سيد مرتضى در پاسخ به اين اشكال گفته است : به فرض پيروى
اسلام از پيامبر سابق ، لازم نمى آيد كه وى غير برترر باشد. چون ممتنع نيست كه
خداوند آنچه از شرايع پيشين بر آن حجت قائم شده بر او واجب كند و اين به صورت اقتدا
و اتباع نباشد.(100)
پيروى از دين يك پيامبر در واقع پيروى از دين خداست و اين گوياى افضل بودن يا نبودن
نيست . پيامبر اسلام (ص) حتى پس از بعثت نيز به پيروى از ابراهيم ماءمور مى شود و
اين دليل بر افضل بودن ابراهيم نيست .
سوم : آن حضرت به شريعت سابق متعبد نبود، بلكه به شرع خود عمل مى كرد و پيش از
شريعت هم به او وحى مى شد و فرشته اى از جانب خداوند احكام شرع را به او ياد مى
داد، ولى او ماءمور تبليغ نبود و در چهل سالگى كه به رسالت نايل گرديد به تبليغ
ماءمور شد.
برخى از متكلمان و دانشمندان مانند شيخ طوسى ، ميرزاى قمى و علامه مجلسى اين فرضيه
را پسنديده اند.
شيخ طوسى مى گويد: پيامبر به شرع خود متعبد بود و پيش از بعثت مطالبى كه مخصوص خود
آن حضرت بود به او وحى مى شد و او به وحى عمل مى كرد.(101)
ميرزاى قمى حديث معروفى را دليل اين قول فرض كرده كه پيامبر (ص) فرمود:
((كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين : من در آن هنگام كه آدم
ميان آب و گل بود، پيامبر بودم .))(102)
مرحوم مجلسى نيز بر اين قول اصرار دارد و آن را به آثار معتبر و اخبار مستفيض مستند
مى داند.(103)
اين در حالى است كه از مجموع روايات علامه مجلسى در اين باب جز سه روايت ، دلالت
چندانى بر مدعاى او ندارد. آن سه روايت عبارتند از:
1. امام باقر (ع) فرمود: ((نبى )) كسى
است كه در خواب [فرشته را] مى بيند، مانند رؤ ياى ابراهيم (ع) و نيز آنچه پيامبر
خدا (ص) پيش از وحى در زمينه نبوت مى ديد، تا اينكه جبرئيل از جانب خداوند نزد او
آمد.(104)
2. روايت مشهور پيامبر (ص) كه كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين . در برخى از
روايات چنين آمده است : كنت نبيا و آدم بين الروح و الجسد:(105)
من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل و يا ميان روح و جسم بود.
3. روايت اميرمؤمنان (ع) درباره پيامبر (ص) كه فرمود:
َ لَقَدْ قَرَنَ
اللَّهُ بِهِ (ص) مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ
مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ
الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَه
(106)
به تحقيق از وقتى كه پيامبر از شير گرفته شد، خداوند بزرگ ترين فرشته خود را ماءمور
تربيت او كرد تا شب و روز او را به راههاى بزرگوارى و زيبايى هاى اخلاقى عالم
راهنمايى كند.
به اعتقاد ما روايت نخست بر مدعاى مرحوم مجلسى دلالت روشنى ندارد. چون در آن روايت
تنها از رؤ ياى پيامبر پيش از رسالت سخن گفته شده و آن ممكن است درباره اصول
اعتقادات يا آماده سازى پيامبر براى رسالت باشد و اين منافات با آن ندارد كه پيامبر
در آن زمان در احكام شرع از پيامبران پيشين پيروى مى كرده است ؛ بخصوص اينكه تاريخ
نماز و روزه و زكات و برخى از احكام ، در كتابهاى تاريخى مشخص شده و معلوم است كه
مربوط به دوران پس از بعثت است .
روايت دوم ، حديث مرسلى است كه از طريق شيعه سندى براى آن ديده نشد و از اين گذشته
اين حديث درباره عالم ارواح پيش از خلقت آدم است كه گاهى از آن به عالم ذر تعبير
آورده مى شود و در روايات معتبر نقل شده كه روح محمد (ص) نخستين چيزى است كه آفريده
شد. نيز خداوند به عيسى (ع) وحى كرد كه به محمد ايمان بياور و امت خود را فرمان بده
كه به او ايمان بياورند.(107)
اين مطالب تنها دليل بر شرافت و فضيلت و برترى شاءن و مرتبه پيامبر اسلام (ص) نسبت
به پيامبران ديگر است و اينكه همه پيامبران مژده دهنده وجود مقدس آن حضرت بودند و
اين روايت دليل آن نمى شود كه پيامبر اسلام (ص) پيش از بعثت هم پيامبر بوده و به
شرع خود عمل مى كرده است .
روايت سوم درباره تاءييد پيوسته پيامبر از سوى خداست و اينكه او هميشه موفق به
انجام كارهاى نيك و داشتن مكارم و محاسن اخلاق بوده است و دليل داشتن شريعت حتى پيش
از بعثت نيست ؛ به طورى كه قرآن به آن تصريح مى كند. پيامبر خدا پيش از بعثت انتظار
نزول قرآن را نداشت :
وَ ما كُنْتَ
تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا
تَكُونَنَّ ظَهيراً لِلْكافِرين
(108)
و تو اميدوار نبودى كه بر تو كتاب القا شود، بلكه اين رحمتى از پروردگار تو بود. پس
تو هرگز پشتيبان كافران مباش .
دليل ديگر مرحوم علامه مجلسى اين است كه حضرت عيسى و يحيى (عليهماالسلام ) بر طبق
آيات قرآنى در كودكى پيامبر بوده اند و چون پيامبر اسلام افضل پيامبران است بايد
اين فضيلت در او هم باشد.
اثبات اين مطلب دشوار است و افضل بودن پيامبر اسلام (ص) به نحو كلى است و لازمه آن
بهره مند بودن از همه معجزات پيامبران گذشته نيست و مى دانيم كه پيامبر اسلام عصايى
چون عصاى موسى نداشت .
به نظر مى رسد كه پيامبر اسلام (ص) در دوران پيش از بعثت از شريعت ابراهيم پيروى مى
كرد و در آن زمان افرادى كه در مكه خداشناس بودند خود را حنيف و پيرو آيين ابراهيم
مى دانستند و حنيف يعنى كسى كه دين درستى دارد.(109)
و اين لقب دين ابراهيم است . در قرآن هم آيين ابراهيم دين حنيف معرفى شده است و
جالب اينكه به پيامبر اسلام (ص) دستور داده شده كه از آيين پدرش ابراهيم پيروى كند
و از زبان پيامبر نقل شده كه من پيرو دين حنيف ابراهيم هستم :
ثُمَّ
أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ
الْمُشْرِكين
(110)
سپس به تو وحى كرديم كه : ((از آيين ابراهيم حق گراى پيروى
كن ، [چرا كه ] او از مشركان نبود)).
قُلْ إِنَّني
هَداني رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ
ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين
(111)
بگو: ((آرى ! پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است :
دينى پايدار، آيين ابراهيم حق گراى ! و او از مشركان نبود.))
بر طبق اين آيات پيروى پيامبر اسلام (ص) از آيين توحيدى و پاك ابراهيم نه تنها براى
او نقص نبود، كه به آن افتخار مى كند.
دين ابراهيم ريشه اسلام و پيامبر اسلام (ص) تكميل كننده دين اوست :
ْ وَ ما جَعَلَ
عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمّاكُمُ
الْمُسْلِمين ...(112)
و در دين بر شما سختى قرار نداده است . آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است ]
او بود كه قبلا شما را مسلمان ناميد.
حال مى گوييم : وقتى پيامبر اسلام (ص) حتى پس از بعثت خود، خود را پيرو آيين
ابراهيم مى داند، آيا درست تر آن نيست كه بگوييم : آن حضرت پيش از بعثت نيز به
شريعت ابراهيم عمل مى كرد؛ همان گونه مردم موحد مكه ، پيرو دين حنيف ابراهيم بودند
و در تاريخ از افرادى مانند ورقة بن نوفل و عبيدالله بن جحش و عثمان بن حُويرث و
زيد بن عمرو نام برده شده كه در مكه پيرو دين حنيف ابراهيم بودند.(113)
اينان با دين مسيح - كه دين بر حق آن زمان بود - آشنايى نداشتند و حنيفيت را بهترين
دين مى دانستند. امية بن ابى الصلت كه خود از حنفا و اهل ((تحنّث
))(114)
بود، مى گويد:
كل دين يوم القيامة عندالله |
|
الاه دين الحنيفية زور(115)
|
ديگر اينكه پدر و نياكان پيامبر اسلام همگى بر دين حنيف ابراهيم بودند. اصبغ بن
نباته از اميرمؤمنان (ع) نقل مى كند كه فرمود: ((به خدا
سوگند كه نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبدمناف هرگز بتى را پرستش
نكردند. گفته شد: پس به چه چيزى عبادت مى كردند؟ فرمود: آنها مطابق دين ابراهيم
عبادت مى كردند. و به سوى كعبه نماز مى خواندند و به اين دين ملتزم بودند.))(116)
يهود و پيامبر موعود
پيش از بعثت پيامبر اسلام (ص) دانشمندان يهود به استناد كتابهايى كه در
اختيارشان بود، نزديك بودن بعثت پيامبرى را در مكه پيش بينى مى كردند. قوم يهود،
يهود را از برانگيخته شدن پيامبر موعود آگاه كرده بودند و با توجه به همين پيش بينى
ها بود كه هرگاه ميان قوم يهود و مشركان مكه درگيرى رخ مى داد يهودى ها به مشركان
مى گفتند: به زودى پيامبرى در مكه مبعوث خواهد شد و جبهه توحيد و خداشناسى به وسيله
او بر جبهه شرك غلبه خواهد كرد. بدين گونه آنها از پيروزى نزديك خود بر مشركان سخن
مى گفتند.
ابن هشام
(117) از چند تن از اهل مكه نقل مى كند كه گفته اند: ما اهل شرك و
بت پرستى بوديم و يهود اهل كتاب . آنها دانشى داشتند كه ما نداشتيم . همواره ميان
ما درگيرى بود و هر گاه ما كارى مى كرديم كه خوشايند آنان نبود، به ما مى گفتند:
زمان آمدن پيامبرى نزديك شده است و ما همراه با او با شما خواهيم جنگيد و شما را
مانند كشته شدن عاد و ارم خواهيم كشت . ما اين سخن را بارها از آنان شنيده بوديم ،
اما چون خداوند پيامبرش را مبعوث كرد ما او را كه به سوى خدا دعوت مى كرد، اجابت
نموديم و دانستيم كه او همان است كه يهود به ما وعده مى دادند. ما به سوى او پيشى
گرفتيم و به او ايمان آورديم ، ولى يهود به او كفر ورزيدند و اين آيه از سوره بقره
درباره ما و آنان نازل شده است :
وَ لَمّا
جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ
يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا
بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرين
(118)
و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤ يد آنچه نزد آنان است برايشان آمد، و از
ديرباز [در انتظارش ] بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى جستند؛ ولى همين كه
آنچه [كه اوصافش ] را مى شناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران
باد.
الَّذينَ
آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ
فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُون
(119)
كسانى كه به ايشان كتاب داده ايم ، همان گونه كه پسران خود را مى شناسند، او
[=محمد] را مى شناسند؛ و مسلما گروهى از ايشان حقيقت را نهفته مى دارند، و خودشان
[هم ] مى دانند.
البته تنها شمار اندكى از يهوديان در سايه همين آگاهى ها به پيامبر اسلام (ص) ايمان
آوردند. ابن هشام علت مسلمان شدن چند تن از يهود بنى قريظه را چنين مى آورد كه دو
سال پيش از بعثت پيامبر، يك مرد يهودى به نام ابن هيبان از شام به مدينه آمد. او
مردى عابد و زاهد و حاجت روا بود. وقتى مرگ او فرا رسيد و دانست كه به زودى خواهد
مرد، به يهوديان گفت : اى گروه يهود، مى دانيد كه چرا من از سرزمين خرّم (شام ) به
سرزمين قحطى (حجاز) آمدم ؟ گفتند: خودت بهتر مى دانى . گفت : به اين سرزمين آمدم و
در انتظار ظهور پيامبرى بودم كه زمان او نزديك شده است و اين شهر محل هجرت اوست .
اميدوار بودم كه مبعوث شود و من از او پيروى كنم . اى قوم يهود، بر او پيشى نگيريد.
چون پيامبر اسلام مبعوث شد (و به مدينه هجرت كرد) و يهود بنى قريظه را محاصره نمود،
جوانانى كه سخنان ابن هيبان را شنيده بودند، گفتند: اى بنى قريظه ، به خدا سوگند كه
او همان پيامبرى است كه ابن هيبان از او خبر داده بود. آنها گفتند: او نيست .
جوانان گفتند: به خدا اوست و همان صفت را دارد و مسلمان شدند و جان و مال و خانواده
خود را نجات دادند.(120)
قرآن كريم در مقايسه اين دو گروه از يهود - گروهى كه اسلام آوردند و گروه كثيرى كه
از پذيرش اسلام سر بر تافتند - مى فرمايد:
لَيْسُوا سَواءً
مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ
هُمْ يَسْجُدُونَ * يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ يَأْمُرُونَ
بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ
أُولئِكَ مِنَ الصّالِحين
(121)
[ولى همه آنان ] يكسان نيستند. از ميان اهل كتاب ، گروهى درستكردارند كه آيات الهى
را در دل شب مى خوانند و سر به سجده مى نهند. به خدا و روز قيامت ايمان دارند؛ و به
كار پسنديده فرمان مى دهند و از كار ناپسند باز مى دارند؛ و در كارهاى نيك شتاب مى
كنند، و آنان از شايستگانند.
كهانت و پايان يافتن آن با بعثت
پيامبر (ص)
پيش از بعثت پيامبر اسلام (ص) كسانى به عنوان كاهن و جادوگر و غيبگو بودند
كه مردم در مشكلات خود به آنها مراجعه مى كردند و از آنها راهنمايى مى خواستند.
آنها مدعى بودند كه از عالم غيب خبر دارند و مى توانند از اسرار پنهانى مردم خبر
دهند يا آينده ايشان را پيشگويى كنند.(122)
ابن سينا درباره كهانت مى گويد: گاهى برخى از طبايع از برخى از كارها استفاده كنند.
كه به سبب آن ، حس و خيال دچار حيرت و ايستايى ، و نيروى دريافت كننده غيب مستعد مى
شود. خبردادن اينان از غيب گاهى برگرفته از ظن قوى و گاهى نيز شبيه به خطابى از يك
جن يا هاتف غيبى است و گاهى هم به صورت ديدن روياروى با چشم است ؛ به گونه اى كه
صورت غيب را مشاهده مى كند.(123)
ابن خلدون معتقد است كه كهانت از خواص نفس انسانى است و نفس انسانى اين استعداد را
دارد كه از بشر بودن خود بگلسد و به روحانيت كه بالاتر از بشريت است برسد؛ كه نمونه
اعلاى آن پيامبران هستند كه بدون اكتساب و كمك گرفتن از كارهاى بدنى در يك چشم به
هم زدن به آن مى رسند. گروه ديگرى هم هستند كه با پيامبران تفاوت اساسى دارند ولى
با تحريك قوه عقلى و حركت فكرى به كارهاى محسوس يا خيالى ... متشبث مى شوند و اين
مبداء كهانت است . با اين كارها قوه خيالى آنها قوى و مانند آينه اى مى شود كه در
آن جزييات را مى بينند و اينان هرگز به مرحله آنان در ادراك معقولات نمى رسند. چون
وحى آنها وحى شيطان است .(124)
ابن ميثم بحرانى كهانت را نوعى اطلاع از امور غيبى معرفى مى كند، ولى آن را بسيار
ضعيف مى داند. به عقيده او كاهن مطالب خود را گاهى از ظن قوى و گاهى به وسيله
ارتباط با جن و با صدايى كه صاحب آن ديده نمى شود، القا مى كند.(125)
در كتب لغت هم كهانت را نوعى خبردادن از غيب ، پيش گويى ، ارتباط با شياطين و جن و
فالگيرى و مانند آن تعريف كرده اند.
البته كهانت ، مخصوص مكه در عصر پيش از بعثت پيامبر نيست . مسعودى از كاهنان پس از
طوفان نوح كه در مصر بودند و ادعاى خبر دادن از غيب را داشتند گزارشهايى ارائه كرده
است .(126)
همچنين وى در كتاب ديگرش از وجود كهانت در ميان حكماى يونان و روم خبر مى دهد.
گويا آنها مدعى بودند كه علم غيب را از صفاى نفس پيدا كرده اند و برخى هم ادعاى
ارتباط با جن را داشتند. مسعودى مى نويسد هيچ امتى نبود مگر آنكه ميان آن كاهنانى
وجود داشتند و فلاسفه يونان كهانت را رد نمى كردند و ميان آنان معروف بود كه
فيثاغورث به خاطر صفاى نفس و تجرد آن از غيب خبر دارد.(127)
در آستانه بعثت پيامبر اسلام در مكه و يمن كاهنان بسيارى وجود داشتند كه مورد
مراجعه مردم بودند. آنها ادعا مى كردند كه با جنيان رابطه دارند و جنيان اخبار غيبى
را از آسمان مى گيرند و به آنها مى رسانند و هر كدام از كاهنان ، جنّ مخصوص داشتند
كه به او تابع جنّى مى گفتند كه از آسمانها اخبار را شنود مى كرد و آن را در اختيار
كاهن قرار مى داد. با بعثت پيامبر اسلام (ص) جنيان از دسترسى به آسمان و اخبار غيبى
منع شدند و كاهنان نتوانستند به آن اخبار دسترسى پيدا كنند.
امام صادق (ع) در پاسخ به سوالى درباره كهانت فرمود: كهانت در جاهليت بود و در هر
فاصله زمانى ميان پيامبران به وجود مى آمد. كاهن به منزله حاكمى بود كه مردم در
كارهايى كه برايشان مشتبه مى شد به آنان رجوع مى كردند و آنان نيز از كارهايى كه رخ
مى داد، خبر مى دادند و اين از راههاى گوناگونى بود: تيزى چشم ، ذكاوت قلب ، وسوسه
نفس ، فتنه روح به كمك چيزى كه به قلب آنها افكنده مى شد. چون شيطان حوادث زمين را
مى دانست و به كاهن القا مى كرد و آنچه در منازل و اطراف اتفاق مى افتاد، به او خبر
مى داد و اخبار آسمان را شياطينى با نشستن در جايگاههايى شنود مى كردند. آنها آن
زمان از اين كار منع نمى شدند و با شهاب سنگها تيرباران نمى شدند.(128)
اين كاهنان در هر مشكلى اظهار نظر مى كردند و مردم درمان هر دردى را نزد آنها مى
دانستند. كاهنان جملاتى مبهم ولى داراى سجع و قافيه مى گفتند كه به هر چيزى تاءويل
مى شد. پيش از بعثت پيامبر اسلام (ص) كاهنان بسيارى وجود داشتند كه
((سطيح )) و ((شقّ))(129)
از همه معروف ترند. سطيح بدنى نرم داشت و چون سفره جمع مى شد و ((شقّ))
تقريبا نصف بدن انسان را داشت و يك دست و يك پا و يك چشم داشت . اينان مدعى بودند
كه با جنّيان رابطه دارند و از طريق آنها از آينده خبر مى دهند.(130)
ابن الروض شاعر عرب گفته است :
لك راءى كانه راءى شقّ |
|
و سطيح قريعى الكهان
(131) |
كار بدين گونه بود تا اينكه خداوند حضرت محمد (ص) را به پيامبرى مبعوث كرد با بعثت
آن حضرت درهاى آسمان به روى جنيان بسته شد و آنان نتوانستند در آن جايگاههاى خاص
قرار گيرند و اسرار غيب را شنود كنند(132)
و به كاهنان وابسته خود برسانند و كاهنان و جنيان دانستند كه حادثه بزرگى اتفاق
افتاده است . پس از بعثت پيامبر (ص) هرگاه يكى از جنيان به آسمان نزديك مى شد تا
شنود كند شهابهايى از آسمان به سوى آنها پرتاب مى شد و آنها نمى توانستند به آسمان
نزديك شوند.
قرآن كريم اين موضوع را از زبان جنيان چنين نقل مى كند:
وَ أَنَّهُ كانَ
رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً * وَ
أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ أَحَداً * وَ أَنّا
لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً * وَ أَنّا
كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الاْنَ يَجِدْ لَهُ
شِهاباً رَصَداً * وَ أَنّا لا نَدْري أَ شَرٌّ أُريدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ
أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدا(133)
و مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى بردند و بر سركشى آنها مى افزودند. و
آنها [نيز] آن گونه كه [شما] پنداشته ايد، گمان بردند كه خدا هرگز كسى را زنده
نخواهد گردانيد. و ما بر آسمان دست يافتيم و آن را پر از نگهبانان توانا و تيرهاى
شهاب يافتيم و در آسمان براى شنيدن ، به كمين مى نشستيم ، [اما] اكنون هركه بخواهد
به گوش باشد، تير شهابى در كمين خود مى يابد. و ما[درست ] نمى دانيم كه آيا براى
كسانى كه در زمينند خواسته شده يا پروردگارشان برايشان هدايت خواسته است ؟
از اين آيات و آيات ديگر چنين بدست مى آيد كه شياطين و جنيان در گذشته از آسمان
خبرهايى كسب مى كردند و در اختيار مردانى از جنس بشر مى گذاشتند؛ ولى پس از نزول
قرآن از اين كار منع شدند و اگر كسى از آنان در صدد خبرگيرى از آسمان بود، آتش او
را مى سوزاند و به وسيله شهاب يا تيرهاى آسمانى مورد هدف قرار مى گرفت و بدين گونه
ارتباط آنها با آسمان قطع شد.
در اين باره به دو آيه ديگر توجه فرماييد:
وَ لَقَدْ
جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرينَ * وَ حَفِظْناها مِنْ
كُلِّ شَيْطانٍ رَجيمٍ * إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبين
(134)
و به يقين ، ما در آسمان برجهايى قرار داديم و آن را براى تماشاگران آراستيم . و آن
را از هر شيطان رانده شده اى حفظ كرديم . مگر آن كس كه دزديده گوش فرا دهد كه شهابى
روشن او را دنبال مى كند.
إِنّا زَيَّنَّا
السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ * وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ
* لايَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ *
دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ * إِلاّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ
شِهابٌ ثاقِب
(135)
ما آسمان اين دنيا را به زيور اختران آراستيم و [آن را] از هر شيطان سركشى نگاه
داشتيم . [به طورى كه ] نمى توانند به انبوه [فرشتگان ] عالم بالا گوش فرادهند، و
از هر سوى پرتاب مى شوند. با شدت به دور رانده مى شوند، و برايشان عذابى دايم است .
مگر كسى كه [از سخن بالاييان ] يكباره استراق سمع كند، كه شهابى شكافنده از پى او
مى تازد.
در روايتى از امام صادق (ع) تصريح شده كه شيطان پيش از تولد پيامبر اسلام (ص) به
آسمانها رفت و آمد مى كرد، ولى پس از تولد آن حضرت از آسمانها منع شد و از آن پس
شياطين به وسيله ستارگان تيرباران مى شوند.(136)
هنوز علم بشر به اين حقيقت پى نبرده كه شهابهاى آسمانى همان شهابهايى است كه به سوى
شياطين به هنگام استراق سمع پرتاب مى شد.
از ظاهر آيات و روايات معلوم مى شود كهانت كه به پشتوانه جنيان انجام مى گرفت پس از
تولد يا بعثت و نزول قرآن باطل شد و اين وضع همچنان ادامه دارد و كاهنان هرگز
نخواهند توانست كارى كنند؛ ولى ابن خلدون باطل شدن كهانت را براى هميشه نمى پذيرد.
او مى گويد: دليلى بر آن نداريم . چون همان گونه كه علوم كاهنان ممكن است از شياطين
باشد چه بسا از نفوس خودشان باشد ديگر اين كه قطع رابطه با آسمان در زمان نبوت بود
شايد بعد از آن پايان پذيرفته باشد زيرا اين چيزها در زمان نبوت خاموش مى شود، همان
گونه ستارگان و چراغها با وجود طلوع آفتاب خاموش به نظر مى رسند. نبوت نور بزرگى
است كه هر نورى با وجود آن پنهان مى شود. سپس از بعضى از حكما نقل مى كند كه كهانت
همواره پيش از بعثت يك پيامبر پيدا مى شود، سپس قطع مى شود.(137)
در روايتى كه پيش از اين نقل كرديم نيز امام صادق (ع) فرمود: كهانت در دوران جاهليت
بود و در هر فاصله زمانى ميان پيامبران ، به وجود مى آمد.(138)
اين بيان سخن آن حكيم را تاءييد مى كند.
و اما اينكه آيا كهانت به كلى باطل شده است يا نه ، سخن ابن خلدون درست به نظر مى
رسد. چون كهانت همان گونه كه در روايت امام صادق (ع) نقل كرديم تنها از جنيان نيست
بلكه گاهى از تيزهوشى و ذكاوت قلب است و مى توان گفت : اين نوع كهانت باطل نشده است
و اين كه در اسلام كهانت كارى ناروا معرفى شده و كسى كه به آن مشغول شود مورد لعن
قرار گرفته ، دليل بر امكان كهانت پس از اسلام است . شيخ مرتضى انصارى نيز نظرى
مشابه نظر ابن خلدون دارد و كهانت را تركيبى از اخبار جنيان و فطانت روح كاهن مى
داند و مى گويد: منظور از اين كه كهانت قطع شده ، كهانت كامل است .(139)
يعنى كهانتى كه از طريق جن و فطانت هر دو باشد.
درباره حرمت كهانت روايات متعددى نقل شده است كه از جمله آنهاست روايت امام صادق
(ع) كه فرمود:
مَنْ تَكَهَّنَ
أَوْ تُكُهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِينِ مُحَمَّدٍ (ص)(140)
هر كس كهانت كند يا براى او كهانت شود، از دين محمد (ص) بيرون مى رود.
مشركان مكه كه با سخنان كاهنان آشنايى داشتند، با شنيدن آيات قرآن ، پيامبر را گاهى
شاعر و گاهى كاهن ناميدند. قرآن اين تهمت را چنين رد مى كند:
وَ ما هُوَ
بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ * وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما
تَذَكَّرُون
(141)
و آن گفتار شاعرى نيست [كه ] كمتر [به آن ] ايمان داريد و نه گفتار كاهنى [كه ]
كمتر [از آن ] پند مى گيريد.