تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى (ره)
* جلد اول *

گردآوري و تدوين : سيد سعيد روحاني

- ۱۱ -


پاسخ حضرت على عليه السلام به عبدالرحمن  
ممكن است شما بگوئيد: چرا على عليه السلام آن گونه پاسخ داد؟ او بايد مى گفت : من بيعت مى كنم بر كتاب الله و سنت رسول الله ، و بعد ديگر نمى گفت : روشى كه خودم انتخاب مى كنم ، فقط روش دو خليفه را رد مى كرد. مى گفت : ما غير از كتاب خدا و سنت رسول الله ، شى ء سومى نداريم . ولى شى ء سوم را على عليه السلام قبول داشت اما نه به آن شكلى كه آنها مى خواستند. اين امر سوم ، در شكلى كه ابوبكر و عمر عمل كردند، غلط بود، شكل ديگرى دارد كه پيغمبر به آن شكل عمل كرد و على هم مى خواست به آن شكل عمل كند .اين امر، مسئله رهبرى است .
كتاب و سنت ، قانون است . شك نيست كه رهبر ملتى كه آن ملت از يك مكتب پيروى مى كند، اولين چيزى كه بايد بدان متعهد و ملتزم باشد، دستورات آن مكتب است ، و بايد به آنها احترام بگذارد. دستورات مكتب در كجا بيان شده ؟ در كتاب و سنت . ولى كتاب و سنت ، قانون است و طرز اجرا و پياده كردن مى خواهد. روش اجرا و روش حركت دادن مردم براساس ‍ كتاب و سنت را ((سيره )) مى گويند... سيره يعنى حركت به گونه خاص ، حركت به روش خاص .
حال ببينيم (343) معنى جمله عبدالرحمن بن عوف و هم چنين پاسخ على عليه السلام چيست ؟ عبدالرحمن به على عليه السلام گفت : تو بايد متعهد شوى كه قانون ، كتاب الله و سنت رسول الله باشد ولى روش رهبرى ، همان روش رهبرى شيخين باشد. اگر على عليه السلام روش شيخين را مى پذيرفت ، در اين صورت مثلا چنانچه عمر پيش خود خيال مى كرد كه حق دارد متعه را كه پيغمبر تحليل كرده است تحريم كند، على عليه السلام بايد مى گفت : من هم مى گويم حرام است ؛ و يا در مورد بيت المال كه عمر تدريجا آن را از تقسيم بالسويه زمان پيغمبر خارج كرد و تبعيض روا داشت ، بايد متعهد مى شد كه بعد از اين ، به همين ترتيب عمل مى كند؛ و بايد بدعتهايى را كه عمر در زمان خودش به عنوان اين كه من رهبرم و رهبر حق دارد چنين و چنان بكند به وجود آورده بود، مى پذيرفت .
مى خواستند على عليه السلام را در كادر رهبرى ابوبكر و عمر محدود كنند و اين ، براى على امكان نداشت چرا كه در اين صورت او هم بايد العياذ بالله مثل عثمان براى خودش تيپى درست كند و بعد مطابق دل خودش هر كارى كه خواست ، بكند و هر كس را هم كه اعتراضى كرد كتك بزند، فتقش را پاره كند. على اى كه مى خواهد بر اساس كتاب الله و سنت پيغمبر عمل كند، نمى تواند روش رهبرى آن دو نفر را بپذيرد. لذا گفت : من روش رهبرى آنها را نمى پذيرم . به خاطر اين يك كلمه ، حاضر نشد با عبدالرحمن بن عوف بيعت كند.
زمينه به قدرت رسيدن امويان (344)  
پيغمبر اكرم در زمان خودش نيز هيچ كار اساسى را به بنى اميه واگذار نكرد. ولى بعد از پيغمبر تدريجا بنى اميه در دستگاههاى اسلامى نفوذ كردند، و بزرگترين اشتباه تاريخى و سياسى (اى ) كه در زمان عمر بن خطاب رخ داد، اين بود كه يكى از پسران ابوسفيان به نام يزيد والى شام شد و بعد از او معاويه حاكم شام شد و بيست سال يعنى تا آخر حكومت عثمان بر شامات كه مشتمل بر سوريه فعلى و قسمتى از تركيه فعلى و لبنان فعلى و فلسطين فعلى بود، حكومت مى كرد. در اينجا يك جاى پا و و به اصطلاح جاى مهرى براى بنى اميه پيدا شد و چه جاى مهر اساس اى !
عثمان كه خليف شد گو اين كه با ساير بنى اميه از نظر روحى تفاوتهايى داشت (آدم خاصى بود، با ابوسفيان متفاوت بود) ولى بالاءخره اموى بود. بارى ، پاى بنى اميه بطور وسيعى در دستگاه اسلامى باز شد. بسيارى از مناصب مهم اسلامى مانند حكومتهاى مهم و بزرگ مصر، كوفه و بصره ، به دست بنى اميه افتاد. حتى وزارت خود عثمان به دست مروان حكم افتاد. اين ، قدم بس بزرگى بود كه بنى اميه به طرف مقاصد خودشان پيش رفتند.
معاويه هم روز به روز وضع خودش را تحكيم مى كرد. تا زمان عثمان اينها فقط دو نيرو در اختيار داشتند، يكى پستهاى مهم سياسى ، قدرت سياسى و ديگر، بيت المال ، قدرت اقتصادى . با كشته شدن عثمان ، معاويه ، نيروى ديگرى را هم در خدمت خودش گرفت و آن اين كه ، يك مرتبه داستان خليفه مقتول و مظلوم را مطرح كرد و احساس دينى و مذهبى گروه زيادى از مردم را (لااقل در همان منطقه شامات ) در اختيار گرفت .
گفتار دوم : تحليل فتوحات خلفاى سه گانه 
مقدمه 
پيغمبر (345) سيزده سال در مكه ماند و اجازه نداد كه مسلمين حتى از خودشان دفاع بكنند، چون افراد هنوز لايق اين دفاع و جهاد نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم زد، به تناسب توسعه فرهنگ اسلامى و ثقافت اسلامى است ، يعنى همين طور كه از يك طرف فتوحات تازه مى شود، بايد به موازات آن ، فرهنگ و ثقافت اسلامى هم توسعه پيدا كند، مردمى كه به اسلام مى گروند و حتى آنها كه مجذوب اسلام مى شوند، اصول و حقايق و اهداف اسلام ، پيوسته و هسته اسلام ، همه اينها را بفهمند و بشناسند.
در دوره خلفا،(346) مخصوصا در دوره عثمان آن مقدارى كه بايد و شايد دنبال تعليم و تربيتى را كه پيغمبر گرفته بود نگرفتند، فتوحات اسلامى زيادى صورت گرفت ، غافل (347) از اين كه به موازات باز كردن دروازه هاى اسلام به روى افراد ديگر و رو آوردن آنها به اسلام كه به هر حال جاذبه توحيد اسلام و عدل و مساوات اسلام ، عرب و عجم را جذب مى كرد، مى بايست فرهنگ و ثقافت اسلامى هم تعليم داده شود و افراد دقيقا با روح اسلام آشنا شوند.
ولى (348) در اثر اين غفلتى كه در زمان خلفا صورت گرفت يكى از پديده هاى اجتماعى كه در دنياى اسلامى رخ داد اين بود كه طبقه اى در اجتماع اسلامى پيدا شد كه به اسلام علاقمند بود، به اسلام مؤ من و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را مى شناخت ، با روح اسلام آشنا نبود، طبقه اى كه هر چه فشار مى آورد فقط روى مثلا نماز خواندن بود نه روى معرفت ، نه روى شناسائى اهداف اسلامى .
يك طبقه مقدس مآب و متنسك و زاهد مسلك در دنياى اسلام به وجود آمد كه پيشانى هاى اينها از كثرت سجود پينه بسته بود، كف دستها و سر زانوهاى اينها از بس كه در روى زمينها (نه در روى فرشها) سرها را به سجده گذاشته بودند و دستها و زانوها را روى خاكها و شنها قرار داده بودند و سجده هاى بسيار طولانى - يك ساعته و دو ساعته و پنج ساعته - كرده بودند پينه بسته بود.
على عليه السلام (349) روحيه اينها را همين طور توصيف مى كند، مى فرمايد:
(( جفاة طغام ، و عبيد اقزام ، جمعوا من كل اءرب ، و تلقطوا من كل شوب ، ممن ينبغى ان يفقه و يؤ دب ، و يعلم و يدرب ، و يولى عليه ، و يؤ خذ على يديه . ليسوا من المهاجرين و الانصار، و لا من الذين تبوؤ ا الدار و الايمان . )) (350)
مردمى خشن ، فاقد انديشه عالى و احساسات لطيف ، مردمى پست ، برده صفت ، اوباش كه از هر گوشه اى جمع شده اند و از هر ناحيه اى فراهم آمده اند. اينها كسانى هستند كه بايد اول تعليمات ببينند. آداب اسلامى به آنها تعليم داده شود، در فرهنگ و ثقافت اسلامى خبرويت پيدا كنند. بايد بر اينها قيم حكومت كند و مچ دستشان گرفته شود نه اين كه آزاد بگردند و شمشيرها را در دست نگه دارند و راجع به ماهيت اسلام اظهار نظر كنند. اينها نه از مهاجرينند كه از خانه هاى خود به خاطر اسلام مهاجرت كردند و نه از انصار كه مهاجرين را در جوار خود پذيرفتند.
پيدايش طبقه جاهل مسلك مقدس مآب كه خوارج جزئى از آنها بودند براى اسلام گران تمام شد. گذشته از خوارج كه با همه عيبها از فضيلت شجاعت و فداكارى بهره مند بودند، عده اى ديگر از اين تيپ متنسك به وجود آمد كه اين هنر را هم نداشت . اينها اسلام را به سوى رهبانيت و انزوا كشاندند، بازار تظاهر و ريا را رائج كردند. اينها چون آن هنر را نداشتند كه شمشير پولادين بر روى صاحبان قدرت بكشند، شمشير زبان را بر روى صاحبان فضيلت كشيدند. بازار تكفير و تفسيق و نسبت بى دينى به هر صاحب فضيلت را رائج ساختند.
در دوران (351) خلافت خلفا خصوصا دوره خلافت عثمان كه منتهى به دوره خلافت ...(حضرت على عليه السلام شد، خطرات عظيمى ) متوجه جهان اسلام از ناحيه نقل و انتقالات مال و ثروت گرديده بود على عليه السلام اين خطرات را لمس مى كرد و با آنها مبارزه مى كرد؛ مبارزه اى عملى در زمان خلافت خودش كه بالاخره جانش را روى آن گذاشت و مبارزه اى منطقى و بيانى كه در خطبه ها و نامه ها و ساير كلماتش منعكس ‍ است .
فتوحات بزرگى نصيب مسلمانان گشت ، اين فتوحات مال و ثروت فراوانى را به جهان اسلام سرازير كرد، ثروتى كه به جاى اين كه به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسيم شود، غالبا در اختيار افراد و شخصيتها قرار گرفت . مخصوصا در زمان عثمان ، اين جريان فوق العاده قوت گرفت . افرادى كه تا چند سال پيش فاقد هر گونه ثروت و سرمايه اى بودند داراى ثروت بى حساب شدند اينجا بود كه دنيا كار خود را كرد و اخلاق امت اسلام به انحطاط گرائيد. فريادهاى على عليه السلام در آن عصر خطاب به امت اسلام به دنبال احساس اين خطر عظيم اجتماعى بود.
مسعودى در ذيل احوال عثمان مى نويسد:
عثمان فوق العاده كريم و بخشنده بود (البته از بيت المال !) كارمندان دولت و بسيارى از مردم ديگر راه او را پيش گرفتند، او براى اولين بار در ميان خلفا، خانه خويش را با سنگ و آهك بالا برد و درهايش را از چوب ساج و عرعر ساخت و اموال و باغات و چشمه هايى در مدينه اندوخته كرد. وقتى كه مرد در نزد صندوق دارش صدوپنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم پول نقد بود، قيمت املاكش در وادى القرى و حنين و جاهاى ديگر، بالغ بر صد هزار دينار مى شد. اسب و شتر فراوانى از او باقى ماند.
آنگاه مى نويسد:
در عصر عثمان جماعتى از يارانش مانند خودش ثروتها اندوختند: زبير بن العوام خانه اى در بصره بنا كرد كه اكنون در سال 332 (زمان خود مسعودى است ) هنوز باقى است . و معروف است خانه هايى در مصر، كوفه و اسكندريه بنا كرد، ثروت زبير بعد از وفات پنجاه هزار دينار پول نقد و هزار اسب و هزارها چيز ديگر بود. خانه اى كه طلحة بن عبدالله در كوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز (در زمان مسعودى ) باقى است و به دارالطلحتين معروف است . عايدات روزانه طلحه از املاكش در عراق هزار دينار بود. در سر طويله او هزار اسب بسته بود. پس از مردنش يك سى و دوم ثروتش ‍ هشتاد و چهار هزار دينار بر آورد شد.
مسعودى نظير همين ثروتها را براى زيد بن ثابت و يعلى بن اميه و بعضى ديگر مى نويسد. بديهى است كه ثروتهاى بدين كلانى از زمين نمى جوشد و از آسمان هم نمى ريزد؛ تا در كنار چنين ثروتهايى فقرهاى موحشى نباشد چنين ثروتها فراهم نمى شود.
تمدن شگرف اسلام (352)  
اين مطلب جاى ترديد نيست كه مسلمين دوران عظمت و افتخار اعجاب آورى را پشت سر گذاشته اند، نه از آن جهت كه در برهه اى از زمان حكمران جهان بوده اند و به قول مرحوم اديب الممالك فراهانى ((از پادشهان ، باج و از دريا، امواج گرفته اند)) زيرا جهان حكمرانان و فاتحان بسيارى به خود ديده است كه چند صباحى به زور خود را بر ديگران تحميل كرده اند و طولى نكشيده كه مانند كف روى آب محو و نابود شده اند بلكه از آن جهت كه نهضت و تحولى در پهنه گيتى به وجود آوردند و تمدنى عظيم و باشكوه بنا كردند كه چندين قرن ادامه يافت و مشعل دار بشر بود.
اكنون نيز يكى از حلقات درخشان تمدن بشر به شمار مى رود و تاريخ تمدن به داشتن آن به خوبى مى بالد. مسلمين چندين قرن در علوم و صنايع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظامات عالى اجتماعى بر همه جهانيان تفوق داشتند و ديگران از خرمن فيض آنها را توشه مى گرفتند. تمدن عظيم و حيرت انگيز جديد اروپايى كه چشمها را خيره و عقلها را حيران كرده است و امروز بر سراسر جهان سيطره دارد، به اقرار و اعتراف محققين بى غرض ‍ غربى ، بيش از هر چيز ديگر از تمدن باشكوه اسلامى مايه گرفته است . گوستاولوبون مى گويد:
بعضيها (از اروپاييان ) عار دارند كه اقرار كنند كه يك قوم كافر و ملحدى (يعنى مسلمانان ) سبب شده اروپاى مسيحى از حال توحش و جهالت خارج گردد، و لذا آن را مكتوم نگاه مى دارند، ولى اين نظر به درجه اى بى اساس و تاسف آور است كه به آسانى مى توان آن را رد نمود... نفوذ اخلاقى همين اعراب زاييده اسلام ، آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زير و زبر نمودند، داخل در طريق آدميت نمود و نيز نفوذ عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را كه از آن به كلى بى خبر بودند به روى آنها باز كرد و تا ششصد سال استاد ما اروپاييان بودند.(353)
پيدايش و اضمحلال تمدن اسلامى از حوادث بزرگ تاريخ است . اسلام طى پنج قرن ، از سال 81 هجرى تا 597 هجرى ، از لحاظ نيرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نيك و تكامل سطح زندگانى و قوانين منصفانه انسانى و تساهل دينى (احترام به عقايد و افكار ديگران ) و ادبيات و تحقيق علمى و علوم و طب و فلسفه پيشاهنگ جهان بود.(354)
هم او مى گويد:
دنياى اسلام در جهان مسيحى نفوذهاى گونه گون داشت . اروپا از ديار اسلام غذاها و شربتها و دارو و درمان و اسلحه و نشانهاى خانوادگى ، سليقه و ذوق هنرى ، ابزار و رسوم صنعت و تجارت ، قوانين و رسوم دريانوردى را فرا گرفت و غالبا لغات آن را نيز از مسلمانان اقتباس كرد... علماى عرب (مسلمان ) رياضيات و طبيعيات و شيمى و هياءت و طب يونان را حفظ كردند و به كمال رسانيدند و ميراث يونان با مكه بسيار غنى تر شده بود، به اروپا انتقال دادند... فيلسوفان عرب (مسلمانان ) مؤ لفات ارسطو را براى اروپاى مسيحى حفظ و ضمنا تحريف كردند. ابن سينا و ابن رشد از مشرق بر فلاسفه مدرسى اروپا پرتو افكندند و صلاحيتشان چون يونانيان مورد اعتماد بود... اين نفوذ (اسلامى ) از راه بازرگانى و جنگهاى صليبى و ترجمه هزاران كتاب از عربى به لاتين و مسافرتهاى دانشورانى از قبيل گربرت و مايكل اسكات و ادلارد باثى به اندلس اسلامى انجام گرفت .(355)
و هم او مى گويد:
تنها به دورانهاى طلايى تاريخ ، يك جامعه مى توانسته است در مدتى كوتاه اين همه مردان معروف در زمينه سياست و تعليم و ادبيات و لغت و جغرافيا و تاريخ و رياضيات و هيات و شيمى و فلسفه و طب و مانند آنها كه در چهار قرن اسلام ، از هارون الرشيد تا ابن رشد بوده اند، به وجود آورد. قسمتى از اين فعاليت درخشان از ميراث يونان مايه گرفت ؛ اما قسمت اعظم آن ، بخصوص در سياست و شعر و هنر، ابتكارات گرانبها بود.(356)
ايران و تمدن اسلامى (357)  
آنچه قطعى و مسلم است اين است كه پس از ظهور اسلام و تشكيل حكومت اسلامى و گرد آمدن ملل گوناگون در زير يك پرچم اسلام ، تمدنى عظيم و شكوهمند و بسيار كم نظير به وجود آمد كه جامعه شناسى و تاريخ ، آن را به نام ((تمدن اسلامى ))مى شناسد. در اين تمدن ، ملتهاى گوناگون از آسيا و آفريقا و حتى اروپا شركت داشتند و سهيم بودند. ايرانيان جزء مللى هستند كه در اين تمدن شريك و سهيم اند و به اتفاق همه صاحب نظران ، سهم عمده از آن ايرانيان است .
حقيقت مطلب چيست ؟ آيا همان طور كه نام آن حكايت مى كند واقعا تمدن اسلامى است ، يعنى واقعا اسلام عامل اصلى و محرك اساسى و به وجود آورنده شرايط اين تمدن و فرهنگ بوده و روح حاكم بر آن ، روح اسلامى است ؟ يا علل و اسباب و موجبات و انگيزه هاى ديگرى در كار بوده است و هر ملتى و از آن جمله ملت ايران به موجبى خاص و انگيزه اى كه تنها با سابقه تاريخى او مربوط است ، سهم خود را ايفا كرده است ؟
بررسى اين بحث تاريخى ، اجتماعى و دينى مستلزم اين است كه تاريخ ايران مقارن ظهور اسلام را ورق بزنيم و نظامات فكرى ، اعتقادى ، اجتماعى ، سياسى ، خانوادگى ، اخلاقى آن عهد را تحقيق و بررسى كنيم و با آنچه اسلام در اين زمينه ها آورد و به ايران داد مقايسه كنيم تا بتوانيم به نتيجه گيرى صحيح نائل آييم .
خوشبختانه تاريخ اسلام و هم چنين تاريخ ايران مقارن ظهور اسلام روشن است . به سهولت مى توان حقيقت را دريافت و چنان كه مى دانيم در نيم قرن اخير درباره اين مطلب زياد بحث مى شود. نخستين بار اروپاييان اين مساءله را طرح كرده اند. قبلا مردم ايران مانند همه مردم ديگر جهان عادت نداشتند درباره اين گونه مسائل بينديشند، ولى امروز درباره اين گونه مطالب بسيار بحث مى شود. اما متاءسفانه عصر ما و لااقل كشور ما هنوز مرحله ((تبليغ )) را طى مى كند و كمتر به ((تحقيق )) مى پردازد. افرادى طوطى وار از نعمت اسلام براى ايران دم مى زنند و افرادى ديگر نيز به همين منوال نقطه مقابل آن را طرح مى كنند و نفوذ اسلام را به ايران يك فاجعه براى ايران تلقى مى كنند.
(ما در اينجا نظر پروفسور ارنست كونل را پيرامون نفوذ اسلام در ايران ، بيان مى كنيم .)
نظر پروفسور ارنست كونل (358)  
پروفسور ارنست كونل آلمانى استاد هنر اسلامى در دانشگاه برلين در سالهاى 1935 1964 در مقدمه كتاب هنر اسلامى مى گويد:
اشتراك در معتقدات دينى در اينجا تاءثيرى قويتر از آنچه در دنياى مسيحيت وجود دارد بر فعاليتهاى فرهنگى ملل مختلف داشته است . اشتراك در مذهب باعث شده تا بر روى اختلافات نژادى و سنن باستانى ملتها ((پل )) بسته و از فراز آن نه تنها علائق معنوى بلكه حتى آداب و رسوم كشورهاى گوناگون را به طرز حيرت انگيزى در جهت روشن و مشخصى هدايت نمايد. چيزى كه بيش از همه در اين فعل و انفعال جهت ايجاد وحدت و پاسخ به جميع مسائل زندگى قاطعيت داشت ، قرآن بود. انتشار قرآن بود. انتشار قرآن به زبان اصلى و فرمانروايى مطلق خط عربى ، پيوندى به وجود آورد كه تمام دنياى اسلام را به هم مربوط ساخت و عامل مهمى در خلق هر نوع اثر هنرى گرديد. تباين در هنر دينى و غير دينى آن طور كه دنياى غرب مى شناسد، در اينجا به كلى از بين رفته است . البته عبادتگاهها به علت احتياجات علمى ، شكل معمارى خاصى پيدا نكرده اند ولى تزيين آنها درست مطابق قواعدى بوده كه در مورد ابنيه غير دينى هم رعايت شده است .(359)
ايضا مى گويد:
آنچه در اينجا كمال اهميت را دارد اين است كه با وجود برخوردهاى شديد سياسى در قرون وسطى ، بين تمام كشورهاى اسلامى روابطى وجود داشت كه نه تنها معاملات تجارى را رونق مى داد بلكه امكان توسعه و تبادل پيشرفتهاى فرهنگى را نيز ميسر مى ساخت . سفرنامه هاى جهانگردان و جغرافى دانان بزرگ عرب حاكى از آن است كه چگونه مردم يك كشور از مزاياى كشورهاى ديگر مطلع بوده اند. بنابراين جاى هيچ گونه تعجبى نيست اگر مى بينيم كه كشفيات تكنيكى جديد و پيشرفتهاى هنرى با سرعت به همه جا راه پيدا كند. هر كس در مكتب جهان بينى غربى تعليم ديده است بايد پيش خود مجسم كند كه در دنياى اسلام شرايط اوليه ديگرى حكمفرا بود و اين شرايط بيش از هر چيز در خلق آثار هنرى مؤ ثر بود.(360)
آنچه اين دانشمند مى گويد اگر چه مخصوص ايران نيست و شامل تمام قلمرو اسلامى مى شود ولى به هر حال شامل ايران هم هست . نكته جالب در بيان اين دانشمندان اين است كه مى گويد: مسلمانان از نژادهاى مختلف بر روى اختلافات نژادى خود پل بسته بودند؛ يعنى اسلام براى اولين بار توانست كليتى و وحدتى سياسى و اجتماعى بر اساس عقيده و مرام و مسلك به وجود آورد، و همين جهت تسهيلات زيادى از لحاظ ايجاد تمدنى عظيم و وسيع به وجود آورد. از اين گونه اظهار نظرها فراوان مى توان يافت .
اسلام (361) بدون شك يك نظام فكرى و اعتقادى جديد به ايران داد، و مردم ايران به شكل بى سابقه اى نظامات فكرى و اعتقادى اسلام را پذيرفتند و افكار و معتقدات پيشين خود را دور ريختند و اين پذيرش ، دفعى و فورى نبود تدريجى بود و مخصوصا بيشتر در دوره استقلال و قدرت ايرانيان در مقابل اعراب صورت گرفت .
اين بحث از اين جهت دلكش است كه از طرفى اسلام از يك امتياز خاص ‍ برخوردار است كه هيچ آيينى مانند آن اين اندازه نتوانسته است روح مردم مغلوب را تحت تاءثير و نفوذ معنوى خود قرار دهد.
نظر گوستاولوبون 
گوستاولوبون در تاريخ تمدن اسلام و عرب مى گويد:
شريعت و آيين اسلام در اقوامى كه آن را قبول نموده تاءثيرى بسزا بخشيده است . در دنيا خيلى كمتر مذهبى پيدا شده كه به قدر اسلام در قلوب پيروانش نفوذ و اقتدار داشته ، بلكه غير از اسلام شايد مذهبى يافت نشود كه تا اين قدر حكومت و اقتدارش دوام كرده باشد؛ چه ، قرآن كه مركز اصلى است اثرش در تمام افعال و عادات مسلمين از كلى و جزئى ظاهر و آشكار مى باشد.(362)
و از طرف ديگر، مردم ايران در ميان همه مللى كه اسلام را پذيرفتند از يك امتياز خاص برخوردارند و آن اين كه هيچ ملتى مانند ايران به اين سهولت نظام فكرى پيشين خود را رها نكرد و آن چنان با جديت و عشق و علاقه در دل خود را به روى افكار و عقايد دين جديد باز نكرد، و به قول ((دوزى )) مستشرق معروف :
مهمترين قومى كه تغيير مذهب داد ايرانيان بودند، زيرا آنها اسلام را نيرومند و استوار نمودند نه عرب .(363)
كارنامه اسلام در ايران (364)  
نهرو در نگاهى به تاريخ جهان جلد 2 فصلى تحت عنوان ((مداومت سنن قديمى ايران )) باز كرده است و مى خواهد ثابت كند كه روح فرهنگ و هنر ايران از دو هزار سال پيش تاكنون ادامه يافته است . وى مى گويد:
هنر ايران ، سنن درخشان و نمايانى دارد. اين سنتها در مدت بيش از دو هزار سال (بعد از زمان آشوريها تاكنون ) ادامه يافته است . در ايران در حكومتها، در سلسله هاى پادشاهان و در مذهب ، تغييراتى روى داده است . سرزمين كشور زير تسلط حكمرانان و پادشاهان خودى و بيگانه قرار گرفته است . اسلام به آن كشور راه يافته و بسيار چيزها را منقلب ساخته است و مع هذا سنن هنرى ايران همچنان مداومت داشته است .(365)
هم او مى گويد:
ارتش اعراب در حالى كه به سوى آسياى مركزى و شمال آفريقا پيش ‍ مى رفت و گسترش مى يافت ، نه فقط مذهب تازه را همراه خود مى برد بلكه يك تمدن جوان و در حال رشد را نيز با خود داشت . سوريه ، بين النهرين و مصر همه در فرهنگ عربى (اسلامى ) جذب شدند و تحليل رفتند، زبان عربى زبان عادى و رسمى آنها شد و از نظر نژادى نيز بااعراب به هم آميختند و شبيهه يكديگر شدند. بغداد، دمشق ، قاهره ، مراكز بزرگ فرهنگ عربى (اسلامى ) شدند و بر اثر جهش پر نيرويى كه از تمدن جديد به وجود آمده بود ساختمانهاى زيباى بسيارى در آنها بپا گرديد... هر چند ايران شبيه اعراب نشد و در مليت عربى تحليل نرفت ، تمدن عرب (اسلام ) تاءثير فوق العاده در آن داشت و اسلام در ايران هم ، مانند هند يك حيات تازه براى فعاليت هنرى ايجاد كرد. هنر و فرهنگ عربى (اسلامى ) هم تحت نفوذ و تاءثير ايران واقع شد.(366)
اولين (367) چيزى كه اسلام از ايران گرفت ، تشتت افكار و عقايد مذهبى بود و به جاى آن ، وحدت عقيده بر قرار كرد... اسلام جلو(ى ) نفوذ و توسعه مسيحيت را در ايران و در مشرق زمين به طور عموم گرفت . ما نمى توانيم به طور قطع بگوييم اگر ايران و مشرق زمين ، مسيحى شده بود چه مى شد، ولى مى توانيم حدس نزديك به يقين بزنيم كه بر سر اين كشور همان مى آمد كه بر ساير كشورهايى كه به مسيحيت گرويدند آمد، يعنى تاريكى قرون وسطى . ايران در پرتو گرايش به اسلام در همان وقت كه كشورهاى گرونده به مسيحيت در تاريكى قرون وسطى فرو رفته بودند، همدوش با ساير ملل اسلامى و پيشاپيش همه آنها مشعلدار يك تمدن عظيم و شكوهمند به نام ((تمدن اسلامى )) شد.
نشاط علمى (368)  
مطالعه تاريخ ايران بعد از اسلام از نظر شور و هيجانى كه در ايرانيان از لحاظ علمى و فرهنگى پديد آمده بود كه مانند تشنه محرومى فرصت را غنيمت مى شمردند و در نتيجه توانستند استعدادهاى خود را بروز دهند و براى اولين بار ملل ديگر آنها را به پيشوايى و مقتدايى پذيرفتند و اين پذيرش و هنوز هم نسبت به ايرانيان قرون اول تا ششم و هفتم اسلامى ادامه دارد، فوق العاده جالب است .
تبادل فرهنگ ها 
اين از يك طرف ، و از طرف ديگر اين دروازه هاى باز سبب شد كه علاوه بر فرهنگ و علوم اسلامى ، راه براى ورود فرهنگهاى يونانى ، هندى ، مصرى و غيره باز شود و ماده ساختن يكبناى عظيم فرهنگى اسلامى فراهم گردد. زمينه شكفتن استعدادهايى نظير بوعلى و فارابى و ابوريحان و خيام رياضى (دان ) و خواجه نصيرالدين طوسى و صدرالمتاءلهين و صدها عالم طبيعى و رياضى و مورخ و جغرافى دان و پزشك و اديب و فيلسوف و عارف فراهم گردد...
نبوغ ايرانى 
اسلام ، ايرانى را هم به خودش شناساند و هم به جهان ؛ معلوم شد كه آنچه درباره ايرانى گفته شد كه نبوغ و استعدادش فقط در جنبه هاى نظامى است و دماغ علمى ندارد غلط است . عقب افتادن ايرانى در برخى دوره ها از نقص استعدادش نبوده بلكه به واسطه گرفتارى در زنجير رژيم موبدى بوده است و لهذا همين ايرانى در دوره اسلامى نبوغ علمى خويش رادر اعلى درجه نشان داد.
يكتاپرستى (369)  
اسلام از ايران ، ثنويت و آتش پرستى و هوم پرستى و آفتاب پرستى را گرفت و به جاى آن توحيد و خداپرستى داد. خدمت اسلام به ايران از اين لحاظ بيش از خدمت اين دين به عربستان است ، زيرا جاهليت عرب تنها دچار شرك در عبادت بود اما جاهليت ايران علاوه بر اين ، گرفتار شرك در خالقيت بود.
اسلام انديشه خداى شاخدار و بالدار، ريش و سبيل دار، عصا به دست ، ردا بر دوش ، مجعد موى و داراى تاج كنگره دار را تبديل كرد به انديشه خداى قيوم ،(370) برتر از خيال و قياس و گمان و وهم ، متعالى از توصيف (371) كه همه جا و با همه چيز هست و هيچ چيز با او نيست ،(372) هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن ،(373) او چشمها را مى بيند اما چشمها او را نمى بينند.(374)
اسلام توحيد را چه ذاتى و چه صفاتى و چه افعالى در پراوج ترين شكلش ‍ به ايرانى و غير ايرانى آموخت . اسلام اصل توحيد را پايه اصلى قرار داد كه علاوه بر اين كه مبناى فلسفى دارد، خود محرك فكر و انديشه است .
اسلام خرافاتى از قبيل مصاف نه هزار ساله اهورامزدا و اهريمن ، قربانى هزار ساله زروان براى فرزنددار شدن ، و زاييده شدن اهريمن به واسطه شك در قبولى و بجا افتادن نذر، هم چنين دعاهاى ديوبند، تشريفات عجيب آتش پرستى ، غذا و مشروب براى مردگان بر بامها، راندن حيوانات وحشى و مرغان در ميان آتش ، ستايش آفتاب و ماه در چهار نوبت ، جلوگيرى از تابش نور بر آتش ، منع دفن مردگان ، تشريفات كمرشكن دست زدن به جسد ميت يا بدن زن حائض ، منع استحمام در آب گرم ، تقدس شستشو با ادرار گاو و صدها امثال اينها را از زندگى فكرى و عملى ايرانى خارجى ساخت .
اسلام در عبادت به جاى مقابل آفتاب يا آتش ايستادن و بيهوده زمزمه كردن و به جاى آتش را بر هم زدن و پنام به دهان بستن و به جاى زانو زدن در مقابل آتش و مقدس شمردن طشت نه سوراخه ، عباداتى در نهايت معقوليت و در اوج معنويت و در كمال لطافت انديشه برقرار كرد. اذان اسلام ، نماز اسلام ، روزه اسلام ، حج اسلام ، جماعت و جمعه اسلام ، مسجد و معبد اسلام ، اذكار و اوراد مترقى و مملو از معارف اسلام ، ادعيه پر از حكمت و معرفت اسلام ، شاهد گويايى است بر اين مدعا.
اسلام بر خلاف مسيحيت و مانويت و آيين مزدكى (و بر وفاق تعليمات زردشت ) اصل جدايى سعادت ، روح و بدن ، و تضاد كار دنيا و آخرت ، فلسفه هاى مبنى بر رياضت و تحمل اعمال شاقه ، پليدى تناسل و تقدس ‍ تجرد برگزيدگان (در كيش مانوى و كيش مزدكى ) و تجرد كار دينالها و پاپها(در كيش مسيحى ) كه دشمن تمدن است و در ايران در حال پيشروى بود، منسوخ ساخت و در عين توصيه به تزكيه نفس (375) پرهيز از نعمتهاى پاكيزه زمين را نكوهش كرد.(376)
اسلام اجتماع طبقاتى آن روز را كه ريشه بسيار كهن داشت و بر دو ركن خون و مالكيت قائم بود و همه قوانين و رسوم آداب و سنن بر محور اين دو ركن مى گشت در هم ريخت و اجتماعى ساخت منهاى اين دو ركن ؛ بر محور فضيلت ، علم ، سعى ، عمل و تقوا.
اسلام ، روحانيت موروثى و طبقاتى و حرفه اى را منسوخ ساخت ، آن را از حالت اختصاصى بيرون آورد، بر اصل و مبناى دانش و پاكى قرار داد، از هر صنف و طبقه اى گو باش . اسلام اين فكر را كه پادشاهان آسمانى نژادند، براى هميشه ريشه كن ساخت .
اعطاء شخصيت به زنان (377)  
اسلام به زن شخصيت حقوقى داد، تعدد زوجات به شكل حرمسرادارى و بدون قيد و شرط و حد را منسوخ ساخت ؛ آن را تحت شرايطى بر اساس ‍ تساوى حقوق زنان و امكانات مرد و در حدود معينى كه ناشى از يك ضرورت اجتماعى است مجاز دانست .
عاريه دادن زن ، فرزند استلحاقى ، ازدواج نيابى ، ازدواج با محارم ، ولايت شوهر بر زن را منسوخ ساخت .
اسلام نه تنها براى ايرانيانى كه مسلمان شدند خير و بركت بود، در آيين زرتشتى نيز اثر گذاشت و به طور غير مستقيم موجب اصلاحات عميقى در آن گذشت ...
خدمات اسلام به ايران و ايرانى منحصر به قرون اول اسلامى نيست ، از زمانى كه سايه اسلام بر اين مملكت گسترده شده است ، هر خطرى كه براى اين مملكت پيش آمده وسيله اسلام دفع شده است . اسلام بود كه مغول را در خود هضم ساخت و از آدمكشانى آدمخوار، انسانهايى دانش دوست و دانش پرور ساخت ، از دوده چنگيزى ، محمد خدابنده تحويل داد و از نسل تيمور، بايسنقر و امير حسين بايقرا به وجود آورد.
امروز نيز اسلام است كه در مقابل فلسفه هاى مخرب بيگانه ايستادگى كرده و مايه احساس شرف و عزت و استقلال اين مردم است . آنچه امروز ملت ايران مى تواند به آن افتخار كند و به رخ ديگران بكشد قرآن و نهج البلاغه است نه اوستا و زند.

 

next page

fehrest page

back page