روز شمار تاريخ اسلام ، جلد دوّم : ماه صفر

سيّد تقى واردى

- ۷ -


شهادت امام رضا عليه السّلام

عبداللّه بن بشير كه از خدمت كاران دربار ماءمون بود، گفت : روزى ماءمون به من گفت : ناخن هاى خود را بگذار بلند شود و در اين باره با كسى چيزى نگو. من نيز به دستور او عمل كردم . يك روز مرا خواست و چيزى شبيه تمرهندى به من داد و گفت : اين را با دستت به هم بزن ، من نيز به فرمان او عمل كردم . سپس از نزد من خارج شد و به طرف حجره امام رضا عليه السّلام رفت و پس از مقدارى گفت وگو مرا صدا زد و از من خواست براى آنان ، دو دانه اءنار ببرم . آن گاه به من گفت : با دست خودت آن ها را آب بگير. من نيز با دست خودم ، آب گرفتم و سپس به ماءمون دادم و او با دست خود آن را به على بن موسى عليه السّلام خورانيد. وليكن همين آب انار، موجب بيمارى آن حضرت گرديد و پس از دو روز بدرود حيات گفت .
هم چنين از محمدبن جهم روايت شد: حضرت رضا عليه السّلام از انگور خوشش مى آمد. ماءمون دستور داد مقدارى انگور براى آن جناب فراهم كنند. در ته دانه هاى آن ، سوزن فروكردند. اين سوزن ها چند روز در آن دانه مانده بود. پس از آن ، سوزن ها را بيرون آورده و انگورها را خدمت امام عليه السّلام بردند و با اصرار ماءمون ، آن حضرت ، چند دانه از آن انگور را ميل نمود و در اثر خوردن آن ، بيمارى سختى بر آن حضرت عارض گرديد و در همان بيمارى به لقاءالله پيوست .(195)
هرثمة بن اعين در يك حديث طولانى از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرد كه آن حضرت فرمود: اى هرثمه ، اكنون مرگم فرارسيده و به همين زودى به طرف خدا خواهم رفت و به اجداد و پدران خود ملحق خواهم گرديد. اين مرد طاغى و سركش تصميم دارد به وسيله آب انار و انگور مرا مسموم سازد.
ماءمون اءمر مى كند مقدارى نخ را در سَم خيس كنند و به وسيله سوزن در دانه هاى انگور فرونمايند و هم چنين مقدارى سم در كف دست يكى از غلامانش خواهد گذاشت و او را امر خواهد كرد با همان دست آلوده به سم ، انارها را با دست خود بشكافد و آب آن ها را بگيرد. پس از اين مرا به خانه اش دعوت مى كند و از آن انگورها و آب انارهاى مسموم به من مى دهد و مرا امر مى كند كه از آن بخورم . در نتيجه خوردن انگورهاى مسموم از دنيا خواهم رفت .(196)
به هر تقدير، در بازگشت ماءمون و درباريان و كارگذاران حكومتى او از خراسان ، جهت عزيمت به سوى عراق ، و انتقال مقر حكومت از ( مرو ) به ( بغداد )، در آغاز، فضل بن سهل به توطئه ماءمون ، در حمام سرخس ترور گرديد و به قتل رسيد. پس از آن ، امام رضا عليه السّلام در طوس به توطئه ماءمون ، مسموم گرديد و پس از دو روز بيمارى شديد، به شهادت رسيد.
پس از آن كه امام رضا عليه السّلام به شهادت رسيد، ماءمون يك شب و يك روز، شهادت آن حضرت را مخفى نگه داشت و سپس به سراغ محمدبن جعفربن صادق عليه السّلام كه عموى امام رضا عليه السّلام و بزرگ علويان بود، فرستاد و او را از درگذشت امام رضا عليه السّلام باخبر گردانيد. ماءمون در جمع علويان سوگوار، ابراز اندوه و تاءثر نمود و بدن شريف امام رضا عليه السّلام را به آنان نماياند كه ببينند، هيچ آزارى به آن حضرت نرسيد و به مرگ طبيعى از دنيا رفت .
ماءمون براى پنهان داشتن توطئه ننگين خود و فريب دادن علويان و محبّان اهل بيت عليهم السّلام ، در شهادت امام رضا عليه السّلام بسيار گريه و ناله كرد. وى گفت : اى برادر! چه قدر بر من گران و سنگين است كه تو را چنين ببينم . من آرزو داشتم كه پيش از تو از دنيا بروم ، وليكن خداى سبحان آن چه را اراده كند، به انجام مى آورد.
آن گاه دستور داد كه بدن شريف آن حضرت را غسل و كفن نمايند و خود وى ، جنازه آن امام شهيد را بدوش گرفت و به محلى كه هم اكنون مرقد شريفش است ، تشييع نمود و در همان جا كه در جوار قبر پدرش هارون الرشيد است ، دفن نمود.
محل تدفين امام رضا عليه السّلام ،پيش از آن ، خانه و ملك حميدبن قحطه بود كه در روستاى سناباد قرار داشت .
هنگامى كه هارون الرشيد در سال 193 هجرى قمرى به هلاكت رسيد، وى را در آن جا به خاك سپردند. ماءمون پس از شهادت امام رضا عليه السّلام مى خواست بدن شريف آن حضرت را پشت قبر پدر خود هارون الرشيد قرار دهد، به طورى كه قبر هارون ، قبله امام رضا عليه السّلام گردد. ولى در هنگام كندن قبر، سنگ بزرگى نمايان شد كه كندن آن ، غيرممكن بود. اما در روبروى قبر هارون ، كندن قبر با مشكلى مواجه نبود. بدين جهت ، قبرى براى امام رضا عليه السّلام در پيش روى قبر هارون كندند و آن حضرت را در آن دفن نمودند. هم اكنون ، مرقد مطهر و منور امام رضا عليه السّلام ، قبله قبر هارون الرشيد است . گفتنى است كه در ظاهر امر، غسل و كفن و نماز بر بدن امام رضا عليه السّلام به دستور ماءمون انجام گرفت ، ولى در واقع و عالم معنى ، بدن امام معصوم عليهم السّلام را بايد امام معصوم ديگرى غسل و كفن نمايد. به همين جهت ، روايات فراوانى وارد شده است كه امام محمدتقى عليه السّلام از مدينه (با كرامت و قدرت الهى ) به خراسان رفت و بدن شريف پدرش ‍ امام رضا عليه السّلام را غسل و كفن نمود و بر وى نماز به جاى آورد.(197)
درباره تاريخ شهادت امام رضا عليه السّلام ، اكثر مورخان ، صفر سال 203 قمرى را ذكر كرده اند ولى از اين كه در چه روزى از اين ماه بود، اتفاق نظر ندارند. برخى از آنان ، آخرين روز از ماه صفر و برخى ديگر، روزهاى ديگرى را بيان كرده اند.(198)
هم چنين برخى از آنان ، شهادت آن حضرت را در 23 ذى قعده سال 203 قمرى مى دانند.(199)
جانشين امام رضا عليه السّلام ، فرزندش امام محمدتقى عليه السّلام بود كه به عنوان نهمين امام معصوم ، رهبرى شيعيان را بر عهده گرفت .

سال شمار رويدادهاى ماه صفر (200)

ماه صفر سال دوم هجرى قمرى

وقوع غزوه اءبوا

پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله پس از هجرت به مدينه منوره و تشكيل حكومت اسلامى ، همواره با كارشكنى و دشمنى هاى قريش مكه و طوايف و قبايل گوناگون عربستان روبرو بود و هر از چندگاهى ناچار به نبرد و درگيرى با آنان مى شد.
نخستين واقعه جنگى كه فرماندهى سپاه اسلام را خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر عهده داشت ، غزوه اءبوا است .
غزوه ، به تجهيز و حركت جنگى مسلمانان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرماندهى آن را بر عهده داشت ، گفته مى شود و به نبردهايى كه در عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به وقوع پيوسته وليكن فرماندهى سپاه مسلمانان را فردى از صحابه بر عهده داشت ، آن را (سريه ) مى گويند.
در سال اوّل اقامت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مدينه ، چند سريه به وقوع پيوست و دسته هايى از سپاه اسلام به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اقدام به حركت جهادى كردند.
ولى نخستين حركت جهادى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، شخصا آن را رهبرى كرد، همين غزوه اءبوا بود.
به آن حضرت گزارش رسيده بود كه قريش مكه ، قصد تهاجم به مدينه را دارند. به همين جهت آن حضرت در ماه صفر سال دوم هجرى كه مطابق با دوازدهمين ماه هجرت آن حضرت به مدينه بود، تجهيز سپاه كرد و از مدينه به سوى مكه رهسپار شد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى نخستين بار، جانشينى براى خويش در مدينه گذاشت و جانشين آن حضرت در اين غزوه ، سعدبن عباده اءنصارى بود.(201)
سعد، يكى از ياران وفادار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و از دعوت كنندگان آن حضرت به مدينه بود كه زمينه هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تشكيل حكومت اسلامى را فراهم كرده بود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با دويست تن از ياران خود به قصد نبرد از مدينه خارج شد و تا (ودّان ) و (اءبواء)كه در 23 ميلى مدينه قرار داشت ، پيش تاخت ولى به كسى از دشمنان دست نيافت . آن حضرت در اين حركت جهادى با بنى ضمره كه طايفه اى از قبيله كنانه بودند، پيمان صلح و عدم تعرض بست و از مخشى بن عمروبن ضمره كنانى كه رهبرى طايفه بنى ضمره را بر عهده داشت ، تعهد گرفت كه دشمنان اسلام را در نبرد با مسلمانان يارى ندهد و به آنان هيچ كمكى نكند.
رفت و برگشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين واقعه به مدت 15 روز ادامه يافت و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا سرزمين ابواء، پيش رفته بود، اين غزوه به همين نام معروف گرديد. هم چنين به آن ، غزوه ودّان هم گفته مى شود كه چندان به آن معروف نيست .(202)

ماه صفر سال سوم هجرى قمرى

واقعه رجيع و كشته شدن مبلغان اسلامى

پس از آن كه سفيان بن خالدبن نبيح هُذَلى در نبرد با مسلمانان (در سريّه عبدالله بن اُنيس ) كشته شد بر بنى لحيان بسيار گران آمد و در صدد انتقام از مسلمانان بر آمدند.
آنان از دو طائفه (عَضَل ) و (قاره ) كه با آنان هم پيمان بودند، در خواست كردند كه نمايندگانى به مدينه منوره اعزام نمايند و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت وگو كرده و از وى در خواست مبلغان دينى براى طائفه هاى عضل و قاره نمايند، تا از اين طريق ، مسلمانان را در اختيار خويش گرفته و به تقاص سفيان بن خالد، يك تن را كشته و بقيه را به سران قريش مكه تحويل دهند و در قبال آنان ، مالى دريافت كنند. مكيان نيز به تقاص آنانى كه در جنگ بدر به دست سپاهيان حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله كشته شدند، اين ها را آزار و شكنجه كرده و سرانجام به قتل آورند.
در پى اين تصميم شيطانى ، هفت نفر از طايفه (عضل ) و (قاره ) (از طايفه هاى قوم بنى اسد) وارد مدينه گرديدند و در محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اقرار به اسلام و تظاهر به مسلمانى كردند و از آن حضرت براى تبليغ و هدايت قوم و قبيله خويش ، مبلغانى درخواست كردند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از بررسى در خواست آنان ، هفت نفر از ياران خويش را برگزيد و جهت تبليغ دين اسلام و آموزش قرآن و احكام فقهى ، به همراه آنان اعزام نمود.
اين هفت نفر عبارت بودند از: مَرثَد بن اءبى مَرثَد غَنوى ، خالد بن اءبى بُكَير ليثى ، عبدالله بن طارق بَلَوى ، مُعَتِّب بن عُبيد، خُبيب بن عدى ، زيد بن دَثِنّه و عاصم بن ثابت .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اميرى اين دسته از مبلغان را بر عهده مرثدغنوى گذاشت .
بنا به روايتى ديگر، تعداد مبلغان ده نفر بود و اميرى آنان بر عهده عاصم بن ثابت گذاشته شده بود.
مبلغان دينى و همراهان آنان از مدينه خارج شده و به سوى بيابان هاى ميان مدينه و مكه به راه افتادند.
آنان همين كه به نزديكى عسفان در مكانى به نام (رجيع ) كه محل آب طايفه هذيل بود رسيدند، تعدادى از همراهان مبلغان ، از افراد طايفه هذيل يارى خواستند و در اندك مدتى ، يكصد نفر از تيراندازان و شمشيربدستان هذيلى ، آنان را محاصره كردند.
مبلغان دينى ، تازه دريافته بودند كه دعوت از آنان ، نيرنگى بيش نبود و مشركان مى خواهند از اين طريق ، عقده گشايى و انتقام گيرى نمايند.
مبلغان دينى آماده نبرد و دفاع از خود گرديدند. مشركان فريب كار و خيانت پيشه همين كه آمادگى مبلغان اسلامى را مشاهده كردند، اقدام به توطئه ديگرى نمودند و به آنان گفتند: ما قصد جنگ با شما را نداريم و تنها مى خواهيم شما را تسليم سران قريش مكه كرده و از اين راه تحصيل مال و ثروت نماييم . بدين لحاظ از شما مى خواهيم كه خودتان را به كشتن نداده و تسليم ما گرديد. ما شما را امان مى دهيم و بر اين پيمان خويش ، خدا را گواه مى گيريم .
چند تن از مبلغان ، از تسليم امتناع كرده و با آنان به نبرد برخاستند و پس از كشته و زخمى كردن چند تن از مهاجمان ، خود نيز به شهادت رسيدند.
اين شهيدان عبارت بودند از: مرثد، خالد، عاصم و مُعَتِّب .
مشركان ، سرِ عاصم را از بدن جدا كرده تا در مكه به زنى به نام (سلافه بنت سعد) بفروشند. زيرا همسر و سه فرزند اين زن در جنگ بدر كشته شده بودند كه دوتا از فرزندان او را عاصم بن ثابت به هلاك رسانيده بود. به همين جهت ، اين زن نذر كرده بود كه اگر سر عاصم به دستش برسد، در كاسه سرش شراب بريزد و از آن تناول كند.
امّا بر روى سر عاصم ، زنبورهايى گرد آمدند و مشركان را از دست رسى به آن بازداشتند. آنان تصميم گرفتند تا شب را صبر كنند و پس از پراكنده شدن زنبورها، سر عاصم را به سوى مكه حمل كنند. ولى شب هنگام در آن بيابان خشك ، يك دفعه بارانى باريد و سيلى به راه افتاد. شدت سيل به حدى بود كه سر و بدن شهيدان رجيع را با خود برد و مشركان سودجو را ماءيوس كرد.
سه تن از مبلغان به اسارت مشركان در آمده و به همراه آنان به سوى مكه حركت كردند.
آنان كه به (مرالظّهران ) رسيدند، يكى از مبلغان به نام عبدالله بن طارق ، دست هاى خود را از بند گشود و شمشير خود را گرفت و به مبارزه برخاست .
مشركان كه توان مقابله با وى را نداشتند، از هر سوى وى را محاصره كرده و آن قدر بر او سنگ زدند، تا به شهادتش رسانيدند.
ولى دونفر ديگر از اسيران ، يعنى خُبيب و زيد را به مكه برده و به سران قريش فروختند. خُبيب را حُجيربن اءبى اهاب به هشتاد مثقال طلا و زيد را صفوان بن اميه به پنجاه شتر خريدارى كردند.
مشركان قريش ، اين دو اسير مسلمان را در غل و زنجير كرده و آنان را جداگانه نگهدارى مى كردند. اين دو اسير در ايام اسارتشان ، دايم به ذكر، نماز و خواندن قرآن و مناجات مشغول بودند و از خوردن گوشت حيوانات به خاطر شرعى نبودن ذبح آن ها خوددارى مى كردند و با رفتار و كردار خويش برخى از متعصّبان مكه را نرم نمودند. سرانجام پس از پايان يافتن ماه هاى حرام ، آن دو را در جمع اهالى مكه حاضر كرده و از آنان در خواست نمودند كه از اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تبرى جويند تا رهايى يابند ولى آنان مقاومت كرده و پايدارى خويش را در راه دين اسلام و پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله به اثبات رسانيدند و شهادت در راه خدا را با جان و دل خريدار شدند.
آن دو پيش از مرگ ، در خواست كردند كه بندهاى آنان را بگشايند تا دو ركعت نماز به جاى آورند. مشركان ، در خواست آنان را پذيرفته و به آنان اجازه خواندن نماز دادند.
آن دو، دو ركعت نماز به جاى آورده و دست به دعا بلند كردند و در پيشگاه خداى بزرگ ، نيايش و راز و نياز كردند. سران قريش ، مردم را از شنيدن دعايشان باز مى داشتند.
سرانجام آن دو غيور مرد مسلمان را ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت رسانيدند و در پاى جنازه آنان به پاى كوبى و جشن پرداختند.(203)
پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله كه از نيرنگ مشركان و شهادت و اسارت مبلغان دينى باخبر شده بود، براى تنبيه مشركان خيانت كار، سپاهى فراهم كرد و خود فرماندهى آن را بر عهده گرفت و به سوى مناطق بنى لحيان حركت كرد. آن حضرت از عسفان گذشت و تا به غميم در نزديكى هاى مكه پيش تاخت ولى با مشركين روبرو نگرديد. چون آن زمان هنوز دو تن از مبلغان در اسارت قريش مكه بودند، براى حفظ جان آنان از پيش روى به مكه خوددارى كرد و به سوى مدينه بازگشت . اين غزوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، معروف به (غزوه بنى لحيان ) است كه شرح آن را در كتاب (ماه محرم در تاريخ اسلام ) كه پيش از اين انتشار يافت ، آورديم . براى اطلاع بيشتر به اين كتاب مراجعه نماييد.
با اين كه فاجعه رجيع و غزوه بنى لحيان در يك سال و نزديك به هم واقع شده اند، با اين حال مورخان اسلامى ، تاريخ فاجعه رجيح را سال سوم هجرى ، در سى وششمين ماه هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (204) ولى تاريخ غزوه بنى لحيان را در سال ششم هجرى مى دانند.(205) بايد يكى از اين دو تاريخ صحيح نباشد.
هم چنين از قرائن و شواهد به دست مى آيد كه ماه صفر، ماه شهادت دو اسير مسلمان به دست سران قريش مكه بود، نه ماهى كه مبلغان در رجيع به شهادت رسيده اند.
زيرا در تاريخ آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ماه محرم ، براى تنبيه مشركان بنى لحيان از مدينه خارج گرديد،(206) و هم چنين مشركان مكه اسيران را در ماه حرام در زندان نگه داشتند و پس از پايان ماه حرام ، اقدام به كشتن آنها كردند.(207)
بدين جهت ، دانسته مى شود كه تاريخ اعزام مبلغان ، پيش از ماه صفر، يعنى ماه محرم ، يا ذى حجه و يا ذى قعده بوده است و شهادت اسيران در ماه صفر واقع گرديد.
خبر اين واقعه جان سوز (شهادت اسيران در مكه ) در شبى به پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله رسيد كه در آن شب خبر ناگوار فاجعه بئرمعونه (و كشته شدن چهل تن از مبلغان دينى ديگر به دست عامربن طفيل ) نيز به آن حضرت رسيده بود و موجب اندوه و ناراحتى آن حضرت گرديد.(208)

ماه صفر سال هفتم هجرى قمرى

حركت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از مدينه براى نبرد با يهوديان

خيبر، جلگه اى وسيع و حاصل خيز در 32 فرسنگى شمال مدينه ، به سمت شام است و در عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، محل سكونت و زندگى يهوديان بود.
يهوديان براى حراست و امنيت خويش ، هفت دژ استوار در آن برپا كرده تا از نفوذ احتمالى دشمنان خود در امان باشند.
جمعيت آنان در اين ناحيه ، بالغ بر بيست هزار نفر بود و تعداد دوهزار مرد رزمنده و جنگى ، هم چون مرحب خبيرى در ميان آنان به چشم مى خورد.(209)
يهوديان خيبر به پشتيبانى از يهوديان مدينه ، همانند بنى نضير و بنى قريظه بناى بدرفتارى و ستيزه جويى با مسلمانان را در پيش گرفته و با كمك كردن به دشمنان اسلام ، خطر جدى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان مدينه محسوب مى گرديدند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از در هم كوبيدن لانه هاى خيانت و دشمنى يهوديان بنى نظير و بنى قريظه در مدينه منوره و پاك سازى اين شهر مقدس از وجود آنان ، تصميم به نبرد و تنبيه يهوديان خيبر گرفت .
آن حضرت پس از انعقاد صلح حديبيه با مشركان مكه در ذى قعده سال ششم قمرى و حصول اطمينان از جانب مشركان قريش و دشمنان ديرينه خود، فرصتى براى پرداختن به خارج مدينه و مكه پيدانمود. يكى از امورى كه پس از صلح حديبيه به آن اقدام كرد، همين جنگ خيبر بود.
آغاز جنگ خيبر به درستى ، روشن نيست . چون تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان مسلمان اتفاق نظرى در آن ندارند. برخى از آنان ، نيمه ماه محرم ، برخى اواخر محرم ، برخى ماه صفر، برخى ربيع الاول و عده اى نيز جمادى الاولى و يا رجب سال هفتم را ذكر كرده اند.
واقدى (متوفاى سال 207 قمرى ) اين واقعه مهم تاريخى را در ماه صفر سال هفتم قمرى و به قول ديگر در هلال ربيع الاول همين سال مى داند. وى مى گويد: پيامبرخدا صلّى اللّه عليه و آله پس از صلح حديبيه ، در ماه ذى حجه سال ششم قمرى به مدينه بازگشت و بقيه ذى حجه و محرم را در اين شهر اقامت نمود و در صفر سال هفتم (و به قولى در هلال ربيع الاول ) به سوى خيبر حركت كرد.(210)
اين جنگ ، يكى از درخشان ترين نبردهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و صحابه آن حضرت بود كه به پيروزى قاطع آنان و شكست دشمنانشان منجر شد. دلاورمردى حضرت على عليه السّلام در اين نبرد سرنوشت ساز، موجب خرسندى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شگفتى دوستان و دشمنان اسلام گرديد.
ما جريان نبرد خيبر را در كتاب ( ماه محرم در تاريخ اسلام ) بيان كرده و شرحى بر آن نگاشته ايم . خوانندگان ارجمند در صورت تمايل پيگيرى اين رويداد بزرگ اسلامى ، به كتاب فوق يا منابع ديگرى كه در همان كتاب معرفى گرديده اند، مراجعه فرمايند.

ماه صفر سال هشتم هجرى قمرى

وقوع سريه غالب بن عبداللّه ليثى .

در منطقه كَديد، عرب هايى زندگى مى كردند كه مشركان مكه و ساير دشمنان اسلام را در هجوم به مدينه و يا آزار و اذيت هاى مسلمانان يارى و همراهى مى كردند.
پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله براى تاديب آنان و خاموش كردن فتنه اى از فتنه هاى منطقه حجاز، سپاهى به فرماندهى غالب بن عبدالله ليثى به سوى آنان گسيل داشت . سپاه اسلام پس از خروج از مدينه منوره در منطقه قُديد به شخصى به نام حارث بن مالك بن برصا رسيده و او را دستگيرش نمودند.
اين شخص كه از طايفه هاى دشمن بود، اظهار داشت كه قصد ورود به مدينه و مسلمان شدن را داشته است .
ولى سپاه اسلام ، اطمينانى به گفتارش نداشته و رهايش نكردند و شب را در پيش خود نگه داشتند. روز بعد وى را به يكى از سربازان اسلام سپرده و خود راهى منطقه كَديد شدند و غروب هنگام به اين منطقه رسيده و در استتار كامل خود را پنهان نمودند.
وقتى كه سياهى شب همه جا را فرا گرفت و دشمنان در خواب غفلت فرو رفتند، مسلمانان بر آنان يورش برده و نبردى سخت و سنگين به راه انداختند.
تعدادى از مشركان را كشته و يا زخمى نمودند و تعدادى از اهالى را به اسارت گرفتند و دارايى هاى آنان (اعم از شتر و گوسفند) را به غنيمت گرفته و به سوى مدينه مراجعت كردند. در برگشت به حارث بن مالك و سربازى كه نگهبان او بود، رسيدند و آن دو را به همراه خود به حركت در آوردند.
اما پس از مدتى متوجه شدند كه مشركان از پى آنان حركت كرده و قصد نبرد و درگيرى ديگرى دارند. دشمن هر لحظه به آنان نزديكتر مى شد. به طورى كه ميان مسلمانان و دشمنان يك دشت كوچك ، بيشتر فاصله نبود. ولى به قدرت الهى ، يك دفعه هوا ابرى و بارانى گرديد، به طورى كه دشمن را زمين گير كرد و توان تعقيب را از آنان گرفت . گفتنى است كه بارش باران در آن منطقه بسيار كم اتفاق مى افتاد و باريدن در چنين روزى استثنايى بود. مشركان كه چاره اى جز توقف نداشتند، با نگاه هاى حسرت آميز، سپاه اسلام را بدرقه كردند.(211)

ماه صفر سال نهم هجرى قمرى

آغاز سريّه قطبة بن عامر

خثعميان ، قومى از عرب بودند كه طايفه هاى گوناگون آنان ، گاه و بى گاه براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان اطراف خود مزاحمت هايى ايجاد مى كردند و دشمنان اسلام را يارى مى كردند.
پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله براى تاءديب آنان و كم كردن توان نظامى و اقتصادى آن ها، بيست تن از ياران خود به فرماندهى قطبة بن عامربن حديده را به سوى آنان گسيل داشت . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سپاه اسلام سفارش كرد كه در شب حركت كرده و روز را در استتار كامل استراحت كنند و كسى از قصد آنان باخبر نگردد.
سربازان اسلام براى فاش نشدن قصدشان ، ده شتر را قطار كرده و سلاح هاى خويش را در بار شتران پنهان نمودند و به مانند بازرگانان به حركت درآمدند. آنان پس از خروج از مدينه منوره ، ( فَتْق ) را كه يكى از نواحى طايف بود، پشت سر گذاشته و به ناحيه ( مسحاه ) كه ناحيه ديگرى از طايف بود، رسيدند. در آن جا مردى از خثعمى ها را ديده و او را بازداشت كردند و از او درخواست آگاهى و اطلاعات نمودند. ولى اين مرد عرب حاضر به همكارى نگرديد و در مقابل تلاش كرد كه خثعمى ها را از آمدن مسلمانان آگاه كند، وليكن قطبه وى را مهلت نداد و او را به هلاكت رسانيد.
سرانجام به محل سكونت خثعمى ها كه در ناحيه ( تباله ) قرار داشت رسيدند و پس از تفحص و اطلاع از وضعيت آنان ، روز را در جايى پنهان شده و در نيمه هاى شب كه اهالى تباله در خواب غفلت فرورفته بودند، صداى تكبير را بلند كرده و بر آنان شبيخون زدند. مردان خثعمى كه از خواب برخاسته بودند، با سربازان اسلام به مبارزه پرداختند. نبرد سخت و سنگينى ميان طرفين به وجود آمد و تعدادى از دشمنان اسلام كشته و زخمى گرديدند و برخى از سربازان اسلام نيز زخمى شدند.
مسلمانان تعداد زيادى از شترها و گوسفندهاى آنان را به غنيمت گرفته و عده اى از اهالى را به اسارت گرفتند. بامداد روز بعد كه قصد حركت به سوى مدينه را داشتند، با تهاجم گسترده مردان خثعمى كه از نواحى ديگر آمده بودند، مواجه شدند و اگر در ميان آنان نبرد ديگرى اتفاق مى افتاد، سربازان اسلام به خاطر كمى تعداد، همگى كشته مى شدند وليكن بى درنگ سيلى به راه افتاد و ميان دو طرف حايل شد و كسى از سپاه دشمن ، توان عبور از آن آب را نداشت . مسلمانان از اين فرصت استفاده كرده و با سربلندى به مدينه برگشتند. اسيران و غنايم را پس از كسر خمس آن ها، ميان خويش تقسيم كردند.(212)

ماه صفر سال 36 هجرى قمرى

نصب نخستين استانداران حضرت على عليه السّلام به ولايت هاى

حضرت على عليه السّلام پس از پذيرش خلافت اسلامى ، با مشكلات و نارسايى هاى مهم سياسى و اجتماعى روبرو بود، كه تمامى آن ها از سوءِ تدبير خليفه پيشين و عاملان او در مناطق اسلامى سرچشمه مى گرفت و كه سرانجام منجر به قيام سراسرى مردم بر ضد خليفه (عثمان بن عفان ) و كشته شدنش در مدينه گرديد. امام على بن ابى طالب عليه السّلام ناچار بود براى ترميم نارسايى ها و رفع تبعيض ها و زدودن ستم كارى عاملان و فرمانروايان ، اقدام به يك سرى از كارهاى اساسى نمايد تا بتواند عدالت اجتماعى را در جامعه استقرار بخشد.
ولى آن حضرت در آغاز با عاملان و استانداران نالايق و ستم پيشه اى در شهرها و مناطق اسلامى روبرو بود كه از سوى عثمان بن عفان و دامادش مروان بن حكم گماشته شده بودند و آنان ، خواهان حكومت اشرافى و مانع اصلى اهداف حضرت على عليه السّلام و استقرار عدالت اجتماعى بودند.
آن حضرت دو ماه پس از خلافت خود، تصميم گرفت نخستين عاملان و استانداران خود را معرفى كند و عاملان و استانداران نالايق و ستم پيشه را از كار بركنار نمايد.
آن حضرت در صفر سال 36 قمرى ، عثمان بن حُنيف را به بصره ، عمّارة بن شهاب را به كوفه ، عبيدالله بن عباس را به يمن ، سهل بن حنيف را به شام و قَيس بن سعد را به مصر اعزام نمود.
از اين پنج تن ، سه نفر به محل ماءموريت خود رفته و حكومت مناطق مورد نظر را بر عهده گرفتند، ولى دو نفر از آنان از نيمه راه برگشتند.
سهل بن حنيف كه به شام اعزام شده بود تا به جاى معاوية بن ابى سفيان ، استاندارى اين بخش از عالم اسلام را بر عهده گيرد، در سرحدات شام با دسته اى از سپاهيان معاويه روبرو گرديد و از ورودش ممانعت به عمل آوردند و او را بدون دست يابى به هدف منظور، بازگردانيدند. هم چنين عمّارة بن شهاب كه به كوفه اعزام شده بود تا به جاى ابوموسى اشعرى ، حكومت كوفه را بر عهده گيرد، بنا به پيشنهاد مالك اشترنخعى ، مبنى بر ابقاى ابوموسى اشعرى ، دستور بازگشت وى پيش از رسيدن به كوفه ، از سوى حضرت على عليه السّلام داده شد و عمّاره به مدينه برگشت .(213)
امّا پس از مدتى ، به خاطر بى كفايتى ابوموسى اشعرى و عدم تلاش وى براى تجهيز كوفيان جهت نبرد با فتنه جويان سپاه جمل ، از سوى حضرت على عليه السّلام عزل شد و به جاى وى ، فرد ديگرى منصوب گرديد.
حضرت على عليه السّلام در ماه هاى بعد، به تدريج استانداران سابق را با استانداران شايسته و لايق ، جايگزين كرد و تنها معاوية بن ابى سفيان ، طغيانگرى نمود و به بهانه خون خواهى عثمان با حضرت على عليه السّلام به نبرد پرداخت و حكومت شام را براى خويش نگه داشت .

ماه صفر سال 36 هجرى قمرى

اعزام قيس بن سعد انصارى به مصر از سوى حضرت على عليه السّلام (214)

حكومت مصر پيش از خلافت امام على بن ابى طالب عليه السّلام در اختيار عبداللّه بن سعدبن اءبى سرح بود كه از سوى عثمان بن عفان (سومين خليفه مسلمانان ) در آن ديار حكمفرمايى مى كرد.
در اواخر سال 35 قمرى كه گروه هايى از مسلمانان معترض در مدينه منور اجتماع كرده و خواهان خلع عثمان شدند، تعدادى از آنان از اهالى مصر بوده كه رهبرى آن ها را محمدبن ابى بكر بر عهده داشت . محمدبن ابى بكر و محمدبن ابى حذيفه ، دو تن از جوانان معروف مدينه و از فرزندان صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند كه در سپاه مسلمانان ، مستقر در مصر خدمت مى كردند و فرماندهى دسته هايى از آنان را بر عهده داشتند. اين دو به همراه ياران و سپاهيان خود، در اعتراض بر ضد خليفه و عاملان ستم كار و نالايق او مشاركت داشتند و خواهان بركنارى خليفه و عزل عاملان او بودند.
محمدبن ابى بكر، رهبرى گروه معترضان مصرى مهاجر به مدينه را و محمّد بن ابى حذيفه رهبرى معترضان مقيم مصر را بر عهده داشتند.
اين دو، صحنه را بر عامل خليفه در مصر تنگ كردند. تا اين كه عثمان به دست معترضان كشته شد. محمدبن ابى حذيفه پس از آگهى از كشته شدن عثمان ، قيام خود را آشكار ساخت و ابن ابى سرح ، عامل خليفه را از مصر اخراج كرد و خود زمامدارى موقت مصر را بر عهده گرفت . پس از آن كه حضرت على عليه السّلام با راءى همگانى صحابه و مردم مدينه و معترضان به خلافت عثمان ، به خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند، محمدبن ابى حذيفه نيز از اهالى مصر براى حضرت على عليه السّلام بيعت گرفت . وى از واپسين روزهاى سال 35 قمرى تا صفر سال 36 قمرى ، قريب دو ماه در اين ديار حكمرانى كرد، تا اين كه امام على بن ابى طالب عليه السّلام ، قيس بن سعد را به حكومت مصر منصوب كرد. آن حضرت از قيس خواست كه به خاطر اهميت مصر، سپاهى از رزمندگان مدينه را به همراه خود ببرد. ولى قيس بن سعد گفت : اين سپاه را در مدينه براى تو باقى مى گذارم تا كارهاى خويش را به راحتى انجام دهى . آن گاه با هفت تن از ياران خود به سوى مصر روان شد.(215)
قيس ، پس از ورود به مصر، مردم را گرد آورد و نامه حضرت على عليه السّلام را براى آنان خواند.
حضرت على عليه السّلام در نامه اش نوشته بود: از بنده خدا، على اميرمؤ منان به مسلمانانى كه پيامم را دريافت مى كنند. درود بر شما. همانا در نزد شما، خداى را كه جز او خدايى نيست ، سپاس مى گويم . اما بعد، خداى سبحان به نيكويى آفرينش و تقدير و تدبيرش ، اسلام را به عنوان دينى پسنديده براى خود فرشتگان و پيامبرشان برگزيد و براساس آن پيامبرانش را به سوى بندگانش برانگيخت .
از جمله اكرام و لطفى كه خداوند متعال به امت اسلام نمود و آنان را بر ديگران برترى داد، اين است كه محمد صلّى اللّه عليه و آله را به سوى آنان برانگيخت و او، مردم را به كتاب ، حكمت ، سنت و فرائض آشنا گردانيد و به آنان طورى ادب آموخت كه هدايت يابند، و طورى آنان را گرد آورد كه پراكنده نگردند. از آنان زكات ستاند تا پاكيزه شوند. اين پيامبر در ميان امتش زندگى مى كرد، تا اين كه خداوند متعال وى را قبض روح كرد. پس صلوات ، سلام ، رحمت و رضوان الهى بر روان پاكش ‍ باد.
پس از رحلت وى ، مسلمانان دو تن از صالحان (يكى پس از ديگرى ) را براى زنده نگه داشتن سنت او بر خود امير كردند. آن دو پس از مدتى وفات يافتند و پس از آنان ، شخص سومى زمام امور را به دست گرفت . وى ، كارهايى انجام داد و در ميان امت براى خويش گفتارهايى پديد آورد. در آغاز مردم با وى گفت وگو (و اعتراض ) نمودند، سپس بر او خورده گرفتند و سرانجام تغييرش داده (و به قتلش آوردند). پس از آن به سوى من آمدند و با من بيعت كردند.
من از خدا مى خواهم كه مرا به راه هدايت ، رهنمون گرداند و در رسيدن به تقوا يارى ام نمايد. اين ، حق شما است كه به كتاب خدا و سنت رسولش ، رفتار كنيد و قيام به حق نماييد و در برابر ناروايى ها نصيحت كنيد. خدا، يارى كننده است و او ما را بس است و بهترين وكيل است .
همانا قيس فرزند سعدانصارى را براى اميرى شما برگزيدم . پس او را يارى اش كرده و در برپايى حق ، كمكش كنيد. او را نيز فرمان دادم كه به نيكوكاران شما نيكى كرده و بر كج انديشان فاسد سخت گيرد و بر عوام و خواص شما مدارا نمايد. او از كسانى است كه به هدايتش خرسندم و اميد به صلاح و نصيحت پذيرى اش دارم .
(در پايان ) كردار پاكيزه ، ثواب جزيل و رحمت گسترده الهى را از خداوند سبحان براى خود و شما مسئلت مى كنم . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته .
اين نامه را عبيدالله بن ابى رافع در ماه صفر سال 36 قمرى كتابت نمود.(216)
قيس بن سعد پس از قرائت نامه اميرمؤ منان عليه السّلام برخاست و خطبه اى ايراد كرد و در اين خطبه پس از حمد و ثناى الهى ، گفت : سپاس ، ويژه خدايى است كه حق را زنده و باطل را از بين برد و ستم كاران را سركوب كرد. اى گروه مردم ، همانا ما با كسى بيعت مى كنيم كه مى دانيم پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، از همه بهتر است . پس برخيزيد و بيعت كنيد به كتاب خدا و سنت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله ، و اگر ما در ميان شما به كتاب خدا و سنت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله رفتار نكرديم ، پس بيعتى از ما بر شما نخواهد بود.
آن گاه مردم مصر به وجد آمده و به دست قيس بن سعد، با مولايش اميرمؤ منان عليه السّلام بيعت تازه كردند. از آن روز، قيس بر مصر و شهرها و مناطقش حكمرانى كرد و مردم را در عمل به راستى و درستى ، رهنمون گرديد.
وى براى تمامى مناطق مصر، عاملانى فرستاد و از طريق آنان براى حضرت على عليه السّلام بيعت ستاند. مردم مصر با رغبت و اشتياق با او بيعت كردند. مگر قريه اى از آن ديار كه به خاطر نفوذ برخى از هواداران عثمان مقتول در ميان آنان ، مانند مسلمة بن مخلد انصارى و يزيد بن حارث كنانى ، از بيعت امتناع ورزيدند و خواهان انتقام خون عثمان شدند.
ولى قيس بن سعد با درايت و تدبير خويش آنان را از ياغى گرى و خروج بر ضد حكومت اسلامى ، بازداشت و با آنان مصالحه كرد.
هنگامى كه حضرت على عليه السّلام از مدينه براى سركوبى اصحاب جمل عازم عراق گرديد و در بصره با آنان به نبرد پرداخت و غائله آنان را با پيروزى به پايان رسانيد، قيس بن سعد در مصر بود و اين منطقه حساس را به خوبى نگه داشت و محلى براى تاخت و تاز مخالفان حكومت اسلامى باقى نمى گذاشت .
معاوية بن ابى سفيان كه پيش از خلافت حضرت على عليه السّلام در شام حكومت مى كرد و پس از خلافت آن حضرت ، پرچم مخالفت برداشت و ياغى گرى پيشه كرد، در همسايگى قيس بن سعد، حكومت مى راند. وى از اين كه شنيده بود قيس بن سعد با مخالفان حكومت اسلامى مماشات كرده و با آنان مصالحه نموده است ، تطميع شد و دست نياز به سوى قيس دراز كرد و براى فريب دادنش و برانگيختن او بر ضد حضرت على عليه السّلام ، نامه اى به او نوشت و او را به خون خواهى عثمان و همراهى با خود فراخواند و به وى وعده داد كه حكومت عراقين (ايران و عراق ) را به وى و حكومت حجاز را به يكى از خاندانش خواهد سپرد و هر چه او بخواهد، به وى مى پردازد.
قيس بن سعد پس از دريافت نامه معاويه ، براى وقت كشى و سردرگمى معاويه ، نامه اى براى وى ارسال كرد و در آن ، با گفتار ملايم و سخن هاى دوپهلو، تلاش در فريب دادنش كرد. وليكن معاويه ، پس از دريافت نامه قيس ، به قصد وى پى برد و از او قطع اميد كرد و براى وى نامه ديگرى نوشت و وى را تهديد كرد. معاويه در بخشى از نامه اش گفت : و ليس مثلى من يصانع بالخدائع و لايخدع بالمكائد و معه عدد الرجال و اعنه الخيل ، فان قبلت الذى عرضت عليك فلك ما اعطيتك و ان لم تفعل ، ملاءتُ مصر عليك خيلا و رجالا.
يعنى : فردى مثل من در فريب كارى ، گرفتار نمى آيد و گول نيرنگ ها را نمى خورد، در حالى كه مردان رزمنده و اسبان تيزرو با من هستند. اى قيس ، اگر آن چه را بر تو عرضه كردم گردن نهى ، من نيز آن چه را وعده دادم عمل مى كنم ؛ اما اگر آن را نپذيرى ، مصر را بر ضد تو از مردان جنگى و اسبان تيزرو انباشته مى كنم !
قيس پس از دريافت نامه دوم معاويه ، اطمينان پيدا كرد كه با او نمى توان از راه وقت گذرانى و سردرگمى رفتار كرد و ناچار است كه عقايد واقعى خويش را برايش بازگو كند. بدين جهت نامه شديداللحنى به وى نوشت و او را نسبت به رفتار و كردارش سرزنش كرد. وى در بخشى از نامه خود به معاويه گفت : جاى شگفتى است كه فردى چون تو، مرا در اعتقاداتم به لغزش اندازى و در تباهى و انحراف من طمع نمايى !
اى معاويه ، تو را پدر مباد. آيا از من مى خواهى كه از پيروى كسى كه سزاوارترين مردم به خلافت و حكومت و گوياترين آنان به حق و حقانيت و هدايت يافته ترين آنان به راه هدايت و نزديك ترين آنان به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است خارج گردم و بر ضد او شورش كنم و پيروى تو را بر عهده گيرم ، در حالى كه تو نالايق ترين مردم به حكومت ، گوياترين آنان به دروغ و باطل و گمراه ترين آنان هستى و هيچ گونه شناختى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ندارى و در اطراف تو قومى گردآمدند كه خود گمراهند و ديگران را به گمراهى مى كشانند. اطرافيان تو، از طاغوت هاى ابليس اند.
اما از اين كه گفته اى مصر را با سواركاران و رزم جويانت انباشته مى كنى ، من بيش از اين وقت تو را نمى گيرم و مى خواهم به بينم گفتارت چقدر با كردارت تطابق دارد؟
يعنى : اگر راست مى گويى و مرد جنگ و نبردى ، بيا من منتظرت هستم .
معاويه چون با پايمردى و استقامت قيس روبرو گرديد و نه از راه تطميع و نه از راه تهديد نتوانست وى را به سازش كشانده و مصر را از دست او بربايد، دست به نيرنگ شيطانى زد و در صدد خدشه وارد كردن شخصيت قيس برآمد.
وى در ميان مردم شام ، شايع كرد كه قيس آماده صلح و سازش است و مى خواهد با معاويه بيعت كند و مصر را در اختيار او بگذارد.
در اين راستا، نامه اى دروغين تحرير كرد و آن را به قيس نسبت داد و در ميان مردم ، بارها خواندند كه قيس ، اظهار اطاعت و فرمان برى از معاويه كرده است .
نيروهاى اطلاعاتى و جاسوسان حضرت على عليه السّلام اين خبر ناگوار را ناباورانه به آن حضرت رسانيده و وى را از اين موضوع باخبر گردانيدند.
خبر دروغين در ميان سپاه امام على عليه السّلام نيز پخش شد و در اندك مدتى ، قيس بن سعد متهم به همكارى با معاوية بن ابى سفيان گرديد.
حضرت على عليه السّلام با اين كه در صداقت و پاى مردى قيس بن سعد ايمان داشت و اين گونه خبرها را ساخته و پرداخته دشمنان مى دانست ، با اين حال در برابر درخواست هاى مكرر نزديكان و ياران خود مبنى بر عزل قيس از مصر و جايگزينى فردى ديگر قرار گرفت .
در همين هنگام ، قيس بن سعد نامه اى به حضرت على عليه السّلام نوشت و آن حضرت را از عدم بيعت گروهى از مصريان و كناره جويى آنان و مصالحه كردن با آنان ، باخبر گردانيد.
با توجه به اين كه مصر در همسايگى شام قرار داشت و فاصله آن تا كوفه ، بسيار دورتر از دمشق ، مركز حكومت معاويه بود. بدين جهت يك دست نگه داشتن آن در اولويت حكومت حضرت على عليه السّلام بود و وجود گروهى ناراضى و معترض در آن منطقه ، مى توانست آرزوهاى معاويه بر دست يابى به مصر را هموار كند. به اين خاطر حضرت على عليه السّلام نامه اى به به قيس نوشت و وى را فرمان داد كه با معترضان و فتنه جويان كه مى توانند ستون پنجم سپاه معاويه باشند، برخورد جدى كرده و آنان را بر گردن نهادن به خلافت حكومت مسلمانان وادار كند.
گفتنى است ، اين نامه حضرت على عليه السّلام يك محكى براى مقدار تبعيت و وفادارى قيس بن سعد به حضرت على عليه السّلام ، در آن برهه از ترور شخصيت وى نيز بود.
ولى قيس بن سعد به بهانه اين كه صلحى ميان آنان برقرار شده و اين عده ، خطرى براى حكومت اسلامى ندارند، از جنگيدن با آنان طفره رفت و طى نامه اى به حضرت على عليه السّلام از وى خواست كه آنان را به حال خود واگذارد و جنگ و درگيرى ميان طرفين به وجو نيايد.
نامه وى ، ياران و نزديكان حضرت على عليه السّلام را بيشتر به شك و ترديد انداخت و با اصرار از آن حضرت درخواست عزل قيس بن سعد رانمودند.
بيش از همه ، عبدالله بن جعفر عليه السّلام نسبت به اين ماجرا دل واپس بود و از نيرنگ و فريب كارى هاى معاويه در ايجاد تفرقه ميان امت اسلامى نگرانى مى كرد.
وى شايعاتى را كه درباره قيس بن سعد شنيده بود، براى حضرت على عليه السّلام بازگو كرد.
به هر حال ، ادامه حكومت قيس بن سعد بر مصر با مشكل اجتماعى و سياسى مواجه شده بود و حضرت على عليه السّلام على رغم ميل باطنى خويش ، تصميم به عزل وى گرفت .
آن حضرت طى نامه اى ، محمدبن ابى بكر را به جاى وى بر مصر حكومت داد و از قيس بن سعد خواست كه به آن حضرت به پيوندد.
پس از رسيدن محمدبن ابى بكر به مصر و تحويل گرفتن حكومت آن منطقه ، قيس بن سعد به سوى زادگاهش مدينه رهسپار شد.
وى هنگامى كه وارد مدينه شد با شماتت ها و سركوفت هاى هواداران عثمان روبرو گرديد. در آن زمان حضرت على عليه السّلام مقر حكومت خويش را به كوفه منتقل كرده و آماده نبرد با معاوية بن ابى سفيان بود.
قيس بن سعد پس از چند روز استراحت در مدينه ، به همراهى سهل بن حنيف راهى كوفه گرديد و به حضرت على عليه السّلام پيوست و ماجراى مصر و آن چه را وى بر آن تصميم داشت ، براى آن حضرت بيان كرد.
امام على عليه السّلام ، سخنان وى را پذيرفت و از او دلجويى كرد و در نبرد صفين ، وى را از فرماندهان سپاه خويش نمود.(217)
وى در نبرد صفين و ديگر درگيرى ها، در ركاب حضرت على عليه السّلام و از مصمم ترين ياران آن حضرت بود و پاى مردى ها و فداكارى هاى او در جنگ صفين بر كسى پوشيده نمانده است . قيس بن سعد، پس از شهادت حضرت على عليه السّلام از شيعيان و هواداران جدى امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام بود و سكان دارى خردمند و ركنى ركين در سپاه امام حسن عليه السّلام به شمار مى آمد و تا حيات داشت از حضرت على عليه السّلام و فرزندان او پشتيبانى و طرفدارى مى كرد. به همين جهت مغضوب معاويه و عاملان وى در مدينه بود.