فصل اول
محاصره اقتصادى و ماجراى صحيفه ملعونه
مشركين مكه كه از توطئه قتل رسول خدا(ص)نتيجهاىنگرفتند و ابو
طالب و بنى هاشم را در دفاع و حمايت ازرسول خدا(ص)جدى و صميمى
ديدند،فكر كشتن آنحضرت راموقتا از سر بدر كرده و در صدد برآمدند تا
بهر وسيلهاى شدهحمايت ابو طالب و بنى هاشم را از آنحضرت باز
دارند،و بهمينمنظور پس از انجمنها و تبادل نظر تصميم بمحاصره
اقتصادى واجتماعى و سياسى بنى هاشم گرفتند و هدفشان اين بود كهبنى
هاشم و بخصوص ابو طالب را در تنگنا قرار داده تا به يكى ازاهداف
زير برسند:
يا اينكه در اثر فشار و سختى دست از يارى محمد(ص)بردارند.
و يا اينكه خودشان ناچار شوند محمد(ص)را به قتل رسانده ويا
تسليم كرده و نجات يابند.
و اگر به هيچكداميك از اينها تن ندادند و همچنان
مقاومتكردند،تدريجا از پاى در آمده و منظور مشركان قريش كه نابودى
بنى هاشم بود بدون جنگ و خونريزى به انجام برسد.
و بهر صورت آنها بدين منظور تصميم به قطع رابطه بابنى هاشم و
نوشتن تعهدنامهاى در اين باره گرفتند و اين تصميم راعملى كرده و
به تعبير روايات«صحيفه ملعونه»و قرار دادظالمانهاى را تنظيم
كرده و چهل نفر از بزرگان قريش(و بر طبقنقلى هشتاد نفر از آنها)
پاى آنرا امضاء كردند.
مندرجات و مفاد آن تعهد نامه كه شايد مركب از چند مادهبوده در
جملات زير خلاصه ميشد:
امضاء كنندگان زير متعهد ميشوند كه از اين پس هرگونهمعامله و
داد و ستدى را با بنى هاشم و فرزندان مطلب قطع كنند.
-به آنها زن ندهند و از آنها زن نگيرند.
-چيزى به آنها نفروشند و چيزى از ايشان نخرند.
-هيچگونه پيمانى با آنها نبندند و در هيچ پيش آمدى ازايشان دفاع
نكنند.و در هيچ كارى با ايشان مجلس مشورتى وانجمنى نداشته باشند.
-تا هنگاميكه بنى هاشم محمد را براى كشتن به قريشنسپارند و يا
بطور پنهانى يا آشكارا محمد را نكشند پاى بند عمل بهاين قرار داد
باشند.
اين تعهد نامه ننگين و ضد انسانى به امضاء رسيد و براى آنكهكسى
نتواند تخلف كند و همگى مقيد به اجراء آن باشند آنرا در خانه كعبه
آويختند (1) و از آن پس آنرا بمرحله اجراء در آوردند.
نويسنده آن مردى بود بنام منصور بن عكرمة-و برخى همنضر بن حارث
را بجاى او ذكر كردهاند-كه گويند:پيغمبرصلى الله عليه و آله
دربارهاش نفرين كرد و در اثر نفرين آنحضرتانگشتانش از كار افتاد
و فلج گرديد.
ابو طالب كه از ماجرا مطلع شد بنى هاشم را گرد آورد و ازآنها
خواست تا در برابر مشركان از رسولخدا صلى الله عليه و آلهدفاع
كنند و وظيفه خطير خود را از نظر عشيره و فاميل در آنموقعيتحساس
انجام دهند،و افراد قبيله نيز همگى سخنابو طالب را پذيرفتند،تنها
ابو لهب بود كه مانند گذشته سخنابو طالب را نپذيرفت و در سلك
مشركين قريش رفته و بدشمنىخويش با رسولخدا صلى الله عليه و آله و
بنى هاشم ادامه داد.
ابو طالب كه ديد بنى هاشم با اين ترتيب نمىتوانند در خودشهر
مكه زندگى را بسر برند آنها را به درهاى در قسمتشمالىشهر كه
متعلق به او بود-و به شعب ابى طالب موسوم بود-منتقلكرده و جوانان
بنى هاشم و بخصوص فرزندانش على و طالب وعقيل را موظف كرد كه شديدا
از پيغمبر اسلام نگهبانى و حراست كنند،و بهمين منظور گاهى در يك شب
چند بار بالاىسر رسولخدا صلى الله عليه و آله ميآمد و او را از
بستر بلند كرده وديگرى را جاى او ميخوابانيد و آنحضرت را بجاى
امنترى منتقلميكرد،و پيوسته مراقب بود تا مبادا گزندى به آنحضرت
برسد،وبراستى قلم عاجز است كه فداكارى ابو طالب را در آنمدت
كهحدود سه سال يا بيشتر طول كشيد بيان كند (2) و رنجى
را كه آنبزرگوار در دفاع از وجود مقدس رسولخدا صلى الله عليه و
آله متحملشد روى صفحات كتاب منعكس سازد.
ابن اسحاق و ديگران اشعارى از ابو طالب درباره آن روزهاىسخت
نقل كردهاند كه از آنجمله اشعار زير است:
الا ابلغا عنى على ذات بيننا لويا و خصا من لوى بنى كعب الم
تعلموا انا وجدنا محمدا نبيا كموسى خط فى اول الكتب و ان عليه فى
العباد محبة و لا خير فيمن خصه الله بالخب و ان الذى الصقتم من
كتابكم لكم كائن نحسا كراغية السقب فلسنا و رب البيت نسلم احمدا
على الحال من غض الزمان و لا كرب (3)
كه از شعر دوم آن ايمان ابو طالب به نبوت رسول خدا(ص)
مشركين قريش گذشته از اينكه خودشان داد و ستد ومعاملهاى با بنى
هاشم نمىكردند از ديگران نيز كه ميخواستندچيزى بآنها فروشند و يا
آذوقهاى براى ايشان برند جلوگيرىميكردند و حتى ديدهبانانى را
گماشته بودند كه مبادا كسى براىآنها خوراكى و آذوقه ببرد،و در
موسم حج و عمره(مانند ماههاىذى حجة و رجب)و فصلهاى ديگرى هم كه
معمولا افراد براىخريد و فروش آذوقه از خارج بمكه ميآمدند آنها را
نيز بهر ترتيبىبود تا جائى كه مىتوانستند از داد و ستد با ايشان
ممانعتميكردند،مثل اينكه متعهد ميشدند اجناس آنها را به چند
برابرقيمتى كه بنى هاشم خريدارى ميكنند از ايشان خريدارى كنند،و يا
آنها را بغارت اموال تهديد ميكردند،و امثال اينها.
براى مقابله با اين محاصره اقتصادى،خديجه آنهمه ثروتى راكه داشت
همه را در همان سالها خرج كرد،و خود ابو طالب نيزتمام دارائى خود
را داد،و خدا ميداند كه بر بنى هاشم در آنچند سال چه گذشت و زندگى
را چگونه بسر بردند،و چه سختيهاو مرارتها را متحمل شدند.
البته در ميان قريش مردمانى هم بودند كه از اول زير بار آنتعهد
ستمگرانه نرفتند مانند مطعم بن عدى-كه گويند حاضر بهنيز بخوبى
روشن ميشود برخلاف آنچه برخى از اهل تاريخگفتهاند. امضاء آن
نشد-و يا افرادى هم بودند كه بواسطه پيوند خويشاوندىبا بنى هاشم
يا خديجه،مخفيانه گاهگاهى خوار و بار و يا آرد وغذائى آن هم در دل
شب و دور از چشم ديدهبانان قريش بهشعب ميرساندند،اما وضع بطور
عموم بسيار رقتبار و دشوارمىگذشت، چه شبهاى بسيارى شد كه همگى
گرسنهخوابيدند،و چه اوقات زيادى كه در اثر نداشتن لباس و
پوششبرخى از خيمه و چادر بيرون نمىآمدند.
در پارهاى از تواريخ آمده كه گاه ميشد صداى«الجوع»وفرياد
گرسنگى بچهها و كودكان كه از ميان شعب بلند ميشدبگوش قريش و مردم
مكه ميرسيد،و آنها را ناراحت ميكرد.
و طبق برخى از روايات از كسانى كه در آن مدت بطورمخفيانه آذوقه
براى بنى هاشم ميآورد حكيم بن حزام برادرزادهخديجه بود (4)
،كه روزى ابو جهل او را مشاهده كرد و ديد غلامش را برداشته و
مقدارى گندم براى عمهاش خديجه مىبرد،ابو جهلبدو آويخت و گفت:آيا
براى بنى هاشم آذوقه مىبرى؟بخدادست از تو بر نمىدارم تا در مكه
رسوايت كنم.
ابو البخترى(برادر ابو جهل)سر رسيد و به ابو جهل
گفت:چهشده؟گفت:اين مرد براى بنى هاشم آذوقه برده است!
ابو البخترى گفت:اين آذوقهاى است كه از عمهاش خديجه پيشاو
امانتبوده و اكنون براى صاحب آن مىبرد،آيا ممانعتمىكنى كه كسى
مال خديجه را برايش ببرد؟جلوى او را رهاكن، ابو جهل دستبرنداشت و
همچنان ممانعت ميكرد.
بالاخره كار به زد و خورد كشيد و ابو البخترى استخوان فكشترى
را كه در آنجا افتاده بود برداشت،چنان بر سر ابو جهلكوفت كه سرش
شكست و به شدت او را مجروح ساخت،وآنچه در اين ميان براى ابو جهل
دشوار و ناگوار بود اين بود كهمىترسيد اين خبر بگوش بنى هاشم
برسد و موجب دلگرمى وشماتت آنها از وى گردد،و از اينرو ماجرا را
بهمان جا پايان دادو سر و صدا را كوتاه كرد ولى با اينحال حمزة بن
عبد المطلب آنمنظره را از دور مشاهده كرد و خبر آنرا باطلاع
رسولخدا صلى الله عليه و آله و ديگران رسانيد.
و از جمله-بر طبق برخى از روايات-ابو العاص بن ربيع دامادآنحضرت
و شوهر زينب دختر رسولخدا صلى الله عليه و آله بود كههرگاه
ميتوانست قدرى آذوقه تهيه ميكرد،و آنرا بر شترى بار كردهشب هنگام
بكنار دره و شعب ابى طالب ميآورد سپس مهار شتررا بگردنش انداخته او
را بميان دره رها ميكرد و فريادى ميزد كهبنى هاشم از ورود شتر به
دره با خبر گردند،و رسولخدا صلى اللهعليه و آله بعدها كه سخن از
ابو العاص بميان ميآمد اين مهر ومحبت او را يادآورى ميكرد و
ميفرمود:حق دامادى را نسبتبمادر آنوقت انجام داد.
بارى در اين مدت بنى هاشم و فرزندان مطلب روزگارسختى را در شعب
ابى طالب گذارندند، و مسلمانان ديگرى همكه از بنى هاشم نبودند و
در شهر مكه رفت و آمد ميكردند تحتسختترين شكنجهها و آزارهاى
مشركين قرار گرفتند بطورى كهابن اسحاق در سيره خود مينويسد:
«ثم عدوا على من اسلم فاوتقوهم و آذوهم،و اشتد البلاء عليهم،و
عظمتالفتنة فيهم و زلزلوا زلزالا شديدا» (5) .
يعنى پس از آنكه بنى هاشم به شعب پناه بردند مشركين مكه بسراغ
مسلمانان ديگر رفته و آنها را به بند كشيده و آزار كردند وبلا و
گرفتارى آنها شدت يافت و دچار فتنه بزرگى شده و بسختىمتزلزل
گرديدند.
در اين چند سال فقط در دو فصل بود كه بنى هاشم وبخصوص رسولخدا
صلى الله عليه و آله نسبتا آزادى پيدا مىكردند تااز شعب ابى طالب
بيرون آمده و با مردم تماس بگيرند و اوقاتديگر را بيشتر در همان
دره بسر ميبردند.
اين دو فصل يكى ماه ذى حجة و ديگرى ماه رجب بود كه درماه ذى حجة
قبائل اطراف و مردم جزيرة العرب براى انجام مراسمحجبمكه ميآمدند
و در ماه رجب نيز براى عمره بمكهرو ميآوردند،رسولخدا صلى الله
عليه و آله نيز براى تبليغ دين مقدساسلام و انجام ماموريت الهى
خويش در اين دو موسم حد اكثراستفاده را ميكرد و چه در منى و
عرفات،و چه در شهر مكه وكوچه و بازار نزد بزرگان قبائل و مردمى كه
از اطراف بمكه آمدهبودند ميرفت و آئين خود را بر آنها عرضه ميكرد
و آنها را به اسلامدعوت مىنمود،ولى بيشتر اوقات بدنبال
رسولخداصلى الله عليه و آله پير مردى را كه گونهاى سرخ فام داشت
مشاهدهميكردند كه به آنها ميگفت:گول سخنان او را نخوريد كه
اوبرادرزاده من است و مردى دروغگو و ساحر است. اين پير مرددور از
سعادت كسى جز همان ابو لهب عموى رسولخدا صلى الله عليه و آله نبود.
و همين سخنان ابو لهب مانع بزرگى براى پذيرفتن سخنانرسولخدا
صلى الله عليه و آله از جانب مردم مىگرديد و بيكديگرميگفتند:اين
مرد عموى او است و به وضع او آشناتر است و او رااستقامت و پايدارى
بنى هاشم در برابر مشركين و تعهدنامهننگين آنها و تحمل آنهمه شدت
و سختى-با همه دشواريهائىكه براى آنان داشت-بسود رسولخدا صلى الله
عليه و آله و پيشرفتاسلام تمام شد،زيرا از طرفى موجب شد تا جمعى
از بزرگانقريش كه آن تعهد نامه را امضاء كرده بودند بحال آنان
رقتكرده و عواطف و احساسات آنها را نسبتبه ابو طالب و خويشانخود
كه در زمره بنى هاشم بودند تحريك كند و در فكر نقض آنپيمان
ظالمانه بيفتند،و از سوى ديگر چون افراد زيادى بودند كهدر دل
متمايل به اسلام گشته ولى از ترس قريش جرئتاظهار عقيده و ايمان به
رسولخدا صلى الله عليه و آله را نداشتند ونگران آينده بودند،اين
استقامت و پايدارى براى اينگونه افرادبهتر مىشناسد چنانچه پيش از
اين نيز ذكر شد.
تصميم چند تن از بزرگان قريش براى دريدن صحيفه ملعونه
بارى سه سال يا چهار سال-بنابر اختلاف تواريخ-وضع بهمين منوال
گذشت و هر چه طول مىكشيد كار بر بنى هاشمسختتر ميشد و بيشتر در
فشار زندگى و دشواريهاى ناشى از آنقرار مىگرفتند،و در اين ميان
فشار روحى ابو طالب و رسولخداصلى الله عليه و آله از همه بيشتر
بود.
حقانيت اسلام و ماموريت الهى پيغمبر صلى الله عليه و آله را
مسلمكرد و سبب شد تا عقيده باطنى خود را اظهار كرده و آشكارا
درسلك مسلمانان درآيند.
از كسانى كه شايد زودتر از همه بفكر نقض پيمان افتاد وبيش از
ساير بزرگان قريش براى اينكار كوشش كرد-بنقلتواريخ-هشام بن عمرو
بود كه از طرف مادر نسبش به هاشم بنعبد مناف ميرسيد و در ميان
قريش داراى شخصيت و مقامى بود،و در مدت محاصره نيز كمك زيادى به
مسلمانان و بنى هاشمكرده بود و از كسانى بود كه در خفا و پنهانى
خوار و بار و آذوقهبار شتر كرده و بدهانه دره ميآورد و آنرا بميان
دره رها ميكرد تابدستبنى هاشم افتاده و مصرف كنند.
روزى هشام بن عمرو بنزد زهير بن ابى امية كه-او نيز بابنى هاشم
بستگى داشت و-مادرش عاتكة دختر عبد المطلب بودآمده و گفت:اى زهير
تا كى بايد شاهد اين منظره رقتبارباشى؟ تو اكنون در آسايش و خوشى
بسر مىبرى،غذا ميخورى،لباس مىپوشى با زنان آميزش مىكنى،اما
خويشان نزديك تو به آن وضع هستند كه خود ميدانى!نه كسى بآنها چيز
ميفروشد ونه چيزى از ايشان ميخرند،نه زن به آنها ميدهند و نه از
ايشان زنميگرند؟...
هشام دنباله سخنان خود را ادامه داده گفت:
-بخدا اگر اينان خويشاوندان ابو الحكم(يعنى ابو جهل)
بودند و تو از وى مىخواستى چنين تعهدى براى قطع رابطه با
آنهاامضاء كند او هرگز راضى نميشد!
زهير-كه سخت تحت تاثير سخنان هشام قرار گرفته بود-گفت:من يكنفر
بيش نيستم آيا به تنهائى چه ميتوانم بكنم وچه كارى از من ساخته
است،بخدا اگر شخص ديگرى مرا دراينكار همراهى ميكرد من اقدام بنقض
آن ميكردم،هشام گفت:
آن ديگرى من هستم كه حاضرم تو را در اينكار همراهى كنم!
زهير گفت:ببين تا بلكه شخص ديگرى را نيز با ما همراهكنى.
هشام بهمين منظور نزد مطعم بن عدى و ابو البخترى(برادرابو جهل)و
زمعة بن اسود كه هر كدام داراى شخصيتى بودندرفت و با آنها نيز
بهمان گونه گفتگو كرد و آنها را نيز بر اينكارمتفق و هم عقيده نمود
و براى تصميم نهائى و طرز اجراى آن قرارگذاردند شب هنگام در دماغه
كوه«حجون»در بالاى مكهاجتماع كنند و پس از اينكه در موعد مقرر و
قرارگاه مزبور حضور بهمرسانيدند زهير بن ابى اميه به عهده گرفت كه
آغاز بكار كند وآن چند تن ديگر نيز دنبال كار او را بگيرند.
چون فردا شد زهير بن ابى امية بمسجد الحرام آمد و پس ازطوافى كه
اطراف خانه كعبه كرد ايستاد و گفت:اى مردم مكهآيا رواست كه ما
آزادانه و در كمال آسايش غذا بخوريم و لباسبپوشيم ولى بنى هاشم از
بىغذائى و نداشتن لباس بميرند و نابودشوند؟بخدا من از پاى ننشينم
تا اين ورق پاره ننگين را كهمتضمن آن قرار داد ظالمانه است از هم
پاره كنم!
ابو جهل كه در گوشه مسجد ايستاده بود فرياد زد:بخدا
دروغگفتى،كسى نمىتواند قرار داد را پاره كند،زمعة بن اسود گفت:
تو دروغ ميگوئى و بخدا سوگند ما از همان روز اول حاضر بهامضاى
آن نبوديم،ابو البخترى از گوشه ديگر فرياد برداشت:زمعةراست ميگويد
و ما از ابتدا بنوشتن آن راضى نبوديم،مطعم بنعدى از آنسو داد
زد:حق با شما دو نفر است و هر كس جز اينبگويد دروغ گفته،ما از
مضمون اين قرارداد و هر چه در آن نوشتهاستبيزاريم،هشام بن عمرو
نيز سخنانى بهمين گونه گفت،ابو جهل كه اين سخنان را شنيد گفت:اين
حرفها با مشورت قبلىاز دهان شما خارج ميشود و شما شبانه روى
اينكار تصميمگرفتهايد!
خبر دادن رسولخدا صلى الله عليه و آله از سرنوشت صحيفه
و بر طبق برخى از تواريخ:در خلال اين ماجرا شبى رسولخداصلى الله
عليه و آله نيز از طريق وحى مطلع گرديد و جبرئيل به اوخبر داد كه
موريانه همه آن صحيفه ملعونه را خورده و تنها قسمتىرا كه«بسمك
اللهم»در آن نوشته شده و يا نام«الله»در آن ثبتشده باقى گذارده
و سالم مانده است، (6) حضرت اين خبر را بهابو طالب
داد،و ابو طالب به اتفاق آنحضرت و جمعى از خاندانخود بمسجد الحرام
آمد و در كنار كعبه نشست،قرشيان كه او راديدند پيش خود گفتند:حتما
ابو طالب از اين قطع رابطه خستهشده و براى آشتى و تسليم محمد
بدينجا آمده از اينرو نزد وى آمدهو پس از اداى احترام بدو گفتند:
-اى ابو طالب گويا براى رفع اختلاف و تسليم برادر زادهاتمحمد
آمدهاى؟
گفت:نه!محمد خبرى بمن داده و دروغ نمىگويد اوميگويد:پروردگارش
بوى خبر داده كه موريانه را مامور ساخته تا آن صحيفه را به استثناى
آن قسمت كه نام خدا در آن است همهرا بخورد اكنون كسى را بفرستيد
تا آن صحيفه را بياورد اگرديديد كه سخن او راست است و موريانه آنرا
خورده بيائيد و ازخدا بترسيد و دست از اين ستمگرى و قطع رابطه با
ما برداريد، واگر دروغ گفته بود من حاضرم او را تحويل شما بدهم!
همگى گفتند:اى ابو طالب گفتارت منصفانه است و ازروى عدالت و
انصاف سخن گفتى و بدنبال آن،تعهدنامه را كهدر خانه كعبه و يا نزد
مادر ابو جهل بود آورده و ديدند بهمانگونهكه ابو طالب خبر داده
بود جز آن قسمتى كه جمله«بسمك اللهم» در آن بود بقيه را موريانه
خورده است.
اين دو ماجرا سبب شد كه قريش به دريدن صحيفه حاضرگردند و موقتا
دست از لجاج و عناد و قطع رابطه بردارند ولى بااينهمه احوال،بزرگان
ايشان حاضر به پذيرفتن اسلام نشدند وگفتند:باز هم ما را سحر و جادو
كرديد،اما جمع بسيارى ازمردم با مشاهده اين ماجرا مسلمان شدند.
و در باره اين ماجرا بنابر مشهور كه سه سال و بنابر قولىچهار
سال طول كشيد ابو طالب اشعارى گفت كه از آنجمله استاشعار زير:
و قد جربوا فيما مضى غب امرهم و ما عالم امرا كمن لا يجرب و قد
كان فى امر الصحيفة عبرة متى ما يخبر غائب القوم يعجب محا الله
منها كفرهم و عقوقهم و ما نقموا من باطل الحق مغرب فاصبح ما قالوا
من الامر باطلا و من يختلق ما ليس بالحق يكذب فامسى ابن عبد الله
فينا مصدقا على سخط من قومنا غير معتب فلا تحسبونا مسلمين محمدا
لدى عزمة منا و لا متعزب
پىنوشتها:
1-و برخى گفتهاند:ابتدا آن را در كعبه آويختند و سپس
از ترس آنكه مورد دستبردقرار گيرد آن را به مادر ابو جهل
سپردند.
2-دوران اين محاصره را عموما سه سال و برخى هم مانند
طبرسى در اعلام الورىچهار سال ذكر كردهاند.
3-سيره ابن اسحاق-ط تركيه-ص 138.
4-برخى اين مطلب را بعيد دانسته و گفتهاند حكيم بن
حزام مردى سودجو ومال پرست و به احتكار مواد خوراكى معروف
بوده و از چنين شخصى گذشت و ترحمبه اين اندازه بعيد است
مگر آنكه بگوئيم:اين كار را هم بمنظور سود جوئى و
فروشمواد خوراكى به چند برابر قيمت واقعى آن به بنى هاشم
انجام ميداده،و بهر صورتگفتهاند:چون وى از طايفه زبير و
حاميان عثمان و دشمنان امير المؤمنين عليه السلامبوده
احتمال اينكه حديثسازان حرفهاى و مزدور خواسته باشند
درباره او فضيلتىجعل كرده و بتراشند بعيد بنظر نمىرسد.
چنانچه درباره ابو العاص بن ربيع داماد رسول
خدا(ص)نيز كه از قبيله بنى اميه بود و در ذيل داستانش
را مىخوانيد همين احتمالرا دادهاند،و الله العالم
5-سيره ابن اسحاق-ط تركيه-ص 137.
6-و در برخى نقلها مانند روايت كازرونى در
كتاب«المنتقى»بعكس اين ذكرشده است،ولى نقل اول صحيحتر
بنظر ميرسد و اشعار ابو طالب نيز كه در ذيل خواهدآمد
مىتواند شاهدى بر صحت آن نقل باشد.