كه از سوار شدن بر
كشتى تخلف ورزيد، و آخرين بارى كه نوح او را ديد همان روزى بود كه با ياران خود
سوار بر كشتى شد، و ديد كه او در كنارى ايستاده صدايش زد كه پسرم بيا سوار كشتى شو،
ولى او نپذيرفت و بعد از آنكه طوفان شروع شد و موج بين او و پسرش حائل شد، در اين
هنگام به خيال اينكه او نيز مانند ساير فرزندانش به خدا ايمان دارد و چون قبلا از
خداى تعالى اين وعده را شنيده بود كه اهل او را نجات مى دهد لذا او را صدا زد، و
گرنه اين كار را نمى كرد.
و اگر در آيه شريفه آمده كه : (و نادى نوح
ربه - نوح پروردگار خود را نداء كرد)
و نفرموده : (و سال نوح ربه - نوح از
پروردگار خود درخواست كرد) و يا
(و قال نوح - نوح گفت ) و يا
(و دعا نوح - نوح دعا كرد )،
براى اين است كه نوح (عليه السلام ) در آن لحظه دچار اندوه شديدى از هلاكت فرزند
خود بوده ، و از اين تعبير مى فهميم كه آن جناب صداى خود را به استغاثه و دعا بلند
كرده و اين عكس العمل از كسى كه دچار اندوه شديد باشد امرى طبيعى است ، و درخواست
نوح از خداى تعالى كه جمله : (و نادى نوح
ربه فقال رب ان ابنى من اهلى ...) آن را
بيان مى كند، هر چند كه در اين آيات بعد از جمله (و
استوت على الجودى ...) آمده ، و هر چند
ظاهرش اين است كه اين استغاثه و دعاى نوح بعد از غرق شدن كفار و فرو نشستن طوفان
بوده ليكن مقتضاى ظاهر حال اين است كه استغاثه وى بعد از حائل شدن موج بين او و
فرزندش واقع شده باشد، پس اگر در اين آيات آن استغاثه را بعد از تمام شدن ماجرا ذكر
كرده ، براى اين بوده كه به بيان همه جزئيات داستان در يك جا عنايت داشته ، جزئياتى
كه همه اش هول انگيز است ، تا نخست اصل داستان را بطور كامل در يك آيه بيان كند و
سپس به بعضى جهات باقيمانده بپردازد.
دلسوزى نوح (ع ) براى پسرش - در قالب استفسار از خداى
تعالى - و ادبى
كهآن حضرت در سخن گفتن درباره پسرش ، در برابر احكم الحاكمين به كار برده است
نوح (عليه السلام ) فرستاده خداى تعالى و يكى از انبياى اولوا العزم - يعنى صاحب
شريعت - بوده ، و چنين كسى بطور مسلم عالم به مقام خداى تعالى و عارف به آن و بصير
به موقف عبوديت خود بوده ، علاوه بر همه اينها ظرف گفتگويى كه نوح با پروردگارش
داشته ظرف معمولى نبوده ،
بلكه ظرفى بوده كه آيات ربوبيت خداى تعالى و قهر و غضب الهى به حد اكمل ظهور يافته
و تمام دنيا و اهل دنيا در زير آب فرو رفته و غرق شده اند، و از ساحت عظمت و
كبريائى خداى تعالى نداء شده كه : ستمكاران از رحمت من دور شوند. در چنين جوى چطور
ممكن است نوح (عليه السلام ) براى پسرش دعا كند؟ و ادب عبوديت چگونه اجازه مى دهد
كه او خواست دل خود را كه همان نجات فرزند است بطور صريح و پوست كنده در ميان
بگذارد؟
لذا مى بينيم كه آن جناب رعايت ادب را نموده و سخن خود را در قالب سوال و استفسار
از حقيقت امر بيان كرده ، و نخست وعدهاى را كه خداى تعالى قبلا يعنى هنگام سوار
كردن مؤ منين و جفت جفت حيوانات در كشتى داده بود كه اهل او را نجات مى دهد به زبان
آورد.
از سوى ديگر براى آن جناب كفر فرزند ثابت نشده بود، بلكه اهل آن جناب حتى همين
فرزندش (البته غير از همسرش ) به ظاهر مومن بودند، و اگر فرزند مذكور وى بر خلاف
آنچه نوح (عليه السلام ) مى پنداشت كافر بود بطور مسلم او را براى سوار شدن به كشتى
نمى خواند و چنين درخواستى را از خداى تعالى نميكرد، براى اينكه خود آن جناب قبلا
كفار را نفرين كرده و از خداى تعالى خواسته بود كه ديارى از كافران را بر روى زمين
زنده نگذارد، پس همه اينها شاهد بر آن است كه او پسر مورد بحثش را مومن مى پنداشته
، و اگر آن پسر سوار كشتى نشده و دستور پدر را مخالفت كرد، صرف اين مخالفت كفر آور
نيست بلكه تنها معصيتى است كه مرتكب شده بوده .
و به خاطر همه اين جهات بود كه نوح (عليه السلام ) گفت :
(رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق )،
پس وعده پروردگارش را ياد كرد و به ضميمه اين يادآورى گفت : پسرم اهل من است . و
اين خطاب را با كلمه (ربى
) ادا كرد تا رحمت پروردگارش را به سوى خود جلب كند، چون اين كلمه دلالت
بر استرحام و طلب رحم و شفقت دارد. و نيز گفت
(ابنى )
كه در آن (ابن
) به (ياء)
متكلم اضافه شده ، تا حجتى باشد بر كلمه (من
اهلى )، و در حقيقت گفته باشد كه اين جوان
اهل من است زيرا پسر من است ، و اينكه جمله (و
ان وعدك الحق ) را با
(ان ) و
(لام جنس ) تاكيد كرد - با
اينكه ممكن بود بگويد: (و وعدك حق
) - براى اين بود كه با آوردن حرف (ان
) و الف و لام جنس ، حق ايمان را اداء كرده باشد.
و اين دو جمله يعنى جمله (ان ابنى من اهلى
) و جمله (و ان وعدك الحق
) وقتى به يكديگر منضم شوند نتيجه مى دهند كه بايد پسرش نجات يابد، و جا
داشت خود آن جناب نتيجه گيرى نموده بگويد پس او را نجات ده ، ليكن از اين دو جمله
اش نتيجه گيرى نكرد، تا در مقام عبوديت ، رعايت ادب را كرده باشد، و چون هيچ كس به
جز خداى تعالى صاحب حكم نيست ، حكم حق و قضاى فصل را به خداى تعالى واگذار نموده تا
در برابر حكم او تسليم باشد، و لذا در آخر كلامش گفت :
(و انت احكم الحاكمين ).
با در نظر گرفتن نكات بالا، معناى آيه چنين مى شود: (اى
پروردگار من ! پسرم اهل من است ، و وعده تو حق است ، آن هم كل حق و به تمام معناى
حق ، و همين حق بودن وعده ات دليل بر اين است كه تو او را به عذاب قوم كافر نگرفته
و غرقش نمى كنى ، ولى با همه اين احوال حكم حق به دست تو است و تو احكم الحاكمينى
)، گويا نوح (عليه السلام ) با اين گفتار خود خواسته است حقيقت امر را
به وضوح بفهمد، و بيش از اين چند جمله كه خداى تعالى از او حكايت كرده چيزى نگفته ،
و به زودى بيان كامل اين معنا مى آيد ان شاء اللّه .
قال يا نوح انه
ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسالن ما ليس لك به علم ...
|
در اين آيه ، خداى سبحان راه صواب و وجه صحيح آنچه را كه نوح در كلامش آورده و گفته
بود: (ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق ...)
بيان فرموده است . نوح (عليه السلام ) مى خواست با گفتار خود نجات پسرش را حتمى
سازد و همانطور كه قبلا گفتيم خداى تعالى با جمله (انه
ليس من اهلك - او اهل تو نيست ) اثر
استدلال نوح را از بين برد.
مراد از اينكه پسر نوح (ع ) از اهل آن حضرت نبوده است
(انه ليس من اهلك )
و منظور از اينكه فرمود: (او اهل تو نيست
) - و خدا داناتر است - اين است كه او از آن افرادى كه خدا وعده نجاتشان
را داده و فرموده بود:
(اهل خودت را نيز سوار كشتى بكن
) نيست زيرا منظور از اهلى كه قرار است نجات يابند اهل صالح تواند ولى
پسرت نيست زيرا او در عين اينكه پسر و اهل تو است و اختصاصى به تو دارد ولى صالح
نيست ، و لذا خداى تعالى دنبال جمله (انه
ليس من اهلك ) بلافاصله فرمود:
(انه عمل غير صالح - براى اينكه او از نظر عمل ، غير صالح است
).
اگر شما در اينجا بگوييد لازمه اين مطلب اين است كه پسر نوح از همسرش به وى بيگانه
تر باشد، و به عبارتى ديگر همسر نوح داخل در اهل او بوده و از پسر نوح به نوح
نزديكتر باشد براى اينكه همسر نوح در جمله
(قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك
) داخل در كلمه اهل بود، ولى جمله استثنائى
(الا من سبق عليه القول ) او
را استثناء كرد، يعنى موضوعا داخل بوده بعد خارج شده اما پسر نوح بنابه گفته شما
اصلا موضوعا داخل در كلمه اهل نبوده ، و بدون حاجت به استثناء، خارج بوده ، و اين
بعيد است .
در پاسخ مى گوييم : منظور از اهل در جمله (و
اهلك الا من سبق عليه القول ) اهل به
معناى اختصاص است ، يعنى در جمله مزبور دستور داده كه آن جناب افرادى را كه به نحوى
به وى اختصاص دارند سوار بر كشتى كند، و منظور از مستثنى يعنى جمله
(من سبق عليه القول ) غير
صالحين از خواص نوح (عليه السلام ) است كه مصداقش همسر و پسر آن جناب بوده ،
و اما منظور از كلمه اهل در جمله (انه ليس
من اهلك ) خصوص صالحين از خواص نوح بود،
چون طبق همان معنايى كه خود نوح در جمله (رب
ان ابنى من اهلى ) از كلمه اهل در نظر
داشته صالحين از خواصش بوده ، زيرا گفتيم كه اگر غير صالحين را نيز در نظر مى داشت
كلمه اهل ، شامل همسرش نيز مى شد و استدلالش باطل مى شد، دقت بفرماييد.
اين بود آنچه از ظاهر آيه به نظر ما مى رسيد، و مويد آن پاره اى روايات است كه از
امامان اهل بيت (عليه السلام ) رسيده كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده از نظر
خواننده خواهد گذشت .
چند قول ديگر پيرامون مراد از جمله :
(انهعمل غير صالح
)
ولى مفسرين در تفسير اين آيه معانى ديگرى آورده اند، كه از جمله گفته اند: منظور از
اينكه فرمود: (انه ليس من اهلك
) اين است كه او بر دين تو نيست چون كفر او، او را از اينكه مشمول احكام
اهل شود خارج كرد. و اين تفسير به جماعتى از مفسرين نسبت داده شده ، ولى تفسير
درستى نيست ، زيرا هر چند كه ساقط شدن كافر از اينكه اهل مسلمان باشد در جاى خود
مطلب درستى است ، و ليكن اين معنا از آيه شريفه استفاده نمى شود.
آرى اگر كلمه (اهل
) در همين جمله آمده بود ممكن بود بگوييم چنين معنايى منظور بوده ، ليكن
قبل از اين جمله در كلام خود نوح (عليه السلام ) نيز آمده بود، پس بايد هر دو را به
يك معنا بگيريم و بگوييم همان معنايى كه نوح (عليه السلام ) از كلمه اهل براى پسرش
اثبات كرده ، خداى تعالى همان معنا را نفى نموده ، و نوح در كلام خود منظورش از
كلمه اهل اختصاص و صلاحيت بوده هر چند كه صلاحيت مستلزم ايمان نيز هست ، ولى آن
جناب در اين صدد نبوده كه اثبات كند پسرش مومن و غير كافر است مگر اينكه منظور اين
مفسرين همان معنايى بوده باشد كه ما قبلا در آن سوال و جواب توضيح داديم .
و از آن جمله اين است كه گفته اند: آن پسرى كه از سوار شدن بر كشتى تخلف كرد پسر
واقعى نوح نبوده ، بلكه در بستر زناشوئى او متولد شده بود، و نوح خيال مى كرد او
واقعا پسر خودش است ، و خبر نداشته كه همسرش به ناموس وى خيانت كرده - و از مردى
بيگانه باردار شده - خداى تعالى در جمله (انه
ليس من اهلك ) آن جناب را متوجه به حقيقت
امر نموده است . و اين تفسير به (حسن
) و (مجاهد)
نسبت داده شده .
اين نيز درست نيست ، زيرا اولا نسبت ننگ به ساحت مقدس انبياء دادن امرى است كه ذوق
آشناى با كلام خداى تعالى آن را نمى پسندد،
بلكه اينگونه امور را از ساحت مقدس انبياء دفع مى كند، و آن حضرات را منزه از امثال
اين اباطيل مى داند. و ثانيا اين مطلبى است كه لفظ آيه بطور صريح بر آن دلالت ندارد
و حتى ظهورى هم در آن ندارد، زيرا ما در اين قسمت از داستان نوح (عليه السلام ) جز
اين جمله كه مى فرمايد: (انه ليس من اهلك
انه عمل غير صالح ) چيز ديگرى نداريم ، و
اين عبارت هيچ ظهورى در آن جسارتى كه مفسرين نامبرده كرده اند ندارد، و اگر در آيه
(امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما)
نسبت خيانت به همسر نوح و همسر لوط داده ، بيش از اين ظهور ندارد كه آن دو زن با
دشمنان شوهر خود دوستى مى كرده اند، و اسرار شوهر خود را مخفيانه در اختيار دشمنان
مى گذاشته و آنان را بر عليه همسران خود مى شورانيدند.
و از آن جمله اين است كه گفته اند: پسر متخلف ، پسر صلبى خود نوح نبوده ، بلكه پسر
همسرش و ربيبش بوده . اين وجه نيز درست نيست ، زيرا اولا در لفظ آيه هيچ دليلى بر
آن نيست ، و ثانيا با تعليلى كه خداى تعالى براى جمله او اهل تو نيست آورده و
فرموده : (چون او عمل غير صالح است نمى
سازد)، زيرا اگر واقعا آن پسر ربيب نوح
بوده باشد، بايد خداى تعالى در تعليلش بفرمايد: (او
پسر تو نيست زيرا پسر زن تو است ).
منظور از اينكه پسر نوح (ع )، عملى غير صالح است
(انهعمل غير صالح )
(انه عمل غير صالح
) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مرجع ضمير همان پسر نوح باشد، و خود او
عمل غير صالح باشد، و اگر خداى تعالى او را عمل غير صالح خوانده از باب مبالغه است
، همانطور كه وقتى بخواهى در عدالت زيد مبالغه كنى ميگويى زيد عدالت است ، يعنى
آنقدر داراى عدالت است كه مى توان گفت او خود عدالت است همچنانكه آن شاعر گفته :
(فانما هى اقبال و ادبار - دنيا اقبال و ادبار است
) يعنى داراى اقبال و ادبار است . پس معناى جمله اين است كه اين پسر تو
داراى عمل غير صالح است و از آن افرادى نيست كه من وعده دادم نجاتشان دهم ، مؤ يد
اين معنا هم قرائت قاريانى است كه كلمه عمل را به صورت فعل ماضى قرائت كرده و گفته
اند: معنايش اين است كه اين پسر تو در سابق عمل ناشايست مرتكب شده است ، اين آن
چيزى است كه از ظاهر سياق استفاده مى شود، ولى بعضى از مفسرين گفته اند مرجع ضمير
مذكور سوالى است كه از گفته نوح (عليه السلام ) فهميده مى شود كه گفت :
(رب ان ابنى من اهلى ) و آن
سوال عبارت است از درخواست نجات ، در نتيجه معناى جمله
(انه عمل غير صالح ) اين مى
شود كه اين درخواست تو عملى غير شايسته است زيرا درخواست چيزى است كه تو به آن
آگاهى ندارى ، و يك پيامبر سزاوار نيست پروردگار خود را به مثل اينگونه درخواستها
خطاب كند.
و اين از سخيفترين تفسيرهايى است كه براى جمله مورد بحث شده ، براى اينكه نه با
جمله قبلش مى سازد و نه با جمله بعدش ، نه با جمله (انه
ليس من اهلك - او اهل تو نيست ) و نه با
جمله (فلا تسالن ما ليس لك به علم - چيزى
را كه علمى به آن ندارى درخواست مكن ) و
اين ناسازگارى روشن است و حاجت به توضيح ندارد و اگر چنين معنايى منظور بود حق كلام
اين بود كه جمله دوم قبل از جمله اول و متصل به كلام نوح آورده شود، و دنبال جمله
(و انت احكم الحاكمين )
بفرمايد: (لا تسالن ما ليس لك به علم انه
ليس من اهلك ).
علاوه بر اين ، خواننده محترم توجه فرمود كه گفتيم منظور نوح (عليه السلام ) تقاضاى
نجات فرزند نبود، بلكه صرفا مى خواست از حقيقت امر استفسار كند، البته اگر سخن او
ادامه مى يافت و موج ، بين او و فرزندش فاصله نشده بود گفتارش به تقاضا كشيده مى
شد.
(فلا تسالن ما ليس لك به علم
) - همانطور كه گفتيم ، گويا كلام نوح (عليه السلام ) كه گفت :
(رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق )
در مظنه اين بود كه دنبالش و پس از شنيدن جواب مساعد، نجات فرزند خود را تقاضا كند،
كه عنايت الهى شامل حالش شد و نگذاشت از روى جهل درخواستى كند.
|