تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد دوّم

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۷ -


اخلاقيات دين يهود
اخلاقيات دين يهود چنين است :
1- غريب نوازى ، دستگيرى از ناتوانان و ايتام : ((غريب را ميازار! بياد آور كه در سفر غريب بودى .))(226)
2- ((بر كارگران كه فقير و مسكين اند، خواه از برادرانت و خواه از غريبان ، ظلم و ستم روامدار.))(227)
3- ((بيوه زنان و يتيمان را اذيت مكن . اگر فرياد برآورند، اجابت كنم و شما را خواهم كشت و زنانتان را بيوه و فرزندانتان را يتيم خواهم كرد.))(228)
4- ((همسايگان خود را مانند خودت دوست بدار و از ابناى قوم خويش ‍ انتقام مگير و كينه نورز، پيرمردان را گرامى بدار.))(229)
5- ((برادر خود را براى سود، قرض مده و براى سود، آذوقه مده و براى سود، كمك مده ، ولى به افراد غريب مى توانى براى سود، قرض ‍ دهى .))(230)
6- ((اگر به فقيرى نقدى قرض دادى ، ربا و سواد از او مگير.))(231)
7- ((گوشت مرده را مخور و به غريب بده يا به او بفروش .))(232)
8- (( رشوه مخور و به عهد خود وفا كن .))(233)
9- ((براى سخن چينى گردش مكن .))(234)
10- ((خبر باطل را انتشار مده .))(235)
11- ((به يكديگر دروغ نگوئيد، قسم دروغ به نام خدا ياد نكنيد.))(236)
12- ((از دروغ اجتناب كنيد.))(237)
13- (( هر كس كه به راستى سخن گويد، عدالت را ظاهر مى كند.))(238)
14- ((با شريران همداستان مشو، شريران از زمين منقطع خواهند شد و ريشه خيانتكاران محو خواهد شد.))(239)
15- ((ترس از خداوند عمر را طويل مى كند.))(240)
16- ((پدر و مادر را احترام كن تا روزى تو زياد شود.))(241)
17- ((اى پسر من ! اوامر پدر خود را اطاعت كن و تعليم مادرت را ترك مكن ، زيرا آنها تاج زيبائى بر سر تو و جواهر براى گردن تو خواهند بود.))(242)
18- ((از تكبر جز نزاع چيزى پيدا نمى شود.))(243)
19- ((با تواضع نزد حكيمان و عالمان بودن بهتر است از تقسيم غنيمت با متكبران .))(244)
20- ((خداوند خانه متكبران را ويران و منهدم مى كند.))(245)
21 ((تواضع و فروتنى مقدمه عزت است .))(246)
22- ((جزاى تواضع و خداترسى ، دولت و جلال و زندگى است .))(247)
23- ((تكبر و خودخواهى ، آدمى را پست مى كند.))(248)
24- ((به عهد خود وفا كن .))(249)
جايگاه اعداد نزد يهوديان
يهوديان براى اعداد ارزش و اعتبار خاصى قائل هستند.
در كليه مذاهب و اديان بر روى برخى اعداد تكيه خاصى شده است . اعتبار عدد هفت در نزد زرتشتيان ، و يا عدد چهل در برخى اديان ديگر از اين جمله است . يهوديان به عدد دوازده و چهل اعتبار زيادى مى دهند: آنان تعداد فرزندان يعقوب را دوازده نفر مى دانند.(250) اسماعيل فرزند ابراهيم نيز داراى دوازده پسر بوده است .(251) موسى دوازده چشمه از دل سنگ بيرون آورد كه در قرآن به آن اشاره شده است .(252) موسى دوازده نفر (يعنى از هر سبط يك نفر) را انتخاب نمود و براى اطلاع از وضع دشمن به فلسطين فرستاد.(253) عدد سنگهاى گرانبها در دست هارون دوازده سنگ است .(254) در تقويم زمانى يهود، سال نيز 12 ماه است .(255) انجام برخى مراسم در روز دوازدهم هر ماه است .(256) در هنگام طوفان نوح چهل روز باران باريد.(257) يوسف دستور داد كه پزشكان پدرش را پس از مرگ چهل روز حنوط كنند.(258) بنى اسرائيل پس از خروج از مصر، چهل سال در بيابانها سرگردان بودند.(259) قرار بود بنى اسرائيل پس از چهل روز به فلسطين برسند.(260) موسى چهل روز در كوره طور ماند.(261) موسى چهل شب و چهل روز به ملاقات پروردگار رفت .(262) قرآن اين عدد را سى شب ذكر مى كند و سپس به چهل شب تصريح دارد.
جاسوسان موسى پس از چهل روز بازگشتند.(263) اسحاق فرزند ابراهيم در چهل سالگى ازدواج كرد.(264) يونس پس از چهل روز وعده هلاكت مردم نينوا را داد.(265) عدد هفت نيز چنين اعتبار و ارزشى دارد: پيدايش جهان و خلقت موجودات در هفت روز صورت گرفت ؛ يعنى شش روز خلقت و يك روز استراحت خدا، كه مى شود هفت روز.(266)
در كشتى نوح از همه حيوانات پاك ، هفت نر و هفت ماده نگهدارى مى شد.(267)
هفت روز پس از سوار شدن افراد در كشتى نوح ، هفت روز باران باريد.(268) يعقوب براى ازدواج با دو خواهر، جهت هر يك هفت سال شبانى كرد.(269) لاوى با برادر خود هفت روز راه رفت تا به يعقوب رسيد.(270) يوسف پس از تدفين پدر، هفت روز عزادارى كرد.(271) اسحاق نام چاه خود را هيت گذاشت .(272) فرعون در خواب هفت گاو فربه و هفت گاو لاغر و هفت سنبله تر و هفت سنبله خشك ديد كه يوسف آنها را به هفت سال آسايش و هفت سال قحطى تعبير كرد.(273)
قرآن بر اين هفت ها صحه گذاشته است .(274) ((نوزادان انسان و حيوان هفت روز نزد مادر بمانند بعد آن را به من بده .))(275)
((در عيد فصح شش روز نان فطير بخور و روز هفتم جشن مقدس يهوه را برگزار كن .))(276) روز پانزدهم از ماه هفتم ، وقتى محصول را گرد آوريد، عيد خداوند را هفت روز برپاى داريد، و آن را هر سال ، هفت روز براى خداوند عيد بگيريد.(277) نوزاد گاو و گوسفند و بز هفت روز نزد ما در خود بمانند، بعد براى قربانى قبول خواهند شد.(278)
مس ميت هر كس كند، تا هفت روز نجس باشد.(279) از خون گاو قربانى هفت مرتبه نزد كرسى مقدس بپاشيد.(280)
عدد هفتاد نيز از قداست خاصى برخوردار است :
بنى اسرائيل با هفتاد تن به مصر سفر كردند.(281) در مرگ يعقوب مردم مصر هفتاد روز عزادارى كردند.(282) موسى هفتاد نفر از بزرگان قوم را برگزيد؛(283) كه قرآن به اين تصريح كرده است .(284)
ارميا گفته است كه يهود هفتاد سال بردگى پادشاه بابل كنند.(285) تورات را هفتاد نفر از علماء يهود ترجمه كردند.(286)
يهود پس از مرگ موسى (ع )، پيامبران ، فرقه ها و...
يهود پس از مرگ موسى (ع )
اسباط دوازده گانه
مرگ موسى باعث ناراحتى شديد مؤ منان گرديد، ولى گروهى قدم در راه فساد و عصيان گذاردند.
پس از مرگ موسى دوازده نفر بر بنى اسرائيل حكومت كردند. اين دوازده نفر قدرت سياسى نداشتند و رهبر معنوى بنى اسرائيل بودند. قرآن به اين دوازده نفر اشاره آشكار دارد و از دوازده نقيب ياد مى كند.(287) مفسران اسلامى مى گويند اين دوازده نفر در زمان حيات حضرت موسى انتخاب شدند.(288) يوشع يكى از اين دوازده نفر بود و از هر سبطى يك نفر برگزيده شده بودند.
كار اين برگزيدگان جاسوسى در ميان اقوام و ملل مختلف بود. آنان وظيفه داشتند كسب خبر كنند. در تورات ، سفر اعداد آمده است كه چون حضرت موسى نزديك اراضى مقدسه رسيد، دوازده نفر يعنى از هر سبط يك نفر را برگزيد و براى كسب خبر تعيين نمود و به سوى فلسطين (كنعان ) اعزام داشت . اين تعداد از خبر چينان دستگير شدند و چهل روز بعد نزد موسى بازگشتند. ده نفر از اين تعداد، اظهار داشتند كه دشمن بسيار نيرومند است و ما نمى توانيم با آنان بجنگيم . ولى دو نفر ديگر گفتند كه ما توان جنگيدن داريم . بنى اسرائيل تحت تاءثير حرفهاى آن ده نفر قرار گرفتند و از ترس ‍ خواستند به مصر برگردند. موسى گفت : از كسانى كه از مصر خارج شده اند، دو نفر به سرزمين موعود خواهند رسيد و آن دو، ((يوشع بن نون )) و ((كاتب )) مى باشند. بقيه بايد در اين صحرا هلاك شوند. و چنين شد؛ گروهى از يهود مورد غضب الهى واقع شده ، به دست دشمنان منهدم شدند. همان گونه كه موسى پيش بينى كرده بود، قوم اسرائيل چهل سال سرگردان بودند. پس از چهل سال به رهبرى يوشع بن نون وارد فلسطين شدند. كاتب نيز به اتفاق يوشع به فلسطين آمد. يوشع 28 سال پس از موسى در گذشت و از آن پس اوضاع بنى اسرائيل رو به زوال گذاشت .(289) قوم اسرائيل به هر شهرى كه مى رسيدند، از غارت و تجاوز ابائى نداشتند؛ و به فساد و فحشا روى آوردند.
نصايح ((موسى )) در آنان اثرى نگذاشته بود. ((يوشع بن نون )) نيز به سرنوشت ((موسى )) دچار شد و مورد بى مهرى اين قوم قرار گرفت .
رهبرى يوشع بن نون
پس از مرگ موسى و هارون ، رهبرى قوم بنى اسرائيل به يوشع واگذار شد. موسى وصيت كرد كه رهبرى اين قوم با يوشع باشد. يوشع سه روز پس از مرگ موسى ، بنى اسرائيل را به طرف فلسطين اعزام داشت . يوشع براى كسب خبر دو نفر جاسوس به شهر اريحا فرستاد. آن دو نفر شبانه به خانه زنى به نام راجاب وارد شدند و اطلاعاتى كسب كردند و آنگاه يوشع قوم خود را از اردن حركت داد و در حالى كه ((تابوت عهد)) را بر دوش ‍ كاهنان گذاشته بود، به شهر ((اريحا)) وارد شدند. ((تابوت عهد)) يا صندوق عهد، توسط موسى از چوب ساخته شد و در آن احكام دهگانه و عطاى ((هارون )) و ((تورات )) در آن قرار داشت . تابوت عهد به مثابه نماينده خدا در ميان قوم بنى اسرائيل بود كه در جنگها آن را جلو سپاهيان حركت مى دادند. زيرا آن را وسيله پيروزى خود بر دشمن مى دانستند. دست زدن به آن گناه بود. براى حركت دادن تابوت ، چوبى از حلقه هاى آن عبور داده بودند و حاملان ، دو طرف چوب را گرفته ، آن را مى بردند. فلسطينيان تابوت عهد را از قوم بنى اسرائيل به عنوان غنائم جنگى گرفتند و اين امر باعث بدبختى آنان شد. به ناچار آن را به سرزمين اسرائيل پس ‍ فرستادند. ((داود)) آن را به ((اورشليم )) آورد و ((سليمان )) آن را در معبد گذاشت و پس از آن از ديده ها پنهان شد.(290) در قرآن نيز به تابوت اشاره شده است .(291)
خلاصه وقتى بنى اسرائيل به شهر اريحا وارد شدند، پس از ورود به شهر تمام مردم آن شهر را از زن و مرد و كودك و حتى حيوانات كشتند. آثار بدست آمده از اين شهر نشان مى دهد كه در قرن پانزده ق .م . به آتش كشيده شده است . بنى اسرائيل نصايح موسى را از ياد برده بودند و به غارت و كشتار پرداختند. آنان هر شهرى را مى يافتند، غارت مى كردند و در آتش ‍ مى سوختند.
آنان مردم شهر ((عاى )) يا ((عى )) را مانند شهر ((اريحا)) قتل عام كردند.
مردم ديگر نواحى با ((يوشع بن نون )) صلح برقرار كردند. اندكى بعد مردم فلسطين عليه يهوديان متحد شدند. اما شكست خوردند و كشته شدند. سپاه ((يوشع )) در شهرهاى فتح شده دست به كشتار بزرگى زدند. آنان به شهر ((يقده )) هجوم بردند و بعد شهر ((لنبه )) را فتح كردند و به غارت و كشتار پرداختند.
شهرهاى لافيش ، عجلون ، حبرون و... را گرفته ، مردم آن شهرها را كشتند. آنگاه به جلجال برگشتند.
يوشع تمام اهالى را از دم شمشير گذراند و مردم را بالكل هلاك ساخت و شهر حاصورا را به آتش كشيد. و بنى اسرائيل تمام اموال آن شهرها و احشام آنان را با خود بردند.
با تمام اين احوال قوم بنى اسرائيل نتوانستند بر تمام اورشليم و فلسطين دست يابند. آنان خود را آماده نبرد با فلسطينيان كردند. در اين نبرد سرانجام فلسطينيان پيروز شدند.
بنى اسرائيل تابوت عهد را به ميدان نبرد آوردند. فلسطينيان از تابوت وحشت كردند. اما بر ترس غلبه كرده ، سى هزار نفر از يهوديان را كشتند و تاوت را با خود به اورشليم بردند. اين حادثه بر يهوديان ناگوار آمد و آن را به فال بد گرفتند.(292)
فلسطينيان نيز از داشتن تابوت عهد نگران بودند، زيرا از عذاب خداوند مى ترسيدند. تابوت را بر اراده اى نهاده ، رها كردند. تابوت را به بيت الشمس ‍ كه يهوديان در آنجا سكنى داشتند، رساندند. يهوديان خوشحال شدند و تابوت را بر بالاى سنگى نهادند كه به مدت بيست سال در آنجا بود. شموئيل براى اين كه روح وحدت را در ميان اقوام بنى اسرائيل زنده سازد، در آغاز از آنان خواست كه دست از بت پرستى و تنه و فساد بردارند و به سوى خداى يكتا روى آورند. آنگاه در محلى به نام مصفه جمع شدند، شموئيل از خدا خواست تا آنان را نصرت عنايت فرمايد و پس از جنگهاى فراوان دوباره قوم بنى اسرائيل قدرت يافته ، سلطه بر شهرها را آغاز كردند. اين مدت را بايد دوره ضعف اسباط دوازدهگانه بحساب آورد. در اين مدت هيچ تشكيلات وسيع و منظمى وجود نداشت و كمتر اتفاق مى افتاد كه سبطى بيارى سبط ديگرى شتابد. در طى اين مدت دشمنان بنى اسرائيل به قتل و غارت آنان پرداخته بودند. علت ديگر اين فتور، اختلافات مذهبى در ميان آنان بود. در اين عصر گروهى از بنى اسرائيل دست از دين حضرت موسى برداشته ، بت مى پرستيدند. اين بت پرستى را از اقوام فلسطينى ياد گرفته بودند.(293)
رهبرى گروه داوران
پس از مرگ يوشع بن نون عنوان رهبرى به گروه داوران رسيد. به گفته منابع يهود اين داوران 16 نفر بودند كه چهار نفر آنان رياست داشتند:
1- گدعون ، 2- يفتاح ، 3- شمتنون ، 4- شموئيل ، و 5- بانوئى به نام دبوره ، و معلوم مى شود كه بنى اسرائيل به زنان حق قضاوت داده بودند. خطرناكترين دشمنان بنى اسرائيل فلسطينيان بودند كه از درياى مديترانه به فلسطين آمده و در آن سرزمين منزل نموده بودند. اين قوم در ابتدا و در حدود 1200 سال قبل از ميلاد مسيح به خيال تسخير مصر آمده بودند و چون با شكست روبرو شدند، در سواحل فلسطين و در شهرهاى غزهه و عسقلان جا گرفتند و بنى اسرائيل را مكرر شكست دادند.
در ميان بنى اسرائيل مرد پر قدرتى به نام شمشول وجود داشت كه در نبردها با فلسطينيان از خود شجاعت فراوان نشان مى داد. اين مرد پهلوان بنا به گفته تورات ، سفر داوران باب 16: نمى بايست هرگز موهاى خود را بتراشد، زيرا قدرت و نيروى خويش را با تراشيدن موى سر از دست مى داد. او در جوانى شيرى را با دستهاى خود خفه كرده بود و روزى به دست فلسطينيان گرفتار آمد. بندها را پاره كرد و هزار نفر از فلسطينيان را با چانه الاغى از پاى درآورد. معشوقه شمشول به وى خيانت كرد و فلسطينيان از طريق معشوقه اش وى را كشتند.
((شموئيل )) كه يكى از داوران بنى اسرائيل بود، مدتها اداره امور كشورى و لشكرى قوم يهود را بر عهده داشت . او آخرين داور اين قوم بود. آنها از وى خواستند كه فردى را بر حكومت ايشان بگمارد. شموئيل سعى كرد به آنان بفهماند كه پادشاهى يعنى استبداد و ديكتاتورى و از بين رفتن آزاديهاى فردى و اجتماعى . آنان قبول نكردند. شموئيل سرانجام ((شائول بن قيس )) را كه از فرزندان ((بنيامين )) بود، به پادشاهى آنان برگزيد. شائول كه جوان شجاعى بود، از نظر عقلى ضعيف بود. وى در جنگ با فلسطينى ها كشته شد، و ((داود)) كه جوانى چوپان پيشه ولى شجاع و جنگاور بود و پس از سالها، فلسطينيان را شكست داده بود، بجاى ((شائول )) به حكومت رسيد.
حكومت عادلانه و نيرومند داود نبى
((داود)) نخستين پادشاه نيرومند بنى اسرائيل است كه در حدود سال 970 ق .م . زندگى مى كرده است و ((شموئيل )) او را به سلطنت برگزيد. داود شهر اورشليم را پاى تخت خود قرار داد. كتاب ((مزامير)) يا ((زبور)) را كه از آثار مهم ادبيات جهانى بشمار مى رود، او سرود. پس از داود فرزندش سليمان بر اريكه پادشاهى نشست : 972-932 ق .م . او از بزرگترين پادشاهان بنى اسرائيل است و سه كتاب به نام ((سفر جامعه )) و ((امثال سليمان )) و ((غزل غزلها)) منسوب به او است . ((داود)) در سال 1408 ق .م . شهر قدس را فتح نمود و پادشاهى يهود را تشكيل داد و پس از ((طالوت ))، پادشاه بنى اسرائيل شد.(294) از آن پس داود در ميان قوم بنى اسرائيل شهرت يافت . شائول دخترش را به وى داد. شائول در جنگ ديگرى با فلسطينيان شكست خورد و فرزندانش به قتل رسيدند. او در سال 1029 ق .م . خودكشى كرد.(295)
داود در دوره پادشاهى 55 ساله خود بر فلسطينيان غلبه كرد و آنها را از مرزهاى كنعان دور ساخت . در تورات آمده است كه : ((داود فلسطينيان را شكست داد و ام البلاد را از دست آنها گرفت و نيز موآبيان را در ناحيه جنوبى كنعان شكست داد. و موآبيان بندگان او شدند و براى داود هديه آوردند.
خداوند داود را در هر جا كه مى رفت ، نصرت مى داد. داود بر تمامى قبائل بنى اسرائيل پادشاهى مى كرد. او بر همه ، خود، داورى و قضاوت به انصاف مى كرد.))(296) در قرآن كريم به داود و حكومت عادلانه او اشاره شده است .(297) داود در ناحيه شرقى فلسطين بالاى تپه اى بناى شهر اورشليم را شروع نمود. اگر چه اورشليم از قديم شهرى بوده است ، ولى داود خاست آن را تجديد بنا كند و آن را پاى تخت خود قرار داد شهر اورشليم از آن پس ‍ مركز سياسى و دينى يهوديان گشت و كانون تجمع قبائل بنى اسرائيل شد، زيرا ((سليمان )) فرزند معبدش را در اين شهر بنا كرد. داود در سال 974 ق .م . بدرود حيات گفت . او بناى اورشليم را تمام كرد و شروع به ساختن معبد كرد كه ناتمام ماند و به فرزندش سليمان درباره اتمام آن وصيت كرد.(298)
او فرزندش سليمان را به پادشاهى بر قوم اسرائيل منصوب نمود و تمام بزرگان و شيوخ قوم را دعوت و پس از موعظه فراوان فرزندش را به آنان معرفى كرد. آنگاه گفت : خداوند به من فرمان داده كه برايش خانه مقدسى بسازم و در آن قربانى كنم . اينك مقدمات آماده شده ، ولى من ديگر پير و فرسوده شده ام و اراده خداوند چنين است كه فرزندم سليمان كه وارث و جانشين من است ، آن را به اتمام رساند. از اين پس او اقدام به اين كار خواهد كرد. سپس به فرزندش گفت دل قوى دار و مترس و شجاع باش كه خداوند با تو است . آنگاه تمام مصالحى را كه جمع كرده بود، در اختيار سليمان گذاشت و قوم را سفارش فراوان نمود. بزرگان قول دادند كه سليمان را كمك كنند. داود يكى از پادشاهان بنى اسرائيل است كه در قران در رديف پيامبران الهى آمده است . كتاب او زبور است كه شامل يكصد و پنجاه قسمت است كه هر قسمت آن را مزبور و جمع آن را مزامير داود گويند. در قرآن به كتاب داود اشاره شده است .(299)
سلطنت بى نظير سليمان پيامبر
پس از مرگ داود، سليمان بر تخت نشست ؛ 972-932 ق .م . او از بزرگترين پادشاهان بنى اسرائيل است . سليمان به بناى معبد اقدام كرد. معماران شهر صوركه از فنيقيان بودند، ماءمور ساختن آن عبادتگاه شدند و از هنر معمارى آشورى و مصرى نيز الهام گرفتند. آنان به تقليد از آشورها معبد را بر روى صفحه اى بلند بنا نهادند. براى رسيدن به محراب از دو حياط رد مى شدند كه ديوار كوتاهى در ميان آن حائل بود و نرده اى از چوب سدر داشت .
معبد ساختمانى بود به پهناى ده متر و درازى سى متر و بلنداى پانزده متر. ديوارها از سنگ بود و ستونها از چوب سدر طلاكوب شده بود. دو ستون منقش سنگى در داخل معبد بنا شده بود. اندرون معبد عبارت بود از دو اطاق كه كاهنان در آن مراسم عبادت را انجام مى دادند و روشنائى آن از شمعدان هفت شاخه اى فراهم مى شد. در حرم كه ((صندوق عهد)) در آن قرار داشت ، كسى حق دخول نداشت ؛ جز كاهن بزرگ آنهم سالى يك بار. بيت المقدس را به زبان سامى اورشليم مى گويند كه به معناى شهر صلح و سلامت است . اين معبد پس از ويرانى به دست بخت النصر و رومى ها، جز ديواره هايى بيش از آن باقى نمانده كه در نزد يهوديان مقدس است و آن را ديوار ندبه به معناى گريه و زارى گويند.(300)
قوم بنى اسرائيل در عصر سليمان آخرين درجه ارتقاء خود را طى كردند؛ ولى با اين حال حدود كشور آنان از سرزمين فلسطين تجاوز نكرد. و اين ابواب چهارم و يازدهم كتاب اول عهد عتيق است كه مى گويد: حوزه فرمانروائى او از ((دان )) تا ((بئر سبع )) و ((غزّه )) و حدود ((مصر)) امتداد داشت و ((سليمان )) نتوانست پادشاه ((دمشق )) را تسليم نمايد و بر او غالب شود و ((آراميان )) در شام و ((آداميان )) و ((موآبيان )) و ((عمونيان )) در جنوب بر ((سليمان )) شوريدند و زير فرمان او در نيامدند. سليمان ، كنعانيان را زير فرمان كشيد. پادشاهى سليمان در اساطير و روايات تاريخى شكلى كاملا افسانه اى بخود گرفته است .(301)
قرآن كريم پادشاهى سليمان را از اين افسانه ها و اسرائيليات جدا كرده و او را به عنوان يكى از پيامبران خداوند معرفى كرده و آنچه را به سليمان تفويض كرده ، بخشى از قدرت خداوند است . منابع يهود و روايات اسرائيلى ، چهره و حقيقت كليه پيامبران خداوند را تحريف شده و بدور از حقيقت ترسيم كرده اند. تصاويرى كه در قرآن از پيامبران بنى اسرائيلى ارائه شده ، آنان را بسيار مردمى ، صلح دوست و هدايتگر نشان مى دهد.(302) و اين دقيقا بر خلاف تصاوير منابع تاريخى يهود، تورات وافسانه ها و روايات موجود است .(303) خلاصه اين كه دوران سلطنت سليمان نقطه اوج اقتدار حكومت و تمدن قوم يهود بود. و پس از رحلت سليمان به علت اختلافاتى كه در حكومت آنها پيدا شد، حكومت يهود رو به انحطاط و ضعف و ناتوانى چشم گيرى گذاشت .
سرنوشت بنى اسرائيل پس از مرگ سليمان
روايات مدعى اند كه سليمان در حدود سال 980 ق .م . درگذشت . پس از مرگ او كشورش به دو قسمت تقسيم شد:
1- حكومت يهود، متشكل از اسباط دهگانه بنى اسرائيل كه پاى تخت آن ((نابلس )) بود.
2- حكومت يهود كه از دو گروه از بنى اسرائيل (يهودا و بنيامين ) تشكيل شده بود و پاى تخت آن اورشليم بود.
حكومت اسباط دهگانه تورات را به رسميت نشناختند و آن را از درجه اعتبار ساقط دانستند و به سليقه خود، توراتى فراهم كردند و ((قبله )) را كه ((اورشليم )) بود، گرداندند و براى خود دو گوساله زرين جهت پرستش ساختند، و براى بتان معبدها بنا كردند و كاهنان معابد را از گروه غير ((لاويان )) برگزيدند و نخستين پادشاه آنان ((بريعام )) فرزند ((ناباطه )) بود. ولى حكومت دوم كه با اسباط يهود و بنيامين بود، تورات را به رسميت شناختند و در ميانشان متداول بود و قبله خود را اورشليم قرار دادند و لذا اين دو حكومت علاوه بر جنگ با دولتهاى مجاور، با يكديگر نيز در حال نزاع بودند. اين اختلاف باعث شد تا اعجاز از اين موقعيت استفاده كند و براى درهم كوبيدن اين قوم ، از پادشاه آشور كمك بخواهد. پادشاه آشور به سامره هجوم برد و بنى اسرائيل را مطيع خود ساخت و از آنان خراج گرفت . آنگاه سرجون دوم پادشاه آشور با دولت اسرائيل جنگيد و آن كشور را تصرف كرد. اسباط دهگانه در شهر نصيبين و نپور و ساير شهرهاى آشور و عراق را به اسارت گرفت . اسيران اين جنگ را 7200 نفر گفته اند. او در عوض گروهى از اسيران بابل و كوته و حماة را به آنجا كوچانيد. خلاصه اين كه در سال 720 قبل از ميلاد، دولت اسرائيل بوسيله پادشاهان آشور منقرض شد. اما حكومت يهودا كه در دوران پادشاهى ((رصعام بن سليمان )) بود، از خدا پرستى به بت پرستى گرائيدند تا كه ((بخت النصر)) پادشاه بابل در حدود سال 585 ق .م . دولت يهودا را منقرض ‍ ساخت .(304) در تورات ، كتاب ارميانى نبى باب 34 و باب 36 آمده است : ((يهوه خداى اسرائيل چنين مى گويد... اينك من اين شهر (اورشليم ) را بدست پادشاه بابل تسليم مى كنم و او آن را به آتش خواهد سوزانيد و تو از دست او نخواهى رست ، بلكه گرفتار شده و به او تسليم خواهى شد.)) و اين اشاره است به جريان بخت النصر و آمدنش به اورشليم .
بخت النصر و قتل عام يهوديان
ابوالفدا مى گويد: بخت النصر، 977 سال پس از رحلت موسى به پادشاهى رسيد و در سال بيستم سلطنت خود بيت المقدس را خراب كرد و بنى اسرائيل را كشت و گروهى را اسير كرد و پس از 450 سال كه از بناى اورشليم مى گذشت ، آن را خراب كرد. سلطنت دو سبط از اسباط كه در اورشليم بودند، با حمله بخت النصر منقرض گرديد. ((بخت النصر)) يهوديان را اسير كرد و به ((بابل )) برد. آنان هفتاد سال در اسارت بودند، ((كورش )) شاه ايران بابل را خراب كرد و يهوديان را آزاد نمود و ((بيت المقدس )) را آباد نمود و حاكمى از سوى خود بر آنان گمارد. يهوديان حدود دويست سال در زير سلطه ايرانيان بودند (539-322 ق .م .)(305)
بخت النصر گروه بسيارى از قاريان ((تورات )) را كشت ؛ تعداد چهل هزار نفر از قاريان تورات كشته شدند و بسيارى را اسير كرد. پس از او پادشاهى ديگر در بابل با يكى از زنان بنى اسرائيل ازدواج كرد و بنا به خواهش آن زن ، يهوديان را آزاد كرد و به بيت المقدس بازگردانيد.(306) در حمله بخت النصر به ((بيت المقدس ))، گروهى از يهوديان به مصر گريختند و پناهنده شدند. چون بخت النصر به ((مصر)) حمله كرد، از آنجا فرار كردند و به حجاز گريختند. پس از آزادى يهوديان و آبادانى ((بيت المقدس ))، به اين ديار بازگشتند. آنان چون ((تورات )) را از دست داده بودند، ناراحت بودند. يك نفر به نام ((عزير)) با الهام الهى تورات را از حفظ داشت و براى يهوديان نوشت .(307) بخت النصر اشياء و اثاثيه ارزشمند فراوانى از بيت المقدس و ديگر معابد يهود بدست آورد. ولى كوروش دستور داد هر آنچه از بيت المقدس ربوده شده ، به آنجا بازگردانده شود. در تورات كتاب ارمياى نبى آمده است كه خداوند كورش را برانگيخت تا بابل را فتح كند و بيت المقدس را كه خراب شده بود تعمير نمايد و قوم اسير شده ، بنى اسرائيل را از اسارت آزاد سازد.(308) در تاريخ آمده است كه بخت النصر دوبار به فلسطين حمله كرده است ؛ مرتبه اول در سال 597 ق .م . بود كه به خاطر طرفدارى پادشاه بنى اسرائيل (يهوقاقيم ) از دولت مصر، فلسطين مورد حمله قرار گرفت . در اين حمله ((اورشليم )) غارت شد و دو هزار نفر از بزرگان يهود به ((بابل )) تبعيد شدند. مرتبه دوم حمله بخت النصر در سال 586 ق .م . بود. علت حمله اين بود كه ((صدفيا)) سلطان دست نشانده ((بخت النصر)) عليه وى شوريد. اين بار سپاه ((بخت النصر)) به اورشليم حمله كرد و دوباره اورشليم را غارت نمود. پس از آن شهر را به آتش كشيد و بسيارى از يهوديان را كشت و معبد سليمان را نيز غارت كردند. ((صدفيا)) را در غل و زنجير به بابل بردند و كشتند و اسارت يهود در همين مرحله از حمله بوده است .(309)
كورش منجى قوم يهود
در تورات آزادى قوم يهود توسط كورش پادشاه ايران چنين آمده است : ((كورش پادشاه پارس عزرا مى گويد: يهوه خداى آسمان ها جمع ممالك روى زمين را به من داده و مرا امر فرموده است كه خانه ئى براى او در اورشليم كه يهودا است ، بنا كنم پس كيست از شما، از تمامى قوم ، او كه خدايش با وى باشد، او به اورشليم كه يهود است ، برود.))
در كتاب اشعياء نبى باب 45 آمده است :
((خداوند به مسيح خود يعنى كورش مى گويد من دست راست او را گرفتم تا به حضور وى امتها را مغلوب سازم و.. تا درها را به روى وى باز كنم و دروازه هاى به روى او ديگر بسته نشود چنين مى گويد: من پيش روى تو خواهم خراميد و جاهاى ناهموار را هموار خواهم كرد و درهاى برنجين را شكسته و پشت بندهاى آهنين را خواهم بريد و گنج هاى ظلمت و خزائن پنهان را به تو خواهم بخشيد تا بدانيد كه يهوه خداى اسرائيل مى باشم و تو را به اسمت خواندم هنگامى كه مرا نشناختى . تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم ، تا از شرق آفتاب و مغرب آن بدانيد كه سواى من خدائى نيست .))(310) در سال 539 ق .م . كه كورش بابل را فتح كرد، اسيران يهود را آزاد كرد و اورشليم را آباد نمود. از آن پس ، زير نظر پادشاهى هخامنشى فارس در كشور يهود يك حكومت روحانى بوجود آمد كه كاهنان بنى اسرائيل آن را اداره مى كردند كه تا پايان دولت هخامنشى آن حكومت پا بر جا بود. در حمله اسكندر به ايران ، يهوديان فلسطينى تابع يونان شدند. در اثر التقاط فرهنگ ايرانى و يونانى در فكر دينى و فرهنگ يهوديان تحولى صورت گرفت . اين قوم دوباره در اواسط قرن اول ق .م . دچار غضب دولت روم شدند و روميان ، كارگزارانى بر فلسطين گماردند و در امور مذهبى يهود دخالتها كردند.
در سال 67 ميلادى ، سپاه روم به اورشليم حمله كرد و مقاومت يهوديان در هم شكسته شد و شهر اورشليم ويران شد. پس از اين واقعه يعنى قتل عام يهوديان و تخريب اورشليم ، قوم يهود ديگر نتوانست در فلسطين زندگى كند. و از آن زمان بگذشت تا كه اندكى پيش بريتانياى كبير اراده قاهر استعمارى خويش را با زور و زر بر فلسطين تحميل كرد و آدمكشان صهيونيست را از سراسر جهان در اين نقطه ماءوى داد و دولت غاصب ، نامشروع و جائر اسرائيل را بر جهان بشرى تحميل نمود.
پيامبران بنى اسرائيل
پيامبران پس از مرگ موسى (ع )
علماء يهود معتقدند كه پس از حضرت موسى ، چهل و هفت پيامبر براى قوم اسرائيل آمده و شريعت حضرت موسى را ترويج كرده اند كه هفده نفر از آنان داراى كتاب بوده اند. در قرآن به چند نفر از انبياء بنى اسرائيل كه پس ‍ از موسى آمده اند، اشاره شده است ؛ داود كه صاحب كتاب آسمانى زبور بود، يكى از آنهاست و نيز سليمان كه در قرآن شرح رسالت و سلطنت او آمده است .(311)
انبياء اوليه در عهد داوران (قضاة ) بنى اسرائيل در حدود هزار سال ق .م . ظاهر شدند كه آنان را در زبان عبرى ((نبييم )) لقب داده بودند.
اين افراد مانند دراويش و عرفاء مشرق زمين افرادى با جذبه و مؤ من بودند.(312)
پيامبران اسرائيل در يك زمان چند نفرشان با هم رسالت هدايت اين قوم را بر عهده داشته اند و در شهرها و قرا و قصبات مشغول دعوت بودند. ولى در تورات ، نام آنهائى كه داراى رساله و كتابى بوده يا بعدا پيروانشان تدوين كرده اند، آمده است :
((يوشع بن نون ))، ((عاموس ))، ((هوشع ))، ((سموئيل ))، ((اشعيا))، ((ارميا))، ((ايلياء)) و ((دانيال )). در برخى كتب تعداد انبياء بنى اسرائيل را چهل و هشت نفر نوشته اند كه هيجده نفر از آنها صاحب كتاب مى باشند. دو نفر ديگر به نامهاى ((ايشع )) و ((الياس )) كتابى ندارند.
اسامى انبيائى كه داراى كتاب بوده اند:
موسى ، شموئيل بن القانا (شائول يا طالوت را به پادشاهى برگزيد)، عاموس ، هوشع بن ئبرى ، ميخا بن مورثين ، يونس ، اشعياء بن عاموس ، ناحوم بن القوشى ، صفيا بن كوتى ، حقوق نبى ، ارمياء بن ملقياء نبى ، حزقيال نبى ، يوال بن قتوائيل ، عوبد ياتى نبى ، دانيال نبى ، حكى نبى ، زكريا بن ارخيا و داود نبى كه داراى كتاب مزامير بوده است . ايلياء نبى حامى مذهب اخلاقى ((يهوه )) بود. او در ((كنعان )) و زمان پادشاهى ((اهاب )) قيام كرد و عليه بت پرستان كه ((بَعْل )) را مى پرستيدند، شوريد و تا حدودى موفق شد توحيد را دوباره احيا كند. ((ايليا نبى )) ناگهان ناپديد شد و شاگرد او ((ايشع )) كار او را دنبال كرد.(313)
اما عاموس نبى ظاهرا بزرگترين پيامبران بنى اسرائيل در قرن هفتم ق .م . متولد شد. او به كار شبانى مشغول بود. او پيام يهوه را كه با الهام دريافته بود، به مردم فاسد و تبهكار اسرائيل رساند. مردم او را بيرون كردند. او مردم را به بلاهاى آسمانى كه در انتظارشان بود، انذار داد. اندكى بعد بر آن تبهكاران بلاى هجوم ملخ و طاعون نازل شد و زلزله اى شديد شهرهاى سدوم و عموره را كه مركز فساد و تباهى بودند، زير و رو كرد.(314)
يوشع يكى ديگر از پيامبران اسرائيل در شمال كنعان به دنيا آمد. او از انحطاط اخلاقى و مذهبى بنى اسرائيل رنج مى برد. او مردم را به پاكى و توحيد دعوت كرد، اما مردم حرف او را قبول نكردند.(315)
اشعياء نبى در جنوب كنعان متولد شد. سال تولد او 740 ق .م . بود و در يك خانواده خوش نام به دنيا آمد. در اورشليم به نبوت رسيد و به دعوت مردم عصر خويش پرداخت . او به يهوه ايمان داشت . چهل سال مردم را به توحيد دعوت كرد. پادشاهان يهود با او مشاوره مى كردند. هرگز در ايمان او تزلزل راه نيافت . در سال 722 ق .م . كه حكومت يهود به دست سپاهيان آشور در هم شكست ، اشعياء دعا كرد و بخشى از سرزمين كنعان از اشغال مصون ماند. او مردم را به نيكوكارى و انصاف دعوت مى كرد.(316) ميكاء نبى ، پس از درگذشت اشعياء نبى در اورشليم مبعوث شد. او نبوّت خويش ‍ را با پيشگوئى آغاز كرد. ظهور او را در سال 722 ق .م . نوشته اند. كتاب او در بردارنده سخنان جالبى است . او از يك طرف انبياء دروغين و مغرور را انكار كرد و از ديگر طرف ، روح حقيقى دين را براى مردم بيان كرد.(317)
ارمياء نبى ، از پيامبران مشهور است . او از خادمان معبد شهر ((عناتوث )) بود و در آن شهر متولد شده بود. او مورد تهديد جامعه خود بود و به مردم اسرائيل وعده و وعيد و بيم و اميد مى داد. نصايح او بى فايده و نتيجه ماند. مردم او را استهزاء مى كردند، در عين حال او به ارشاد مردم ادامه داد. وقتى كلدانيان اورشليم را فتح كردند، ارميا در زندان بود، زيرا قومش او را زندانى ساخته بودند. كلدانى ها او را آزاد كردند. ارميا گفت : كلدانى ها بزودى شكست خواهند خورد و يهوديان به وطن خويش بازخواهند گشت و به عبادت يهوه مشغول خواهند شد.(318)
حزقيل نبى ، زندگى وى مجهول است . او فرزند يكى از خاندان هاى كاهنان اورشليم بود كه در سال 597 ق .م . به اسارت در بابل برده شده بود. او در سن 22 سالگى خود را پيامبر بنى اسرائيل معرفى كرد و مكاشفات خود را با عباراتى روان و روشن بيان مى داشت و به شرح احكام و تكاليف قوم خود پرداخت .(319)
اشعياء دوم ، زندگى وى نيز مجهول است . او صاحب الهامات و تلقينات نفسانى و دينى قوى بوده است و كمالات او صحف عهد عتيق را تشكيل مى دهد.(320)
زنانى كه در بنى اسرائيل به نبوت رسيدند
در قوم يهود پيامبرى منحصر به مردان نبوده ، بلكه زنان نيز مقام نبوت داشته اند و همان گونه كه انبياء مرد بنى اسرائيل پدر خوانده مى شدند، زنان نيز كه به پيامبرى مى رسيده اند، مادر خوانده مى شدند، پدر اسرائيل و مادر اسرائيل . تعداد پيامبران زن اسرائيل هفت نفر بوده است :
1- ساره (همسر ابراهيم ).
2- مريم (ميريام ) خواهر موسى .
3- بوره (كه قاضى نيز بوده است ).
4- حنّا (مادر سموئيل ).
5- اوى گائيل (همسر داود).
6- حلده (همسر شائوم )
7- استر، (ملكه خشايارشا).(321)
در ((تورات )) اشاره اى به نبوت زنان نيست ، اما ((تلمود يهود)) به نبوت ايشان اشاره كرده است . ((عهد جديد)) (انجيل ) نيز از چند زن ياد مى كند كه پيامبر بوده اند. در انجيل ((لوقا)) آمده است كه در هنگام ظهور ((عيسى ))، ((حنّا)) دختر فنوئيل و چهار دختر فيليپس نبوت مى كرده اند.(322)
1- ساره ، همسر ابراهيم ، مادر اسحاق بود كه مادر اسرائيل هم خوانده شده است . او نيز مانند ابراهيم صاحب مواعيد بسيار شد و بركت يافت . ولى نبوتش با آنچه تورات نقل مى كند، سازگار نيست .
گفته اند ساره مانند ابراهيم كه مردان را به توحيد دعوت مى كرد، او نيز زنان را به خداوند يكتا فرا مى خواند.(323) ساره 127 سال زندگى كرد.(324)
2- مريم (ميريام ) به معناى : بيننده يا سرور يا ستاره دريائى است . او دختر عمران (عمرام ) و خواهر موسى و هارون است كه احتمالا به هنگام در آب انداختن موسى در كودكى همراه او بوده است و به دختر فرعون پيشنهاد كرده كه زنى شيرده براى وى بياورد.
وقتى كه موسى بنى اسرائيل را از رود نيل گذراند، او در جلوى قوم بسيار مسرور، مردم را به ستايش يهوه فراخواند. وقتى موسى زنى حبشى گرفت ، مريم و هارون او را سرزنش كردند. مريم مورد غضب خداوند قرار گرفت و به بيمارى برص مبتلا شد. موسى براى او طلب شفا كرد. مريم در مقامى بود كه يهوه او را در عرض موسى و هارون بر بنى اسرائيل منت گذاشت .
مريم در قارش درگذشت و در همان مكان دفن شد.(325)
3- دبوره ، يعنى ((زنبور عسل )) كه مادر اسرائيل ناميده شده است . او همسر ((لفيدت )) بود. اين زن در زير درخت ((دبوره )) مى نشست و براى قوم بنى اسرائيل قضاوت و داورى مى كرد.(326)
محققان معتقدند كه بنى اسرائيل زنان را به قضاوت قبول داشتند. دبوره يكى از همين زنان قاضى است كه در ميان بنى اسرائيل به قضاوت مشغول بود.(327)
در عصر اين زن ، پادشاه كنعان ((يابين )) بر اسرائيل حكومت مى كرد. دبوره از ميان قوم خود، مردى به نام ((بالاق )) را برانگيخت تا به همراهى او، ده هزار سپاهى گرد آورد و بر سيسرا فرمانده لشكر ((يابين )) حمله برد. او بر شاه پيروز شد.(328)
4- حنّا؛ به معناى ((فضيلت )) است . او همسر ((القانه )) و مادر ((سموئيل )) نبى و سه پسر و دختر ديگر بود. او در ابتدا نازا بود و از خداوند تقاضاى اولاد نمود و دعاى او مورد اجابت قرار گرفت . او به هنگام زائيدن ، سرودى به شكرانه اين نعمت سرود كه يكى از زيباترين سرودهاى مذهبى بنى اسرائيل است . ((لوقا)) مى گويد: اين سرود مانند سرود ((مريم )) است .(329)
5- ابى جايل ؛ يعنى : ((پدر شاد)). او زنى زيبا و با هوش بود كه قبلا همسر ((ناتال )) بود، بعد همسر ((داود)) شد. او در جنگ همراه ((داود)) بود.(330) در ((صقلع )) به اسيرى رفت و داود او را باز پس ‍ گرفت . براى ((داود)) دو فرزند به دنيا آورد.(331)
6- حلده ؛ زن بدشكل و روسپى را در عبرى گويند.
او زن ((شلوم )) بود كه در محله دوم اورشليم زندگى مى كرده است . اين زن پيامبرى مشهور بود كه در زمان يوشا پادشاه اسرائيل (اورشليم ) مورد مشورت پادشاه و كاهنان قرار مى گرفت .(332)
7- استر، به زبان آكدى : ((ايشتار))، يا ((ستاره )) به زبان فارسى و عبرى . اين پيامبر، دختر ((ابيجايل )) است و پس از مرگ پدرش ، پسر عمويش ((مُرْدَخاى )) او را سرپرستى مى كرد. اين زن از يهوديانى بود كه جلاى وطن كرده و در شوش (ايران ) زندگى مى كرد. چون ((خشايارشا)) از ملكه خود جدا شد، او را به همسرى برگزيد. اگر چه به نبوت او اشاره نشده ، ولى صحيفه استر در ميان قوم يهود مشهور است . و اگر چه نويسنده اين كتاب روشن نيست ، اما به ((عزرا)) و ((يهوياقيم )) كاهن و به خود ((مردخاى )) نسبت داده مى شود. بر سر اين كتاب بين علماء يهود اختلاف بوده است كه آيا اين صحيفه را جزء كتاب مقدّس بياورند يا نه ؟ سرانجام پذيرفته شده كه صحيفه استر به قوه روح القدس نوشته شده است .(333) در مورد جانشينى او هم يهود عقيده دارند كه جبرئيل مانع شد تا ملكه در ميهمانى مردانه حضور يابد و در نتيجه بجاى او ملكه ايران شد و جريان توطئه كشتن ((خشايارشا)) بوسيله جبرئيل در دفتر سلطنتى به ثبت رسيد.(334)
ذوالقرنين در منابع يهود
در منابع يهود سخن از ذوالقرنين رفته است . تورات بر اين مطلب تصريح دارد. در كتاب دانيال نبى ، داستان با رؤ ياى دانيال آغاز مى شود. تورات در اين رابطه آورده است كه :... ذوالقرنين همان پادشاهى است كه خداوند او را براى كمك به اقوام اسير يهود و تجديد بناى اورشليم برانگيخت . دانيال هنگامى كه در شوش بود، چنين خوابى ديد كه : در كنار رودخانه كارون ايستاده و قوچى را مى بيند كه دو شاخ بلند دارد، يكى به طرف جلو و ديگرى به پشت خم شده و با دو شاخ خود شرق و غرب و جنوب را شخم مى زند و... دانيال از اين خواب چنين الهام گرفت كه اين قوچ همان ذوالقرنين (صاحب دو شاخ ) است . و خلاصه دريافت كه دولت ماد و پارس ‍ يكى خواهد شد و بر اين دو كشور متحد و يك پارچه ، پادشاهى نيرومند به نام كوروش فرمانروائى خواهد كرد و...(335)
در منابع عبرى زبان از ذوالقرنين به سورانائيم تعبير شده است . در كتيبه كورش در پاسارگاد (مشهد مرغاب ) پيكره اين پادشاه هخامنشى با دو شاخ نشان داده شده كه يكى به طرف جلو و ديگرى به طرف عقب است و بين آنها سه گل بلند مانند تاجهاى مصرى ديده مى شود و داراى چهار بال است كه اشعياء نبى در كتاب خود از آن سخن گفته است و به نام عقاب شرق از آن ياد كرده است .
در قرآن صريحا و مشخصا ذوالقرنين ياد شده است .(336)
در روايات و منابع اسلامى بر سر تعيين مصداق اين اسم (ذوالقرنين ) اختلاف است و نيز در تاريخ حضور او. برخى وى را معاصر ياءجوج و ماءجوج دانسته اند و برخى ديگر او را هم سفر ((خِضْر)) در پى آب حيات مى دانند. مورخان اسلامى ((ذوالقرنين )) را اسكندر مقدونى گرفته اند.(337) برخى ديگر او را كورش پادشاه هخامنشى مى دانند.(338) ((تورات )) در ((سفر تكوين )) ((فصل 2)) از ((ياجوج )) و ((ماءجوج )) به ((ماگوك )) ياد كرده است كه اين دو پسران ((يافث )) بوده اند، يعنى : ((گومر)) و ((ماگوك )). و در كتاب حزقيل نبى به كودك اشاره شده است . در عهد جديد (انجيل ) در مكاشفات يوحنّا آمده است كه شيطان ياجوج و ماءجوج (گوك و ماگوك ) را فريفته و به جنگ كشانده است .
محققان معتقدند كه اين دو، قوم سكاها بوده اند كه از شمال شرقى به سوى غرب سرازير شدند. هجوم قوم وحشى شكاها از دوران ما قبل تاريخ تا قرن نهم ميلادى به سوى شرق و غرب ادامه داشته است . كورش با ساختن سدى بزرگ از هجوم سكاها به امپراطورى هخامنشى جلوگيرى كرد. يونانيان از اين دو نفر به گوك و ماگوك تعبير كرده اند. در منابع اسلامى ((ياءجوج و ماءجوج )) دو برادراند و از فرزندان ((يافث بن نوح )) شناخته شده اند كه پس از ((طوفان بزرگ )) به شرق رهسپار شدند و نسلى را بوجود آوردند. منابع اسلامى براى آنان تصاوير خيالى شگفتى ترسيم كرده اند. آنان مردمى وحشى و خونخوار توصيف شده اند. و اين تصاوير و اوصاف با آنچه از قوم سكاها در دست است ، هماهنگى دارد.(339)

next page

fehrest page

back page