قسمتيازدهم
داستان معراج رسول خدا(ص)
در داستان معراج رسول خدا(ص)نيز همانند داستانشق القمر موضوعات
مختلفى مورد بحث قرار گرفته كه ما نيز بهخواستخداى تعالى بايد در
چند بخش آنرا مورد بحث قراردهيم:
1-اسراء و معراج
نخستين مطلبى كه بايد مورد توجه در اين داستان قرار گيردآن است
كه داستان معراج رسول خدا(ص)مركب از دو قسمتبوده،قسمت نخست آن كه
از مسجد الحرام(در شهر مكه) تامسجد الاقصى(در سرزمين فلسطين)و
بالعكس انجام شده،ورسول خدا(ص)اين مسير را در يكى از شبها در
سالهاىتوقف خود در مكه از طريق اعجاز طى كرده،كه اين قسمت
رااصطلاحا در كتابها و تواريخ«اسراء»مىنامند و قسمت دوم كهاز
مسجد الاقصى به آسمانها انجام شده و طبق روايات با انبياءالهى
ديدار و گفتگو كرده و بهشت و جهنم و آيات بزرگ ديگرىاز آيات الهى
را مشاهده نموده است كه اين قسمت را اصطلاحا«معراج»مىنامند.
كه البته دليل هر يك از اين دو قسمت در قرآن و حديث ازيكديگر
جدا است و اختلافى هم كه در گفتار اهل حديث وتاريخ ديده ميشود و
همچنين اعتراضها و رد و ايرادهائى كه درداستان معراج شده و
پاسخهائى كه داده يا ميدهند هر كداممربوط به يكى از اين دو قسمت
است كه متاسفانه در پارهاى ازكتابها و كلمات برخى از بزرگان بخاطر
مخلوط شدن اين دوقسمت،بحثها نيز به يكديگر مخلوط شده و موجب ابهام
و اشكالگرديده است.
2-معراج در چه سالى اتفاق افتاد
در اينكه اسراء و معراج رسول خدا(ص)در چه سالى ازسالهاى بعثت
اتفاق افتاده اختلاف است،و اجمالا وقوع آن درمكه و قبل از هجرت
ظاهرا قطعى است.بدليل اينكه آيهاى همكه در سوره اسراء در اين
باره آمده و آيات سوره نجم نيز همگى در مكه نازل شده،و اما در
اينكه در چه سالى از سالهاى قبل ازهجرت بوده اختلاف است.
الف- از ابن عباس نقل شده كه گفته است در سال
دومبعثتبوده،چنانچه برخى گفتهاند: شانزده ماه بعد از
بعثتآنحضرت انجام شده (1) .
ب- از كتاب خرائج راوندى از امير المؤمنين عليه
السلامروايتشده كه در سال سوم اتفاق افتاده (2) .
ج- اقوال ديگرى هم وجود دارد،مانند قول به وقوع آن درسال پنجم
يا ششم يا دهم يا دوازدهم و يا اينكه گفتهاند:يكسال و پنج ماه
قبل از هجرت يا يك سال و ششماه و يا ششماهقبل از آن... (3)
.
ولى بنظر مىرسد كه از رويهمرفته روايات در اين بارهاستفاده
مىشود كه معراج آنحضرت-برخلاف آنچه برخىپنداشتهاند-قبل از وفات
ابو طالب و خديجه بوده و بنابر اين ظاهرآن است كه معراج قبل از سال
دهم انجام شده است.و الله اعلم.
چنانچه در ماه و شب آن نيز اختلاف زيادى است زيرابرخى
گفتهاند:در شب هفدهم ماه مبارك رمضان بوده و قولديگر آنكه در شب
هفدهم ربيع الاول و يا شب دوم آن ماه و يا درشب بيست و هفتم رجب
انجام شده و يا شب جمعه اول ماه رجببوده (4) ...
و بهر صورت به گفته مرحوم علامه طباطبائى اين بحثبراىما چندان
مهم نيست كه در تاريخ سال و روز و ماه وقوع معراجغور كرده و
وقتخود را بگيريم،و مهم براى ما بحثهاى آيندهاست،و البته تذكر
اين مطلب لازم است كه از روى همرفتهروايات استفاده ميشود كه معراج
و اسراء رسول خدا(ص)دو بارو يا بيشتر اتفاق افتاده چنانچه در
فصلهاى آينده روى آن مشروحابحثخواهيم كرد-ان شاء الله تعالى-.
3-اسراء از كجا انجام شد؟
همانگونه كه در تاريخ ماه و سال و شب اسراء اختلاف ديدهمىشود
در جا و مكانى هم كه آنحضرت از آن جا به اسراء رفتاختلاف است كه
برخى گفتهاند از شعب ابى طالب اسراءانجام شده و در برخى از روايات
آمده كه از خانه ام هانى دخترابو طالب آنحضرت به اسراء رفت و آيه
شريفه«سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام...»را به همه
شهر مكه تاويل كردهو گفتهاند:مراد از«مسجد الحرام»همه حرام مكه
است.و برخىهم گفتهاند:تاويل و حمل لفظ بر مجاز خلاف ظاهر است
واسراء از خود مسجد الحرام انجام شده.
ولى با تذكرى كه در بخش قبلى داديم كه اسراء بيش ازيكبار انجام
شده ميتوان ميان اين روايات را اينگونه جمع كرد كهيكبار از مسجد
الحرام بوده و دفعات ديگر از خانه ام هانى و ياشعب ابى طالب.
اگر چه قول آخر يعنى انجام آن از شعب ابى طالب بعيد بنظرميرسد
زيرا بر طبق برخى از روايات هنگامى كه ابو طالب درآنشب از غيبت
آنحضرت اطلاع يافتبنى هاشم را درمسجد الحرام گرد آورد و شمشيرش را
برهنه كرده قريش را تهديدبه جنگ كرد،و چون صبح شد و رسول
خدا(ص)بازگشت،بمسجد الحرام آمده و آنچه را ديده بود براى قريش نقل
كرد و ازكاروانى كه در راه ديده بود خبر داد،و خبرهاى ديگر،كه
بابودن آنحضرت در شعب و سالهاى محاصره قريش مناسبنيست.
و احتمال ديگر نيز آنست كه از خانه ام هانى و يا شعبابى طالب
خارج شده و بمسجد الحرام آمده و از آنجا به اسراء رفتهباشد.
4-اسراء چگونه انجام شد؟
شايد بيشترين اختلاف نظرها و رد و ايرادها در ماجراى اسراءو
معراج رسول خدا(ص)در اين بخش از داستان مزبور باشد كههر كس براى
خود نظرى ارائه كرده تا آنجا كه عايشه-با اينكهدر هنگام اسراء
رسول خدا(ص)پيوندى با آنحضرت نداشتهو سالها بعد از آن بعنوان همسر
بخانه آنحضرت آمده و اساسا چندسال اندك از عمر او بيش نگذشته بود-و
يا اصلا بدنيا نيامدهبوده (5) در اينجا اظهار نظر كرده
و گفته است:
«ما فقد (6) جسد رسول الله(ص)و لكن الله اسرى
بروحه» (7) .
جسم رسول خدا(ص)مفقود نشد(يا آنرا ناپديد نيافتم)ولى خدا
روحآنحضرت را به اسراء برد.
و يا معاويهاى كه در آنروزگار بچهاى بيش نبوده و دركوچههاى
مكه بدنبال پدرش ابو سفيان سرگرم توطئه و آزار رسولخدا(ص)شب و
روزش را سپرى مىكرده و تا پايان عمر هم دردشمنى خود با بنى هاشم و
خاندان آنحضرت و از بين بردنفضائل و محو نام و آوازه آنها لحظهاى
دريغ نكرده و از اينگونه معارف بوئى نبرده در اينجا به اظهار
عقيده پرداخته و دربارهاسراء گفته است:
«انها رؤية صادقة» (8) .
-رؤياى صادق و خواب درستى بوده؟!
و قبل از آنكه نظرات و عقايد ديگران را بيان داريم براىروشن
شدن ذهن خوانندگان محترم بايد بگوئيم اينگونه نظرهامخالف اجماع
دانشمندان و صريح آيات قرآنى است،كه اسراءرسول خدا(ص)با روح و جسم
هر دو بوده،زيرا آيه شريفه سورهاسراء اينگونه است:
«سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الىالمسجد
الاقصى». (9) منزه است آن خدائى كه سير شبانه داد بنده
خود را از مسجد الحرام به مسجداقصى.
و با توجه به اينكه آيه شريفه در مقام امتنان و منت گذارى
بررسول خدا است و اين داستان را بعنوان يك معجزه وامر خارق
العادهاى كه از قدرت و عظمتبىانتهاى خداى عز و جلسرچشمه گرفته
استبيان مىدارد،و آنرا نشانهاى از عظمتخود ميداند...
و علت آنرا نيز نشان دادن آيات و نشانههاى عظمتخودبه پيامبر
بزرگوارش ذكر كرده و بدنبال آن مىفرمايد:
«لنريه من آياتنا» (10) .
يعنى-تا به او نشان دهيم آيات و نشانههاى خود را.
بديهى است كه اين تعبيرات با خواب ديدن و سير شبانه درخواب
هيچگونه تناسبى ندارد،و اين خواب را همه كس ميتواندبه بيند چه صالح
و چه غير صالح،و بگفته مرحوم علامه طباطبائىچه بسا افراد غير صالح
و گناهكار خوابهائى بهتر و جالبتر ازمردمان مؤمن و با تقوى
ببينند،و خواب در نزد عموم مردم جزنوعى از تخيل و خيال پردازى نيست
كه نمىتواند نشانه قدرت وعظمتخداى تعالى باشد...
و نيز با توجه به اينكه«عبد»كه در آيه آمده به جسم و روحهر دو
اطلاق ميشود،چنانچه در جاهاى ديگر قرآن هست.
و بهر صورت اصل اين مطلب كه اسراء رسول خدا(ص)باجسم و روح بوده
با توجه به مدلول آيه شريفه و تواتر روايات واردهو اجماع و اتفاق
كلمات دانشمندان اسلامى قابل انكار نيست (11) ، تنها در
مورد معراج رسول خدا(ص)از بيت المقدس به آسمانها وبازگشت آنحضرت و
مشاهدات او در آسمانها و ديدار و گفتگو باپيمبران الهى،بحث و
مناقشه بسيار شده كه اجمالى از آن ذيلااز نظر شما مىگذرد:
مرحوم طبرسى در كتاب مجمع البيان پس از ذكر اصلداستان اسراء
ميگويد:تمامى رواياتى كه در داستان اسراء ومعراج رسيده به چهار
دسته تقسيم ميشود:
1- آندسته از رواياتى كه صحت آنها مقطوع استبخاطر تواتر اخبار
در اين باره و گواهى علم و دانش به صحت آن.
2- آنچه در روايات آمده و عقول مردم صدور آنرا تجويز نمودهو
اصول اسلامى نيز از قبول آنها ابائى ندارد و مىپذيرد،كه ماهم آنها
را مىپذيريم و ميدانيم كه آنها در بيدارى بوده نه در خواب.
3- رواياتى كه ظاهر آنها مخالف با بعضى از اصول اسلامىاست ولى
تاويل آنها بنحوى كه با اصول عقلى موافق باشدممكن است كه ما
اينگونه روايات را بهمين نحو تاويل مىكنيم.
4- رواياتى كه نه ظاهر آنها صحيح است و نه قابل تاويلاست مگر
با سختى و دشوارى شديد كه در اينگونه روايات بهترآنست كه آنها را
نپذيرفته و كنار بزنيم.
مرحوم طبرسى پس از اين تقسيم بندى مىفرمايد:
اما دسته اول كه مقطوع است همان اصل اسراء و معراجآنحضرت
استبطور اجمال.
و اما دسته دوم مانند رواياتى است كه آنحضرت در آسمانهاگردش
كرده و پيمبران را ديده و عرش و سدرة المنتهى و بهشت ودوزخ را
مشاهده نموده و امثال اينها.
و اما دسته سوم مانند آنچه روايتشده كه آنحضرت مردمىرا در
بهشت مشاهده نمود كه به نعمتهاى الهى متنعم بودند وجمعى را در دوزخ
ديد كه در آن معذب بودند كه اينگونه روايات حمل ميشود بر اينكه
اوصاف و نامهاى ايشان را ديده نه خودشانرا.
و اما دسته چهارم(كه قابل پذيرش نيست)مانند آن رواياتىكه رسول
خدا(ص)با خداى تعالى رو در رو سخن گفت و او راديده و با او بر تخت
نشست و امثال اينگونه رواياتى كه ظاهرآنها موجب تشبيه خدا و
جسمانيت او است كه خداى تعالى ازآنها منزه است و هم چنين رواياتى
كه ميگويد:در آن شب شكمآنحضرت را شكافته و شستشو دادند (12)
(كه اينها را نمىتوانپذيرفت)زيرا آن بزرگوار از عيب و زشتى
مبرا است و چگونهممكن است دل و معتقدات آنرا با آب شستشو داد!
(13) .
و مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان پس از ذكر كلامطبرسى
ميگويد:
تقسيم مزبور به جا است،جز اينكه بيشتر مثالهائى كه آوردهمورد
اشكال است،مثلا گردش در آسمانها و ديدن انبياء و امثالآن و همچنين
شكافتن سينه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) وشستشوى آن را از دسته
چهارم شمرده و حال آنكه از نظر عقلهيچ اشكالى ندارد.زيرا مىتوان
گفت همه آنها از باب تمثلاتبرزخى و يا روحى بوده است،و روايات
معراج پر است از ايننوع تمثلات،مانند مجسم شدن دنيا در هيات زنى
كه همه رقمزيور دنيائى به خود بسته و تمثل دعوت يهوديت و نصرانيت
وديدن انواع نعمتها و عذابها براى بهشتيان و دوزخيان و
امثالاينها.
و از جمله مؤيداتى كه گفتار ما را تاييد مىكند اختلاف
لحناخبار اين باب است در بيان يك مطلب،مثلا در بعضى از آنهادرباره
صعود رسول خدا به آسمان مىگويد كه به وسيله براقصورت گرفته و در
بعضى ديگر بال جبرئيل آمده و در بعضىنردبانى كه يكسرش روى صخره
بيت المقدس و سر ديگرش بهبام فلك و آسمانها رفته است،و از اين
قبيل اختلاف تعبير دربيان يك حقيقتبسيار است كه اگر كسى بخواهد
دقت كند درخلال اين روايات اين باب بسيار خواهد ديد.
بنابر اين از همين جا مىتوان حدس زد كه منظور از اينبيانات
مجسم ساختن امرى غير جسمى و غير مادى استبهصورت امرى مادى به نحو
تمثيل و يا تمثل روحى و وقوع اينگونهتمثيلات در ظواهر كتاب و سنت
امرى است واضح كه به هيچ وجه نمىشود انكارش كرد. (14)
و مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب گويد:
مردم در معراج اختلاف كردهاند،خوارج آن را انكار كرده وفرقه
جهميه گفتهاند معراج، روحانى و به صورت رؤيا بوده است،ولى فرقه
اماميه و زيديه و معتزله گفتهاند تا بيت المقدسروحانى و جسمانى
بوده،چون آيه شريفه دارد:«تا مسجداقصى».عدهاى ديگر گفتهاند: از
اول تا به آخر حتى آسمانها راهم با جسد و روح خود معراج كرده است،و
اين معنى ازابن عباس و ابن مسعود،و جابر و حذيفه و انس و عايشه و
ام هانىروايتشده است.
و ما در صورتى كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكارنمىكنيم،و
چگونه انكار كنيم با اينكه سابقه آن در دستهست،و آن معراج موسى بن
عمران(عليه السلام)است كهخداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور
سينا برد،و در قرآن درخصوص آن فرمود:«و ما كنتبجانب الطور»«تو در
جانب طورنبودى»،و نيز ابراهيم را تا آسمان دنيا برده در قرآن
فرموده:«و كذلك نرى ابراهيم...»«اينچنين به ابراهيم نشان
داديم...»،وعيسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده:«و رفعناه
مكاناعليا»«او را تا جايى بلند عروج داديم»و در باره رسول خدا(صلى
اللهعليه و آله)فرموده:«فكان قاب قوسين»«پس تا اندازه دو تير
كمانرسيد»و معلوم است كه اين بخاطر علو همت آن حضرت بود،واين بود
گفتار صاحب مناقب (15) .
و مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان پس از نقل كلامابن
شهر آشوب گويد:
ولى آنچه سزاوار است در اين خصوص گفته شود اين استكه
اصل«اسراء»و«معراج»از مسائلى است كه هيچ راهى بهانكار آن نيست
چون قرآن درباره آن به تفصيل بيان كرده،واخبار متواتره از رسول
خدا(صلى الله عليه و آله)و امامان اهل بيتبر طبق آن رسيده است.
و اما درباره چگونگى جزئيات آن،ظاهر آيه و رواياتمحفوف به
قرائنى است كه آيه را داراى ظهور نسبتبه آنجزئيات مىكنند.ظهورى
كه به هيچ وجه قابل دفع نيست،و بادر نظر داشتن آن قرائن از آيه و
روايات چنين استفاده مىشود كهآنجناب با روح و جسدش از مسجد
الحرام تا مسجد اقصى رفته،واما عروجش به آسمانها،از ظاهر آيات سوره
نجم كه به زودىانشاء الله به تفسيرش خواهيم رسيد و صريح روايات
بسيار زيادىكه بر مىآيد كه اين عروج واقع شده و به هيچ وجه
نمىتوان آنرا انكار نمود،چيزى كه هست ممكن استبگوئيم كه
اينعروج با روح مقدسش بوده است.
وليكن نه آنطور كه قائلين به معراج روحانى معتقدند كه بهصورت
رؤياى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤيا مىبودديگر جا نداشت آيات
قرآنى اينقدر درباره آن اهميت داده وسخن بگويد،و در مقام اثبات
كرامت درباره آنجناب بر آيد.
و همچنين ديگر جا نداشت قريش وقتى كه آنجناب قصه رابرايشان نقل
كرد آنطور به شدت انكار نمايند و نيز مشاهداتى كهآنجناب در بين
راه ديده و نقل فرموده با رؤيا بودن معراجنمىسازد،و معناى معقولى
برايش تصور نمىشود.
بلكه مقصود از روحانى بودن آن اين است كه روح مقدسآنجناب به
ماوراى اين عالم مادى يعنى آنجائى كه ملائكهمكرمين منزل دارند و
اعمال بندگان بدانجا منتهى شده ومقدرات از آنجا صادر مىشود عروج
نموده و آن آيات كبراىپروردگارش را مشاهده و حقايق اشياء و نتايج
اعمال برايشمجسم شده،ارواح انبياى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو
كردهاست،ملائكه كرام را ديده و با آنان صحبت نموده است و آياتىاز
آيات الهى را ديده كه جز با عباراتى
امثال«عرش»«حجب»«سرادقات»تعبير از آنها ممكن نبوده است.
اين است معناى معراج روحانى ولى آقايان چون قائل بهاصالت وجود
مادى بوده و در عالم به غير از خدا هيچ موجودمجردى را قائل نيستند
و از سوى ديگر كه كتاب و سنت دروصف امور غير محسوسه اوصافى را بر
مىشمارد كه محسوس ومادى است مانند ملائكه كرام و عرش و كرسى و لوح
و قلم وحجب و سرادقات ناگزير شده اين امور را حمل كنند بر
اجسامماديهاى كه محسوس آدمى واقع نمىشوند و احكام ماده
راندارند،و نيز تمثيلاتى كه در روايات در خصوص مقاماتصالحين و
معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتايج اعمالو امثال آن وارد
شده بر نوعى از تشبيه و استعاره حمل نموده،درنتيجه خود را به ورطه
سفسطه بيندازند حس را خطاكار دانستهقائل به روابطى جزافى و نامنظم
در ميان اعمال و نتايج آن شوندو محذورهاى ديگرى از اين قبيل را
ملتزم گردند.
و نيز به همين جهتبوده كه وقتى يكعده از انسانها معراججسمانى
رسول خدا را انكار كردهاند ناگزير شدهاند كه بگويندمعراج آن حضرت
در خواب بوده چون رؤيا به نظر ايشان يكخاصيت مادى استبراى روح
مادى،و آنگاه ناچار شدهاندآيات و رواياتى را كه با اين گفتارشان
سازگارى نداشته تاويل كنند گو اينكه از آيات و روايات يكى هم با
گفتار ايشان سازگارنيست (16) .
آيات سوره مباركه نجم و داستان معراج
نگارنده گويد:پيش از اينكه به جمعبندى و نتيجهگيرى ونقل اقوال
بقيه علماى اسلام و دانشمندان بپردازيم لازم استآيات شريفه سوره
نجم را نيز كه بگفته عموم مفسرين مربوط بهداستان معراج رسول
خدا(ص)(يعنى قسمت دوم از ماجراىاسراء و معراج)است مورد بحث و
تحقيق قرار داده و سپس بهجمع بندى اقوال و نتيجهگيرى آنها
بپردازيم،و در آغاز، متن اينآيات را با ترجمه ساده آن براى شما
ميآوريم و سپس به تفسير ومعناى آن ميپردازيم خداى تعالى در اين
سوره چنين ميفرمايد:
«و النجم اذا هوى،ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى
انهو الا وحى يوحى علمه شديد القوى ذو مرة فاستوى و هو بالافق
الاعلى ثمذنا فتدلى فكان قاب قوسين او اذنى فاوحى الى عبده ما
اوحى ما كذبالفؤاد ما راى ا فتمارونه على مايرى و لقد راه نزلة
اخرى عند سدرة المنتهىعندها جنة الماوى اذ يغشى السدرة ما يغشى ما
زاغ البصر و ما طغى لقدراى من ايات ربه الكبرى».
-قسم به آن ستاره هنگاميكه فرود آيد،كه اين رفيقتان نه گمراه
شدهو نه از راه بدر رفته،و نه از روى هوى سخن گويد،اين نيست جز
وحيى كه بهاو ميشود،و فرشته پرقدرت به او تعليم دهد،آن صاحب
نيروئى كه نمايانشد،و او در افق بالا بود،آنگاه كه نزديك شد و بدو
آويخت،كه بفاصلهدو كمان و يا نزديكتر بود،و به بندهاش وحى كرد
آنچه را وحى كرد،ودلش تكذيب نكرد آنچه را ديده بود،آيا با او در
آنچه ديده بود مجادلهميكنيد،يكبار ديگر نيز فرشته را ديد،نزد
درختسدر آخرين،كه بهشتاقامتگاه نزديك آنست،آندم كه درختسدر آنچه
را فرا گرفته بود فرا گرفته بود،ديدهاش خيره نشد و طغيان نكرد،و
شمهاى از نشانههاى بزرگپروردگارش را بديد.
البته همانطور كه مشاهده ميكنيد اين آيات شريفه مانند آيهكريمه
سوره«اسراء»آن صراحت را ندارد،و بخاطر افعال و ضمائربسيار و واضح
نبودن مرجع اين ضمائر و فاعل افعال مذكوره قدرىاجمال و ابهام دارد
و همين اجمال و ابهام به تفسير و معانى آنهاسرايت كرده و اختلافى
در گفتار مفسران در تفسير اين آياتبچشم مىخورد،كه ما براى نمونه
توجه شما را بموارد زير جلبميكنيم،از آن جمله است اين آيه:
«علمه شديد القوى»كه ضمير«علمه»را برخى به رسول خدابرگردانده
و برخى به قرآن.و مراد از«شديد القوى»نيز برخىگفتهاند جبرئيل
است و برخى گفتهاند:خداى تعالى است.
و در آيه بعدى نيز در معناى«ذو مرة فاستوى»برخى گفتهاند:
منظور از«ذو مرة»جبرئيل است و برخى گفتهاند:رسول خدااست.
چنانچه در فاعل«فاستوى»نيز همين دو قول وجود دارد.
و در مرجع ضمير«هو»در آيه«و هو بالافق الاعلى»و
فاعل«دنا»و«كان»نيز همين دو قول ديده ميشود.
و در فاعل آيه«فاوحى الى عبده...»نيز اختلاف است كهآيا جبرئيل
استيا خداى تعالى.
و اختلافات ديگرى كه با مراجعه به تفسيرهاى مختلف وگفتار مفسرين
شيعه و اهل نتبوضوح ديده ميشود.
و شايد بخاطر همين اجمال در اين آيات بوده كه مرحوم شيخطوسى در
داستان اسراء و معراج رسول خدا(ص)در تبيان فرموده:
«و الذى يشهد به القرآن الاسراء من المسجد الحرام الىالمسجد
الاقصى،و الثانى يعلم بالخبر» (17) .
-يعنى آنچه قرآن بدان گواهى دهد همان اسراء از مسجد الحرام تا
مسجداقصى است و قسمتبعدى آن يعنى ماجراى معراج رسول خدا(ص)از
روىاخبار معلوم شود.
و يا در كلام ابن شهر آشوب آمده بود كه:
«و قالت الامامية و الزيدية و المعتزلة بل عرج بروحه و بجسمه
الىبيت المقدس لقوله تعالى«الى المسجد الاقصى» (18)
.
كه ترجمهاش را قبل از اين خوانديد.
اگر چه در انتساب اين كلام به ابن شهر آشوب برخى ترديدكرده و
آنرا از تصرفات و تحريفات كسانى دانستهاند كه كتابمناقب ابن شهر
آشوب را مختصر كرده و اصل آنرا از بين بردهاند (19) .
و احتمالى هم كه در كلام علامه طباطبائى درباره معراج وتمثيلات
برزخيه و غيره خوانديد شايد روى همين خاطر بودهاست.
ولى با تمام اين احوال شواهد و قرائنى در همين آيات شريفههست
كه بخوبى شان نزول آنرا همانگونه كه بسيارى از مفسرانگفتهاند و
رواياتى هم در اين باره رسيده درباره معراج رسولخدا(ص)تاييد
ميكند،مانند آياتى كه داستان رؤيت رسولخدا(ص)به لفظ ماضى يا مضارع
آمده يعنى آيه 10 تا 18 كهبخوبى روشن است كه فاعل آنها رسول خدا
است و اين رؤيتهم بصورت معجزه و خرق عادت و در آسمانها و عوالم
ديگرى غير از اين دنيا صورت گرفته چنانچه براى اهل فن روشن است.
و سخن برخى نيز كه سعى كردهاند اين رؤيت را به رؤيتقلبى حمل
كنند و نظير حديث«ما رايتشيئا الا و رايت الله قبلهو بعده و
معه»بدانند خلاف ظاهر است،و اگر در موردى هم بخاطرمحال بودن متعلق
رؤيتبناچار حمل بر معنائى شود دليل برحمل جاهاى ديگر نمىشود،كه
بر اهل فن پوشيده نيست،وبحث و توضيح بيشتر هم در اين باره از بحث
ما كه يك بحثتاريخى استخارج بوده و شما را بجاهائى كه در اين
باره بحثعلمى و تفسيرى بيشترى كردهاند حواله ميدهيم،و تنها در
اينجاگفتار مرحوم مجلسى را نقل كرده و بدنبال نقل تاريخى خود
بازميگرديم:
ايشان پس از نقل گفتار فخر رازى از مفسران اهل سنت دراثبات
معراج جسمانى و گفتار شيخ طبرسى(ره)از مفسران بزرگوارشيعه در اين
باره گويد:
«بدانكه عروج رسول خدا(ص)به بيت المقدس و از آنجابه آسمان در يك
شب با بدن شريف خود از مطالبى استكه آيات و اخبار متواتر از طريق
شيعه و اهل سنتبداندلالت دارد و انكار امثال آنها يا تاويل آنها
به معراجروحانى يا به اينكه اين ماجرا در خواب بوده منشاى جزقلت
تتبع در آثار ائمه طاهرين،يا قلت تدين و ضعف يقين،و يا تحت تاثير
قرار گرفتن تسويلات و سخنانفيلسوف مآبانه فيلسوف نمايان ندارد.و
رواياتى كه دراين باب رسيده گمان ندارم همانند آن در چيزى از
اصولمذهب بدان اندازه رسيده باشد و بدين ترتيب من نمىدانمچه
باعثشده كه آن اصول را پذيرفته و ادعاى علم وآگاهى آنرا كردهاند
ولى در اين مقصد عالى توقفنمودهاند؟و براستى سزاوار است كه
بدانها گفته شود:
«افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض».
آيا به بعضى از كتاب ايمان آورده و به بعضى ديگر كفرميورزيد.
و اينكه براى عدم پذيرفتن آن مسئله محال بودن خرق و التيامدر
افلاك را بهانه كردهاند بر اهل خرد پوشيده نيست كهآنچه را در اين
باره بدان تمسك جستهاند جز از روىشبهات اوهام نيست،با اينكه دليل
آنها در اين باره برفرض صحت مربوط استبه آن فلك اعلى و فلك
الافلاككه به همه اجسام محيط ميباشد نه به افلاك زيرين و
انجاممعراج رسول خدا(ص) مستلزم خرق و التيام در آن نخواهدبود
(20) ،و اگر امثال اين شكوك و شبهات بتواند مانع از
قبولرواياتى گردد كه تواتر آنها به اثبات رسيده در اينصورتميتوان
در همه آنچه از ضروريات دين است توقف نمود!ومن براستى تعجب دارم از
برخى از متاخرين اصحابمانكه چگونه براى آنان در امثال اين گونه
امور سستىپيدا شده در صورتيكه مخالفين با اينكه در مقايسه با
ايشاناخبارشان كمتر و آثارشان نادرتر و پاى بنديشان كمتر استرد
آنها را تجويز نكرده و اجازه تاويل آنها را نمىدهند،كه اينان با
اينكه از پيروان ائمه اطهار عليهم السلام هستندو چند برابر آنها
احاديث صحيحه در دست دارند باز هم درجستجوى پيدا كردن آثار اندكى
هستند كه از سفهاى آنانرسيده و گفتارشان را همراه گفتار شيعيان
ذكرميكنند...» (21) .
و البته با توجه بدانچه گفته شد كه طبق روايات بسيار معراجرسول
خدا(ص)چند بار اتفاق افتاده،چه از نظر تاريخ و چه ازنظر كيفيت و
خصوصيات ميتوان نوعى توافق ميان اقوال مختلفبرقرار نمود،و به
اصطلاح با اين ترتيب ميان آنها را جمع كرد،بهاين نوع كه برخى در
سالهاى اول بعثت و برخى در سالهاى آخرو برخى در بيدارى و با جسم و
بدن و برخى در عالم رؤياء و يابصورت تمثيلات برزخى و غير اينها
بوده،و هر يك از اين اقوالناظر به يكى از آنها بوده است و الله
العالم.
و در پايان اين بحثبد نيستبرخى از رواياتى را نيز كه درباره
اصل داستان اسراء و معراج رسول خدا(ص)رسيده و ما درجاهاى ديگر بطور
تفصيل نقل كردهايم براى شما بياوريم وبدنبال بحث تاريخى خود باز
گرديم.
داستان معراج بر طبق روايات
معروف آن است كه رسولخدا«ص»در آنشب در خانهام هانى دختر
ابيطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتىكه آنحضرت به
سرزمين بيت المقدس و مسجد اقصى و آسمانهارفت و بازگشت از يك شب
بيشتر طول نكشيد بطورى كه صبحآنشب را در همانخانه بود،و در تفسير
عياشى است كه امامصادق(ع)فرمود:رسولخدا«ص»نماز عشاء و نماز صبح
را درمكه خواند،يعنى اسراء و معراج در اين فاصله اتفاق افتاد،و
درروايات به اختلاف عبارت از رسولخدا«ص»و ائمه معصومين روايتشده
كه فرمودند:
جبرئيل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مركبى را كهنامش«براق»
(22) بود براى او آورد و رسول خدا«ص»بر آن سوارشده و بسوى
بيت المقدس حركت كرد،و در راه در چند نقطهايستاد و نماز گذارد،يكى
در مدينه و هجرتگاهى كه سالهاىبعد رسولخدا«ص»بدانجا هجرت فرمود،و
يكى هم مسجدكوفه،و ديگر در طور سيناء،و بيت اللحم-زادگاه
حضرتعيسى(ع)-و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذاردهو از
آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق رواياتى كه صدوق(ره)و ديگران نقل كردهاند ازجمله
جاهائى را كه آن آنحضرت در هنگام سير بر بالاى زمينمشاهده فرمود
سرزمين قم بود كه بصورت بقعهاى ميدرخشيد وچون از جبرئيل نام آن
نقطه را پرسيد پاسخداد:اينجا سرزمين قماست كه بندگان مؤمن و
شيعيان اهل بيت تو در اينجا گرد ميآيندو انتظار فرج دارند و سختيها
و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نيز در روايات آمده كه در آنشب دنيا بصورت زنى زيبا وآرايش
كرده خود را بر آنحضرت عرضه كرد ولى رسول خدا«ص» بدو توجهى نكرده
از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنيا صعود كرد و در آنجا آدم ابو البشر را
ديد،آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان
برآنحضرت سلام كرده و تهنيت و تبريك گفتند،و بر طبق روايتىكه على
بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادق(ع)روايت
كردهرسولخدا«ص»فرمود: فرشتهاى را در آنجا ديدم كه بزرگتر از
اونديده بودم و(بر خلاف ديگران)چهرهاى در هم و خشمناكداشت و
مانند ديگران تبريك گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از
جبرئيل پرسيدم گفت:اين مالك،خازن دوزخاست و هرگز نخنديده است و
پيوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهكاران افزوده ميشود،بر او سلام كردم
و پس از اينكه جوابسلام مرا داد از جبرئيل خواستم دستور دهد تا
دوزخ را بمن نشاندهد و چون سر پوش را برداشت لهيبى از آن برخاست
كه فضا رافرا گرفت و من گمان كردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از
وىخواستم آنرا به حال خود برگرداند. (23)
و بر طبق همين روايت در آنجا ملك الموت را نيز مشاهدهكرد كه
لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى كه باآنحضرت داشت
عرضكرد:همگى دنيا در دست من همچوندرهم(و سكهاى)است كه در دست
مردى باشد و آنرا پشت و روكند،و هيچ خانهاى نيست جز آنكه من در هر
روز پنجبار بدانسركشى ميكنم و چون بر مردهاى گريه مىكنند
بدانهامىگويم:گريه نكنيد كه من باز هم پيش شما خواهم آمد و پساز
آن نيز بارها ميآيم تا آنكه يكى از شما باقى نماند،در اينجا بودكه
رسولخدا«ص»فرمود:براستى كه مرگ بالاترين مصيبت وسختترين حادثه
است،و جبرئيل در پاسخ گفت:حوادث پساز مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا بگروهى گذشتم كه پيش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاك و
گوشت ناپاك بود و آنها ناپاك را مىخوردند و پاك راميگذاردند،از
جبرئيل پرسيدم:اينها كيانند؟گفت:افرادى از امت توهستند كه مال حرام
ميخورند و مال حلال را واميگذارند و مردمىرا ديدم كه لبانى چون
لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچيده و در دهانشان
ميگذاردند،پرسيدم:اينها كيانند؟گفت: اينها كسانى هستند كه از
مردمان عيبجوئى مىكنند.و مردمانديگرى را ديدم كه سرشان را با سنگ
ميكوفتند و چون حال آنها را پرسيدم پاسخداد:اينان كسانى هستند كه
نماز شامگاه و عشاءرا نميخوانده و ميخفتند،و مردمى را ديدم كه آتش
در دهانشانميريختند و از نشيمنگاهشان بيرون مىآمد و چون وضع آنها
راپرسيدم،گفت:اينان كسانى هستند كه اموال يتيمان را به
ستمميخورند،و گروهى را ديدم كه شكمهاى بزرگى داشتند ونمىتوانستند
از جا برخيزند گفتم:اى جبرئيل اينها كيانند؟ گفت:كسانى هستند كه
ربا ميخورند،و زنانى را ديدم كه برپستان آويزانند،پرسيدم:اينها چه
زنانى هستند؟گفت: زنانزناكارى هستند كه فرزندان ديگران را بشوهران
خود منسوبميدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم كه تمام اجزاء
بدنشانتسبيح خدا ميكرد (24) .
و از آنجا به آسمان دوم رفتيم و در آنجا دو مرد را شبيهبيكديگر
ديدم و از جبرئيل پرسيدم: اينان كيانند؟گفت:هر دوپسر خاله يكديگر
يحيى و عيسى عليهما السلام هستند،بر آنها سلامكردم و پاسخ داده
تهنيت ورود به من گفتند،و فرشتگان زيادىرا كه به تسبيح پروردگار
مشغول بودند در آنجا مشاهده كردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتيم و در آنجا مرد زيبائى راكه
زيبائى او نسبتبه ديگران همچون ماه شب چهارده نسبتبستارگان ديگر
بود مشاهده كردم و چون نامش را پرسيدم جبرئيلگفت:اين برادرت يوسف
است،بر او سلام كردم و پاسخ داد وتهنيت و تبريك گفت،و فرشتگان
بسيارى را نيز در آنجا ديدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتيم و مردى را ديدم و چون
ازجبرئيل پرسيدم گفت:او ادريس است كه خدا ويرا به اينجاآورده،بر او
سلام كرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسيارى را
مانند آسمانهاى پيشين مشاهده كردم وهمگى براى من و امت من مژده خير
دادند.
سپس بآسمان پنجم رفتيم و در آنجا مردى را بسن كهولتديدم كه
دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسيدمكيست؟جبرئيل
گفت:هارون بن عمران است،بر او سلامكردم و پاسخ داد،و فرشتگان
بسيارى را مانند آسمانهاى ديگرمشاهده كردم.
آنگاه به آسمان ششم بالا رفتيم و در آنجا مردى گندمگون وبلند
قامت را ديدم كه مىگفت: بنى اسرائيل پندارند منگرامىترين
فرزندان آدم در پيشگاه خدا هستم ولى اين مرد از مننزد خدا
گرامىتر است،و چون از جبرئيل پرسيدم:كيست؟ گفت:برادرت موسى بن
عمران است،بر او سلام كردم جوابداد و همانند آسمانهاى ديگر
فرشتگان بسيارى را در حال خشوعديدم.
سپس بآسمان هفتم رفتيم و در آنجا بفرشتهاى برخورد نكردمجز
آنكه گفت:اى محمد حجامت كن و به امتخود نيزسفارش حجامت را بكن،و
در آنجا مردى را كه موى سر وصورتش سياه و سفيد بود و روى تختى
نشسته بود ديدم و جبرئيلگفت:او پدرت ابراهيم است،بر او سلام كرده
جواب داد وتهنيت و تبريك گفت،و مانند فرشتگانى را كه در
آسمانهاىپيشين ديده بودم در آنجا ديدم،و سپس درياهائى از نور كه
ازدرخشندگى چشم را خيره ميكرد،و درياهائى از ظلمت وتاريكى،و
درياهائى از برف و يخ لرزان ديدم و چون بيمناكشدم جبرئيل گفت:اين
قسمتى از مخلوقات خدا است.
و در حديثى است كه فرمود:چون به حجابهاى نور رسيدمجبرئيل از
حركت ايستاد و بمن گفت:برو!
و در حديث ديگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسيدم ودر آنجا
جبرئيل ايستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:اىجبرئيل در چنين
جائى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقتميكنى؟گفت اى محمد اينجا
آخرين نقطهاى است كه صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر
فرموده و اگر از اينجا بالاتر آيم پر و بالم ميسوزد (25)
،آنگاه با من وداع كرده و من پيش رفتم تا آنگاهكه در درياى
نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمتبهنور وارد
مىكرد تا جائيكه خداى تعالى ميخواست مرا متوقفكند و نگهدارد
آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اينكه آن سخنانى كه خدا بآنحضرت وحى كرده چه بودهاست در
روايات بطور مختلف نقل شده و قرآن كريم بطور اجمالو سربسته
ميگويد«فاوحى الى عبده ما اوحى»- پس وحى كرد بهبندهاش آنچه را
وحى كرد-و از اينرو برخى گفتهاند:مصلحتنيست در اينباره بحثشود
زيرا اگر مصلحتبود خداى تعالىخود ميفرمود،و بعضى هم گفتهاند:اگر
روايت و دليل معتبرىاز معصوم وارد شد و آنرا نقل كرد،مانعى در
اظهار و نقل آننيست.
و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه آن وحى مربوط بمسئلهجانشينى
و خلافت على بن ابيطالب(ع)و ذكر برخى از فضائلآنحضرت بوده،و در
حديث ديگر است كه آن وحى سه چيز بود:1- وجوب نماز2- خواتيم سوره
بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غير از شرك، و در حديث
كتاب بصائر استكه خداوند نامهاى بهشتيان و دوزخيان را باو داد.
و بهر صورت رسولخدا«ص»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى
باز گشتم و از همان درياهاى نور و ظلمت گذشتهدر سدرة المنتهى
بجبرئيل رسيدم و بهمراه او باز گشتم.
روايت ديگرى در اين باره
درباره چيزهائيكه رسولخدا«ص»آنشب در آسمانها وبهشت و دوزخ و
بلكه روى زمين مشاهده كرد روايات زيادديگرى نيز بطور پراكنده وارد
شده كه ما ذيلا قسمتى از آنها راانتخاب كرده و براى شما نقل
مىكنيم:
در احاديث زيادى كه از طريق شيعه و اهل سنت از ابنعباس و
ديگران نقل شده آمده است كه رسولخدا«ص»صورتعلى بن ابيطالب را در
آسمانها مشاهده كرد و يا فرشتهاى رابصورت آنحضرت ديد و چون از
جبرئيل پرسيد در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتياق ديدار
على(ع)را داشتند خداىتعالى اين فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و
هر زمان كه ما فرشتگان مشتاق ديدار على بن ابيطالب ميشويم به ديدن
اينفرشته ميآئيم.
و در حديث نيز آمده كه صورت ائمه معصومين پس ازعلى(ع)را تا حضرت
مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف درسمت راست عرش مشاهده كرد و چون
پرسيد گفتند:اينهاحجتهاى الهى پس از تو در روى زمين هستند.
و در حديث ديگرى است كه رسول خدا«ص»گويد:ابراهيمخليل در آنشب
فرمودند:-اى محمد امتخود را از جانب منسلام برسان و بآنها
بگو:بهشت آبش گوارا و خاكش پاك وپاكيزه و دشتهاى بسيارى خالى از
درخت دارد و با ذكر جمله«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا
الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الا بالله» درختى در آن دشتها
غرس ميگردد،امتخود را دستور داده تادرخت در آن زمينها زياد غرس
كنند. (26)
شيخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)ازرسولخدا«ص»روايت كرده
كه فرمود:در شب معراج چونداخل بهشتشدم قصرى از ياقوت سرخ ديدم كه
از شدتدرخشندگى و نورى كه داشت درون آن از بيرون ديده ميشد ودو
قبه از در و زبر جد داشت از جبرئيل پرسيدم:اين قصر ازكيست؟گفت:از
آن كسى كه سخن پاك و پاكيزه گويد،و روزه را ادامه دهد(و پيوسته
گيرد)و اطعام طعام كند،و در شبهنگامى كه مردم در خوابند تهجد-و
نماز شب-انجام دهد، على(ع)گويد:من به آنحضرت عرضكردم:آيا در ميان
امتشما كسى هست كه طاقت اينكار را داشته باشد؟فرمود:هيچميدانى
سخن پاك گفتن چيست؟عرضكردم:خدا و پيغمبرداناترند فرمود:كسى كه
بگويد:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللهو الله اكبر»هيچ
ميدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود:ماه
صبر-يعنى ماه رمضان-را روزه گيردو هيچ روز آنرا افطار نكند،و هيچ
دانى اطعام طعام چيست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:كسى كه
براى عيال ونانخواران-خود(از راه مشروع)خوراكى تهيه كند كه
آبروىايشان را از مردم حفظ كند،و هيچ ميدانى تهجد در شب كه
مردمخوابند چيست؟ عرضكردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: كسى كه
نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى كه يهود و نصارى و
مشركين ميخوابند.
اين حديث را نيز كه متضمن فضيلتى از خديجه-بانوىبزرگوار
اسلام-ميباشد بشنويد:
عياشى در تفسير خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده
كهرسولخدا«ص»فرمود:در آن شبى كه جبرئيل مرا بمعراج بردچون
بازگشتيم بدو گفتم:اى جبرئيل آيا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است
كه خديجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و
رسولخدا«ص»چون خديجه را ديداركرد سلام خداوند و جبرئيل را بخديجه
رسانيد و او در جوابگفت:
«ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام و على جبرئيل
السلام».
خبر دادن رسولخدا«ص»از كاروان قريش
ابن هشام در سيره در ذيل حديث معراج از ام هانى روايتكرده كه
گويد:رسول خدا«ص»آنشب را در خانه من بود و نمازعشاء را خواند و
بخفت،ما هم با او بخواب رفتيم، نزديكيهاىصبح بود كه ما را بيدار
كرد و نماز صبح را خوانده ما هم با اونماز گزارديم آنگاه رو به من
كرده فرمود:اى ام هانى من امشب چنانچه ديديد نماز عشاء را با شما
در اين سرزمين خواندم سپسبه بيت المقدس رفته و چند نماز هم در
آنجا خواندم و چنانچهمشاهده ميكنيد نماز صبح را دوباره در اينجا
خواندم.
اين سخن را فرموده برخاست كه برود من دست انداختهدامنش را
گرفتم بطورى كه جامهاش پس رفت و بدو گفتم:اىرسول خدا اين سخن را
كه براى ما گفتى براى ديگران مگو كهتو را تكذيب كرده و
مىآزارند،فرمود:بخدا!براى آنها نيز خواهمگفت!
ام هانى گويد:من به كنيزك خود كه از اهل حبشه بود گفتم: بدنبال
رسول خدا«ص»برو ببين كارش با مردم بكجا ميانجامد وگفتگوى آنها را
براى من باز گوى.
كنيزك رفت و باز گشته گفت:چون رسولخدا«ص»داستانخود را براى
مردم تعريف كرد با تعجب پرسيدند:نشانه صدقگفتار تو چيست و ما از
كجا بدانيم تو راست ميگوئى؟فرمود: نشانهاش فلان كاروان است كه من
هنگام رفتن بشام در فلانجاديدم و شترانشان از صداى حركتبراق رم
كرده يكى از آنها فراركرد و من جاى آنرا به ايشان نشان دادم و
هنگام بازگشت نيز درمنزل ضجنان(25 ميلى مكه)بفلان كاروان برخوردم
كه همگىخواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى
آنرا باسرپوش پوشانده بودند و كاروان مزبور هم اكنون از دره تنعيم
وارد مكه خواهند شد،و نشانهاش آن است كه پيشاپيش آنهاشترى خاكسترى
رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است كهيك لنگه آن سياه مىباشد.
و چون مردم اين سخنان را شنيدند بسوى دره تنعيم رفته وكاروان را
با همان نشانيها كه فرموده بود مشاهده كردند كه ازدره تنعيم وارد
شد و چون آن كاروان ديگر بمكه آمد و داستان رمكردن شتران و گم شدن
آن شتر را از آنها جويا شدند همه راتصديق كردند.
محدثين شيعه رضوان الله عليهم نيز بهمين مضمون-با
مختصراختلافى-رواياتى نقل كردهاند و در پايان برخى از آنها
چنيناست كه چون صدق گفتار آنحضرت معلوم شد و راهى براىتكذيب و
استهزاء باقى نماند آخرين حرفشان اين بود كه گفتند:
-اين هم سحرى ديگر از محمد!
پىنوشتها:
1- بحار الانوار ج 18 ص 381 و الصحيح من السيره ج 1 ص
269-270.
2- بحار الانوار ج 18 ص 379.
3- الميزان ج 13 ص 30-بحار الانوار ج 18 ص 302،319.
4- بحار الانوار ج 18 ص 319 و سيرة النبويه ج 2 ص
93-94.
5- ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت در كتاب
الاصابة ج 4 ص 348 ذكركرده كه عايشه چهار سال يا پنجسال
بعد از بعثت رسول خدا(ص)بدنيا آمد وهنگاميكه رسول خدا(ص)او
را بعقد خويش در آورد شش ساله بود و پس از دو ياسه سالگى
در نه سالگى وى در سال اول و يا سال دوم هجرت با او زفاف
نمود و روىقول اينكه اسراء و معراج رسول خدا(ص) در سال
سوم يا دوم بعثت اتفاق افتاده باشدعايشه در آن زمان هنوز
بدنيا نيامده بود مگر آنكه بگوئيم ايشان در اين باره
اجتهادكردهاند و همان مطالبى كه در حديث وحى مذكور شد.
6- و در برخى از روايات«ما فقدت»بجاى«ما فقد»است.
7- سيره ابن هشام ج 1 ص 399.
8- سيرة النبويه ج 2 ص 105-سيره ابن هشام ج 1 ص 400.
9- سوره اسراء-آيه 1.
10- سوره اسراء-آيه 1.
11- از دانشمندان معاصر شيعه مرحوم علامه طباطبائى در
اين باره فرموده:«اصلاسراء چيزى نيست كه بتوان آنرا انكار
كرد زيرا قرآن كريم بدان تصريح كرده وروايات از رسول خدا و
ائمه اهل بيت عليهم السلام در اين باره متواتر
است»(الميزانج 13 ص 31)و از دانشمندان معاصر اهل سنت
نويسنده فقه السيره«دكتر سعيدبوطى»در ضمن بحثى درباره
معجزات رسول خدا(ص)و نقل تعدادى از آنهامىگويد:«و من ذلك
حديث الاسراء و المعراج الذى نسوق هذا البحثبمناسبتهو هو
حديث متفق عليه لا تنكر قطعية ثبوته،و هو باجماع جماهير
المسلمين من ابرزمعجزاته»(فقه السيره ص 150)
12- اشاره استبه پارهاى از روايات كه در شب معراج
فرشتگان الهى طشت و آفتابهاى آوردند و شكم آن حضرت را
پاره كرده و شستشو دادند،نظير آن چه درداستان«شق صدر»پيش
از اين گذشت.
13- مجمع البيان ج 6 ص 395.
14- الميزان ج 13 ص 33-34.
15- مناقب ج 1 ص 177.
16- الميزان ج 13 ص 31-32.
17- تفسير تبيان ج 2 ص 194.
18- مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 135.
19- پاورقى بحار الانوار ج 18 ص 380.
20- در مقاله پيشين به تفصيل در اين باره بحثشد و
گفتيم كه اصلا اين مساله لزوم خرق و التيام در افلاك روى
فرضيه بطلميوس بوده كه افلاك را اجسامى بلورينتصور
مىكردهاند و پس از كشفيات جديد و هيئت امروز كه معلوم شد
افلاك به مداركرات و كواكب گفته مىشود و اصلا جسمى در كار
نيست و تا آنجا كه چشممسلح و غير مسلح كار مىكند جز جو و
هوا(و به تعبير قرآن«دخان»و دودى)بيشنيست اصلا جائى
براى اين حرف و شبهه باقى نمىماند.
21- بحار الانوار ج 18 ص 289-290.
22- در توصيف براق در چند حديث آمده كه فرمود:از الاغ
بزرگتر و از قاطر كوچكتر بود، داراى دو بال بود و هر گام
كه بر ميداشت تا جائى را كه چشم ميديد مىپيمود،ابن هشام
درسيره گفته براق همان مركبى بود كه پيغمبران پيش از
آنحضرت نيز بر آن سوار شده بودند.و در حديثى است كه
فرمود:صورتى چون صورت آدمى و بالى مانند بال اسب داشت،
وپاهايش مانند پاى شتر بود.و برخى از نويسندگان روز هم در
صدد توجيه و تاويل بر آمدهو«براق»را از ماده برق گرفته و
گرفتهاند:سرعت اين مركب همانند سرعتبرق و نور بوده.
23- و در حديثى كه صدوق(ره)از امام باقر نقل كرده رسول
خدا«ص»را از آن پس تا روزى كه از دنيا رفت كسى خندان
نديد.
24- صدوق(ره)در كتاب عيون بسند خود از امير المؤمنين
عليه السلام روايت كرده كه فرمود: من و فاطمه نزد
پيغمبر«ص»رفتيم و او را ديدم كه بسختى ميگريست و چون سبب
پرسيدمفرمود شبى كه بآسمانها رفتم زنانى از امتخود را در
عذاب سختى ديدم و گريهام براى سختى عذاب آنها است.زنى را
بموى سرش آويزان ديدم كه مغز سرش جوش آمده بود،و زنى
رابزبان آويزان ديدم كه از حميم(آب جوشان)جهنم در حلق او
ميريختند،و زنى را بهپستانهايش آويزان ديدم،و زنى را ديدم
كه گوشت تنش را ميخورد و آتش از زير او فروزان بود،و زنى
را ديدم كه پاهايش را بدستهايش بسته بودند و مارها و
عقربها بر سرش ريخته بودند،و زنى را كور و كر و گنگ در
تابوتى از آتش مشاهده كردم كه مخ سرش از بينى اوخارج ميشد
و بدنش را خورده و پيسى فرا گرفته بود،و زنى را به پاهايش
آويزان در تنورى ازآتش ديدم،و زنى را ديدم كه گوشت تنش را
از پائين تا بالا بمقراض آتشين مىبريدند،و زنى را ديدم كه
صورت و دستهايش سوخته بود و امعاء خود را ميخورد،و زنى را
ديدم كهسرش سر خوك و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع
عذاب گرفتار بود،و زنى را بصورت سگ ديدم كه آتش از پائين
در شكمش ميريختند و از دهانش بيرون ميآمد و فرشتگان
باگرزهاى آهنين بسر و بدنشان ميكوفتند.
فاطمه كه اين سخن را از پدر شنيد پرسيد:پدرجان آنها چه
عمل و رفتارى داشتند كهخداوند چنين عذابى برايشان مقرر
داشته بود؟فرمود!اما آن زنى كه بموى سر آويزان شدهبود زنى
بود كه موى سر خود را از مردان نامحرم نمىپوشانيد،و اما
آنكه بزبان آويزان بودزنى بود كه با زبان شوهر خود را
ميآزرد،و آنكه به پستان آويزان بود زنى بود كه از شوهرخود
در بستر اطاعت نمىكرد،و زنى كه به پاها آويزان بود زنى
بود كه بىاجازه شوهر ازخانه بيرون ميرفت و اما آنكه
گوشتبدنش را ميخورد آن زنى بود كه بدن خود را براى
مردمآرايش ميكرد،و اما زنى كه دستهايش را به پاها بسته
بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنى بود كه به طهارت
بدن و لباس خود اهميت نداده و براى جنابت و حيض غسل
نمىكرد و نظافت نداشت و نسبتبه نماز خود بىاهميتبود،و
اما آنكه كور و كر و گنگ بود آنزنى بود كه از زنا فرزند
دار شده و آنرا بگردن شوهرش ميانداخت،و آنكه گوشت تنش
رابمقراض مىبريدند آن زنى بود كه خود را در معرض مردان
قرار ميداد،و آنكه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود
ميخورد زنى بود كه وسائل زنا براى ديگران فراهم
ميكرد،وآنكه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چين
دروغگو بود،و آنكه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش
ميريختند زنان خواننده و نوازنده بودند...و سپس بدنبال
آنفرمود:
واى بحال زنى كه شوهر خود را بخشم آورد و خوشا بحال زنى
كه شوهر از او راضى باشد.
25- سعدى در اين باره گويد:
چنان گرم در تيه قربتبراند كه در سدره جبريل از او باز
ماند بدو گفت:سالار بيت الحرام كه اى حامل وحى برتر خرام
چو در دوستى مخلصم يافتى عنانم ز صحبت چرا تافتى بگفتا
فراتر مجالم نماند بماندم كه نيروى بالم نماند اگر يك سر
موى برتر پرم فروغ تجلى بسوزد پرم
26- و در حديث ديگرى كه على بن ابراهيم در تفسير خود
نقل كرده رسولخدا«ص»فرمودچون بمعراج رفتم وارد بهشتشده و
در آنجا دشتهاى سفيدى را ديدم و فرشتگانى را مشاهدهكردم
كه خشتهائى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان
مىسازند و گاهى هم دستاز كار كشيده بحالت انتظار
مىايستند،از ايشان پرسيدم:چرا گاهى مشغول شده و گاهىدست
مىكشيد؟گفتند:گاهى كه دست مىكشيم منتظر رسيدن مصالح
هستيم، پرسيدممصالح آن چيست؟پاسخ دادند گفتار مؤمن كه در
دنيا مىگويد:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و
الله اكبر»كه هر گاه اين جمله را ميگويد ما شروع بساختن
مىكنيم،و هرگاه خوددارى مىكند ما هم خوددارى ميكنيم.