تقويم شيعه

عبدالحسين نيشابورى

- ۱۷ -


18 ذى الحجه

1. عيد غدير

در اين روز در سال دهم هجرت واقعه غدير در بازگشت از حجه الوداع به وقوع پيوست ، و طى سه روز كه كاروان صد و بيست هزار نفرى حجاج در غدير خم توقف داشتند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در بلندترين خطبه خود على بن ابى طالب و يازده امام (عليهم السلام ) بعد از او را به عنوان امامان مردم تا روز قيامت معرفى كردند و از همه آن جمعيت بيعت گرفتند.

عيد بزرگ آل محمد (عليهم السلام )

اين روز بزرگترين عيد آل محمد (عليهم السلام ) به شمار مى آيد، چرا كه واقعه اى مهم و عظيم بعد از زحمات انبياء و اوصياء و اولياء است ، و طى آن به دستور الهى اعلان عمومى به وصايت بلافصل امير المؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) شده است (840).
اين روز عيد مبارك آسمانى است .
روزى است كه خداوند متعال حضرت ابراهيم (عليه السلام ) را از آتش ‍ نجات داد(841).
روزى است كه توبه حضرت آدم (عليه السلام ) قبول شد(842).
روزى است كه خداوند متعال حضرت موسى (عليه السلام ) را بر ساحران غلبه داد(843).
روزى است كه حضرت موسى (عليه السلام ) در حضور امت خود يوشع بن نون را وصى خود گردانيد(844).
روزى است كه حضرت عيسى (عليه السلام ) شمعون الصفا را جانشين خود گردانيد(845).
روزى كه حضرت سليمان (عليه السلام ) رعيت خود را بر جانشينى آصف بن برخيا گواه گرفت (846).
روز عقد اخوت بستن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بين اصحابش ‍ است (847).
در اين روز پيامبر جانشينان خود را معين مى نمودند، و زيارت امير المؤ منين (عليه السلام ) در اين روز وارد شده است (848).

شركت كنندگان در مراسم غدير

ماجراى غدير چنين بود كه در روز شنبه ، چهار يا پنج روز مانده به آخر ذى القعده سال 10 ه‍، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) غسل نمودند و همراه با 120 هزار نفر از مسلمانان ، از مدينه خارج شدند(849).
در اين سفر حضرت عليا مخدره صديقه طاهره فاطمه زهرا (عليها السلام )، ام هانى خواهر امير المؤ منين (عليه السلام )، فاطمه بنت حمزه ، ام سلمه و ساير همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از جمله عايشه و حفصه حضور داشتند(850). امير المؤ منين (عليه السلام ) هم از يمن با عده اى وارد مكه شدند.

دستور الهى براى مراسم غدير

بعد از انجام اعمال حج دستور الهى رسيد كه علم و ودايع انبياء را به امير المؤ منين (عليه السلام ) تحويل دهند و امر ولايت آن حضرت را به مردم تبليغ نمايند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بسيار گريست ، به طورى كه محاسن مباركش از اشك تر شد. حضرت از خداوند خواستند كه ايشان را از شر منافقين فرمايد(851). در منى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دو بار خطبه ايراد فرمودند، و اشاره كلى به ولايت امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمودند در مسجد خيف جبرئيل نازل شد كه خداوند مى فرمايد: ((ولايت على (عليه السلام ) را به مردم برسان ولى وعده محافظت از شر دشمنان را براى آن حضرت نياورد. در كراع الغميم ، بار ديگر جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد كه فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك : ((شايد تو ترك كنى بعضى از امورى را كه به تو وحى مى شود و سينه تو به خاطر آن گرفته باشد(852))).
باز اين بار هم امر ولايت مورد تاءكيد قرار گرفت ، ولى آيه اى دال بر محافظت آن حضرت از شر دشمنان نيامد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مطالب منافقين را به جبرئيل فرمود و كوچ كردند.
اوايل روز 18 ذى الحجه به غدير هم رسيدند و بار ديگر جبرئيل نازل شد و آيه 67 سوره مائده را آورد كه شامل تبليغ ولايت مولى الموالى امير المؤ منين (عليه السلام ) و در امان بودن آن حضرت از شر منافقين بود: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لايهدى القوم الكافرين : ((اى پيامبر تبليغ كن به مردم آن امرى را كه درباره على (عليه السلام ) از جانب خدا بر تو فرستاده شد و اگر اين كار را انجام ندهى رسالت الهى را تبليغ نكرده اى ، و خدا تو را از شر مردم حفظ مى نمايد. خداوند كافران را هدايت نمى كند)).

پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بر فراز منبر غدير

هنگامى ظهر، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعد از نماز جماعت ، بالاى منبرى كه زير دو درخت كهنسال بود و توسط سلمان و ابوذر و مقداد و عمار ساخته شده بود رفتند و امير المؤ منين (عليه السلام ) را بر فراز منبر يك پله پايين تر قرار دادند، در حالى كه عده اى از منافقين مقابل منبر بودند.
بعد از بيان كلمات درربار خويش در توحيد و صفات كمال حق تعالى و بيان قسمت عمده اى از احكام حلال و حرام دين خدا، گذشته عرب و زندگى و عقايد آنان و زحماتى كه آن حضرت كشيده اند را بيان داشتند. سپس ‍ فرمودند: بين قرآن و اهل بيت (عليهم السلام ) اتصال ناگسستنى است و از يكديگر جدا نمى شوند تا روز قيامت كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
سپس قسمتى از فضايل و مناقب امير المؤ منين (عليه السلام ) را بيان فرمودند، و درباره امامت و ولايت آن حضرت و اولادشان تا حضرت مهدى (عليه السلام ) چند بار تاءكيد كردند. آنگاه فرمودند: بر من وحى شده است : بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ....
سپس فرمودند:اى مردم ، من در تبليغ آنچه خدا بر من نازل كرده كوتاهى نكرده و من سبب نزول اين آيه را بيان مى كنم . جبرئيل دوباره بر من نازل شده و از جانب خداوند متعال به من امر كرد كه در اين مكان به هر سفيد و سياهى از هر قبيله اى اعلام كنم كه على بن ابى طالب وصى و جانشين و امام بعد از من است . او بعد از خدا و رسولش ولى و صاحب شما و اولى بر همه شما از خود شماست . در اين باره خداوند بر من آيه اى نازل نموده است : انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤ تون الزكاه و هم راكعون (853).
سپس فرمودند: من از جبرئيل خواستم كه از خداوند بخواهد مرا از تبليغ اين امر معذور بدارد، چون به كمى مؤ منين و زيادى منافقين و استهزاء كنندگان به اسلام آگاهم . آنگاه فرمودند: معاشر الناس هو الامام المبين ، روى بر مگردانيد از ولايت او. فهو الذى يهدى الى الحق و يعمل به . اوست كه هدايت به حق مى كند و عمل به آن مى نمايد. او را فضيلت دهيد كه خدا او را فضيلت داده و او را قبول كنيد كه خداوند او را منصوب نموده است .اى مردم ، او امام از طرف خداست . منكر ولايت او آمرزيده نخواهد شد و توبه اش قبول نمى شود. بعد از من افضل از همه زنان و مردان على است . ملعون و مورد غضب الهى است كسى كه قول مرا رد كند و موافق آن نباشد. بدانيد جبرئيل خبر داد كه خداوند متعال مى فرمايد: هر كس با على دشمنى كند و او را دوست نداشت باشد لعنت و غضب من بر او باد.
بعد فرمودند: خداوندا، تو شاهد باش . من رسالتم را ادا كردم . من رساندنم آنچه فرموده بودى . من بر همگان واضح نمودم . آگاه باشيد، غير از برادرم على بن ابى طالب (عليه السلام ) ديگرى امير المؤ منين نيست . امارت مؤ منين بعد از من براى احدى جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) حلال نيست .

معرفى على بن ابى طالب (عليه السلام )

در اينجا بازوى على (عليه السلام ) را گرفتند و در همين حال على (عليه السلام ) دستان مباركش را به طرف آن حضرت بلند كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آن حضرت را بالا برد به حدى كه پاهاى مبارك حضرت تا سر زانوهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد. سپس فرمود: الست اولى بكم من انفسكم ؟ همه گفتند: ((الهى بلى )). فرمودند: هذا عل اخى و وصيى ، من كنت مولاه فهذا على مولاه و هو على بن ابى طالب . هركس ‍ كه من مولى و صاحب اختيار اوست . مكان و منزلت او مثل مكان و منزلت من نزد شماست . بار الها، دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و كلماتى ديگر براى تاءكيد فرمان الهى و اقرار مردم بيان نمودند. سپس فرمودند: خبر غدير را حاضرين به غايبين و پدران به فرزندان به فرزندان تا روز قيامت برسانند.

بيعت لسانى و عملى

همين كه آن حضرت از منبر پايين آمدند، مردم با صداى بلند با زبان و دست بيعت كردند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى فرمود: هنثونى هنثونى (854) به من تبريك بگوييد.
بعد دستور دادند تا چادرى جداگانه براى امير المؤ منين (عليه السلام ) زدند و فرمود: همه بروند و به آن حضرت سلام كنند و بگويند: السلام عليك يا امير المؤ منين . عمر آمد و سلام كرد و گفت : بخ بخ يابن ابى طالب ، اءصبحت مولاى و مولى كل مؤ من و مؤ منه (855).
ابوبكر نيز در اين تهنيت با عمر شريك بود(856). بيعت سه روز طول كشيد و در اين سه روز نماز ظهر و عصر را با هم مى خواندند. بعد از نماز بيعت تا غروب ادامه داشت ، و نماز مغرب و عشاء را نيز با هم مى خواندند.

بيعت زنان

براى بيعت زنان ، ظرف آبى زير پرده اى قرار دادند، به طورى كه نصف ظرف در طرفى و نصف ديگر آن در طرف ديگر پرده قرار داشت . يك طرف امير المؤ منين (عليه السلام ) دست مبارك خود را داخل ظرف آب قرار داده بودند، و طرف ديگر زنها دست خود را مى گذاشتند و ضمن تبريك مى گفتند: ((السلام عليك يا امير المؤ منين )). حضور حضرت صديقه طاهره (عليها السلام ) زينت بخش مراسم بود.
از سوى ديگر بيعت عايشه اين سابقه او را در اذهان ثبت كرد تا روزى كه جنگ جمل را بر پاكرد، و در مقابل صاحب غدير صف آرايى نمود و با خوارى و ذلت از لشكر ولايت شكست خورد(857).
بعد از اعلام ولايت در غدير، جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(858): ((امروز براى شما دينتان را كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را بعنوان دين شما راضى شدم )).

2. قتل عثمان

در اين روز در سال 34 ه‍ عثمان بن عفان بعد از محاصره خانه او توسط مسلمين در سن 81 يا 90 سالكى به دست مردى از اهل مصر كشته شد(859).
عثمان را بعد از كشتن از خانه اش بيرون آوردند و در يكى از مزبله هاى مدينه انداختند. از ترس مهاجرين و انصار كسى او را دفن نمى كرد، تا بعد از سه روز با نيرنگ او را به مقبره يهوديان مدينه به نام ((حش كوكب )) بردند و دفن كردند. معاويه در دوران خلافتش خانه هاى بين اين قبرستان و بقيع را خراب كرد، و آن را به قبرستان مسلمين متصل كرد(860)!

خلافت غاصبانه عثمان

عثمان بعد از عمر بن خطاب به جاى او نشست . عمر در زمان حيات خود بارها گفته بود كه بعد از من خلافت آن عثمان است (861)، ولى به ظاهر امر خلافت را به شورى گذاشت ، و آن را به گونه اى پيش بينى كرد كه سرانجامش خلافت عثمان شود.

بدعتهاى عثمان

عثمان در ايامى كه حكومت را به دست داشت خلافهاى بزرگى انجام داد:
1. منازلى وسيع و زيبا از سنگ و آجر و ساروج و دربهايى از چوبهاى هندى و خوشبو و گران قيمت ساخت . باغها و زمينها و چشمه هاى زيادى را مالك شد، و اموال بسيارى را در خزانه خود جمع آورى كرد. هنگامى كه كشته شد صد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون در هم نزد خازن او بود. اضافه بر زمينهاى اطراف حنين كه صد هزار دينار قيمت داشت ، و گاو و گوسفند و شتر فراوانى كه از او بر جاى مانده بود(862).
2. به گروهى چون عبدالرحمن بن عوف و زبير بن عوام آن قدر مال و باغ و زمين داد كه آنها هم خانه هاى سنگى و آجرى و گچ كارى شده بنا كردند. فقط زبير بعد از مرگ پنجاه هزار دينار، هزار غلام و هزار اسب از خود بر جاى گذاشت (863).
3. عبيد الله بن عمر را به خاطر قتل سه مسلمان قصاص نكرد بعد از دفن عمر بن خطاب ، عبيد الله پسر عمو چون دسترسى به ابولؤ لؤ پيدا نكرد، بر در خانه او دختر كوچكش را كشت . هرمز عجمى مسلمان و جفينه غلام سعد بن ابى وقاص را هم كشت ، به جرم اينكه چند روز قبل از كشته شن عمر آن دو نفر را ديده بود با فيروز در حال گفتگو هستند.
سعد و قاص عبيد الله بن عمر را به زمين زد و شمشيرش را گرفت و به غلامانش دستور داد او را حبس كردند، تا امر شورى تمام شود. عثمان كه خليف شد، على بن ابى طالب (عليه السلام ) و ديگران گفتند: ((او را قصاص كن )). عثمان او را آزاد كرد و گفت : ديروز پدرش كشته شده ، امروز پسرش را بكشم ؟ من به عنوان خليفه مسلمين ، عبيد الله را بخشيدم (864).
4. حكم بن ابى العاص پدر مروان كه دشمن خدا و رسول بود با احترام به مدينه آورد. او عموى عثمان بود كه به عداوت با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت (عليهم السلام ) مشهور بود. حكم به خاطر جسارتهايى كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نموده بود، از طرف آن حضرت به طائف تبعيد شد. بعد از شهادت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ابوبكر و عمر شفاعت عثمان را براى حكم قبول نكردند. همين كه حكومت به دست عثمان رسيد، عموى خود حكم و مروان را با اطرافيان آنها به مدينه آورد و مخالفت صريح با امر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نمود.
ديرى نگذشت كه به جاى حكم ، ابوذر را بعد از ضرب و شتم بسيار تبعيد كرد. از سوى ديگر صد هزار درهم از اموال مسلمين را به حكم داد. همچنين خمس افريقيه را كه صد هزار دينار بود و همه مسلمين در آن شريك بودند، با فدك به مروان داد! و نيز مروان را براى وزارت و كتابت اسرار خود انتخاب كرد و حال اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مروان و حكم را بارها لعنت فرموده بود(865).
5. وليد بن عقبه را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((اهل آتش ‍ است ))، والى كوفه كرد. وليد مردى فاسق و شارب الخمر بود و شبى تا صبح باكنيزان و مغنيه ها مشروب خورد و صبح همان حال به مسجد رفت و نماز صبح را چهار ركعت خواند و گفت : دوست داريد بيشتر بخوانم ! او در حالتى كه سجده را طول داده بود مى گفت : ((اشرب و اسقنى (866))).

قتل عثمان به دست مردم

آخر الامر تعداد زيادى از مردم كوفه و مصر و بصره به عنوان اعتراض نزد عثمان آمدند و چون او اوضاع را خطرناك ديد با واسطه قرار دادن امير المؤ منين (عليه السلام )، وعده داد كه به درخواست آنها عمل كند، و حكام را تعويض و حسن سيره و عدل را پيشه كند. اما هنگامى كه معترضين به شهرهاى خود باز مى گشتند، پيك مخصوص عثمان را ديدند كه از بيراهه مى رود. او را گرفتند و نامه اى از طرف عثمان ديدند كه به والى مصر نوشته است : به محض آمدن اينها، يكى را بكش ، و دست ديگرى را قطع كن ... . آنان برگشتند و افراد زيادى در مسير همراه آنها به مدينه آمدند و حدود پنجاه روز خانه او را محاصره كردند.
عثمان در ايام محاصره ، از امير المؤ منين (عليه السلام ) آب طلبيد. حضرت سه مشك آب سرد بردند، ولى آخر الاءمر معترضين به منزل او ريختند و مردى مصرى عثمان را كشت . گرچه بنى هاشم مانع شدند، و بنابر نقلى امام حسن (عليه السلام ) جراحت مختصرى برداشت و سر قنبر زخمى شد(867).

3. خلافت ظاهرى امير المؤ منين (عليه السلام )

در روز قتل عثمان در سال 34 ه‍ مردم با امير المؤ منين (عليه السلام ) بيعت كردند(868).

20 ذى الحجه

1. خروج ابراهيم بن مالك اشتر براى جنگ با ابن زياد

هنگامى كه كوفه را جناب مختار (رحمه الله ) از قتله سيد الشهداء (عليه السلام ) پاك كرد، در اين روز ابراهيم بن مالك اشتر با 12000 يا به روايت ابن نما با كمتر از 20000 نفر براى جنگ با ابن ياد از كوفه خارج شد و مختار به مشايعت او رفت .
لشكر ابراهيم تا كنار نهر خازر در پنج فرسخى موصل رفت ، و آن مكان را لشكرگاه كرد. عبيدالله به موصل آمد و آنجا را باسى هزار يا هشتاد هزار سواره تصرف كرد و آماده جنگ با لشكر ابراهيم شدند.
شبى كه فردايش جنگ شروع مى شد، خواب به چشمان ابراهيم بن مالك نيامد و اين كلمات را بارها براى لشكرش تكرار كرد: ((ايها الناس ، شماييد انصار دين و شيعه امير المؤ منين (عليه السلام )، و اين است عبيد الله بن مرجانه قاتل حسين بن على (عليه السلام ). اين است كه پسر فاطمه زهرا (عليها السلام ) را از جرعه اى آب منع كرد در حالى كه عيالات و اطفال او فرياد ((العطش )) مى زدند. او بود كه مانع شد كه پسر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به جايى برود، و اطراف او را گرفتند تا با لب تشنه شهيدش كردند و عيالات او را مانند كنيزان بر شتران سوار كرده به شام بردند. بخدا قسم فرعونيان با بنى اسرائيل نكردند آنچه اين ملاعين با ذريه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كردند)).
سپس ابراهيم دعا كرد كه خداوند نصر و پيروزى را نصيبت ما فرمايد، چون ما براى خونخواهى اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) غضب كرده ايم .
صبح قسمتهاى مختلف لشكر و پرچم ها را بازديد نمود و جنگ آغاز شد. سرانجام بعد از چند روز جنگ ، و فرار لشكر عبيد الله بن زياد، در روز عاشوراى سال 67 ه‍ عبيد الله به دست ابراهيم بن مالك اشتر نخعى به دركات جهنم شتافت و سر او را براى مختار فرستادند(869).

22 ذى الحجه

1. شهادت ميثم تمار

در اين روز در سال 60 ه‍ ميثم تمار به دليل وفادارى به امام حسين (عليه السلام ) به دست ابن زياد به دار آويخته شد و به شهادت رسيد(870 ).
تاريخ شهادت ميثم 19 ذى الحجه و روز عاشورا نيز نقل شده است (871).

24 ذى الحجه

1. روز مباهله

اين روز از يك سو روز مباهله اهل بيت (عليهم السلام ) با نصاراى نجران است و از سوى ديگر نزول آيه تطهير در شاءن اهل بيت (عليها السلام ) در اين روز بوده است (872).
هنگامى كه اين آيه نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) را فراخواند و فرمود: اللهم هؤ لاء اهلى : ((بارالها اينان اهل من هستند(873))).

نامه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به نصارى نجران

در سال دهم هجرى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نامه اى به نصارى نجران فرستادند، به اين مضمون كه خداوند يكتا را عبادت كنند و مسلمان شوند، يا به مسلمين جزيه بدهند و به مذهب خود باشند و گرنه آماده جنگ باشند.
بنى نجران در كليساى بزرگ خود به مشورت پرداختند، عده اى مانند سيد كه از بزرگان قوم بود و عاقب كه اسقف نجران بود مخالفت خود را با تسليم در برابر خواسته پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اعلام كردند. در مقابل عده اى مانند ابو حارثه اسقف اعظم نجران كه 120 سال عمر داشت و در باطن مسلمان بود با امر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) موافق بودند. بعد از دو روز مشورت قرار شد كتاب ((جامعه )) را كه صفات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعد از حضرت عيسى (عليه السلام ) را ذكر كرده بود، و صحيفه حضرت شيث (عليه السلام ) را بخوانند. در حضور جمع مسيحيان و فرستادگان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فصلهاى جامعه قرائت شد و با اذعان به آنچه در جامعه آمده بود تصميم گرفتند هفتاد نفر از جمله سيد و عاقب و ابو حارثه را براى تحقيق به مدينه بفرستند.

نجرانيان در مدينه

آنان به مدينه آمدند و خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شرفياب شدند. هر چه آن حضرت دليل و برهان آورد آنان قبول نكردند و امر به مباهله واگذار شد. جبرئيل (عليه السلام ) نازل شد و اين آيه را آورد: فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع اءبنائنا و اءبنائكم و نسائنا و نسائكم و اءنفسنا و اءنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين (874): ((اگر كسى با تو مجادله كند بعد از علمى كه نزد تو آمده ، بگو بياييد تا فراخوانيم پسران خود و زنهاى خود و كسى كه به منزله جان ماست . آنگاه نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم )).
لذا قرار بر مباهله شد و سيد و عاقب به محل اردوى خود در خارج مدينه رفتند. آنان با يكديگر مشورت كردند و بعضى از علماى آنها گفتند: ((اگر فردا محمد با اصحاب و جمعى كثير براى مباهله حاضر شود اين روش ‍ پادشاهان است و ترسى به خود راه ندهيد. ولى اگر خواص اهل بيت خود را آورده اين كار انبياء است )).

مراسم مباهله

روز ديگر هنگام بالا آمدن آفتاب ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دست على بن ابى طالب (عليه السلام ) را گرفت و از حجره بيرون آمد. امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) را پيش رو روانه فرمود و حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليها السلام ) از پشت سر آمدند، تا بين دو درختى كه قبلا تعيين شده بود رسيدند. قبلا به دستور حضرت زير آن دو درخت را جارو زدند، و به عنوان سايه بان عباى سياهى بالاى درخت قرار دادند. مسلمانان مدينه هم آمدند، بنى نجران هم با فرزندان خود آمدند. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كسى را نزد سيد و عاقب فرستاد كه ما آماده ايم .
اسقف با همراهان آمد و گفت : با چه كسانى با ما مباهله مى كنيد؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((با بهترين اهل زمين و نيكوترين جهانيان نزد خداوند متعال زيرا كه از طرف خداوند متعال امر شده ام كه آنها را بياورم ))، و اشاره به آل عبا (عليهم السلام ) فرمودند.
سيد و عاقب و اسقف همين كه چشمشان به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و آل عبا (عليهم السلام ) افتاد، وحشت كردند به حدى كه چهره هايشان زرد شد. ابوحارثكه ميل به اسلام داشت فرصت را مغتنم شمرده ، پا پيش ‍ گذاشت و دست سيد و عاقب را گرفته پس كشيد و آنها را نصيحت كرد و از عواقب اين مباهله مطلع كرد و گفت : صفات او و اهل بيت او را در كتابها خوانده ايد. اين محمد همان پيامبر است ، مگر نمى بينيد ابرهاى سياه را، و دگرگونى آفتاب را، و شاخه هاى درختان را كه خم شده ، و صداى مرغان ، و دود سياه اطراف و آثار زلزله را كه در كوهها نمودار شده است . آن بزرگواران منتظرند كه دست به دعا بردارند. به خدا قسم اگر سخنى گويند از ما نشانى نمى ماند. برويم و با او صلح كنيم .

پرهيز نجرانيان از مباهله

او را فرستادند و ابو حارث مسلمان شد و عرض كرد: مردم نجران پشيمان شده اند. حضرت فرمود: اسلام بياورند. گفت : قبول نمى كنند. فرمود: آماده جنگ باشند. گفت : قدرت اين كار را ندارند، ولى حاضرند جزيه را قبول كنند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمودند: ((شرايط ذمه و مقدار آن را به آنها بگوييد)). بعد از معين نمودند جزيه و شرايط آن ، امير المؤ منين (عليه السلام ) آنها را نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آوردند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: ((اگر با من و اين جماعت اهل بيت من مباهله مى نموديد، به صورت ميمون و خوك مى شديد و اين وادى بر شما آتش مى شد و يك سال نمى گذشت كه تمامى نصارى نابود مى شدند(875))).