تفسير الميزان جلد ۱۰
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱۰ -
با اينكه ايمان
ندارند و ايمان نمى آورند، (يعنى با اينكه تصميم جدى دارند بر اينكه ايمان نياورند)
و اين عزمشان به خاطر مهرى است كه بر دلهايشان زده شده . چه بسا مفسرينى كه گفته
اند: حرف (ما)
استفهامى نيست ، بلكه نافيه است ، (و آيه مى خواهد بفرمايد: آيات و انذارها در
مردمى كه ايمان ندارند تاءثيرى نمى گذارد).
فهل ينتظرون الا
مثل ايام الذين خلوا من قبلهم
|
اين جمله - به شهادت حرف (فاء)
كه بر سر آن آمده - تفريع بر حرف (ما)
در جمله سابق است كه مى فرمود: (و ما تغنى
الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون )، و
معنايش اين است : حال كه معلوم شد آيات و انذارها هيچ اثرى در آنان ندارد و آنها
ايمان نمى آورند پس روزگار و سرنوشتى را نبايد انتظار داشته باشند مگر مثل سرنوشت و
روزگارى كه امثال آنان در قرون گذشته داشتند. آرى ، اينان خود را ذخيره كرده اند
براى عذاب الهى ، عذابى كه بين تو و بين آنان جدائى افكنده آنان را هلاك مى كند.
براى اينكه كلمه عذاب بر آنان حتمى گشته است .
و به همين جهت رسول گرامى خود را ماءمور كرد به اينكه اين حقيقت را به آنان ابلاغ
كند:
(قل فانتظروا - بگو منتظر باشيد)،
يعنى منتظر روزگارى مانند روزگار كسانى كه قبل از شما بودند و يا به عبارتى منتظر
روز عذابى باشيد كه بين من و شما جدائى مى افكند، پس در آن روز ايمان خواهيد آورد،
اما ايمانى كه هيچ سودى به حالتان ندارد.
(انى معكم من المنتظرين - من نيز با شما
از منتظران هستم ).
البته در سابق گفتيم كه استفهام در اين آيه انكارى است .
ثم ننجى رسلنا و
الذين آمنوا
|
اين جمله تتمه صدر آيه قبلى است كه مى فرمود:
(فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من
قبلهم ). و جمله
(قل فانتظروا...)
جمله اى است معترضه ، و نظم اصلى گفتار از نظر معنا به اين قرار است : (فهل ينتظرون
) آيا قوم تو، اى رسول اسلام انتظار مى كشند (الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم )
سرنوشتى غير آنچه كه امتهاى كافر گذشته داشتند كه كلمه عذاب بر آنان حتمى گرديد، و
در نتيجه آيت عذاب را به سويشان فرستاديم (ثم
ننجى رسلنا و الذين آمنوا) آنگاه رسولان
خود و آنهائى كه ايمان آورده بودند را نجات داديم )؟
حال بايد ديد چرا جمله فانتظروا انى معكم من المنتظرين
) در بين صدر و ذيل آيه فاصله شده است ؟ علتش اينست كه اين جمله آن
ارتباطى را كه با جمله قبلش دارد با جمله بعدش ندارد،
(زيرا جمله قبلش نيز سخن از انتظار داشت ) و جا داشت جمله مورد بحث به عنوان جواب
از آن جمله ، پهلوى آن قرار بگيرد و بفهماند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) نيز مثل شما كفار منتظر هست ، و بعدا مساءله نجات را ذكر كند كه اختصاصى به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ندارد. و به عبارت ساده تر: انتظار حكم بين
خودش و بين آنها مخصوص رسول خدا بود. و اما انتظار اينكه بعد از قضاى حكم ، خداوند
رسول و مؤ منين را نجات دهد مخصوص شخص رسول نبود. علت ديگرش اين است كه انتظار رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انتظار قضاء فصل و جدا سازى بين اهل حق و باطل
نبود، بلكه انتظار نجات دادن مؤ منين از عذاب بود، و اين چيزى نبود كه منظور اصلى
گفتار باشد، زيرا آن منظورى كه كلام در صدد ايفاى آنست انذار و ترساندن مشركين است
، نه بشارت نجات به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منين - دقت
بفرماييد.
وعده خداوند به نجات دادن مؤ منين از امت اسلام ، همانطور
كه پيامبران و مؤ منين از
اممگذشته را نجات داد
و اما اينكه فرمود: (كذلك حقا علينا ننج
المؤ منين ) (با در نظر گرفتن حرف
(كاف
) تشبيه ، كه در اول آن آمده ) معنايش
اينست كه : همانطور كه همواره رسولان و ايمان آورندگان از امتهاى گذشته را هنگام
نزول عذاب نجات داده ايم ، همچنين نجات دادن مؤ منين به وسيله تو نيز حقى است بر
عهده ما. پس جمله (حقا علينا)
مفعول مطلقى است كه در جاى فعل حذف شده اش نشسته ، و تقدير كلام
(حق ذلك علينا حقا) است . و
حرف (ال )
در كلمه (المؤ منين
) الف و لام عهد است ، كه معنايش مؤ منين معهود مى باشد، يعنى مؤ منين
اين امت . اين جمله بيانگر وعده جميلى است به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم
) و به مؤ منين از اين امت ، كه خداى تعالى آنان را نجات خواهد داد.
و بعيد نيست از اينكه در اين جمله نام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را
نياورده و تنها فرموده : (مؤ منين را نجات
مى دهيم )، با اينكه در مورد امتهاى سابق
، رسولان را با مؤ منين ذكر كرده بود، استفاده شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و
آله و سلم ) اين نجات موعود را درك نمى كند، و خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب ، مؤ
منين امتش را نجات مى دهد، همچنانكه از تكرار شدن مضمونى چون :
(فاما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا يرجعون
) همين معنا به ذهن آدمى در آيد.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيه : (و
ان كنت فى شك ...)، قوم يونس و...)
در تفسير عياشى از محمد بن سعيد اسدى روايت كرده كه موسى بن محمد بن رضا به وى خبر
داده كه يحيى بن اكثم نامهاى به وى نوشت تا در آن نامه از وى سؤ الهائى كند، و
پرسيده : در آيه (فان كنت فى شك مما
انزلنا اليك فسئل الذين يقرؤ ن الكتاب )
روى سخن با كيست ؟ اگر با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد لازمه اش اين
مى شود كه آن جناب به آنچه به او نازل شده شك داشته باشد و اگر روى سخن با غير آن
جناب باشد لازمه اش اينست كه قرآن بر غير آن جناب نازل شده باشد.
موسى مى گويد: من اين سؤ ال را از برادرم (على بن محمد هادى (عليه السلام ) كردم ،
فرمود: اما اينكه فرموده : (فان كنت فى شك
مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرؤ ن الكتاب من قبلك )
مخاطب در آن ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، ولى آن جناب نسبت به
آنچه به وى وحى شده بود شك و ترديد نداشت ، و ليكن از آنجا كه جاهلان مى پرسيدند
چطور شد كه خدا فرشته اى به سوى ما مبعوث نكرد و چگونه فردى مبعوث كرده كه در بى
نياز نبودن از خوردن و نوشيدن و راه رفتن در بازارها مثل همه مردم است لذا خداى
سبحان به پيامبرش وحى كرد (كه اگر ادله تو براى آنان قانع كننده و مؤ ثر واقع نشد،
اين دليل را برايشان بياور) كه نخست اهل كتاب را نزد خود و ايشان حاضر سازى ، و در
پيش روى اين جاهلان از اهل كتاب بپرسى مگر پيامبران شما غير بشر بودند؟ و مگر غذا
نمى خوردند و نوشيدنى نمى نوشيدند؟ و مگر در بازارها قدم نمى زدند؟! (وقتى همه
گفتند: آرى ، پيامبران ما همه از جنس بشر بودند و همه اين لوازم بشرى را داشتند، آن
وقت به ايشان بگو) خوب ، پيغمبر شما هم فردى مانند آن پيامبران است ، و من نيز مثل
آنها هستم .
پس ، اگر در اين آيه فرموده : (اگر تو در
شك هستى ) با اينكه آن جناب شكى نداشته ،
خواسته است از ديدگاه جاهلان مردد سخن گفته باشد، همچنانكه در آيه شريفه ،
(فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم
ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين )،
با اينكه خداى تعالى مى داند رسول گرامياش دروغ نمى گويد، و رسالت او را مى رساند،
مع ذلك آن جناب را مانند طايفه مقابلش جايز الخطاء قلمداد كرده تا در مخاصمه ،
رعايت انصاف را كرده باشد و گرنه هم خدا مى دانست كه رسول اللّه (صلى اللّه عليه
وآله و سلم ) دروغ نمى گويد و هم آن جناب مى دانست كه راستگو است ، چيزى كه هست
خواست تا در مقام احتجاج رعايت انصاف را كرده باشد.
مؤ لف : شيخ صدوق - قدس سره - اين روايت را در كتابش به سند خود از موسى بن محمد بن
على نقل كرده و برگشت آن به همان روايتى است كه نقل كرديم . و در بعضى از روايات
آمده كه : اين آيه شريفه در شب معراج نازل شد و در آن ، رسول خدا (صلى اللّه عليه
وآله و سلم ) ماءمور شد تا از ارواح انبياء (عليهم السلام ) از اين معنا سؤ ال كند،
و همين انبياء مورد نظر آيه (الذين يقرؤ ن
الكتاب من قبلك ) بوده اند. همين وجه از
زهرى نيز روايت شده ، و ليكن اين روايت به خوبى و بطور روشن با لفظ آيه انطباق
ندارد.
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن جرير از قتاده روايت كرده كه در تفسير
اين آيه گفته است : براى ما اينطور نقل كردند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و
سلم ) گفته است : من نه شك دارم و نه مى پرسم .
و در تفسير عياشى از معمر روايت آورده كه گفت : امام ابوالحسن الرضا (عليه السلام )
فرمود: يونس از طرف خداى تعالى ماءموريتهائى داشت كه همه را به قومش رسانيد، تا در
آخر، نشانيهاى عذاب هويدا گشت ، پس مردم بين خود و اطفالشان و بين حيوانات و بچه
هايشان جدايى انداختند، آنگاه به درگاه خداى - عزوجل - تضرع و زارى كردند، و خدا هم
عذاب را از آنان برداشت ....
مؤ لف : داستان يونس و قومش - ان شاء اللّه - بزودى در تفسير بعضى از آياتى كه
متعرض جزئيات داستان او است ، مى آيد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و لالكائى - در كتاب السنة - از على بن ابى
طالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: بر حذر بودن مقدرات (قضا و قدر) را
بر نمى گرداند،
ولى دعا مقدرات را بر مى گرداند و اين مطلب در قرآن كريم آمده آنجا كه مى فرمايد:
(الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب
الخزى ...)
مؤ لف : صاحب الدر المنثور روايت ديگرى در همين معنا از ابن النجار از عايشه از
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) نقل كرده است .
و در كافى و بصائر با ذكر سند از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده
كه فرمود: (رجس
) عبارت است از شك و ما ابدا در دين خود شك نمى كنيم .
آيات 109 - 104 سوره يونس 194
قل يايها الناس
ان كنتم فى شك من دينى فلا اعبد الذين تعبدون من دون اللّه و لكن اعبد اللّه الذى
يتوفيكم و امرت ان اكون من المومنين (104) و ان اقم وجهك للدين حنيفا و لا تكونن من
المشركين (105) و لا تدع من دون اللّه ما لا ينفعك و لا يضرك فان فعلت فانك اذا من
الظلمين (106) و ان يمسسك اللّه بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد
لفضله يصيب به من يشاء من عباده و هو الغفور الرحيم (107) قل يايها الناس قد جاءكم
الحق من ربكم فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و ما انا عليكم
بوكيل (108) و اتبع ما يوحى اليك و اصبر حتى يحكم اللّه و هو خير الحكمين
|
(109)
ترجمه آيات
بگو اى مردم اگر در دين من شك داريد، من كسانى را كه شما جز خدا مى پرستيد نمى
پرستم و تنها خدايى را مى پرستم كه شما را مى ميراند و من ماءمور شده ام كه از مؤ
منين باشم (104).
(و به من وحى شده كه :) وجه بندگى و ديندارى را متوجه دين حنيف كن ، و زنهار، زنهار
كه از مشركين مباش (105).
و به جاى خدا و جز او كسى و چيزى را كه سود و زيانى برايت ندارد مخوان ، كه اگر
چنين كنى از ستمكاران خواهى بود (106)
و اگر خدا به تو محنتى برساند، هيچ كس به جز خدا نيست كه آن را برطرف سازد،
(همچنانكه ) اگر چيزى براى تو خواسته باشد كسى نيست كه فضل و كرم او را برگرداند،
او به هر يك از بندگانش هر چه بخواهد به كرم خود مى رساند، و او آمرزگار و رحيم است
(107).
بگو: هان اى مردم ! از ناحيه پروردگارتان دين حق برايتان آمده ، پس هر كس هدايت شود
به نفع خود هدايت شده ، و هر كس گمراه شود عليه خود گمراه شده و من ماءمور (به
اجبار) شما نيستم (108).
و آنچه به سويت وحى مى شود پيروى كن و خويشتندارى نما، تا خدا (بين تو و قومت ) حكم
كند كه او بهترين حاكمان است (109).
بيان آيات
اين آيات ، آيات آخر سوره است كه در آن خلاصه بيانات سوره آمده و اشارهاى اجمالى به
مساءله توحيد، معاد و نبوت نيز نموده است . خداوند در اين آيات رسول گرامى خود را
دستور مى دهد كه از قرآن پيروى كند و منتظر آن باشد كه خداى عزوجل بين او و امتش
حكم كند.
قل يا ايها
الناس ان كنتم فى شك من دينى ...
|
در سابق مكرر گفته شد كه دين عبارت است از سنتى كه بايد در زندگى پيروى شود، سنتى
كه پيروى آن سعادت انسان را تاءمين كند. و در اين كلمه (دين ) معناى اطاعت نيز
نهفته است همانطور كه خداوند مى فرمايد (و
اخلصوا دينهم لله ) و بسا كه به معناى
جزاء استعمال مى شود.
مراد از شك داشتن مشركين در دين پيامبر (ص ) در آيه
:(قل يا ايها الناس ان كنتم فى شك من دينى
)
و معناى جمله (ان كنتم فى شك من دينى
) اينست كه : اگر شما در دين من يعنى آن طريقه اى كه پيموده ام و بر
مشروعيت آن پافشارى دارم شك داريد. و شك كردن كسى در دين ديگرى و در طريقه اى كه او
براى خود برگزيده به اينست كه شك كند، آيا او بر دين خود پافشارى و استقامت مى كند
يا نه ؟ و آيا دين او پا مى گيرد و دوام مى يابد يا خير؟ و منشاء اين سؤ ال اين بود
كه مشركين طمع در زوال دين آن جناب را داشتند، و بسيار اميدوار بودند كه بتوانند آن
جناب را از دعوتش منصرف كنند و در نتيجه خود را از دعوت او به توحيد و ترك خدايان
رها سازند.
و با در نظر داشتن اين زمينه معناى آيه اينطور مى شود: اگر شما شك داريد در اينكه
خود من بر اين دينى كه شما را به آن مى خوانم استقامت مى كنم يا نه و يا شك داريد
در اين كه دين من چيست و انگيزه و ريشه اصلى دعوتم را نفهميده ايد اينك من بطور
صريح براى شما بيان مى كنم و مى گويم كه من به هيچ وجه خدايان شما را نمى پرستم و
تنها اللّه تعالى را مى پرستم .
وجه اينكه از بين اوصاف خداى تعالى (ميراندن ) ذكر شده
است
و اگر در جمله (و لكن اعبد اللّه الذى
يتوفاكم ) از ميان اوصاف خداى تعالى صفت
ميراندن و توفى را ذكر كرد، بدين جهت است كه بهانه مشركين در پرستيدن خدايان اين
بود كه پرستش خدايان باعث دفع ضرر و جلب نفع براى آنان مى شود و به عبارتى ساده تر:
بهانه اى هر چند موهوم و خرافى داشتند ولى درمرگ ديگر هيچ بهانه اى نداشتند، و
خودشان نيز معترف بودند كه پرستش بتها هيچ تاءثيرى در خطر مرگ و ضرر آن ندارد، لذا
فرمود: من تنها آن خدائى را مى پرستم كه جان شما را مى گيرد. و اشاره كرد به اينكه
اگر معيار در عبادت ، دفع ضرر و جلب نفع است ، شما نيز بايد خداى تعالى را بپرستيد،
چون احتياج به امنيت از ضرر و خطر مرگ داريد و اين امنيت تنها به دست خداى تعالى
است .
علاوه بر اين ، انتخاب اين صفت از ميان صفات خداى تعالى اشاره اى هم به تهديد
مشركين دارد، چون آيات قبلى وعده قطعى عذاب به آنان ميداد و وفات مشركين ميعاد
عذابشان بود. مؤ يد اينكه اين نكته نيز منظور بوده اينست كه بعد از جمله
(و لكن اعبد اللّه الذى يتوفاكم )
فرمود: (امرت ان اكون من المؤ منين
) و فهمانيد كه نجات مؤ منين جزء وعده اى است كه در دو آيه قبل داد و
فرمود: (فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين
خلوا من قبلهم ... ننج المؤ منين ).
و معناى آيه اين است : اگر درباره دين من شك داريد پس بدانيد و يقين كنيد كه من
خدايان شما را نمى پرستم ، و ليكن تنها اللّه را، يعنى آن كسى را مى پرستم كه به
تكذيبگران وعده عذاب و به مؤ منين وعده نجات داده و به من امر فرموده كه از مؤ منين
باشم ، همانطور كه امر فرموده از عبادت آلهه اجتناب كنم .
و ان اقم وجهك
للدين حنيفا
|
اين جمله عطف است بر موضعى كه جمله (و
امرت ان ...) در كلام داشت ، چون در معناى
(كن من المؤ منين - از مؤ منين باش
) است ، در نتيجه صيغه امر (اقم
) عطف شده است به صيغه امر (كن
). و اما اينكه اقامه وجه براى دين حنيف چه معنا دارد؟ در طول اين تفسير
در چند نوبت معنايش را ذكر كرديم ).
و لا تدع من دون
اللّه ما لا ينفعك و لا يضرك
|
اين آيه شريفه نهيى است بعد از نهيى ديگر از شرك ورزيدن ، و بيان مى كند كه شرك
ورزيدن ، انسان را در زمره ستمگران داخل مى سازد، و وقتى آدمى در زمره ستمگران قرار
گرفت ، آن تهديدهائى كه خداى تعالى در كلام خود به ستمگران كرده در حق آدمى محقق مى
شود.
دو تعبير شريف در اين آيه شريفه
در اين آيه دو تعبير لطيف آمده : يكى اينكه وقتى سخن از دعاء دارد، تعبير
(ما لا ينفعك و لا يضرك )- ما:
چيزى كه - را آورده و چون سخن از عبادت دارد، (تعبير
الذين تعبدون من دون اللّه ) - الذين :
كسانى كه - را مى آورد، و لطف اين دو تعبير از اين جهت است كه عبادت به حسب طبع
اقتضاء دارد كه معبود داراى عقل و شعور باشد، و معلوم است كه درباره چنين معبودى
بايد تعبير (الذين
) آورده شود، ولى دعا هر چند كه همواره و تواءم با عبادت و خود نوعى
عبادت است ، ليكن وقتى مدعو متصف باشد به صفت (لا
ينفع و لا يضر) ديگر جا ندارد تعبير الذين
آورده شود، چون اين تعبير ذهن شنونده را دچار اشتباه مى سازد، و شنونده خيال مى كند
كه هر موجودى كه مصداق تعبير (كسانيكه
) باشد، يعنى صاحب علم و عقل مى تواند نافع و مضر باشد، بدين جهت به جاى
آن تعبير، تعبير (چيزى
) كه را آورد تا اشاره كند به اينكه اين خدايان كه شما دست به دعايشان
بر مى داريد جمادند، و در حق جمادات كسى اين احتمال را نمى دهد كه روزى اراده نفع
رساندن و يا ضرر زدن كنند.
علاوه بر اشاره مذكور اثر ديگرى در اين تعبير هست ، و آن بيان دليل علت نهى از
خواندن بتها است .
و ان يمسسك
اللّه بضر فلا كاشف له الا هو...
|
اين جمله ، حاليه و تتمه بيان آيه قبل است ، و معناى مجموع دو آيه چنين است : به
جاى خداى تعالى حاجت از چيزى مخواه كه نه سودى دارد و نه زيانى ، در حالى كه اگر
خداى تعالى ضررى به تو برساند هيچ چيز و هيچ كس غير خود او نمى تواند آن ضرر را از
تو برگرداند و يا بردارد، و اگر چيزى براى تو بخواهد هيچ چيز و هيچ كس غير خود او
نمى تواند آن خير را از تو برگرداند، پس قاهر و غالب تنها او است ، و لا غير. آرى ،
او است كه به مشيت و ارادهاش خير به بندگانش مى رساند و با اين حال غفور و رحيم نيز
هست و گناهان بندگانش را مى آمرزد و به آنان رحم مى كند. و وقتى اللّه تعالى متصف
به چنين اوصافى است و وقتى غير او از چنين اوصافى تهيدست است همين خود اقتضاء مى
كند عبادت و دعا را به وى اختصاص دهند.
قل يا ايها
الناس قد جاءكم الحق من ربكم
|
منظور از (حق
) كه مى فرمايد به سوى شما انسانها آمده ، يا قرآن است و يا دعوت حقهاى
كه قرآن مشتمل بر آن است ، و جمله (فمن
اهتدى ...) اعلامى است عمومى ، به اينكه
همه انسانها در آنچه براى خود انتخاب مى كنند آزادند، و هيچ كس نمى تواند آزادى در
انتخاب را از كسى سلب كند. و اين اعلام را بيان اين حقيقت كرده كه حق - همان حقى كه
به سويشان آمده - داراى خاصيت و حكمى است ،
و آن اينست كه هر كس به سوى آن راه يابد در حالى كه راه يافته سودش عايد خودش مى
شود، و هر كس از آن روى بگرداند و راهى ديگر برود در حالى رفته كه ضرر اين انحراف
عايد خودش مى شود. پس ، انسانها مى توانند هر يك از اين دو را كه براى خود مى
پسندند انتخاب كنند، يا نفع و يا ضرر را. و او (رسول خدا) وكيل مردم نيست ، تا كارى
را كه به عهده تك تك انسانها است او انجام دهد. بنابراين ، بيان آيه شريفه كنايه
است از وجوب اهتداء مردم به سوى حق ، چون نفعشان در آن است .
و اتبع ما يوحى
اليك و اصبر حتى يحكم اللّه و هو خير الحاكمين
|
دستورى است به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) به اينكه تنها تابع آن
فرامينى باشد كه به خود او وحى مى شود، و در برابر هر مصيبت و رنجى كه در راه اين
تبعيت خواهد ديد صبر كند. و نيز وعدهاى است به اينكه خداى سبحان بزودى بين او و
قومش حكم خواهد كرد، و او حكم نمى كند جز به نحوى كه مايه روشنى چشم آن جناب
باشد. و بنابراين ، آيه شريفه هم دستور به استقامت است و هم تسليت بر مصائبى كه آن
جناب مى بيند و هم وعده اى است به اينكه عاقبت خير، تنها نصيب او است .
آيه شريفه با حكم خداى تعالى ختم شده ، همان حكمى كه بخش عظيمى از آيات اين سوره بر
آن حكم اعتماد داشت - و خدا داناتر است .
آيات 4 - 1 سوره هود 199
(سوره هود در مكه نازل شده و مشتمل بر صد و بيست آيه است )
بسم اللّه الرحمن الرحيم الر كتب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير(1) الا
تعبدوا الا اللّه اننى لكم منه نذير و بشير(2) و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه
يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى و يؤ ت كل ذى فضل فضله و ان تولوا فانى اخاف عليكم
عذاب يوم كبير (3)
الى اللّه مرجعكم و هو على كل شى ء قدير (4)
ترجمه آيات
به نام خدايى كه رحمتى عمومى و رحمتى خاص متقين دارد. الر. اين (قرآن ) كتابى است
كه آياتش همه يك غرض را مى رساند، غرضى كه وقتى شكافته شود به صورت آيات مفصل در مى
آيد، كتابى است از ناحيه خداى حكيم و آگاه . (1).
(و آن غرض واحد) اينست كه جز اللّه را نپرستيد كه من از ناحيه او براى بشارت و
انذار شما آمده ام (2).
و اينكه از پروردگارتان طلب مغفرت نموده سپس به سويش باز گرديد تا شما را براى مدتى
معين از بهره اى نيكو برخوردار سازد و به هر صاحب كرمى آنچه از فضل و كرمش مستحق
است بدهد (تو اين پيام را به مردم برسان ) اگر از پذيرفتنش اعراض كردند، بگو كه من
بر شما مى ترسم از عذاب روزى بس بزرگ (3).
روزى كه بازگشتتان به سوى خدا است و او بر چيزى توانا است (4).
بيان آيات
توحيد اصلى است متضمن تمامى تفاضيل و جزئيات معانى قرآن ،
و
تمامتفاضيل و فروع قرآن به آن اصل بر مى گردد
اين سوره همانطور كه از آغاز و انجامش و از زمينهاى كه همه آياتش دارد اين مقام است
كه غرض آيات قرآنى را با همه كثرت و تشتتى كه در آنها است بيان نموده از مضامين همه
آنها خلاصه گيرى كند.
تفسير الميزان ج 10 ص 200
و خاطر نشان مى سازد كه اساس و جان تمامى معارف مختلفى كه آيات قرآنى متضمن آن است
يك حقيقت است . اگر قرآن كريم سخن از معارف الهى دارد و اگر درباره فضايل اخلاقى
سخن مى گويد و اگر احكامى درباره كليات عبادات و معاملات و سياسات و ولايت ها تشريع
مى كند و اگر از اوصاف خلايقى از قبيل : عرش ، كرسى ، لوح ، قلم ، آسمان ، زمين ،
فرشتگان ، جن ، شيطانها، گياهان ، حيوانات و انسان سخن به ميان مى آورد، و اگر
درباره آغاز خلقت و انجام آن حرف ميزند و بازگشت همه را نخست به سوى فنا و سپس به
سوى خداى سبحان مى داند و خبر از روز قيامت و قبل از قيامت ، يعنى از عالم قبر و
برزخ مى دهد و از روزى خبر مى دهد كه همه براى رب العالمين و به امر او بپا مى
خيزند، و همه در عرصهاى جمع گشته سؤ ال و بازخواست و حساب و سنجش و گواهى گواهان را
مى بينند، و در آخر بين همه آنان داورى شده گروهى به بهشت و جمعى به دوزخ مى روند،
بهشت و دوزخى كه داراى درجات و دركاتى هستند، و نيز اگر بين هر انسانى و بين عمل
او، و نيز بين عمل او و سعادت و شقاوت او، و نعمت و نقمت او، و درجه و دركه او، و
متعلقات عمل او از قبيل وعده و وعيد و انذار و تبشير از راه موعظه و مجادله حسنه و
حكمت رابطه برقرار دانسته و درباره آن رابطه ها سخن مى گويد، همه اينها بر آن يك
حقيقت تكيه دارد و آن حقيقت چون روح در تمامى آن معارف جريان يافته و آن يك حقيقت ،
اصل و همه اينها شاخه و برگ آنند، آن حقيقت ، زير بنا و همه اينها كه دين خدا را
تشكيل مى دهند بر آن پايه بنا نهاده شده اند، و آن يك حقيقت عبارت است از توحيد حق
تعالى ، البته توحيدى كه اسلام و قرآن معرفى كرده ، و آن اينست كه انسان معتقد باشد
به اينكه خداى تعالى رب همه اشياى عالم است و غير از خداى تعالى در همه عالم ربى
وجود ندارد، و اينكه انسان به تمام معناى كلمه تسليم او شود و حق ربوبيت او را اداء
كند و دلش جز براى او خاشع نگشته ، بدنش جز در برابر او خضوع نكند، خضوع و خشوعش
تنها در برابر او - جل جلاله - باشد.
و اين توحيد، اصلى است كه با همه اجمالى كه دارد متضمن تمامى تفاصيل و جزئيات معانى
قرآنى است ، چه معارفش و چه شرايعش . و به عبارتى اصلى است كه اگر شكافته شود همان
تفاصيل مى شود، و اگر آن تفاصيل فشرده شود به اين اصل واحد برگشت مى كند.
آهنگ و غرض كلى سوره هود و كيفيت و
مكاننزول آن
پس ، اين سوره همه معارف قرآنى را نخست در اين چهار آيه اول بطور اجمال ذكر نموده ،
سپس در طول سوره به تفصيل آن مى پردازد،
البته آن تفصيل را در قالب انذار و تبشير ريخته ، انذار و تبشيرى كه با ذكر سنت
جارى خدا در بندگان و ايراد اخبار امتهاى گذشته و داستان اقوام نوح و هود و صالح و
لوط و شعيب و موسى ، و سرنوشتى كه استكبار از پذيرفتن دعوت الهى و نيز افساد در
زمين و اسراف در اين فساد انگيزى دارد صورت گرفته ، و نيز به توصيف وعده هاى الهى
براى مؤ منين و صاحبان اعمال صالح و توصيف تهديدهائى كه خدا به طبقه كفار و
تكذيبگران آياتش داده پرداخته و در خلال اين مسائل امور ديگرى از معارف الهى راجع
به توحيد، نبوت و معاد نيز خاطر نشان شده است .
از آنچه تاكنون درباره بيانات اين سوره گفتيم اشكالى كه به نظر بعضى از مفسرين بر
غرض اين سوره وارد است روشن مى شود، آن مفسر در مقام بيان غرض اين سوره گفته است :
اين سوره از نظر معنا و موضوع بحث ، نظير سوره يونس است كه متعرض عقايد اسلام است
از الهيات و نبوتها و مساءله بعث و جزاء و اعمال صالح ، با اين تفاوت كه در سوره
يونس داستانهائى كه آمده بطور اجمال آمده بود، و در اين سوره بطور مفصل ذكر شده .
و شما خواننده عزيز توجه فرموده ايد كه اين دو سوره در مقام بيان دو غرض مختلفند،
دو غرضى كه اصلا ربطى به هم ندارند و برگشت هيچيك از آن دو به ديگرى نيست ، سوره
يونس در مقام بيان اين معنا است كه سنت جارى خداى تعالى در بين هر رسولى با امتش
اين بوده كه اگر امتش او را تكذيب مى كرد بين آن رسول و امتش حكمى كرده كه لازمه اش
هلاك آن امت بود، و امت اسلام هم از اين سنت كلى مستثناء نيست ، اين امت هم اگر
تكذيب كند بر سرش همان مى آيد كه بر سر امتهاى ديگر آمد. ولى سوره مورد بحث اين هدف
را دنبال مى كند كه بفهماند معارف قرآنى طورى است كه اگر تحليل شود سر از توحيد
خالص در مى آورد، بطورى كه اگر توحيد را هم بخواهيم تجزيه و تركيب كنيم سر از همان
معارف اصولى و فروعى دين در مى آورد.
و اين سوره به شهادت آيات و مضامين بهم پيوسته اش - كه پيوستگى بين آنها به خوبى
روشن است - در مكه و يك باره نازل شده است ، چيزى كه هست از بعضى از مفسرين روايت
شده كه گفته اند آيه دوازدهم كه مى فرمايد: (فلعلك
تارك بعض ما يوحى اليك ...) در مدينه نازل
شده .
تفسير الميزان ج 10 ص 202
بعضى ديگر آيه هفدهم را استثناء كرده اند كه مى فرمايد:
(افمن كان على بينة من ربه ...).
بعضى ديگر آيه (و اقم الصلوة طرفى النهار
و زلفا من الليل ...) را استثناء كرده و
گفته اند: اين آيه در مدينه نازل شده . ولى هيچ يك از اين اقوال از ناحيه الفاظ آن
آيات دليلى ندارند، و همانطور كه گفتيم ظاهر اينكه مى بينيم آيات سوره به يكديگر
اتصال دارد اينست كه همگى در مكه نازل شده اند.
الر كتاب احكمت
آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير
|
معناى احكام و تفصيل و اينكه آيات قرآن محكم بود
ومفصل گشت (احكمت آياته فصلت )
مقابله اى كه در اين آيه بين احكام آيات قرآن و بين تفصيل آن واقع شده - با در نظر
گرفتن اينكه كلمه تفصيل به معناى ايجاد فصل بين اجزاى يك چيزى است كه اجزائش متصل
به هم بوده اند، و به معناى جدا جدا كردن امورى در هم فرو رفته است - خود دليل است
بر اينكه منظور از احكام آيات ، ربط بعضى از آيات جدا شده از يكديگر به هم ، و
ارجاع آيات آخر آن به اولش مى باشد بگونه اى كه بازگشت همه به امر واحد بسيطى است
كه داراى اجزاء و ابعاض نمى باشد.
و معلوم است كه اگر كتابى داراى چنين احكام و چنين تفصيلى باشد، قطعا از جهت معانى
و مضامينى است كه كتاب ، مشتمل بر آن است نه از جهت الفاظ آن و يا چيز ديگر، و نيز
معلوم است كه حال معانى در احكام و تفصيل و در اتحاد و اختلاف غير حال اعيان خارجى
است (احكام در اعيان خارجى مثلا در يك ماشين محكم و يا ساختمان محكم يك معنا دارد،
و در معانى و مطالبى كه در يك كتاب آمده معناى ديگرى دارد). معانى بسيارى كه در يك
كتاب آمده اگر كتابى محكم و در عين حال فصل فصل باشد همه آن فصلها به اصلى واحد بر
مى گردد، و اگر معانى بسيارى به يك اصل واحد برگردد، آن اصل واحد اصلى خواهد بود
محفوظ در ميان تمامى آن فصلهاى جدا از هم ، اصلى خواهد بود كه در عين واحد بودنش
اگر شكافته شود به صورت همان تفاصيل در مى آيد، و اگر آن تفاصيل فشرده شود به صورت
همان اصل واحد بر مى گردد، و همه اين واقعيات روشن است و هيچ شكى در آن نيست .
و بر اين اساس ، اينكه فرموده (آيات اين
كتاب در آغاز محكم بود و سپس مفصل شد)
معنايش اينست كه آيات كريمه قرآن با همه اختلافى كه در مضامين و با همه تشتتى كه در
مقاصد آنها است به يك معناى بسيط (بدون جزء و بعض ) بر مى گردد، و همه غرض واحدى
را دنبال مى كنند، غرضى را كه در آن نه كثرت است و نه تشتت ، به نحوى كه هر آيه از
آيات آن در عين اينكه مطلب خود را بيان مى كند، در عين حال غرضى را در نظر دارد كه
چون روح در كالبد آن آيه و همه آيات دويده است ، و حقيقتى را افاده مى كند كه همه
آيات قرآن در مقام افاده آن حقيقت مى باشند.
پس ، اين كتاب كريم با تشتت آيات و تفرق ابعاضش جز يك غرض را دنبال نمى كند، غرض
واحدى كه در هر موردى شكلى خاص به خود مى گيرد، در يك مورد اصلى دينى ، و در
موردى ديگر حكمى اخلاقى ، و در جائى ديگر حكمى شرعى و يا سياسى و يا قضائى و يا غير
آن است ، بطورى كه هر قدر از ريشه به سوى شاخه و از شاخه به شاخهه اى باريك تر برده
شود از آن معناى واحد محفوظ خارج نگشته و آن غرض اصلى گم نمى شود. پس آن ريشه ،
اصلى است واحد كه وقتى تجزيه و تركيب مى شود به صورت يك يك آن اجزاء و تفاصيل عقايد
و اخلاق و اعمال در مى آيد، و آن عقايد و اخلاق و اعمال وقتى تحليل مى شود به شكل
آن ريشه اصلى و آن روح دويده در همه آنها در مى آيد. و بنابراين ، توحيد خداى تعالى
اگر آنطور كه لايق ساحت قدس و عزت و كبريايى او است در نظر گرفته شود، آن توحيد در
مقام اعتقاد مثلا به صورت اثبات اسماء و صفات حسناى الهى و اعتقاد داشتن به آنها در
مى آيد، و در مقام اخلاق ، آدمى را متخلق به اخلاق كريمه اى از قبيل رضا، تسليم ،
شجاعت ، عفت ، سخاء و... و مبراى از صفات رذيله مى سازد، و در مرحله عمل وادار به
اعمال صالح و تقواى از محرمات الهى مى كند.
و اگر خواستى مى توانى اينطور بگوئى كه : توحيد خالص باعث مى شود آدمى در هر يك از
مراتب عقايد و اخلاق و اعمال ، همان را داشته باشد كه كتاب الهى از انسانها خواسته
و به آن دعوت كرده است ، همچنانكه آنچه قرآن كريم از اين مراتب و از اجزاء آن بيان
كرده هيچ يك را بدون توحيد خالص تحقق پذير نمى داند.
مفاد كلى آيه و دو نكته اى كه از آن استفاده مى شود
پس ، تا اينجا روشن شد كه آيه شريفه مورد بحث در مقام بيان اين جهت است كه تفاصيل و
جزئيات معارف و شرايع قرآنى به اصلى واحد بر مى گردد، به نحوى كه اگر آن اصل در هر
مورد از موارد عقايد و اوصاف و اعمال با خصوصيت مورد، تركيب شود حكم خاص به آن مورد
را نتيجه مى دهد، همان حكمى را كه قرآن كريم براى آن مورد معين كرده ، و با اين
بيان دو نكته به خوبى روشن مى شود:
اول اينكه : كلمه (كتاب
) در آيه مورد بحث خبر براى مبتدايى است كه از كلام حذف شده و تقدير آن
(هذاكتاب ) مى باشد، و منظور
از كتاب همين قرآنى است كه در دست ما است ، قرآنى كه مى بينيم به سوره هائى تقسيم
شده و اين با مطلبى كه در كلمات مفسرين و يا در روايات آمده و گفته شده كه منظور از
كتاب لوح محفوظ و يا قرآن واقع در لوح محفوظ است منافات ندارد، براى اينكه قرآنى كه
در دست ما است و به صورت كتابى خواندنى است با آنچه كه در لوح محفوظ است منافات
ندارد، زيرا با آن متحد است ، اتحاد تنزيل با تاءويل .
تفسير الميزان ج 10 ص 204
دوم اينكه : لفظ (ثم
) در جمله (ثم فصلت
) براى اين آمده كه بعديت به حسب ترتيب را برساند نه بعديت زمانى را،
چون تقدم و تاءخر زمانى بين معانى مختلف به حسب اصليت و فرعيت يا اجمال و تفصيل
معنا ندارد، (و نمى شود گفت : معانى قرآن اول اصلى و يا اجمالى بوده بعد از مدتى
فرعى و يا تفصيلى شده ، لا جرم كلمه (ثم
) تنها در اين صدد است كه همان نكته اى را
كه مشروحا گذشت افاده نموده بفهماند فروع و تفاصيل قرآن از اصولى و آن اصول از اصل
واحدى منشاء گرفته است ).
اقوال مختلف مفسرين درباره مراد از احكام
وتفصيل آيات ، و بيان نادرستى آن اقوال
با اين بيان نكته اى ديگر نيز روشن مى شود، و آن نادرستى معنايى است كه بعضى از
مفسرين براى آيه كرده و گفته اند: معنايش اين است كه آيات قرآنى ، محكم و غير قابل
نسخ هستند و مانند ساير كتب آسمانى و شرايع ديگر انبياء نيست كه هر يك بعد از مدتى
نسخ شدند. و در معناى جمله (ثم فصلت
) گفته اند: يعنى با بيان حلال و حرام و ساير احكام تفصيل داده شده است
.
دليل نادرستى اين معنا اينست كه اگر اين معنا منظور بود لازم بود نسخ نشدن را مقيد
كند به نسخ نشدن به وسيله كتابى ديگر و بفرمايد: اين كتاب آسمانى با هيچ كتاب
آسمانى ديگر نسخ نمى شود و ديگر هيچ كتابى نازل نمى شود تا قرآن را نسخ كند، و
آوردن قيد لازم بود، براى اينكه جاى شك نيست كه بعضى از آيات قرآن به وسيله خود
قرآن نسخ شده است ، و بطورى كه ملاحظه مى كنيد در الفاظ اين آيه چنين قيدى نيامده .
و نيز وجه نادرستى گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: منظور از جمله
(احكمت آياته )
اينست كه آيات آن با امر و نهى محكم شده و سپس با وعده و وعيد و ثواب و عقاب مفصل
شده است . وجه نادرستى اين قول اينست كه بيهوده و بدون دليل سخن گفتن است . مثل
گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: منظور از جمله احكمت آياته اينست كه لفظ قرآن
فصيحترين و بليغترين لفظ است ، به حدى كه فصاحت و بلاغت آن يكى از معجزات شمرده شده
، و منظور از جمله (ثم فصلت
) اينست كه اين آيات با شرح و بيان تفصيل داده شده اند.
و باز مثل گفتار مفسرى ديگر كه گفته است : منظور از محكم شدن آيات قرآن اينست كه
آياتش آنچنان متقن و به هم پيوسته است كه هيچ خلل و هيچ باطلى در آن راه ندارد، و
منظور از مفصل شدن آن ، اينست كه آياتش پشت سر هم و يكى پس از ديگرى قرار دارد.
وجه نادرستى اين معنا اينست كه كلمه (تفصيل
) در لغت به اين معنا سابقه ندارد مگر آنكه مفسر نامبرده خواسته باشد آن
را به معناى تفرقه و تكثير بگيرد، كه در اين صورت گفتارش به همان معنائى كه ما براى
آيه كرديم بر مى گردد.
و نيز مثل گفتار مفسرى ديگر كه گفته است : منظور از جمله
(احكمت آياته ) اينست كه آيات
قرآن قبل از آنكه نازل شود يكپارچه بود و آيه آيه نبود، ولى در هنگام نزول ، آيه
آيه نازل شد تا مكلف بهتر بتواند در آن نظر و تاءمل كند.
وجه نادرستى اين تفسير اينست كه اين تفسير به امثال آيه
(انا انزلناه فى ليلة مباركة )
و آيه و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا و آياتى كه در اين
معنا هستند بهتر مى سازد تا با آيه مورد بحث ، چون آياتى كه نقل كرديم مى خواهند
بفهمانند كه قرآن كريم در نزد خداى تعالى مرتبهاى بالاتر از سطح افكار بشرى داشته ،
و خداى تعالى براى اينكه ما انسانهاى عادى آن را بفهميم به مرتبهاى پايين آورده كه
قابل فهم و تفقه بشرى عادى باشد، همچنانكه آيه زير به همين معنا اشاره نموده مى
فرمايد: (و الكتاب المبين انا جعلناه
قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم
).
و اما آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (كتاب
احكمت آياته ثم فصلت ...) هم محكم بودن را
به آيات نسبت داده و هم مفصل شدن را، و اين نيست مگر از جهت معانى آن آيات ، يعنى
مى فهماند هم محكم بودن و هم مفصل شدن وصف معانى اين آيات بسيار است . پس تمامى اين
آيات قرآنى ، يك جهت وحدت و بساطت دارد، و يك جهت كثرت و تركب و اين مضمون منطبق با
همان معنايى است كه ما براى آيه كرديم ، نه با اين معنائى كه اين مفسر براى آيه
كرده ، معنائى كه اين مفسر كرده به مساءله و تنزيل بر مى گردد - دقت بفرمائيد.
و نيز مثل گفتار بعضى ديگر كه گفته ؟اند: منظور از محكم بودن و مفصل شدن قرآن اينست
كه بعضى از آيات قرآن مجمل است و بعضى ديگر مبين ، و آنگاه مثل زده اند به آيه اى
از همين سوره كه مى فرمايد:
(مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و
السميع ) كه آيه اى است مجمل ، و شنونده
نمى فهمد منظور از دو فريق كور و كر و بينا و شنوا كيست ، ولى آيات ديگر همين سوره
با ذكر داستان نوح و هود و صالح انگشت روى مصاديقى از دو فريق يعنى طايفه كور و كر
و طايفه بينا و شنوا گذاشته منظور را روشن مى كند.
وجه نادرستى اين تفسير اينست كه محكم را عبارت از آياتى دانسته و مفصل را عبارت از
آياتى ديگر، در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه محكم و مفصل از نظر مورد،
متحدند، يعنى همه آيات قرآن مورد احكام قرار گرفته اند، و همه آنها نيز مورد تفصيل
واقع شده اند.
(من لدن حكيم خبير)
- كلمه (حكيم
) يكى از اسماى حسناى الهى و از صفات فعل او است كه از محكم كارى او در
صنع عالم خبر مى دهد. و همچنين است نام (خبير)
كه دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى به جزئيات احوال موجودات و امور هستى و مصالح
آنها با خبر است ، و اگر احكام آيات و تفصيل آنها را به حكيم بودن خدا و خبير بودنش
نسبت داده به خاطر مناسبتى است كه بين آن دو وجود دارد.
آيه : (الا
تعبدوا الا اللّه ...) مفسر محكم
ومفصل بودن آيات قرآن است
الا تعبدوا الا
اللّه اننى لكم منه نذير و بشير و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه
|
اين آيه و آيه بعدش مضمون آيه اول را كه مى فرمود: (كتاب
احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) را
تفسير مى كند.
اين آيه مى فرمود: قرآن كتابى است از ناحيه خداى تعالى كه آياتش محكم و در عين حال
مفصل است ، لذا عنايت در تفسير آن متوجه روشنگرى همين جهات واقع شد.
و ما مى دانيم كتابى كه خداى تعالى از ناحيه خودش به رسولش نازل كرده تا رسول
گرامياش آن را بر مردم بخواند و به آنان ابلاغ كند، هم از يك سو خطابش متوجه شخص
رسول است و هم از سوى ديگر خطاب با وساطت رسول متوجه عموم مردم است .
اما اينكه گفتيم خطاب به رسول خدا است براى اين است كه رسول كسى است كه پيام الهى
را از طريق وحى خداى تعالى دريافت مى كند، و آن پيام اينست كه : تو اى رسول ! بشر
را انذار كن و بشارت ده ، و به سوى اين هدف دعوت كن . و همين وجه در نظر بوده كه در
اول سوره يونس فرمود: (اكان للناس عجبا ان
اوحينا الى رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم
)
و اما وجه اينكه گفتيم خطاب متوجه مردم نيز هست ، براى اينست كه منظور اصلى از وحى
و خطاب به رسول ، همان معانى و دستوراتى است كه مردم از رسول خدا (صلى اللّه عليه
وآله و سلم ) در ضمن اينكه آن جناب آيات را بر آنان تلاوت مى كند مى گيرند. آرى ،
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در ضمن تلاوت آياتش اين را نيز تلاوت مى كند
كه من شما را به سوى خدا مى خوانم ، و از ناحيه خدا بشير و نذير هستم ، و اين وجه
از خطاب همان است كه در جمله مورد بحث منظور بوده كه فرموده :
(الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منه نذير و بشير...).
پس ، اين آيه شريفه از كلام اللّه ، مفسر آياتى است كه خبر از احكام و تفصيل آيات
مى دهد، و از اين راه تفسير مى كند آنچه را كه مردم از دعوت رسول و از خواندن كتاب
خدا بر آنان مى فهمند، (و مى گويد اينكه ما خبر از احكام و تفصيل آيات داديم معنا و
تفسيرش اينست كه شما از آياتى كه او برايتان مى خواند هم ، بطور اجمال مى فهميد كه
جز خدا را نبايد بپرستيد و اينكه او بشير و نذير است ، و هم بطور تفصيل ، كه تفصيل
آن عبارت است از همه قرآن و همه جزئيات و فروعى كه در قرآن آمده ).
نه اينكه اين آيه شريفه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) باشد و خداى
تعالى خواسته كلام آن جناب را حكايت كند، و نه اينكه فرمان خدا به رسول گرامى اش
باشد و كلمه (قل : بگو)
در تقدير باشد، و نه اينكه خواسته در اين جمله التفاتى بكار برده باشد، يعنى روى
سخن را از سوئى به سوى ديگر كند، و نه اينكه تقدير آيه
(امركم بان تعبدوا - خداى تعالى شما را دستور داده كه جز او را نپرستيد)
باشد، و يا تقدير: (فصلت آياته لان لا
تعبدوا الا اللّه - آياتش مفصل شد تا شما به جز خدا را نپرستيد)
باشد، و در نتيجه بنا بر توجيه اخير، جمله
(لا تعبدوا)
نفى باشد نه نهى ، براى اينكه جمله بعدش كه امر مى كند به استغفار و مى فرمايد:
(و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه )
عطف شده بر جمله (لا تعبدوا)،
و اين بهترين شاهد است بر اينكه جمله مذكور نفى نيست بلكه نهى است .
علاوه بر اين ، اصولا تقدير گرفتن بدون دليل خلاف اصل است و جز با داشتن دليل نمى
توان مرتكب آن شد. پس بايد در آيه شريفه دقت فرماييد كه در آن نكته ظريفى از صنعت
بلاغت به كار رفته است .
دعوت به توحيد در عبادت و طلب آمرزش از خداوند در آيه
شريفه
و بنابر آن تفسيرى كه ما براى آيه كرديم جمله (الا
تعبدوا الا اللّه )، دعوت بشر است به
توحيد در عبادت ، يعنى نپرستيدن غير خدا و آن بتهائى كه مشركين آنها را شريك خدا مى
پنداشتند، و دعوت به اين است كه بشر عبادت را منحصر در خداى تعالى كند در جمله
(و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه )،
امر به طلب آمرزش از همين خداى تعالى است ، كه به خاطر او عبادت غير او را ترك
گفتند، و سپس دستور مى دهد به اينكه توبه كنند، يعنى با اعمال صالح به سوى او
برگردند، و از همه اين دستورات يك چيز به دست مى آيد، و آن اينست كه : انسانها در
زندگى خود راه طبيعى را پيش بگيرند كه اگر چنين كنند به قرب درگاه الهى منتهى مى
شوند، و راه طبيعى براى زندگى بشر اينست كه آلهه و خدايان ساختگى را رها نموده از
خداى تعالى كه معبود واقعى است طلب مغفرت كنند، و جان و دل خود را براى حضور در
پيشگاه او پاك ساخته ، سپس با اعمال صالح به سوى او بازگشت كنند.
و اگر در وسط آيه كلمه (ان
) را كه معروف به (ان
) تفسيرى است تكرار كرد، براى اين بود كه هر دو جمله به يك مرحله از آن
راه طبيعى اشاره ندارند، جمله اول يعنى (الا
تعبدوا الا اللّه ) به مرحله اعتقاد درونى
اشاره دارد، و آن عبارت است از توحيد در عبادت و عبادت خدا به تنهائى ، آن هم با
خلوص نيت ، و جمله دوم كه فرموده :
(و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه
) اشاره دارد به مرحله عمل ، و آن عبارت است از انجام كارهاى نيك ، هر
چند كه اين مرحله خود از نتايج مرحله اول و از فروع آن است .
و به همين جهت كه گفتيم مفاد جمله اول اصل اساسى است ، و مفاد جمله دوم نتيجه و
فرعى است كه بر آن اصل مترتب مى شود. مساءله انذار و بشارت را بعد از جمله اول ذكر
كرد، و وعده جميل يعنى مفاد جمله (يمتعكم
...) را بعد از جمله دوم و مساءله استغفار
و توبه آورد.
در باره مرحله اول فرمود: (الا تعبدوا الا
اللّه اننى لكم منه نذير و بشير)، و در
اين فرموده اش بيان كرد كه انذار و بشارت هر چه باشند به توحيد برگشت داشته و
وابسته به آنند، آنگاه درباره مرحله دوم فرمود: (و
ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا...)،
و اين بدان جهت است كه بطور كلى آثار ارزشمند و نتايج نيك و مطلوب هر چيزى وقتى بر
آن چيز مترتب مى شود كه قبلا خود آن چيز به حد تمام و در صفات و فروع و نتايج به حد
كمال رسيده باشد، و توحيد هم مثل همه چيزهاى ديگر است .
آرى ، توحيد هر چند اصل واحد و تنها ريشه همه احكام دين با آن وسعت كه در آن است مى
باشد، ليكن درخت توحيد به بار نمى نشيند مگر وقتى كه خودش استوار بر پا ايستاده
باشد و شاخه ها و برگهائى داده باشد. به راستى كلمه توحيد كلمه طيبهاى است كه ريشه
اش ثابت و فروعش در آسمان پراكنده شده و در هر لحظه اى ثمرهاش را به اذن پروردگارش
مى دهد.
مراد از توبه در: (و
ان استغفروا ربكم ثم توبوا اللّه ) ايمان
است
و ظاهرا منظور از توبه در آيه شريفه ، ايمان است ، همچنانكه در آيه زير نيز چنين
است :
(فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك
). و بنابراين ، پاسخ از اينكه با ذكر استغفار ذكر توبه چه معنا دارد
روشن مى شود و همچنين پاسخ از اينكه چرا جمله (توبوا
اليه با حرف ثم عطف به جمله (و ان
استغفروا ربكم ) گرديد معلوم شد، زيرا بنا
به تفسيرى كه ما براى آيه كرديم معناى آيه چنين مى شود: بعد از اين ديگر پرستش بتها
را ترك بگوييد، و از پروردگارتان نسبت به نافرمانى هائى كه تاكنون داشتيد آمرزش
بخواهيد، آنگاه به پروردگارتان ايمان بياوريد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه طلب مغفرت كنيد و اين مغفرت را
هدف خود قرار بدهيد و سپس براى رسيدن به اين هدف توبه كنيد. و اين معنائى است
ناخوشايند. بعضى ديگر براى توجيه آيه خود را به زحمت انداخته و گفته اند: معنايش
اينست كه از گناهان گذشته خود طلب مغفرت كنيد، و سپس از اين به بعد هم هر وقت گناهى
مرتكب شديد توبه كنيد.
مفسرى ديگر خود را به تكلف وا داشته و گفته است : كلمه
(ثم ) در آيه شريفه به معناى
(واو) است ، چون توبه و
استغفار يك چيز مى باشند.
(يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى
) - (اجل مسمى
) آن زمان و لحظه اى است كه زندگى به آن منتهى شده و در آن نقطه ، پايان
مى يابد و به هيچ وجه از آن تخطى نمى كند. پس ، منظور از جمله
(يمتعكم ) بهره مند كردن در
حيات دنيا و بلكه بهره مند كردن با زندگى دنيا است ، چون خداى عز وجل زندگى دنيا را
در چند جا از كلام مجيدش
(متاع )
ناميده ، پس (متاع حسن
) تا (اجل مسمى
) چيزى جز زندگى خوب دنيوى نمى تواند باشد.
نتيجه توحيد، استغفار و ايمان ، زندگى خوب و حيات طيبه
دنيوى است
در نتيجه برگشت معناى جمله (يمتعكم متاعا
حسنا) بنابر اينكه كلمه
(متاعا)
مفعول مطلق باشد، مثل اينست كه بگوئيم (يمتعكم
تمتيعا حسنا بالحيوة الحسنة الدنيوية - شما را برخوردار مى كند برخوردارى خوبى از
حيات نيك دنيوى ، و متاع حيات وقتى حسن و نيكو مى شود كه آدمى در آن حيات به سوى
سعادتى كه برايش امكان دارد روانه شود، و خداى تعالى او را به سوى آرزوهاى انسانياش
كه همان تنعم به نعمتهاى دنيوى از قبيل : وسعت ، امنيت ، رفاه ، عزت و شرافت است
هدايت كند. پس ، اين حيات حسنه در مقابل عيش ضنك و تنگى است كه آيه شريفه
(و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا)
از آن خبر داده ، مى فرمايد: كسى كه از ياد من روى بگرداند معيشتى تنگ خواهد داشت .
پس متاع حيات دنيا براى كسى كه از ذكر خدا اعراض مى كند و به پروردگار خود ايمان
نمى آورد نه حسنى دارد و نه سعه و گشايشى ، هر چند كه مال فراوان و جاه و مقام بلند
اجتماعى داشته باشد، و خيال كند كه به تمامى آرزوهائى كه يك انسان دارد رسيده است و
ليكن او از ابتهاج و خرم دلى كه مؤ منين حقيقى در سايه ولايت خدا دارند در غفلت است
. آرى ، خداى تعالى مؤ منين حقيقى و آنهايى را كه داراى حقيقت ايمانند حيات انسانى
طيبى داده ، و از ذلتى كه لازمه حيات حيوانى و مادى است ، و به جز حرص و آز و
افتراس و تكالب و جهالت چيزى بر آن حاكم نيست ايمن ساخته است .
|