با هجرت پيامبر و مسلمانان به مدينه و مسلمان شدن مردم اين
شهر و تشكيل حكومت اسلامى ، مسلمانان از توان رزمى خوبى برخوردار شدند و قدرت آن را
يافتند كه در برابر دشمن از خود دفاع كنند. در اين هنگام بود كه جهاد با دشمن تشريع
شد و مسلمانان اجازه يافتند كه در صورت لزوم به اقتضاى مصلحت جامعه اسلامى با دشمن
بجنگند:(361)
أُذِنَ
لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ
لَقَديرٌ * الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ
يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ
لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ
اللّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ
عَزيز(362)
به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده ، رخصت [جهاد] داده شده است ، چرا كه مورد ظلم
قرار گرفته اند، و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست . همان كسانى كه بناحق از
خانه هايشان بيرون رانده شدند. [آنها گناهى نداشتند] جز اينكه مى گفتند:
((پروردگار ما خداست و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض ديگر
دفع نمى كرد، صومعه ها و كليساها و كنيسه ها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار
برده مى شود، سخت ويران مى شد، و قطعا خدا به كسى كه [دين ] او را يارى مى كند،
يارى مى دهد، چرا كه خدا سخت نيرومند شكست ناپذير است .
در اين آيات نكاتى وجود دارد كه توضيح داده مى شود:
1. در آيه ، اجازه جهاد دفاعى داده شده است . درباره جهاد ابتدايى كه حاكم اسلامى
براى گسترش اسلام و از ميان بردن موانع راه انجام مى گيرد، آيات ديگرى وجود دارد كه
برخى از آنها را خواهيم آورد.
2. پس از اعلام رخصت جنگ ، براى بالابردن روحيه مسلمانان ، به اين مطلب تاءكيد مى
كند كه خداوند بر پيروز كردن مسلمانان قادر است ، يعنى مسلمانان بايد جهاد و كوشش
كنند، خدا هم آنان را يارى خواهد كرد.
3. درباره مسلمانانى كه از سوى مشركان مكه مورد ستم واقع شدند مى افزايد: مشركان
آنان را فقط به خاطر ايمانشان و پرهيز از بت پرستى از كاشانه و شهر و ديارشان بيرون
كردند.
4. يكى از سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ اين است كه اگر جنگ ميان حق و باطل (درگيرى
نيروهاى الهى و شيطانى ) نباشد و جبهه حق در برابر جبهه باطل واكنش نشان ندهد، باطل
گسترش مى يابد و مظاهر حق و توحيد را از ميان مى برد و عبادتگاههاى اديان از دير و
كليسا و كنشت گرفته تا مسجد مسلمانان ويران مى گردد.
5. مسلمانان نبايد چنين تصور كنند كه فقط به خاطر مسلمان بودن آنها خدا يارى شان
خواهد كرد، بلكه يارى خدا هنگامى است كه آنها بكوشند تا دين خدا را يارى دهند.
برخى از آيات ديگرى كه به مشروعيت جهاد ابتدايى دلالت مى كند بدين قرار است ؛ هر
چند مى توان آن را نوعى نبرد دفاعى ناميد:
وَ قاتِلُوهُمْ
حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا
فَإِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصير(363)
و با آنان بجنگيد تا فتنه اى بر جاى نماند و دين يكسره از آن خدا گردد. پس اگر
[از كفر] باز ايستد قطعا خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست .
بر طبق اين آيه ، جنگ اسلام و كفر تا وقتى ادامه دارد كه فتنه از ميان برداشته شود
و حاكميت خدا در زمين تحقق پيدا كند؛ يعنى كسانى نباشند كه با فتنه گرى خود، از
مسلمان شدن مردم جلوگيرى كنند. اسلام دين صلح است و با ديگران فقط به خاطر عقيده
شان نمى جنگد؛ بلكه در حال فتنه انگيزى دشمن ، به جهاد با آنها فرمان مى دهد و اگر
دشمن دست از فتنه انگيزى بردارد و به صلح تمايل يابد، اسلام نيز آن را مى پذيرد و
صلح را بهتر از جنگ مى داند. در آيات زير به مسلمانان دستور مى دهد كه هر چه مى
توانند نيرو و ساز و برگ نظامى تهيه كنند و توان رزمى خود را بالا برند، ولى اگر
دشمن پيشنهاد صلح داد، آن را بپذيرند:
وَ أَعِدُّوا
لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِب اطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ
عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ
اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبى لِ اللّهِ يُوَفَّ
إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ * وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ
لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ
(364)
و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات ]،
دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان ] ديگرى را جز ايشان - كه شما نمى شناسيدشان و
خدا آنان را مى شناسد - بترسانيد و هر چيزى در راه خدا خرج كنيد پاداشش به خود شما
باز گردانيده مى شود و بر شما ستم نخواهد رفت و اگر به صلح گراييدند، تو [نيز] بدان
گراى و بر خدا توكل نما كه او شنواى داناست .
در اسلام ، با اينكه گاهى جنگ يك ضرورت است ، بايد به صورت عادلانه باشد و از مسير
عدالت خارج نشود:
لا
يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ
لِلتَّقْوى
(365)
و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به
تقوا نزديك تر است .
اگر مشركى كه دشمن شناخته شده اسلام است ، به يكى از مسلمانان پناه آورد، بايد به
او پناه داد و او را تا رسيدن به محل خود يارى كرد، تا فرصت شنيدن كلام خدا را
داشته باشد:
وَ إِنْ أَحَدٌ
مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ
أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُون
(366)
و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود؛ سپس او را به
مكان امنش برسان ، چرا كه آنان قومى نادانند.
همچنين اسلام از هر فرصتى براى متوقف ساختن جنگ استفاده مى كند مثلا در چهار ماه از
سال (ماههاى حرام : رجب ، ذيقعده ، ذيحجه و محرم ) كه عربها در آن جنگ نمى كردند،
اسلام نيز جنگ را حرام مى داند و اين سنت را كه به نفع صلح است محترم مى شمارد.
جنگ بدر
پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيرى و جنگ با دشمنان ،
در سال دوم هجرى نبردهايى ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهم ترين آنها جنگ
بدر بود. البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايى از مسلمانان به فرماندهى
پيامبر يا كارگزاران آن حضرت آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيرى نكشيد.
در چهار مورد پيامبر خود فرماندهى را به عهده داشت : غزوه ابوا، بواط، عشيره و غزوه
بدر اولى ، كه در هيچ كدام درگيرى رخ نداد و چهار مورد ديگر به فرماندهى عبيدة بن
حارث ، حمزة بن عبدالمطلب ، سعد بن ابى وقاص و عبدالله بن جحش بود.(367)
تنها در سريه عبدالله بن جحش كار به درگيرى كشيد. او با هشت تن از مهاجران از سوى
پيامبر (ص) ماءموريت يافته بود كه به نزديكى مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش
و تحركات آنها باخبر شود و به پيامبر گزارش دهد. او با يك قافله از قريش رو به رو
شد و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمى نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد
و همراه با اسيران و اموال به مدينه بازگشت .(368)
از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و در ماه رجب (ماه حرام ) رخ داد، كار
عبدالله بن جحش مورد رضايت پيامبر قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده
آن قافله خوددارى كرد و فرمود: من شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بودم .
بعدها مسلمانان و هم كفار قريش كه از اين رويداد باخبر شدند كار عبدالله را كه در
ماه حرام واقع شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهره بردارى تبليغاتى
كردند؛ تا اينكه آيات زير نازل شد:
يَسْئَلُونَكَ
عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ
سَبيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ
مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا
يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا...(369)
و از تو درباره كارزار در ماه حرام مى پرسند. بگو: ((كارزار
در آن ، گناهى بزرگ و باز داشتن از راه خدا و كفر ورزيدن به او و [بازداشتن از]
مسجدالحرام [= حج ]، و بيرون راندن اهل آن از آنجا، نزد خدا [گناهى ] بزرگتر، و
فتنه [= شرك ] از كشتار بزرگتر است .)) و آنان پيوسته با شما
مى جنگند تا - اگر بتوانند - شما را از دينتان برگردانند.
اين آيه در پاسخ به تبليغات نارواى مشركان اظهار مى دارد كه درست است كه جنگ در ماه
حرام گناهى بزرگ است ، ولى كارهايى كه مشركان مى كنند گناهى بس بزرگ تر مى باشد و
فتنه انگيزى (برگرداندن مسلمانان از دينشان ) از كشتن نيز بدتر است .
آيه بعد مؤمنان مهاجر و مجاهدى را كه ناآگاهانه و در ماه حرام با دشمن جنگيدند مورد
رحمت و مغفرت خداوند ياد مى كند:
إِنَّ الَّذينَ
آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ
رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيم
(370)
آنان كه ايمان آورده ، و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده اند، آنان به
رحمت خدا اميدوارند، و خداوند آمرزنده مهربان است .
پس از نزول اين آيات پيامبر خدا (ص) غنائم را پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم
كرد.
پس از درگيرى هاى متعدد و محدود، زمينه براى نبردى بزرگ (جنگ بدر) آماده شد. اين
نبرد در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.
در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارى به سركردگى ابوسفيان از
شام عازم مكه است . پيامبر، طلحة بن عبدالله و سعيد بن زيد را براى كسب اطلاع از
مسير كاروان ، تعداد نگهبانان و نوع كالاهاى همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام
ماءموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند.(371)
معلوم شد كه كاروان ، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر اموال تجارى را حمل مى كند و
ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است .(372)
كفار قريش تمام ثروتهاى مسلمانان مهاجر را كه در مكه بر جاى گذاشته بودند مصادره
كرده بودند. جا داشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهاى آن ، از كفار قريش
تقاص شود. اين بود كه پيامبر در هشتم رمضان سال دوم هجرى ((عبدالله
بن ام مكتوم )) را براى نماز و ((ابولبابه
)) را براى اداره شهر جانشين خويش كرد(373)
و خود با سيصد و سيزده نفر براى حمله به آن كاروان تجارى از مدينه بيرون آمد. از
اين سپاه ، هفتاد و چهار نفر مهاجر و بقيه از انصار بودند و دو اسب و هفتاد شتر
داشتند.(374)
ابوسفيان از حركت مسلمانان باخبر شد و بى درنگ شخصى را ماءمور كرد كه سوار شتر
تندرو شود و به مكه برود و از قريش براى حفظ كالاهاى تجارتى كمك بخواهد. پيك او به
مكه رسيد و در حالى كه گوش شتر را بريده ، بينى او را شكافته و پيراهن خود را پاره
كرده بود، فرياد مى زد: مردم ! كالاهاى تجارتى شما در خطر است و محمد و ياران او مى
خواهند آنها را غارت كنند. به فرياد برسيد!(375)
مردم مكه و صاحبان كالاها براى دفاع از كاروان تجارى خود به جمع آورى فورى نيرو و
تجهيزات پرداختند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر
و همگى مجهز به ابزار جنگى بودند به سوى مدينه روان شدند. البته همه آنها با رغبت
حاضر به اين كار نبودند، بلكه بعضى براى خودنمايى يا انگيزه هاى ديگر بدين كار رو
كردند:
وَ لا تَكُونُوا
كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ
سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيط(376)
و مانند كسانى مباشيد كه از خانه هايشان با حالت سرمستى و به صرف نمايش به مردم
خارج شدند و [مردم را] از راه خدا باز مى داشتند، و خدا به آنچه مى كنند احاطه
دارد.
سپاه اسلام در محلى به نام ((ذفران ))
اردو زد(377)
و منتظر رسيدن كاروان تجارتى شد ناگهان به پيامبر خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از
مكه خارج شده ، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگى درگيرى با چنين سپاهى را
نداشتند و فقط مى خواستند با كاروان تجارتى درگير شوند، ولى چاره اى جز مقابله
نداشتند. پيامبر به دستور الهى وظيفه يافت با مردم مشورت كند و پس از آن تصميم
بگيرد:
وَ شاوِرْهُمْ
فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ
الْمُتَوَكِّلين
(378)
و در كار[ها] با آنان مشورت كن ، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن ، زيرا خداوند
توكل كنندگان را دوست مى دارد.
پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف سپاه مكه بروند يا به مدينه بازگردند؟
ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت را در اين ديد كه به مدينه برگردند و
سخنانى نااميدكننده گفت . مقداد گفت : اى پيامبر، دلهاى ما با شماست و آنچه خداوند
به تو دستور داده در پيش گير. پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.(379)
در اين باره آيات زير نازل شد:
كَما أَخْرَجَكَ
رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ
* يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى
الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُون
(380)
همان گونه كه پروردگارت تو را از خانه ات به حق بيرون آورد و حال آنكه دسته اى از
مؤمنان سخت كراهت داشتند. با تو درباره حق - بعد از آنكه روشن گرديد - مجادله مى
كنند. گويى كه آنان را به سوى مرگ مى رانند و ايشان [بدان ] مى نگرند.
پيامبر بار ديگر از مردم نظرخواهى كرد و سعد بن معاذ كه از انصار بود بپاخاست و گفت
: گويا منظور شما با ماست ! پيامبر فرمود: بلى . او گفت : اى رسول خدا ما به تو
ايمان آورده ايم و آيين تو حق است . ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمى بگيرى از تو
پيروى مى كنيم . سوگند به خدايى كه تو را مبعوث كرده است ، اگر وارد دريا شوى ما
نيز چنين مى كنيم . ما را به دستور خدا به هر جا كه صلاح مى دانى بفرست . سخنان سعد
پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد(381)
و مسلمانان را نيز مژده پيروزى داد.
با اين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارى كه نيرو و اسلحه كمترى دارند
درگير شوند، ولى خداوند اراده كرده بود كه با سپاه اعزامى از مكه روبه رو شوند.
زيرا پيروزى بر آنها كه توان بيشترى داشتند و تقريبا سه برابر مسلمانان بودند قدرت
و شوكت مسلمانان را به همگان نشان مى داد و قبايل عرب قدرت دفاعى مسلمانان را بزرگ
مى داشتند. در اين باره در ادامه آيات قبلى چنين مى خوانيم :
وَ إِذْ
يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ
غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ
بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرين
(382)
و [به ياد آوريد] هنگامى را كه خدا يكى از دو دسته [كاروان تجارتى قريش يا سپاه
ابوسفيان ] را به شما وعده داد كه از آن شما باشد، و شما دوست داشتيد كه دسته بى
سلاح براى شما باشد، و[لى ] خدا مى خواست حق [=اسلام ] را با كلمات خود ثابت و
كافران را ريشه كن كند.
پيامبر خدا (ص) از راههاى گوناگون خبر كسب مى كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت
. اين يكى از شيوه هاى پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات و اخبار اهميت بسيار مى
داد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودى بر حذر مى داشت و اين دستور خدا بود كه
مسلمانان هر خبرى را كه مى شنوند فاش نكنند و فقط به فرماندهان خود اطلاع دهند.
قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار مى دهد:
وَ إِذا
جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ
إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ
يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم
(383)
و چون خبرى [حاكى ] از ايمنى يا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند؛ و اگر آن را به
پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند، قطعا از ميان آنان كسانى اند كه [مى توانند
درست و نادرست ] آن را دريابند.
پيامبر از آن پس در جستجوى اخبار سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و ديگر
توجهى به كاروان تجارى نداشت . بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد
و كاروان تجارى را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد
كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد. سران سپاه اين نظر را
نپسنديدند و مخصوصا ابوجهل مى گفت : به خدا سوگند، بر نمى گرديم تا به منطقه بدر
وارد شويم . او مى خواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان دهد.(384)
دو سپاه در منطقه اى به نام بدر روبه روى هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين
و سپاه قريش در قسمت بالا قرار داشتند. بارى پيامبر در بالاى تپه سايبان يا قرارگاه
فرماندهى ساختند تا به ميدان نبرد مسلط باشد.(385)
قرآن كريم موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتى را چنين ترسيم مى كند:
إِذْ أَنْتُمْ
بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ
مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ
اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولا...(386)
آنگاه كه شما بر دامنه نزديكتر [كوه ] بوديد و آنان را در دامنه دورتر [كوه ]، و
سواران [دشمن ] پايين تر از شما [موضع گرفته ] بودند، و اگر با يكديگر وعده گذارده
بوديد، قطعا در وعده گاه [خود] اختلاف مى كرديد، ولى [چنين نشد] تا خداوند كارى را
كه انجام شدنى بود، به انجام رساند.
دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ، ولى مسلمانان در يك زمين شنزار و دور
از آب بودند و موقعيت براى مسلمانان دشوار بود و كاروان تجارتى ابوسفيان در پايين
دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان نبود.
شرايط براى مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند مى فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده
گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف مى كرديد؛ يعنى اگر اين وضع را مى دانستيد
و وعده جنگ مى گذاشتيد، بعضى از شما حاضر نمى شد كه در اين موقعيت نامناسب با دشمن
بجنگد و ميان خود دچار اختلاف مى شديد؛ ولى اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا مى
خواست آنچه مقرر كرده به انجام برساند. خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در موقعيت
دشوار باشد و با اين حال بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند
مسلمانان را يارى مى كند:
وَ إِذْ
يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ في
أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولا(387)
و آنگاه كه چون با هم برخورد كرديد، آنان را در ديدگان شما اندك جلوه داد و شما را
[نيز] در ديدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود، تحقق
بخشد.
اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك مى نمود باعث تقويت روحى آنان مى شد و اينكه
مسلمانان در چشم دشمن اندك مى نمود سبب مى شد كه آنها به مسلمانان اهميتى ندهند و
از تمام توان خود استفاده نكنند.
البته در آغاز نبرد دشمن مسلمانان را اندك ديد، ولى پس از شروع نبرد خداوند سپاه
مسلمانان را در چشم دشمن انبوه جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو
برابر ايشان هستند:
قَدْ كانَ
لَكُمْ آيَةٌ في فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ في سَبيلِ اللّهِ وَ أُخْرى
كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ
بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاء...(388)
قطعا در برخورد، ميان دو گروه ، براى شما نشانه اى [و درس عبرتى ] بود. گروهى در
راه خدا مى جنگيدند، و ديگر [گروه ] كافر بودند كه آنان [= مؤمنان ] را به چشم دو
برابر خود مى ديدند؛ و خدا هر كه را بخواهد به يارى خود تاءييد مى كند.
يكى ديگر از امدادهاى غيبى خداوند بر مسلمانان اين بود كه خداوند در شب جنگ آرامشى
خاص به مسلمانان عطا كرد و بارانى باريد و تشنگى مسلمانان رفع شد و با آن خود را
شست و شو دادند و وسوسه هاى شيطان از آنها زدوده شد. چون بعضى در كمك خدا ترديد
داشتند، ولى آثار آن را به روشنى ديدند:(389)
إِذْ
يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ
ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ
عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدام
(390)
[به ياد آوريد] هنگامى را كه [خدا] خواب سبك آرامش بخشى كه از جانب او بود بر شما
مسلط ساخت ، و از آسمان بارانى بر شما فرو ريزانيد تا شما را با آن پاك گرداند، و
وسوسه شيطان را از شما بزدايد و دلهايتان را محكم سازد و گامهايتان را بدان استوار
دارد.
صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعى نداشت
. آنها شخصى به نام عمير بن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت ماءمور كردند كه
تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وى سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش كرد، ولى
گفت : احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگرى هم كمين كرده باشند. نيز از
روحيه بسيار بالاى آنها خبر داد.(391)
اين گزارش وحشت فراوانى در دلهاى سران قريش انداخت و بعضى از آنها خواستند از جنگ
دورى كنند و به مكه برگردند؛ ولى گروهى كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با سخنان
تحريك آميز خود ديگران را به نبرد وادار كردند. اسود مخزومى به تنهايى به سپاه
مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد(392)
و كشته شدن او جنگ را قطعى كرد.
پس از اين رويداد كه در روز جمعه هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد(393)
سه تن از جنگجويان قريش به نامهاى عتبه ، شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به
سوى ميدان آمدند و از مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه
از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد، ولى آنها قبول نكردند و ايشان را هم
شاءن خود ندانستند. اين بار پيامبر على بن ابى طالب (ع)، حمزه و عبيده را كه هر سه
از قريش بودند براى اين كار نامزد كرد. على توانست وليد (دايى معاويه ) را بكشد و
حمزه شيبه را، و عبيده نيز عتبه را به دوزخ بفرستد.(394)
پس از اين ، حمله عمومى از سوى دو سپاه آغاز شد و پيامبر دست به درگاه خدا برداشت و
دعا كرد و از خدا پيروزى مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت : خدايا، اگر امروز
اين گروه هلاك شوند ديگر در روى زمين كسى تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتى ريگ
برداشت و به سوى دشمن انداخت و جنگ شروع شد.(395)
در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايى برخوردار بودند و اين به سبب امدادهاى
غيبى بود و همان گونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را يارى كرد و هزار
فرشته براى كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن بر سياهى لشكر و تقويت روحى
آنان سپاه اسلام را يارى كردند:
إِذْ
تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ
الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ* وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ
بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ
حَكيم
(396)
[به ياد آوريد] زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى طلبيديد، پس دعاى شما را
اجابت كرد كه : ((من شما را با هزار فرشته پياپى ، يارى
خواهم كرد.)) و اين [وعده ] را خداوند جز نويدى [براى شما]
قرار نداد، و تا آنكه دلهاى شما بدان اطمينان يابد؛ و پيروزى جز از نزد خدا نيست ،
كه خدا شكست ناپذير [و] حكيم است .