تاريخ اسلام از منظر قرآن

يعقوب جعفرى

- ۱۵ -


در آن زمان سعد بن معاذ كه در جنگ احزاب مجروح شده بود، در خيمه اى معالجه مى شد. وقتى پيامبر او را درباره بنى قريظه داور قرار داد، اوسيان نزد او رفتند و او را سوار بر الاغى كردند و نزد پيامبر آوردند. آنها به سعد مى گفتند: درباره دوستانت نيكى كن و او مى گفت : وقت آن رسيده كه در كار خدا از نكوهش سرزنش كنندگان نترسم .
چون سعد نزد پيامبر و اصحاب آمد، حكمى كه درباره بنى قريظه داد اين بود: مردان آنها كشته ، اموالشان تقسيم و خانواده هايشان اسير شوند. پيامبر خدا (ص) فرمود: به خدا كه درباره آنان حكمى كردى كه خدا آن حكم را كرده است .(527)
درباره بنى قريظه حكم سعد معاذ كه همان حكم خدا بود، به اجرا درآمد و بدين گونه آخرين پايگاه يهود در مدينه برچيده شد و مسلمانان به طور كامل بر مدينه مسلط شدند و اموال و زمينهاى بنى قريظه در اختيار مسلمانان قرار گرفت . قرآن كريم پس از ترسيم جنگ احزاب ، به غائله بنى قريظه مى پردازد و مى فرمايد:

وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرى قاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقاً * وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرا(528)
و كسانى از اهل كتاب را كه با [مشركان ] همنشينى كرده بودند، از دژهايشان به زير آورد و در دلهايشان هراس افكند: گروهى را مى كشتيد و گروهى را اسير مى كرديد و زمينشان و خانه ها و اموالشان و سرزمينى را كه در آن پا ننهاده بوديد به شما ميراث داد، و خدا بر هر چيزى تواناست .
در اين آيه علاوه بر زمينها و خانه ها و اموال بنى قريظه ، از زمينهايى ياد مى كند كه هنوز مسلمانان به آنجا قدم نگذاشته اند و خدا آنها را وارثان آن زمينها نيز كرد. بعضى از مفسران گفته اند: منظور از آن سرزمين ، خيبر است كه بعدها مسلمانان آنجا را هم تصرف كردند.(529) ولى مى توان گفت كه منظور از آن تمام زمينهايى است كه مسلمانان بعدها آنجا را فتح كردند يا فتح خواهند كرد.

سال ششم هجرت

در اين سال ميان مسلمانان و قبايل اطراف مدينه درگيرى هايى پديد آمد و ما اينك حوادثى را كه در قرآن به آنها اشاره شده است ، مورد بحث قرار مى دهيم .

جنگ بنى مصطلق

زمان وقوع اين جنگ را ابن سعد و واقدى سال پنجم مى دانند. از اين رو آن را پيش از جنگ احزاب ذكر كرده اند.(530) ولى ابن هشام و برخى ديگر از مورخان آن را از حوادث سال ششم هجرت مى دانند.(531) رويداد از اين قرار بود كه حارث بن ابى ضرار (رئيس قبيله بنى مصطلق ) قوم خود و بعضى از قبايل ديگر را براى حمله به مدينه و جنگ با مسلمانان بسيج كرد. گزارش كار او به پيامبر خدا (ص) رسيد و آن حضرت بُريدة بن حُصيب را براى كسب اطلاعات به سوى آنها فرستاد. او پس از تحقيق نزد پيامبر آمد و خبر را تاءييد كرد. پيامبر سپاهى را مهيا ساخت و به سوى بنى مصطلق حركت كرد. گفته شده كه شمار بسيارى از منافقان كه در جنگهاى پيشين شركت نكرده بودند، به طمع غنايم جنگى در اين جنگ شركت كردند(532) و باعث به وجود آمدن حوادثى شدند و سوره منافقين درباره آنها نازل شد.
به هر حال سپاه اسلام به سوى بنى مصطلق حركت كرد و در كنار چاه آبى به نام ((مريسع )) با آنان روبرو شد. پيامبر آنان را به سوى اسلام دعوت كرد، ولى آنها به سوى مسلمانان تير پرتاب كردند. پيامبر دستور حمله عمومى را صادر كرد و دو سپاه با هم درگير شدند. بنى مصطلق شكست خورد و عده اى كشته يا اسير شدند و جنگ با پيروزى مسلمانان پايان يافت . از مسلمانان فقط يك نفر شهيد شد.(533)
پس از خاتمه جنگ دو تن از مسلمانان كه يكى مهاجر و ديگرى از انصار بود در پى برداشتن آب از چاه با هم اختلاف كردند. مرد انصارى زخمى شد و مسلمانان انصار را به كمك طلبيد. در مقابل مرد مهاجر نيز مسلمانان مهاجر را به كمك طلبيد. در اين ميان عبدالله بن ابى (سركرده منافقان ) از فرصت استفاده كرد و از مسلمانان مهاجر كه به گمان او مزاحم اهل مدينه شده بودند بدگويى كرد و گفت : چون به مدينه برگشتيم ، عزيزان ، ذليلان را از شهر بيرون كنند.(534)
نزديك بود فتنه بزرگى ميان مسلمانان برپا شود و مهاجران و انصار رودرروى هم قرار گيرند. خبر به پيامبر خدا (ص) رسيد و براى آرام كردن اوضاع فرمان حركت داد. سپاه اسلام تمام روز را در حال حركت بودند و كاملا خسته شدند و چون به مدينه رسيدند همه از خستگى به خواب رفتند. اين كار پيامبر براى آن بود كه گفتگوى مهاجر و انصار و سخنان عبدالله بن ابى از يادها برود.(535) پسر عبدالله كه مسلمان خوبى بود(536) نزد پيامبر آمد و گفت : شنيدم كه تصميم داريد پدرم را بكشيد! اگر چنين است اجازه دهيد من خود او را بكشم . چون مى ترسم اگر مسلمان ديگر او را بكشد، به خاطر عاطفه پدرى كينه آن مسلمان در دل من جاى بگيرد و من راضى به آن نيستم . پيامبر فرمود: ما به قتل پدرت تصميم نگرفته ايم و تا وقتى كه با ماست مصاحبت او را گرامى مى داريم .(537)
قرآن كريم سخن تفرقه افكنانه و منافقانه عبدالله بن ابى را كه نزديك بود فتنه بزرگى بر پا كند، نقل مى كند و از آن پاسخ مى دهد:

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُون (538)
مى گويند: ((اگر به مدينه برگرديم ، قطعا آنكه عزتمندتر است آن زبون تر را از آنجا بيرون خواهد كرد.)) و[لى ] عزت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است ؛ ليكن اين دورويان نمى دانند.
اين آيه در رديف آيات ديگر سوره منافقون است كه درباره منافقان و شگردهاى آنان در كارشكنى و توطئه بر ضد اسلام و نيز بيان روحيات و رفتار گروهى آنان نازل شده است . در اين سوره برخى از ويژگى هاى منافقان بيان شده تا مسلمانان به خوبى آنان را بشناسند. بعضى از اين ويژگى ها عبارتند از:
1. آنها به دروغ گواهى مى دهند كه محمد (ص) پيامبر خداست .
2. آنان براى رسيدن به هدفهايشان پيوسته سوگند دروغ ياد مى كنند.
3. دلهاى آنان آماده پذيرش سخن حق نيست . گويا كه به آن مهر زده اند.
4. چهره حق به جانب دارند.
5. سخنان فريبنده مى گويند.
6. رفتارشان آنچنان بى روح است كه گويا چوبهايى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند.
7. آنها همواره نگران و مضطرب اند و هر فريادى را به ضرر خود مى پندارند.
8. دشمن واقعى آنهايند كه بايد از آنان برحذر شد.
9. آنان در برابر اين پيشنهاد كه پيامبر برايشان آمرزش بطلبد، رو مى گردانند و تكبر مى كنند.
10. آنها سعى دارند مسلمانان را در تنگناهاى مالى قرار دهند تا از دور حضرت پراكنده شوند.
11. آنها خود را عزيز و مؤمنان را ذليل مى شمارند.
آنچه برشمرديم مفاد چندين آيه از سوره منافقون است كه پس از جنگ بنى مصطلق نازل شده است و براى اينكه خطر منافقان همواره در ياد مسلمانان باشد، مستحب است كه سوره منافقون هر هفته در يكى از ركعتهاى نماز جمعه خوانده شود.

رويداد ((افك ))(539)

پس از جنگ بنى مصطلق و تلاش منافقان در تضعيف مسلمانان ، حادثه بزرگى رخ داد. كه دل پيامبر (ص) را آزرده كرد و آن ، رويداد افك (بهتان ) بود كه بعضى از منافقان به يكى از همسران پيامبر تهمت زدند و آن را ميان مردم شايع كردند. كسى كه به او تهمت زده شد از نظر منابع اهل سنت عايشه (540) و از نظر منابع شيعه ماريه قبطيه بود(541).
خداوند در دفاع از پاكى اين همسر پيامبر و تبرئه او از اين تهمت ، آياتى را نازل كرد و شايعه افكنان منافق را رسوا نمود و به كسى كه اين شايعه را ساخته است وعده عذابى بزرگ داد:

إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيم (542)
در حقيقت كسانى كه آن بهتان [داستان افك ] را [در ميان ] آوردند. دسته اى از شما بودند. آن [تهمت ] را شرى براى خود تصور مكنيد بلكه براى شما در آن مصلحتى [بوده ] است . براى هر مردى از آنان [كه در اين كار دست داشته ] همان گناهى است كه مرتكب شده است ، و آن كس از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت خواهد داشت .
در اين آيه ضمن رد قاطعانه آن تهمت ، يادآورى مى كند كه اين رويداد به ضرر شما نيست بلكه به نفع شماست . چون منافقان شناخته مى شوند و در آينده شايعه سازى آنان براى شما تاءثيرى نخواهد داشت .
به دنبال اين آيات مسلمانان را توبيخ مى كند كه چرا در دام شايعه ها افتادند و آن را رد نكرده اند:

وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ * يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين (543)
و[گرنه ] چرا وقتى آن را شنيديد نگفتيد: ((براى ما سزاوار نيست كه در اين [موضوع ] سخن گوييم . [خداوندا،] تو منزهى ، اين بهتانى بزرگ است .)) خدا اندرزتان مى دهد كه هيچ گاه ديگر مثل آن را -اگر مؤمنيد- تكرار نكنيد.

سفر براى عمره و بيعت رضوان

پس از پيروزى بر بنى مصطلق ، درگيرى هاى متعدد ولى محدود به ميان مسلمانان و قبايل اطراف مدينه پديد آمد كه بسيارى از آنها به صورت ((سريه )) بود. اين اقدامات باعث گرديد كه مسلمانان بر منطقه تسلط پيدا كنند و امنيت نسبى برقرار شود.
با وضعيت دلخواهى كه پيش آمد، پيامبر خدا (ص) تصميم گرفت همراه با مسلمان به زيارت خانه خدا برود و عمره به جاى آورد. اين امر علاوه بر اينكه يك عبادت بود، اقتدار مسلمانان را نيز در حجاز به نمايش ‍ مى گذاشت .
پيامبر خدا (ص) در اوايل ماه ذيقعده سال ششم هجرت ، همراه با 1400 نفر(544) از مسلمانان عازم مكه شد. آنان مسلح نبودند و قربانى همراه خود مى بردند و اين به خوبى نشان مى داد كه قصد جنگ ندارند و فقط براى انجام مناسك به مكه مى روند و چون سفر آنها در ماه حرام بود، احتمال اينكه قريش با آنان وارد جنگ شوند اندك بود.
كاروان زيارتى مسلمانان در بين راه با قبايل بدوى ميان مدينه و مكه روبه رو مى شدند. گاهى پيامبر خدا (ص) آنها را به همراهى دعوت مى كرد ولى آنان سر باز مى زدند و حاضر نبودند دارايى ها و خانواده خود را رها كنند و چه بسا فكر مى كردند كه پيامبر و همراهانش از اين سفر زنده بر نمى گردند. چون مسلح نيستند و به سوى دشمنانى مى روند كه هنوز خاطره جنگ بدر در ميان آنها زنده است .(545) قرآن كريم درباره آنان مى فرمايد:

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً * بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْليهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ في قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُورا(546)
بر جاى ماندگان باديه نشين به زودى به تو خواهند گفت : ((اموال ما و كسانمان ما را گرفتار كردند، براى ما آمرزش بخواه .)) چيزى را كه در دلهايشان نيست بر زبان خويش مى رانند. بگو: ((اگر خدا بخواهد به شما زيانى يا سودى برساند چه كسى در برابر او براى شما اختيارى چيزى را دارد؟ بلكه [اين ] اين خداست كه به آنچه مى كنيد همواره آگاه است . [نه چنان بود،] بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز به خانمان خود بر نخواهند گشت ، و اين [پندار] در دلهايتان نمودى خوش يافت ، و گمان بد كرديد، و شما مردمى در خور هلاكت بوديد.))
اين گروه كه دعوت پيامبر را براى همراهى با او نپذيرفتند، مسلمانان سست ايمانى بودند كه از ترس كفار قريش به پيامبر نپيوستند. در مقابل ، مسلمانانى بودند كه به وعده هاى خدا و پيامبر ايمان كامل داشتند و با اين باور با روحى آرام و قلبى مطمئن و بدون دغدغه و نگرانى پيامبر را همراهى مى كردند. خداوند ضمن ستايش از ايشان به آنان اطمينان مى دهد كه لشكرهاى آسمان و زمين از آن خداوند است :

هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا إ يماناً مَعَ إ يمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً (547)
اوست آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند و سپاهيان آسمانها و زمين از آن خداست ، و خدا همواره داناى سنجيده كار است .
پيامبر و همراهان كه در مسجد شجره احرام بسته بودند به سوى مكه روان شدند و منزل به منزل به مكه نزديك تر مى شدند؛ تا اينكه اين خبر به قريش ‍ رسيد. آنها پس از انجام مشورتهايى تصميم گرفتند كه از ورود پيامبر و مسلمانان به مكه جلوگيرى كنند.(548)
برگزينى اين تصميم براى آنان دشوار بود، چون آنها به طور سنتى نبايد از ورود حجاج به مكه جلوگيرى كنند. از همين رو يكى از بزرگان مكه (حليس ‍ بن علقمه ) تهديد كرد كه اگر مانع ورود مسلمانان به مكه شوند با آنها خواهد جنگيد ولى قريش او را قانع كردند كه به اين تصميم احترام بگزارد.(549) قريش تصور مى كردند كه ورود مسلمانان به مكه به حيثيت آنان لطمه خواهد زد.
پيامبر خدا (ص) براى آنكه در بين راه با قريش روبه رو نشود از راه هاى غير متعارف حركت مى كرد، تا اينكه به حديبيه (550) (تقريبا بيست كيلومترى مكه ) رسيد و در آنجا اقامت كرد. مشركان گروهى را نزد پيامبر فرستادند و از وى خواستند كه برگردد و اعلام داشتند كه از ورود آنان به مكه جلوگيرى خواهند كرد.(551)
پيامبر خدا (ص) چند تن را نزد قريش فرستاد و به آنان پيغام داد كه براى جنگ نيامده ، بلكه براى انجام مناسك حج آمده است . عثمان كه يكى از فرستادگان و از قريش بود سه روز در مكه ماند و مسلمانان خبرى از او نداشتند. جز او چند تن ديگر از مسلمانان نيز با اجازه پيامبر به مكه رفته بودند. شايع شد كه عثمان و ديگر مسلمانان كشته شده اند.(552)
اين اخبار نگران كننده باعث شد كه پيامبر به منظور تحكيم موقعيت خود و ايجاد روحيه مقاومت در مسلمانان ، آنان را به بيعت مجدد بخواند. مسلمانان اين دعوت را اجابت كردند و با آن حضرت بيعت نمودند و متعهد شدند كه هرگز فرار نكنند. اين بيعت در زير درختى انجام گرفت و به آن ، بيعت شجره (بيعت رضوان ) گفته مى شود.(553) علت نام گذارى آن به رضوان اين بود كه خداوند رضايت و خشنودى خود را از اين بيعت اعلام نمود:

لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكى نَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً * وَ مَغانِمَ كَثيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللّهُ عَزيزاً حَكيما(554)
به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان ، زير آن درخت با تو بيعت مى كردند از آنان خشنود شد، و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنان پاداش داد. و [نيز] غنيمتهاى فراوانى خواهند گرفت ، و خدا همواره نيرومند سنجيده كار است .
قرآن بيعت مسلمانان با پيامبر را بيعت با خدا اعلام مى كند:

إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِم ...(555)
در حقيقت كسانى كه با تو بيعت مى كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند؛ دست خدا بالاى دستهاى آنان است .

صلح حديبيه

پيامبر خدا (ص) پس از بيعت مسلمانان ، هنوز در حديبيه در انتظار آمدن بازگشت فرستادگان خود بود. سرانجام آنها آمدند و معلوم شد كه قريش به هيچ وجه اجازه نمى دهد مسلمانان به مكه وارد شوند و مناسك حج به جاى آورند. اين در حالى بود كه دويست سوار به فرماندهى خالد بن وليد از سوى قريش در اطراف حديبيه مراقب اوضاع و احوال مسلمانان بودند.(556) در پايان سهيل بن عمرو از طرف قريش با پيامبر ديدار كرد و پس از گفتگوهايى قرار شد ميان مسلمانان و مشركان مكه پيمان صلحى امضا شود و مسلمانان از همانجا به مدينه برگردند و سال بعد به زيارت خانه خدا بروند.
نويسنده اين پيمان على بن ابى طالب (ع) بود. وقتى او در آغاز پيمان نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم ، سهيل اعتراض كرد و به جاى آن ((باسمك اللهم )) نوشته شد. نيز وقتى نوشت كه اين پيمانى است ميان قريش و محمد رسول خدا، او اعتراض كرد كه ما محمد را رسول خدا نمى شناسيم . پيامبر به خاطر مصالح اسلام دستور داد ((رسول الله )) را از كنار نام او پاك كند، و على (ع) گفت : اى رسول خدا، من جرئت آن را ندارم و شما خود پاك كنيد و پيامبر چنين كرد و فرمود: اى على چنين موقعيتى براى تو هم پيش خواهد آمد.(557)
سرانجام پيمان صلح نوشته شد و دو طرف به رعايت موارد زير تعهد سپردند:
1. جنگ ميان دو طرف تا ده سال متوقف مى شود، تا مردم از تعرض به يكديگر خوددارى كنند.
2. هر كس از قريش بدون اجازه ولى خود نزد محمد (ص) آيد بايد برگردانيده شود، ولى اگر كسى از همراهان محمد (ص) نزد قريش برود برگردانيده نشود.
3. هر دو طرف به يكديگر خيانت نخواهند كرد و با مخالفان يكديگر همكارى نخواهند كرد.
4. هر قبيله اى آزاد است كه با محمد (ص) يا قريش هم پيمان شود.
5. محمد (ص) و همراهانش در آن سال وارد مكه نخواهند شد و آنها مى توانند سال ديگر به مكه وارد شوند و سه روز در آن اقامت كنند.(558)
مفاد برخى از اين مواد براى مسلمانان ناراحت كننده بود. به همين سبب افرادى از آنان به پيامبر اعتراض كردند و عمر بن خطاب از كسانى بود كه به سختى و تندى اعتراض كرد.(559) ولى اين پيمان براى مسلمانان بسيار سودمند بود و تا ده سال آنها از طرف بزرگ ترين دشمن خود آسوده مى شدند و سال بعد هم مى توانستند به راحتى براى انجام مناسك حج به مكه بروند و قريش آنها را به رسميت بشناسند. پيامبر با اين پيمان به نتيجه اى رسيد كه با جنگهاى متعدد به آن دست نيافته بود و به حق بايد آن را پيروزى بزرگى براى مسلمانان دانست و به همين سبب درباره همين واقعه سوره مبارك فتح بر پيامبر نازل شد و خداوند آن را يك پيروزى آشكار ياد كرد:(560)

إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبينا(561)
ما تو را پيروزى بخشيديم [چه ] پيروزى درخشانى !
به گفته سيوطى اين سوره به هنگام مراجعت پيامبر از حديبيه به مدينه ، در منطقه كراع الغميم نازل شد و چون پيامبر خدا آن را بر مردم خواند شخصى گفت : اى رسول خدا، واقعا اين يك پيروزى بود؟ حضرت فرمود: سوگند به كسى كه جان محمد در دست اوست ، آن يك پيروزى بود. نيز وى از براء نقل مى كند كه بعدها مى گفت : شما فتح مكه را فتح مى دانيد، ولى ما پيروزى اصلى را روز حديبيه مى دانيم .(562) به گفته واقدى ، در اسلام فتحى بزرگ تر از حديبيه نبود.(563)
خداوند در آيات ديگر همين سوره صلح حديبيه را خواست و كرده خدا معرفى مى كند.

وَ هُوَ الَّذي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً * هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّه ...(564)
و اوست همان كسى كه در دل مكه - پس از پيروز كردن شما بر آنان - دستهاى آنها را از شما و دستهاى شما را از ايشان كوتاه گردانيد، و خدا به آنچه مى كنيد همواره بيناست . آنها بودند كه كفر ورزيدند و شما را از مسجدالحرام بازداشتند و نگذاشتند قربانى [شما] كه بازداشته شده بود به محلش برسد.(565)
يكى از دغدغه هاى بعضى از مسلمانان در صلح حديبيه ، كه آنان را دچار ترديد مى كرد، اين بود كه پيش از آنكه مسلمانان از مدينه خارج شوند، پيامبر خدا (ص) به آنان گفته بود كه در خواب ديده است كه او با مسلمانان وارد مسجدالحرام شده است و اين باعث خوشحالى مسلمانان شده بود و گمان مى كردند كه اين امر در همان سال اتفاق خواهد افتاد.(566) ولى چون آنها پس از صلح حديبيه از رفتن به مكه ماءيوس گشتند، درباره خواب پيامبر دچار شبهه شدند و منافقان با سخنان وسوسه انگيز خود به اين ترديدها بيشتر دامن زدند. خداوند در پاسخ اين شبهه مى فرمايد:(567)

لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَريباً(568)
حقا خدا رؤ ياى پيامبر خود را تحقق بخشيد [كه ديده بود:] شما بدون شك به خواست خدا در حالى كه سر تراشيده و موى [و ناخن ] كوتاه كرده ايد، با خاطرى آسوده در مسجدالحرام در خواهيد آمد. خدا آنچه را كه نمى دانستيد دانست ، و غير از اين ، پيروزى نزديكى [براى شما] قرار داد.
رؤ ياى پيامبر در سال بعد (سال هفتم ) واقعيت يافت و مسلمانان با امنيت و آسودگى خاطر وارد مسجدالحرام شدند و مناسك خود را به جاى آوردند.(عمرة القضا). در پايان همين آيه خداوند از پيروزى نزديك در جنگ خيبر ياد مى كند.

هجرت زنان مسلمان به مدينه

يكى از مواد صلحنامه حديبيه اين بود كه اگر كسى از مردم مكه مسلمان شود و بدون اجازه ولى خود به مدينه رود بايد پيامبر خدا (ص) او را برگرداند و به ولى او تحويل دهد. پيامبر به اين پيمان متعهد بود. پس از رويداد حديبيه چند نفر از زنان مسلمان مانند ام كلثوم (دختر عقبه ) از مكه به مدينه هجرت كردند و قريش كسانى نزد پيامبر فرستادند و بازگردانى آنها را خواستار شدند. پيامبر (ص) در پاسخ آنان فرمود: پيمان ما در مورد مردان است ، نه زنان . زن مسلمان بر شوهر كافر حرام است . بنابراين ، زنان مهاجر را تحويل مشركان مكه نداد.(569) اين دستور وحى بود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ...(570)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون زنان با ايمان مهاجر، نزد شما آيند آنان را بيازماييد خدا به ايمان آنان داناتر است . پس اگر آنان را باايمان تشخيص ‍ داديد، ديگر ايشان را به سوى كافران باز نگردانيد: نه آن زنان بر ايشان حلالند و نه آن [مردان ] بر اين زنان حلال .
اين دستور براى جلوگيرى از استفاده هاى نارواى برخى از زنان مكه بود كه ممكن است از شوهرانشان ناخرسند باشند و براى رهايى از آنان به مدينه بيايند و انگيزه آنها ايمان و اسلام نباشد.

سال هفتم هجرت
فرستادن نامه به سران كشورهاى همجوار

پس از صلح حديبيه و تحكيم موقعيت مسلمانان و تثبيت هر چه بيشتر حكومت مدينه ، پيامبر خدا (ص) فرصت يافت كه پيام اسلام را به بيرون از مرزهاى حجاز برساند. قرآن كريم در چند آيه از جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام سخن گفته است :

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُون (571)
و ما تو را به جز [به سِمتِ] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم ، نفرستاديم ؛ ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعا...(572)
بگو: ((اى مردم ، من پيامبر خدا به سوى همه شما هستم ))