مقدمه چاپ جديد
بسمه تعالى
قرآن كريم بزرگ ترين كتاب آسمانى است كه براى هدايت بشر نازل گشته و
بهترين هديه الهى براى انسان ها است تا آن ها را به صراط مستقيم و راه
سعادت و كمال راهنمايى كند و براى رسيدن به اين منظور از هر شيوه و
وسيله اى بهره گرفته است .
گاه از راه انذار و موعظه ، و گاهى از طريق تهديد و دادن بيم و ترس ،
زمانى با تذكر و بار ديگر با نصيحت ، و خلاصه از هر راهى در اين باره
استفاده مى كند.
يكى از شيوه هاى جالب نيز نقل داستان هاى گذشتگان و ملت ها و اقوام
گذشته است كه موجب اندرز و پند و عبرت ديگران است و به خصوص داستان
زندگى و تاريخ پيامبران الهى كه الگوى انسان هاى ديگر بوده و همان گونه
كه پيروى گفتارشان براى ما لازم است رفتار و عملشان نيز براى ما حجت و
برهانى آشكار است كه بايد نمونه و الگوى زندگى ما باشد.
قرآن كريم خود نيز به اين شيوه دستور داده و به پيامبر بزرگوار خود
فرموده :
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون ؛
(1)
داستان ها را برايشان بازگوى شايد انديشه كنند .
و در پايان داستان حضرت يوسف مى گويد:
لقد كان فى قصصهم عبرة لاءولى الاءلباب ؛
(2)
به راستى كه در داستان هاشان عبرتى بود براى خردمندان .
اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه اى كه به فرزندش امام حسن مجتبى
عليه السلام مى نويسد
(3) در يك جا مى فرمايد:
اءخى قلبك بالموعظة ، و اءمته بالزهادة ، و قوه
باليقين ، و نوره بالحكمة ،
و ذلله بذكر الموت ، و قرره بالفناء، و بصره فجائع الدنيا، و حذره صولة
الدهر و فحش تقلب الليالى و الاءيام ، و اءعرض عليه اءخبار الماضين ، و
ذكره بما اءصاب من كان قبلك من الاءولين ، و سر فى ديارهم و آثارهم ،
فانظر فيما فعلوا و عما انتقلوا، و اءين حلوا و نزلوا!فانك تجدهم قد
انتقلوا عن الاءحبة ،و حلوا ديار (دار) الغربة ، و كاءنك عن قليل قد
صرت كاءحدهم فاءصلح مثواك ، و لا تبع آخرتك بدنياك ؛
قلبت را با موعظه و اندرز زنده كن ، ( و هواى نفست را ) با زهد و بى
اعتنايى بميران ، دل را با يقين نيرومند ساز!و با حكمت و دانش ، نورانى
نما، و با ياد مرگ رام كن و آن را به اقرار به فناى دنيا وادار، و با
نشان دادن فجايع دنيا او را بصير گردان !و از حملات روزگار و زشتى هاى
گردش شب و روز بر حذرش دار!اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما!و آن چه را
كه به پيشينيان رسيده است ياد آوريش كن ، در ديار و آثار مخروبه آن ها
گردش نما و درست بنگر آن ها چه كرده اند، ببين از كجا منتقل شده اند و
در كجا فرود آمده اند، خواهى ديد از ميان دوستان ، منتقل شده و به ديار
غربت بار انداخته اند، گويا طولى نكشد كه تو هم يكى از آن ها خواهى بود
. (بنابراين ) منزل گاه آينده خود را اصلاح كن ، و آخرتت را به دنيا
مفروش .
و در جاى ديگر اين نامه آمده كه فرمود:
اءى بنى ، انى و ان لم اءكن عمرت عمر من كان
قبلى ، فقد نظرت فى اءعمالهم و فكرت فى اءخبارهم ، و سرت فى آثارهم ،
حتى كاءحدهم ، بل كاءنى بما انتهى الى من اءمورهم قد عمرت مع اءولهم
الى آخرهم ، فعرفت صفو ذلك من كدره ، و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل
اءمر نخيله (جليله )، و توخيت لك جميله ؛
پسرم !درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من مى زيسته اند
عمر نكرده ام ، اما در كردار آن ها نظر افكندم و در اخبارشان تفكر
نمودم و رد آثار آن ها به سير و سياحت پرداختم تا بدان جا كه همانند
يكى از آن ها شدم ؛ بلكه گويا در اثر آن چه از تاريخ آنان به من رسيده
با همه از اول تا آخر بوده ام . من قسمت زلال و مصفاى زندگى آنان را از
بخش كدر و تاريك بازشناختم و سود و زيانش را دانستم ، و از ميان تمام
آن ها قسمت هاى مهم و برگزيده را برايت خلاصه كردم و از بين آن ها
زيبايش را برايت انتخاب نمودم .
آرى ، تاريخ گذشتگان سراسر پند و عبرت و درس زندگى است ، چه ملت ها و
اقوام بزرگى كه در تاريخ آمدند و كشورگشايى ها و فتوحاتى كردند ولى در
پايان به خاطر فساد و شهوترانى و رفاه طلبى نابود گشته و نامشان در
زواياى تاريخ مدفون گرديد، و چه پادشاهان و حكمرانانى كه بر بيشتر جهان
حاكم شدند ولى خودسرى و ظلم و ستم پيشه كرده و تاج و تخت خود را بر سر
اين كار گذاردند.
خداى تعالى در هر زمان براى هدايت افراد بشر پيامبران و رسولانى را
فرستاد ولى عموما همين زمامداران خودسر و مردمان كافر و ناسپاس در
برابر آن ها قد علم كرده و به جنگ با آن ها برخاسته و آن مردان الهى و
پيروانشان را تحت شكنجه و آزار قرار داده و يا به شهادت رساندند، اما
اين رادمردان الهى سخت ترين شرايط را در اين راه تحمل كرده و با قناعت
كردن به وسايل مختصر معيشتى زندگى زاهدانه خود، رسالت سنگينى را كه به
عده داشتند انجام داده و به وظيفه خطير خويش عمل كردند . اميرمؤ منان
عليه السلام درباره زندگى برخى از اين پيامبران بزرگوار در خطبه 160
نهج البلاغه پس از حمد و ثناى الهى و نكوهش از برخى مردم كه به ماديات
دنيا توجه كرده و خدا را از ياد برده اند مى فرمايد:
و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله و
سلم كاف لك فى الاءسوة ، و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها، و كثرة
مخازيها و مساويها، اذ قبضت عنه اءطرافها، و وطئت لغيره اءكنافها و فطم
عن رضاعها، و زوى عن زخارفها .
و ان شئت ثنيت بموسى كليم الله عليه السلام حيث يقول :
رب انى لما اءنزلت الى من خير فقير .و
الله ، ما ساءله الا خبزا ياءكله ، لاءنه كان بقلة الاءرض ، و لقد كانت
خضرة البقل ترى من شفيف صفاق بطنه ، لهزاله و نشذب لحمه .
و ان شئت ثلثت بداود عليه السلام صاحب المزامير، و قارى اءهل الجنة ،
فلقد كان يعمل سقائف الخوص بيده و يقول لجلسائه : اءيكم يكفينى بيعها!و
ياءكل قرص الشعير من ثمنها .
و ان شئت قلت فى عيسى بن مريم عليه السلام ، فلقد كان يتوسد الحجر، و
يلبس الخشن ، و ياءكل الجشب ، و كان ادامه الجوع ، و سراجه بالليل
القمر، و ظلاله فى الشتاء مشارق الاءرض و مغاربها، و فاكهته و ريحانه
ماه تنبت الاءرض للبهائم ، و لم تكن له زوجة تفتنه ، و لا ولد يحزنه
(يخزنه )، و لا مال يلفته ، و لا طمع يذله ، دابته رجلاه ، و خادمه
يداه !
فتاءس بنبيك الاءطيب الاءطهر صلى الله عليه و آله و سلم فان فيه اءسوة
لمن تاءسى ، و عزاء لمن تعزى ، و اءحب العباد الى الله المتاءسى بنبيه
، و المقتص لاءثره ، قضم الدنيا قضما، و لم يعرها طرفا. اءهضم اءهل
الدنيا كشحا، و اءخمصهم من الدنيا بطنا، عرضت عليه الدنيا فاءبى اءن
يقبلها، و علم اءن الله سبحانه اءبغض شيئا فاءبغضه ، و حقر شيئا فحقره
، و صغر شيئا فصغره ، و لو لم يكن فينا الا حبنا ما اءبغض الله و رسوله
، و تعظيمنا ما صغر الله و رسوله ، لكفى به شقاقا لله ، و محادة عن
اءمر الله و لقد كان صلى الله عليه و آله و سلم ياءكل على الاءرض ، و
يجلس جلسة العبد، و يخصف بيده نعله ، و يرقع بيده ثوبه ، و يركب الحمار
العارى ، و يردف خلفه ، و يكون الستر على باب بيته فتكون فيه التصاوير
فيقول : يا فلانة لاحدى اءزواجه غيبيه عنى ،
فانى اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها فاءعرض عن الدنيا
بقلبه ، و اءمات ذكرها، من نفسه ، و اءحب اءن تغيب زينتها عن عينه ،
لكيلا يتخذ منها رياشا، و لا يعتقدها قرارا، و لا يرجو فيها مقاما،
فاءخرجها من النفس ، و اءشخصها عن القلب ، و غيبها عن البصر، و كذلك من
اءبغض شيئا اءبغض اءن ينظر اليه ، و اءن يذكر عنده .
و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ما يدلك على مساوى
الدنيا و عيوبها: اذ جاع فيها مع خاصته ، و زويت عنه زخارفها مع عظيم
زلفته فلينظر ناظر بعقله ؛ اءكرم الله محمدا بذلك اءم اءهانه ! فان قال
: اءهانه ، فقد كذب و الله العظيم بالافك العظيم ، و ان قال : اءكرمه ،
فليعلم اءن الله قد اءهان غيره حيث بسط الدنيا له ، و زواها عن اءقرب
الناس منه ، فتاءسى [ متاءس ] بنبيه ، و اقتص اءثره ، و ولج مولجه ، و
الا فلا ياءمن الهلكة ، فان الله جعل محمدا صلى الله عليه و آله و سلم
علما للساعة و مبشرا بالجنة ، و منذرا بالعقوبة ، خرج من الدنيا خميصا،
و ورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر، حتى مضى لسبيله ، و اءجاب
داعى ربه ، فما اءعظم منة الله عندنا حين اءنعم علينا به سلفا نتبعه ،
و قائدا نطاء عقبه !و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها،
و لقد قال لى قائل : اءلا تنبذها عنك ؟ فقلت : اءعرب (اعزب ) عنى ،
فعند الصباح يحمد القوم السرى ؛
كافى است كه روش پيامبر را سرمشق خويش قرار دهى ، و نيز او سرمشق تو
است در بى ارزش بودن دنيا و رسوايى ها و بدى هايش چه اين كه دنيا از او
گرفته شده ، اما براى ديگران مهيا گرديد؛ از پستان دنيا وى را جدا
ساختند و از زخارف و زيبايى ها ى آن كنار رفت .
اگر بخواهى نفر دوم موسى كليم عليه السلام را معرفى مى كنم آن جا كه مى
گويد: پروردگارا!هر چه به من از نيكى عطا كنى نيازمندم .
به خدا سوگند ( آن روز ) موسى غير از قرص نانى كه بخورد از خدا نخواست
، زيرا وى (مدتى بود) از گياهان زمين استفاده مى كرد تا آن جا كه ...
در اثر لاغرى ( و جذب شدن مواد اين گياهان ) سبزى گياه از پشت پرده
شكمش آشكار بود.
و چنان چه دوست داشته باشى سومين نفر را داود عليه السلام صاحب مزامير
و قارى بهشتيان نمونه آورم !وى با دست خويش از ليف خرما زنبيل مى بافت
و به دوستان و رفقايش مى گفت : كدام يك از شما مى تواند براى من اين ها
را بفروشد، و از بهاى آن قرص نان جوى تهيه كرده مصرف مى كرد.
و اگر بخواهى سرگذشت عيسى بن مريم عليه السلام را برايت بازگو مى كنم
او سنگ را بالش خويش قرار مى داد، لباس خشن مى پوشيد، نان خشك مى
خورد، نانخورشش گرسنگى ، چراغ شب هايش ماه ، سايبانش در زمستان مشرق و
مغرب آفتاب بود (صبح در جانب مغرب و عصرها در جانب مشرق رو به روى
آفتاب قرار مى گرفت )، ميوه و سبزى اش گياهانى بود كه زمين براى
بهايم مى رويانيد . نه همسرى داشت كه وى را بفريبد و نه فرزندى كه او
را غمگين نمايد، و نه ثروتى كه او را به خود مشغول دارد، و نه طعمى كه
خوارش سازد، مركبش پاهايش و خادمش دست هايش بود.
از پيامبر پاك و پاكيزه ات صلى الله عليه و آله و سلم پيروى كن !زيرا
راه و رسمش سرمشقى است براى آن كس كه بخواهد تاءسى جويد و انتسابى است
(عالى ) براى كسى كه بخواهد منتسب گردد، و محبوب ترين بندگان نزد
خداوند كسى است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و قدم به جاى قدم او گذارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيش از حداقل نياز از متاع دنيا
استفاده نكرد و به آن تمايلى نشان نداد. پهلويش از همه لاغرتر و شكمش
از همه گرسنه تر بوده ، دنيا به وى عرضه شد ( تا آن چه مى خواهد انتخاب
كند) اما از پذيرفتن آن امتناع ورزيد، و از آن چه مبغوض خداوند است
آگاهى داشت لذا خود نيز آن ها را منفور مى شمرد و آن چه خداوند آن را
حقير شمرده بود او نيز حقير مى دانست و كوچك ها را كوچك و كم اهميت .
اگر در ما چيزى جز محبت آن چه مورد غضب خدا و رسول ، و بزرگداشت آن چه
خداوند و پيامبرش آن را كوچك شمرده اند، نباشد، همين خود براى مخالفت
ما با خدا و سرپيچى از فرمانش كافى است . پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم روى زمين (بدون فرش ) مى نشست و غذا مى خورد، و با تواضع همچون
بردگان جلوس مى كرد، با دست خويش كفش و لباسش را وصله مى كرد . بر
مركب برهنه سوار مى شد و حتى كسى را پشت سر خويش سوار مى نمود، پرده اى
را بر در اطاقش ديد كه در آن تصويرهايى بود، همسرش را صدا زد و گفت :
آن را از نظرم پنهان كن !كه هرگاه چشمم به آن مى افتد به ياد دنيا و
زرق و برقش مى افتم . او با تمام قلب خويش از زرق و برق دنيا اعراض ، و
ياد آن را در وجودش ميراند، وى سخت علاقه مند بود كه زينت ها و
زيورهاى دنيا از چشمش پنهان گردد، تا از آن لباس تهيه نكند و آن را
قرارگاه هميشگى نداند . و اميد اقامت دائم در آن نداشته باشد . لذا آن
را از روحش بيرون راند، از قلبش دور ساخت و از چشمش پنهان ساخت (آرى )
چنين است ، كسى كه چيزى را منفور مى داند . نگاه كردن و يادآورى آن را
نيز منفور مى شمرد.
در زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امورى است كه تو را به
عيوب دنيا واقف مى سازد، چه اين كه او و نزديكانش در آن گرسنه بودند، و
با اين كه منزلت و مقام عظيمى در پيشگاه خداوند داشت زينت هاى دنيا را
از او دريغ داشت ، بنابراين هر كس با عقل خويش بايد بنگرد كه ... آيا
خداوند با اين كار پيامبرش را گرامى داشته يا به او اهانت نموده است ؟
اگر كسى بگويد او را تحقير كرده كه به خدا سوگند اين دروغ محض است ، و
اگر گويد او را گرامى داشته ، بايد بداند خداوند ديگران را ( كه زينت
هاى دنيا به آن ها داده ) گرامى نداشته است چه اين كه دنيا را براى آن
ها گسترده و از مقرب ترين افراد به او دريغ داشته است . بنابراين (كسى
كه بخواهد خوشبختى واقعى پيدا كند) بايد به اين فرستاده خداوند اقتدا و
تاءسى نمايد. گام در جاى گام هايش بگذارد، و از هر درى او داخل شده
وارد شود و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نگردد، زيرا خداوند محمد صلى
الله عليه و آله و سلم را نشانه قيامت ، بشارت دهنده بهشت و انذار
كننده از عقوبت ها و كيفرها قرار داده است ، اما با شكم گرسنه از اين
جهان رفت و با سلامت روح و ايمان به سراى ديگر ورود كرده ، وى تا آن دم
كه به راه خود رفت و دعوت حق را اجابت نمود سنگى روى سنگ نگذاشت . چه
منت بزرگى خدا بر ما گذاشته كه چنين پيشوا و رهبرى به ما عنايت كرده تا
راه او را بپوييم . به خدا سوگند!آن قدر اين پيراهن خود را وصله زدم كه
از وصله كننده آن شرم دارم . كسى به من گفت : چرا اين لباس كهنه را
بيرون نمى اندازى ؟ گفتم : از من دور شو!صبحگاهان رهروان شب ستايش مى
شوند ( آن ها كه بيدار بودند و ره سپردند و به مقصد رسيدند از
آن ها كه خواب ماندند و به مقصد نرسيدند شناخته و در خطبه 182 نهج
البلاغه نيز در همين باره چنين فرمايد:
اءوصيكم عباد الله بتقوى الله الذى اءلبسكم
الرياش ، و اءسبغ عليكم المعاش ، فلو اءن اءحدا يجد الى البقاء سلما،
اءو لدفع الموت سبيلا، لكان ذلك سليمان بن داود عليه السلام ، الذى سخر
له ملك الجن و الانس ، مع النبوة و عظيم الزلفة ، فلما استوفى طعمته ،
و استكمل مدته ، رمته قسى الفناء بنبال الموت ، و اءصبحت الديار منه
خالية ، و المساكن معطلة ، و ورثها قوم آخرون ، و ان لكم فى القرون
السالفة لعبرة !
اءين العمالقة و اءبناء العماقة !اءين الفراعنة و اءبناء الفراعنة
!اءين اءصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين ، و اءطفؤ وا سنن (سير )
المرسلين ، و اءحيوا سنن الجبارين !اءين الذين ساروا بالجيوش ، و هزموا
بالاءلوف ، و عسكروا العساكر، و مدنوا المدائن ؛
اى بندگان خدا!شما را به تقوا و پرهيزكارى خدا سفارش مى كنم ؛ همان
خدايى كه لباس هاى فاخر را به شما پوشانده ، و معاش و روزى را به
فراوانى به شما ارزانى داشته است . اگر راهى به سوى بقا يا جلوگيرى از
مرگ وجود داشت حتما سليمان بن داود آن را
در اختيار مى گرفت ، چرا كه خداوند حكمت بر جن و انس را همراه نبوت و
مقام بلند قرب و منزلت الهى به او عطا كرد. اما آن گاه كه پيمانه روزى
او پر شد و مدت زندگيش كامل گشت تيرهاى مرگ از كمان فنا به سوى او
پرتاب شد و دار و ديار از او خالى گرديد!
خانه ها و مسكن هاى او بى صاحب ماندند، و آن ها را گروهى ديگر به ارث
بردند . ( در هر حال ) براى شما در تاريخ قرن هاى گذشته عبرت هاى
فراوانى وجود دارد .
كجايند عمالقه ؟ و كجايند فرزندان آن ها، كجا هستند فرعون ها و
فرزندانشان ؟ اصحاب شهرهاى رس ، همان ها
كه پيامبران را كشتند و چراغ پر فروغ سنن آن ها را خاموش و راه و رسم
ستمگران و جباران را زنده ساختند، كجايند؟ ... كجايند آن هايى كه با
لشكرهاى گران به راه افتادند و هزاران نفر را هزيمت دادند، سپاهيان
فراوان گرد آوردند و شهرها بنا نهادند؟
بارى ، سخن در اين باره بسيار است ، ولى مجال ادامه آن در اين مقدمه
كوتاه نيست . اما مطلبى كه تذكر آن در پايان اين مقدمه لازم است اين كه
: متاءسفانه تاريخ گذشتگان به ويژه تاريخ زندگى پيامبران الهى در
بسيارى از جاها دچار تحريف شده و به اسرائيليات و روايات نادرست و بلكه
افسانه هايى آلوده شده كه در برخى از موارد چهره هاى تابناك و رفتار
درخشان اين رسولان معصوم و فرستادگان پاك الهى را زشت و مشوه ساخته و
ناقلان نااهل و يا دوستان نادان و يا دشمنان مغرض با دسيسه و نيرنگ ،
نسبت هاى ناروا و سخنان نادرستى را به اين پيامبران بزرگوار نسبت داده
اند كه براى هر خواننده و شنونده اى سؤ ال انگيز و غير قابل قبول است .
ولى به خاطر آن كه در فلان كتاب معروف نقل شده و يا فلان راوى كه چند
صباحى درك محضر رسول خدا را كرده و عنوان صحابى به خود گرفته نزد برخى
از ناقلان مورد قبول واقع شده و جراءت تحقيق و يا رد آنها را نداشته
اند و احيانا درصدد توجيه بر آمده و محمل تراشى نيز كرده اند.
البته دانشمندان بسيارى از علماى شيعه و اهل سنت متوجه اين ظلم بزرگى
كه درباره اين مردان الهى روا داشته اند گشته ، و اين مصيبت زيانبارى
را كه سرگذشت رهبران اديان آسمانى دچار آن شده اند در كتاب هاى خود
گوشزد نموده و در رفع اتهام هاى ناروا و ابهام هايى كه به وجود آمده
قلمفرسايى كرده و زحمت هاى فراوانى كشيده اند .
نگارنده نيز در اين كتاب براى نشان دادن چهره واقعى و تابناك اين
پيامبران بزرگ ، تلاش زيادى نموده و سعى شده تا اولا: در همه جا از متن
آيات قرآنى استفاده شود و ثانيا: هر جا كه نياز به تفسير و يا نقل حديث
و روايتى شده از احاديث صحيح و معتبر بهره گرفته و از نقل روايات ضعيف
و بى اعتبار خوددارى شود.
مطلب ديگرى كه تذكر آن در اين جا لازم است اين كه : تقريبا تمامى آيات
كريمه قرآنى كه در داستان انبياى الهى در قرآن آمده در اين كتاب ترجمه
شده و سعى شده تا به گونه اى در ضمن هر داستان نقل شود كه در روانى
عبارت و فهم آن براى خواننده اخلالى پديد نيايد.
ضمنا اين كتاب در طول سى سالى كه حدودا از تاءليف آن مى گذرد بيش از
پانزده بار چاپ شده و اخيرا با ويراستارى و حك و اصلاحات مختصرى كه در
آن انجام شده تجديد چاپ مى شود.
اميد است مورد استفاده خوانندگان محترم قرار گرفته و گرد آورنده را از
دعاى خير فراموش نفرمايند .
و الحمدلله اولا و آخرا
سيد هاشم رسولى محلاتى
20 بهمن 1380
ديباچه
خواننده محترم
تذكر چند نكته مهم را در اين جا ضرورى مى بينم :
1 . اين كتاب شرح حال پيامبران و انبياى بزرگوارى است كه خداى تعالى در
قرآن كريم نامشان را ذكر فرموده است و به جز يكى دو مورد، شرح حال
انبياى ديگر الهى كه نامشان در قرآن مذكور نيست نيامده است .
2 . كتاب هايى كه در تدوين اين تاريخ از آن ها استفاده كرديم ، بسيار
بود . به همين دليل ما نام عمده آن ها را در انتهاى كتاب ذكر كرديم ،
روى هم رفته آن چه بيشتر مورد استفاده ما بود كتاب هاى حديثى مانند
كتاب اءربعه ، و كتاب هاى شيخ صدوق رحمة الله و بحارالانوار مرحوم
علامه مجلسى بود . اين كتاب بيشتر از روى همان احاديثى كه از اين كتاب
ها استفاده كرديم نوشته شده است .
بسيار خشنود مى شويم اگر خوانندگان محترم بذل لطف فرمايند و تذكراتى را
كه به نظرشان سودمند و صحيح است ، به وسيله ناشر ارجمند به ما اطلاع
دهنند تا اگر به جا بود در چاپ هاى بعدى اصلاح شود و بدين وسيله ما را
مرهون محبت هاى خويش فرمايند.
خداى تعالى را بى نهايت سپاس گزارم كه به اين بنده ناتوان اين توفيق را
عنايت كرد كه توانست در حدود قدرت و توانايى و به مقدار بضاعتى كه
داشته ، اين خدمت را انجام دهد و زندگانى پيامبران بزرگوار و انبياى
الهى را از روى آيات قرآنى و روايات و تاريخ ها جمع آورى كرده و به
اين سبك و صورتى كه ملاحظه مى فرماييد، در دسترس خوانندگان محترم قرار
دهد . اميد است كه اين خدمت ناچيز مورد قبول درگاه خداى تعالى قرار
گرفته و منظور نظر امام زمان حضرت بقية الله عجل الله تعالى فرجه
الشريف نيز بوده باشد و ذخيره اى براى روز جزا و موجب دستگيرى اين رو
سياه در آن سراى وانفسا بشود، ان شاء الله .
اتمام اين كتاب ، در روشنايى امام زاده قاسم شميران در روز آخر ماه صفر
الخير 1394 قمرى برابر با 5/1/1353 شمسى انجام گرديد، و الحمدلله اولا
و آخرا .
سيد هاشم رسولى محلاتى
1 : آغاز آفرينش
از عمر اين جهان بى كران ، سال ها و فرن هاى متمادى - كه تنها
خدا مى داند- مى گذشت و جز خداى بزرگ و آفريننده آن ، موجودى نبود، سپس
اراده ازلى حق تعالى برآن تعلق گرفت كه موجوداتى بيافريند و بدين منظور
آسمان ها، زمين و ستارگان را آفريد و آن ها را در اين فضاى بى كران
معلق فرمود. مجهولات ما درباره اين پديده ها فراوان است :
اوّلين مخلوق چه بوده يا از عمر آسمان ، زمين و ساير موجودات جاندار و
غيرجاندار چقدر مى گذرد، زمين چيست و چگونه ايجاد شده و نخستين موجود
زنده چگونه در آن پديده آمده است ؟ سؤ ال هايى است كه هنوز نظر قاطعى
درباره هيچ كدام از آن ها ابراز نشده و شايد قرن هاى ديگرى هم بگذرد و
انسان نتواند جوابى براى آن ها به دست آورد، يا حتى به عجز خود در اين
باره اقرار كند؛ چنان كه ((جان فقر))
مى گويد:
مسئله پيدايش ماده ، اصولا مسئله اى كه بيرون از قلمرو تحقيقات و
تفكرات ثمربخش است ، بايستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آن جا
روند آفرينش كائنات را تعقيب كرد.
ديگرى مى گويد:
مسئله پيدايش حيات ، يكى از جالب ترين مسائل علوم طبيعى است ، امّا با
آن كه تحقيقات فراوانى صورت گرفته ، ولى هنوز حل نشده است ، چنان كه
كريسى موريسن استاد سابق آكادمى علوم در نيوريك ، مى گويد: در اسرار
پيدايش حيات ، نكته اى است كه دانشمندان از درك آن عاجر مانده و به
خاطر فقدان دليل ، راجع به توضيح آن سكوت اختيار كرده اند. چگونگى
پيدايش حيات آن چنان مرموز و عجيب است كه از فهم متعارف خارج مى باشد و
حتى دانشمندترين علماى علم الحيات نيز در مقابل اسرار آن متحير مانده
اند. يك دانشمند ممكن است نتواند به معجزه و خرق عادت دست داشته باشد،
امّا در عين حال بر اثر تجربيات خود و آزمايش ديگران به چشم مى بيند كه
همه موجودات جهان ، از يك سلول ذرّه بينى سرچشمه مى گيرند و به تدريج
رشدونمو مى كنند و به اين سلول اوّليه حيات ، قدرتِ عجيبى تفويض شده
است كه با سرعتى وصف ناكردنى به توالد و تناسل بپردازد و تمام سطح زمين
و گوشه ها و زواياى آن را با هزاران نوع و شكل موجودات زنده پرنمايد.
به دنبال اين تحولات و پس از آفرينش آسمان ها، زمين و ساير موجودات ،
خداى سبحان اراده نمود تا سرآمدِ مخلوقات و اشرف آن ها يعنى انسان را
بيافريند و او را خليفه و جانشين خويش گرداند و زمين را جولانگاه او
سازد، پس به فرشتگان خود فرمود: من در زمين
جانشينى (براى خود) قرار مى دهم . فرشتگان گفتند:
كسى را قرار مى دهى كه در زمين تباهى كند و خون
ها بريزد، در حالى كه ما تو را به پاكى مى ستاييم و تقديس مى كنيم
. خداوند در پاسخ فرمود:من چيزى مى دانم
كه شما نمى دانيد.
(4)
علت اعتراض - يا سؤ ال -
فرشتگان
فرشتگان به چه دليل و با چه سابقه اى انسان را به فساد در زمين
و جنگ و خون ريزى متّهم كردند و اساسا آيا اين كلامشان پرسش بود يا
اعتراض ؟ در اين مورد نظريات گوناگونى ابزار شده است . در روايات ائمه
دين (ع ) نيز علّت هاى مختلفى براى آن ذكر شده كه از مجموع آن ها به
دست مى آيد كه اين سخن ، اعتراض به خدا و عيب جويى بر آدميان نبوده است
، زيرا فرشتگان بندگانِ فرمان بردار خدايند كه حتى فكر گناه و نافرمانى
هم به ذهنشان خطور نمى كند، بلكه منظورشان كشف حقيقت واطلاع از حكمت
اين آفرينش بوده است .
البته اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا براى كشف حقيقت گفتند:مى
خواهى كسى را در زمين قرار دهى كه فساد كند و خون ها بريزد. آن
ها از كجا مى دانستند كه : نسل انسان در زمين فساد و خون ريزى مى كند؟
براى طرح اين سؤ ال نيز چند علت ذكر شده است :
1. هنگامى كه خداى بزرگ به آن ها خبر دادمن در
زمين جانشينى قرار مى دهم . فرشتگان كه مطلع شدند انسان موجودى
است زمينى ، مادّى و مركّب از غضب و شهوت ، و دنيا هم دنياىِ برخورد و
داراى جهات محدود و پر از مزاحمت است ، پى بردند كه ادامه حيات براى
چنين موجودى و زندگى او با افراد ديگر، خواه ناخواه منجرّ به فساد و
خون ريزى خواهد شد.
2. پيش از خلقت آدم ، افراد ديگرى از جنّيان يا آدميان روى زمين زندگى
مى كردند كه آن ها به افساد، خون ريزى و جنگ با يكديگر اقدام كردند در
نتيجه منقرض گشتند، يا فرشتگان الهى ماءمور شدند تا به زمين آمده و آن
ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدند شيطان فرشتگان الهى ماءمور شدند
تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدند شيطان نيز
از آن ها بود كه پس از انقراض ايشان ، فرشتگان او را به آسمان برده و
ميان خود جاى دادند. فرشتگان به سبب سابقه اى كه از فساد و خون ريزى
افراد ماقبل آفرينش انسان داشتند، به صورت اعتراض يا سؤ ال به درگاه
پروردگار زبان گشودند و براى اين علّت نيز شواهدى در روايات وجود دارد.
3. خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت و به آنان
فرمود: من در زمين جانشينى قرار مى دهم .
فرشتگان پرسيدند:اين جانشين كيست و رفتارش چگونه
است ؟ خداى تعالى ضمن معرفى او، آن ها را از افساد و خون ريزى
هايى كه در روى زمين مى كند باخبر ساخت ؛ در اين وقت بود كه فرشتگان
گفتند: اتجعل فيها من يفسد فيها....
4. ممكن است روى هيچ سابقه اى اين حرف را نزده باشند، بلكه مى خواستند
تا مقام خليفة اللهى و جانشينى حق را در روى زمين به خود اختصاص دهند
از اين رو به دنبال آن گفتند:
و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛
وما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم .
در هرحال سؤ ال آن ها گذشته از اين كه جنبه نافرمانى و ايراد نداشت ،
بلكه شايد از روى عشق و علاقه اى بود كه به حق تعالى داشتند و مى
خواستند تا به هروسيله اى شده جلوى نافرمانى و گناه را بگيرند، و مانع
آفرينش موجودى شوند كه در زمين عَلَمِ مخالفت با خداى بزرگ را
برافراشته و درصدد طغيان و سركشى برآيد، و شايد اين هم كه گفتند:
و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ... يعنى ، خدايا! هر چه تسبيح و
تقديس بخواهى ما انجام مى دهيم و نيازى نيست تا موجودى ديگر را به اين
منظور خلق كنى ، چون ممكن است اين موجود به فساد و خون ريزى دست بزند.
اما خبر نداشتند كه آغاز نافرمانى خدا از ميان خود آن ها شروع خواهد شد
و در بين آن ها فردى چون عزازيل - كه بعدا به ابليس موسو گرديد - وجود
دارد كه غريزه خودخواهى و تكبر او را به نافرمانى از خدا وادار خواهد
نمود. به همين دليل بسيارى از مفسران احتمال داده اند كه معناى اين كه
خدا در پاسخشان فرمود: انّى اعلم ما لاتعلمون ؛
من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد اين بود كه شما از ضمير
افراد رياكارى مثل ابليس كه ميان شما زندگى كرده و بهترين عبادت ها را
انجام مى دهى خبر نداريد و نمى دانيد كه ابليس فردى متكبر، حسود و
خودبين است و و همين تكبر و خودبينى او را به نافرمانى و رانده شدن از
درگاه من وادار مى كند و آن چه را در باطن دارد ظاهر و آشكار مى سازد.
پاسخ خداوند به فرشتگان
به هرحال خداى سبحان در پاسخ فرشتگان فرمود:انّى
اعلم ما لاتعلمون ؛ من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد. يعنى
شما از آفرينش اين موجود بى خبريد، شايد منظور حق تعالى اين بود كه :
شما همين افساد و خون ريزى ظاهرى را مى بينيد، اما خبر نداريد كه چه
مردان پارسا و بزرگى در ميان اين ها به وجود خواهند آمد، كه عالى ترين
فرد شما يعنى جبرئيل امين هم نمى تواند به مقام و مرتبه آنان برسد و
لودنوت انملة لاحترقت
(5) مى گويد. و در مجموع ، آن ها نمى دانستند كه مصلحت
خلقت اين موجود به مراتب بيش از مفسده اش خواهد بود.
يا اين كه منظور فرشتگان اين بود كه مى خواستند خود به مقام خليفة
اللهى حق تعالى نايل گرديده و در زمين ساكن شوند. خداى سبحان با اين
سخن ، به طور سربسته به آن ها جواب داد كه شما مصلحت خود را نمى دانيد
و من بهتر مى دانم كه چه كسى بايد در آسمان ، و چه موجودى در زمين ساكن
شود.
يا همان طور كه در بالا اشاره شد، خداوند با اين جمله به آن ها فهماند
كه به اين تسبيح ظاهر خود توجه نكنيد،
زيرا هنگام امتحان معلوم خواهد شد آن هايى كه شما عابدترين خود مى
دانيد، نمى توانند در برابر غريزه تكبر، خود را حفظ كنند و نافرمانى
مرا خواهند كرد. يا اگر نيروى شهوت و غضبى را كه در وجود اين هاست در
شما قرار دهم ، آن وقت مى فهميد كه قدرت تقوا و پرهيز شما از گناه و
نافرمانى چه اندازه اندك است و شما نمى توانيد به اسرار كار من واقف
گرديد!
اين ها وجوهى است كه گفته اند و حقيقت برما معلوم نيست . اما در هر حال
، فرشتگان با اين جمله فهميدند كه گويا جاى چنين سؤ ال و اعتراضى نبوده
و شايد خطايى از آنان سرزده ، به اين سبب درصدد جبران برآمدند و طبق
بعضى روايات ، سال ها به استغفار و توبه مشغول شدند و از خطاى خود
آمرزش خواستند.
(6)
آن ها در اوّلين فرصت - به شرحى كه خواهد آمد- زبان به عذر خواهى گشوده
و در مقام تنزيه حق تعالى برآمدند و به همين منظور گفتند:
پروردگارا تو پاكى و ما جز آن چه تو تعليممان
كرده اى علمى نداريم و به راستى كه تو دانا و فرزانه اى
(7).
آفرينش آدم (ع ) و
نافرمانى شيطان
پس از اين گفت وگو ميان خداى بزرگ و فرشتگان بود كه خداوند خلقت
آدم و سرسلسله نوع بشر را آغاز كرد. به تصريح قرآن كريم ، انسان را از
گِل آفريد و سپس از روح خويش در آن دميد
(8)،
سپس به فرشتگان دستور داد كه به آدم سجده كنند و آنان نيز همگى به جز
ابليس بر آدم سجده كردند و فرمان الهى را انجام دادند.
(9)
تنها شيطان بود كه تكبر كرد و يا از روى حسدى كه به مقام آدم برد از
انجام اين فرمان سرپيچى نمود و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.
وقتى خداوند سبحان علت اين سرپيچى و تمرّد را از وى پرسيد و فرمود:چه
چيز مانع سجده تو شد؟ شيطان گفت :من از
او بهترم ، چون مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل خلق كرده اى
.
(10)
و با اين سخن تكبر و سركشى خود را آشكار ساخت .
آرى ، بعضى صفات ناپسند به قدرى در بدبختى انسان مؤ ثر است كه يك
خودنمايى چند لحظه اى ، سعادت معنوى انسان را بر باد داده و زحمات
چندين ساله او را از بين مى برد. على (ع ) در همين باره مى فرمايد:
فاعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده
الجهيد - و قد كان عبداللّه ستّة الاف سنة لايدرى امن سنى الدنيا ام من
سنى الاخرة - عن كبر ساعة واحدة ؛
(11)
از رفتارى كه خداوند درباره ابليس انجام داد، عبرت بگيريد كه عبادت هاى
طولانى و كوشش هاى بسيار او را به خاطر تكبر يك ساعت تباه ساخت ، همان
شيطانى كه شش هزار سال عبادت خدا را كرد، سال هايى كه معلوم نيست از
سال هاى دنيا بود يا از سال هاى آخرت .
جلال الدين رومى در اين باره گفته است :
ابتداى كبروكين از شهوت است
چون زعادت گشت محكم خوى بد
چون كه كرد ابليس خو با سرورى
كه به از من سرورى ديگر بود
سرورى چون شد دماغت را نديم |
|
راسخىّ شهوتت از عادت است
خشم آيد بر كسى كت واكشد
ديد آدم را به تحقير از خرى
تا كه او مسجود چون من كس شود
هركه بشكستت شود خصم قديم |
در جاى ديگر گويد:
ور حسد گيرد تو را ره در گلو
كو زآدم ننگ دارد از حسد
عقبه زين صعب تر در راه نيست
اين حسد خانه حسد آمد بدان
خانمان ها از حسد گردد خراب
خاك شو مردان حق را زيرپا |
|
در حسد ابليس را باشد غلوّ
با سعادت جنگ دارد از حسد
اى خنك آن كش حسد همراه نيست
كز حسد آلوده گردد خاندان
بازِ شاهى از حسد گردد غراب
خاك بر سركن حسد را هم چو ما |
آرى ، سركشىِ شيطان يا حسدى كه به مقام آدم برد او را از درگاه پرفيض
الهى دور كرد و از رحمت بى كرانش محروم ساخته و براى هميشه رانده درگاه
الهى كرد. و اين فرمان درباره اش صادر شود:
فاخرج منها فانّك رجيم و انّ عليك لعنتى الى يوم
الدّين
(12)؛
از آسمان ها (و صفوف ملائكه ) خارج شود كه تو رانده درگاه منى . و
مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.
شيطان كه متوجّه شد همه مشقت هايى كه در راه عبادت كشيده بود تا به
مقام قرب حق تعالى برسد از بين رفت ، نوميدانه گفت :پروردگارا
حال كه چنين است ، پس مرا تا روز بازپسين مهلت بده و زنده ام بگذار!
(13)
خداى تعالى قسمتى از حاجتش را برآورد و بدو فرمود:
تو تا آن روزِ معيّن ، مهلت داشته و زنده خواهى
ماند.
(14)
اما از ان جا كه اساس همه خوارى هايى كه دچار شده بود از وجود آدم و
سجده نكرده به او مى دانست ، كينه او و فرزندانش را بردل گرفت و عداوت
آن ها براى هميشه در قلبش جاى گير شد. و از اين رو نتوانست خوددارى كند
و پس از اين كه خداوند درخواستش را پذيرفت پرده از روى كينه قلبى خود
برداشت و بلكه خدا را نيز در اين باره مقصّر دانست و گفت :حال
كه مرا گمراه كردى من هم بر سر راه راست تو در كمين آن ها مى نشينم و
(براى گمراه ساختنشان راه را بر ايشان مى بندم ) از پيش رو و پشت سر و
قسمت راست و چپشان بر آن ها در مى آيم (و به هرترتيبى شده گمراهشان مى
سازم ) و خواهى ديد كه بيشترشان شرط سپاس تو را نخواهند گزارد.
(15)
براى اين منظور انواع كارهاى بد را برايشان جلوه خواهم داد و با وعده و
وعيد آرزومندشان مى كنم و تنها بندگان با اخلاص مى توانند از گمراهى من
در امان بمانند و مرا بدان ها راهى نيست ، وگرنه ما بقى آن ها را اغوا
كرده و گمراه خواهم ساخت .
خداى متعال نيز براى آن كه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند،
در جاهاى بسيارى هشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست ، هشيار باشيد تا
شما را از راه راست به در نكند و (همان گونه كه خود بدبخت شد) سبب
بدبختى شما نشود و به دست او به شقاوت نيفتيد. آگاه باشيد كه وعده هاى
شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت و منكر وادار نكند، و اين
مضمون را در چند جا تكرار كرد:
ولايصدنكم الشيطان انه لكم عدون مبين
(16)
و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست .
هم چنين به زبان پيمبران خود و در جهان ديگرى از انسان ها پيمان گرفت
كه از شيطان پيروى نكنند، از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را
از ياد نبرند و اين پيمان را به پيغمبر بزرگوار وحى فرمود:آيا
اى پسران آدم به شما نسپردم كه شيطان را پرستش نكنيد كه وى دشمن آشكار
شماست !
(17)
از سوى ديگر شيطان و پيروانش را از دوزخ و عذاب هاى سخت روز جزا بيم
داده و فرمود:بدان كه محققا جهنم را از تو و
پيروانت پُر خواهم كرد... و وعده گاه گمراهانى كه از تو پيروى كنند
دوزخ خواهد بود... و همگى بدانند كه حزب شيطان مردمان زيان كارى هستند
(18)
تعليم اسماء
به دنبال آن چه گذشت خداى تعالى روى حكمت و صلاحى كه خود مى
دانست اراده فرمود تا پرتوى از نور علم خويش را به دل اين مخلوق
بتاباند و به همين منظور اسماء را به وى
تعليم فرمود و نام ها، يا رموز و حقايقى را بدو ياد داد و امانتى را كه
آسمان ها و زمين و حتى فرشتگان تاب تحمل آن را نداشتند بردوش او گذاشت
، و در ضمن بدين وسيله پاسخ مشروح ديگرى به فرشتگان خود كه مى خواستند
به راز اين خلقت پى ببرند داد، و سبب آن همه عظمت و بزرگى اين مخلوق را
به آن ها شناساند.
حال : آن اسمايى كه به وى تعليم فرمود چه بود؟ آيا نام هاى معيّنى بود
يا تمام نام ها - از هر موجود و هر زبان تا روز قيامت - بود و همين به
تنهايى - سبب آن همه عظمت انسان گرديد؟ يا منظور از اسماء نه فقط
يادگرفتن اسم و لفظ بود، بلكه خواص و رموز و معانى آن ها را هم خداوند
به وى ياد داد، زيرا آگاهى از لفظ به تنهايى فضيلت چندانى ندارد. يعنى
آن چه را آدم و فرزندان او تا روز قيامت بدان احتياج دارند اعمّ از
خوراك ، پوشاك ، صنايع ، لغات و... يعنى منظور از اسماء، موجودات و به
اصطلاح مسمّياتى بودند كه داراى حيات ، عقل ، شعور و درك بوده و در پس
پرده غيبت الهى پنهان بودند كه خداوند آدم را از وجود آن ها مطّلع
گردانيد و حقيقت آنان را براى آدم آشكار ساخت ؟ اينها نظرهايى است كه
در روايات و تفاسير به اختلاف آمده و به هرحال خداوند انسان را به مقام
علم و آگاهى از حقايقى مفتخر ساخت و به عظمت و استعداد او را به منصه
ظهور رسانيد، و سپس آن حقايق و رموز، يا ان افراد پاك و مقدّس را
برفرشتگان عرضه كرد و فرمود:اگر راست مى گوييد
مرا از اسماء اين ها خبر دهيد؟
(19)
آن ها در پاسخ عجز خود را اظهار كردند، و ضمنا فرصتى به دست آوردند تا
از سؤ ال و يا اعتراض قبلى خود پوزش بخواهند و از اين رو گفتند:پروردگارا
تو منزّهى و ما جز آن چه تو به ما آموخته اى ، علمى نداريم و به راستى
كه تويى دانا و حكيم
(20)
خداى تعالى نيز براى اين كه آنان را به گوشه اى از اسرار كار خود واقف
سازد و حكمتى از حكمت هاى خلقت خود را درباره انسان به آنان يادآور
شود، و علّت امتياز اين خلقت را در ربودن منصب خليفة اللّهى بازگو
نمايد فرمود:مگر به شما نگفتم كه من غيب آسمان
ها و زمين را مى دانم و از هر آن چه آشكار كرديد و يا نهان داشتيد،
آگاهم
(21)
آدم خاكى زحق آموخت علم
نام و ناموس ملك درهم شكست
|
|
تا به هفتم آسمان افروخت علم
كورى آن كس كه با حق در شك است |