تاريخ اجتماعي ايران از آغاز تا مشروطيت
جلد اول

دكتر عزت الله نوذرى

- ۵ -


12 O ايران در زمان حكومت عباسيان (132 - 656 ه .ق .) 
خلافت عباسيان دوره ى تازه اى را در تاريخ اسلام گشود و بحق ، دولت ، خوانده شد. كوفه ابوالعباس فاتحان و مهاجران قديم عرب بودند و از اعراب يمانى در بين آنان فراوان بود، البته همسايگان مساعد و قابل اعتمادى براى اين دولت - كه اسم اش عربى عربى ولى در واقع ايرانى و خراسانى بود - به شمار نمى آمدند؛ خاصه كه تمايلات شيعى و علاقه به خاندان على (ع ) نيز در قلوب اهل شهر و حتى در بين قبايل مجاور، ريشه يى قوى داشت و هر وقت يك علوى - اگرچه در خارج از كوفه - سر به شورش بر مى داشت انتظار مى رفت كه در كوفه كسانى به يارى او برخيزند.
از اين رو، اهل كوفه براى خليفه ى عباسى نيز - چنان كه براى خلفاى اموى - مزاحم و آشوبگر و فتنه جوى و ناراضى مى نمودند، و اگرچه در دعوى و سخن دليرتر بودند تا در كار و اقدام ، ليكن به هر حال ، غالبا هر جا فتنه اى برمى خاست دست آنان در آن فتنه ديده مى شد.
بدين لحاظ سفاح (148) خيلى زود دستگاه خلافت را به شهر قصر (149) برد. قصر، شهرى كوچك بود كه ابن هيره والى عراق در آخرين سال هاى خلافت اموى ، نزديك شهر انبار، بنا كرده بود.
ابن هيره كه ساختمان قصر را به پايان آورد سفاح ، آن جا را پايتخت خويش ‍ نمود و هاشميه نام نهاد. (150)
در همين مكان بود كه سفاح به مرگ نا به هنگام درگذشت و منصور نيز در همين محل گرفتار طغيان راونديه (151) و بعد سنباد (152) شد، از آن پس ، يعنى در زمان منصور، بغداد به شهر هزار و يكشب معروف و به عنوان مركز خلافت برگزيده شد. (153)
درست است كه در اين عهد نيز مثل عهد عبدالملك و هشام ، اعراب هنوز در قصر خليفه آمد و شد مى كردند، اما ديگر در نزد خليفه قربت و مكانى نداشتند.
موالى زادگان خراسان كه غالبا اميران و نديمان و جليسان و حاجيان خليفه بودند.
ديگر شيوخ و سادات عرب را به درگاه خليفه راه نمى دادند. تعصبات عربى ديگر تكيه گاه قدرت خلافت نبود و به همين سبب در دولت عباسيان خيلى بيش از عهد اموى - در ممالك شرقى خلافت - وحدت وجود داشت . در واقع آن چه تا آن زمان مانع حصول وحدت واقعى در زمان اموى مى شد همين اتكا به سياست آن خاندان بود بر سيادت و تفوق عرب ، از اين رو ترك سياست عربى بنى اميه خلافت عباسيان رنگى تازه داد، و بدين گونه ، در جاى امپراتورى هاى قديم بين النهرين ، دولتى تازه پديد آمد كه بيش از نيمى از آن رنگ عربى نداشت و نيم ديگر هم تقريبا يكسره ايرانى بود. در حقيقت طرز حكومت ساسانيان كه مبتنى بر رعايت توازن در بين عناصر و اقوام مختلف تابع امپراتورى بود و عرب همواره آن را عالى ترين نمونه جهاندارى مى شمرد، براى اين سلسله سرمشق گشت . مخصوصا در اوايل عهد اين سلسله و پيش از غلبه غلامان ترك ، قواعد جهاندارى دوره ى كسرا و بزرگمهر در دربار خلفا مورد تقليد و پيروى واقع مى شد؛ و وزرايى مانند برامكه (154) و آل سهيل خود را تا حدى وارث بزرگمهر و جاماسب مى شمردند و توجه به ترجمه خداينامه ها و كليله و آيين نامه و كتب پهلوى ديگر، از شرق و علاقه اين خلفاى تازه ، به قواعد و رسوم جهاندارى ايام ساسانيان حكايت دارد. در هر حال نفوذ ايرانيان ، در دستگاه خلافت عباسيان ، مخصوصا تا عهد متوكل هر روز بيش تر مى افزود. (155)
در دربار هارون و مامون غالبا بيش تر وزيران و دبيران و نديمان ، ايرانى بودند در دربار خلفا، لباس ايرانى بين امرا و رجال مرسوم بود. از عهد منصور، كلاه هاى سياه بلند مخروط گونه اى كه قلتوه خوانده مى شد در دربار عباسيان باب شد حتى خليفه متوكل ، گه گاه تن به لباس ايرانى مى آراست . (156)
بارى خلافت عباسيان براى ايران وضع تازه يى پديد آورد. در خراسان نه فقط تفوق اعراب از ميان رفت ، بلكه قسمت عمده اى از اعراب نيز از آن جا رانده شدند. گذشته از اين ها، تاثير و نفوذ ايران در تشكيلات تازه دولت عباسيان چندان بارز و قوى شد كه ترتيبات عربى مهد اموى تا حدى به كنار رفت چون در دولت تازه به قدرت رسيده ، ملاك برترى مسلمانى بود، نه برترى نژاد عربى ، لذا همه ى قوانين ، حاكى از آن بود كه از اين پس ، ايرانيان در كار اداره ى مملكت و امور سياسى يار و انباز خلفا خواهند رفت .
اما خلافت ، سفاح 132 - 136 ه .ق . كه همه در خونريزى و انتقامجويى گذشت كوتاه بود جانشين او منصور كه بيست و دو سال (136 - 158 ه .ق .) خلافت راند خليفه اى زيرك ، مال دوست و چاره جوى بود.
هندوشاه مى نويسد: دولت عباسيان را حيل و مخادعت غالب بود و كارها را به مكر پيش از آن مى ساختند كه به شجاعت و دشت و در آخر وقت به استيفاء لذات مشغول شدند و از ملكدارى غافل گشتند. (157)
منصور، اولاد على (ع ) را براى خلافت خويش ، مدعيان خطرناكى مى دانست كه در مورد آنان ، بى رحمى و قساوتى كم نظير نشان داد. وى براى ارعاب مردم بعضى را سر بريد و بعضى را زنده لاى ديوار گذاشت ، با اين همه ، حكومت خشن او براى اولادان و آرامشى به ارمغان آورد. پس ‍ منصور، مهدى ، مردى زيرك و آزاده ، اما در عين حال نرم خوى و عشرت جوى بود، ده سال مدت خلافت وى (158 - 169 ه .ق ) در صحبت اهل ذوق و در تعقيب زنادقه گذشت . در ايران ، مخصوصا با قيام يوسف البرم (158) و قيام مقنع (159) مواجه شد كه هر دو را دفع كرد. هادى ، فرزند وى كه خلافت كوتاه او (169 - 170 ه .ق .) خيلى زود تمام شد، كار پدر را تعقيب نمود. بعد از او، در دوره خلافت بيست و سه ساله ى هارون (170 - 193 ه .ق .) دولت عباسيان به اوج عظمت رسيد، وزارت او با برامكه بود و آنان با تدبير و مروت ، مهمان مملكت او را كفايت مى كردند و تا زمانى كه آنان بر سر كار بودند خليفه از اين بابت دغدغه اى نداشت قيام خرم دينان ، در آذربايجان شورش حمزه بن آذرك (160) در در سيستان خروج رافع بن ليث (161) در خراسان سال هاى آخر خلافت او را مشوش كرد. در عصر او، تجارت و صنعت در بغداد ترقى كرد، اما ارتباط او با فرنگ كه گويند، سفيران به درگاه شارلمانى فرستاده ، ظاهرا اصلى (صحت ) ندارد بعد از مرگ وى ، امين به خلافت رسيد. در دوره ى خلافت وى ، ماجراى كينه و اختلافات كهنه ى عرب و موالى بار ديگر در نزاع خونينى كه بين امين و برادرش مامون روى داد، مجال ظهور يافت غلبه ى مامون در اين ماجرا پيروزى نهايى موالى را بر اعراب محقق ساخت و مامون نيز با آن كه در مقابل نارضايتى بغداديان عاقبت تمايلات ايرانى خود را مقهور كرد، ليكن ديگر به اعراب براى كسب قدرت و نفوذ فرصت نداد بعد از وفات او، برادرش معتصم به خلافت نشست ، تركان در دستگاه خلافت راه يافتند و از آن پس ، رفته رفته هم نفوذ عرب فرو كاست و هم قدرت خلافت در خطر تجزيه واقع گشت و خلافت كوتاه واثق و برادرش متوكل (232 - 247 ه .ق .) راه را براى غلبه تركان بر دستگاه خلافت گشود. (162)
به اين ترتيب دوره خلافت عباسيان را مى توان به دو قسمت مختلف تقسيم نمود و هر يك از اين دو قسمت اختلاف بسيارى با يكديگر دارند.
دوره نخستين كه آن را عصر طلايى خلافت عباسيان مى گويند، از آغاز پيدايش دولت عباسى (132 تا مرگ مامون 218) ادامه مى يابد، كه در اين مدت ، دولت عباسيان به منتهى درجه عظمت خود رسيد. اما در دوره دوم ، كه روزگار انحطاط و تنزل آنان بشمار مى آيد.(163) از خلافت معتصم (218) آغاز و تا سقوط بغداد به دست هلاكوخان (656 ه .ق ) منتهى مى شود. در اين دوره خلافت رو به ضعف گذارد و سرانجام دورانش پايان يافت . (164)
ساخت اجتماعى طبقات در دوره عباسيان  
1 - خليفه : بالاترين مقام كشورى و مذهبى بود. او اختيارت كشورى خويش ‍ را به وزير و اختيارات دينى را به قاضى و اختيارات جنگى را به سردار يا امير مى سپارد. ولى در همه ى امور، خود تصميم نهايى را مى گرفت ، به عبارت ديگر، همه ى قدرت ناشى از شخص خليفه بود.
2 - اشراف و مقام وزارت : هندوشاه نخجوانى در كتاب تجارب السلف مى نويسد: در دولت سابق (امويان ) وزارت بر كسى مقرر نبودى و هر كس ‍ را از خلفاء كه كارى پيش آمدى در تعبير آن (يا) مستبد بودى يا با خويشان و اصحاب مشاورت كردى . اما در دولت عباسيان كارها بر قاعده مى رفت . ايشان وزرا را مرتب كردند ... وى در ادامه مى نويسد: وزير بايد واسطه باشد ميان پادشاه و رعيت پس بايد كه طبيعتى داشته باشد كه مناسبتى باشد او را با طبع عوام و مناسبتى باشد يا طبايع ملوك تا با هر يك مناسب ايشان (رفتار) تواند داشت و اول وزيرى كه در عالم بوده است هارون بن عمران است برادر موسى ، و عادت ديوان خلفا چنان بود كه در القاب وزير، سيد الوزراء فى العالمين گفتندى ، در اين زمان عباسيان ، مشاغل عاليه وزارت از انحصار اعراب بيرون آمد و نمايندگان اشراف ايرانى و مالكين اراضى (دهقانى ) نيز به مشايخ مزبور منصوب گشتند. از ايرانيانى كه مقدمات عاليه را شاغل گشت .
دهقانى بود از اهل بلخ و صاحب اراضى وسيع به نام خالد برمك . (165)
3 - ارتشيان : در ساختمان ارتش عباسيان عواملى موثر مشاهده مى شود:
الف - تشكيل سپاه براى حفاظت خليفه ، ليكن وظيفه نگهبانان حفظ خلافت و سلاله عباسى بود. در صورت وقوع جنگ ، برخى از دستجات و اين نگهبانان نمى بايست حتى لحظه اى از خليفه دور باشند.
ب - نگهبانان خليفه ، مركب از بردگان جوان ، يا غلامان حبشى و خزرى و اسلاوى به ويژه ترك بودند كه از برده فروشان مى خريدند و تعليم مى دادند، به طورى كه در اواخر خلافت مامون دسته نگهبانان منحصرا از غلامان ترك مركب بود.
ج - توده اصلى ارتش را داوطلبان تشكيل مى دادند، حكام و جانشينان خليفه و حكام محلى كه هنوز در بعضى نقاط وجود داشتند، مى بايست عده معينى سوار مسلح و پياده گرد آورند ساختمان اين ارتش آيينه ى تمام نماى رابط اجتماعى آن عصر بود.
د سواران ، از مالكان بزرگ و متوسط اراضى و پيادگان از روستاييان بودند، سپاهيان مزبور مى بايست خود سلاح ، لباس و ديگر لوازم خويش را تهيه كنند. دولت موظف بود هنگام لشكركشى به سپاهيان آذوقه و عليق و غيره برساند و بدين طريق ، ارتشى به وجود آورد كه لشكريان فئودال ادوار بعدى را به خاطر مى آورد.
4 - بازرگانان ، ارباب جزاف و صنعت و پيشه در ايران به ويژه در مغرب و شمال غربى ، از رونق اقتصادى (بسيارى برخوردار بودند. زيرا، با رشد جمعيت و گسترش اين شهرها، نياز به صنعت و پيشه و روابط بازرگانى ، روز به روز بيش تر مى شد و همواره بازارها از هيجان فوق العاده اى برخوردار بودند. (166)
5 - موالى ، مواليان در زمان بنى اميه جزو پست ترين قشر اجتماعى به حساب مى آمدند، ولى پس از روى كار آمدن عباسيان ، وضع موالى تغيير يافت ، منصور خليفه عباسى ، موالى و غلامان را به كارهاى مملكتى گماشت ؛ و يا مهدى براى مشورت با اموالى به انجمن مى نشست ، در ساير كارها نيز موالى مقدم بودند، حاجيان ، دبيران ، واليان همه ى ، موالى و ايرانى بودند، و مانند مقام خلافت ، مقام آنان ارثى بوده ، از پدر به پسر (167) به ارث مى رسيد بسيارى از خاندان هاى ايرانى ، مانند خاندان برمك ، خاندان وهب ، خاندان قحطبه ، خاندان سهل ، خاندان طاهر و غيره سال ها در وزارت و امارت باقى ماندند.
كارهاى عمده ، مملكت در زمان عباسيان به دست وزيران اداره مى شد و چون وزيران ايرانى بودند منصب هاى مهم را به ايرانيان مى سپردند. (168) كم كم ايرانيان به آسايش خاطر به كشاورزى ، بازرگانى و سمت هاى ديگر پرداختند. روزگار اموى را از ياد بردند و اين حال تا زمان تركان هم چنان باقى ماند.
6 - طبقه اهل فتوت (عياران ، جوانمردان ): در عهد اسلامى عيارپيشگى رونق يافت و بعدها با تصرف درآميخت و به تدريج جزيى ديگر به نام فتوت يا جوانمردان در اسلام تشكيل يافت . جوانمردى از صفات برجسته جوانان ايرانى محسوب مى شد. شعرا در اين باره اشعار گفتند و جوانمردى را ستودند. اساس مشى اجتماعى عيارپيشگان و مملوكان عرب و سالكان ايرانى كه همه از مردم فقير بوده اند. در آن بود كه ، حقوق خود را از بيت المال اسلام دريافت دارند و در غزوه ها و جهادها و حفظ شهرها از مهاجمات دشمنان و دزدان ، به وظيفه ى ديانت و ملى خود عمل نمايند. گاهى كه دولت در اداى حق آنان به سبب ظالم بودن خليفه را عامل ديگر تعلل كند. مملوكان و عياران و محقند كه حق خود را از مردم ثروتمند طلب نمايند، و يا در سر راه ها از مال تجار خمس گرفته و قبض رسيد بابت حقوق عقب افتادگى ملى خود به آنان بسپارند و در هر صورت رعايت فقرا و اهالى شهر به سواى ثروتمندان و توانگران از تجار يا اعيان - همه وقت در ذهن عياران و مملوكان بوده است غالبا با حكام ستم پيشه ، مقابل شده و به منفعت مردم آنان را تنبيه و مجازات مى كردند و مانند بعضى از احزاب سياسى او و يا تشكيلات منظم و دسته بندى و آيين خاصى داشته اند و به تمام معنا، حزبى سياسى و اجتماعى و هوادار رنجبران و مردم فقير بوده اند.
در تاريخ سيستان كه بناى آن كتاب بر چگونگى قيام مشى ايرانى بر ضد دولت عظيم عرب و امپراتورى خلفاى بغداد مى باشد؛ داستان عياران سيستان و مردانگى و صفات و اخلاق آن طايفه را شرح داده است و معلوم مى دارد كه يعقوب ليث و سه برادر او، از عياران و جوانمردان عصر بوده اند سبب رياست يافتن يعقوب همه اخلاق و رفتار جوانمردانه و محبتى بوده است كه بين او و اتباع او، با مردم محل ، مشهود افتاده بود. (169)
آن چه كه به نظر جالب مى آيد، تشكيلات و سازمان شهرى آنان است . آنان شيخ يا استادى داشتند، كه بالاترين مرتبه در تشكيلات آنان بود و رييس ، كه بر گروهى از فتيان (جوانمردان ) كه به منزله شاگردان بودند، رياست مى كرد به آنان اعمال عيارى و شاطرى مى آموخت و بنا بر گفته ابن جوزى ، آنان در هر محله ، پيشوايى (متعدم ) داشتند.
عياران ، براى پيوستن افراد به تشكيلاتشان شيوه هاى خاصى داشتند، ميان اين تشكيلات و تشكيلات اصناف ، تشابهى مى يابيم ، به ويژه اين كه ، بسيارى از پيشه وران و كسبه به اين جنبش پيوستند. در تشكيلات آنان چيزهايى وجود دارد كه دلالت بر ارتباط آنان با فتوت نيز مى كند. آنان خود را جوانمردان و فتيان مى ناميدند، پس عيار در او فتوت هست و مروت دارد و حتى خليفه الناصر الدين بالله (575 - 692 ه .ق .)، خود به فتوت توجه نمود و شيخ عبدالجبار بن صالح بغدادى زاهد در سال (578 ه .ق .)، جامه فتوت بر او پوشاند و اين كسوت را در سراسر ممالك اسلامى منتشر ساخت .
فتوت سلسله مراتبى مانند آن چه در تشكيلات اهل اصناف نيز موجود است داشت . در اين جا شيخ ، پيشرو، مقدم ، مهتر (كبير)، پيشوا، زعيم ، رهبر، قائد و پدر آب يا سرگروه (راس الحزب ) ناميده مى شد و نظر او مطاع بود.
دورى از محرمات ، وفاى به عهد، چشم پوشى از ستمگرى و شكيبايى بر آزار، و نيكى كردن از شرايط شيوخ فتوت بود و هر مهتر، گروهى شاگرد داشت . (170)
7 - عامه مردم و روستاييان : اين طبقه ، از جميع امتيازات محروم و حق معاشرت با طبقه بالاتر را نداشتند و در زمان جنگ بدون جيره و مواجب احضار مى شدند و در تقسيم غنايم ، سهم قليلى به آنان مى رسيد.
نظام ديوانى در زمان عباسيان  
در زمان منصور، خليفه ى دوم عباسى ، گامى مهم به منظور ايجاد دستگاه ادارى دولت مركزى برداشته شد. به اين معنى كه در عهده وى دواير مركزى بسيار كه ديوان ناميده مى شد، شروع به كار نمودند يعقوبى - مورخ و جغرافيدان قرن نهم م - ديوان هاى زير را نام مى برد:
ديوان رسائل ، ديوان خراج - ديوان مهر دولتى - ديوان جنود - خزانه دولتى - زرادخانه هاى دولتى عباسيان . بعدها ديوان هايى به اين ها اضافه و آن ها را مرتب كردند و يا موسسات ادارى ايالات مربوط ساختند. (171)
1 - ديوان وزارت : مهم ترين ديوان مملكت كه رياست آن با وزير اول بود، اين ديوان به امور مملكت رسيدگى مى كرد، ماموريت جمع آورى ماليات در نقاط مختلف كشور را به عهده داشت .
2 - ديوان صاحب الشرطه يا ديوان عرض : بعد از وزير اول ، اين ديوان از بزرگ ترين و مهم ترين دستياران پادشاه بود كه رياست امور سپاه را به عهده داشت و به نام (عارض لشكر) خوانده مى شد كه مى بايست داراى صفات ممتاز و لياقت مى بود و هنگام صلح ، رسيدگى به وضع سربازان و تهيه لوازم آسايش آنان و هم چنين بسيج سربازان در موقع جنگ ، تهيه خوراك و مايحتاجات سربازان بر عهده وى بود كه پس از پايان جنگ ، قسمتى از غنايم به فراخور تقسيم مى گرديد، سنگ هاى قيمتى ، زر و سيم و اسلحه ها از آن پادشاه بود. (172)
3 - ديوان رسائل : مخصوص صدور فرامين ، احكام جمع آورى اسناد و مكاتبات دولتى بود. رياست آن را هميشه به يك نفر از رجال آزموده واگذار مى نمودند. وظيفه عمده ى اين ديوان نوشتن نامه به خلفاى عباسى ، سلاطين و پادشاهان همجوار، حكام و بزرگان برجسته دولت بود. در اين گونه موارد خليفه و يا شاه ، شخصا، نامه ها را ديكته مى كرد و رييس ديوان به سبكى كه معمول بود آن را اتشاء مى كرد.
در ساير موارد، نامه ها را زيردستان رييس ديوان مى نوشتند و از نظر و مى گذراندند. تمام مراسلات مهم و محرمانه كه از فرماندهان سپاه و حكام و ديوان بريد مى رسيد، مستقيما به رييس داده مى شد. زيردستان رييس ‍ ديوان ، دبيران ، مستوفيان ، منشيان هر كدام به فراخور لياقت ، حقوق و رتبه مى گرفتند و فرزندان ايشان بدون دريافت حقوق در ديوان كار كرده ، تا زمانى كه به مقام بالاتر برسند.
4 - ديوان اشراف ، يا دستگاه اطلاعاتى خلافت : يكى از مهم ترين ديوان ها بوده و وظيفه اش تفتيش در كردار و اعمال وزيران ، عمال دولت و سرداران سپاه بود.
عضو ديوان اشراف را مشرف ، مى خواندند و رييس اين ديوان با يارى تعداد زيادى از مشرقين ، بر كارها دخالت مى كردند. اين ديوان به وسايل گوناگون ، اطلاعات محرمانه را كسب مى كرد و غلامان و كسانى را كه مورد نظر بودند، با پول و هدايا مى خريد و اطلاعات لازم را از آنان كسب مى كرد. (173) آنان براى كسب اطلاع از ممالك ديگر جاسوسانى داشتند و گزارش هايى را كه از مشرقان داخلى و خارجى مستقيما به رييس ديوان اشراف مى رسيد، به وسيله او از نظر سلطان مى گذشت .
5 - ديوان مظالم : رياست اين ديوان بر عهده كسى بود كه بر كليه امور شرع و قوانين و حقوق اطلاع كافى داشت . اين ديوان به ترتيب ، به سه شعبه تقسيم مى گشت :
ديوان قضا، ديوان حسبه ، ديوان شرطه .
متصديان آن ها را، رييس قضا و صاحب حسبه و صاحب الشرطه مى ناميدند.
رياست عاليه را، پادشاهان (خلفا) در اختيار داشتند و خود به مظالم مى نشستند. ولى در صدور احكام ، با رييس رسمى مشورت مى كردند.
ديوان قضا، مامور حل و فصل دعاوى بود.
صاحب الحسبه يا محتسب ، جهت جلوگيرى از مفاسد اخلاقى گماشته مى شد.
صاحب الشرطه ، در واقع به جاى رييس شهربانى امروزى انجام وظيفه مى نمود. (174)
توسعه مالكيت زراعى در زمان خلافت عباسى  
سياست دولت عربى - اسلامى ، در قبال مالكيت زمين هاى كشاورزى ، بر اين اساس بود:
1 - اراضى مفتوحه : كه عبارت از ملك عمومى كه ملك دولت را به حساب مى آمد، ولى در دست صاحبان باقى مى ماند ولى بايد بعد از كشت ، خراج به بپردازند كه تفاوتى نيز بين زمين هاى خراجى و عشرى وجود داشت .
2 - زمين هاى خراجى : مسلمانان ، آن ها را فتح و در اختيار افراد گذارده بودند كه بايد در قبال خراج ، مى پرداختند.
3 - زمين هاى عشرى : زمين هايى بود كه از طرف امام و بين كسانى كه آن را به غنيمت گرفته بودند، تقسيم مى شد و بايد عشر مى پرداختند.
از طرفى ، در زمان پادشاهان ساسانى ، مرزبانان كه صاحب زمين بودند، و زمين هاى خود را از دست داده بودند، اين زمين ها ديگر در اختيار كسى نبود. دولت اسلامى ، زمين ها را به اقطاع مى داد كه به مرور، اين اقطاعات باعث مالكيت هاى زراعى وسيعى گرديد.
بدين ترتيب جامعه عباسى شاهد انتقال از دوره كشاورزى محدود، به كشاورزى وسيع و ظهور طبقه اى از زمينداران بزرگ گرديد كه عبارت بودند از متفقان ، نظاميان ، صاحبان مشاغل و بازرگانان كه اغلب به خاطر عدم آشنايى به امور كشاورزى ، از نيروهاى ارزان نبطيان ، زنگيان و موالى ، براى كار بر زمين هاى خود يارى مى جستند. زيرا زمينداران بزرگ خود در شهرها زندگى مى كردند و نمايندگانشان درآمدها را جمع و براى آنان مى فرستادند. از اين طريق ، آنان مى توانستند داراى زندگى بر تجمل و درآمدهاى ميليونى باشند. نظام بزرگ مالكى يا اقطاع دارى كه در زمان عباسيان رشد نموده بود، سلسله مراتب بزرگ مالكى را در زمان عباسيان به وجود آورد، يعنى خليفه در راس قرار مى گرفته و با بيعتى كه از تابعان درجه اول خود مى گرفت ، زمين ها را در اختيارشان مى گذاشت . آنان نيز به نوعى خود زمين را به تابعان درجه دوم مى دادند و تابعان درجه دوم به كارگران آزاد بيش تر وجود داشت به چشم مى خورد.
در اين سلسله مراتب خليفه از زيردستانش حمايت مى كرد و زيردستان نيز، به تابعيت خليفه گردن مى نهادند، در عراق نيز اكثر كشاورزان ، ايرانى و از اهل فقه بودند؛ زيرا مسلمانان عرب معمولا به علت بافت نظام قبيله اى كه داشتند يا در بيابان ها بيش تر به فكر شترچرانى و حفظ نظام قبيله اى خود بردند و يا در شهرها مى زيستند رشد كشاورزى در دوران عباسى ، باعث رونق و رشد صناعت و پيشه ها شد كشاورزى از دو جهت در اين روند موثر افتاد.
1 - سرمايه لازم را براى طرح هاى صنعتى فراهم مى ساخت .
2 - مواد خام مراكز صنعتى ، وابسته به مواد كشاورزى بود مثلا؛ صنعت نساجى كه به مواد اوليه پنبه نيازمند بود.
بنابراين با رشد پيشه و صنعت ، اصناف پديدار شدند. به طور كلى اصناف در دوران عباسى ، عبارت بودند از افرادى كه داراى منافع مشتركى هستند و بر اساس پيمانى كه عرف حد و مرز آن را مشخص مى نمود به آن مى پيوستند. اين جمعيت در مقابل تصميمات كاملا تسليم بودند. اصناف متعدد بودند، مانند: زرگران ، فروشندگان گوشت و ... در دوره عباسى بيش تر اصناف به اين منظور ايجاد گشته بود.
با ارتقاء صنعت در شهرها، اصناف متعدد اهداف خاصى را دنبال مى نمودند، كه مى توان اين اهداف را چنين خلاصه كرد:
1 - تنظيم حرفه و فن .
2 - حفظ اسرار صنفى .
3 - تثبيت نرخ ‌هاى عادلانه توليدات صنعتى .
4 - نظارت در سطح فنى نيروهاى انسانى .
5 - توجه به بهداشت .
6 - رسيدگى به منافع اعضاى صنف .
7 - رسيدگى بر مواد اوليه .
8 - تنظيم و كنترل بازار.
با رشد صنعت و پيشه ، اصناف مختلف ، بازارهاى مختلف ايجاد شد كه هر يك ، محل صنف بخصوصى گرديد كه به شكل تخصصى درآمده بودند.
ماليات در زمان عباسيان  
دوره اول : در اين دوره با بهره گيرى از كتب و متون تاريخى معتبر چون ابن خلدون ، قدامه بن جعفر و ابن خردادبه ، مى توان صورت جامع از ماليات هاى عصر عباسى را مورد توجه قرار داد.























به طورى كه ملاحظه شد، ماليات ممالك شرق ، به درهم و ماليات ممالك غرب (باستثناى برقه و افريقيه )، به دينار نوشته شده و ظاهرا براى آنست كه معدن نقره در شرق زياد و در مغرب معدن زر افزون بوده است .
صورتحساب قدامه و ابن خردادبه ، در قسمت ماليات سواد يكسان مى باشد، جز اين كه ابن خردادبه ، شماره ى خرمن ها را نيز ذكر نموده كه مورد احتياج ما نيست و فقط گندم و جو و نقدينه ى آن را به اختصار مى نگاريم كه از اين قرار مى باشد:
1 - گندم : 400،63 كر. (175)
2 - جو: 850،91 كر.
و اگر دو كر، گندم و جو را به شصت دينار، و هر دينارى را مانند سابق به پانزده درهم تسعير كنيم ، قيمت گندم و جو 500،862،69 درهم مى شود و چون اين مبلغ را به ماليات نقدى اضافه نمائيم رقم : 340،319،78 درهم به دست مى آيد.
سپس ابن خردادبه ، ماليات خراسان و توابع آن را ذكر مى كند و چنان كه مى دانيم از سال 312 ه .ق . ماليات خراسان به طور مقاطعه به خاندان طاهريان واگذار شد. در هر حال ، ماليات خراسان و توابع ، مطابق صورت ابن خردادبه ، چنين است :
1 - نقد: 000،846،44 درهم .
2 - اسب سوارى : 13 راس .
3 - گوسفند: 000،2 راس .
4 - برده ى غز: به قيمت ششصد هزار درهم 000،2 نفر.
5 - كرباس كندچى : 187،1 قواره .
6 - آهن ، تخته : 300،1 قطعه ى دوتايى .
در آن ايام ، پنجاه شهرستان مانند: رى ، قومس ، گرگان ، كرمان ، سيستان ، نيشابور، طخارستان ، طالقان ، ماوراء النهر، بخارا، سند و غيره جزو خراسان بوده اند و طاهريان ، در آن ممالك مستقلا حكمرانى داشته و مالياتى به طور مقاطعه و بغداد مى فرستاده اند. در هر حال ، براى اطلاع از صورت ريز ماليات سواد و توابع خراسان به كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه ، مراجعه شود.
اينك به اختصار، صورت ماليات ممالك ديگر را به روايت ابن خردادبه ، ذكر مى كنيم :
موجبات ثروت عباسيان  
جرجى زيدان در كتاب تاريخ تمدن اسلام در مورد منابع درآمد عباسيان مى نويسد: در اوايل هجرت منابع درآمد منحصر به زكوه بود. سپس در واقعه ى بدر كرا، موضوع غنايم نيز بر آن افزوده شده و بعد از فتح شام و مصر و عراق ، خراج ده يك زمين و گمرك و تجارت نيز اضافه گشت . تا پايان دوره ى خلفاى راشدين ، به همين قرار رفتار مى شد بنى اميه در دوران حكومت خود، پاره اى از ماليات ها را به مورد اجرا گذاشتند، مانند: ماليات پنج يك كه از معدن ها دريافت مى شد و به همين ترتيب مبلغ عايدات ، متنوع و متعدد گشت و تا زمان عباسيان ، به يازده فقره رسيد از اين قرار:
1 - صدقه يا زكوه 2 - جزيه 3 - خراج 4 - گمرك داخلى 5 - باج ماهيگيرى 6 - ده يك كشتى رانى 7 - پنج يك معادن 8 - گمرك خارجى 9 عايدات ضرابخانه 10 - مستغلات 11 - ماليات صنعتگران و غيره . در دوره عباسيان ، موجبات زيادى ثروتى كه از طريق ماليات ارضى (خراج )، به دست مى آمد بر طبق عوامل زير مى توان دسته بندى كرد:
1 - وسعت ممالك عباسيان : جرجى زيدان در ادامه مى نويسد: كه وسعت سرزمين عباسيان ، در اين دوره وسيع ترين ممالك دنياى قديم بوده است . به ويژه اگر اسپانى را نيز جز آن حساب كنيم و فقط ممالك اسكندر كبير، شايد به وسعت آن امپراتورى بزرگ مى رسيده است .
2 - توجه مردم به امور كشاورزى : ضرورت دخالت و بهره بردارى از اموال در امور اقتصادى ، كل ترميم خرابى دوره بنى اميه ، وسايل آبيارى و زراعت را رواج داد.
3 - ماليات هاى سنگين : در زمان عباسيان ، خراج (ماليات ارضى ) به صور مختلف بوده است .
در بعضى جاها از روى مساحت در پاره اى نقاط ديگر، از روى محصول مى گرفتند، در صورت اول ، چه زمين زراعت مى شد، و چه نمى شد، پرداخت ماليات حتمى بود در شق دوم ، وصول ماليات موكول به زراعت بود هر يك از اين نوع ماليات ، مراتب و درجاتى داشت ، ولى از زمان منصور، طرز ماليات گيرى مداحى را، ظالمانه تشخيص داده و طرز مقاسمه ى ماليات را به درجات ذيل تعيين كرد:
(الف ) زمين هاى ديمى ، نصف محصول . (ب ) زمين هايى كه با دلو آبيارى مى شود يك سوم و با چرخ يك چهارم . (ج ) خرما و انگور و ساير ميوه ها، از روى نزديكى باغ به بازار و بهاى آن ميوه ها كم و زياد مى گشت . از اين طريق ، نصف محصولات بابت ماليات ، عايد دولت مى شد ماليات هاى متنوعه ، كه شامل ده يك كشتى ، پنج يك معدن ها، جزيه و ذكات ، حقوق گمركى ، داخلى و خارجى ، مستغلات و عايدات ضرابخانه . (176)
موجبات كمى هزينه ها  
1 - كمى كارمندان .
2 - دولت عباسى ، فاقد وام بود.
3 - حسن تدبير خلفا و درك اقتصادى آنان .
دوره دوم عصر عباسى ، كه در واقع دوره ى انحطاط آنان مى باشد كمبود درآمدها و ازدياد هزينه ها، كاملا مشهود است كه علل آن را مى توان در موارد زير جست و جوانمرد:
1 - زيادى مخارج و كمى عايدات .
2 - از دست رفتن قسمتى از ممالك .
3 - كم شدن ميزان ماليات نسبت به گذشته .
4 - نادرستى مامورين ، در جمع آورى ماليات .
5 - بازماندن مردم از كار، به واسطه آشوب هاى داخلى .
6 - ويران شدن ده ها و شهرها.
موجبات فزونى هزينه ها  
1 - ولخرجى خلفا.
2 - تنوع و ازدياد هزينه هاى دولت .
3 - فزونى مقررى و مستمرى كارمندان ، استانداران ، وزيران ، نويسندگان ، قاضيان و اطرافيان خليفه .
4 - هزينه بيعت گرفتن .
5 - مال اندوزى رجال دولتى .
6 - رشوه خوارى و ارتشاء. (177)
علل سقوط عباسيان  
بيش از آنكه خلافت به وسيله نيروهاى خارجى سرنگون شود، عوامل داخلى از درون ، آن را به تباهى كشانيده بود، اين عوامل عبارتند از:
1 - شرابخوارى و شهوت پرستى ، عباشى و بيكارگى و سستى خلفا و ساير زمامداران مملكتى .
2 - روى كار آمدن افراد ضعيف و سست عنصر، كه به جاى حل مشكلات مملكتى به لذت هاى حرام پناه مى بردند.
3 - فزونى ثروت و آمادگى وسايل راحتى و رواج كنيز بازى در طبقه حاكم ، كه نفوذ مخرب آن به ديگر اقشار مردم نيز رسيد و خصال جنگيشان را از ميان برد.
4 - از اختلافات نژادى و اقليمى ، شورش ها پديد آمد. عرب و ايرانى ، شامى ، بربر، مسيحى ، يهودى و ترك ، كه فقط در كار تحقير كردن يكديگر متفق بودند.
5 - تفرقه در دين اسلام ، يا بروز فرقه هاى مختلف كه اختلافات سياسى را سخت تر مى كرد.
6 - غفلت در كار آبيارى ، نيز در ضعف و تباهى دولت اثر فراوان داشت . به عبارت ديگر در اثر عدم لايروبى و قنات ها و مراقبت از آن ها، توليدات كشاورزى با مشكلات فراوانى روبرو شد.
7 - قحط و افزايش امراض و فقر عمومى ، غالبا دست مامورين ماليات را كوتاه نمى كرد و قساوتشان را تخفيف نمى داد. كشاورزان و بازرگانان و صنعتگران كه حاصل كارشان خرج حكومت و جلال حكام مى شد، علاقه به كار و كوشش و اقدام و ابتكار از خود نشان نمى دادند.
تار كار بدان جا رسيد كه درآمد دولت ، به مخارج آن نرسيد و درآمد كاهش ‍ يافت . سران دولت نتوانستند، مقررى سپاه را منظم برسانند تا بر آن تسلط داشته باشند.
8 - وجود تركان در نيروى ارتش ، كه جاى عرب ها را گرفته بودند، از دوران معتصم با پايان دولت عباسيان به نصب و عزل خلفا قدرت دولت و احيانا كشتن خليفه به دست تركان بود.
9 قصرهاى خلفا، كانون دسيسه هاى پست و خونريزى و آدمكشى شده بود.
10 - حكام در مقر خويش دم از استقلال مى زدند، آنان مى كوشيدند منصب ود را مادام العمر داشته باشند.



13 O حكومت طاهريان 
با ظهور طاهر بن حسين ، ملقب به ذواليمينين و ايجاد حكومت موروثى طاهريان در خراسان آرزوى ديرينه ايرانيان در تحصيل استقلال تا حدى فراهم آمد، نخستين ضربه واقعى به امپراتورى عرب در ايران وارد گرديد. طاهر، يكى از ايرانيان خراسان بود كه چون مامون به سال 194 هجرى مخالفت خود را نسبت به امين آشكار كرد با وى همداستان شد و به سردارى سپاه وى در چند جنگ سرداران امين را شكست داد و بغداد را محاصره و تسخير نمود و امين را كشت و از اين زمان است كه حكومت ممالك اسلامى به دست خراسانيان افتاد.
برتولد اشپولر در تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى در اين باره مى نويسد:
طاهر كه از لحاظ سياسى مردى كارآمد بود اين امكان را به دست آورد كه به محض ورود به نيشابور، در خطبه نماز جمعه از ذكر نام خليفه خوددارى كرد با اين عمل ، مطابق مراسم آن زمان حكومت خود را مستقل اعلام نمود (207 ه ) (178)
طاهريان زمانى كه استقرار يافتند، براى حفظ موقعيت خود و تامين استقلال ، بيش تر، روش عاقلانه اى در پيش گرفتند سعى كردند قلوب اكثريت مردم را متوجه خود سازند. به همين جهت ، على رغم اكثريت قريب به اتفاق فرمانروايان عرب و ايران ، با عامه مردم بخصوص يا كشاورزان به مدارا رفتار كردند. كوشش نمودند در حوزه حكمرانى آنان انقلاب و شورشى رخ ندهد، سعى كردند مردم را راضى نگهدارند تا بهانه به دست دشمنان خود ندهند در كتاب زين الاخبار گرديزى آمده است :
عبدالله بن طاهر را رسم هاى نيكو بسيار است يكى آن است كه به همه كارداران نامه نوشت كه حجت برگرفتم شما را، تا از خواب بيدار شويد! و از خيرگى بيرون آييد و صلاح خويش بجوييد و با برزيگران ولايت مدارا كنيد، و كشاورزى كه ضعيف گردد، او را قوت دهيد! و بجاى خويش ‍ بازآريد! كه خداى عزوجل از دست هاى ايشان طعام كرده است و از زبان هاى ايشان سلام كرده است و بيداد كردن برايشان حرام است (179)
بارتولد درباره سياست طاهريان چنين مى نويسد:
عبدالله ، كوشيد تا ميزان خراج را دقيقا بررسى و ثابت و مشخص نمايد و نيروى توليدى كشور را بالنتيجه استعداد مرد روستا را براى پرداخت ماليات بيفزايد تحرير احكام شرعى كاريز در سيستم آبيارى مصنوعى در زمان وى توسط فقها و علما تدوين گرديد. (180)
در زمان طاهريان ، زبان و ادبيات فارسى دوباره زنده شد. زبان درى كه از زمان اشكانيان ، در گوشه و كنار اين مملكت به وجود آمده بود، در عصر طاهريان كم كم رو به ترقى گذاشت . به قولى زبان فارسى درى ، زبان دربار طاهريان گرديد به علاوه شعراى فارسى زبان چون حنظله بادغيسى ، در اين دوره زندگى مى كرده اند. اما طاهريان به منظور ثبات و قدرت خويش و شايد براى جلب رضايت بغداد، با نهضت هاى ايرانى ، چون بابك خرم دين (208 در آذربايجان ) و مازيار بن قارن به سال 224 - كه از لحاظ فكرى و عقيدتى ، ظاهرا با نهضت هاى مذهبى خراسان كه جملگى به منظور استقلال و احياى نظام حكومت ايرانى و براندازى خلافت بغداد به مبارزه برخاسته بودند، به جنگ پرداخت و آنان را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت .
گرديزى در اين باره مى نويسد:
مازيار بن قارن ، به طبرستان عاصى شد و دين بابك خرم دين بگرفت و جامه سرخ كرد و عبدالله آن جا رفت و با وى حرب كرد و مازيار را بگرفت و به نزد معتصم فرستاد و معتصم فرمود تا مازيار را پانصد تازيانه بزنند و هم اندر روز از آن مرد بمرد. (181)
اين عملكرد عبدالله بن طاهر، مورد قبول ايرانيان مبارز نبود و همين امر، بهترين دليل لشكركشى يعقوب ، به خراسان جهت از بين بردن حكومت ابن سلسله مى باشد.
خواندمير مى نويسد:
چون يعقوب كس نزد عبدالله فرستاد، و از وى پرسيدند بى حكم و نشان امير المومنين به كجا مى آيى ؟ قاصد محمد، اين پيغام به يعقوب رسانيد او شمشير از زير مصلا بيرون آورد و گفت : حكم و نشان من اين است و بعد از مراجعت قاصد محمد بن طاهر، مردم متفرق گشته و از خدمتش فرار نمودند

14 O صفاريان 
مردم سرزمين حاصلخيز سيستان كه دايره وار بر گرد درياچه هامون و بخش ‍ سفلاى رود هيرمند قرار دارد، به رهبرى عقيدتى خوارج ، دايما عليه حكومت خلفا خروج مى كردند. سيستان كانون اصلى خوارج بوده كه ميان روستاييان و پيشه وران معتقدان فراوان داشتند. دولت خلفا براى مبارزه با مخالفان خوارج ، از دستجات غازيان استفاده مى كرد. (182)
در اواسط قرن سوم ، يعقوب بن ليث وارد صفوف غازيان ، يا مبارزين راه دين شد محمد شبانكاره اى ، در مجمع النساب مى نويسد:
يعقوب مردى بيدار بود عبوس ، بى حرف ، با اراده و جنگجويى بود دلير و ساده . روى زمين خشك مى خوابيد و سپر را در پرچم پيچيده به زير سر مى گذاشت غذايش نان خشك و پياز بود كه هميشه در ساق موزه جا مى داد. (183)
يعقوب كه سركرده عياران سيستان شده بود، ابتدا پوشنگ و هرات را به تصرف خويش درآورد، از غفلت و غرور محمد طاهر، استفاده نمود و در نيشابور او را شكست داد و خراسان را به دست گرفت (184) و دولت مستقلى را در مشرق ايران ، به وجود آورد، او سعى داشت كه تمام سرزمين ايران را از سلطه خلفا خارج سازد، وى در اين راه به موفقيت هاى بسيارى دست يافت ، شبانكاره اى مى نويسد:
يعقوب قصد عراق و پارس كرد و بگرفت و شحنه بنشاند و خود عزم بغداد كرد و برفت و با معتمد خليفه عباسى حرب نمايد معتمد از وى بگريخت و يعقوب از پس او شد به موصل و ديگر حرب كردند يعقوب منهدم شد و باز به بغداد آمد و هم در آن نزديكى وفات يافت و سپاه او همه باز خراسان شدند.
درباره وفات يعقوب تاريخ سيستان مى نويسد:
پس يعقوب آن جا بيمار شد و علتى صعب پيش آمد او را، چون كار جهان همه روى بدو گرفت ، نقش اندر آمد و عمرو (برادر وى ) او را ندران علت به نفس خويش خدمت بسيار كرد تا روز دوشنبه ، ده روز مانده از شوال سنه ى خمس و سين و بايستى فرمان يافت و خبر وفات او به سيستان رسيد. او هفده سال و نه ماه اميرى كرده و خراسان و سيستان و كامل و سند و هند و فارس و كرمان همه عمال وى بودند و مجرمين خطبه او را همى كردند، هفت سال و از ديگر جاى ها اندر اسلام همه طاعت و فرمان وى پيدا همى كردند و از دارالكفر هر سال او را هندوها همى فرستادند و ملك الدينا همى نويشتند او را به روزگارى دراز. (185)
پس از مرگ يعقوب - 265 ه - برادر وى عمرو، امير خراسان و سيستان شد وى ظاهرا با خليفه سازش كرد و يعقوب و عمرو، بر خلاف طاهريان ، به هيچ وجه ماليات و هديه اى براى خليفه نمى فرستادند و تمام مبلغ خراج دريافتى را (بيش از 40 ميليون درهم ) خود تصاحب مى كردند. عمرو فقط در مسكوكات ، نخست نام خليفه و سپس نام خود را ضرب مى كرد و در خطبه ها نام خليفه برده مى شد و به ديگر سخن ، حكومت خليفه را به رسميت مى شناختند. ولى در واقع خراسان و سيستان در عهد صفاريان كاملا مستقل بود. (186)
در مورد پيشرفت روزگار عمرو، شبانكاره اى مى نويسد:
عمرو ليث در خراسان از آل طاهر ذواليمينين ديار نگذاشت و امارت بغداد طلب كرد معتمد به وى داد و نايب او در بغداد نشست . و عمرو، چنان شد كه بر منبر بغداد بعد از نام امير المومنين نام عمرو نيز به امارت و نيابت ياد كردندى و گفتندى . الامير العادل فلمان فى ظل دوله امير المومنين .
اسماعيل بن احمد سامانى ، امير بخارا و سمرقند و ماوراء النهر كه ارتباط خوبى با خليفه داشت پس از بررسى و هماهنگى ، در فرصتى مناسب بر عمرو تاخت و او را به بند كشيد و نزد خليفه به بغداد فرستاد و در آن جا بود كه ، به امر پسر خليفه در زندان كشته شد.
خواندمير، در كتاب تاريخ حبيب السير در ادامه حكومت صفاريان ، پس از عمرو مى نويسد:
چون اكابر و اعيان سيستان از گرفتارى عمرو بن ليث وقوف يافتند. طاهر بن محمد بن عمرو را بر سرير پادشاهى نشاندند. وى سپس لشكر به فارس ‍ كشيد عامل خليفه را از آن ولايت اخراج نمود و عزم تسخير اهواز نمود، اما قبل از آن كه بر مملكت تمكن يابد، بنا بر مكتوبى كه نزد امير اسماعيل سامانى به وى رسيد، به سيستان بازگشت و به همان ولايت قانع گرديد.
تا اين كه با گسترش حكومت سامانيان ، صفاريان از ميان رفتند. (187)

15 O حكومت سامانيان 
پس از حكومت هاى طاهريان ، و صفاريان دولت سامانى ، سومين دولت بالنسبه مقتدرى است كه در ايران ظهور كرد. در مدتى كوتاه منطقه ماوراء النهر، سيستان ، خراسان را به حيطه ى قدرت خود افزود. در اين دوره ، شاهنشاهان سامانى ، نه تنها باعث وحدت بخشيدن حيات سياسى كشور شدند، بلكه عامل رونق علم و هنر و شعر و فرهنگ شدند.
برتولد اشپولر، در تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى مى نويسد: حكومت بغداد، ديگر نمى توانست از تصرف خراسان به دست سامانيان و تشكيل يك دولت جديد بزرگ ايرانى جلوگيرى كند. بدين وسيله ، مقدمات و شرايط احياى مجدد روح و معنويات ايرانى به وجود آمد وى در ادامه مى نويسد: تمدن و فرهنگ ايرانى ، بى نهايت مديون ايشان است . (188)
سامانيان ، گرفتار ملوك الطوايفى بودند، هر ناحيه از كشورشان در دست يك امير محلى بود و با وجودى كه دولت مركزى به شدت با تمايلات استقلال طلبانه امراى محلى و در جهت تثبيت حكومت مركزى مبارزه مى كرد، نتوانست مقصود خود را در بسيارى از نواحى دوردست عملى سازد. آنان جهت جلوگيرى از شورش ها و قيام ها در نقاط مختلف كشورشان ، متفذين محلى را به حكومت مى گماردند. همين متنفذين ، بعدها از موقعيت استفاده كرده و مستقلا حكومت كردند. هر چند ولاياتى چون خوارزم (189)، چغانيان (190)، ختلان (191)، اسفيجاب (192)، رسما جزو قلمرو حكومت سامانى بودند، ولى در واقع ، حكام اين نواحى ، با استقلال حكومت مى كردند. البته بايد متذكر گرديد، امرا و فرمانروايان محلى ، حكومت خويش را در داخل قلمرو ساسانى ، حفظ نموده بودند. بنابراين ، دولتى كه اسماعيل سامانى تاسيس نمود، به هيچ وجه يكدست نبود، زيرا علاوه بر حكامى كه از جانب دربار بخارا به ولايات اعزام مى شدند، فرمانروايان محلى نيز وجود داشتند. اما چون دستگاه حكومت با تساهل و نرم رفتارى سامانيان ، نه تنها به منافع طبقه ى دهگان صدمه اى نمى رساند، بلكه موجب تقويت اين طبقه هم مى شد. فرمانروايان محلى و دهقانان از اين دستگاه پشتيبانى مى كردند و چنين بود كه امارت آنان ، بيش از يك قرن دوام يافت .
اسماعيل ، امير سامانى ، خود املاك وسيعى را يا خريد و يا ضميمه املاك خود نمود و آن ها را توسعه داد، سپس به خاصان و اعضاى خاندان خود بخشيد. البته واگذارى زمين و ملك ظاهرا از رسوم پيشين نظام فئودال بود. اين املاك به نام اقطاع به امرا و سران لشكر اعطا مى شد، كه بعدها، يعنى در دوره سلجوقيان بسيار وسعت يافت . سامانيان ، سياست ملكدارى خويش ‍ را بر بنياد هماهنگى و يا گاهى ايجاد نفاق افكنى ، بين روحانيون و بزرگ مالكان و حكام مى گذاردند ولى هنگامى كه اين سياست نتوانست به تثبيت موجوديت آنان كمك نمايد و از طرفى در مقابل شورش و قيام هاى مردمى ، در داخل و حمله ى حكومت هاى ديگر از خارج ، خود را مستاصل ديدند، به تقليد از خلفاى عباسى ، به تشكيل صنوف مختلف نظامى و حرفه اى از گاردهاى ترك نمودند، تا شايد به طور جدى از اين طريق در مقابل توده هاى مردم ، نيروى كارآمدى را سازمان دهند.
ريچارد فراى در كتاب بخارا، مى نويسد:
تعداد غلامان در دربار سامانيان ، به چندين هزار مى رسيد، اما تعداد غلامان سرباز كه در خدمت سپاه بودند بسى بيش تر از اين بود.
با گسترش اين نيروى عظيم ، اهميت اين غلامان بدان جا رسيد كه به مقامات عالى نيز دست يافتند و حتى مورد مشورت اميران قرار مى گرفتند و بالاخره هم اينان حكومت سامانيان را در معرض خطر قرار دادند، حمدالله مستوفى در اين باره مى نويسد:
منصور سامانى ، بعد از پدرش ، امرا در كار پادشاهى مشورت كردند و از الپتگين (غلام ترك كه به مقام حاجبى رسيده بود) كه بزرگ ترين امرا بود، اجازت طلبيدند تا نيز كسى را انتخاب نمايد چون منصور نوجوان بود، الپتگين جواب فرستاد و عم او را اختيار كرد پيش از آن كه جواب الپتگين به امرا رسيد، منصور را به پادشاهى نشاندند، الپتگين ازو متوهم شد.

به تحف و پيغام او دل خوش مى كرد اما فايده اى نبود تا شش سال و پس ‍ الپتگين را به درگاه خواند، الپتگين دانست كه خواندن او (دليل ) خير نيست ، اما (ناچار) روان شد. در راه با امرا بر سبيل آزمون ، در مخالفت منصور سخن گفت ، امرا تمامت موافقت الپتگين كردند و حق (نمك ) رعايت (نمودند). او بر ايشان (دعا) كرد و ايشان را وداع كرد و به حضرت فرستاد و با سه هزار غلام خود، سر خود گرفت و عزم غزنين كرد. امير منصور جاى او در خراسان به ابوالحسن سيمجور داد و پانزده هزار سوار به جنگ الپتگين فرستاد. (193)
و يا، ترشخى در كتاب تاريخ بخارا در مورد غلامان مى نويسد:
رسم آن بود كه يكى شير داشتى ، هر شبى بر در آن خانه كه وى خفتى ، به زنجير بر بستندى تا هر كه خواستى كه بر اين خانه درآيد، آن شير روى را هلاك كردى . آن شب چون امير احمد بن اسماعيل دلتنگ بود، خاصگان همه ، دل مشغول بودند، فراموش كردند. آوردن شير را، او به خفت جماعتى از غلامان امير درآمدند و سرش را بريدند و ابوالحسن را تهمت نهادند كه او گماشته است و او را به بخارا آوردند و بر دار كردند و آن غلامان (را) كه كشته بودند، بعضى را يافتند و بكشتند و بعضى به تركستان بگريختند. (194)

next page

fehrest page

back page