و چون به آنان گفته مى شود: ((به سوى
آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر[ش ] بياييد))، مى گويند:
((آنچه پدران خود را بر آن يافته ايم ما را بس است .))
آيا هر چند پدرانشان چيزى نمى دانسته و هدايت نيافته بودند؟
اين همان منطقى است كه امتهاى پيشين در برابر پيامبران ، پيش گرفته بودند. قوم حضرت
ابراهيم (ع) نيز بت پرستى خود را با همين منطق غلط توجيه مى كردند.(213)
تقليد از پدران و سنتهاى قومى و ملى نمى تواند راه درست شناخت حقيقت باشد؛ البته
احترام به عقايد و سنتهاى گذشتگان در صورتى كه با عقل و شرع مطابق باشد، خوب است .
ه ) چرا فرشته اى همراه محمد (ص) نيست و چرا گنجى به او نرسيده است !
وَ قالُوا ما
لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ
إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيراً * أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ
تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها...(214)
و گفتند: اين چه پيامبرى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى
به سوى او نازل نشده تا همراه وى هشداردهنده باشد؟ يا گنجى به طرف او افكنده نشده
يا باغى ندارد كه از [بار و بر] آن بخورد؟
قرآن كريم در پاسخ به اين سخن مشركان مى فرمايد اگر فرشته اى هم پيامبر مى شد بايد
به صورت يك مرد معمولى ميان مردم ظاهر مى شد. چون مردم توانايى و ابزار آن را
ندارند كه فرشته را به صورت اصلى ببينند.
وَ لَوْ
جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُون
(215)
و اگر او را فرشته اى قرار مى داديم ، حتما وى را [به صورت ] مردى در مى آورديم و
امر را همچنان بر آنان مشتبه مى ساختيم .
بهانه هاى ديگر مشركان كه چرا براى او گنج يا باغى نيست ، طلب معجزه است و آوردن
معجزه هاى پيشنهادى به صلاح نبود. چون اگر درخواست آنها عملى مى شد و باز ايمان نمى
آوردند، هلاك مى شدند.(تفصيل اين مطلب را در بخش بعدى خواهيم خواند).
و) اگر خدا مى خواست ما مشرك نبوديم .
يكى ديگر از بهانه هاى مشركان اين بود كه خواست خدا چنين بوده كه ما و پدرانمان
مشرك باشيم . اين همان سخن جبريون است كه گناه گناهكاران و شرك مشركان را به خدا
نسبت مى دهند:
سَيَقُولُ
الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا
مِنْ شَيْءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ
هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ
وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَخْرُصُونَ
(216)
كسانى كه شرك آورده اند به زودى خواهند گفت : ((اگر خدا مى
خواست ، نه ما و نه پدرانمان شرك نمى آورديم و چيزى را [خودسرانه ] تحريم نمى كرديم
.)) كسانى هم كه پيش از آنان بودند، همين گونه [پيامبران خود
را] تكذيب كردند تا عقوبت ما را چشيدند. بگو: ((آيا نزد شما
دانشى هست كه آن را براى ما آشكار كنيد؟ شما جز از گمان پيروى نمى كنيد، و جز دروغ
نمى گوييد.))
البته اين سخن مشركان از نظر تكوينى سخن درستى است و شايد آنها همين نكته را از
پيامبر ياد گرفته بودند و مى خواستند او را به پذيرش سخن خود وادارند. چون بارها
پيامبر از مشيت مطلق خداوند سخن گفته بود؛ ولى نتيجه اى كه آنان در عالم تشريع به
دست مى آوردند غلط بود. مسلم است كه اگر خداوند مى خواست مى توانست آنها را به
اجبار مؤمن كند، ولى اراده خدا چنين بوده كه انسان در انتخاب خود آزاد باشد. خدا
كسى را بر شرك يا ايمان مجبور نكرده است ، ولى همين كه كسى شرك يا ايمان را انتخاب
كند، مطابق با مشيت تكوينى خدا عمل كرده و مى توان كار او را به خدا نسبت داد. چون
تمام ابزار اين انتخاب را خداوند به او داده است و مشيت خدا مانند علم او به صورت
تعليقى كارهاى بندگان را زير پوشش دارد.
علامه طباطبايى مى گويد: اساسا اين استدلال آنها به نتيجه دلخواه آنها نمى انجاميد.
زيرا اگر خدا نمى خواست آنها مشرك شوند، چنين نبود كه آنها را به ايمان مجبور كند؛
بلكه آزاد مى گذاشت تا با اختيار خود ايمان بياورند.(217)
پيشنهادهاى مشركان
چون مبارزه پيامبر اسلام (ص) با شرك و بت پرستى شديدتر شد، واكنش مشركان
نيز گوناگون گرديد. آنان مرحله به مرحله عقب نشينى كردند و سرانجام نرمش نشان دادند
و ايمان آوردن خود را به انجام پيشنهادهايى منوط دانستند. لحن سخن آنان به گونه اى
بود كه اگر پيامبر آن پيشنهادها را مى پذيرفت ، ايمان مى آوردند. البته اين بار نيز
درصدد بهانه جويى بودند و نمى خواستند ايمان بياورند.
برخى از آن پيشنهادها:
الف ) درخواست انجام معجزه هاى خاص
همه پيامبران براى اثبات حقانيت خود معجزه اى خاص داشتند كه ارتباط آنها را
با عالم غيب ثابت مى كرد؛ ولى چنين نبود كه پيامبر هر معجزه درخواست شده را عملى
سازد. زيرا اگر چنين بود هر كس بيهوده درخواست معجزه مى كرد و نظام عالم به هم مى
خورد و هدف اصلى پيامبران (تربيت و هدايت مردم ) به فراموشى سپرده مى شد و كار
پيامبران شبيه كار شعبده بازان مى شد كه در هر مجلسى چشمه اى از كارهاى خود را نشان
مى دهند.
از اين گذشته بر طبق يك سنت الهى اگر كسى معجزه اى درخواست كند و پيامبر آن معجزه
را انجام دهد و او ايمان نياورد، دچار عذاب الهى مى شود و چون احتمال اينكه درخواست
كننده ايمان نياورد و آن معجزه را سحر و جادو بشمرد همواره وجود دارد، بنابراين
عملى ساختن چنين درخواستهايى به ضرر درخواست كننده است و شايد در هدايت او اثر نكند
و او را در معرض عذاب و بلاى الهى قرار دهد. از اين رو پيامبران درخواست آنها را
گاه عملى نمى كردند. يكى از اين موارد درخواست سران قريش (عتبه ، شيبه ، ابوسفيان ،
وليد بن مغيره و...) از پيامبر است كه قرآن از آن چنين ياد مى كند:
وَ قالُوا لَنْ
نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً * أَوْ تَكُونَ لَكَ
جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيراً * أَوْ
تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ
الْمَلائِكَةِ قَبيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي
السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً
نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً
(218)
و گفتند: ((تا از زمين چشمه اى براى ما بجوشانى ، هرگز به تو
ايمان نخواهيم آورد. يا [بايد] براى تو باغى از درختان خرما و انگور باشد و آشكارا
از ميان آنها جويبارها روان سازى ، يا چندانكه ادعا مى كنى ، آسمان را پاره پاره بر
[سر] ما فرو اندازى ، يا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آورى ، يا براى تو
خانه اى از طلا [كارى ] باشد، يا به آسمان بالا روى ، و به بالا رفتن تو [هم ]
اطمينان نخواهيم داشت ، تا بر ما كتابى نازل كنى كه آن را بخوانيم
)) بگو: ((پاك است پروردگار من ، آيا [من ] جز بشرى
فرستاده هستم ؟))
بخشى از اين درخواستها به موجب وضع جغرافيايى مكه است كه سرزمين بى آب و علفى بوده
و آنها درخواست جارى شدن چشمه ها و نهرها و ايجاد باغهايى مانند باغهاى شام و
فلسطين را مى كردند. بخشى ديگر به سبب فقير بودن پيامبر بود كه از او خانه اى پر از
طلا مى خواستند. بخشى ديگر برگرفته از عناد آنها بود كه مى خواستند پيامبر اگر راست
مى گويد براى آنها عذابى نازل كند و يا... شگفت اينكه آنها اين درخواستها را از خود
پيامبر داشتند و نمى گفتند كه از خداى خود بخواه كه چنين و چنان كند.
پيامبر خدا ماءمور شد كه در پاسخ آنها خداوند را پيراسته بداند و خود را جز بشرى
پيامبر نشمرد. او از جنبه بشرى مانند ساير افراد بشر بود و هيچ بشرى قدرت انجام
چنين كارهاى فوق العاده يا محال را ندارد و از جنبه پيامبرى هم انجام معجزه در دست
خداست و پيامبر قدرت ندارد كه بدون اراده الهى معجزه اى بياورد.
ب ) طرد مسلمانان فقير
در آغاز اسلام بيشتر كسانى كه به اسلام مى گرويدند تنگدست بودند و مشركان
ثروتمند به پيامبر ايراد مى گرفتند كه فقيران و بردگان گرد اويند. گاهى نيز اظهار
مى كردند كه اگر پيامبر فقيران را از خود براند، آنان ايمان خواهند آورد.
روايت شده است كه گروهى از بزرگان قريش نزد پيامبر آمدند و ديدند كه خباب بن ارت ،
صهيب ، بلال و عمار كه از فقيران و بردگان بودند، نزد آن حضرت هستند. گفتند: اى
محمد، آيا مى خواهى ما هم پيروان اينان باشيم !(219)
نيز روايت شده كه عتبة بن ربيعه ، شيبة بن ربيعه ، مطعم بن عدى و حارث بن نوفل با
اشراف بنى عبدمناف نزد ابوطالب رفتند و به او گفتند: اگر پسر برادرت محمد بردگان و
ضعيفان ما را از خود براند، در ما تاءثير زيادى خواهد داشت و نزد ما سزاوار اطاعت
خواهد بود و او را تصديق نماييم . ابوطالب نزد حضرت آمد و سخنان آنها را نقل كرد.
عمر بن خطاب به پيامبر گفت : بهتر است چنين كنى تا ببينيم آنها چه مى كنند و چگونه
قول خود را عملى مى سازند. در اين حال اين آيه نازل شد:(220)
وَ لا تَطْرُدِ
الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما
عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ
فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ
(221)
و كسانى كه پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان مى خوانند - در حالى كه خشنودى او
را مى خواهند - مران . از حساب آنان چيزى بر عهده تو نيست ، و از حساب تو [نيز چيزى
] بر عهده آنان نيست ، تا ايشان را برانى و از ستمكاران باشى .
چنين به نظر مى رسيد كه اگر آنان ايمان بياورند ثروت و قدرت خود را وقف پيامبر و
اسلام مى كردند؛ ولى حقيقت آن است كه هدف مشركان ايمان آوردن نبود. آنها مى خواستند
گروه اندك ايمان آوردگان را نيز از گرد پيامبر پراكنده كنند و اگر هم پيشنهاد آنها
صادقانه بود از نظر خداوند نبايد ارزشها را فداى مصلحت انديشى ها كرد.
نظير اين پيشنهاد را برخى از اشراف قوم نوح نيز مطرح كردند، ولى نوح آن را نپذيرفت
و در پاسخ فرمود:
ِ وَ ما أَنَا
بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ
قَوْماً تَجْهَلُونَ
(222)
و كسانى را كه ايمان آورده اند طرد نمى كنم . قطعا آنان پروردگارشان را ديدار
خواهند كرد، ولى شما را قومى مى بينم كه نادانى مى كنيد.
ج ) درخواست تشريك بتها در عبادت
گروهى از قريش نزد پيامبر آمدند و به او گفتند: اى محمد، بيا تو از دين ما
پيروى كن و ما هم از دين تو پيروى كنيم ؛ به اين صورت كه يك سال تو خدايان ما را
پرستش كن و يك سال ما خداى تو را. اگر آنچه تو آورده اى از آنچه پيش ماست بهتر باشد
ما در آن شريك شده ايم و سهم خود را به دست آورده ايم ، و اگر آنچه نزد ماست بهتر
از آن باشد كه نزد توست ، تو در كار ما شريك شده اى و سهم خود را گرفته اى .
پيامبر خدا (ص) فرمود: به خدا پناه مى برم از اينكه جز او را شريك او قرار دهم . در
همين حال سوره كافرون نازل گرديد.(223)
در روايت ابن هشام ، نامهاى پيشنهادكنندگان چنين آمده است : اسود بن مطلب ، وليد بن
مغيره ، امية بن خلف و عاص بن وائل . در اين روايت از اينكه آنها يك سال به بتها
عبادت كنند و يك سال به خدا، سخنى به ميان نيامده ، ولى در هر دو روايت آمده كه
سوره كافرون در همين موقع نازل شد.(224)
قُلْ يا
أَيُّهَا الْكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما
أَعْبُدُ * وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما
أَعْبُدُ * لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دين
(225)
بگو: ((اى كافران ، آنچه مى پرستيد، نمى پرستم . و آنچه مى
پرستم ، شما نمى پرستيد. و نه آنچه پرستيديد من مى پرستم و نه آنچه مى پرستم شما مى
پرستيد. دين شما براى خودتان ، و دين من براى خودم .))
با نزول اين سوره پيشنهاد غير منطقى قريش به شدت رد شد و آيات تكرارى سوره براى
تاءكيد مطلب است تا آنان به كلى از پذيرش پيشنهاد خود نوميد گردند و ديگر آن را
تكرار نكنند. اين سوره هنگامى نازل شد كه پيامبر در مكه بود و قدرت مقابله با آنان
را نداشت . بعدها در مدينه درباره كافران تصميمهاى ديگرى گرفته شد.
آيه زير اشاره به همين پيشنهاد نابخردانه ايشان است :
قُلْ أَ
فَغَيْرَ اللّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُون
(226)
بگو: ((اى نادانان ، آيا مرا وادار مى كنيد كه جز خدا را
بپرستم ؟))
د) درخواست تغيير برخى آيات قرآنى
برخى از مشركان مانند عبدالله بن اميّه ، وليد بن مغيره و مكرز بن حفض و چند
تن ديگر به پيامبر اسلام (ص) پيشنهاد كردند كه قرآن ديگرى بياور يا آن را تغيير بده
و آياتى را كه در آنها عبادت بتها منع شده از آن بردار.(227)
گويا آنها مى خواستند پيامبر اسلام مطالب ناخوشايند نزد آنان را از قرآن حذف كند و
مطالبى بياورد كه مطابق سليقه آنهاست ، تا آنها دين اسلام را بپذيرند. آنها مى
پنداشتند كه تغيير و تبديل آيات قرآنى در دست پيامبر است .
وَ إِذا تُتْلى
عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ
بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ
تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ
عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيم
(228)
و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند مى گويند:
((قرآن ديگرى جز اين بياور، يا آن را عوض كن .))
بگو: ((مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم . جز آنچه را
كه به من وحى مى شود، پيروى نمى كنم . اگر پروردگار را نافرمانى كنم . از عذاب روزى
بزرگ مى ترسم .))
فرق اين دو پيشنهاد آن است كه در اولى خواستار بودند كه پيامبر به طور كلى اين قرآن
را كنار بگذارد و قرآن ديگرى بياورد و در دومى مى خواستند كه پيامبر آياتى از قرآن
را تغيير بدهد. هر دو پيشنهاد براى آن بود كه در قرآن مطالبى مى ديدند كه برخلاف
ميل آنان بود. قرآن آنها را از شرك و بت پرستى و نيز انجام بعضى از كارها مانند
شراب خوارى و قماربازى و رباخوارى منع مى كرد و اين مطالب مورد پسند مشركان نبود.
قرآن كريم بر اين مطلب تاءكيد دارد كه پيامبر اسلام (ص) هرگز از روى هوس سخن نمى
گويد و آنچه از آيات قرآنى مى خواند، چيزى است كه به او وحى شده است .
وَ ما يَنْطِقُ
عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى
(229)
و از سر هوس سخن نمى گويد اين سخن بجز وحيى كه وحى مى شود نيست .
ديدار مشركان با ابوطالب
با وجود همه مخالفتها و توطئه هاى مشركان ، اسلام همچنان در مكه گسترش مى
يافت و اين امر باعث نگرانى كفار مكه مى شد. آنها از هر راهى كه توانستند كوشيدند
تا پيامبر اسلام (ص) سخنان خود را، به ويژه آنچه درباره بت و بت پرستى مى گويد، رها
سازد.
در پى گيرى همين هدف ، سرانجام تصميم گرفتند نزد ابوطالب (عمو و حامى پيامبر) بروند
و او را واسطه قرار دهند تا او پيام آنان را به پيامبر برساند. به نوشته مفسران و
مورخان 25 نفر از اشراف قريش ، از جمله وليد بن مغيره ، ابوجهل ، اميّة و
ابىّ(پسران خلف ) و عتبه و شيبه (پسران ربيعه ) و نضر بن حارث نزد ابوطالب آمدند و
گفتند: تو بزرگ ما هستى . نزد تو آمده ايم تا ميان ما و پسر برادرت داورى كنى . او
احساسات ما را جريحه دار كرده و به خدايان ما بد گفته است .
ابوطالب ، پيامبر خدا (ص) را دعوت كرد و گفت : اى پسر برادر، اينان قوم تو هستند و
از تو درخواستى دارند. پيامبر فرمود: درخواست آنها چيست ؟ وى پاسخ داد: گفتند: ما
را با خدايانمان رها كن ، ما هم تو را با خدايت رها مى كنيم .
پيامبر در پاسخ آنان فرمود: يك سخن بگوييد و با آن سرور عرب و عجم شويد. ابوجهل گفت
: خدا پدرت را بيامرزد. حاضريم ده سخن بگوييم . فرمود: بگوييد معبودى جز الله نيست
. [و آنچه جز او مى پرستيد رها كنيد. آنها دستهاى خود را به هم زدند و گفتند: اى
محمد، آيا مى خواهى خدايان متعدد را يك خدا قرار بدهى ! همانا كار تو شگفت آور است
.
آنگاه به همديگر گفتند: به خدا سوگند كه اين مرد آنچه شما مى خواهيد به شما نخواهد
داد. برويد و دين پدران خود را حفظ كنيد، تا خدا ميان ما و او داورى كند. سپس متفرق
شدند.](230)
در اين رويداد بود كه آيات نخست سوره ص بر پيامبر (ص) نازل گرديد:
وَ عَجِبُوا
أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ * أَ
جَعَلَ الاْلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ * وَ انْطَلَقَ
الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ
يُراد(231)
و از اينكه هشداردهنده اى از خودشان برايشان آمده در شگفتند، و كافران مى گويند:
((اين ساحرى شيّاد است . آيا خدايان [متعدد] را خداى واحدى
قرار داده ؟ اين واقعا چيز عجيبى است .)) و بزرگانشان روان
شدند [و گفتند:] ((برويد و بر خدايان خود ايستادگى نماييد كه
اين امر قطعا هدف [ما]ست .))
طبرسى پس از نقل اين رويداد مى افزايد: پس از رفتن مشركان ، پيامبر خدا (ص) به
ابوطالب فرمود: اى عمو، به خدا سوگند كه اگر آفتاب در دست راست من و ماه در دست چپ
من گذاشته شود، اين سخن را رها نمى كنم ، تا وقتى كه آن را پيش ببرم و يا كشته شوم
. ابوطالب به او گفت : كار خود را دنبال كن كه به خدا سوگند، من هرگز مانع آن
نخواهم بود.(232)
ابن جوزى مى افزايد: چون قريش دانستند كه ابوطالب پيامبر را رها نخواهد كرد، عمارة
بن وليد را نزد ابوطالب بردند و گفتند: اين عمارة بن وليد است كه زيباترين جوان
قريش است . او را به فرزندى بپذير و به جاى او پسر برادرت را كه مخالف دين تو و
پدران توست و ميان قوم تو تفرقه انداخته به ما بده تا او را بكشيم . ابوطالب گفت :
چه معامله بدى پيشنهاد مى كنيد! آيا شما فرزند خود را به من مى دهيد كه او را غذا
بدهم و من فرزند خودم را به شما بدهم كه او را بكشيد؟! به خدا سوگند، هرگز چنين
نخواهد شد.(233)
مشورت مشركان با يهود درباره پيامبر
از آنجا كه مشركان مكه مى دانستند يهوديان اطلاعاتى درباره پيامبران و
مدعيان نبوت دارند، جمعى از آنان نزد يهود رفتند و با آنان وارد مذاكره شدند. اين
موضوع در كتابهاى تفسيرى و تاريخى به دو صورت نقل شده است . آنچه ما در اينجا مى
آوريم متن معتبرى است كه على بن ابراهيم با سندى معتبر از امام صادق (ع) نقل كرده
است و با متن ابن هشام و برخى از كتابهايى كه از ابن هشام نقل كرده اند، تفاوتهايى
دارد كه ذكر خوهد شد.
على بن ابراهيم مى نويسد: امام صادق (ع) فرمود: قريش سه تن را به نامهاى نضير بن
حارث بن كلده و عقبة بن ابى معيط و عاص بن وائل سهمى به نجران فرستادند تا از يهود
و نصارى مسايلى بياموزند تا آنها را از پيامبر خدا (ص) بپرسند. آنها به نجران رفتند
و با دانشمندان يهود ديدار كردند و از آنها نظر خواستند. علماى يهود گفتند: از او
سه مساءله بپرسيد، اگر چنانكه ما مى دانيم پاسخ داد بدانيد كه او راستگوست . آنگاه
از وى يك مساءله بپرسيد، اگر ادعا كرد كه آن را مى داند، او دروغگوست . مشركان
گفتند: آن مساءله ها چيست ؟ گفتند: از او درباره چند جوانى كه در روزگاران پيشين
بودند و [از شهرشان ] بيرون رفتند و غايب شدند و خوابيدند و اينكه تا چه مدتى در
خواب خود ماندند تا بيدار شدند و تعدادشان چقدر بود و چه چيزى همراه آنان بود و
داستانشان چگونه بود، بپرسيد.
نيز از داستان موسى بپرسيد كه هنگامى كه خداوند به او فرمان داد كه از دانشمندان
پيروى كند و از ايشان ياد بگيرد. آن دانشمند چه كسى بود و چگونه از او پيروى كرد و
داستان ايشان چگونه بود؟ همچنين از او درباره شخص گردشگرى بپرسيد كه مغرب و مشرق را
سير كرد تا به سد ياءجوج و ماءجوج رسيد. او كه بود و داستانش چگونه بود؟
آنگاه پاسخ اين سه مساءله را به مشركان ياد دادند و گفتند: اگر آنچنان كه به شما
ياد داديم پاسخ داد او راستگوست و اگر بر خلاف آن بود او را تصديق نكنيد. گفتند:
مساءله چهارم چه بود؟ يهود گفتند: از او بپرسيد كه قيامت كى برپا خواهد شد؟ اگر
ادعا كرد كه وقت آن را مى داند، او دروغگوست . چون وقت برپايى قيامت را جز خداوند
نمى داند.
آنها به مكه برگشتند و نزد ابوطالب رفتند و گفتند: پسر برادر تو گمان مى كند كه خبر
آسمان به او مى رسد! ما از او مسايلى مى پرسيم ، اگر به ما پاسخ داد مى دانيم كه او
راستگوست و گرنه مى دانيم كه دروغگوست .
ابوطالب گفت : هر چه مى خواهيد از او بپرسيد.
آنها مسايل سه گانه را از وى پرسيدند و پيامبر خدا (ص) فرمود: به شما پاسخ خواهم
داد؛ و ((ان شاءالله )) نگفت . چهل
روز به او وحى نازل نشد و پيامبر اندوهگين شد و مؤمنان به شك افتادند و قريش شادمان
شدند و او را مسخره كردند و آزردند و ابوطالب محزون شد. پس از چهل روز جبرئيل سوره
كهف را نازل كرد. پيامبر خدا (ص) به او فرمود: اى جبرئيل ، دير كردى ! گفت : اگر
خداوند اجازه ندهد ما توانايى آن را نداريم كه نازل شويم .(234)
در سوره كهف هر سه داستان مورد نظر يهود (داستان اصحاب كعف ، داستان موسى و خضر و
داستان ذوالقرنين و سدّ ياءجوج و ماءجوج ) به تفصيل ذكر شده است ، اما مساءله چهارم
آنها كه پرسش از زمان وقوع قيامت بود، در سوره اعراف آمده است :
يَسْئَلُونَكَ
عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي ...(235)
از تو درباره قيامت مى پرسند [كه ] وقوع آن چه وقت است ؟ بگو: ((علم
آن ، تنها نزد پروردگار من است .))
اين داستان در سيره ابن هشام
(236) و برخى كتابهاى برگرفته از آن
(237) تفاوتهايى با متن على بن ابراهيم دارد، از جمله اينكه آنها
نزد يهود مدينه رفتند، نه يهود نجران ، بيشتر مردم نجران مسيحى بودند و يهوديان
گروه اندكى را تشكيل مى دادند. نيز اينكه آنها سه مساءله را مطرح كردند و سومى پرسش
از روح بود. گفتند: اگر محمد (ص) از حقيقت آن اظهار بى اطلاعى كرد، راستگوست .
همچنين وى مى نويسد: آنان پس از بازگشت از نزد يهود خود پيش پيامبر رفتند؛ در حالى
كه بر طبق روايت على بن ابراهيم نخست نزد ابوطالب رفتند. و اينكه نزول وحى پانزده
روز به تاءخير افتاد و در روايت على بن ابراهيم چهل روز ياد شده است .
بر طبق روايت ابن هشام ، پاسخ دو مساءله اصحاب كهف و ذوالقرنين در سوره كهف آمده و
پاسخ از روح در سوره اسراء:
وَ
يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ
مِنَ الْعِلْمِ إِلاّقَليلاً
(238)
و درباره روح از تو مى پرسند، بگو: ((روح از [سنخ ] فرمان
پروردگار من است ، و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است .))
در هر حال به نظر مى رسد كه ماجراى رفتن چند تن از مشركان نزد يهود و فراگيرى چند
مساءله مهم براى آن نبود كه در صورت پاسخگويى رسول خدا (ص) به او ايمان بياورند. در
دنباله روايت نيز نيامده است كه آنها پس از نزول سوره كهف و دريافت پاسخهاى صحيح به
پيامبر ايمان آورده باشند.
ً وَ إِنْ
يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها...(239)
و اگر هر معجزه اى را ببينند به آن ايمان نمى آورند.
در قرآن كريم مسايل ديگرى هم از پيامبر اسلام (ص) سؤ ال شده بود كه برخى در مكه و
برخى در مدينه بوده است .
استهزاكنندگان پيامبر
قرآن كريم در آيات متعددى خبر مى دهد كه همواره هر پيامبرى در ميان قوم خود
مورد تمسخر قرار مى گرفته است :