(... ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)(311)
اين آيين استوار است ولى بيشتر مردم نمى دانند.
(وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ)(312)
بيشتر آنها به خدا ايمان نمى آورند جز اينكه هنوز مشركند.
ج ـ گـروه مـنـفـى : بخش مهمّى از مخاطبان الهى نيز كوردلانى هستند كه از روى عناد
و نابخردى حـاضـر نـيـسـتند كه به خدا و پيام او ايمان بياورند، اينان خفاشانى
هستند كه از خورشيد حقيقت گريزانند و هر ندايى جز نداى حق را پذيرايند:
(وَ اِذا ذُكـِرَ اللّهُ وَحـْدَهُ اشـْمـَأَزَّتْ قـُلُوبُ الَّذيـنَ لا
يـُؤْمـِنُونَ بِالاْ خِرَِْ وَ اِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ اِذاهُمْ
يَسْتَبْشِرُونَ)(313)
هـنـگـامى كه خدا به يگانگى ياد مى شود، دلهاى كسانى كه به رستاخيز ايمان ندارند،
مشمئز مـى شـود ولى هـنـگـامـى كـه جـز خـدا يـاد مـى شـود، آنـان خوشحال مى شوند!
ايـنان گاه كافران معاندى هستند كه نه تنها در برابر پيام الهى ايستادگى مى كنند و
هرگز ايمان نمى آورند:
(اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَوأٌ عَلَيْهِمْ أَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ
تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ)(314)
كـسـانـى كـه كـافـر شدند برايشان يكسان است ؛ خواه آنان را بيم دهى خواه بيم ندهى
، ايمان نمى آورند.
بلكه ديگران را نيز از شنيدن پيام الهى باز مى دارند و آنان را بر ضد آن نيز مى
شورانند:
(وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فيهِ
لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ)(315)
و كـافـران گـفـتـنـد: (بـه ايـن قـرآن ، گـوش فـرا نـدهـيـد و در آن جنجال كنيد
شايد پيروز شويد!)
گـاه نـيـز مـؤ من نماهاى لجوجى هستند كه با تمسّك دروغين به دين درصدد مانع تراشى
در راه پيام اصيل الهى برمى آيند و هدفى جز انهدام و نابودى دين خدا را ندارند و با
دم زدن از دين ، در پـى تحقق اهداف پليد دنيايى خويشند؛ سردمداران دنياطلب يهود و
مسيحيان نمونه بارز اين گروهند؛ اينان از صدر اسلام تاكنون ، همواره در برابر پيام
الهى اسلام موضع گرفته اند و بـا تبليغات وسيع خويش اجازه نداده اند كه پيروان دين
موسى و عيسى (ع )، به دين اسلام ـ كـه آرمـان آن دو پـيـامـبـر بـزرگ بـوده اسـت ـ
گـرايـش پـيـدا كـنـنـد و بـا شـيـطـنـت و جـنـجـال آفـريـنـى تـلاش كـرده انـد كه
از رشد اسلام جلوگيرى كنند و امّت اسلامى را به دين تحريف شده خود درآورند و اين
قصد شوم را نسبت به پيامبر اسلام (ص ) نيز داشتند:
(وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ
مِلَّتَهُمْ...)(316)
يهود و مسيحيان ، هرگز از تو خشنود نمى شوند تا اينكه از آيين آنها پيروى كنى .
از نظر قرآن ، اين گروه ، مردگان متحرّكى هستند كه علائم حيات معنوى را از دست داده
اند و هيچ گاه گوش خويش را براى شنيدن پيام الهى باز نخواهند كرد، گرچه مبلّغ ،
بزرگترين سفير الهى ـ يعنى حضرت محمّد(ص ) ـ باشد:
(وَ مـا يـَسـْتـَوِى الاَْحـْيـأُ وَ لاَ الاَْمـْواتُ اِنَّ اللّهَ يـُسـْمـِعُ
مـَنْ يـَشـأُ وَ مـا اَنـْتَ بـِمـُسـْمـِعٍ مـَنْ فـِى الْقُبُورِ)(317)
و هـرگـز زنـدگان و مردگان يكسان نيستند؛ خداوند، پيام خود را به گوش هر كس كه
بخواهد مى رساند و تو نمى توانى پيام خود را به گوش خفتگان در گور برسانى !
هـمـچـنـيـن آنـان ، چشم خود را بر روى حقايق بسته اند و تصميم گرفته اند كه آيات و
بيّنات روشن الهى و واقعيتهاى دينى را نبينند و نابينايانى را مى مانند كه اگر صدها
نورافكن هم جلو چشمشان روشن باشد، هيچ چيز را نمى بينند:
(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ اِلَيْكَ اَفَاَنْتَ تَهْدِى الْعُمْىَ وَ لَوْ كانُوا
لا يُبْصِرُونَ)(318)
گـروهـى از آنـان بـه سـوى تـو مى نگرند (امّا گويى هيچ چيز نمى بينند) آيا تو مى
توانى نابينايان را هدايت كنى ، هر چند نبينند!؟
ايـن گروه با اين كه پيام خدا در عين صلابت ، متانت ، استحكام و زيبايى بيان مى
شود، از روى نادانى و عناد، در برابر آن ايستادگى مى كنند و با گستاخى و لجاجت
اعتراف مى كنند كه ما از ادراك معارف والاى الهى عاجزيم ؛
(... فَاعْرَضَ اَكْثَرَهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونََ وَ قالُوا قُلُوبُنا فى
اَكِنٍَّْ مِمّا تَدْعُونا اِلَيْهِ وَ فى اذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ
بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ اِنَّنا عامِلُونَ)(319)
بيشتر آنان رويگردان شدند، از اين رو چيزى نمى شنوند و گفتند: (دلهاى ما نسبت به
آنچه ما را بـه آن دعـوت مـى كـنـى ، در پـوشـشـهـايـى قـرار دارد. پـس تـو بـه
دنبال عمل خود باش ، ما هم براى خود عمل مى كنيم !
آنان با اين گونه سخنان بى منطق ، دست كم ، مُبلّغ را در برابر خود، خلع سلاح مى
كنند و او را از تـاثـيـرگذارى پيام مأ يوس مى نمايند، خداوند نيز مبلّغان را از بى
تأ ثير بودن دعوت اين گروه آگاه كرده ، مى فرمايد:
(وَ اِنْ تـَدْعـُوهـُمْ اِلَى الْهـُدى لا يـَتِّبـَعـُوكـُمْ سـَوأٌ
عـَلَيـْكـُمْ اَدَعـَوْتـُمـُوهـُمْ اَمْ اَنـْتـُمـْ صامِتُونَ)(320)
اگـر آنـهـا را بـه هدايت بخوانيد، از شما پيروى نمى كنند، براى شما يكسان است ؛ چه
آنها را دعوت كنيد، چه خاموش باشيد.
2 / 2 ـ روايات
پيشوايان معصوم (ع ) نيز در سخن و سيره خويش ، تصريح كرده اند كه در تبليغ پيام
الهى ، بـايـد سـطـح ايـمـان و آگاهى مخاطبان را مدّ نظر داشت و نمى توان با همگان
به طور يكسان ، بـرخـورد كـرد. رسـول خـدا(ص )، ايـن مـطـلب را بـه شكل يك قانون
كلّى چنين بيان مى كند:
(اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِيأِ اُمِرْنا اَنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ
عُقُولِهِمْ)(321)
ما ـ گروه پيامبران ـ دستور داريم كه با مردم ، به اندازه خردشان ، سخن بگوييم .
بـه هـمـيـن دليـل ، مـعـارف ديـنـى ، مـيـان مطالب ساده همه كس فهم و عاليترين
آگاهيهاى عقلى و فـلسـفـى در نـوسـان اسـت و انـسـانـهـا در هـر درجـه اى از عـقـل
و آگـاهـى بـاشند مى توانند مورد خطاب پيام الهى قرار گيرند، آن را بفهمند و مورد
اجرا قرار دهند و همان طور كه هيچ انسانى از پيامهاى خدا بى نياز نيست ، دين خدا
نيز ازنظر محتوا و صـلابت و استحكام و عالى بودن مطالب آن ، نياز به هيچ صاحب
انديشه اى ندارد، به فرموده رسول اكرم (ص ):
(اَلْقُرْآنُ غَنِىُّ لا غِنى دُونَهُ وَ لا فَقْرَ بَعْدَهُ)(322)
قـرآن ، بـى نـيـازى است جز آن ، بى نيازى وجود ندارد و پس از (فراگيرى ) آن نيز
نيازمندى نيست .
اين مجموعه غنى و پربار بسان سفره اى گسترده ، آماده بهره مند ساختن همه خردمندان
است و هر كـس بـه انـدازه تـوان عـلمـى خـويـش مـى تـوانـد از اين منبع فكرى تغذيه
كند. به تعبير همان حضرت :
(اَلْقُرْآنُ مَأْدُبَُْ اللّهِ فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ)(323)
قرآن سفره (دانش ) الهى است ، تا توان داريد از آن بهره علمى بگيريد.
و هـمـان گـونـه كـه ياد كرديم ، مبلّغان نيز موظّفند هر كس را به تناسب فكر و
انديشه خويش بر سر اين سفره بنشانند.
3 ـ ظرفيت مخاطبان
مـبـلّغ هـمـواره بـايد، ظرفيت فكرى و كشش اعتقادى مخاطب را در نظر بگيرد و هيچ گاه
مطلبى را فـراتـر از محدوده توان او مطرح نسازد، در غير اين صورت ، علاوه بر خنثى
شدن تبليغ نسبت بـه مـخـاطـب ، پـيـام نـيـز ضـايـع مـى شـود. امـام صـادق (ع ) از
قول پيامبر(ص ) چنين نقل مى كند:
(اِنَّ عيسَى بْنَ مَرْيَمَ قامَ فى بَنى اِسْرائيلَ فَقالَ: يا بَنى اِسْرائيلَ لا
تُحَدِّثُوا بِالْحِكْمَِْ الْجُهّالَ فَتَظْلِمُوها وَ لا تَمْنَعُوها اَهْلَها
فَتَظْلِمُوهُمْ...)(324)
عـيـسـى بـن مـريـم (ع ) در بـنـى اسـرائيـل بـه پـا خـاسـت و فـرمـود: اى
فـرزنـدان اسـرائيـل ! حـكمت را به نادانان نگوييد كه دراين صورت آن را ضايع كرده
ايد و آن را از اهلش دريغ نداريد كه دراين صورت به آنان ستم كرده ايد!
در سخنان اهل بيت (ع ) درجات ايمان به نردبانى تشبيه شده كه مخاطب بايد پله هاى آن
را يكى پـس از ديگرى طى كند و مبلّغ موظّف است كه ترتيب پلّه ها را نسبت به
پيامگيران مراعات كند و آنـان را وادار نـسـازد كه بدون پا نهادن بر پلّه دوم ـ
مثلاً ـ بر پلّه سوم قرار گيرند و... چنين كارى ، تحميلى شكننده است كه مخاطبان را
به جاى ترقّى به سقوط مى كشاند. امام صادق (ع ) پس از تمثيل بالا چنين رهنمود مى
دهد:
(... وَ اِذا رَأَيـْتَ مـَنْ هـُوَ اَسـْفـَلَ مِنْكَ بِدَرَجٍَْ فَارْفَعْهُ
اِلَيْكَ بِرِفْقٍ وَ لا تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ ما لا يُطيقُ فَتَكْسُرُهُ فَاِنَّ
مَنْ كَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَيْهِ جَبْرُهُ...)(325)
هـرگـاه كـسى را (در ايمان ) يك درجه پايين تر از خويش ديدى ، او را با ملايمت به
سوى خود بـالا بـكـش و چيزى را كه طاقت ندارد بر او تحميل نكن كه او را خرد خواهى
كرد و هر كس مؤ منى را خرد كند، استوار كردنش بر او لازم است .
فاصله كاربرد تبليغات از خاك تا خداست و مخاطبان از صفر تا بى نهايت با يكديگر
تفاوت دارنـد و مـراعـات ظـرفـيـت وجـودى و پذيرش ايمانى آنها بايد در تمام سطوح
مورد نظر قرار گـيـرد و هـمـان گونه كه يك فرد تازه مسلمان ، مشمول اين قاعده است ،
يك پيامبر اولوالعزم را نيز ممكن است شامل شود؛ قرآن مجيد، در آيات 65 ـ 82 سوره
كهف ، داستان ملاقات حضرت موسى (ع ) را مـطـرح كـرده كـه از حضرت خضر(ع ) درخواست
همراهى ، تعليم و ارشاد كرده است ولى خضر(ع ) ـ كه مورد عنايت خدا قرار گرفته و از
علم (لدنّى ) برخوردار شده بود ـ متوجه شد كـه مـوسـى (ع ) تـوان چـنـيـن كـارى را
نـدارد و بـه هـمـيـن دليل از پذيرفتن درخواست او عذر خواست ، ليكن در نهايت با
اصرار موسى (ع )، خواسته او را اجـابـت كـرد مـشروط بر اينكه به هيچ يك از كارهاى
خضر(ع ) ايراد نگيرد تا او هرگاه صلاح ديـد، بـرايـش تـوضـيـح دهـد. حضرت موسى (ع )
با خضر(ع ) همراه شد ولى با ديدن كارهاى شگفت انگيز او مثل سوراخ كردن كشتى ، كشتن
يك پسر بچه و... طاقتش طاق شد و شرط همراهى را نـاديـده گرفت و به او اعتراض كرد.
حضرت خضر(ع ) پيرامون سه كار خويش به حضرت موسى (ع ) توضيحات كافى را ارائه داد،
سپس فرمود:
(قـالَ هـذا فـِراقُ بـَيـْنـى وَ بـَيـْنـِكَ سـَاُنـَبِّئُكَ بـِتـَأْويـلِ مـا
لَمْ تـَسـْتـَطـِعْ عـَلَيـْهـِ صَبْراً)(326)
گفت : اينك زمان جدايى من و تو فرا رسيده ؛ به زودى تو را از آنچه كه نتوانستى بر
آن طاقت بياورى آگاه مى سازم .
نكته بسيار ظريف داستان اين است كه همه كارهاى حضرت خضر(ع ) جنبه تعليم و ارشاد و
هدايت داشت و حضرت موسى (ع ) هم به همين منظور با او همراه شد و ليكن چون فلسفه
كارهاى حضرت خضر(ع ) هم افق با تاب و توان حضرت موسى (ع ) نبود و ممكن بود چنين
تفاوتى به فرجام نـاخـوشـايـنـدى خـتـم شود، مصلحت ايجاب مى كرد كه خضر(ع ) به
ارشاد و تعليم عملى خويش پايان دهد.
ظـرف دل انـسـانـهـا، چـه از نـظـر كـمـّى و چـه از نـظـر كيفى يكسان آفريده نشده
است ؛ برخى گـنـجايش بخشى از معارف الهى را دارد و برخى بيشتر، و طبيعى است كه هر
دلى از گنجايش بيشترى برخوردار باشد، ارزنده تر نيز خواهد بود. امام على (ع ) مى
فرمايد:
(يا كُمَيْلَ بْنَ زِيادٍ! اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوْعِيٌَْ فَخَيْرُها
اَوْعاها...)(327)
اى كميل ! اين دلها ظرف هستند و بهترين آنها وسيعترين آنهاست .
بـه هـمـيـن دليـل ارزيـابـى مـخـاطـب و سـنجش ظرفيت پذيرش او ضرورت دارد تا از
يكسو حجم تـبـليغات به تناسب گنجايش فكرى مخاطب تنظيم شود و از سوى ديگر عمق و
كيفيت آن نيز با قـابـليت و كشش ذهنى او متناسب باشد. در غير اين صورت ، تبليغ نه
تنها سودمند نخواهد بود بـلكـه چـه بـسـا نتيجه معكوس خواهد داد و مخاطب را به جاى
ارشاد و هدايت به سوى گمراهى و ضـلالت مـى كـشـانـد. امـام صـادق (ع ) از رسـول
خـدا(ص ) نقل مى كند كه فرمود:
(يـا سـَلْمـانُ لَوْ عـُرِضَ عـِلْمـُكَ عـَلى مـِقـْدادٍ لَكـَفـَرَ، يـا
مـِقـْدادُ لَوْ عـُرِضَ عـِلْمـُكَ عَلى سَلْمانَ لَكَفَرَ)(328)
اى سـلمـان ! اگـر دانش تو بر مقداد عرضه گردد، كافر مى شود. اى مقداد! اگر دانش تو
بر سلمان عرضه گردد، كافر مى شود.
از ايـن سـخـن ارزنـده ، مـى تـوان چـنـيـن بـرداشـت كـرد كـه آن حـضـرت بـا
شـنـاخـت كـامـل از مـخاطبان خويش ، آنان را درجه بندى كرده بود و معارف الهى را به
تناسب هر گروه و سـطـح و ظـرفـيـت آنـهـا در اخـتـيـارشـان مـى نـهـاد. آنـچـه را
بـه شـكـل عـمـومـى نـيـز مـطـرح مـى كـرد، مـطـالبـى بـود كـه افـكـار عـمـومـى
تـوان تـحـمـّل آن را داشـت ، چـنـان كه افرادى يافت مى شدند كه توان و ظرفيت
دريافت همه پيامها و محتويات بلند و عالى آن را در هر سطح و شرايطى دارا بودند؛
امير مؤ منان (ع ) مى فرمايد: رسول خدا(ص ) به من فرمود:
(اى عـلى ! امـشـب آيـه (وَ تـَعـِيـَهـا اُذُنٌ واعـِيٌَْ)(329)
بـر مـن نـازل شـد و مـن از پـروردگـارم خـواسـتـم كـه آن گـوش شنوا را گوش تو قرار
دهد و خدا نيز خواسته مرا اجابت كرد.)(330)
هـمـان گـونـه كـه رسـول اكرم (ص ) مرز فكر و استعداد مخاطبان خويش را مراعات مى
كرد، به مبلّغان ديگر نيز آموخت كه چنين باشند؛
نـقـل شـده روزى سـلمـان فـارسـى مـشـغـول مـوعـظـه و ارشـاد شـخـصـى بـود و رسـول
خـدا(ص ) آن دو را زيـر نـظـر داشـت و مـتـوجـه شـد كه سلمان ، مطالب سنگينى را كه
از گـنـجـايـش فـكـرى مـخـاطـب فـراتـر است ، به او القا مى كند، از اين رو سلمان
را از چنين كارى بازداشت .(331)
امير مؤ منان (ع ) نيز با اشاره به سينه خويش مى فرمايد:
(اِنَّ هـاهـُنـا لَعـِلْمـاً جـَمّاً لَوْ اَصَبْتُ لَهُ حَمَلًَْ! بَلى اَصَبْتُ
لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلََْ الدّينِ لِلدُّنْيا...)(332)
در ايـن جـا دانـشـى فـراوان انـبـاشـتـه اسـت ؛ كـاش كـسـانـى را مـى يـافـتـم كـه
آن را تـحـمـل مـى كـردنـد، آرى بـاهـوشـانـى را مـى يـابـم كـه قابل اعتماد نيستند
و دين را وسيله رسيدن به دنيا قرار مى دهند!
يكى از شيعيان از سوى امام صادق (ع ) به مأ موريتى رفت و متوجه شد كه بسيارى از
مردم به معتقدات صحيح و عالى اسلام پايبند نيستند. از اين وضع بسيار غمگين شد. در
بازگشت به امام عـرض كـرد؛ مـا بايد از چنين كسانى ـ كه اعتقادات سست دارند ـ بى
زارى بجوييم ! امام فرمود: در اين صورت ما نيز بايد از شما بى زارى بجوييم ، زيرا
نزد ما چيزهايى هست كه شما از آن بى خبريد! سپس فرمود:
بـرخـى از مـسـلمـانـان يك سهم از ايمان دارند، برخى دو سهم ، برخى سه سهم و...
برخى هفت سـهم . امّا سزاوار نيست كه صاحب يك سهم را بر جايگاه دو سهم و صاحب دو
سهم را بر جايگاه سـه سـهـم و... صـاحـب شـش سـهـم را بـر جـايـگـاه هـفـت سـهـم
تحميل كرد.
سـپـس امـام ، داستان آن مسلمان را كه همسايه مسيحى خود را به اسلام فراخواند و او
را به مسجد بـرد، مـثـال زد كـه بـه علت تحميل بيش از حد عبادت و عدم مراعات حالت
تازه مسلمانى از اسلام برگشت .(333)
4 ـ موقعيت روانى و اجتماعى
موضوع مهمّ ديگرى كه بايد مدّنظر مبلّغ قرار بگيرد، موقعيت مخاطبان از نظر روانى و
اجتماعى اسـت بـه هـمين دليل ، مبلّغ بايد تا حدود زيادى روان شناس و جامعه شناس
باشد تا بتواند از اين دو زاويه مخاطب را بشناسد و متناسب با وضعيت روحى و اجتماعى
اش با او رو به رو شود.
پيام رسان بايد مخاطب خود را بشناسد، روحيات او را بداند، گرايشها و حساسيتهاى
گروهى ، سـنـّى و اجـتـمـاعـى را بـا دقـت مـورد نـظـر داشـته باشد... روان شناسى
فردى و روان شناسى اجتماعى ـ كه دو رشته وسيع علمى در عصر كنونى هستند ـ امروزه در
تبليغ ، نقش تعيين كننده اى دارنـد و افـراد يـا سـازمـانـهـاى تـبـليـغـى در
كـشـورهـاى پـيـشـرفـتـه قـبـل از ايـنـكـه بـه كار تبليغ دست بزنند، مباحث اين دو
علم را مدّ نظر دارند و با توجه به آن مـبـاحث به صحنه تبليغات مى آيند و متخصصان و
كارشناسان ورزيده اين دو علم را به كمك مى طلبند و تبليغات را براساس اصول آن دو
طراحى مى كنند...
انتخاب عنوان ، سوژه ، ابزار، شيوه ، شعر، قصّه ، فيلم ، آهنگ و موسيقى و... حتى
نوع رنگهاى تـابـلوهـاى تـبـليـغـاتـى بـراسـاس روان شـنـاسـى انـجـام مـى گـيـرد.
خـلاصـه آنـكـه اصل روان شناسى تبليغ در كليه ابزارهاى ديگر تبليغى جارى است .(334)
بـدون تـرديـد بـخـش مـهـمـّى از موفقيت تبليغى پيام آوران الهى ، استفاده فراوان
آنان از روان شـنـاسـى فـردى و اجتماعى آنان سرچشمه گرفته كه در آيات و روايات
اسلامى نيز به طور مكرّر مورد تأ كيد قرار گرفته است . به نمونه هاى زير توجه كنيد:
قرآن مجيد، وجدان جامعه يهودى را ـ كه بر پيروى از حضرت موسى (ع ) اصرار مى ورزد ـ
به داورى مـى خواند و آنان را به پيروى از دستور پيامبر خويش دعوت مى كند كه به
آمدن پيامبر آخرالزمان بشارت داده بود:
(اَلَّذيـنَ يـَتَّبـِعـُونَ الرَّسـُولَ النَّبـِىَّ الاُْمِّىَّ الَّذى
يـَجـِدُونـَهُ مـَكـْتـُوبـاً عـِنـْدَهـُمْ فـِى التَّوْراِْ...)(335)
آنـان كه از فرستاده خدا، پيامبر امّى پيروى مى كنند كه (نام ) او را در تورات خويش
، نوشته مى يابند.
رسول خدا(ص ) نيز در برخورد با يهوديان خيبر از همين نكته استفاده مى كند و طى نامه
اى به آنان مى نويسد:
(از مـحـمـّد، فـرسـتـاده خـدا، هـمكار و برادر موسى و تصديق كننده دين موسى ،
خداوند به شما فـرمـود اى اهـل تـورات ، در كـتاب شما آمده است كه محمّد فرستاده
خداست ... من شما را به خدا و آنـچـه بـر شـمـا نـازل شـده سـوگـنـد مـى دهم ... به
من بگوييد آيا در آنچه خدا بر شما فرو فـرسـتـاده ، آمـده است كه به محمّد ايمان
بياوريد؟ اگر چنين مطلبى نيامده من نيز شما را مجبور نمى كنم !)(336)
مـسيحيان نيز به خوبى مى دانستند كه آخرين پيامبر پس از حضرت عيسى (ع ) مبعوث خواهد
شد و حتى نام و اوصاف او را نيز مى دانستند، قرآن مجيد با چنين شناختى مى فرمايد:
(وَ اِذْ قـالَ عـيـسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنى اِسْرائيلَ اِنّى رَسُولُ اللّهِ
اِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْراِْ وَ مـُبـَشِّراً
بـِرَسـُولٍ يَأْتى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ اَحْمَدُ فَلَمّا جأَهُمْ بِالْبَيِّناتِ
قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ)(337)
و هـنـگـامـى كـه عـيـسـى بـن مـريـم گفت : اى بنى اسرائيل ، من فرستاده خدا به سوى
شما هستم درحالى كه تصديق كننده تورات پيش از خود و بشارت دهنده پيامبرى هستم كه پس
از من مى آيد و نـام او (احـمد) است . هنگامى كه او (احمد) با دلايل روشن نزدشان
آمد، گفتند اين جادوى آشكار است !
در زندگى تبليغى پيامبر(ص ) نمونه هاى فراوانى به چشم مى خورد كه نشان دهنده اين
حقيقت است كه آن حضرت نسبت به جامعه و روان مخاطبان خويش ، شناختى كافى و دقيق داشت
و يكى از عـوامـل مـوفقيت چشمگير آن بزرگوار نيز همين جامعه شناسى و روان شناسى
تبليغى سطح بالا بـود. داسـتـان مـسـلمـان شـدن بـرده اى بـه نـام (عـداس )(338)،
انـعـقـاد پيمان (عقبه )(339)
با مردم مدينه و... نمونه هاى اين مزيت پيامبر(ص ) است .
جـعفر بن ابى طالب نيز با آگاهى از اين روان شناسى ، در دربار نجاشى ـ پادشاه حبشه
كه پـيـرو دين مسيح (ع ) بود ـ به قرائت آياتى از سوره مريم پرداخت كه پيرامون حضرت
عيسى (ع ) و داستان ولادت او بود. اين آيات چنان در نجاشى تأ ثير گذاشت كه محاسنش
از اشك چشمش خـيـس شـد و بـا قـاطعيت از مسلمانان مهاجر حمايت كرد و نمايندگان قريش
را ـ كه براى استرداد مـهاجران آمده بودند ـ از دربار خود اخراج كرد، سپس به اسلام
گراييد و پس از مرگش پيامبر، از دور بر او نماز گزارد.(340)
نـمـونـه ديـگـر ايـن روان شـنـاسـى را در آيات مربوط به انفاق و قرض مى يابيم ؛
نظر به علاقه شديد انسان به مال و ثروت ، قرآن مجيد، آن سوى قضيّه ، يعنى تأ ثير
بسيار مطلوب انفاق و صدقه را در روح آدمى گوشزد مى كند و مى فرمايد:
(خـُذْ مـِنْ اَمـْوالِهـِمْ صـَدَقـَهً تـُطـَهِّرُهـُمْ وَ تـُزَكـّيـهـِمْ
بـِهـا وَ صـَلِّ عـَلَيـْهـِمْ اِنَّ صـَلواتـَكَ سـَكـَنـٌ لَهُمْ...)(341)
از امـوال آنـان ، صـدقـه (زكات ) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش
دهى ، (و هنگام گرفتن زكات ) به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست .
هـمـچـنـيـن بـه انـفاق كنندگان گوشزد مى كند كه ثروتى را كه در راه خدا مى دهند نه
تنها از كفشان نمى رود بلكه نزد خدا ذخيره و حتى دو چندان مى شود و بدين وسيله شوق
و اميد مخاطب را به پيروى از پيام برمى انگيزد:
مَنْ ذَا الَّذى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَنَاً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ
اَجْرٌ كَريمٌ)(342)
كـيـسـت كـه بـه خـدا وام نـيكو دهد تا آن را برايش چندين برابر كند و برايش پاداش
پرارزش باشد؟!
#پيام گزارى
راهها
بـا تـوجـه بـه مـطـالب فـصـل گـذشـته و واقعيتهاى
خارج ، درمى يابيم كه مبلّغ ، در برابر مـخـاطـبـان گـونـاگـونـى قـرار خـواهـد
گـرفـت ؛ بـرخـى اهل منطق و استدلالند و مطالب مستدل و منطقى را پذيرا هستند، گروهى
احساساتى و وابسته به مـسـائل عـاطـفـى و كـشـشـهـاى درونـى خـويـشـنـد؛ دسـتـه اى
نـيـز در بـرابـر عـقـل و مـنـطـق ، خـيـره سـرى نـشـان مـى دهـنـد و اهـل عـاطـفـه
و احـسـاس هـم نـيستند و بيشتر در پى جنجال آفرينى ، هياهو، مجادله و نزاعند، عده
اى نيز يافت مى شوند كه روحيه اى خفته و خاموش دارند و بركه وجودشان ، راكد و بى
حركت است و... .
مـبـلغ بـايـد بـراى ارشـاد و هدايت هر يك از اين گروهها راه مناسبى در پيش گيرد و
آنان را به تـنـاسـب روحـيـه اى كـه دارنـد بـه نـحـوى فـراخـوانـى كـنـد. حـكـمـت
، مـوعـظـه ، جـدال و خطابه راههاى متعارفى است كه پيش روى مبلّغ قرار دارد؛ قرآن
مجيد در آيه 125 سوره نـحـل بـر سـه راه نـخـسـت تـصـريح دارد و خطابه نيز راه
فراگيرى است كه امكان دارد حكمت و مـوعـظـه و جـدال را تـوأ م كند يا يكى از آنها
را در برداشته باشد و يا مطالبى سواى آنها را طرح نمايد.
اينك به تبيين راههاى ياد شده مى پردازيم .
حكمت
ريـشـه حكمت ، (حكم ) به معناى بازداشتن براى اصلاح است و به همين سبب به لگام
حيوان و لنگر كشتى حكمت مى گويند چون آنها را از رها شدن و فساد باز مى دارد. واژه
نويسان قرآنى ، حـكـمـت را چـنـيـن مـعـنـا كـرده انـد: (حـكـمـت يـعـنـى حـق
يـابـى بـه وسـيـله عـلم و عـقـل ؛ اگر به خدا نسبت داده شود يعنى شناخت واقعى اشيأ
و ايجاد آنها در نهايت استحكام و اگر به انسان منسوب شود يعنى شناخت موجودات و
انجام كار نيك و اگر در وصف قرآن بيايد بدين سبب است كه حكمت آميز است .)(343)
دانـشـمندان در تفسير و تبيين واژه حكمت ، سخنان بسيارى فرموده اند از جمله مرحوم
طبرسى حدود ده تـفـسـيـر را يـاد كـرده اسـت
(344) و عـلاّمـه مـجـلسـى نـيـز بـيـش از پـنـج تـفسير را نقل مى
كند.(345)
ما از ميان تفاسير ياد شده ، سخن علاّمه طباطبايى را مى آوريم كه مى تواند جامع
تعابير و تفاسير ديگر باشد.
(حـكـمـت ، مـصـدرِ نـوعى است و معناى آن نوعى اِحكام و اتقان يا يك نوع امر متقن و
محكمى است كه كـاسـتـى و سستى در آن راه ندارد و بيشتر در معلومات عقلىِ حقيقى
كاربرد دارد كه به هيچ وجه بطلان پذير و دروغ بردار نيست )(346)
ضرورت
خـداونـد بزرگ ، خود حكيم است و پيام شخص حكيم نيز جز حكمت نمى تواند باشد، از اين
رو در باره قرآن فرمود:
(حِكْمٌَْ بالِغٌَْ فَما تُغْنِ النُّذُرُ)(347)
(قرآن ) حكمت رسا و كاملى است ولى انذارها (براى افراد لجوج ) سودمند نيست .
همچنين پيامبر(ص ) را با وصف معلّم حكمت ستود:
(هـُوَالَّذى بـَعـَثَ فـِى الاُْمـّيـيِّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ
آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمََْ وَ اِنْ كانُوا
مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ)(348)
او كسى است كه در ميان درس نخواندگان ، پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را
برآنان بـخـوانـد و آنـها را تزكيه كند و كتاب و حكمتشان بياموزد گرچه پيش از آن در
گمراهى آشكار بودند.
چنين مواردى تكليف مبلّغان الهى را به وضوح روشن مى سازد كه به كارگيرى حكمت در
عمليات پـيـام رسـانـى ، امـرى ضـرورى و اجتناب ناپذير است ، همانطور كه قرآن بر آن
تصريح مى كند.
(اُدْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَِْ...)(349)
(مردم را) با حكمت به راه پروردگارت بخوان .
بزرگان ما دعوت حكيمانه را به دو نوع تفسير كرده اند:
1 ـ رسـانـدن پيام با براهين محكم و منطقى : اين تفسير به محتواى پيام مربوط مى شود
و نظر بـيـشـتـر مـفسّران از جمله ؛ شيخ طوسى در تبيان ، طبرسى در مجمع البيان ،
زمخشرى در كشّاف و... چنين است .
براساس اين تفسير، مبلّغ بايد در تبيين و تشريح پيام الهى اعم از آيات و روايات
معصومين (ع ) ـ آنـجـا كـه خـود سـخـن مـى گـويـد ـ سـنـجـيـده ، مـتـيـن و
مـسـتـدلّ سـخـن بـگـويـد، در تـفسير و نـقـل آيـه و روايـت و سـخـنـان بـزرگان
دقّت كند، از گفته هاى بى پايه ، بى سند، مستهجن و خلاف عقل بشدّت بپرهيزد.
2 ـ پـيـام رسـانـى بـا روشـى حـكـيـمـانـه و واقـع بـيـنـانـه : ايـن تـفـسـيـر
بـه شـكل و شيوه دعوت مربوط مى شود و براساس آن ، مبلّغ بايد واقعيتهاى جامعه و
مخاطبان خويش را در نظر بگيرد و سنجيده و حساب شده ، روشى عاقلانه در پيش گيرد و با
حكمت و درايت به پيامگير نزديك شود و به مقتضاى حال ، پيام را برساند.(350)
خير كثير
واژه حكمت ، بيست بار در قرآن تكرار شده ، در برخى آيات همراه قرآن و در برخى به
تنهايى آمـده اسـت ؛ هـمـان گـونـه كـه ياد شد گرچه ، مجموع قرآن ، حكمت ناميده شده
ولى از اين كه در آيـات مـتـعـدد، حـكـمت و قرآن در كنار يكديگر آمده مى توان فهميد
كه مراد خداوند از حكمت ، چيزى علاوه بر قرآن است چنان كه فرمود:
(... وَ اَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمََْ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ
تَكُنْ تَعْلَمُ...)(351)
خداوند، كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت .
از رسول خدا(ص ) نيز روايت شده كه فرمود:
(اِنَّ اللّهَ اتـانـِىَ الْقـُرْآنَ وَ آتـانـى مـِنَ الْحـِكـْمَِْ مـِثْلَ
الْقُرْآنِ وَ ما مِنْ بَيْتٍ لَيْسَ فيهِ شَىٌْ مِنَ الْحِكْمَِْ اِلاّك انَ
خَراباً اَلا فَتَفَقَّهُوا وَ تَعَلَّمُوا وَ لا تَمُوتُوا جُهّالاً)(352)
خداوند، قرآن را به من ارزانى داشت و مانند آن نيز حكمتم بخشيد؛ هر خانه اى كه در
آن چيزى از حكمت نباشد، خراب است ، پس تحقيق كنيد و بياموزيد و نادان از دنيا
نرويد!
آن بـزرگـوار هـمـان گـونـه كـه مـعـلّم قـرآن بـود، آمـوزگـار حكمت نيز بود و
مبلّغان علاوه بر فـراگـيـرى و تـبـليـغ قـرآن ، بـايد به آموختن و آموزش حكمت نيز
همّت گمارند، همان طور كه بايد حكمت را در تبليغ به كار گيرند.
مـبـلّغ بـا افـروخـتـن چـراغ حـكـمـت در فـرا راه تـبـليـغ ، عقل و فكر مخاطب را
به تكاپو وامى دارد. ذهنش را روشن مى كند، انديشه اش را بارور مى سازد، دريچه هاى
علم و دانش را به رويش مى گشايد، راه انديشه صحيح را به او مى آموزد و... قرآن
مجيد، حكمت را تحفه اى الهى مى داند كه سقف ثمرات آن ناپيداست :
(يـُؤْتـِى الْحـِكـْمََْ مـَنْ يـَشـأُ وَ مـَنْ يـُؤْتَ الْحـِكـْمََْ فـَقـَدْ
اُوتـِىَ خـَيـْراً كَثيراً وَ ما يَذَكَّرُ اِلاّ اُولُوا الاَْلْبابِ)(353)
(خـداونـد) حكمت را به هر كس بخواهد ارزانى مى دارد و به هر كس ، حكمت عطا شود، خير
فراوان عطا شده و (اين مطلب را) جز خردمندان ، درك نمى كنند!
حـال اگـر مـبـلّغ از نـعـمـت حـكـمت برخوردار باشد و آن را در راه تبليغ دين خدا
به كار گيرد و حكيمانه و مدبّرانه به ارشاد و هدايت مردم اقدام نمايد، علاوه بر
خود، ديگران را نيز از اين خير كـثـيـر بـهـره مند مى سازد و از هر بذر حكمتى كه در
دلها مى كارد، هفت خوشه و از هر خوشه اى صد جوانه خواهد روييد(354)
و مخاطبانى كه پيام حكيمانه خداى حكيم را از مبلّغان حكيم و فـرزانـه فـراگـيـرنـد،
جـامـعـه اى اسـتـوار و بـا حـكـمـت تشكيل خواهند داد كه عموم كردار و گفتار و
افكارشان بر محور حكمت دور خواهد زد.
موعظه
ريـشـه مـوعـظـه (وعـظ) اسـت كـه به معناى بازداشتن همراه با بيم دادن مى باشد و در
تعريف مـوعـظـه گـفـتـه انـد: (يـادآورى كـارهـاى نـيـك بـه طـورى كـه دل در
بـرابـر آن نـرم شـود.)(355)
عـلاّمـه طـبـاطـبـايى با توجه به اين تعاريف مى نويسد:
(مـوعـظـه عـبـارت از بيانى است كه نفس شنونده به سبب آن نرم و قلبش رقيق مى شود؛
زيرا صـلاح حـال شـنـونـده و مـطـالب عـبـرت انـگـيـز را در بـردارد كـه آثـار
پـسـنـديـده و ثـنـاى جميل و مانند آن را نتيجه مى دهد.)(356)
1 / 2 ـ جايگاه موعظه
نـخـسـتـيـن و بـزرگـتـريـن واعـظ هـسـتـى ، پـروردگـار عـالم اسـت كـه پـى در پـى
و مـدام بـه اشكال گوناگون به پند و اندرز آدميان مى پردازد و بهترين موعظه ها نيز
از آن اوست :
(... اِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ اِنَّ اللّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً)(357)
خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد، همانا خداوند شنوا و بيناست .
عـاليـتـريـن و جـاودانـه تـريـن مـوعظه الهى ، قرآن مجيد است كه امير مؤ منان (ع )
درباره آن مى فرمايد:
(اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ لَمْ يُعظْ اَحَداً بِمِثْلِ هذاَ الْقُرْآن )(358)
خداوند كسى را به بهتر از اين قرآن ، پند نداده است .
در مرحله بعد انبيا و اولياى الهى ، بر كرسى وعظ و تذكر مى نشينند و با زبانى پاك ،
دلى سـوزان ، نـيـتـى خـالص و عـزمـى راسخ ، دشتهاى تفتيده دلها را شيار مى كنند،
بذر عشق و محبت الهـى در آنـها مى كارند و چشمه خشكيده آنها را به جوشش وامى دارند،
از اين رو به پيامبر خود مى فرمايد:
(قُلْ اِنَّما اَعِظُكُمْ بِواحِدٍَْ اَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُردى ثُمَّ
تَتَفَكَّرُوا...)(359)
بـگـو: شما را تنها به يك چيز اندرز مى دهم و آن اينكه دو نفر دو نفر يا يك نفر يك
نفر براى خدا قيام كنيد. سپس انديشه نماييد... .
شهيد مطهرى (ره ) مواعظ نهج البلاغه را بى نظير دانسته ، پيرامون آن مى نويسد:
بـزرگترين بخش نهج البلاغه ، بخش مواعظ است ؛ تقريباً نيمى از نهج البلاغه را اين
بخش تـشـكـيـل مـى دهـد و بـيشترين شهرت نهج البلاغه مديون موعظه ها و پندها و
اندرزها و حكمتهاى عملى آن است .
بـگـذريـم از مـواعـظ قـرآن و يـك سـلسـله مـواعـظـى كـه از رسـول اكرم (ص ) ـ ولو
مختصر ـ باقى مانده است و به منزله ريشه و سررشته نهج البلاغه بـه شـمـار مـى رود،
مواعظ نهج البلاغه ، در عربى و فارسى ، بى نظير است ؛ بيش از هزار سـال اسـت كه اين
مواعظ نقش مؤ ثر و خارق العاده خود را ايفا كرده و مى كند، هنوز در اين كلمات
جاندار، آن نفوذ و تأ ثير هست كه دلها را به تپش اندازد و به احساسات ، رقّت بخشد و
اشكها را جـارى سـازد و تـابـويـى از انـسـانـيـت بـاقـى بـاشـد، ايـن كـلمـات اثـر
خـود را خـواهـد بخشيد.(360)