حجة الوداع و
رويداد غدير خم
در سال دهم پيامبر خدا (ص) تصميم گرفت حج به جاى آورد و مناسك درست حج را به
مردم بياموزد و آن را از خرافات و اوهام بزدايد و در يك اجتماع بزرگ از مسلمانان
سفارشهاى لازم را به آنان ابلاغ كند. اين بود كه مردم را براى شركت در حج فراخواند
و از مدينه و اطراف آن جمعيت بسيارى فراهم آمدند و روز 25 ذيقعده از مدينه حركت
كردند و در ميقات مسجد شجره (ذوالحليفه ) احرام بستند و عازم مكه شدند.(671)
در اين هنگام على بن ابى طالب (ع) در يمن بود و به دستور پيامبر سرپرستى مسلمانان
يمن را بر عهده داشت . آن حضرت نيز همراه با گروهى از مسلمانان يمن در نزديكى هاى
مكه به پيامبر پيوست .(672)
پيامبر خدا (ص) روز چهارم ذيحجه وارد مكه شد و پس از انجام طواف و نماز و سعى ميان
صفا و مروه ، چند روزى در مكه ماند و صبح روز نهم ذيحجه رهسپار صحراى عرفات شد.
البته قريش در دوران جاهليت در حج به عرفات نمى رفتند، ولى قبايل ديگر وقوف در
عرفات را جزيى از مناسك حج مى دانستند. پيامبر بر طبق فرمان خدا دستور داد كه همه
بايد به عرفات بروند. وقتى همه مسلمانان در عرفات جمع شدند، پيامبر خدا (ص) خطبه اى
خواند و توصيه هاى بسيارى كرد.(673)
همچنين در روز عيد قربان ، در منى خطبه ديگرى خواند و ضمن توصيه هايى از جابه جا
كردن ماه هاى حرام كه در جاهليت انجام مى شد و به آن ((نسيئى
)) مى گفتند، نهى كرد و اين آيه را تلاوت فرمود:
إِنَّمَا
النَّسي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ
عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاما...(674)
جز اين نيست كه جابجا كردن [ماههاى حرام ]، فزونى در كفر است كه كافران به وسيله آن
گمراه مى شوند؛ آن را يكسال حلال مى شمارند، و يكسال [ديگر]، آن را حرام مى دانند.
نيز فرمود: اكنون زمان گردش كرده و امسال حج در ذيحجه واقعى انجام مى شود. سپس
درباره حقوق متقابل زنان و مردان بر يكديگر و برادرى مسلمانان و برخى از مسايل
اخلاقى و فقهى سخن گفت .(675)
با پايان گرفتن مناسك حج ، پيامبر و جمعيت عظيم مسلمانان رهسپار سرزمينهاى خود
شدند. اين جمعيت تا رسيدن به جحفه در سه منزل مكه همگى همراه پيامبر بودند و بايد
در آن محل از يكديگر جدا مى شدند و هر كس به محل خود مى رفت .
كاروان مسلمانان در نزديكى هاى جحفه به محلى به نام غدير خم رسيده بود كه فرشته وحى
نازل شد و پيامبر ماءموريت يافت پيام مهمى را كه به او ابلاغ شده بود در همان محل و
پيش از جدا شدن مسلمانان از يكديگر به آنها برساند:
يا أَيُّهَا
الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما
بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي
الْقَوْمَ الْكافِرين
(676)
اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ، ابلاغ كن ، و اگر نكنى
پيامش را نرسانده اى . و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مى دارد. آرى خدا گروه
كافران را هدايت نمى كند.
از لحن اين آيه كاملا آشكار است كه خداوند پيش از نزول اين آيه پيام بسيار مهم و
سرنوشت سازى را به پيامبر خود نازل كرده بود و آن حضرت از رساندن آن پيام به مردم
بيم داشت كه با واكنش نامناسب مردم روبه رو شود و اساس دين به خطر بيفتد.
در اين آيه خداوند از پيامبر خود با تاءكيد مى خواهد كه آن پيام را برساند، كه اگر
نرساند گويا اصل رسالت را ابلاغ نكرده است و اين پيام آن چنان مهم است كه با اساس
رسالت او برابرى مى كند. پس از اين تاءكيد تهديدآميز، به پيامبر خود اطمينان مى دهد
كه او را از آسيب مردم حفظ خواهد كرد و كافران فرصت آن را نخواهند يافت كه دست به
كارى بزنند.
اين آيه در سوره مائده (آخرين سوره نازل شده بر پيامبر) است و آن حضرت در هنگام
نزول اين آيه از قدرت و شوكت بسيارى برخوردار بود و هيچ هراسى از مشركان و يهود و
نصارا نداشت و جزيرة العرب در برابر او تسليم شده بود. ديگر اينكه او تمام مبانى و
احكام اسلام - از توحيد و معاد تا احكام قصاص و ديات - را بيان كرده بود. حال بايد
ديد كه اين چه پيام مهمى بود كه در آن سال آخر عمر پيامبر هنوز به مردم ابلاغ نشده
بود و اين آيه به ابلاغ آن دستور مؤ كد مى دهد! چرا پيامبر خدا از ابلاغ آن به مردم
واهمه داشت و از مردم مى هراسيد؟
پاسخ اين پرسش را روايات بسيار زياد شيعه و سنى به روشنى بيان مى كنند بر طبق اين
روايات آن پيام اين بوده كه پيامبر خدا در سال آخر عمرش على بن ابى طالب (ع) را
سرور مسلمانان تعيين كند و مردم را به اطاعت از او فرمان دهد.(677)
مسلم بود كه بدون تعيين جانشين ، رسالت پيامبر ناتمام بود و او نمى توانست جامعه
اسلامى را بدون رهبر رها كند. او حتى در مواقعى كه به سفر مى رفت ، جانشينى براى
خود تعيين مى كرد كه مركز اسلام را اداره كند و اكنون كه مى خواست براى هميشه از
اين جهان رخت بر بندد، لازم بود كسى را براى رهبرى و امامت و ولايت جامعه اسلامى
انتخاب كند و مردم وظيفه خود را بدانند.
كسى كه براى اين كار مهم شايستگى داشت على بن ابى طالب (ع) بود و پيامبر خدا از
جانب خداوند ماءموريت يافت او را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى كند؛ ولى از
آنجا كه او داماد و پسرعموى پيامبر بود، حضرت هراس داشت كه مردم نپذيرند و بگويند
كه پيامبر نفع خود را در نظر مى گيرد و خاندان خود را بر مردم مسلط مى كند. افزون
بر اينها بعضى از آنها از على بن ابى طالب (ع) ناخوشدل بودند. چون على در جنگهايى
مانند بدر و احد كسان آنها را كشته بود.
با دستور مؤ كد در اين آيه و با اطمينان دهى خداوند به پيامبر و وعده به اينكه او
را از آسيب مردم حفظ خواهد كرد، پيامبر خدا براى اجراى دستور خدا فرمان داد كه
كاروان مسلمانان از حركت بازايستد. پيشگامان ايستادند و عقب ماندگان به آنها
پيوستند. ظهر روز پنج شنبه هيجدهم ذيحجه سال دهم هجرت بود و هوا به شدت گرم بود.
مردم قسمتى از رداى خود را بر سر كشيدند و قسمتى را زيرانداز كردند و چادرى را
سايبان پيامبر قرار دادند و پيامبر همراه با جمعيت نماز ظهر را خواند. سپس بر مكان
بلندى كه از جهاز شتران ساخته بودند رفت و با صداى رسا خطبه اى خواند و نزديك شدن
مرگ خود را به مردم خبر داد و سفارشهايى كرد و آنگاه در برابر ديدگان آن جمعيت
انبوه ، دست على بن ابى طالب (ع) را گرفت و او را بالا برد، به طورى كه زير بغل
پيامبر نمايان شد. در اين حال فرمود:
ايها الناس من
كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل
من خذله .(678)
اى مردم ، هر كس كه من رهبر او هستم اين على رهبر اوست . خدايا هر كس او را دوست
بدارد دوستش بدار و هر كس او را دشمن بدارد، دشمنش بدار؛ و هر كس او را يارى كند،
يارى اش بنما و هر كس او را خوار سازد، خوارش كن .
پس از اين مراسم مردم گروه گروه مى آمدند و به على بن ابى طالب (ع) تبريك مى گفتند
و از جمله عمر بن خطاب به او تبريك گفت و او را رهبر و مولاى خود خواند.(679)
حسان بن ثابت كه خود در آن مراسم حضور داشت با كسب اجازه از پيامبر اشعارى سرود كه
چند بيت آن چنين است :
فقال له قم يا على فاننى |
|
رضيتك من بعدى اماما و هاديا |
فمن كنت مولاه فهذا وليّه |
|
فكونوا له اتباع صدق مواليا(680)
|
در همين زمان بود كه آيه ديگرى نازل شد و كامل شدن دين اسلام را اعلام نمود:
الْيَوْمَ
يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ
أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ
الْإِسْلامَ دينا...(681)
امروز كسانى كه كافر شده اند، از [كارشكنى در] دين شما نوميد گرديده اند. پس ، از
ايشان نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما
تمام گردانيدم ، و اسلام را براى شما [به عنوان ] آيينى برگزيدم .
در اين موقع صداى تكبير پيامبر اسلام بلند شد و فرمود: خدا را سپاسگزارم كه دين خود
را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد.(682)
گاهى گفته مى شود كه منظور از روز كامل شدن دين ، روز عرفه ، نهم ذيحجه آخرين سال
زندگى پيامبر (ص) است كه به حجة الوداع معروف است . تا آن زمان همه احكام گفته شده
بود و ديگر چيزى باقى نمانده بود و با بيان تحريم خوردن گوشت ميته و چند چيز ديگر
احكام اسلام كامل شد و با اين جملات تكميل شدن دين و تمام شدن نعمت بر مردم اعلام
گرديد. بدين گونه بيشتر مفسران اهل سنت آن روز را روز عرفه حجة الوداع دانسته اند.
ولى اگر در مضمون بلند اين جملات دقت كنيم خواهيم ديد كه آن روز نبايست روز عرفه
باشد. چون پس از روز عرفه حجة الوداع ، باز هم آياتى در بيان احكام بر پيامبر (ص)
نازل شد؛ مانند آيه ارث كلاله (آخرين آيه سوره نساء و آخرين آيه اى كه بر پيامبر
نازل شد) و بعضى از آيات تحريم ربا، كه پس از عرفه آن سال نازل شده است . مهم تر
اينكه بايد ديد چه حكمى در روز عرفه نازل شد كه باعث ماءيوس شدن كافران از دين
اسلام و كمال دين و تمام نعمت گرديد. آيا منظور همان حكم حرمت خوردن گوشته ميته و
موارد ديگر است ؟ بدون شك اين نيست . چون بيان اين حكم ، با ماءيوس شدن كافران از
اسلام و كامل شدن دين پيوندى ندارد و اساسا اين حكم با تفاوتهاى مختصرى در چندين
آيه از قرآن آمده است ؛ مانند بقره (2): 173، انعام (6): 145، نحل (16): 115. اين
حكم جديدى نبود كه با آمدن آن اسلام كامل شود.
حقيقت آن است كه كافران تا آن زمان از زوال اسلام نااميد نبودند. آنها گمان مى
كردند كه با مرگ پيامبر كه فرزند پسر ندارد همه چيز تمام خواهد شد و طومار اسلام
پيچيده خواهد شد؛ ولى با اعلام جانشينى على بن ابى طالب از سوى پيامبر، اميد دشمنان
به ياءس تبديل شد و ديدند كه پيامبر زمان بعد از خود را هم پيش بينى كرده است و
امامت دنباله نبوت است و همان راه ادامه خواهد يافت .
رحلت پيامبر (ص)
هر چند سفر تاريخى پيامبر (ص) به مكه و انجام باشكوه حج ابراهيمى و اعلام
وصايت على بن ابى طالب (ع) در غدير خم ، خاطره هاى ماندگارى در تاريخ اسلام بود،
چنين مى نمود كه به پيامبر الهام شده است كه به روزهاى آخر عمر خود نزديك مى شود و
اين در حالى بود كه هنوز از طرف روم نگرانى داشت . از اين رو پس از بازگشت به مدينه
در روزهاى پايانى ذيحجه سال يازدهم هجرت ، سپاهى ، را به فرماندهى اسامة بن زيد
آماده كرد و همه را فرمان حركت به سوى مرز روم داد.
پيامبر به شدت بيمار شده بود و چون احساس مى كرد كه كسانى به خاطر بيمارى او از
پيوستن به سپاه اسامه خوددارى مى كنند بار ديگر بر آن تاءكيد كرد؛ ولى باز هم كسانى
از شركت در سپاه اسامه سر باز زدند.(683)
پيامبر به سوى رفيق اعلى دعوت شده بود و زمان تحقق مضمون اين آيه درباره پيامبر فرا
رسيده بود:
إِنَّكَ مَيِّتٌ
وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون
(684)
قطعا تو خواهى مُرد، و آنان [نيز] خواهند مرد.
كسانى در انتظار مرگ پيامبر بودند و اميد داشتند كه پس از وى اساس اسلام را از ميان
ببرند. قرآن يادآورى مى كند كه اگر پيامبر مى ميرد، آنها هم خواهند مرد و كسى در
اين ميان جاويدان نخواهد بود:
وَ ما جَعَلْنا
لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُون
(685)
و پيش از تو براى هيچ بشرى جاودانگى [در دنيا] قرار نداديم . آيا اگر تو از دنيا
بروى آنان جاويدانند؟
برخى از مسلمانان هم به فكر حكومت پس از پيامبر بودند؛ حتى وقتى پيامبر فرمود صحيفه
و دواتى بياوريد تا چيزى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد، عمر كه در آنجا حاضر بود
گفت : اين مرد گرفتار تب شده است و كتاب خدا براى ما كافى است . ميان حاضران اختلاف
افتاد و گفتگو بالا گرفت و پيامبر اندوهگين شد و فرمود: از پيش من برويد. ابن عباس
مى گفت : بزرگ ترين مصيبت هنگامى بود كه نگذاشتند پيامبر آنچه را مى خواست
بنويسد.(686)
خداوند در آيه اى كه در رويداد جنگ احد نازل شده پيش بينى كرده بود كه با مرگ
پيامبر، كسانى از مسلمانان به گذشته (جاهليت ) باز خواهند گشت :
وَ ما مُحَمَّدٌ
إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ
انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُم ...(687)
و محمد، جز فرستاده اى كه پيش از او [هم ] پيامبرانى [آمده و] گذشتند، نيست . آيا
اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود بر مى گرديد؟
پيامبر خدا (ص) در ميان اندوه خانواده اش دعوت حق را لبيك گفت و به ملكوت اعلى
پيوست و اين در حالى بود كه خداوند به آن حضرت وعده داده بود كه اسلام در جهان
منتشر خواهد شد و كافران از ميان خواهند رفت ؛ ولى تصريح كرده بود كه بخشى از اين
وعده در زمان حيات تو و بخش ديگر پس از تو تحقق خواهد يافت :
وَ إِمّا
نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا
مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُون
(688)
و اگر پاره اى از آنچه را كه به آنان وعده مى دهيم به تو بنمايانيم ، يا تو را
بميرانيم [در هر صورت ] بازگشتشان به سوى ماست . سپس خدا بر آنچه مى كنند گواه است
.
پيامبر (ص) درباره وعده خداوند چنين فرموده بود:
زويت لى الارض
فاريت مشارقها و مغاربها و سيبلغ ملك امتى ما زوى لى منها.(689)
زمين بر من جمع شد و مشرقها و مغربهاى آن به من نشان داده شد و به زودى حكومت امت
من به آنجاها مى رسد.
خاتمه : قرآن و آينده بشريت
پيامبر اسلام (ص) پس از 23 سال تلاش و حركت و تحمل سختى هاى بسيار سرانجام
رخت از اين جهان بر بست و دينى را كه آورد به عنوان كامل ترين دين الهى باقى ماند
تا بشريت در تاريخ از آن بهره مند شود.
پيامبران پيشين همگى در محدوده زمانى و مكانى خاصى مبعوث شدند و آنها در واقع زمينه
سازان ظهور پيامبر خاتم و ابلاغ دين جاودانه بشر بودند؛ تا اينكه بشر به آن درجه از
بلوغ فكرى رسيد كه شايستگى دريافت آن را پيدا كرد. يك نشانه روشن براى اين شايستگى
، توانايى مخاطبان اسلام در حفظ كامل و دقيق كتاب آسمانى خود از هر گونه تغيير و
تحريف پس از رحلت پيامبر (ص) است و اين در حالى بود كه همه امتهاى پيامبران پيشين
كتابهاى آسمانى خود را به خاطر سودجويى هاى مادى تحريف كرده بودند.
قرآن كريم از حضرت محمد (ص) به عنوان آخرين پيامبر و سفير خداوند براى بشريت ياد مى
كند و او را ((خاتم النبيين )) مى
نامد:
ما كانَ
مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ
النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً
(690)
محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا
همواره بر هر چيزى داناست .
در اين آيه از حضرت محمد (ص) به عنوان ((خاتم النبيين
)) ياد شده است . خاتم در لغت به معناى چيزى يا كسى است كه
موضوعى با آن پايان مى گيرد و اگر به انگشتر خاتم گفته مى شود، براى آن است كه در
قديم انگشتر را به جاى مهر به كار مى بردند و نامهاى خود را در انگشتر حك مى كردند
و آن را به عنوان مهر در پايان نامه ها و اسناد مى زدند كه پايان بخش آن نامه بود.
همچنين قرآن ، دين اسلام را تنها دين بر حق كه مورد رضايت پروردگار است ، معرفى مى
كند:
إِنَّ الدِّينَ
عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلام ...(691)
در حقيقت ، دين نزد خدا همان اسلام است .
در آيه ديگر تصريح مى كند كه هيچ دينى جز اسلام نزد خدا پذيرفته نيست :
وَ مَنْ
يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الاْخِرَةِ
مِنَ الْخاسِرين
(692)
و هر كه جز اسلام ، دينى [ديگر] جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از
زيانكاران است .
اين آيات ويژه زمان پس از اسلام است كه دينهاى قبلى نسخ شد و اسلام تنها دين بر حق
آسمانى اعلام گرديد. البته در اساس ، اختلافى ميان اديان آسمانى و پيامبران الهى
وجود ندارد و گوهر دين يكى است و آن اسلام است و تفاوتها بيشتر به شرايط زمانى و
مكانى و ميزان رشد فكرى بشر وابسته است ؛ ولى تكليف بشر اين بوده است كه در هر
زمانى از دين پيامبر عصر خود پيروى كند.
بر اساس آموزه هاى قرآنى ، اسلام كه دين بر حق است ، دين پيروز هم خواهد بود و
بشريت با همه اختلافاتشان سرانجام در زير پرچم اسلام خواهند رفت و بشر در آينده
پيروزى نهايى حق بر باطل و حاكميت اسلام به عنوان آخرين فرآورده مكتب انبيا را
مشاهده خواهد كرد و بدين گونه به آرزوى عدالت خواهى خود و زندگى در مدينه فاضله اى
كه همواره در جستجوى آن بوده است ، خواهد رسيد.
اينك ما آياتى را كه گوياى اين موضوع مهم و اميدساز است در دو قسمت مى آوريم :
1. آياتى كه پيروزى مكتب انبيا و غلبه حتمى پيامبران و پيروان آنها را بر مخالفان
بيان مى كند:
وَ لَقَدْ
سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ
* وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُون
(693)
و قطعا فرمان ما درباره بندگان فرستاده ما از پيش [چنين ] رفته است : كه آنان [بر
دشمنان خودشان ] حتما پيروز خواهند شد و سپاه ما هر آينه غالب آيندگانند.
إِنّا
لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ
يَقُومُ الْأَشْهاد(694)
در حقيقت ، ما فرستادگان خود و كسانى را كه گرويده اند، در زندگى دنيا و روزى كه
گواهان بر پاى مى ايستند قطعا يارى مى كنيم .
كَتَبَ اللّهُ
لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزيز(695)
خدا مقرر كرده است كه : ((حتما من و فرستادگانم چيره خواهيم
گرديد)) آرى خدا نيرومند شكست ناپذير است .
2. آياتى كه به پيروزى نهايى دين اسلام بر همه اديان و حاكميت دين مورد پسند خدا در
زمين و تشكيل حكومت صالحان دلالت دارد:
هُوَ الَّذي
أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ
كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون
(696)
او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر هر چه دين است
پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند.
وَعَدَ اللّهُ
الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي
الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ
دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ
أَمْناً يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئا...(697)
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه
حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همان گونه كه كسانى را كه پيش
از آنان بودند، جانشين [خود] قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به
سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى
را با من شريك نگردانند.
وَ أَوْرَثْنَا
الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا
الَّتي بارَكْنا فى ها...(698)
و به آن گروهى كه پيوسته تضعيف مى شدند، [بخشهاى ] باختر و خاورى سرزمين [فلسطين ]
را - كه در آن بركت قرار داده بوديم - به ميراث عطا كرديم .
وَ لَقَدْ
كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ
الصّالِحُونَ * إِنَّ في هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدين
(699)
و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند
برد به راستى در اين [امور] براى مردم عبادت پيشه ابلاغى [حقيقى ] است .
با توجه به اين آيات و آيات مشابه ، اكنون اين موضوع مطرح مى شود كه اين پيش بينى و
وعده قطعى قرآن چگونه و به دست چه كسى تحقق خواهد يافت و رهبرى اين قيام بزرگ كه
تجسم آرمانهاى همه انسانها در تاريخ است ، به عهده چه كسى خواهد بود؟
اين موضوع ، بسيار مهم و سرنوشت ساز است و به صورت بسيار فراگير و با عنايت و
اهتمام خاصى در احاديث و روايات انعكاس يافته است . در ميان معارف و اعتقادات
اسلامى كمتر موضوعى پيدا مى شود كه اين چنين مورد توجه پيشوايان اسلام قرار گيرد.
بر طبق اين روايات كسى كه پرچم انقلاب عظيم توحيدى را در دست مى گيرد و حكومت جهانى
واحدى بر اساس حقّ و عدل تشكيل مى دهد و به آرزوهاى ديرينه بشر تحقق مى بخشد، قائم
آل محمّد، مهدى امّت ، حضرت حجة بن الحسن (عج ) است كه ظهور مى كند و كاخ ستمگران
را فرو مى ريزد و بر خرابه هاى آن ، حكومت عدلى بر اساس معيارها و ارزشهاى اسلامى
بنياد مى گذارد.(700)