كشتى نوح
پس از آن كه خداى تعالى به نوح خبرداد كه
به جز اين افراد اندك كس ديگرى به توايمان نخواهد آورد، دستور ساختن
كشتى را صادر فرمود و چنان كه از ظاهر قرآن به دست مى آيد، ساختن كشتى
تا به آن روز بى سابقه بوده است ، از اين رو به نوح فرمود:كشتى
را تحت نظر ما و به دستور ما بساز و درباره كسانى كه ستم كرده اند مرا
مخاطب مساز (و نجاتشان را از من مخواه ) كه غرق شدنى هستند.
(107)
نوح نيز طبق دستور الهى دست به كار ساختن كشتى شد و تخته ، ميخ و چوب
از اطراف تهيه مى كرد و زير نظر فرشتگان الهى ، آن ها را به هم متصل
ساخته و به سرعت كشتى را آماده مى كرد.
و همان گونه كه پيش از اين اشاره شد، آن مردم كوته فكر كه منطق درستى
نداشتند و در صدد بودند تا به هر نحو شده نوح را بيازارند، وسيله جديدى
براى آزار حضرت به دست آوردند و زبان به تمسخر شيخ الانبياء گشودند و
هركس به نحوى او را سرزنش و استهزا مى كرد.
يكى مى گفت كه اى نوح پس از پيغمبرى ، نجّار شده اى ؟ ديگرى پوزخند مى
زد و مى گفت كه در اين سرزمين خشك كه آبى وجود ندارد، كشتى با اين عرض
و طول را براى چه مى سازى ؟ نكند در بيابان خشك مى خواهى كشتى بانى كنى
؟ سومى مى گفت كه اين كشتى را در خشكى مى سازى ، پس كجا در آب مى
اندازى !
نوح در پاسخ آن ها يك جمله مى گفت و اظهار مى داشت :اگر
شما امروز ما را مسخره مى كنيد، روزى خواهد آمد كه ما نيز شما را مسخره
كنيم ، و به زودى خواهيد دانست كه عذاب خواركننده و ذلّت بار به سراغ
كدام يك از ما دو طايفه خواهد آمد
(108).
در حديث است كه چون شروع به درخت كارى كرد، كسانى كه بروى عبور مى
كردند مسخره كنان بدو مى گفتند:به درخت كارى مشغول شده اى ؟ وقتى درخت
ها بزرگ شد و آن ها را قطع و شروع به نجّارى كرد، بدو مى گفتند: نجّار
شده اى ! و همين كه به ساختن كشتى مشغول شد بدو مى خنديدند و به يك
ديگر مى گفتند: حالا ديگر در اين سرزمين بى آب به شغل كشتى بانى دست
زده و ملّاح شده است ! آن دوران هم گذشت و به تدريج كشتى ساخته و حاضر
شد.
در مقدار طول ، عرض ، ارتفاع و كيفيت آن كشتى اختلاف است . بعضى گفته
اند: طول آن 1200، عرضش 800 وارتفاعش 80 ذراع بوده است وطبق اين قول
روايتى هم از امام صادق (ع ) رسيده است ، ديگرى گفته است : طول آن 700،
عرضش 500 و ارتفاعش 80 ذراغ بوده و قول سوم آن است كه طول آن 300، و
عرض و ارتفاعش 30 ذراع بوده است ، واللّه اءعلم .
(109)
از ابن عباس نقل شده كه كشتى مزبور داراى سه طبقه بود. طبقه زيرين براى
جانوران وحشى ، طبقه وسط براى چهارپايان و طبقه بالا براى مردمى كه با
نوح بودند، و حضرت نوح هر چه خوراكى و لوازم ديگر برداشته بود، در همان
طبقه بالا جاى داد.
(110)
به هرصورت كشتى آماده شد و نوح منتظر فرمان خداوند بود. در اين وقت
دستور آمد: وقتى كه ديدى فرمان در رسييد(و نشانه
هاى عذب آمد) و (آب از) تنور جوشيدن گرفت ، از هر حيوانى يك جفت بردار
و خاندانت (به جز آن كسانى كه وعده عذاب آن ها را پيش از اين به تو خبر
داده ايم ) و هم چنين كسانى كه به توايمان آورده اند را با خود بردار و
به كشتى وارد شو، ودرباره كسانى كه ستم كرده اند با من گفت و گو مكن كه
غرق شدنى هستند.
(111)
تنور كجا بود و منظور از آن چيست ؟
چنان كه گفته شدن نشانه توفان ، جوشيدن آب از تنور بود. و تنور
در لغت به جايگاه طبخ نان گويند مطابق چند حديث و گفتارى كه از ابن
عباس و ديگران نقل شده ، تنور مزبور كه اكنون در مسجد كوفه است تنورى
بود كه در خانه نوح يا در خانه زن مؤ منى قرار داشت كه براى پخت نان از
آن استفاده مى كردند. زن نوح يا آن زن مؤ منه مشغول پخت نان بود كه
ناگاه جوشش آب را از تنور مشاهده كرد. بى درنگ جريان را به نوح گزارش
دادند. آن حضرت بيامد و مقدارى خاك رويآن ريخته و آن را مهر كرد، سپس
به كنار كشتى آمد و كسانى را كه قرار بود در كشتى سوار كند و هم چنين
حيوانات را در آن جاى داد. سپس بازگشت و خاك ها را از روى تنور به يك
سو زد و در اين وقت آب جوشيد و آسمان نيز همانند دهانه مشك شروع به
باريدن نمود و رود فرات و چشمه ها نيز طغيان كردند و آب زمين را
فراگرفت .
(112)
درباره تنور گفته هاى ديگرى نيز نقل شده مانند اينكه : گفته اند منظور
از تنور، همان ظاهر وسطح زمين است ؛ يعنى آب از سطح زمين جوشش كرد و يا
از منظور طلوع خورشيد و درخشندگى آفتاب است ، ولى همان گونه كه طبرسى و
مجلسى (ره ) و ديگران گفته اند، قول اوّل صحيح تر است .
در هر حال آب از چشمه ها به شدت جوشيد و رودها طغيان نمود و از آسمان
هم مانند دهانه مشك باران مى ريخت . طولى نكشيد كه سراسر زمين و دشت
وبيابان را آب فراگرفت .تنها نوح و خاندان و پيروانش بودند كه به كشتى
درآمدند و از غرق شدن نجات يافتند.
نوح به همراهانش گفت :در كشتى سوار شويد و به
نام خدا در وقت سوار شدن و ايستادنش تبرّك جوييد كه پروردگار من
آمرزنده و مهربان است .
(113)
آنان نيز نام خدا را برزبان جارى ساختند و همگى در كشتى جاى گرفتند.
كشتى ، آن ها را در ميان امواجى چون كوه پيش مى
برد
(114)
و آن ها كه سوار كشتى بودند، مردم گردن كش و خيره سر كافر را مى ديدند
كه چگونه در ميان امواج خروشان با مرگ دست به گريبان اند و ميان توفانِ
خشم پرودگار دست وپا مى زنند و پاسخ سركشى و پوزخنده هاى خود را مى
گيرند.
آرى خداى سبحان درباره آن ها مى گويد:ما، نوح و
همراهانش را در آن كشتى نجات داديم ، و ديگران را غرق كرديم و به راستى
كه در اين جريان عبرتى است و بيشترشان مؤ من نبودند.
(115)
و در جاى ديگر مى گويد:ما نوح و همراهانش را در
آن كشتى نجات داديم و تنها آنان را جانشين (وباقى ماندگان ) در زمين
قرار داديم و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند غرق كرديم ، پس بنگر كه
چگونه بود سرانجام بيم داده شدگان ... و به جرم خطاكارى هاى خودشان بود
كه غرق شده و داخل دوزخ شدند.
(116)
تعداد نجات يافتگان
در تعداد ايمان آورندگان و آن ها كه به كشتى سوار شدند، اختلاف
است . و پيش از اين در حديثى گذشت كه آن ها هفتادوچند نفربودند. قرآن
كريم به طور اجمال مى گويد:و جز اندكى بدو ايمان
نياوردند.
(117)
جمعى از مفسّران گفته اند: مجموع آن هايى كه به وى ايمان آوردند، هشتاد
نفر بودند و به گفته بعضى ديگرى هفتاد و هشت نفر بودند كه هفتاد و دو
نفر آن ها از مردان و زنان قوم او و شش نفر ديگر پسران و زنانشان بوده
اند. هم چنين در حديثى از امام صادق (ع ) است كه جمعا ده نفر بودند و
نيز قولى است كه هفت نفر بوده اند.
(118)
به هرحال گروه اندكى بوده اند كه سه پسر نوح ، يعنى سام ، حام و يافث -
كه نژادهاى كنونى روى زمين از نسل آن هايند- با زنانشان در ميان آن
بودند.
داستان پسر نوح
نوح پسر ديگرى به نام كنعان داشت كه جزء دشمنان او بود از پدر
كناره گرفته و به دين و آيين او ايمان نياورده بود. هنگامى كه آب از هر
سو زمين را فراگرفت و نوح و همراهانش در كشتى قرار گرفتند و آن منظره
هولناك را تماشا مى كردند، ناگاه چشم نوح به آن پسر افتاد كه مانند
مردم ديگر براى نجات خويش تلاش مى كند و مى خواهد به وسيله خود را از
غرق شدن نجات دهد.
نوح به دليل علاقه پدرى او را صدا زد و گفت :پسرجان
! بيا با ما سوار شو(وايمان آور) و از زمره كافران بيرون آى .
(119)
آن بى چاره به حدّى گرفتار غرور بود كه به جاى آن كه در آن لحظه حساس
سخن پدر را بشنود و نصيحت او را بپذيرد در جواب گفت :
هم اكنون به كوهى پناه مى برم تا مرا از خطر آب
حفظ كند.
(120)اما
نمى دانست كه اين سيل و توفان معمولى نيست ، بلكه عذاب و قهر الهى است
كه به صورت توفان درآمده و آن مردم خيره سر را در كام خود فرومى برد و
با اين وضع ، راه فرار بروى مسدود است . نوح اين مطلب را نيز به وى
تذكر داده و از روى دل سوزى گفت : امروز در
برابر فرمان و عذاب الهى پناه گاه و نگهبانى وجود ندارد و تنها كسانى
كه (به وسيله ايمان به خدا) مورد رحمت الهى قرار گيرند، اهل نجات
هستند....
(121)
شايد هنوز سخن نوح به پايان نرسيده بود كه موج برخاست و مجال ادامه سخن
را از كف او ربود و ميان آن دو جدايى افكند وپسر نوح را در كام خود
كشيد.
نوح كه قبل از آن وعده نجات خاندان خود را از خداى سبحان دريافت كرده
بود، در اين وقت روى تضرّع و نياز به درگاه پروردگار بى نياز كرد و گفت
:پروردگارا! پسر من جزء خاندان من است و وعده تو
حق است .
(122)
و تو خود وعده كردى كه من و خاندانم را نجات بخشى !
پرودگار متعال به نوح پاسخ داد:وى از خاندان تو
نيست ... و چيزى را كه بدان علم ندارى از من درخواست مكن و تو را پند
مى دهم كه از نادانان نباشى .
(123)
حضرت رضا(ع ) در تفسير اين آيه فرمود: وى پسر صلبى و نسبى نوح بود، اما
چون نافرمانى خداى عزوجل را نمود(و از آيين پدر پيروى نكرد) خداوند او
را از پدر جدا كرد و از زمره خاندان نوح بيرون برد.
(124)
يعنى در پيش گاه پرودگار متعال ، عمل و كردار افراد ميزان نزديكى و
دورى آن ها به پيغمبران بزرگوار الهى و مردمان صالح درگاه پرودگار است
و ارتباط خويشاوندى با آنان در اين باره هيچ تاءثيرى ندارد و در وقت
نزول عذاب به كار نمى آيد.
آرى در اين درگه سلمان فارسى
(125) براثر اطاعت حق و پيروى دستورهاى رسول گرامى
اسلام از زمره خاندان آن بزرگوار گشته و به افتخار
السلمان منّا اهل البيت مفتخر مى گردد،
ولى پسر نوح به جرم نافرمانى و پيروى نكردن دستورهاى پدرش از خاندان وى
جدا مى شود و خطاب انه ليس من اهلك
درباره اش به نوح نازل مى گردد.
سعدى در اين باره گويد:
پسرنوح با بدان بنشست
سگ اصحاب كهف روزى چند |
|
خاندان نبوتش گم شد
پى مردم گرفت و آدم شد |
روى هم رفته ، از سؤ ال و جوابى كه بين خداى تعالى و نوح ردّ وبدل شد،
معلوم مى شود كه نوح از كفر دونى فرزندش بى خبر بود و گرنه با اين
تضرّع وزارى نجات او را از خدا درخواست نمى كرد، زيرا وى خود از خدا
خواسته بود كه : پروردگارا ديّارى از كافران را
بر روى زمين باقى مگذار...
(126)
و با اين جمله ، نابوده همه كافران ار از خدا درخواست كرده بود و از
سوى دگير خداوند نيز او را از وساطت درباره كافران ممنوع ساخته و صريحا
بدو گفته بود:... درباره ظالمان مرا مخاطب نساز
كه غرق شدنى هستند.
(127)
و چون به كفر فرزند واقف گرديد، دانست كه عاطفه پدرى او را به شتاب
واداشته و چيزى را كه از حقيقت آن آگاه نبوده و نمى بايستى از خدا
بخواهد درخواست كرده و همين را براى خود لغزش دانست و زبان به عذرخواهى
و استغفار گشوده گفت :پروردگارا! به تو پناه مى
برم كه چيزى را از تو بخواهم كه بدان علم ندارم و اگر تو مرا نيامرزى و
مورد رحمت خويش قرار ندهى از زيان كاران خواهم بود.
(128)
و به گفته طبرسى در تفسير آيه فوق ، اين سخنان دليل بر كمال فروتنى نوح
است كه در اين جا اظهار داشته ، چون گناهى از وى سرنزده بود كه بخواهد
از آن ها به درگاه خدا استغفار كند.
آيا توفان همه زمين را
فراگرفت ؟
بعضى گفته اند: توفان نوح ، ويژه يك نقطه يا قسمتى از كره زمين
بوده كه نوح و قومش در آن سكونت داشتند و آن جا همان سرزمين عراق و
نواحى كوفه بوده است . ايشان براى اثبات اين حرف سخنانى نيز گفته اند.
اما بعيد نيست از مجموع آيات قرآن كريم ، ورواياتى كه در اين باره
رسيده به انضمام شواهد ديگر، به دست آورد كه توفان زمان نوح همگانى
بوده و همه زمين را فراگرفته است . چنان كه دعوت آن حضرت عمومى بود و
ايشان جزء پيامبرانى است كه بر تمام كره زمين مبعوث گشته و به اصطلاح
جزء پيغمبران اولوالعزم بوده است . به گفته يكى از بزرگان تفسير: اين
مطلب يعنى همگانى بودن دعوت ، بهترين شاهد و قرينه بر عموميت عذاب است
گذشته از اين كه از آيات قرآنى و روايات هم اين مطلب به دست مى آيد؛
مثلا مى بينيم در آن جا كه نوح (ع ) درباره مردم نفرين مى كند مى گويد:پروردگارا
از كافران برروى زمين ديّارى باقى مگذار.
(129)يا
خداى تعالى هنگام نزول عذاب به آن حضرت دستور مى دهد كه :
از هر حيوانى يك جفت در كشتى جاى ده و باخود
بردار.
(130)و
چنان كه پيش از اين اشاره شد، تنها نسل نوح در زمين باقى ماندند و او
را پدر دوم مردم روى زمين مى دانند و جمعيت فعلى دنيا را به نژادهاى
مختلفى تقسيم مى كنند كه همگى نسبشان به فرزندان نوح مى رسد، مثلا مردم
خاورميانه را نژاد سامى مى نامند.
در اعلام قرآن مى گويد: در لوحه هايى كه از آشور به دست آمده ، تاريخ
به دو دوره ممتاز، يكى پيش از توفان و ديگرى پس از توفان تقسيم شده است
.
(131)
هم چنين در كتاب هاى مذهبى و تاريخى يونانيان قديم ، ايرانيان و هنديان
نيز داستانى توفانى كه همه جا را فراگرفته ذكر شده است . علامه
طباطبايى نيز در تفسير سوره هود عبارت هايى كه در كتاب هاى مزبور است ،
نقل كرده و در آخر نظر برخى از دانشمندان فيزيولوژى را آورده كه گفته
اند وقتى ما قله هاى كوه ها را بررسى مى كنيم ، به فسيل هايى از
حيوانات برخورد كرده و آثارى از حيوانات به دست مى آوريم كه معمولا جز
در آب نمى توانستند زندگى كنند. ايشان همين مطلب را شاهد ديگرى بر
فراگير بودن توفان دانسته اند.
ابن اثير و ديگران نيز از نظر تاريخى توفان را عالم گير دانسته و گفتار
مجوس را كه منكر عموميّت توفان بوده اند، از نظر تاريخ مردود دانسته و
آيه فوق را گواهى بر سخن خويش گرفته اند. مسعودى نيز در تاريخ مروج
الذهب تصريح كرده كه در توفان نوح همه زمين غرق شد.
(132)
البته برخى احتمال داده اند و آيات را نيز برهمين معنا حمل كرده اند كه
چون افراد بشر در آن روز منحصر به همام مردمى بود كه نوح برآن ها مبعوث
شد و آنها نيز فقط درهمان قسمتى كه توفان نوح آن جا را فراگرفت ، سكونت
داشتند و در ساير نقاط زمين بشرى و بلكه شايد جاندارى وجود نداشت ، و
از اين رو ممكن است توفان همان قسمت ها را فراگرفته و همه مردم و
حيوانات آن روز به جز آن ها كه در كشتى بودند را نابود كرده باشد و نسل
انسان ها از فرزندان نوح و حيوان ها نيز از همان كه نوح داخل كشتى
بُرد، باقى مانده باشند. كه البتّه اثبات اين مطلب به عهده گوينده آن
است و ما سخن را به همين جا خاتمه مى دهيم ، واللّه اءعلم .
پاسخ يك سؤ ال
سؤ ال ديگر اين است : به چه دليل بچه هاى بى گناه قوم نوح با
پدران و مادران گنه كار خويش دچار توفان شدند؟
در مقام پاسخ گويى بايد به اين مطلب توجه داشت كه ميان نابودى افراد
انسان و حيوانات ديگر با عذاب الهى اين ملازمه و ارتباط وجود ندارد و
چنان نيست كه هر نابودى چه عمومى و چه خصوصى كه ميان ملت ها و نقاط
مختلف زمين اتفاق مى افتد، همه از روى عقوبت و انتقام الهى در مورد فرد
فرد ملت هاى نابود شده باشد، بلكه همه حوادث و بلاهاى عمومى ؛ مانند
زلزله ، وبا و طاعون كه گروه گروه مردمان بدكار و نيكوكار و بزرگ و
كوچك را بك جا نابود مى كند، طبق يك قانون كلى و طبيعى است كه هنگامى
كه جايى را فرا گرفت ، همه را باخود نابود مى كند اگر چه علت اساسى اين
بلاها نيز به هم خوردن نظام تكوين و اوضاع عالم است كه آن هم باز بر
اثر اعمال بد مردم و معلول گناهان است و خداى تعالى نعمت هايى را كه به
ملتى داد دگرگون نمى كند تا وقتى كه خود آن ملت موجبات دگرگونى آن را
فراهم كنند، اما وقتى نظام به هم خورد و بلا آمد به كوچك و بزرگ رحم
نمى كند و همه را از بين مى برد. بعضى هم مى گويند: چون خود اين موضوع
، يعنى آگاه شدن ستم گران از نابودى حيوانات و كودكانشان ، موجب
ناراحتى بيشتر و عذاب آنان مى شود، از اين رو وقتى عذاب ، قوم ستم كار
را فراگرفت اطفال و حيواناتشان را نيز شامل مى گردد تا شكنجه بيشترى
ببينند.
در اين جا روايتى نيز از حضرت رضا(ع ) رسيده است كه اگر از نظر سند
معتبر باشد، در خصوص قوم نوح به خوبى رفع اِشكال مى كند. صدوق (ره ) در
علل و عيون از عبدالسلام هروى روايت كرده كه گفت :به
حضرت رضا عرض كردم به چه علت خداى عزوجل در زمان نوح همه دنيا را غرق
كرد با اين كه ميان آن ها اطفال و افراد بى گناه نيز وجود داشتند؟
حضرت فرمود: اطفال در آن ها نبودند، زيرا خداى عزوجل از چهل سال پيش از
توفان ، مردان و زنان را عقيم كرد كه ديگر صاحب فرزندى نشوند و از اين
رو نسلشان منقطع گرديد و هنگامى كه غرق شدند طفلى ميان آن ها نبود و
خداى عزوجل بى گناهان را به عذاب خود نابود نكرد. و ديگران نيز كه
مستقيما تكذيب نكرده بودند به واسطه اين كه به عمل تكذيب كنندگان راضى
بودند غرق شدند.
(133)
پس از طوفان
در اين كه نوح و همراهانش چه اندازه در كشتى بودند، اختلاف نظر
است . برخى گفته اند كه هفت روز در آن بودند، سپس آب فرو نشست و كشتى
بر كوه وجودى (كوهى است در موصل ) قرار گرفت . برخى اين مدت را بيش از
يك ماه ذكر كرده اند و در حديثى است كه شش ماه در كشتى بودند. يعقوبى
هم مى گويد: از روزى كه نوح داخل كشتى شد تا وقتى كه از آن بيرون آمد،
يك سال و ده روز طول كشيد.
(134)
در قرآن كريم بدون آن كه از مدت توقف نوح در كشتى سخن به ميان آورد،
جريان فرونشستن آب و قرار گرفتن كشتى را بر كوه جودى در يك آيه كوتاه
بيان فرموده و آيه مزبور به قدرى فصيح و زيباست كه فصحاى عرب آن زمان و
دشمنان اسلام را به اعجاب واداشت و از آوردن مانند همين يك آيه ناتوان
بودند و به عجز خود اعتراف كردند.
متن آيه چنين است :
و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض
الماء و قضى الامر واستوت على الجودىّ و قيل بعدا للقوم الظّالمين
(135)؛
گفته شد كه اى زمين آب خود را فرو بر، و اى آسمان (باران را) بازگير، و
آب فرو رفت ، و فرمان انجام شد و كشتى بر (كوه ) جودى قرار گرفت و گفته
شد دورى بر گروه ستمكاران باد.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل كرده كه كفار قريش خواستند مانند قرآن
سخنى بياورند. براى اين كار چهل روز خوراك خود را نان سفيد مغز گندم ،
گوشت برّه و شراب ناب قرار دادند تا ذهنشان پاك گردد. هنگامى كه
خواستند شروه به كار كنند، اين آيه به گوششان خورد؛ ايشان به يك ديگر
گفتند: اين سخن شبيه كلام مخلوق نيست و كسى نمى تواند مانند آن بياورد.
از اين رو از كار خود دست كشيده و ماءيوسانه از هم جدا شدند.
(136)
به هر صورت نوح و همراهانش از كشتى فرود آمدند و براى آغاز زندگى روى
كره زمين ، شروع به فعاليت كردند و به ساختن خانه و قلمه زدن درختان و
تنظيم امور زندگى پرداختند.
در عمر نوح پس از توفان اختلاف است . برخى 350 سال گفته اند. يعقوبى در
تاريخ خود 360 سال و طبرى در نقلى آن را 348 سال ذكر كرده و در چند
حديث ازائمه بزرگوار ما 500 سال نقل شده است .
(137)
و پيش از اين گفته شد كه مجموع عمر آن بزرگوار را نيز در روايات بسيارى
2500 سال ذكر كرده اند و صدوق (ره ) در كتاب امالى حديث جامع و جالبى
در اين باره نقل كرده كه ترجمه آن چنين است : وى به سندش از امام صادق
(ع ) روايت كرده كه فرمود:
نوح پيغمبر 2500 سال زندگى كرد كه 850 سال آن قبل از بعثت و نبوت و 950
سال ديگر پس از بعثت بود كه مردم را به خداپرستى دعوت مى كرد. سپس 200
سال سرگرم ساختن كشتى شد و 500 سال نيز پس از فرود آمدن كشتى زنده بود
كه شهرها را بنا كرد و فرزندانش را در بلاد سكونت داد.
آن گاه هنگامى كه در آفتاب نشسته بود، ملك الموت نزد وى آمد و سلام
كرد. نوح جوابش را داد وبدو گفت : حاجتت چيست ؟ (و به چه منظورى آمده
اى ؟) ملك الموت پاسخ داد: آمده ام تا جانت را بگيرم ! نوح پرسيد: اين
مقدار مهلتم مى دهى كه از آفتاب به سايه بروم ! گفت : آرى نوح برخاست و
به سايه آمد و روبه وى كرده گفت : اى ملك الموت ! آن چه در دنيا بر من
گذشت (و اين عمرطولانى ) همانند اين بود كه از آفتاب به سايه آمدم ،
اكنون ماءموريت خود را انجام ده . و عزرائيل جان آن حضرت را گرفت .
(138)
مسعودى در حديثى نقل كرده كه آن حضرت 2800 سال زندگى كرد و وقتى ملك
الموت براى قبض روح وى آمد، نوح در آفتاب نشسته بود. ملك الموت سلام
كرد و عرض كرد: خداى عزوجل مرا براى قبض روح شما فرستاده است . حضرت
نوح فرمود: به من مهلت ده تا به آن جا بروم . و به زير سايه درختى
اشاره كرده بدان جا آمد و دراز كشيد و به ملك الموت فرمود: ماءموريت
خود را انجام ده . عزرائيل پيش آمده گفت : اى كسى كه ميان فرزندان آدم
عمرت از همه آن ها طولانى تر بوده ، دنيا را چگونه يافتى ؟ نوح گفت :
چيزى به ياد ندارم جز همين كه از آفتاب به سايه آمدم .
(139)
ابن اثير گفته است : هنگامى كه مرگ نوح در رسيد، بدوگفتند: دنيا را
چگونه ديدى ؟ گفت : مانند خانه اى كه دو در داشت از يك در وارد شدم و
از در ديگر بيرون رفتم .
(140)
گفت وگوى نوح (ع ) با
شيطان
صدوق (ع ) در حديثى از امام باقر(ع ) روايت كرده كه فرمود: پس
از اين كه نوح نفرين كرد و قوم او غرق شدند، شيطان نزد او آمد و گفت :
اى نوح تو حقّى بر من دارى كه مى خواهم جبران كنم . نوح فرمود: چقدر
براى من ناراحت كننده است كه من به گردن تو حقّى پيدا كرده باشم .
اكنون بگو آن حق چيست ؟ شيطان گفت : آرى تو نفرين كردى و خدا اين مردم
را غرق كرد و كسى به جاى نماند كه من او را بفريبم و از راه راست بيرون
برم . اينك تا آمدن قرن ديگر و نسل آينده من آسوده هستم . نوح گفت :
اكنون چگونه مى خواهى جبران كنى ؟ شيطان گفت براى تلافى اين حقى كه به
گردن تو دارم ، چند جمله به تو مى گويم : در سه جا به ياد من باش (و
مرا از خاطر مبر) كه من در اين سه جا از هر جاى ديگر به آدمى نزديك ترم
: اوّل در جايى كه خشم مى كنى ، دوم در وقتى كه ميان دو نفر قضاوت مى
كنى وسوم هنگامى كه با زن بيگانه اى خلوت مى كنى و كس ديگرى با شما
نيست .
(141)
در حديث ديگرى آمده است كه شيطان نزد نوح آمد و گفت : تو حق بزرگى به
گردن من دارى و من به تلافى آن آمده ام تا براى تو خيرخواهى كنم .
مطمئن باش كه در گفتارم (دروغ نخواهم گفت و) خيانت نمى كنم . نوح از
سخن وى ناراحت شد و خوش نداشت با او تكلم كند. خداى سبحان به او وحى
فرمود: با او سخن بگو و از او سؤ ال كن كه من حق را بر زبانش جارى
خواهم كرد.
در اين وقت نوح فرمود: سخن بگو! شيطان گفت : هرگاه فرزند آدم بخيل ،
حريص ، حسود باشدو يا در كارها عجله كند، به زودى به چنگ ما مى افتد و
مانند موم در دست ما باشد و اگر همه اين صفات در وى جمع شود، ما نامش
را شيطان مريد
(142)مى
گذاريم . نوح پرسيد: اكنون بگو كه حق بزرگى كه به گردن تو پيدا كرده ام
چيست ؟ گفت : تو نفرين كردى و به فاصله كمى همه را به دوزخ افكندى و
مرا آسوده ساختى ، و اگر نفرين تو نبود، روزگار زيادى من سرگرم آن ها
مى بودم .
(143)
در حديث ديگرى از ابن عباس نقل است كه نصيحت شيطان به نوح اين بود كه
گفت : مبادا تكبر بورزى كه همان سبب شد من به آدم سجده نكنم و رانده
درگاه الهى گردم . مبادا حرص بورزى كه همه بهشت بر آدم مباح گرديد و
تنها از يك درخت ممنوع گرديد و حرص واداراش كرد از آن بخورد. مبادا حسد
بورزى كه همان سبب شد تا فرزند آدم برادرش را به قتل رساند. نوح بدوگفت
: اكنون بگو در چه وقت نيرو و قدرت تو بر فرزند آدم بيش از اوقات ديگر
است ؟ گفت : هنگام غضب .
(144)
قبر نوح (ع ) و اوصياى پس
از وى
چنان كه پيش از اين اشاره شد، مطابق
اخبار و تواريخ ، قبرنوح در نجف و در كنار قبر اميرمؤ منان (ع ) قرار
دارد و اين جمله در زيارت نامه آن حضرت است كه زيارت كننده مى خواند:السلام
عليك و على ضجيعيك آدم و نوح .
پس از نوح به فرمان الهى فرزندش سام وصى
او گرديد و به نگهبانى آثار انبيا و وصيت پدر نايل آمد و جمعى او را از
پيمبران مرسل مى دانند. وى در زمان خود با مخالفت برادارنش
حام و يافث
و فرزندان قابيل و عوج بن عناق و ديگران مواجه شد و سرانجام چنان كه
گفته اند، پس از 600 سال ، دار فانى را وداع گفت و فرزندش
ارفخشد را وصى خود گردانيد و آثار انبيا
را به وى منتقل كرد.
عموم مورخان ارفخشد را ابوالانبيا ناميده اند و گفته اند كه نسب
پيمبران پس از نوح به وى منتهى مى شود. گويند ارفخشد براى نگهبانى
ميراث پيمبران و دعوت مردم به پاكى ، فضيلت و تبليغ آيين الهى پدران
خويش ، رنج فراوانى بد و آزار بسيارى ديد تا اين كه در سن 460 سالگى از
دنيا برفت و فرزندش شالخ را وصى خود
گردانيد. اينان گويند كه شالخ پدر حضرت هود است كه خداوند نامش را در
قرآن ذكر فرموده و يكى از سوره هاى قرآنى هم به نام پيغمبر بزرگ ناميده
شده است .
شالخ به گفته يعقوبى و برخى ديگر به مدت 430 سال در اين جهان زنده بود
و مردم را به اطاعت پروردگار دعوت مى كرد و از نافرمانى خدا برحذر مى
داشت و عذاب هاى گناه كاران را به ياد آن ها مى آورد. پس از وى فرزندش
هود كه نامش را عابر نيز ذكر كرده اند،
به تبليغ الهى وحفظ آثار پيغمبران قبلى قيام نمود!
(145)
6 : هود(ع )
حضرت هود(ع ) از پيغمبران بزرگوارى است كه گذشته از ملكات عالى
نفسانى و اخلاق پسنديده انسانى كه در وجود او بود، از نظر فضايل ، نسب
، زيبايى صورت و آراستگى اندام نيز ميان مردم زمان خود ممتاز بود و
خداى بزرگ كمالات ظاهرى و معنوى را يك جا در او جمع كرده بود.
از سخنانى كه ميان آن حضرت و قوم بت پرست و سركش وى ردّوبدل شده و
خداوند در قرآن كريم نقل فرموده ، مى توان فهميد كه تا چه حدّ براى
ارشاد مردم گمراه ، بردبارى به خرج داد و چه اندازه در برابر نادانى
مردم ، صبر و شكيبايى كرد كه نظير آن جز ميان پيغمبران الهى ديده نمى
شود.
پس از اين كه چهل سال از عمر هود گذشت ، از جانب خداى تعالى ماءمور شد
تا قوم خود را به پرستش خداى يكتا دعوت و اخلاق پست و عادت هاى ناپسندى
را كه گريبان گيرشان شده بود به آنان گوشزد فرمايد و از عذاب سخت الهى
بيمشان دهد.
قوم هود كه طبق گفته بعضى سيزده قبيله بودند(و نسبشان به عادبن عوص بن
ارم بن سام بن نوح مى رسيد و به همين سبب به قوم عاد موسوم شده بودند)
مردمى ثروتمند، قوى هيكل با عمرهاى طولانى بودند.
سرزمين آن ها احقاف و در جنوب غربى جزيرة
العرب بين يمن و حضرموت يا يمن و مهرة واقع بود. احقاف سرزمينى حاصل
خيزز، سرسبز و پرآب بود كه در آن زمان در سرزمين هاى مجاور نظير نداشت
. قواى بدنى آن ها به حدّى بود كه مى نويسند قطعه هاى بزرگ سنگ را از
كوه مى كندند و به صورت ستون و پايه در زمين كارگذارده و روى آن
ساختمان بنا مى كردند. بلندى قامت آن ها را در روايات به درخت خرما
تشبيه كرده اند و عمر معمولى آنان را بين 400 و500 سال نوشته اند.
همين ثروت بسيار و عمرهاى طولانى و نيروهاى زياد، بيشتر آن ها را به
غفلت و بى خبرى و ظلم و طغيان كشانده بود. تا آن جا كه به نقل قرآن
كريم ، كسى را نيرومندتر از خود نمى شناختند...
و مى گفتند كيست كه از ما نيرومندتر باشد آيا نمى ديدند آن خدايى كه آن
ها را آفريد نيرومندتر از آن ها بود.
(146)
فاصله طبقاتى ميان آن ها زياد بود. هركس قدرت و نيروى بيشترى داشت به
زيردستان خود ستم مى كرد و براى جمع كردن اموال بيشتر، به بى چارگان
زور مى گفت و به جاى آن كه در برابر آن همه نعمت هاى وافر و نيروى
بسيارى كه خداى تعالى به آن ها عنايت كرده بود، به سپاس گزارى و شكر وى
اقدام كنند تا موجب رست گارى آن ها گردد، به سركشى خود در زمين افزوده
و راه گردن كشى پيش گرفتند.
كم كم گناه بزرگ ديگرى ميان آن ها پيدا شد و روى سابقه اى كه از بت
پرستان پيش در خاطر داشتند، به ساختن پرستش بت ها و پرستش ان ها دست
زده و به بزرگ ترين كج روى بشرى گرايش پيدا كردند.
در اين وقت خداى تعالى اراده فرمود تا هود را كه از شهر و ديار خودشان
وبه آداب و رسوم و اوضاعشان آشناتر از ديگران بود، براى هدايت آن ها
بفرستد.
هود پيغمبر، مانند ساير انبياى الهى رسالت خود را بادعوت به پرستش خداى
يكتا و دست كشيدن از پرستش بت ها شروع كرد و به ايشان فرمود:اى
مردم ! خداى يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد؛ چرا تقوا پيشه
نمى كنيد؟ و به دنبال اين دعوت آسمانى و جان بخش اين نكته را
نيز همانند ساير پيغمبران تذكر مى داد كه من از
شما اجر و مزدى (براى تبليغ رسالت خويش ) نمى خواهم كه مزد من تنها با
آن خدايى است كه مرا آفريده است ؛ چرا نمى انديشيد تا بدانيد كه
من به منظور اندوختن ثروت يا كسب رياست برشما، دست به كار تبليغ نشده
ام و فقط از روى خيرخواهى وانجام وظيفه است كه شما را از بت پرستى نهى
و به خداشناسى دعوت مى كنم . من رسالت هاى
پروردگار خويش را به شما ابلاغ كرده و خيرخواه امينى براى شما هستم
.
اى مردم ! از خدا بترسيد و (حرف مرا بشنويد) از
من پيروى كنيد. از آن خدايى بترسيد كه به آن چه مى دانيد، نيرو و
كمكتان داده ، به وسيله چهارپايان و پسرانتان كمكتان كرده و به باغ ها
و چشمه سارها و به راستى كه من از عذاب آن روز بزرگ بر شما ترسانم
.
(147)
اما آن مردم خيره سر به جاى اطاعت از سخنان خيرخواهانه هود در پاسخ او
گفتند:برما يكسان است چه ما را پنددهى و چه
پندمان ندهى ، كه اين كار (بت پرستى ) رفتار گذشتگان ماست
(148) و ما دست بردار نيستيم .
آزارى كه هود از مردم كشيد
مى گويند نخستين بارى كه هود در جمع آن مردم بت پرست آمد و آن
ها را به خداى يگانه دعوت كرد، بدو گفتند: اى هود تو نزد ما مورد وثوق
و شخص امينى هستى !
هود گفت : من پيغمبر خدا هستم كه نزد شما آمده و مى گويم كه دست از
پرستش بت ها بردارى . وقتى اين سخن را شنيدند، برخواسته و بدو حمله
كردند و او را به حدّى كتك زدند كه يك شبانه روز بى هوش روى زمين
افتاد. چون به هوش آمد گفت : پروردگارا! من ماءموريت خود را انجام دادم
و رفتار مردم را نيز مشاهده كردى . در اين قوت جبرئيل برآن حضرت نازل
شد و عرض كرد: اى هود! خداى تعالى به تو دستور مى دهد كه به كار خود
ادامه دهى و از دعوت مردم خسته نشوى . خدا وعده فرموده ترس و وحشتى از
تو در دل آن ها بيفكند كه ديگر قادر به آزار و كتك زدن تو نباشند.
هود برخاست و براى بار دوم نزد آن ها آمد و گفت : شما در زمين سركشى
كرده و فساد را از حدّ گذرانده ايد. قوم او كه ديدند دوباره هود به
سروقت آن ها آمده گفتند: اى هود! از اين حرف ها دست بردار كه اگر اين
بار به تو حمله كنيم چنان تو را مى زنيم كه بار اوّل را از ياد ببرى !
هود گفت : از اين سخن ها دست برداريد. به سوى خدا بازگرديد و به درگاه
او توبه كنيد. مردم در صدد آزار وى برآمدند و چون از او وحشت داشتند،
همگى به صورت دسته جمعى براى آزار او پيش آمدند، ولى هود فريادى بر
سرآن ها زد كه همه شان فرار كردند.
هود به آن ها گفت : اى مردم ! به راستى كه شما كفر و ناسپاسى را مانند
قوم نوح از حدّ گذرانده ايد و سزاوار هستيد تا همان طور كه نوح درباره
قوم خود نفرين كرد، من هم شما را نفرين كنم . گفتند: اى هود! خدايان
قوم نوح ناتوان بودند، ولى خدايان ما نيرومند هستند و خود ما نيز
مردمان قوى پنجه هستيم . تو ما را با قوم نوح يكسان مپندار.
از جمله سخنان ناهنجارى كه به هود مى گفتند، آن بود كه به او مى گفتند:
ما تو را آدمى سفيه و نادان مى بينيم و گمان داريم كه دروغ گو هستى .
هود گفت : اى قوم ! من سفيه نيستم ، بلكه
فرستاده پروردگار جهانيانم .
(149)
اى مردم ! از پروردگار خود آمرزش بخواهيد و سپس
به درگاهش توبه آريد تا باران فراوان بر شما ببارد و نيرويى بر نيروى
كنونى كه داريد بيفزايد(و نيرومندتر شويد) و به حال كفر و نافرمانى از
دعوت من رونگردانيد.
(150)
از جمله اعمال قوم عاد
از آيات قرآن كريم و سرزنش هود(ع ) مشخص مى شود كه قوم عاد چه
كارهايى مى كردند. از جمله اين كه در جاهاى بلند و قلّه هاى كوه ،
ساختمان هايى بنا مى كردند بدون اين كه احتياجى به آن ها داشته باشند و
گويا فقط به خاطر فخرفروشى بر ديگران يا تفريح كردن آن ها را مى
ساختند. از اين رو هود در مقام سرزنش مى گويد:آيا
در هر جاى بلندى (كه مى رسيد) به بيهود سرى (و روى سرگريم و هوس رانى )
ساختمانى براى نشانه بنا مى كنيد.
(151)
و در تفسير مجمع البيان آمده است : قوم عاد برج هاى بلندى براى كبوتران
مى ساختند كبوتران را براى بازى در آن جا نگهدارى مى كردند و هود آن ها
را از اين كار سرزنش مى نمود.
(152)
از جمله اين كه گويا ايشان اصلا به فكر مرگ نبودند و قلعه هاى بسيار
محكم و بناهاى مرتفع مى ساختند. هود به آن ها مى گفت :و
شما خانه هاى محكم مى سازيد مثل آن كه مى خواهيد جاويدان در آن باشيد.
اگر به فكر مرگ و سرانجام زندگى بوديد، كجا چنين عمارت هاى محكمى بنا
مى كرديد.
ديگر آن كه شما چون دست به سوى كسى بگشاييد
مانند جباران از حدّ مى گذارنيد.
(153)
يعنى وقتى مى خواهيد كسى را در برابر خطايى كه از وى سرزده ، تنبيه
كنيد تا سرحدّ كشتن او را مورد آزار قرار مى دهيد و مانند سركشان و
جبّاران از حدّ مى گذارنيد و خلاصه آن كه شما در هردو طرف ، شهوت و غضب
را از حدّ گذارنده و زياده روى مى كنيد و از مرز بندگى پا فراتر مى
نهيد.
به دنبال آن ، نعمت هاى خدا برايشان برمى شمرد تا با يادآورى آن نعمت
ها، از اعمال خود دست بردارند و به ياد خدا و روز جزا افتند، اما
اندرزهاى دل نشين آن حضرت ، برآن دل هاى سخت تر از سنگ اثر نمى كرد و
در مقام تكذيب آن حضرت برآمده و مى گفتند:ما
عذاب نخواهيم شد و پند دادن و ندادن تو براى ما يك سان است .
خداى تعالى نيز به دنبال تكذيب آن مردم و نپذيرفتن پندهاى سودمند هود
مى فرمايد:هود را تكذيب كردند و دروغ
گويش شمردند. ما هم نابودشان كرديم ، و در اين
موضوع عبرتى است و بيشترشان مؤ من نبودند.
(154)