قسمت دوازدهم
حلف الفضول
قبل از ورود در بحث«حلف الفضول»و شرح معناى آن بدنيست بدانيد
قبل از اسلام در ميان اعراب و سران برخى از قبائلپيمانهائى بسته
شده بود كه به احلاف مشهور است و هدف ازاين پيمانها عموما جلوگيرى
از بىنظمى و اغتشاش و مقاومت دربرابر دشمنان قريش و حمايت از خانه
كعبه و اهداف ديگرىبود،كه از جمله آنها است«حلف المطيبين»و«حلف
اللعقة»
كه در سبب نامگذارى آنها نيز به اين نامها سخنانى گفتهاند.
(1)
و از جمله اين پيمانها كه طبق روايات رسيده،اسلام نيز آنراامضاء
كرده و بعنوان پيمان مقدسى از آن ياد شده«حلفالفضول»است كه
بشرحى كه ذيلا خواهيم گفت براىجلوگيرى از ظلم و تعدى زورگويان و
بمنظور دفاع از ستمديدگان بسته شد،و چون اين پيمان در هدف مشابه
پيمانديگرى بوده كه سالها قبل از آن بوسيله«جرهميان»بسته شد
وانعقاد آن بوسيله چند نفر بوده كه نام همگى آنها«فضل»يافضيل
بوده(يعنى فضل بن فضاله و فضل بن وداعه و فضيل بنحارث و يا بگفته
بعضى:فضل بن قضاعه و فضل بن مشاعه وفضل بن بضاعه) (2)
بدين جهت به اين پيمان نيز«حلف الفضول» گفتند،و برخى نيز در وجه
تسميه و اين نامگذارى وجوه ديگرىگفتهاند كه جاى ذكر آن نيست
(3)
پيمان مزبور پس از جنگهاى فجار و در بيستسالگى عمررسول خدا و
در خانه عبد الله بن جدعان انجام پذيرفت (4) ،و ازرسول
خدا(ص)روايتشده كه پس از بعثت مىفرمود:
«لقد شهدت في دار عبد الله بن جدعان حلفا ما احب ان ليبه حمر
النعم و لو ادعى به في الاسلام لاجبت» (5)
براستى كه در خانه عبد الله بن جدعان شاهد پيمانى بودم كه خوش
ندارم آنرا با هيچ چيز ديگر مبادله كنم،و اگر در اسلام نيزمرا بدان
دعوت كنند اجابتخواهم كرد و مىپذيرم.
و ماجرا-چنانچه گفتهاند-از اينجا شروع شد كه مردى
ازقبيله«زبيد»و يا قبائل ديگر حجاز (6) بمكه آمد و
مالى را بهعاص بن وائل سهمى فروخت،و هنگامى كه بسراغ پول آن
رفتعاص بن وائل از پرداخت آن خوددارى كرد و مرد زبيدى را ازنزد
خود راند.
مرد زبيدى بنزد جمعى از سران قريش رفت-و بگفتهبرخى بنزد افرادى
كه پيمان«لعقه»را منعقد كرده بودند رفت-واز آنها براى گرفتن حق
خود استمداد كرد،ولى آنها پاسخى بهاو نداده و حاضر به گرفتن حق او
نشدند.
مرد زبيدى كه چنان ديد بر فراز كوه ابى قبيس-كه مشرفبه شهر مكه
و خانه كعبه بود-رفت و بوسيله اين دو بيت فريادمظلومانه و ستمى را
كه به او شده بود بگوش مردم مكه و اشرافشهر رسانده چنين گفت:
يا آل فهر لمظلوم بضاعته ببطن مكة نائي الدار و القفر و محرم
اشعث لم يقض عمرته يا للرجال و بين الحجر و الحجر ان الحرام لمن
تمت كرامته و لا حرام لثوب الفاجر الغدر
يعنى-اى خاندان«فهر»برسيد بداد ستمديدهاى كه دروسط شهر مكه
كالايش را به ستم بردهاند و دستش از خانه وكسان دور است،و اى
مردان برسيد به داد محرمى ژوليده كههنوز عمرهاش را بجاى نياورده
و ميان حجر(اسماعيل)و حجرالاسود گرفتار است.براستى كه حرمت و
احترام براى آنكسىاست كه در بزرگوارى تمام باشد،و دو جامه فريبكار
احترامىندارد.و بر طبق نقل ديگرى شخصى كه كالاى او را خريده وپولش
را نداده بود امية بن خلف بود و شعرى كه گفت اين بود:
يال قصي كيف هذا في الحرم؟ و حرمة البيت و اخلاق الكرم؟ اظلم لا
يمنع منى من ظلم
-اى خاندان«قصى»اين چه نا امنى و زندگى ظالمانهاىاست در حرم
امن خدا؟و اين چه حرمتى است كه براى خانهخدا نگاه داشتهايد و چه
اخلاق پسنديدهاى؟كه بمن ستم مىشود و كسى نيست كه از من دفع ظلم
كرده و جلوى ستم رابگيرد؟
و بهر صورت،گفتهاند:اين فرياد مظلومانه كه در شهر مكهطنين
افكند،زبير بن عبد المطلب-عموى رسول خدا(ص)-ازجا حركت كرده گفت:اين
فرياد را نمىتوان نشنيده گرفت، وبسراغ بزرگان قبائل قريش رفت،و
توانست قبائل زير يعنىبنى هاشم و بنى زهره و بنى تيم بن مره و بنى
حارث بن فهر را باخود همراه كند و در خانه عبد الله بن جدعان
(7) اجتماع كرده و درآنجا پيمان«حلف الفضول»را منعقد
ساخته،و دستهاى خود رابه نشانه تعهد در برابر پيمان در آب زمزم فرو
بردند و بمضمون زيرپيمان بستند كه:
«لا يظلم غريب و لا غيره،و لئن يؤخذ للمظلوم من الظالم»
-نبايد به هيچ شخص غريب يا غير غريبى ستم شود،و بايدحق مظلوم از
ظالم گرفته شود!و بدنبال اين پيمان بنزد عاص بنوائل رفته،و حق مرد
زبيدى را از او گرفته و به آن مرد دادند.
دست تحريف
از آنجا كه اين پيمان مقدس در آنروز توانست جلوى ظلم وستم يك
قلدر زورگو را در مكه بگيرد،و در روزهاى بعد از آننيز در مسير
تاريخ قريش-بشرحى كه در ذيل خواهد آمد-بازهم توانست جلوى ظلمهاى
ديگرى را نظير آنچه گذشت بگيرد،وموجب قداست و احترام اين پيمان
شود،تحريف كنندگان تاريخاسلام يعنى بنى اميه كه پيوسته مىكوشيدند
براى چهره بىآبروىخود آبروئى تحصيل كنند،و متاسفانه بخاطر
امكاناتى كه دردست داشتند و حدود هشتاد سال خلافت اسلام را به غصب
وزور تصاحب كرده و بلندگوى اسلام اموى بودند.و بخاطرنداشتن تقوى و
ايمان از انجام هيچ جنايتى براى رسيدن بهدفخود يعنى رياست و حكومت
براى خود و بدنام كردن رقباى خوديعنى بنى هاشم پروا نداشتند،و
چنانچه در قسمتهاى نخستبحث ما گذشتشواهد زيادى نيز از تاريخ
براى اينمطلبداريم....
در اينجا نيز جيره خواران خود يعنى امثال ابو هريره را
واداركرده تا با جعل حديث نام بنى اميه و ابو سفيان را نيز جزء
شركتكنندگان و بلكه پرچمداران اين پيمان ذكر كنند،و بدينوسيلهاين
گرگان درنده و ستمكاران معروف تاريخ را-كه در ظلم و ستم ضرب المثل
هستند-حاميان مظلوم و دشمنان ظالم معرفىكنند...و در مقابل اين
جنايت تاريخى چند درهم پول سياهبى ارزش دريافت كنند.
و بلكه برخى از اين حديثسازان نام عباس بن عبد المطلبرا نيز
جزء قيام كنندگان براى گرفتن حق مظلومان و دعوتكنندگان سران قريش
در حلف الفضول ذكر كردهاند كه بخوبىدست تحريف در آن آشكار و
انگيزه اين تحريف نيز همانكيسههاى زر و آش و پلوهائى بوده كه به
شكم اينبازرگانان حديث مىريختند تا بدين وسيله بلكه بتوانند
رقباىديگر خود را در خلافت از ميدان خارج كرده و خود را وارثبلا
منازع رسول خدا و دستاوردهاى اسلام معرفى كنند....
وگرنه كسى نيست از اينان بپرسد آخر مگر عباس بنعبد المطلب كه
يكى دو سال از رسول خدا كوچكتر بوده درآنزمان چند سال داشته كه
چنين قدرت و نفوذى داشته باشد كهبتواند سران قريش را براى عقد
پيمانى به اين مهمى دعوت كردهو بتواند حق مظلومى را از ظالمى
همچون عاص بن وائل سهمى يااميه بن خلف جمحى بگيرد!؟...
و يا مگر فراموش كردهاند كه عاص بن وائل سهمى همپيمان بنى
اميه بوده و ابو سفيان اموي هيچگاه بر ضد هم پيمان متنفذى همچون
عاص بن وائل سهمى قيام نخواهد كرد و پيمانىعليه او امضاء نخواهد
كرد؟!....-مگر اينكه بگوئيم دروغگوكم حافظه مىشود-!
و بهتر است داستان اين تحريف را از زبان تاريخ بشنويد
ابن هشام در سيره خود از ابن اسحاق روايت كرده كه وى ازشخصى
بنام محمد بن ابراهيم بن حارث تيمى نقل كرده كهگويد:
محمد بن جبير بن مطعم بن عدى بن نوفل بن عبد مناف-كهداناترين
مرد قريش در زمان خود بود-پس از قتل عبد الله بن زبيربنزد عبد
الملك بن مروان اموى رفت و مردم نيز نزد عبد الملكگرد آمده بودند
و چون بنزد وى آمد عبد الملك بدو گفت:اىابا سعيد آيا ما و شما در
حلف الفضول نبوديم؟
محمد بن جبير-شما بهتر مىدانيد!
عبد الملك-اى ابا سعيد حق مطلب را در اينباره بمن بگو!
محمد بن جبير-نه بخدا سوگند ما و شما در حلف الفضول نبوديم!
عبد الملك-راست گفتى!
حلف الفضول در مسير تاريخ
اينرا هم بد نيست بدانيد كه كاربرد اين پيمان مقدس واهميت آن
بقدرى بود كه پس از انعقاد آن نيز در طول تاريخ بارهامورد استفاده
قرار گرفت و همچون پتكى بر سر ستمگرانو زور گويان فرود آمده و
جلوى تجاوز و تعديها را مىگرفت وهمچون سد محكمى در برابر قلدرهاى
مكه-كه خود را مالكالرقاب همگان مىدانستند-قرار گرفت كه از
آنجمله داستانهاىزير قابل توجه است:
1-مورخين با اندك اختلافى نقل كردهاند كه مردى ازقبيله خثعم به
منظور انجام حج بمكه آمد و دختر بسيار زيباى خودرا نيز كه
نامش«قتول»بود بهمراه خود بمكه آورد،نبيه بنحجاج-يكى از
سركردگان قريش-دختر او را ربود و بنزد خودبرد.
مرد خثعمى براى باز گرفتن دختر خود از مردم مكه استمدادكرد،بدو
گفتند:تنها راه چاره اين است كه از حلف الفضولو اعضاى آن كمك
بگيرى!آن مرد بكنار خانه كعبه رفته و بافرياد بلند اعضاى حلف
الفضول را بكمك طلبيد،و آنها نيزبا شمشيرهاى برهنه نزد او گرد آمده
و آمادگى خود را براى رفعظلم از وى اعلام كردند،و آن مرد داستان
ربودن دخترش را نقل كرده و همگى بنزد نبيه آمدند،و نبيه كه چنان
ديد از آنها خواستتا يك شب به او مهلت دهند،ولى آنها يك لحظه هم
به اومهلت ندادند،و پيش از آنكه دست نبيه بن حجاج به آن
دختربرسد،دختر را از وى گرفته و به پدرش سپردند. (8)
2-ابن هشام و ديگران بسندهاى مختلف روايت كردهاند كهميان حضرت
حسين بن على عليهما السلام و وليد بن عتبه اموىكه از سوى معاويه
در مدينه حكومت داشت نزاعى در گرفت،و مورد نزاع مالى بود كه متعلق
به امام حسين عليه السلام بودو وليد آنرا به زور غصب كرده بود.
امام عليه السلام بدو فرمود:بخداى يكتا سوگند مىخورم كهاگر حق
مرا ندهى شمشير خود را بر مىگيرم و در مسجد رسولخدا(ص)مىايستم و
مردم را به«حلف الفضول»دعوتمىكنم. ..!
اين خبر بگوش مردم رسيد و عبد الله بن زبير و مسور بن
مخرمهزهرى و عبد الرحمان عثمان تيمى و برخى ديگر از غيرتمندان
بهحمايت از امام عليه السلام و دفاع از پيمان«حلف الفضول»
برخاسته و آمادگى خود را براى اينكار اعلام كردند،كه چون
خبربگوش وليد بن عتبه رسيد دست از ظلم و ستم برداشته و حق
امامعليه السلام را به آنحضرت باز پس داد... (9)
محمد امين (ص)
از اينجا به بعد،يعنى از سن بيستسالگى تا بيست و پنجسالگى
رسول خدا(ص)خاطره مهم ديگرى در زندگانىآنحضرت ثبت نشده،جز آنكه
عموم مورخين نوشتهاند:سيرهآنبزرگوار در اين برهه از زندگى و
رفتار و كردار آنحضرت در اينچند سال چنان بود كه مورد علاقه و
محبت همگان قرار گرفتهو متانت و وقار و امانت و صداقت او توجه
دوست و دشمن را بهآنحضرت جلب كرده بود تا آنجا كه به«محمد
امين»معروفگرديد،و هر گاه در محفلى وارد مىشد آنحضرت را
بيكديگرنشان داده و مىگفتند:
امين آمد!
و همين امانت و صداقت او بود كه توجه بانوى زنان آنزمان يعنى
خديجه دختر خويلد را نسبت به آنحضرت جلب كردهو درخواست ازدواج و
همسرى با آنحضرت را عنوان كرده بشرحىكه انشاء الله تعالى در بخش
آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت.
و همين امانت و پاكدامنى و صداقت در گفتار بخصوص دراين برهه از
دوران زندگى بود كه بعدها در پيشبرد رسالتآنبزرگوار و پذيرش آن از
سوى نزديكان و ديگران بسيار مؤثر بود،و دشمنانى كه حاضر بودند
هرگونه تهمتى را به آنحضرت بزنند وجلوى تبليغات آنبزرگوار را
بگيرند اما هيچگاه نتوانستند تهمتخيانت به او زده و كوچكترين نقطه
ضعفى در زندگى آنحضرتپيدا كنند...
بارى اين بخش را در اينجا به پايان رسانده و بخش بعدى را
باعنوان ازدواج با خديجه و پىآمدهاى آن شروع خواهيم كرد.ان شاء
الله تعالى-.
پىنوشتها:
1-براى اطلاع بيشتر به تاريخ يعقوبى ج 2 ص 10 و سيره
ابن هشام ج 1 ص135.
1-سيره المصطفى ص 28
2-به پاورقى سيره ابن هشام ج 1 ص 133 و تاريخ يعقوبى ج
2 ص 11 واقرب الموارد ماده«فضل»و سيره حلبيه ج 1 ص 156
مراجعه شود.
3-طبقات ابن سعد ج 1 ص 128 تاريخ يعقوبى ج 2 ص 10.
4-سيره ابن هشام ج 1 ص 134.
5-در مروج الذهب و البدايه و النهاية و سيره حلبيه و
سيره قاضى دحلان«رجلا من زبيد» آمده ولى در تاريخ يعقوبى
دو قول ديگر ذكر شده يكى آنكه آنمرد مردى از بنى لبيد
بنخزيمه بود و ديگر آنكه وى مردى از قيس بن شيبه بوده
است.
-«فهر»و«قصى»كه در شعر بعدى آمده نام دو تن از اجداد
قريش و قبائل مكه است.
6-عبد الله بن جدعان چنانچه در سيره قاضى دحلان(حاشيه
سيره حلبيه ج 1 ص99-101 ط مصر)آمده مرد سخاوتمند و با
ثروتى بوده كه هر روز جمع زيادىرا براى اطعام در خانه خود
گرد مىآورد،و داستانى هم در آنجا براى ثروتمندشدن عبد
الله نقل كرده كه بىشباهت به افسانه نيست و الله اعلم.
7-سيره ابن هشام ج 1 ص 135.
8-سيرة المصطفى ص 52 و سيره الحلبيه ج 1 ص 157 و سيره
قاضى دحلان-حاشيه سيرهحلبيه ج 1 ص 102.
9-سيرة ابن هشام ج 1 ص 134 سيره حلبيه ج 1 ص 157.الصحيح
من السيرة ج 1 ص 100سيرة المصطفى ص 52-53.