فصل چهارم
داستان ولادت حضرت على(ع)
ازدواج حضرت محمد«ص»با خديجه،سبب شد تا آنبزرگوار با انتقال
به خانه جديد و تشكيل خانواده،از استقلالبيشترى در زندگى خويش
برخوردار گشته،و شالوده زندگىخود را بر آن اساس پىريزى كند.
از اين سال-كه سال بيست و پنجم عمر رسول خدا(ص)
بود-تا سال سىام عمر آن حضرت،اتفاق مهمى كه در تاريخضبط شده
باشد در زندگانى آن بزرگوار ذكر نشده،و بنابر طبقروايات مشهور
علماى شيعه و اهل سنت،در سال سىام عمر آنحضرت بود كه على بن ابى
طالب عليه السلام در خانه ابوطالببه دنيا آمد،و چون اين حادثه
تاريخى و بزرگ از جهات متعددى-حتى در اصل خلقت-مربوط به زندگانى
رسول خدا(ص)
مىشود،و پس از يكى دو سال نيز-بشرحى كه بعدا خواهيمگفت-اين
مولود جديد به خانه محمد«ص»منتقل گرديد و بهصورت فرزندى براى آن
بزرگوار درآمد،لازم است مقدارى درباره ولادت على عليه السلام،در
اينجا بحثشود.
پيوند على«ع»با رسول خدا«ص»در خلقت
در روايات زيادى كه از طريق دانشمندان شيعه و اهل سنتبما
رسيده،از رسول خدا«ص»روايتشده كه فرمود:من و علىاز يك نور
آفريده شديم...
و در برخى از آنها آمده است كه:من و على از يك درختخلق
شدهايم-كه ما در تاريخ زندگانى على عليه السلام،مقدارى از آنها را
نقل كردهايم-و در اينجا نيز آن روايات را براىشما نقل مىكنيم:
1-علامه شيخ سليمان قندوزى در كتاب ينابيع المودة (1)
بسند مرفوع از رسول خدا«ص»-روايت كرده كه فرمود:من وعلى از
يك نور آفريده شديم چهار هزار سال پيش از آنكه خدا آدمرا بيافريند
و چون خدا آدم را آفريد اين نور را در صلب آدمقرار داد،و همچنان
يكى بوديم تا در صلب عبد المطلب از يكديگرجدا شديم و در من نبوت
جايگير شد و در على وصايت.
2-علامه شيخ عبد الله حنفى مشهور به اخوانيات از ابىهريره
روايت كرده كه گويد.نزد رسول خدا«ص»نشسته بوديمكه على عليه
السلام وارد شد،رسول خدا فرمود:برادر و عمو زادهام هزار سال پيش
از آنكه دنيا را بيافريند،عمودى از نور آفريد و اورا در برابر عرش
خود قرار داد تا چون آغاز بعثت من شد آنرا دونيم كرد از نصف آن
پيغمبر شما را آفريد،و نيم ديگر على بنابيطالب است.
4-علامه اخطب خوارزم در كتاب مناقب (2) بسند خود
ازجابر روايت كرده كه رسول خدا«ص»فرمود:من و على از يكدرخت
آفريده شديم و مردم از درختهاى گوناگون.
5-علامه ابن حسنويه در كتاب«بحر المناقب»از ثمامهباهلى روايت
كرده كه رسول خدا«ص»فرمود:خداوند منو على را از يك درخت آفريد كه
من ريشه و اصل آن،و على تنه وفرع آن،و حسن و حسين ميوه آن،و شيعيان
ما برگ آن درختهستند.و هر كس به اين درخت چنگ زند داخل بهشتشده و
ازآتش دوزخ امان يافته است. (3)
از عبد الرحمن بن عوف روايت كرده كه (4) رسول
خدا«ص»فرمود:
شجره من هستم و فاطمه تنه آن و على پيوند آن،و حسن و حسينميوه
آن و شيعيان ما برگ آن هستند،و اصل آن درخت در بهشت عدن و ريشه و
تنه و پيوند و ميوه و برگ آن در بهشت است.وبدنبال آن اشعار زير را
از حلبى واعظ نقل كرده كه گويد:
يا حبذا دوحة فى الخلد نابتة ما مثلها نبتت فى الخلد من شجر
المصطفى اصلها و الفرع فاطمة ثم اللقاح على سيد البشر و الهاشميان
سبطاها لها ثمر و الشيعة الورق الملتف بالثمر انى بحبهم ارجو
النجاة غدا و الفوز مع زمرة من احسن الزمر
و نظير احاديث فوق را در احقاق الحق(ج 5 ص 242 تا 266)
در بيش از هفتاد حديث ديگر از كتابهاى اهل سنت روايت كردهكه ما
بخاطر رعايت اختصار همين شش حديث را آورديم.
چنانچه مشابه اين روايات در كتابهاى علماء بزرگوار شيعهنيز
آمده كه ما براى تيمن و تبرك يكى از آنها را نقل مىكنيم وتتبع
بيشتر را بعهده خواننده محترم مىگذاريم:
شيخ صدوق رضوان الله عليه در كتاب خصال،و مرحوماربلى در كتاب
كشف الغمة از محمد بن عبد الله از پدرش ازرسول خدا(ص)روايت كرده كه
فرمود:من و على نورى بوديم درپيشگاه خداى تعالى چهار هزار سال پيش
از آنكه آدم رابيافريند،و چون آدم را آفريد اين نور را در صلب او
قرار داد،وهمچنان از صلبى به صلب ديگر او را انتقال داد تا در
صلبعبد المطلب قرارش داد،و چون از صلب عبد المطلب بيرون آوردآنرا
به دو قسمت تقسيم كرد، قسمت مرا در صلب عبد الله قرارداد و قسمت
على را در صلب ابى طالب،پس على از من و مناز على هستم.
-گوشتش از گوشت من و خون او از خون من است،وهر كس على را دوست
دارد،بخاطر دوستى من است كه او رادوست داشته،و هر كس او را مبغوض
دارد بخاطر دشمنى با مناست كه او را مبغوض داشته است. (5)
و البته اين احاديث از دو نظر ديگر نيز قابل بحث است:
يكى از نظر اينكه آيا منظور از خلقت آنان قبل از آدمعليه
السلام به چهار هزار سال يا كمتر و بيشتر چيست؟و آيا اينروايات
نظير همان روايات ديگرى است كه بطور عموم ازمعصومين عليهم السلام
روايتشده كه خداوند ارواح را هزارانسال قبل از اجساد آفريد،و
دانشمندان اسلامى براى آنهامعناهاى مختلفى ذكر كرده و هر كدام بر
طبق نظريه و مدعاىخود،آنها را بگونهاى تفسير كردهاند،آنها كه
قائل به حدوث نفس بوده آن را دليلى بر مدعاى خود دانسته، و آنها كه
معتقد بهقدم نفس هستند بنوعى ديگر اين روايات را تفسير و معنى
كرده ودليلى بر مدعاى خود دانستهاند،و برخى از علماى اسلام نيز
حدوسط را گرفته و بگونه ديگرى معنا كردهاند.
و از شيخ مفيد«ره»نقل شده كه لفظ«خلق»را در اينروايات حمل
بر«تقدير»فرموده،و از برخى ديگر نيز حكايتشده كه حمل بر نوعى از
استعاره و تمثيل كردهاند،و بهر صورتاين گونه روايات از جمله
روايات مشكلهاى است كه هم در سندآنها و هم در مفهوم و معناى آنها
بحث زيادى شده و اساتيد فنهر كدام بنحوى درباره آنها قلمفرسائى
كردهاند.
و ديگر آنكه آيا منظور از نورى كه خداى تعالى ارواح رسولخدا و
امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام از آن آفريده و بنابراختلاف
روايات-هزاران سال قبل از خلقت آدم آنرابصورت عمودى يا درختى خلق
فرمود-چيست؟و آيا ماوراى اينخلقت و اين عالم،عوالم ديگرى وجود
دارد كه وجود ممكناتاين عالم-كه يكى از آنها نيز انسان است-پيش از
آنكه در اينعالم تجسم يابد بصورت و يا صورتهاى ديگرى در آن عالم
ياعوالم ديگر آفريده شده،و حالات و اطوارى در آنجا داشته تاهنگامى
كه به اين صورت و در اين عالم آمده؟و يا بگونهاىديگر بوده؟ پس از
اثبات چنين مطلبى آيا علت نزول اين ارواح مجردهو ملكوتى از آن
عالم نامحدود به اين عالم ناسوت و دنياىمحدود،و به تعبير شيخ
الرئيس از آن«مكان شامخ و عالى»بهاين«قعر حضيض»چه بوده است؟كه
ما در يكى از تاليفات ونوشتههاى ديگر خود كه در مورد هدف خلقت بحث
كردهايمقسمتى از سخنانى را كه در اين باره گفتهاند نقل كردهايم
(6) و دراينجا-كه بحث تاريخى است-مجالى براى تحقيق و بحث
دراين باره نيست ولى يك مطلب را-كه بخصوص به اين احاديثمربوط
مىشود-بايد بطور اجمال ذكر كنيم،شايد بدينوسيلهمقدارى از ابهام
اين مسئله برطرف گردد.و آن اينكه مجموعرواياتى كه در اين باره
رسيده است،بيش از صد روايت استكه در بابهاى پراكنده نقل شده و از
نظر مضمون بيش از حدتواتر است كه قابل رد و انكار نمىباشد.و
چنانچه ما نتوانيمبراى آنها معنائى كه قابل فهم و دركمان باشد
پيدا كنيم،بايدهمانگونه كه خود ائمه معصومين فرمودهاند،علم آن را
به خودشانواگذار نموده،و بخاطر آنكه معناى قابل فهمى براى آن
پيدانكرديم،نمىتوانيم نسبت جعل و دروغ به آنها داده و در صددانكار
و رد آنها برآئيم.
گذشته از اينكه-همانگونه كه اشاره شد-فكر و درك ماهر چه هم كه
زياد باشد همانند خود ما محدود و قاصر است،وچنانچه برخى
گفتهاند،محتمل است اين روايات،اشاره بههمان مراتب وجودى باشد كه
اصحاب حكمت متعاليه گفتهاندكه در باطن اين عالم،عالمى است اشرف و
اكمل،كه در باطنآن عالم نيز عالم اشرف و اكمل ديگرى است،و همچنين
تا برسدبه حق اول و واجب الوجود،كه از اين عوالم در روايات،بهعالم
غيب و نور و روح و عالم ذر و امثال آن تعبير شده،و از اينرو
مىتوان گفت كه آنچه در طليعه ممكنات از ناحيه ذات حق،شرف صدور
يافته،موجودى واحد و بسيط بوده كه در نهايتنورانيت و لطافت بوده و
تدريجا به عوالم ديگرى قدم نهاده كهبهمان نسبت تدريجا از نورانيت
و بساطت او كاسته شده تا دراين عالم ناسوت كه رسيده،به اين صورتى
كه اكنون مشاهدهمىشود درآمده،و از آنجا كه مظهر اعلاى اين ظهور
در عالمطبيعت و ناسوت،جسم رسول خدا«ص»و پس از وى،ولىكامل و
فرزندان آن بزرگوار هستند كه نفوس آنها نيز پرتوى(وبضعهاى)از وجود
آن حضرت است، بلكه همگى نور واحدىهستند،ائمه بزرگوار ما اين حقيقت
را با تعبيرهاى گوناگونى كهدر اين روايات هست براى ما بيان
كردهاند.و الله العالم. و بهر صورت روايات درباره اتحاد نور محمد
و علىعليهما السلام در خلقت زياد است،كه بهمين مقدار
اكتفامىشود،و اما بحثهاى ديگر مربوط به ولادت على عليه السلام،يكى
بحث درباره تاريخ ولادت آن بزرگوار است:
تاريخ ولادت آنحضرت
در مورد تاريخ ولادت على عليه السلام نيز-همانند ولادترسول
خدا«ص»-اختلاف زياد است، كه بگفته برخى مجموعآنها به دوازده قول
بالغ ميشود و از آنجمله است:
1-سيزدهم رجب سى سال پس از عام الفيل-ده سال قبل ازبعثت رسول
خدا«ص»-كه اين قول را شيخ«ره»در تهذيب،وكلينى«ره»در كافى،و
شهيد«ره»در كتاب دروس،و مفيد درارشاد،و طبرسى در اعلام الورى،و
ابن شهر آشوب در كتابمناقب اختيار كردهاند. (7)
و از علماء اهل سنت نيز از فصول المهمه ابن صباغ واستيعاب و
طبقات ابن سعد و سيره ابن هشام و مستدرك حاكم وتاريخ الخلفاء و
البداية و النهاية و ديگران نقل شده. (8) و مشهور ميان
محدثين و علماء شيعه نيز همين قول است.
2-سيزدهم رجب دوازده سال قبل از بعثت،كه اين قول نيزدر مصباح
الشريعه از عتاب بن اسيد نيز از كتاب اقبال الاعمالروايتشده
(9) ،و از علماء اهل سنت نيز از كتاب استيعاب ابنعبد البر و
نهاية الادب شيخ شهاب الدين نقل شده است. (10) و اقوال
ديگرى نيز نقل شده مانند اينكه ولادت آنحضرتهفتسال،يا هشتسال و
يا نه سال قبل از بعثت (11) و در هفتمشعبان و يا هفدهم
و بيست و سوم شعبان بوده (12) كه اينها اقوالنادرى است
و چندان اعتبارى ندارد.
ولادت آنحضرت در خانه كعبه بود
در اين باره نيز روايات بسيارى از طريق شيعه و اهل سنترسيده كه
ما ذيلا برخى از آن روايات را از كتابهاى اهل سنتبراى شما نقل
مىكنيم:
حاكم نيشابورى در كتاب مستدرك(ج 3 ص 483)حديثولادت على عليه
السلام را در خانه كعبه نقل كرده و گويد:
«و قد تواترت الاخبار ان فاطمة بنت اسد ولدت امير المؤمنين على
بن ابيطالب كرم الله وجهه فى جوف الكعبه.»
يعنى-اخبار متواتر است كه فاطمه بنت اسد امير المؤمنينعلى بن
ابيطالب كرم الله وجهه را در خانه كعبه بدنيا آورد.
و حافظ گنجى شافعى در كتاب كفاية الطالب(ص 260)ازحاكم روايت
كرده كه ميگويد:
امير المؤمنين على بن ابيطالب در مكه و در بيت الله الحرام درشب
جمعه سيزدهم رجب سال سىام از عام الفيل بدنيا آمد،وجز او مولودى
در بيت الله الحرام بدنيا نيامد،نه قبل از او و نه بعداز او،و اين
بخاطر بزرگداشت مقام و محل او بود كه بدين افتخارنائل گرديد.
و علامه امينى رحمه الله در جلد ششم الغدير صفحه 21 به
بعدداستان ولادت آنحضرت را در خانه كعبه از زياده از بيستكتاب از
كتابهاى اهل سنت و بيش از پنجاه كتاب از كتابهاىعلماء شيعه نقل
كرده و اشعار زيادى نيز به زبان عربى در اينباره ذكر مىكند كه از
آن جمله است اشعار سيد حميرى كه دوبيت آن اينگونه است:
ولدته فى حرم الاله و امنه و البيتحيث فناؤه و المسجد بيضاء
طاهرة الثياب كريمه طابت و طاب وليدها و المولد
و از آنجمله است اشعار شيخ حسين نجفى كه مىگويد:
جعل الله بيته لعلى مولدا يا له علا لا يضاهى لم يشاركه فى
الولادة فيه سيد الرسل لا و لا انبياها
و از آنجمله است قصيده سيد على نقى لكهنوى هندى
كهقافيهاش«لست ادرى»است و در آن قصيده كه در مدح على«ع»است
درباره ولادت آن حضرت مىگويد:
لم يكن في كعبة الرحمن مولود سواه اذ تعالى في البرايا عن مثال
في علاه و تولى ذكره في محكم الذكر الاله ايقول الغر فيه بعد
هذا:لست ادرى اقبلت فاطمة حاملة خير جنين جاء مخلوقا بنور القدس لا
الماء المهين و تردى منظر اللاهوت بين العالمين كيف قد اودع في جنب
و صدر؟لست ادري
و بالجمله اصل داستان متواتر است ولى در كيفيت آناختلافى در
روايات بچشم مىخورد كه در روايات اهل سنت تاجائيكه نگارنده
ديدهام اينگونه است كه چون درد زائيدن فاطمهبنت اسد را گرفت و
شكايتحال خود را به ابوطالب كرد،ابوطالب دست او را گرفته و بمسجد
الحرام آورد و بدرون خانهكعبه برد و بدو گفت:
«اجلسى على اسم الله»
-بنام خدا در اينجا بنشينو سپس فاطمه بنت اسد پسر زيبائى زائيد
و ابوطالب او را«على»ناميد،و اين حديث را ابن مغازلى در مناقب و
ابن صباغ در فصول المهمه و ديگران نقل كردهاند كه هر كه تفصيل
بيشترىرا در اين باره خواهد،مىتواند به كتاب احقاق الحق(ج 7-ص
486 به بعد)مراجعه و مطالعه نمايد.
و نظير اين ماجرا در برخى از روايات علماء شيعه نيز ذكرشده ولى
عموما در روايات علماء شيعه رضوان الله عليهم اينگونهاست كه خود
فاطمه بنت اسد هنگامى كه دچار درد زائيدن شدبكنار خانه آمد و از
خدا خواست تا امر ولادت مولودش را بر اوآسان گرداند،و بدنبال اين
دعا بود كه ديوار خانه كعبه شكافتهشد و فاطمه بدرون آن رفت و
على«ع»به دنيا آمد.
و اصل حديث مطابق آنچه شيخ صدوق(ره)در كتابهاىامالى و علل
الشرايع و معانى الاخبار و محدثين ديگر شيعهرضوان الله عليهم نقل
كردهاند اينگونه است كه از يزيد بن عنبروايتشده كه گويد:
من و عباس بن عبد المطلب و جمعى از قبيله«بنىعبد
العزى»روبروى خانه كعبه در مسجد الحرام نشسته بوديم كهناگهان
فاطمه بنت اسد كه درد زائيدن فرزند نه ماههاش كه در شكمداشت او
را ناراحت كرده بود پديدار گشته و نزد خانه آمد و گفت:
«رب انى مؤمنة بك و بما جاء من عندك من رسل و كتب،و انىمصدقة
بكلام جدى ابراهيم الخليل،و انه بنى البيت العتيق،فبحق الذى بنى
هذا البيت،و بحق المولود الذى فى بطنى لما يسرت علىولادتى»
پروردگارا،من ايمان دارم بتو و بهمه پيمبران و كتابهائى كهاز
سوى تو آمده،و گفتار جدم ابراهيم خليل را تصديق دارم و به اوكه اين
خانه كعبه را بنا كرد،پروردگارا بحق همان كسى كهاين خانه را بنا
كرد،و بحق اين نوزادى كه در شكم من است كهولادت او را بر من آسان
گردان.
يزيد بن قعنب گويد:ناگهان ديدم قسمت پشتخانه كعبهشكافته شد و
فاطمه بداخل خانه رفت و از ديدگاه ما پنهان گرديدو ديوار خانه
نيز(مانند نخست)بهم پيوست،ما كه چنان ديديم،خواستيم قفل در را باز
كنيم ولى در باز نشد،و دانستيم كه(سرىدر اينكار هست و اين
ماجرا)از جانب خداى تعالى است.
اين مطلب بسرعت در شهر پيچيد و مردم در سر هر كوى وبرزن از آن
بحث و گفتگو مىكردند،و زنان پردهنشين نيز از اينماجراى
شگفتانگيز باخبر شده و از آن سخن مىگفتند.
سه روز از اين ماجرا گذشت و چون روز چهارم شد فاطمه ازهمان مكان
بيرون آمد و على«ع»را در دست داشت و بمردممىگفت:
خدايتعالى مرا بر زنان پيش از خود برترى بخشيد،زيرا آسيهدختر
مزاحم خداى عز و جل را در مكانى پرستش كرد كه جزبصورت اضطرار و
ناچارى نمىبايستى پرستش او را نمود،ومريم دختر عمران نخله خشك را
حركت داد تا از آن رطب تازه خورد،و من در خانه خدا رفتم و از روزى
و ميوه بهشتى خوردم وچون خواستم از خانه بيرون آيم هاتفى ندا كرد
اى فاطمه نام اينمولود را«على»بگذار كه خداى على اعلى فرمايد:من
نام او رااز نام خود جدا كردم و به ادب خود ادب آموختم،و من
برمشكلات علم خويش او را واقف ساختم و او است كسى كهبتها را در
خانه من ميشكند،و او است كسى كه بر پشت بامخانهام اذان گويد و
مرا تقديس كند و واى بحال كسى كه او رادشمن داشته و نافرمانيش كند.
نگارنده گويد:با توجه به حديث فوق،سخن يكى ازنويسندگان و مفسران
اهل نتيعنى«آلوسى»جالب است كهپس از ذكر داستان ولادت
على«ع»در خانه كعبه گويد:
...و اين ماجرا چه بجا و شايسته بود كه خداى تعالىپيشواى
امامان را در جائى بنهد كه قبله مؤمنان است،و منزهاست آن
پروردگارى كه هر چه را در جاى خود نهد و او استحاكمترين
داوران...و چنانچه برخى گفتهاند:گويا علىعليه السلام نيز خواست
تا در مورد خانه كعبه كه موجب اينافتخار براى او شده بود و در دل
او متولد گشته بود جبران و تلافىكند و بهمين جهت بتها را از روى
خانه بزير افكند،زيرا درپارهاى از اخبار آمده كه خانه خدا بدرگاه
حقتعالى شكايت كردهگفت:پروردگارا تا چه وقت در اطراف من اين بتها
را پرستشكنند؟و خداى تعالى بدو وعده داد كه آن مكان مقدس را از
آنبتها تطهير كند... سپس گويد:و بهمين معنى اشاره كرده است
علامهسيد رضا هندى در اشعار خود كه در مدح امير
المؤمنين«ع»گويد:
لما دعاك الله قدما لان تولد فى البيت فلبيته شكرته بين قريش
بان طهرت من اصنامهم بيته (13)
و اينك چند بيت از شعراى پارسى زبان را نيز كه در اين
بارهسرودهاند براى شما ميآوريم،از آنجمله است رباعى زير از
حاجسيد اسمعيل شيرازى:
در مرحله على نه چون است و نه چند
در خانه حق زاده بجانش سوگند
بىفرزندى كه خانه زادى دارد
شك نيست كه باشدش بجاى فرزند
و از آنجمله است رباعى زير:
رومى نشد از سر على كس آگاه
آرى نشد آگه كسى از سر اله
يك ممكن
و اين همه صفات واجب
لا حول و لا قوة الا بالله
روزيكه على بكعبه
آمد بوجود
از بهر على خدا در از كعبه گشود
در بسته بداد خانه خود
به على
حقا كه على استخانه زاد معبود
و اين هم اشعارى است از عماد تهرانى:
رنج نابرده بكنج دل ويرانه ما
گنج از مهر تو دارد دل ويرانه ما
گل ما را يد قدرت بولاى تو سرشت
نقش روى تو بود در دل ديوانه ما
مستى از مى كند آن بيخبر از مستى عشق
كى خبر دارد از اين ناله
مستانه ما
آنكه مست از مى ناب است كجا ميداند
يار ما كيست؟كه بد
ساقى ميخانه ما
حرم كعبه ترا مولد از آن شد يعنى
اى مهين بنده توئى
صاحب اين خانه ما
و البته بايد دانست كه در داستان ولادت امير المؤمنينمباحث
ديگرى نيز هست كه انشاء الله بايد در جاى خود از آنهابحثشود،و در
اينجا بهمين مقدار اكتفا ميشود.
پىنوشتها:
1- ينابيع الموده-صفحه 256 ط-اسلامبول
2- مناقب خوارزمى-ص،86-چ تبريز
3- احقاق الحق-ج 5-ص 262
4- كفاية الطالب-ص 278-چ،نجف اشرف
5- خصال-ج 2-ص 172-و كشف الغمه ص 86 و 87
6- كتاب مبارزه با گناه-بخش چهارم
7- بحار-ج 35-ص 3-40
8- الصحيح من السيره-ج 1-ص 128-و احقاق الحق ج 7
9- بحار-ج 35-ص 7
10- احقاق الحق-ج 7-ص 549
11- احقاق الحق-ج 7-ص 538-540-542
12- بحار-ج 35-ص 7
13- الغدير-ج 6-ص 22