خلقت حوّا
بدين ترتيب آدم ابوالبشر آفريده شد و مسجود فرشتگان گرديد و به
اين مقام بزرگ نايل آمد كه شايسته منصب خليفة اللهى حق شود، اما نيروها
و غرايزى كه از روى حكمت الهى در وجودش نهفته بود براى ادامه زندگى ،
نيازمندى هاى ديگرى برايش به وجود آورد، از طرفى هدف از اين خلقتِ با
ارزش و امتيازهايى كه بدو داده شد، تنها شخص آدم و آن يك فرد به خصوص
نبود، بلكه خدا مى خواست تا از او نسل هاى ديگر و انسان هاى بيشترى به
وجود آورد و ارزش واقعى و گوهر اصلى اين نوع خلقت را ميان افراد
باتقوا و بندگان با اخلاص خود به فرشتگان بنماياند. به همين جهت ، به
خلقت فرد ديگرى از اين نوع احتياج بود تا زوج وى گردد و نسل آدم از آن
دو در جهان پديد آيد.
و از سوى ديگر آدم از تنهايى رنج مى برد و مونسى مى خواست تا موجب
آرامش دل و آسايش جان او شود و از تنهايى برهد. به همين دليل بود كه
خداى تعالى حوّا را از زيادىِ گِلى كه
آدم را از آن خلق كرده بود، آفريد و جان و روح در كالبدش دميد و همانند
آدم خلقتش را كامل گردانيد.
و در روايتى است كه خداوند حوّا را از بدنِ خود آدم آفريد، و چون مردان
از آب و گِل خلق شده اند، همّت و هدفشان رسيدن به همان آب و گِل (و
ازدياد آن ) است ، و زنان چون از مردان آفريده شده اند، همّت و هدفشان
مردانند(يعنى تا جاى ممكن ، بايد آن ها را از معاشرت با مردان حفظ
كرد).
(22)
به هر صورت حوّا خلق شد و با خلقت وى ، آدم ابوالبشر در دل خود احساس
آرامش كرد و از وحشت تنهايى رهايى يافت ، اما آن دو احتياج به خوراك ،
پوشاك و مسكن داشتند. خداى تعالى براى برطرف كردن اين نيازمندى ها و
فراهم ساختن انواع نعمت ها، آندو را در بهشت سكونت داد، و بدين منظور
خطاب زير را صادر فرمود:
يا آدم اسكن انت و زوجك و كلا منها رغدا حيث
شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين
(23)؛
اى آدم تو و همسرت در بهشت مسكن گزينيد و از خوراكى هاى آن (وهرجاى آن
) خواستيد به فراوانى و خوشى بخوريد، ولى به اين يك درخت نزديك نشويد
كه از ستم گران خواهيد شد.
هم چنين خداوند به آن دو گوش زد كرد كه كينه اى را كه ابليس از شما در
دل دارد فراموش نكنيد و از دشمنى او غافل نشويد و به هوش باشيد كه
شيطان شما از بهشت بيرون نكند.
فقلنا يا آدم هذا عدوّ لك و لزوجك فلا يخرجنّكما
من الجنّة فتشقى
پس گفتيم : اى آدم ! اين (ابليس ) دشمن تو و (دشمن ) همسر توست ؛ مبادا
شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت خواهى افتاد.
آدم و حوّا در بهشت
آدم و حوّا به دنبال اين فرمان با دستورى كه از طرف پروردگار
صادر شد در بهشت مسكن گرفتند و از انواع نعمت ها و لذايذ بهشتى بهره
مند شدند و بدون هيچ رنج و زحمتى روزگار خود را به سر مى بردند، نه به
فكر گرسنگى بودند و نه از برهنه ماندن ترس داشتند، نه تشنه مى شدند و
نه از سرما و گرما واهمه داشتند، زيرا خدا به آدم فرموده بود:تو
را در بهشت اين نعمت هست كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه ، نه تشنه
خواهى شد و نه آفتاب زده
(24).
شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از آدم مى
دانست ، چنان كه گفتيم كينه او را به سختى در دل گرفته بود و درصدد بود
تا به هر ترتيبى موجبات گمراهى آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتّى به
خدا سوگند ياد كرده بود كه به هر نحو و از هر سويى كه بتواند آدميان را
گمراه نموده و مانند خودبدبخت و جهنّمى خواهد كرد، در چنين موقعيتّى
چگونه مى تواند آسوده بنشيند و آدم را در آن لذّت هاى بى پايان مادى و
معنوى غوطه ور ببيند و نصيب وى فقط حسرت و پشيمانى باشد، و شايد اگر
انتقام هم در سر او نبود، همان حسد و تكبّرى كه داشت او را آسوده نمى
گذاشت و در صدد از بين بردن نعمت هاى بى حدّ الهى از آدم و حوّا برمى
آمد. مگر نه اين كه او سبب تكبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از
او دانست حاضر نشد در برابرش سجده كند و از فرمان پروردگار خود سرپيچى
كرد و آن همه عبادت ها و زحمات چندهزار ساله خود را تباه ساخت ، و به
سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را مورد لعنت و
رانده شده درگاه خداى خويش گردانيد.
حالا چه نقشه هايى براى فريب آدم و حوّا طرح كرد؟ و در چه لباس هايى
درآمد؟ و به چه ترتيبى به بهشت راه پيدا كرد و خود را به آدم و حوّا
رسانيد؟ و يا از خارج بهشت با آن ها سخن گفت و آن دو را وسوسه كرد و با
همان وسوسه ها سبب اخراج آن دو از بهشت گرديد... درست معلوم نيست .
در قرآن كريم و احاديث معتبر صريحا چيزى در اين باره نرسيده است . در
بعضى روايات غيرمتعبر آمده است كه در كالبد طاووس يا مار درآمد و وارد
بهشت شد،
(25)كه
بر فرض صحّت ، بعيد نيست كنايه از فريبا بودن ، زيبايى لباسى بوده كه
با آن جامه نزد آدم و حوّا در آمد و بدين وسيله آن دو را فريب داد.
امّا طريقه فريب و راهى را كه بدين منظور انتخاب كرد و سخنانى كه به
آدم و حوّا گفت ، در قرآن و احاديث به تفصيل نقل شده است . و چنين
استفاده مى شود كه گويا شيطان در فكر بوده تا نقطه ضعفى در انسان پيدا
كند و از آن راه پيش آيد از طرز پيشنهادى كه در مورد خوردن ميوه آن
درخت به آدم و حوّا يا به آدم تنها نمود، مى توان حدس زد كه از كدام يك
از غرايز انسانى استفاده كرد.
شيطان براى پيش بردِ اين هدف ،به صورت خيرخواهى دل سوزدرآمده و به آدم
گفت :مى خواهى تاتورابه درخت ابديّت و ملك
جاودانى راهنمايى كنم ؟
(26)
ياهر دوى آن هارا مخاطب ساخته چنين گفت :پروردگارتان
از نزديك شدن به اين درخت نهيتان نكرد مكر ازبيم آن كه دوفرشته مجرّد
شويد يازندگى جاودانه يابيد
(27)
اگرازاين درخت بخوريد به صورت فرشتگان درآمده و براى هميشه در بهشت
جاويدان مى مانيد،و به دنبال اين گفتار و براى اين كه سخنش در دل آن دو
كارگر افتد و وسوسه ا اثر كند، به دروغ سوگندى هم براى ايشان ياد كرد
كه من در اين گفتار نظرى جز خيرخواهى و دل سوزى شما ندارم .
در حديث ديگرى آمده است كه ابتدا نزد حضرت آدم آمد و هرچه خواست آدم را
فريب دهد، وسوسه اش كارگر نشد از اين رو به سراغ حوّا رفت و او را با
سخنان فريبنده اى كه گفت با خود همراه كرد و با هم نزد آدم آمدند و از
طريق حوّا او را فريب داد.
(28)
از اين رو در روايات آمده است كه زنان دام شيطان
اند
(29)
و هرگاه شيطان دستش از همه جا كوتاه شود به سراغ آن ها مى رود.
در حديث است كه چون آدم به زمين هبوط كرد، جبرئيل نزد وى آمد و پرسيد:اى
آدم مگر خدا تو را به دست قدرت خويش نيافريد و از روح خويش در تو ندميد
و فرشتگان را به سجده بر تو ماءمور نكرد؟ پس چرا با اين فضيلت و مقامى
كه به تو داد نافرمانيش كردى ؟ در پاسخ گفت :اى
جبرئيل شيطان براى من قسم خورد كه خيرخواه من است و آن سخن را از روى
دل سوزى مى گويد و من باور نمى كردم كه كسى بتواند به خدا قسم دروغ
بخورد
(30)
در حديث ديگرى است كه رسول خدا(ص ) در شب معراج ، شاهد مناظره موس و
آدم (ع ) بود. موسى گفت :اى آدم تو نبودى كه
خداوند به دست قدرت خويش تو را آفريد و از روح خود در تو دميد، فرشتگان
را به سجده ات ماءمور و بهشتش را برتو مباح كرد، در جوار رحمت خود جايت
داد و رو در رو با تو سخن گفت ؟ آن گاه تو را از يك درخت نهى كرد، ولى
تو نتوانستى خوددارى كنى تا سبب هبوط خود به زمين گشتى و خود را نگاه
نداشته و فريب ابليس را خوردى و بدين وسيله ما را از بهشت بيرون آوردى
؟.
آدم گفت :فرزندم با پدر خود در اين مورد به
آرامى سخن گوى كه دشمن از راه فريب و خُدعه پيش آمد و براى من قسم
خوردم كه در گفتارش خيرخواه و دل سوز است ، نزد من آمد و گفت :اى آدم
من براى تو غمگينم !گفتم :چرا؟ گفت :براى آن كه من با تو ماءنوس گشته و
از نزديك بودن با تو بهره مندم ، اما مى دانم كه تو از اين جا مى روى و
وضع ناخوشايندى پيدا مى كنى ! گفتم :چاره چيست ؟ گفت :چاره به دست توست
. مى خواهى تو را به آن درختى كه سبب جاويدان ماندن و فرمان روايى بى
زوال مى گردد راهنمايى كنم . تو با همسرت از آن بخوريد تا هميشه با من
در بهشت باشيد؟ و به دنبال آن قسم دروغ خورد كه اين سخن را از روى
خيرخواهى مى گويد. اى موسى ، من گمان نمى كردم كه كسى بتواند قسم دروغ
به خدا بخورد....
(31)
به هر صورت آدم را وادار كرد كه به آن درخت نزديك شود و يا بدان دست
زند. و در اين كه آيا آدم با اين عمل ، خلافى انجام داد يا اصلا خلافى
نبود و بهتر آن بود كه آن كار ار نمى كرد، و اين كه خداوند از خوردن آن
نهى فرمود، براى تذكر و ارشاد به اين حقيقت بود كه اگر بدان دست زند،
از نعمت هاى بهشتى محروم مى گردد و چنان كه خدا فرمود:از
ستمكاران گردند يا به بدبختى گرايند
و به اصطلاح نهى ارشادى بود بحثى است و ظاهر همين است كه مرتكب خلاف و
گناهى نشد و بهتر بود كه انجام ندهد. در هر حال همين عمل سبب شد تا از
مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كه انجام ندهد. در هر حال همين عمل
سببب شد تا از نعمت هاى بهشتى و سكونت در آن محروم گردد و به دنبال آن
، خطاب شد:
اهبطا منها جمعيا بعضكم عدو فامّا ياتينّكم منّى
هدى فمن اتّبع هداى فلا يضلّ و لايشقى ، و من اعرض عن ذكرى فانّ له
معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى
(32)؛
همگى فرود آييد كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگر هستيد و اگر هدايتى از
من به سوى شما آمد، هر كه پيروى هدايت من كند نه گمراه شود و نه تيره
بخت ، هر كه از ياد من روى بگرداند وى را روزگارى سخت خواهد بود و روز
قيامت او را كور محشور مى كنيم .
و در اين كه آن بهشت در كجا بود، در زمين بود يا در آسمان ؟ و اساسا
همان بهشت موعود بوده يا غير آن ؟ و آن درختى كه از خوردن آن نهى شده
بودند درخت مادّى بود يا معنوى ؟ درست معلوم نيست ؟
برخى گفته اند:آن بهشت در هر كجا كه بود بهشت موعود نبود، به دليل آن
كه اگر بهشت موعود و جنّة الخلد بود، شيطان در آن راه نداشت ، و هم
چنين تكليف به خوردن و نخوردن آن جا نيست و هر كه در آن جاى گرفت ،
ديگر بيرون نخواهد رفت . در مقابل اينان ، دسته اى هم معتقدند كه همان
بهشت موعود بود، زيرا هر كجا نامى از بهشت آمده ، منظور همان بهشت است
و اين كه گفته اند هر كه در آن جا درآيد بيرون نخواهد رفت ، مربوط به
زمان پس از حساب و قيامت است كه اهل ثواب داخل آن مى شوند نه پيش از آن
.
درباره آن درخت نيز اختلاف نظر فراوان است . برخى آن را خوشه گندم و
برخى درخت انگور يا انجير ذكر كرده اند. شيخ طوسى (ره ) در كتاب تبيان
آن را درخت كافور نوشته وجمعى هم درخت عناب گفته اند. در بعضى روايات
نيز آن را درخت حسد يا شجره علم دانسته اند، واللّه اعلم .
(33)
به هرحال هرچه بود، سبب زوال نعمت هاى بهشتى از آن دو گرديد و آنان را
از جاى امن و آسودگى ، به اين جهان پر از بلا و گرفتارى در آورد. شيطان
نيز بدين وسيله توانست بزرگ ترين ضربه انتقامى خود را به آدم زده و
عداوت خود را با آن دو به ظهور برساند. خداى تعالى نيز در يكى از
جاهايى كه داستان آدم را نقل كرده و پس از بيان آن داستان اين هشدار و
تذكر را به فرزندان آدم نيز مى دهد:
يا بنى آدم لا يفتننّكم الشّيطان كما اخرج
ابويكم من الجنّة
(34)؛
اى فرزندان آدم !شيطان شما رانفريبد،آن گونه كه پدرو مادر شما رااز
بهشت بيرون كرد.
بارى آدم و حوّا به زمين هبوط كردند و چنان كه طبرى و ديگران گفته اند،
آدم (ع ) در كوه سرانديب قرار گرفت و
حوّا در جدّه . و سپس حضرت آمدم به دنبال
حوّا آمد تا او را در سرزمين مكه ديدار كرد، و زندگى خود را شروع
كردند.
توبه آدم و حوّا
چيزى كه نگذشت كه آدم و حوّا از كرده خود به سختى پشيمان شدند و
براى مخالفت دستور پروردگار متعال و محروميت از نعمت هاى بهشتى حسرت ها
خوردند، به ويژه هنگامى كه در زمين مسكن گزيده و با مشكلات اين جهان
مواجه شدند. خدا مى داند چند سال به منظور توبه و هم چنين در فراق بهشت
گريستند و چه تاسف ها خورد تا آن گاه كه خداوند آن دو را مخاطب ساخت و
فرمود:مگر من شما را از اين درخت نهى نكرده و به
شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكارى براى شماست ؟.
آن دو در جواب به تقصير خود اعتراف كردند و در مقام توبه برآمدند و
گفتند:پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر
تو ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى ، حتما از زيان كاران خواهيم بود
(35).
اما كار از كار گذشته و دستور هبوط به زمين صادر شده بود. آدم و حوّا
نيز در زمين مسكن گزيده بودند و تاءسف و حسرتاها نتوانست آن ها را به
جاى اوّل بازگرداند. ولى خداى تعالى از روى رحمت ، در ديگرى براى وصول
به سعادت به روى آن دو گشود و وسيله ديگرى براى جلب توجّه خود به آن ها
ياد داد و آن توبه و استغفار به درگاه حق تعالى بود و شايد به گفته
بعضى از دانشمندان ، جبران گناه از راه توبه ، جزء همان علومى بود كه
خداوند در داستان تعليم اسماء به او ياد داده بود.
از آن جا كه داستان هاى قرآن جنبه آموزندگى دارد، ظاهرا خداى سبحان مى
خواهد ضمن اين قسمت از داستان آدم ابوالبشر اين نكته را هم به فرزندان
او ياد دهد كه در هر حال انسان نبايد ماءيوس باشد و هر زمان دچار گناه
و نافرمانى حق گرديد، بايد از راه توبه و استغفار به درگاه حق تعالى
درصدد جبران آن برآيد و مانند ساير واجبات توبه را برخود واجب بداند،
چنان كه علما به وجوب آن فتوا داده اند.
قرآن كريم در اين جا- با مختصر توضيحى كه ما مى دهيم - اين گونه بيان
مى فرمايد:حضرت آدم از پروردگار خود كلماتى را
فراگرفت و با ذكر و يادآورى آن ها به درگاه خدا توبه كرد و خدا توبه اش
را پذيرفت ...
(36)
و درباره آن كلمات نيز روايات مختلف است . در بسيارى از روايات شيعه و
سنى است كه آن كلمات اين بود:
لااله الا انت ، سبحانك الهم و بحمدك ، عملت
سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى و انت خير الغافرين ، لا ابه الا انت سبحانك
اللهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فارحمنى ، و انت خير الغافرين ،
لااله الا انت سبحانك اللّهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فارحمنى و
انت خير الراحمين ، لااله الا انت سبحانك الّلهم و بحمدك عملت سوءا و
ظلمت نفسى فاغفرلى ، وتب علىّ انّك انت التوّاب الرّحيم
(37)
در روايات ديگرى كه باز شيعه و سنى روايت كرده اند، آن حضرت خدا را به
حق محمد(ص )
(38)
يا خمسه طيّبة سوگند داد كه توبه اش را بپذيرد و خداوند هم توبه او را
قبول كرد
(39)
و عنايات خاصه خود را به او ابلاغ فرمود.
حالا ديگر آدم و حوّا در زمين قرار گرفته ، و به رنج و مشقت افتاده
بودند. ايشان تا در بهشت بودند، نه رنج گرسنگى مى بردند و نه احتياجى
به تهيّه غذاو فراهم ساختن آب و نان داشتند، و نه براى تهيّه پوشاك و
مسكن در زحمت بودند، اما اكنون كه به زمين آمدند بايد همه را تهيّه
كرده و براى ادامه زندگى دست به تلاش وكوشش مى زدند. اين كار اوّلا به
وسايل و ابزار آن احتياج داشت ، و ثانيا دانشى مى خواست تا راه به دست
آوردن خوراك و پوشاك و هم چنين به كارگيزر اين ابزار را بياموزد. خداى
سبحان تمام اين وسايل ار براى حضرت آدم آماده كرد و طرز استفاده آن ها
و راه تهيّه موادّ خوراكى و پوشاكى و مسكن ، و خلاصه همه راهنمايى هاى
لازم در مورد زندگى مادى و رفع نيازمندى هاى جسمى را به وى آموخت و
شايد در همان داستان ، اسماء را هم به او تعليم داده بود، اما چون آدم
و فرزنداناو نيازمندى هاى ديگرى هم از نظر روحى - و به تعبير بعضى زا
محقّقان - از نظر زندگى آسمانى داشتند، لازم بود براى هدايت به راه
سعادت و پرهيز از طريق شقاوت معنوى هم راهنمايى شده و راه ورسم آن را
نيز بياموزند. خداى رحمان پس از فرمان هبوط آن ها، ضمن يك جمله آن راه
را نيز به ايشان ياد داده و چنين مى فرمايد:
فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف
عليهم و لا هم يحزنون
(40)؛
هرگاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه
ترسى بر آن هاست و نه غم گين شوند.
با اين جمله كوتاه ، گويا خداوند سبحان مى خواهد اين نكته را نيز به
آدم متذكر شود كه فقط ياد گرفتن راه و رسم زندگى ظاهرى و رفع احتياجات
جسمى ، آرامش و آسودگى خيال بدو نمى دهد، بلكه بايد براى رفع اندوه
درونى ، از هدايت خداى تعالى پيروى كند وگرنه با تاءمين همه اين
احتياجات و آشنا شدن با تمام قوانين زندگى مادّى اگر درصدد تاءمين
نيازهاى روحى و درونى خود برنيايد، باز هم زندگى بر او دشوار مى شود.
چنان كه در جاى ديگرى به دنبال هبوط آدم وحوّا، بدان اشاره كرده و مى
فرمايد:
قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فامّا
ياتينّكم منّى هدى فمن اتبع هداى فلا يضلّ و لايشقى و من اعرض عن
ذكرى فانّ له معيشة ضنكا...
(41)؛
(خداوند) فرمود: هر دو از آن (بهشت ) فرود آييد در حالى كه دشمن يك
ديگر خواهيد بود، ولى هرگاه هدايت من به سراغ شما آيد، هركس از هدايت
من پيروى كند، نه گمراه مى شود و نه در رنج خواهد بود. و هركس از ياد
من روى گردان شود، زندگى (سخت و) پرفشارى خواهد داشت .
2 : فرزندان آدم (ع )
چنان كه گفته شد، خداى تعالى پس از خلقت آدم ، حوّا را نيز
آفريد تا ضمن اين كه آدم را از تنهايى مى رهاند، وسيله اى
طبيعى براى ازدياد نسل او در زمين فراهم سازد. آن دو به فرمان خداى
سبحان با هم ازدواج كرده و داراى فرزند شدند. در تواريخ واحاديث ،
تعداد فرزندانى كه آدم از حوّا پيدا كرد مختلف نقل شده است . برخى آن
ها را چهل فرزند در پاره اى از روايات صدنفر و برخى بيش از صدها فرزند
ذكر كرده اند كه از آن جمله در پسران نام هاى : هابيل ، قابيل
(42) و شيث (ياهبة اللّه ) و در دختران نام هاى : عناق
، اقليما، لوزا و... ذكر شده است .
(43)
اختلاف ديگرى كه در اين جا به چشم مى خورد، درباره كيفيت ازدواج
فرزندان آدم و چگونگى ازدياد نسل او در زمين است .
بيشتر تاريخ نويسان و راويان اهل سنت گفته اند: حوّا در دو نوبت چهار
فرزند زاييد. نخست قابيل و خواهرش اقليما و سپس هابيل و خواهرش لوزا به
دنيا آمدند - يا بالعكس - و پس از آن كه به حد رشد و بلوغ رسيدند،
خداوند سبحان امر فرمود (ياخود آدم به اين فكر افتاد) كه هر يك از
دختران را به عقد برادر ديگرى درآورد؛ يعنى اقليما را به عقد هابل
درآورد و لوزا را به ازدواج قابيل . به دنبال اين مطلب گفته اند: چون
دخترى كه سهم هابيل شده بود زيباتر از همسر قابيل بود، قابيل به اين
تقسيم و ازدواج راضى نشد و زبان به اعتراض گشود. سرانجام قرار شد هر
كدام جداگانه قربانى اى به درگاه خدا ببرند و قربانى هر كدام كه قبول
شد، آن دختر زيبا سهم او شود.
(44)
ولى روايات شيعه عمومااين مطلب را نادرست خوانده و گفته اند: خداوند
براى همسرى هابيل حوريه اى فرستاد و براى قابيل همسرى از جنيان انتخاب
كرد و نسل آدم از ان دو پديد آمد، علاوه بر اين در چند حديث همسر شيث
را نيز حوريه اى از حوريه هاى بهشت ذكر كرده اند.
(45)
در برخى از روايات نيز آمده كه همسر هابيل يا شيث از همان زيادى گل آدم
و حوّا خلق شد، و موضوع اختلاف قابيل و هابيل را - كه منجر به قتل
هابيل گرديد- موضوع وصيت و جانشينى آدم دانسته اند كه بعدا خواهد آمد.
و اجمال آن چه از ائمه بزرگوارِ ما در اين باره رسيده اين است كه
ازدواج برادر و خواهر در همه اديان حرام بوده و آدم ابوالبشر نيز چنين
كارى نكرد و همان خدايى كه خود آدم و حوّا را از گِل آفريد، اين قدرت
را داشت كه افراد ديگرى را نيز براى همسرى پسران آدم خلق كند يا از
عالم ديگرى بفرستد.
از جمله حديث هاى كاملى كه در اين باره داريم ، حديثى است كه عياشى در
تفسير خود از سليمان بن خالد روايت كرده كه گويد:به
امام صادق (ع ) عرض كردم : قربانت گردم مردم مى گويند كه حضرت آدم دختر
خود را به پسرش تزويج كرد؟ حضرت صادق (ع ) فرمود: مردم چنين مى
گويند، امّا اى سليمان ! آيا ندانسته اى كه پيغمبر فرمود: اگر من مى
دانستم آدم دختر خود را به پسرش تزويج كرده بود، من هم (دخترم ) زينب
را به پسرم (قاسم ) مى دادم و از آيين آدم پيروى مى كرد..
سليمان گويد: گفتم قربانت گردم ! مردم مى گويند سبب اين كه قابيل هابيل
را كشت ، آن بود كه به خواهرش رشك برد. امام فرمود:اى
سليمان چگونه اين حرف را مى زنى . آيا شرم ندارى كه چنين سخنى را
درباره پيغمبر خدا آدم مى گويى ؟
عرض كردم : پس علت قتل هابيل به دست قابيل چه بود؟ حضرت فرمود:درباره
وصيّت بود. آن گاه ادامه داده فرمود:اى
سليمان ! خداى تبارك و تعالى به آدم وحى فرمود كه وصيّت و اسم اعظم را
به هابيل بسپارد با اين كه قابيل از او بزرگ تر بود. قابيل كه از موضوع
مطّلع شد، غضبناك گشت و گفت : من سزاوارتر به وصيت بودم و از اين رو
آدم بر طبق فرمان الهى به آن دو دستور داد تا قربانى كنند، و چون به
درگاه خداوند قربانى بردند، قربانى هابيل قبول شد، ولى از قابيل
پذيرفته نگشت . همين ماجرا سبب شد كه قابيل بر وى رشك برد و او را به
قتل برساند.
عرض كردم : قربانت گردم ! نسل فرزندان آدم از كجا پيدا شد؟ آيا به جز
حوّا زنى و به جز آدم مردى بود؟ حضرت فرمود:اى
سليمان ! خداى تبارك و تعالى از حوّا قابيل را به آدم داد و پس از وى
هابيل به دنيا آمد. هنگامى كه قابيل به حدّ بلوغ و رشد رسيد، زنى از
جنّيان براى او فرستاد و به حضرت آدم وحى كرد تا او را به ازدواج قابيل
در آورد. آدم نيز اين كار را كرد و قابيل هم راضى و قانع بود تا اين كه
نوبت ازدواج هابيل شد و خدا براى او حوريه اى فرستاد و به آدم وحى
فرمود كه او را به ازدواج هابيل در آورد. حضرت آدم اين كار را كرد و
هنگامى كه قابيل برادرش هابيل را كشت ، آن حوريه حامله بود و پس از
گذشتن دوران حمل ، پسرى زاييد و آدن نامش را هبة اللّه و به حضرت آدم
وحى شد كه وصيت و اسم اعظم را به او بسپارد.
حوّا نيز فرزند ديگرى زاييد و حضرت آدم نامش را شيث گذارد. وقتى او به
حدّ رشد و بلوغ رسيد، خداوند حوريّه ديگرى فرستاد و به آدم وحى كرد او
را همسرى شيث درآورد. آدم نيز اين كار را كرد و شيث درآورد. آدم نيز
اين كار را كرد و شيث از آن حوريه دخترى پيدا كرد و نامش را حورة
گذارد. وقتى آن دختر بزرگ شد، او را به ازدواج هبة اللّه در آورد و نسل
آدم از آن دو به وجود آمد. در اين وقت هبة اللّه از دنيا رفت و خداوند
به آدم وحى كرد كه وصيت و اسم اعظم را به شيث بسپارد و حضرت آدم نيز
اين كار را كرد.
(46)
ولى مطابق روايات ديگرى كه شايد پس از اين ذكر شود، هبة اللّه لقب شيث
يا معناى عربى شيث است ، واللّه اعلم .
سبب قتل هابيل
از حديث بالا اين مطلب هم معلوم شد كه مطابق روايات اهل بيت ،
علّت قتل هابيل همان مسئله جانشينى حضرت آدم بود، زيرا وقتى قابيل ديد
كه حضرت آدم برادرش هابيل را به اين مقام برگزيده ، به وى حسادت برد تا
آن جا كه درصدد قتل او برآمد؛ كه (طبق نظر اهل سنت ) به خاطر همسر
هابيل ، به وى رشك برد و او را به قتل رسانيد.
در حديثى كه مجلسى (ره ) در بحار از معاوية بن عمّار از امام صادق (ع )
روايت كرده ،آن حضرت داستان را اين گونه بيان فرمود:خداوند
به آدم وحى كرد: اسم اعظم من و ميراث نبوت و اسمايى را كه به تو تعليم
كرده ام و هر آن چه مردم بدان احتياج دارند همه را به هابيل بسپار. آدم
نيز چنين كرد. و چون قابيل مطلّع شد خشمناك گشته ، نزد آدم آمد و گفت :
پدر جان مگر من از وى بزرگ تر و بدين منصب شايسته تر نيستم ؟ آدم
فرمود: اى فرزند! اين كار به دست خداست و او هر كه را بخواهد به اين
منصب مى رساند و خداوند او را مخصوص اين منصب قرار داد اگر چه تو از وى
بزرگ تر هستى . اگر مى خواهيد صدق گفتار مرا بدانيد هر كدام يك قربانى
به درگاه خداوند ببريد و قربانى هر يك قبول شد، او شايسته تر از آن
ديگرى است .
نشانه پذيرفته شدن (قبول قربانى ) در آن وقت ،آن بود كه آتشى مى آمد و
قربانى را مى خورد.
قابيل و هابيل - چنان كه خداوند در قرآن بيان فرموده - به درگاه خداى
قربانى آوردند، به اين ترتيب كه - برطبق برخى از روايات - چون قابيل
داراى زراعت بود، براى قربانى خويش مقدارى از گندم هاى بى ارزش و
نامرغوب خود را جدا و به درگاه خداوند برد، ولى هابيل كه گوسفنددار
بود، يكى از بهترين قوچ ها و گوسفندان چاق و فربه خود را جدا كرد و
براى قربانى برد. در اين هنگام آتش بيامد و قربانى هابيل را خورد و
قربانى قابيل را فرانگرفت .
شيطان نزد قابيل آمد و به وى گفت : اين پيش آمد در حال حاضر براى تو
اهميّت ندارد، چون تو و هابيل برادر هستيد، امّا بعدها كه از شما دو
نفر فرزندان و نسلى به وجود آيد، فرزندان هابيل به فرزندان تو فخرفروشى
كرده و به آن ها خواهند گفت كه ما فرزندان كسى هستيم كه قربانيش قبول
شد، ولى قربانى پدر شما قبول نشد. اگر تو هابيل را بكشى ، پدرت ناچار
خواهد شد تا منصب او را به تو واگذار كند. بدين ترتيب قابيل را وادار
كرد تا برادرش هابيل را به قتل برساند
(47).
خداى سبحان در قرآن كريم ماجرا را چنين بيان فرموده است :و خبر دو
فرزند آدم را برايشان بخوان ، آن دم كه قربانى بردند و از يكى از آن دو
پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. او (به آن ديگرى كه قربانيش قبول
شده بود) گفت كه تو را خواهم كشت ! و آن ديگرى در جواب گفت :
اين مربوط به من نبود، بلكه قبولى قربانى به دست
خداست و او هم از پرهيزگاران مى پذيرد.
و به دنبال آن ادامه داد:اگر تو هم دست به سوى
من دراز كنى كه مرا به قتل برسانى ، من براى كشتن دست به سوى تو دراز
نمى كنم كه من از پرودگار جهانيان مى ترسم .
من مى خواهم تا خود دچار گناه نگردم و گناه كشتن
من و مخالفت تو هر دو به خودت بازگردد و از دوزخيان گردى و البته كيفر
ستم كاران همين است .
(48)
قابيل تصميم بر كشتن برادر گرفت و نيروى عقل و خرد، عواطف برادرى ، ترس
از خدا و رعايت حقوق پدرومادر، هيچ كدام نتوانست جلوى توفان خشمى را كه
كانونش همان صفت نكوهيده و زشت حسد بود، بگيرد. سرانجام درصدد برآمد تا
هرچه زودتر تصميم خود را عملى سازد. به همين منظور در پى فرصتى مى گشت
تا اين كه وقتى هابيل سرگرم كار - يا به گفته طبرى - براى چراى
گوسفندان خود در كوهى به خواب رفته بود، سنگى را بر سراو كوفت وبدين
ترتيب او را كشت .
آرى اين صفت نفرت انگيز چه جنايت ها كه در دنيا نكرده و چه خون هاى به
ناحقى كه نريخته و چه خانمان ها را كه بر باد نداده است . حسد نه فقط
موجب به هم ريختن نظام اجتماع و به خاك و خون كشيدن محسودان مى گردد،
بلكه خود شخص حسود را نيز دقيقه اى راحت و آسوده نمى گذارد و لذت زندگى
را از كام او مى برد و پيوسته او را در آتش حسادت مى سوزاند و گوشت و
استخوانش را آب مى كند و اگر او را به حال خود واگذارد هم چنان زبانه
مى كشد تا بالاخره حسود را وادار كند عملى را در خارج انجام داده و
دچار كيفر آن گردد يا در همان آتش خانمان برانداز حسد بسوزد و تاروپودش
بر باد رود.
خداى بزرگ به دنبال اين موضوع مى گويد:
نفس (سركش ) قابيل درباره كشتن برادرش مطيع و
رام او گرديد و (سرانجام ) او را كشت و از زيان كاران گرديد
(49).
بدين ترتيب قابيل اوّلين خون به ناحق را در روى زمين ريخت و چندان طولى
هم نكشيد كه پشيمان گرديد. و با اين كار خشمش فرو نشست و انتقام خود را
از برادر گرفت ، اما نمى دانست چگونه جسد بى جان برادر را بپوشاند و از
انظار ناپديد كند. چندى آن را به دوش كشيد و به اين طرف و آن طرف برد،
ولى فكرى به خاطرش نرسيد وسرانجام خسته و كوفته شد. به تدريج كه نداى
وجدان او را به جُرم جنايتى كه كرده بود، به باد ملامت گرفت و شروع به
سرزنش او كرد.
خستگى جسمى از يك طرف و شكنجه هاى وجدانى - كه معمولا گريبان گير افراد
جنايت كار را مى گيرد - از سوى ديگر او را تحت فشار قرار داد و به سختى
از كرده خويش پشيمان شد، چنانچه خداى تعاى در دنبال اين ماجرا فرمود:
فاصبح من النّادمين .
اما خداى تعالى به خاطر رعايت احترام آن بدن پاك ، و تعليم نسل آدميان
، كلاغى را معلّمش ساخت ، زيرا به گفته بعضى : بر اثر آن سبك سرى ،
قابليّت وحى و الهام را هم نداشت و به همين دليل بايست براى دفن جسد
برادر از زاغ تعليم مى گرفت . به هرصورت خداى تعالى دو زاغ را فرستاد و
آن ها در پيش قابيل به نزاع برخاسته ويكى ، ديگرى را كشت و سپس با
چنگال و پاهاى خود گودالى حفر كرد و لاشه آن را در آن گودال انداخته و
روى آن خاك ريخت و پنهانش كرد. در اين جا بود كه قابيل فرياد زد:واى
برمن كه از اين زاغ ناتوان تر هستم !
(50)
و به دنبال آن كشته برادر را دفن كرد و به سوى پدر بازگشت . حضرت آدم
كه ديد هابيل با وى نيست ، پرسيد: هابيل چه شد؟ وى در پاسخ پدر گفت :
مگر مرا به نگهبانى او گماشته بودى كه اكنون سراغش را از من مى گيرى ؟
آدم (ع ) روى سابقه عداوتى كه قابيل به هابيل داشت ، احساس كرد كه
اتفاقى افتاده و پس از جست و جو واطلاع از قبولى قربانى هابيل ، به
يقين دانست كه قابيل او را كشته است .
طبق برخى از نقل ها، آدم ابوالبشر از قتل هابيل به شدت متاءثر شد و چهل
شبانه روز در مرگ او گريست تا خداوند براو او وحى كرد من به جاى هابيل
، پسر ديگرى به تو خواهم داد. پس از آن حوّا حامله شد و پسر پاك و
زيبايى زاييد كه نامش راشيث يا
هبة اللّه يعنى بخشش خدا، ناميد چون او
را بدو بخشيده بود و چنان كه برخى گفته اند: شيث لفظى عبرى و هبة اللّه
معناى عربى آن است .
(51)
شيث بزرگ شد و طبق دستور خداوند، آدم او را وصى خود گردانيد واسرار
نبوت را به وى سپرده ، مختصات انبيا را نزد او گذارد و درباره دفن و
كفن خود به او سفارش كرد و گفت : چون من از دنيا رفتم مرا غسل بده و
كفن كن و بر من نماز بگذار و بدنم را در تابوتى بنه و تو نيز هنگام مرگ
آن چه به تو آموختم و نزدت گذاشتم به بهترينِ فرزندانت بسپار.
عمر حضرت آدم را به اختلاف روايات 930 ،936،1000،1020 و 1040 سال گفته
اند.
(52)
وهنگامى كه از دنيا رفت ، بدن او را در تابوتى گذارده و در غار كوه
ابوقبيس دفن كردند تا وقتى كه نوح پس از توفان بيامد و آن تابوت را با
خود برداشت و در كشتى نهاده به كوفه برد و در غرى (شهر نجف كنونى ) به
خاك سپرد. چنان كه در زيارت نامه اميرمؤ منان (ع ) مى خوانيم :
السلام عليل و على ضجيعيك آدم و نوح ؛
سلام برتو و برآدم و نوح كه در كنار تو خفته و قبرشان در كنار قبر
تواست .
مرگ حوّا
گفته اند كه پس از وفات آدم ، حوّا يك
سال بيشتر زنده نبود و پس از پانزده روز بيمارى از دنيا رفت و او را در
كنار جاى گاه آدم به خاك سپردند. ظاهرا آن چه در بين مردم معروف شده كه
حوّا در جدّه مدفون است و به همين سبب نيز به جدّه موسوم گرديده ، بى
اساس است ، زيرا جدهّ در لغت به معناى كنار دريا و نهر است و ناميدن
شهر جدّه به اين نام ، به همين مناسبت بوده كه در كنار دريا قرار دارد؛
نه به دليل آن كه مدفن حوّاست ، و شايد اين سخن از آن جا پيدا شد كه در
برخى از روايات - كه طبرى و ديگران نقل كرده اند - اين مطلب آمده كه
حوّا هنگام هبوط از بهشت ، در سرزمين جدّه فرود آمد، چنان كه آدم
ابوالبشر در سرزمين هند و كوه سرانديب نازل شد، چنان چه پيش از اين نيز
ذكر شد
(53)
واللّه اءعلم .
آن چه بر آدم (ع ) نازل شد
براساس تعدادى از روايات كه شيعه و سنى از رسول خدا نقل كرده
اند، خداوند در مجموع 104 كتاب بر پيمبران خويش نازل فرموده كه ده كتاب
از آن ها، تنها بر آدم (ع ) نازل شده است .در روايتى كه از سيدبن طاووس
در سعد السعود نقل شده ، خداى تعالى كتابى به لغت سريانى بر حضرت آدم
نازل كرد كه در 21 ورق بود و آن نخستين كتاب نازل شده از سوى خداوند بر
كرده زمين بود.
(54)
طبرى ، ابن اثير و مسعودى در كتاب هاى خود ذكر كرده اند كه خداوند 21
صحيفه بر آدم نازل فرموده و از ابوذر روايت كرده اند كه رسول خدا
فرمود:آدم از كسانى بود كه خداوند حكم حرمت
مردار، خون و گوشت خوك را با حروف معجم در 21 ورق بر وى نازل فرموده
(55).
درحديثى كه كلينى ، صدوق ، برقى و ديگران از امام باقر و صادق (ع )
روايت كرده اند، آن دو بزرگوار فرمودند كه خداى تعالى به حضرت آدم وحى
كرد كه من همه خير را - و در حديثى همه سخن را- در چهار جمله براى تو
گرد آورده ام . يكى از آن ها مخصوص من است و ديگرى خاصّ توست و سومى ما
بين من و توست و چهارمى ميان تو و مردم است . آدم از خدا خواست تا آن
ها را براى او شرح دهد و خداوند فرمود:اما آن چه
مخصوص من است ، آن كه مرا بپرستى و چيزى را شريك من نسازى ؛ آ نچه خاصّ
توست ، آن است كه پاداش تو را در برابر عمل و كردارت به بهترين صورتى
كه بدان نيازمند هستى بدهم ؛ آن چه ميان من و توست ، آن است كه تو دعا
كنى و من اجابت كنم ، و امّا آن چه مان من و توست ، آن است كه تو دعا
كنى و من اجابت كنم ، وامّا آن چه ميان تو و مردم است ، آن است كه هر
چه براى خود مى پسندى براى مردم نيز بپسندى .
(56)
در حديث ديگرى كلينى (ره ) ازامام باقر يا حضرت صادق (ع ) روايت كرده
كه فرمود:آدم به درگاه خدا شكوه كرد و گفت
:پروردگارا شيطان را بر من مسلّط كردى هم چون خونى كه در بدنم جريان
دارد! خداوند فرمود:اى آدم در عوض آن مقرر نشود و چون انجام داد، آن را
بنويسند واگر كسى قصد كار نيكى كرد، ولى آن را انجام نداد، يك حسنه
برايش بنويسند واگر انجام داد، ده حسنه براى او ثبت كنند. حضرت آدم عرض
كرد:پروردگارا بيفزا! خطاب شد:هر يك از آن ها كه گناهى انجام داد و
استغفار كرد او را مى آمرزم حضرت آدم عرض كرد:پروردگارا باز هم بيفزا!
خطاب شد:توبه را بر ايشان مقدر داشتم كه وقتى كه نفَس به گلويشان برسد.
يعنى تا آن هنگام هم توبه شان را مى پذيرم . در اين جا بود كه آدم
خشنود شد و عرض كرد:مرا بس است .
(57)