تاريخ اجتماعي ايران از آغاز تا مشروطيت
جلد اول
دكتر عزت الله نوذرى
- ۴ -
دين در دوران ساسانيان
در ايران دوره ساسانيان ظاهرا دين زرتشت رسميت پيدا نموده بود و رسوم و آداب آن
در زندگى و مرگ اجرا مى شد ولى در عين حال چنان كه معلوم است اعتقاد به تثليث -
اهورامزدا، مهر، و آناهيتا - همچون گذشته ، در ميان طبقات از بالاترين تا پايين
ترين آن رواج داشته است . دين زرتشت با آيين هاى خشك و غيرقابل انعطاف كه
حامى طبقات يا كاست هاى فرمانروا بود، احتمالا نمى توانست آن وجهه را در ميان
طبقات پايين هم داشته باشد. اين دين در حقيقت از همان آغاز ساسانيان به وسيله
موبدان به سود دودمان حاكم و اشراف فئودال و به زبان مردم روستا و زحمتكشان
شهرى ، تغيير يافته و آداب و رسوم آن تعميم داده شده بود. كريستن سن از
منابع نصرانى ، از سوگند يزدگرد اول به خورشيد ياد مى كند و مى گويد: اين
پادشاه سه بار سوگند به آفتاب را تكرار كرده است ، و سعى داشت كه روحانيون
عيسوى خورشيد پرستى را بپذيرند بنابراين ، تعظيم خورشيد به عنوان مظهر مهر - به
شكل ميتراى زيبا - در دين زرتشتى مقامى ارجمند داشت .
(115) در اوستا - كتاب دينى زرتشتيان - به طور نمايان از مهر و
آناهيتا، در مقام خدايان مقتدرى كه در طبيعت و زندگى مثل اهورامزدا نقش دارند
ياد شده است ؛ اما در اين دوره رسم به خاك سپردن اموات و گذاشتن آنان در هواى
آزاد معمول بود.
(116) در اين دوره ، آتشكده ها براى طبقات مختلف در نظر گرفته
شده بود. مثلا: آتشكده فرنبغ ، براى روحانيون و آذرگشسب براى جنگاوران و اشراف
و برزين مهر براى كشاورزان و مردم عادى اختصاص داشت اين سه بيش از زيارتگاه هاى
ديگر سراسر ايران زينت و ثروت داشتند.
(117) ريچارد فراى ، درباره وضع دين
زرتشتى در پايان ساسانيان مى نويسد: اين دين ، رو به
انحطاط مى رفت و دستگاه روحانى آن كه به تشريفات و رسم هاى دينى پيش تر مى
پرداخت ، به نابودى مى گراييد با نگرشى بر كارنامه ساسانيان در مينوى خرد،
تصوير روشنى از موبدان و مغان به دست مى دهد؟ كه كاملا از
رياكارى و از قدرت طلبى آنان سخن مى گويد هم چنين ارداوبرافنامه و يا كتاب
كليله و دمنه كه برزويه با، تصويرى از شرايط زمان ساسانى را مطرح مى نمايد.
در چنين شرايطى ، اوضاع اجتماعى ايران به آن جا رسيده بود كه آيين زرتشت ، براى
هدايت و ارشاد اخلاقى مردم كفايت خود را از دست داده بود و در واقع نمى توانست
دستگاه خسته و گسيخته و ملول ساسانى را با خود حمل كند، زيرا جامعه ساسانى با
ارزش هايى چون خون نژاد مالكيت كه عامل عمده اى در امتياز طبقات به شمار مى رفت
، شكل گرفته بود لذا در چنين شرايطى با مرگ يزدگرد راه و زمينه ، كاملا آماده
براى مسلمانان عرب به سرزمين ايران گرديد.
عوامل سقوط ساسانيان
1 - جنگ هاى طولانى و مستمر، كه بيش از 24 سال با روميان - هياطله - هفتاليه به
طول انجاميد. 2 - ماليات هاى گزاف كه بر مردم به اشكال مختلف تحميل مى
گرديد. 3 - اختلاف طبقاتى كه اكثريت مردم در قاعده هرم قرار داشتند و در
راس ، هفت خانواده سرشناس ، اين اختلاف باعث گرديد عامه مردم از هرگونه مواهبى
بى بهره بمانند و سرخوردگى و بى تفاوتى به آنان دست دهد. 4 - تضاد ميان
موبدان و مغان و دخالت آن ها در دستگاه حكومت . 5 - نافرمانى حكام بلاد
مرزى (مرزبانان ). 6 - بى خبرى سلاطين ساسانى و در عيش و عشرت بسر بردن
آنان . 7 - درگيرى هاى داخلى بر سر قدرت مثلا؛ بين بهرام چوبين و خسرو، كه
نهايتا خسرو با همكارى امپراتورى روم شرقى توانست بر بهرام چيره شود و حكومت را
در دست گيرد و با قتل عام 10 نفر از شاهزادگان - فرزندان خسرو - توسط شيرويه كه
تنها 8 ماه حكومت كرد و يا دست به دست گشتن حكومت توسط 13 پادشاه در مدت زمانى
5 ساله كه از ميان زنان و يا نوجوانان برگزيده شده بودند. 8 - وجود اديان و
اختلاف آن ها از جمله زرتشتى ، يهودى ، عيسوى ، مزدكى ، مانوى .
9 O ورود اسلام به ايران و اثرات آن
ورود اسلام به ايران باعث تحولات عميق سياسى و اجتماعى گرديد ولى به اين معنى
نبود كه كاملا فرهنگ خود را از دست بدهد، بلكه با حفظ آن و جذب اسلام ، توانست
فرهنگ مخلوط اسلامى - ايرانى به وجود آورد به هر حال ورود اسلام به ايران
توانست كه : 1 - تقويم طبيعى شمسى ايران را به تقويم عربى مبدل سازد. 2
- دين زرتشت در مقابل دين اسلام برافتاده و قدرت اسلامى در نواى تسخير شده به
سرعت رو به پيشرفت نهاد. 3 - ماليات ها جاى خود را به زكات و خراج و صدقه
ها داد. 4 - خط و زبان پهلوى با خط و زبان عربى ممزوج گشت . 5 - برخى
از شغل ها و حرفه ها كاملا دگرگون گشت و يا از بين رفتند، مانند: مى فروشى ،
خوك بانى و غيره ... 6 - در سازمان اصناف نيز دگرگونى هاى شگرفى به وجود
آمد. 7 - در نظام خانواده نيز دگرگونى هايى پديد آمد - منجمله ازدواج با
محارم - قواعد ارث ، حقوق . 8 - نظام طبقاتى و امتياز خانواده ها و خاندان
ها از ميان رفت . 9- باعث گرديد افراد به حقوق تازه اى دست پيدا كنند كه تا
آن زمان از آن بى خبر بودند. 10 - ديوار بلند مالكيت هاى بزرگ (اقطاع دارى
) را كه عامل جدايى از رعايا بود، بر سردر هر دو طبقه خراب نمود. 11 -
احكام قصاص ، ديه ، سرقت ، نكاح ، نفقه ، تعدد زوجات ، طلاق و آن چه در قوانين
مزديسنا بود كاملا منسوخ شده و قوانين تازه جاى آن نشست و رايج گرديد. 12 -
جشن هاى كهن به عنوان رسوم مجوسى منسوخ و به روزها و هفته ها تقسيم شد و عيد
فطر و عيد قربان جاى آن ها را گرفت . 13 - تضادهاى بين ايران و رم و بيزانس
تعديل يافت . 14 - وارد نمودن ايران به دنياى اسلام ، يعنى در يك جامعه
واحد، ملل مختلف تشكيل شده اند، جامعه اى كه از حيث فرهنگ و مذهب و مليت با هم
به كلى متفاوت اند. و بدين ترتيب طومار تاريخ قديم ايران درهم پيچيده مى
شود و فصل جديدى در تاريخ به ظهور مى رسد ولى همان گونه كه ذكر گرديد، اسلام با
آن همه اثرات شگرف در همه جنبه ها، هرگز نتوانست فرهنگ و تمدن ايرانى را يكسره
در خود حل نمايد بلكه ممزوج با آن فرهنگ ايرانى - اسلامى را به وجود آورد.
دلايل اين امر مربوط به عواملى است كه مى توان مختصرا به آن ها اشاره نمود:
پربار و عميق بودن فرهنگ و تمدن ايران پيش از اسلام كه محصول دورانى بسيار
طولانى بوده است . پهناور بودن سرزمين كهن ايران به طورى كه وسعت سرزمين
هاى امپراتورى ساسانى به حدى بود كه تصرف آن حدود دو قرن به طول انجاميد.
وجود راه هاى صعب العبور و كوهستانى ، جنگل ها و بيابان ها.
علل نفوذ اسلام در ايران
سقوط نهاوند كه نسب نامه ى دولت ساسانيان را ورق به ورق به طوفان فنا داد،
بيداد و تباهى شگفت انگيزى را كه در آخر عهد ساسانيان اين همه ى شئون ملت رخنه
كرد، پايان بخشيد و ديوار فرو ريخته دولت ناپايدارى را كه موريانه ى فساد و
بيداد آن را سست كرده بود و ضربه هاى كلنگ حوادث در اركان آن تزلزل افكنده بود
عرصه ى انهدام كرد.
(118) سقوط نهاوند عظمت و جلال خاندان كسرى را كه يكسره درهم
ريخت ، اين پيروزى كه اعراب در نهاوند به دست آوردند هرگونه مقاومت جدى و موثرى
را كه ممكن بود در برابر آنان روى دهد نيز از ميان برد، اين فتح ، پيروزى قطعى
ايمان و عدالت بر ظلم و فساد بود پيروزى نهايى سادگى و فداكارى بر خودخواهى و
تجمل پرستى بود. اين اعراب كه جاى خسروان و مرزبانان پرشكوه و جلال ساسانى
را مى گرفتند، مردم ساده و بى پيرايه اى بودند كه جز جبروت خدا را نمى ديدند
خليفه ى آنان كه در مدينه مى زيست از آن همه تجمل و تفنن كه شاهان جهان را هست
، هيچ نداشت و مثل همه ى مردم بود، زندگى ساده ى فقرآلود زاهدانه يا سپاهيانه
داشتند. سلمان فارسى ، كه بعدها از جانب عمر به حكومت مدائن رسيد، نان جوين
مى خورد و جامه پشمين مى داشت . به هر حال ، تسلط اعراب يكى از مهم ترين
رويدادهاى تاريخ اقتصادى و اجتماعى اين سرزمين مى باشد.
(119) به عبارت ديگر، اين واقعه سازمان اقتصادى و اجتماعى ،
فرهنگ ، آيين ، زبان و خلاصه ، كليه مظاهر ملى قوم ايران را عميقا دگرگون كرد.
مى توان گفت بسيارى از مبانى زندگى و شئون تمدن امروزى ، از هنگام ورود اسلام
پايه گذارى شده است ، يعنى اساس اعتقاد مبانى فكرى ، عنصر انسانى ، جامعه
ايرانى را كه نيرومندترين عامل اقتصادى و اجتماعى هر جامعه است به كلى دگرگون
نمود. اگرچه با انتشار آيين اسلام و نفوذ طولانى اعراب ، ايران تبديل به يك
جامعه اسلامى گرديد ولى بر خلاف بسيارى از ملل مغلوب عرب ، هرگز به صورت يك
جامعه عربى درنيامد، و هم چنين از همان ابتداى امر، قوم ايرانى با همان خاصيت
انعطاف پذيرى ، و تقوا در تمدن هاى خارجى ، شروع به تاثير گذاردن در فرهنگ
جامعه اسلامى نمود. در حقيقت جامعه جديد اسلامى از لحاظ نظام اقتصادى - اجتماعى
دارى فرهنگى متاثر از تمدن و راه و رسم نفوذ ايرانيان بوده است . به هر صورت
سقوط دولت ايران باستان و تسلط طولانى اعراب در ايران ، يك سلسله تحولات عميق و
ريشه اى در روش اقتصادى و اجتماعى ملت ايران به وجود آورد.
خلفاى راشدين 1 -
ابوبكر از سال 11 لغايت 13 ه .ق (632 - 634 م ) خلافت كرد. 2 - عمر بن
الخطاب از سال 13 لغايت 23 ه .ق (634 - 644 م ) خلافت كرد. 3 - عثمان بن
عفان از سال 23 لغايت 35 ه .ق (644 - 654 م ) خلافت كرد. 4 - على بن ابى
طالب (ع ) از سال 35 لغايت 40 ه .ق (656 - 661 م ) خلافت كرد.
10 O دولت اموى با سپرى
شدن روزگار خلفاى راشدين ، حكومت به خلفاى بنى اميه
(120) رسيد. در اين زمان تغييرات فراوانى در اساس دين مبين اسلام
پديدار گشت . مساوات و برادرى و تقوى و پرهيزگارى كه از مقررات اين دين به شمار
مى رود در نتيجه ى عصبيت عربى و خودخواهى بنى اميه به كلى از ميان رفت و جاى
خود را به ظلم و ستم و شكنجه و آزار و تحقير و توهين نسبت به ملل غير عرب -
موالى - داد. بخصوص با خلافت معاويه بن ابو سفيان دستگاه ساده و بدون
پيرايه خلافت اسلامى رنگى ديگر گرفت . بوريا و فرش ساده اى كه عمر در مسجد
مدينه روى آن مى نشست و به امور مسلمانان مى پرداخت و على بن ابى طالب (ع )
همچون فقيرترين مردم مى زيست و حتى برادر خويش را از ديگران مستثنى نمى دانست
در اين دوران ، تبديل به فرش هاى گرانبها و قصرهاى باشكوه سلطنتى گرديد،
نگهبانان ، حاجيان خاص با لباس هاى فاخر و پر نقش و نگار، در دربار او به خدمت
گمارده شدند. خلفاى بنى اميه به تقليد از شاهنشاهان ساسانى و امپراتوران
روم شرقى ، در خوراك و پوشاك و آداب و رسوم اجتماعى به تجمل مى پرداختند و براى
خود صندلى ها و تخت هاى آبنوس و عاج ساختند. در ظاهرآرايى به حدى اصراف كردند
كه حتى از پادشاهان ايران و روم نيز جلو افتادند.
(121) خواندمير در كتاب حبيب السير مى نويسد: معاويه چون بخلافت رسيد
ملبوس و ماكول تكلف مى نمود و به تجمل و وحشت ملوك مى فرمود، امير المومنين عمر
رضى الله عنه ، او را كسراى عرب مى گفت .
(122) وضع ادارى دوره
بنى اميه در
دوران بنى اميه دستگاه دولتى با قدرت خلفا، بر اشراف و قبايل عرب تكيه داشت و
قدرت كلى در دست اشراف قبايل بود. بديهى است كه در زندگى اشراف قبايل عرب در
سال هاى اول هجرت ، تغييراتى به وجود آمد. بزرگان قبايل اكثرا مبدل به ملاكين
بزرگ شدند و بسيارى از بزرگان در طى فتوحات در نواحى مختلف سرزمين پهناور اموى
صاحب ملك و اموال فراوان گشتند؛ ولى با وجود اين ، بسيارى از بزرگان و اشراف از
تجارت و هم چنين از زندگى چادرنشينى آباء و اجداد خود دست نكشيدند. اعيان و
اشراف قبايل در املاك خود از بردگان استفاده ى فراوان مى برند و به اصطلاح
نتيجه كار و كوشش طبقه زحمتكش عايد اين دسته مى گرديد و چون اين دسته در صدر
دولت قرار داشتند، در حقيقت بار سنگين دولتى خلافت به دوش مردم زحمتكش مى افتاد
و به اين ترتيب دگرگونى بزرگى در اداره كشورهاى اسلامى به وجود آمد.
(123) اعراب فاتح ، براى اداره يك ملت بزرگ فاقد تجربه و ماموران
كاردان بودند. ناگزير نظامات سنن سياسى و ادارى باستانى ايران را پذيرفتند
و با احتياجات خويش سازش دادند. طبرى مى نويسد: اسد بن عبدالله ، حاكم خراسان ،
روزى در جشن مهرگان پذيرايى رسمى و با شكوهى از دهقانان محلى و سرداران عرب به
عمل آورد. جالب اين كه دهقانان ايرانى هدايايى را كه در دوره ساسانيان به
شاهدان محلى داده مى شد، به اسد پيشكش مى كردند. با اين وصف بنى اميه و
حكام آنان با وجود احتياج به سيستم ايرانى و شاهى راضى به تغيير سيستم خود
نبودند آنان كه در درجه ى اول از مليت عرب نمايندگى مى كردند سعى داشتند به اين
لحاظ نفوذ خود را زيادتر كنند و از مردمان سرزمين هاى مفتوحه ماليات بگيرند، از
فرمانروايان تحت نفوذ خود خراج دريافت نمايند. حكام بنى اميه غالبا به
دستور خلفا، براى تحصيل پول و تامين مخارج سنگين درباره با مردم ظلم و ستم
فراوان مى نمودند و براى جمع آورى پول به هر كارى دست مى زدند. و در اين باره
ابتكاراتى نيز به خرج مى دادند چنان كه حجاج بن يوسف ثقفى عامل بنى اميه در
عراق ، از نو مسلمانان بر خلاف موازين اسلامى به زور جزيه گرفت ، و كار را به
جايى رسانيد كه روحانيون بصره از رفتار او بستوه آمدند و بر خوارى اسلام
گريستند.
(124) قدامه بن جعفر، مى نويسد: ماموران مالياتى و مسوولين جمع
آورى خراج ، افرادى بودند كه جز گرفتن سود و بهره ى خويش ، انديشه ى ديگرى
نداشتند خواه آن را از مال خراج برگيرند و خواه از مال رعيت به يغما برند،
آنگاه اين همه را با جور و بيداد و تجاوز و تاراج مى ستاندند و توده ها را در
گرماى آفتاب نگه مى داشتند و به سختى مى زدند.
(125) هندوشاه نيز تاكيد مى كند، در زندان حجاج چند هزار كس
محبوس بوده اند، حجاج دستور داد تا ايشان را آب آميخته با نمك و آهك دادند و
به جاى غذا سرگين آميخته با گمين (ادرار، بول ) مى دادند.
(126) ابن اسفنديار، درباره ى شورش خونين دهقانان طبرستان در
زمان سليمان بن عبدالملك اموى مى نويسد: يزيد بن مهلب ، سردار اموى ، در گرگان
سوگند خورد كه با خون عجم ، آسياب بگرداند گويند بسيارى از جوانان و دليران و
سواران و مرزبانان را گردن زد. چون خون روان نمى شد براى اين كه امير عرب را،
از كفاره سوگند نجات دهند آب در جوى نهادند و خون را با آن به آسياب بردند و
گندم آرد كردند و يزيد بن مهلب از آن نان بخورد تا به سوگند خود وفا كرده باشد.
(127) در دوره حكومت اموى ، فشار و ستم فئودال هاى محلى و حكام
دست نشانده عرب ، روستاييان را مجبور به فرار از روستا و ترك خانه و زندگى خود
مى كردند به طورى كه حجاج بر آن شد تا اين روستاييان را از شهرها بيرون براند و
بر دست هر كس ، اسم محل و روستايى را كه مى بايستى به آن جا برود، نقش كند و
جزيه ها و ماليات هاى سنگين بر آنان تحميل نمايد.
(128) با مطالبى كه ذكر گرديد پيداست كه حكومت بنى اميه حكومت
اسلامى نبود تا برابر موازين و مقررات شرعى ، مسلمانان را مساوى و برابر بداند،
هر كه نيكى مى كرد اگر موالى بود پاداش نداشت و هر كه بدى مى كرد، اگر عرب بود
كيفر نمى ديد. حكام و فرماندهان هم دادگر و با فضيلت نبودند، بلكه بر اثر عصبيت
جاهلى و داشتن خوى و خصلت عربى فقط به عرب خدمت مى كردند نه به اسلام .
موالى و بنى اميه
اصولا بنى اميه حكومت خود را بر محور سيادت عرب بنا نهاده بودند. ايرانيان و
ديگر خلق هاى غير عرب در سرزمين هاى اسلامى تا حد برده و بنده (موالى ) تنزل
كردند و بنى اميه نسبت به آنان بسيار سخت مى گرفتند.
(129) موالى نمى توانست به هيچ كار آبرومندى به پردازد، حق نداشت
سلاح بسازد، بر اسب بنشيند. اگر يم موالى نژاد ايرانى با دخترى عرب ازدواج مى
نمود سرنوشتى جز تازيانه ، زندان در انتظارش نبود. طبقه موالى در دوران امويان
و آغاز روزگار عباسيان طبقه خاص از طبقات اجتماعى مسلمانان بشمار مى آمدند.
در عراق ، موالى كوفه بيش تر از ايرانى بودند و فارسى سخن مى گفتند. در حالى كه
ساير مواليان ، زبانشان سريانى بود، در عهد معاويه بيش از بيست هزار تن موالى
در كوفه مى زيستند كه بيش ترشان ايرانى بودند و حتى بعضى از واليان عراق به سبب
همين كثرت موالى از ناچارى به زبان فارسى آشنايى پيدا نمودند. در برابر اين
ظلم و ستم و پريشانى ها و شكنجه ها، ايرانيان و خلق هاى غير عرب (موالى )،
سرانجام به ستوه آمدند و طغيان نمودند و در هر نهضتى كه عليه حكومت اموى به
وجود آمد شركت نمودند. چنان كه در لشكر مختار بن ابو عبيد ثقفى كه به خونخواهى
حسين بن على عليه السلام عليه بنى اميه قيام نموده بود، بيش از بيست هزار تن در
آن شركت داشتند و چندين برابر اعراب بودند.
(130) نخستين قيام و شورش ، از درون حكومت اموى آغاز شد و ابن
اشعث (حاكم زابل ) به مخالفت با حكومت بنى اميه برخاست . علت قيام و خروج
ابن اشعث را چنين نوشته اند: عبدالرحمان بن اشعث از جانب حجاج ، در زابل ،
امارت داشت . حجاج نامه اى تند به او نوشت كه ، هر چه زودتر در وصول و ايصال
ماليات ها اقدام كن و به هند و سند حمله بر و سر عبدالله عامر را فورا نزد من
بفرست ...
(131) ابن اشعث كه در صدد سركشى و طغيان بود، برآشفت و جوابى
درشت به حجاج نوشت كه تاختن به هند و سند كنم ، اما ناحق نستانم و خون نريزم .
ابن اشعث قبل از ابومسلم شورش كرد و بسيارى از نيروهاى توده اى و روشنفكرى و
مذهبى را به دور خود جمع نمود. او در جنگ هاى فراوان حجاج را شكست داد و در
تمام اين جنگ ها، از سوى شعوبى ها و مخصوصا از روستاييان و رنجبران ايرانى
حمايت شد اما سرانجام در جنگ جماجم - پس از صد روز نبرد - شكست خورد و دستگير
كرديد و در بين راه خودكشى نمود.
(132) در هنگام ظلم و ستم حكام غرب و تجاوز و تاراج عمال اموى ،
خراسان قلب شورش و نهضت هاى ملى و توده اى بود زيرا كه : اولا، از جهت
اقتصادى و ظلم و ستم و فشار ماموران حكومتى در اخذ خراج و تحميل ماليات هاى
جديد به توده ها، گزارش هاى موجود نشان مى دهد كه خراج خراسان ، بالغ بر نصف
خراج كل سرزمين هاى خلافت بود. ثانيا به خاطر موقعيت جغرافيايى و دور بودن
خراسان از مركز خلافت اموى (دمشق )، كه امكان لشكركشى خليفه و سركوبى قيام هاى
مردم را دشوار مى ساخت . بدين ترتيب ، ظهور شخصيت هايى مانند بكير بن ماهان
، ابومسلم خراسانى و خداش و در نتيجه ، تشكيل سازمان مخفى طرفداران بنى عباس ،
زمينه را براى پيدايش و استقرار يك توازن اجتماعى نوين ، ضرورى ساخت .
ماهان ، بازرگانى بود كه از ظلم و ستم و فشارهاى مالياتى حكام اموى به ستوه
آمده بود و با توجه به خاستگاه طبقاتى او، مى توان گفت كه ماهان در استقرار
حكومت بنى عباس ، تامين و تحكيم خود را جست و جو مى كرد. خداش نيز داراى
پايگاه وسيع طبقاتى در ميان روستاييان خراسان بود و در لفافه ى دعوت به استقرار
حكومت بنى عباس ، به تبليغ عقايد اقتصادى - اجتماعى - مزدك مى پرداخت ، او و
پيروانش تقسيم زمين و اموال را وعده مى دادند - حاكم خراسان و ماوراء النهر،
خداش را تعقيب و دستگير نمود، زبانش را كندند و دست هايش را بريدند و ديدگانش
را ميل كشيدند و بعد به قتلش رساندند.
(133) نهضت شعوبيه
بزرگ ترين نهضتى كه منجر به انقراض دولت
و سيادت عرب در ايران شد، نهضت شعوبيه بود، اين نهضت از اوايل قرن دوم هجرى و
بلكه پيش از آن شروع و دنباله ى آن تا قرن ششم هجرى كشيده شد. پيدايش اين مسلك
، جنبش بزرگى را در عالم اسلام و عرب ايجاد كرد و تغييرات عميقى در كليه شئون
سياسى و فكرى و ادبى عرب پديد آورد و كار به جايى رسيد كه عده ى زيادى از هر
طبقه و ملتى ، حتى خود عرب ها هم به اين فرقه پيوستند. در كتب ادب و تواريخ ،
به نام بسيارى از دانشمندان مشهور و شاعران و نويسندگان معروف و امرا و وزراى
بزرگ برمى خوريم كه داراى عقيده شعوبى و از هواخواهان جدى اين نهضت بودند. از
آن جمله مى توان ، اسماعيل بن يسار نسانى ، بشار بن برد طخارستانى ، ابو ثواس
حكمى ، ابراهيم بن ممشار اصفهانى ، ابوالحسن مهيار ديلمى و عبدالله بن مقفع را
نام برد. از عهد دولت اموى به بعد، سه مسلك و عقيده مهم در ميان مسلمانان
به وجود آمد كه مى توان آن ها را به احزاب سه گانه تغيير كرد. هر كدام از اين
احزاب ، داراى آرا و عقايدى مخصوص در موضوع برترى ملتى بر ساير ملل ، يا مساوات
اقوام و ملل با يكديگر بود كه عبارتند از: 1 - برترى عرب بر همه ملت ها و
اقوام جهان (اهل التفقيل ) يا (حزب عربى ) 2 - مساوات و برابرى ملت هاى
جهان با يكديگر (اهل التسويه ) يا (حزب مساوات ) 3 - برترى عجم بر عرب و
تحقير آنان (يا حزب شعوبى )
(134) ظهور اين سه مسلك از حيث تقدم و تاخر به ترتيبى است كه ذكر
شد. اين بحث بعدا در زمان عباسيان مورد تحليل قرار خواهد گرفت .
انواع مالكيت زمين در دوره امويان
ظاهرا مالكيت زمين در نزد اعراب مانند بسيارى از ملل ، در ابتدا به طور اشتراكى
و متعلق به تمام افراد طايفه و قبيله بوده است ؛ يعنى زمين به طور دسته جمعى
زراعت مى گرديد و هر كس به سهم خود برمى داشته است . بعدا تدريجا، مالكيت
فاميلى و خصوصى جانشين آن گرديد. در هر حال ، سيستم مالكيت اشتراكى و فاميلى و
قبيله اى در مورد مراتع و چراگاه ها باقى ماند. بعد از فتوحات اسلام و استقرار
آن در ممالك مختلف چهار نوع مالكيت ارضى به وجود آمد. اول - زمين هايى كه
مسلمانان به قهر و غلبه گرفته بودند و آن ها را مفتوحه عن وطن مى گفتند. اين
زمين ها بر دو قسم بودند يكى از آن هايى كه در موقع فتح آباد بوده اند؛ اين
زمين ها مال مسلمان بوده و قابل فروش و هبه و مالكيت خصوصى نبوده و حاصل آن ها
در مصارف مسلمين و با نظر خليفه به كار مى رفت و ديگر آن كه زمين هايى كه در
موقع فتح باير بوده اند. اين املاك نيز در اختيار خليفه بود و كسانى كه اقدام
به احياى آن ها مى كردند مى توانستند مالك آن ها شوند. دوم - اراضى جزيه :
اين اراضى زمين هايى بودند كه با صلح فتح شده بود و در ضمن شرط شده بود كه مال
مالكين اصلى زمين باشد به شرط آن كه جزيه دهند. سوم - زمين هايى كه مالكين
آن ها با رغبت اسلام آورده اند مثل زمين هاى مدينه متعلق به مالكين اصلى و بدون
جزيه مى بود.
(135) چهارم - اراضى باير كه يا نظر خليفه به آبادكننده آن ها
تعلق مى گرفت . از زمان بنى اميه به واسطه تغيير روش خلافت اسلامى و كوشش
خلفا و اطرافيان آنان به جمع ثروت و اراضى ، تدريجا قسمت عمده از املاك مزروعى
در ممالك تحت سلطه اسلام در دست اشخاص متنفذ، متمركز گرديد و مالكين بسيار بزرگ
ارضى به وجود آمدند. علت به وجود آمدن اين مالكيت بزرگ ارضى كه آن را ضياع مى
گفتند آن بود كه اولاد خلفا و اطرافيان آنان قسمت عمده املاك بى صاحب را كه
مالكين آن ها كشته شده و يا فرار كرده بودند، تصاحب نمودند و غير از اين ،
اشخاص املاك زيادى متعلق به مردم را به زور غصب كردند. عامل ديگر كه موجب تمركز
زمين در دست مالكيت بزرگ شد آن بود كه بسيارى از مالكين كوچك هم براى در امان
ماندن از ظلم و جور حكام و مامورين در مقابل نضج مختصرى ، املاك خود را به اسم
اشخاص متنفذ، نزديكان و يا خود خليفه مى كردند. اين رويه را التجاء يعنى پناه
بردن مى ناميدند. التجاء از زمان بنى اميه معمول گرديد و به طورى كه جرجى زيدان
در تاريخ اسلام مى نگارد: در زمان خلافت وليد عده اى از مالكين عراق املاك خود
را از بيم تعدى باجگيران ، به نام مسلمه بن عبدالملك والى عراق و برادر خليفه
به ثبت رساندند. مثال ديگر آن كه مالكين زنجان براى مصون ماندن از تعدى
راهزنان ، اراضى خود را به نام قاسم ، پسر هارون ثبت كردند.
نظام ماليات هاى ارضى در زمان دولت اموى
تقريبا در تمام دوره امويان داستان خراج مشكل عمده ى زندگى موالى بود اين خراج
نوعى ماليات ارضى بود كه اهل ذمه - گذشته از جزيه ى خويش و هم چنين موالى -
از بابت اراضى خود، در شهرهايى كه به جنگ گشوده مى شد مى پرداختند. ميزان آن
نيز مبتنى بود بر آن چه كه در عهد ساسانيان از اين گونه اراضى خراج وصول مى شد.
(136) اين گونه اراضى را كه به جنگ گشوده مى شد، فاتحان عرب
غنيمت خويش مى شمردند. اما عمر بن الخطاب كه پايبندى اعراب را به زمين و
زراعت سبب دورى آنان از مجاهده در راه نشر اسلام مى شمرد، اين اراضى را ملك عام
و متعلق به همه ى مسلمين جهان و نه فقط فاتحان دانست و مقرر داشت كه آن اراضى
را جزو غنيمت جنگ نشمرند و بين فاتحان تقسيم نكنند، بلكه آن ها را همچنان در
دست كشاورزان ، و نو دهقانان سواد
(137) باقى گذارند و فقط ماليات خراج - و حتى گاه از باب نوع توسع ،
جزيه نيز خوانده مى شد. غير از اين گونه زمين ها نوعى ديگر از اراضى نيز بود كه
تمام آن ها به خليفه تعلق داشت و آن ها را صوافى مى
خواندند. آن ها، زمين هايى بودند كه صاحبان شان در جنگ كشته يا ناپديد گشته و
يا خود در املاك خاصه ى كسرا و خاندان سلطنت بازمانده بودند و به هر حال ، اين
گونه اراضى را خليفه هر نوعى كه مى خواست اداره مى كرد و چون عوايد آن ، از
عوايد خراج جدا بود، خلفا - خاصه امويان - آن را به ميل خويش به هر كسى كه مى
خواستند به اقطاع واگذار مى نمودند، و اين گونه اراضى - مخصوصا در سواد كه مردم
آن پيش از ساير نقاط با اعراب در ايستاده بودند و هم چنين در آن جا املاك خاصه
كسرا بيش تر يافت مى شد - فراوان بود. در هر حال اراضى شهرى كه به جنگ گشوده مى
شد اگر بين فاتحان تقسيم مى شد، ارض خراج بود.
(138) در اين صورت ، مالكان اين اراضى در ملك خويش همه گونه تصرف مى
توانستند كرد، جز اين كه بدون دستور خليفه ، آن اراضى را كه در حقيقت ملك عام
همه مسلمانان به شمار مى آمد، نمى شد به اراضى عشير كه ملك خاص افراد مى بود
تبديل كنند. بنابراين ، از مالكان اين گونه اراضى كسى كه اسلام مى آورد هر چند
از جزيه معاف مى شد، ليكن از خراج ارض معاف نبود، مگر آن كه زمين خود را رها
كند و به شهر برود. در اين صورت نيز زمين او را خليفه يا به ديگرى وامى گذاشت و
از آن خراج مى گفت و يا خود، جزء صوافى در مى آورد. با اين همه در عمل ، مكرر
اتفاق مى افتاد كه ارض خراج را نيز مسلمين خريد و فروش مى كردند و از پرداخت
خراج آن نيز طفره مى رفتند. چنان كه در عهد حجاج ، كسانى از موالى سواد را
كه براى گريز از پرداخت خراج سنگين ، آبادى و املاك خود را رها مى كردند و به
شهرها مى رفتند. حجاج كسانى را واداشت تا نسبت به دريافت خراج از مواليان فرارى
اقدام نمايند بدين گونه در حقيقت ، در اين گونه اراضى دهقانان خراسان كه نسبت
به ساسانيان هم چندان وفادارى نشان نداده بودند - چون از (اهل ذمه ) شدند -
املاك و اراضى سابق خود را همچنان در تصرف گرفتند و مقرر شد كه ماليات سابق
خويش را تحت نام خراج به بيت المال بپردازند. اين خراج ، مثل قديم بر اساس
مساحت زمين بود و يا آن كه در عهد عمر و نيز روزگار امويان در مساحت بعضى اراضى
چند بار تجديد نظر كردند. در اساس كار تغييرى حاصل نشد. به هر صورت ، تمام
خراسان تقريبا جزو اراضى عهدى بشمار مى آمد كه ساكنان آن مبلغى مقطوع به عنوان
باج و به موجب عهدنامه هاى جداگانه مى پرداختند. جمع آورى آن به عهد خودشان
بوده و اراضى آنان ، ارض خراج تلقى نمى شد؛ اما چون قبول اسلام موجب معافيت از
جزيه بود، ناچار وقتى از اهل ذمه كسانى اسلام مى پذيرفتند، مى بايست جزيه آنان
از مبلغى كه در عهدنامه ها آمده بود كسر شود؛ كارى كه در عمل كمتر اتفاق مى
افتاد. ليكن بار جزيه اى اين نو مسلمانان هم بر دوش كسانى كه بر دين پدران خويش
مانده بودند نمى ماند. زيرا دهقانان و كسانى كه مامور جمع آورى ماليات و باج
بودند، چون غالبا از جانب امراى مسلمان در كار آنان نظارتى نمى رفت ، اين جزيه
يا معادل آن را به بهانه ها و عناوين گوناگون هم چنان از نو مسلمانان وصول مى
كردند؛ و بدين سبب ، نشر اسلام از جانب اعراب در خراسان - مخصوصا در دوره ى
اموى - چندان تشويق نمى شد. و نهايتا موجب خشم و نارضايتى و شورش مى گشت ،
زيرا حتى اگر يك تن مجوس اسلام مى آورد، نه تنها وى را از جزيه معاف نمى كردند،
بلكه او را جريمه نيز مى نمودند و به هر بهانه خراج وى را افزايش مى دادند.
(139) تا باز به آبادى هاى خويش برگردند. اين حكم حجاج نه فقط آنان
را باز به پرداخت خراج مجبور مى كرد بلكه گاه از آنان (جزيه مسلمانى ) هم وصول
مى شد و اين عمل ، از اسباب عمده ى نارضايى عامه مسلمان از حجاج بود. اما
شهرهايى كه به صلح و به موجب عهدنامه ، تسليم شده بودند. هر چند زمين آن ها نيز
ارض خراج محسوب مى شد، ليكن مالكان آن اراضى ، اگر مسلمان مى شدند، زمين شان
ارض عشير مى شد و از خراج معاف بودند. درست است كه در عمل اين قاعده مورد قبول
كسانى مثل عمر بن عبدالعزيز نبود ولى در هر حال نقض اين قاعده موجب نارضايى مى
شد. آن ايام - ايام امويان - اين گونه اراضى ، بيش تر در خراسان و ماوراء
النهر بود، در اين حدود مرزبانان و دهقانان كه مى ديدند كه چه شكست هايى در
سواد و عراق بر ساسانيان وارد آمده است . لذا، ديگر اميدى به تجديد حيات دولت
ساسانى نداشتند و بدون جنگ و غالبا به موجب عهدنامه هايى جداگانه ، تسليم شدند.
در اين عهدنامه ها مقرر مى شد كه اهل شهر، ساليانه مبلغى به عنوان باج و جزيه
بپردازند. از جمله بر حسب اين گونه عهدنامه ها قرار شده بود از شهرهاى مهم
خراسان و ماوراء النهر مانند نيشابور، هزار هزار درم ، هرات ، هزار هزار درم ،
بخارا، هزار هزار درم ، سمرقند هفتصد هزار دوم ، توس ششصد هزار درم ، ابيورد
چهارصد هزار دوم به اعراب بپردازند. البته جمع آورى اين مبلغ ربطى به فاتحان
نداشت و دهقانان و كدخدايان محلى موظف بودند كه آن را به طور عادلانه از بين
مردم جمع آورى كنند. عوامل
انحطاط و سقوط دولت اموى
يكى از علل ضعف سلسله اموى - از بين رفتن روابط محكم قبايل عرب مسلمان و
خودنمايى از حلول دوباره روح قبايلى و تعصب و فرديت و سركشى و جدايى از حكومت
مركزى در جامعه عرب بود. عامل ديگرى كه در اين انحطاط و سقوط موثر واقع
گرديد، موروثى شدن خلافت بود. موضوع سومى كه در ضعف و انحطاط و بالاخره
انقراض سلسله اموى ، حتى از دو موضوع قبلى نيز موثرتر بوده و خود حزب شيعه و
طرفدار بنى هاشم و على (ع ) و خاندان وى بود به ويژه مسلمانان غير عرب عموما -
ايرانيان خصوصا - كه از مساوات اجتماعى و اقتصادى برخوردار نبودند و مقام آنان
تا درجه ى موالى پايين آورده شده بود. بنا به عقيده نويسنده عاليقدر، ون
فلوتن ، در انقراض خلفاى بنى اميه زير تاثير بسزايى داشته است : 1 - تنفر
شديد نژاد تابع نسبت به فرمانروايان جابر بيگانه . 2 - پيدايش نهضت شيعه يا
گروه گروندگان به خاندان على بن ابيطالب (ع ). 3 - انتظار ظهور منجى .
11 O قيام ابومسلم و انتقال قدرت به عباسيان
نهضت شد بنى اميه كه از مدت ها پيش در خراسان ريشه گرفته بود يا همت ابومسلم در
همه جا گسترش يافت . هندوشاه در كتاب تجارب السلف درباره ابومسلم مى نويسد:
بعضى گويند ابومسلم از فرزندان بوزرجمهر (بزرگمهر) است ؛ در اصفهان از مادر
زاده شد و در كوفه نشات يافت و به ابراهيم الامام بن محمد بن على بن عبدالله بن
العباس پيوست و در خدمت او علم فقه بياموخت ؛ و بعضى گفته اند، او بنده بود و
در بندگى به هر جاى افتاد و ابراهيم امام را نظر بر وى آمد. او را به خريد و
تربيت فرمود، و اين قول مرجوع است و بعضى ديگر گويند از مرو است از ديه (ده )
ماخال و اين قول مصنف ابومسلم نامه است
(140). موفقيت هاى ترديدناپذير نهضت ابومسلم در 127 هجرى توجه
مروان دوم ، خليفه اموى را با وجود تمام نگرانى هايى كه وى به جهت شورش هاى
خوارج در بين النهرين (ميان رودان ) و عربستان داشت و يا آشوبى كه در نتيجه
قيام طرفداران علويان يعنى عبدالله بن معاويه در مغرب ايران به وجود آمده بود،
به خود جلب نمود پيروزى هاى ابومسلم در ايران ، پايگاه هاى مهم امويان را از
ميان برد و آن گاه آخرين پايگاه امويان يعنى شهر كوفه را به تصرف درآورد و بدين
ترتيب قسمت عمده عراق كارش يكسره شد و با اين پيروزى ها، دولت عباسيان به قيامت
ابوالعباس بن سقاح ، در 132 هجرى در كوفه آغاز شد كه دوره جديد و مبدا خلافت
خاندان عباسى بود خاندانى كه پانصد سال در مشرق خلافت را در دست گرفت و امويان
را به كلى از ميان برداشت .
(141) استقرار حكومت عباسيان كه با خون ايرانيان استوار گرديده
بود، آرزوها و اميدهاى توده مردم را در ايجاد يك عدالت اجتماعى تحقق نبخشيد.
سياست هاى ضد ملى و ضد بشرى عباسيان خيلى زود ابومسلم و پيروان او را به
اشتباهشان آشنا ساخت . ابومسلم در خراسان از نفوذ بسيارى برخوردار بود، به
طورى كه طبرى مى نويسد: گروهى از مردان فدايى در اختيار او
بودند كه به اشاره ى وى حتى از قتل مخفيانه نيز هراسى نداشتند. اين عده ابومسلم
را تمثال ذات حق مى پنداشتند.
(142) اين اوضاع ، باعث شد كه عباسيان نسبت به او احساس خطر جدى
نمايند. آنان به زودى براى از بين بردن نفوذ او به اقدامات توسل جستند: بدين
ترتيب او را با ابو جعفر، به زيارت مكه بفرستند، چه اين كه اين دستورى بود كه
وى نمى توانست از انجام آن استنكاف ورزد. لذا، او با هشت هزار تن وارد ميان
رودان شد، ولى در هر حال ابومسلم ديگر از خراسان دور شده بود. (اول رمضان 136
هجرى از خراسان عزيمت كرد). در بازگشت از زيارت خانه خدا، خلبفه سفاح ، وفات
يافت . پس از او، ابو جعفر، با لقب منصور، به خلافت دست يافت او در اين كه
ابومسلم را بايد از ميان بردارد، ترديدى نداشت .
(143) برتولد اشپولر مى نويسد: اما علت اين كه ابومسلم هم بدين
سادگى به دام افتاد اين بود كه وى معتقد بود عباسيان كه در حقيقت همه چيز خود
را به وى مديونند، لااقل به شخصيت وى احترام خواهند گذاشت اما بايد به اين
واقعيت پى مى برد كه در حكومت جديد اين گونه رعايت ها و ملاحظات معنى و مفهومى
ندارد. ذكر كشتن ابومسلم در تاريخ گزيده اين گونه آمده است : ابومسلم
شمشيرى حمايل داشت ، خليفه منصور گفت ؛ شنيدم از عمم شمشيرى قيمتى به دست تو
افتاده است بنماى ، ابومسلم شمشير بركشيد و به خليفه داد و گفت : نى ، اين
ديگرست (خليفه چون تيغ به دست گرفت ) گفت ، ياد دارى كه به من چه ها كردى ؟ در
عهد برادرم بر تو سلام كردم ، جواب ندادى ، و بعد از شيعه ى ما، سليمان بن كثير
را بى گناه بكشتى ، ابومسلم گفت : اى امير المومنين از آن حق خدمت ها ياد كن كه
من بر اين دولت ثابت كرده ام ، خليفه گفت : اين كارها قوت دولت كرد، نه شوكت و
مردى تو و اگر كار به كردار تو بودى بر پشه اى قادر نشدى دست بر دست زد، كسانى
كه در قفا ايستاده بودند، با ضربه هاى پياپى او را از پاى درآوردند.
(144) ابو جعفر پس از زمانى كه با لذت بر پيكر بى جان ابومسلم
نگاه كرد دستور داد كه او را به دجله افكندند. ابو جعفر سپس آن روز را نخستين
روز سلطنت خويش خواند و آن را در شمار سه رويداد در زندگى كه از بهترين
رويدادهاى عمر او بودند آورد.
(145) با قتل ابومسلم ، اين سردار معروف ، وى در نظر بسيارى از
ايرانيان ، به صورت اسطوره و وجودى برتر از بشر و نجات دهنده جلوه نمود. بسيارى
از گروه ها، به جاودانگى و زنده بودن ابومسلم و به رجعت دوباره او معتقد بودند.
دسته اى به نام رزاميه
(146). در مرو، امامت را پس از سفاح ، حق ابومسلم مى شمردند. شعبه اى
از ايشان كه به ابومسلميه
(147) يا بركوكيه شهرت يافتند. با بيان اين نظر كه روح خداوند در
ابومسلم حلول كرده او را تا حد و مرتبه ى خدايى رسانده و او را از فرشتگان
بالاتر مى دانستند. به هر حال ، اگر يكى از انگيزه هاى قوى قيام ايرانيان
را عليه خلفاى عباسى خونخواهى ابومسلم بدانيم ، بايد يادآور شد كه عواملى ديگر
نيز در اين خيزش ها دخيل بوده اند. از آن جمله ، به قتل رساندن ابومسلم خلال و
خاندان على ، خاندان ايرانى برامكه ، مال اندوزى خلفا، فى المثل در مورد آخر،
خليفه المستكفى ، بيش از چهار ميليون لباس و پوشيدنى گوناگون در دستگاه خود
داشت و يا در مورد خزانه هارون الرشيد، نوشته اند كه او بيش از نه ميليون
دينار ثروت اندوخته بود جز اين ها، خوش گذرانى ها و عياشى هاى خلفا، خشونت و
فشار و مصادره اموال مردم انگيزه هاى موجه اى در جنبش هاى گروهى ايجاد مى نمود.
|