محمد بن جرير طبرى (5 223/ 310)
ابوجعفر محمد بن جرير بن يزيد طبرى
(404) ازمورخان نامى دوران اسلامى است . كار عمده او در فقه بوده اما دو
اثر مشهور اويكى در دانش تفسير و با نام جامع البيان و ديگرى دانش تاريخ با نام
تاريخ الرسل و الامم والملوك شهرت بسزايى برايش به ارمغان آورده است . او بنيانگذار
مذهب فقهى خاصى است كه پيروانى نيز تا يك قرن پس از خود داشته است .
(405)اثر
قابل ملاحظه فقهى و روايى وى كه آن را تمام گذاشته عنوان تهذيب الاثار (درشش جلد)
دار كه در گذر زمان برجاى مانده است .
تاريخ او از همان ابتدا مقبوليت عام يافت .
(406)چنين مقبوليتى مربوط به ويژگيهاى كتاب ، از حيث تفصيل و استناد و
متعادل بودن آن ، از نظر جامعه اهل ست است . انى مقبوليت سبب شد تا كتابهاى تاريخى
بعدى ، بر نقلهاى آن تكليه كرده و خلاصه اى از آن را بياورند. ابن مسكويه و ابن
اثير وابن كثير چنين كارى را كرده اند.
طبرى درآغاز كتاب ، با اشاره به اين كه نقلها را مسند آورده ، خواسته تا خود را به
خاطر نقل مطالب نادرست تبرئه كند. چنين شيوه اى در عين حال كه سبب شده حجم زيادى از
نقلهاى تاريخى محفوظ بماند، به دليل گزينشهاى نادرشت طبرى از نقلها، به خصوص نقل از
افراد دروغگويى چون سيف بن عمر، به حق مورد انكار برخى از محققان قرار گرفته است .
(407)
جواد على نوشته است كه طبرى در استفاده از مآخذ اصول اهل حديث را درنظر نگرفته و از
چهره هاى ضعيف هم روايت كرده است . اوروايات سيف بن عمر را در قضاياى رده بر روايات
واقدى و مدائنى ترجيح داده است . اين در حالى است كه او متهم به زندقه بوده و حتى
خود طبرى نظر مساعدى نسبت به وى نداشته است .
(408)
حضور سيف در تاريخ طبرى ازجنگهاى رده آغاز شده و تا پايان جنگ جمل ادامه مى يابد و
بدين صورت ، طبرى در حساسترين مقطع تاريخى كه بخشى از تاريخ مذهبى براى همه فرقه
هاست ، تاريخ خودرا با نقلهاى كذب سيف بن عمر مشوه مى كند.
جلد نخست تاريخ طبرى كه تاريخ جهان از آفرينش تا مبعث است ، مملو از اخبار اسرائيلى
است ، درست همانطور كه در تفسير طبرى نيز اسرائيليات فراوانى آمده است .
نوع اين اخبر از طريق وهب بن منبه است كه بيش از هر كس در اواخر قرن نخست هجرى اين
قبيل اخبار را ميان مسلمانان منتشر كرد.
(409)
طبرى كتاب تاريخى خودرا در فاصله سالهاى 283 تا290 املا كرد، اما بعد ازآن وقايع را
تا ربيع الثانى سال 303 هجرى برآن افزود. افزون بر آن كتابى با عنوان ذيل المذيل در
شرح حال صحابه و تابعين بر اساس سال درگذشت آنها نوشت كه تنها تخليص آن توسط عريب
بن سعد(م 370) انجام شده باقى مانده و با عنوان المنتخب من ذيل المذيل در پايان
تاريخش به چاپ رسيده است .
چندين نفر از نويسندگان دوره بعد، ذيولى بر كتاب تاريخ طبرى نوشتند. عريب بن سعد
حوادث تا سال 320 را عنوان صلة تاريخ الطبرى نوشت . ثابت بن سنان صابى (م 363) آن
را تاسال 360 ادامه داد. هلال بن محسن صابى تا سال 448 را نوشت . عيون التواريخ
ادامه آن تا سال 479 است . پس از آن محمد بن عبدالملك همدانى (م 521) تا سال 478 را
نوشت . تكلمه هاى ديگرى هم نوشته شده كه مفقود است .
(410)
درباره ذيول و تكلمه هايى كه بر كتاب طبرى نوشته شده ، سزگين توضيحاتى داده است .
(411)روايات
طبرى به طور عمده در قالب حديثى عرضه مى شود. او ابتدا سند را آورده و پس از آن متن
خبر را نقل مى كند. به عنوان نمونه مى نويسد:حدثنا محمد بن
عبدالله بن عبالحكم ، قال حدثنا ايوب بن سويد، فقال له الوليد... در مواردى
نيز با تعبيرحدثنى فلان آورده و در مجلد اخير از كسانى
كه شاهد حوادث بوده اندبه نام مطلبى با تعبيرهايى مانندذكر لى
بعض اصحابى يا حدثنى جماعة من اهل ... متن خبر را نقل كرده است .
تعبير هايى شبيه قال ابن اسحاق
،قال البكلبى نشان ان است كه وى از آثار مكتوب
آنها بهره برده است .
در عين حال بايد توجه داشت كه مسند بودن روايات طبرى به معناى جمع آورى آنها از
منابع شفاهى نيست . وى انبوهى از كتابهاى پيشينيان را در اختيار داشته وبا استفاده
از اجازه روايتى يا امثال آن ، بدون آن كه نامى از كتاب به ميان آورد، به طريق مسند
وباياد نام مشايخ خود، از آن كتاب ها نقل مى كند. منابع طبرى را استاد جواد على تحت
عنوان موارد تاريخ الطبرى دسته بندى كرده است .
(412)
ويژگى ديگر طبرى آن است كه در نقل روايى ، نقلهاى مختلفى را از يك حادثه با اسناد
مختلف مى آورد. اين شيوه ، فرصت لازم را در اختيار محقق قرار مى دهد تا ديدگاه هاى
معارص را درباره يك حادثه به دست آورده و با توجه به روشهاى علمى ، در اطراف آنها
به تحقيق بپردازد. البته او نيز گاهى حديث بعضى را داخل در
حديث ديگران مى كند. اما در مواردى نيز به قسمت اختلافى كه مى رسد، نقل
معارض را آورده و سپس ادامه روايت پيشين را مى آورد. او در تفسير و تاريخ خود اين
شيوه روايى را دارد وجز در موارد بسيار نادر، اظهار نظرى از خود به دست نمى دهد.
(413)
بر مؤ لفان و محققان است كه با توجه به سند نقلها، آنچه از مورخان كذّاب نقل شده بر
پاى طبرى نگذارند. در ضمن بايد توجه داشته باشند كه اكتفاى به سند نيز در ارزيابى
نقلها درست نيست . زيرا صادق بودن راوى دليل بر درستى نقل او نيست ، چه بسا مآخذ آن
شخص غلط بوده و ياخود تحت تاءثير آراء و عواطف خود نقلى را شكل داده است . آنچه مهم
است استفاده از تمامى روشهاى علمى براى بررسى است .
طبرى به دليل بينش خاص تاريخى كه داشته ، تفصيل بسيار راجع به حوادث آورده و در
موارد متعددى ، اين تفصيلات در هيچ ماءخذ ديگرى نيامده است . طبيعى است كه شيوه
طبرى نمى توانسته دربرگيرنده آگاهى هاى اجتماعى باشد. او تنها به نقل متكى است و
نقلها صرفا تاريخى با به عبارتى صرفا سياسى هستند. در اين صورت ، يافتن آگاهيهايى
در زمينه هاى تمدنى و فرهنگى آنچنان كه در آثار مسعودى مى توان يافت ، در تاريخ
طبرى بى ثمر است . موارد اندكى را بايد استثناءكرد.
طبرى حوادث تا پيش از اسلام را به صورت موضوعى و ترتيب كلى تاريخى آورده است . اما
پس از اسلام ، حوادث را به صورت سالشمارى ارائه كرده است .
جواد على شرح مبسوطى درباره منابع طبرى به دست داده است . به عقيده وى ، مآخذ طبرى
در بخش تاريخ انبيا و ايران پيش از اسلام ، اخبار و آثار تفسيرى بوده كه در مكتب
شاگردان ابن عباس در شرح آيات قرآنى با استفاده ازمآخذ مختلف تا آن زمان فراهم آمده
بود است . در مورد ايران ، بيشتر از آثار ترجمه شده از فارسى مانند آثار ابن مقفع و
نيز كتابهاى كلبى كه دراين زمينه بسيار غنى بوده ، استفاده كرده است . وى در اين
بخشها، نام آثر و يا مؤ لفان را به طور غالب ياد نكرده و با تعبيرهايى مانند قال
بعض العجم مطالب را نقل كرده است .
در بخش تاريخ عرب قبل از اسلام ، از آثار كلبى بهره برده ، به ويژه درباره تاريخ
عراق كه به طور منحصر از او نقل كرده است . در مورد تاريخ يمن از مطالب ابن اسحاق
استفاده كرده كه او هم از وهب بن منبه و محمد ب كعب قرظى برگرفته است . در واقع دو
نقر اخير به ضميمه كعب الاحبار، منبع اخبار مربوط به تاريخ انبيا ر مجلد نخست تاريخ
طبرى هستند. درباره تاريخ روم در قياس باآنچه درباره ايران آورده ، مطلب مهمى
نيامده است . در بخش اول سيره اصل بر سيره ابن اسحاق است .
(414)اما
موارد فروانى هم از عروة بن زبير، ابان عثمان بن عفان ، شرحبيل ، بن سعد وهيثم بن
عدى آورده است . همانگونه كه اشاره شد، تكيه طبرى بر جريانات رده تا پايان جمل ، بر
روايات سيف بن عمر است .پس ازآن در بيان حوادث عراق تا پايان عصر اموى ، به طور
عمده از ابومخنف نقل شده و روايات مدائنى ، عوانة بن حكم ، واقدى ، عمر بن شبه
وكلبى درادامه آورده مى شود.
(415)
بالاترين ارزش كتاب طبرى ، از آن روست كه از بسيارى مكتوبات تاريحخى رايج يا غير
رايج آن عصر را كه در اختيار داشته استفاده كرده و امروزه جز آنچه طبرى ازآن كتابها
براى ما نگاه داشته ، اثرى بر جاى نمانده است . شايد يكى از بهترين آثار كتاب مقتل
الحسين (ع ) ابومخنف بوده كه بخش مهم آن تنها از طريق تاريخ طبرى حفظ شده است .
همين امر درباره آثار وهب بن منبه در زمينه اخبار انبياى سلف ، آثار عبيد بن شريه ،
اسمعى ، شعبى و كلبى ، درباره تاريخ عرب و فرس پيش از اسلام ونيز نسخه اصل سيره ابن
اسحاق در بخش مغازى صادق است .
(416)
موضع دينى طبرى در تاريخنگارى و در گزينش اخبار، كاملا آشكار است . او در مواردى از
جمله اخبارى ك درباره قتل عثمان بوده با خوددارى از نقل آن اخبار، اين موضع دينى
خود رانشان داده است . آنچه از برخى نقلها و نيز تاءليفات طبرى در اواخر حيات اوبر
مى آيد .احتمال تغيير موضع دينى اورا نشان مى دهد. ما در جاى ديگر به اين گزارشات
كه احتمال وجود گرايش شيعى را در طبرى نشان مى دهد رسيدگى كرده ايم .
(417)ازجمله
آنها كتاب الاولايه اوست كه آن در طرق حديث غدير نوشته است .
(418)
ابوبكر خوارزمى (323 383) كه در منابع فراوانى به عنوان فرزند خواهر طبرى مورخ
خوانده شده و كمترين ترديدى در اين نسبت و تشيع او وجود ندارد در شعرى تشيع خود را
به داييهاى خود كه طبرى يكى ازآنهاست نسبت داده است . وى مى گويد:
بآمل مولدى وبنوجرير ***
فاخوالى يحكى المرءخاله
فمن يك رافضيا عن تراث ***
فانى رافضى عن كلاله
(419)
آنچه مسلم است اين كه ، وى در سالهاى پايانى عمر خود در بغداد مورد طعن اصحاب حديث
و عثمانى مذهبها بوده و از بابت تاءليف كتاب الولايه و نيزكتابى در صحت طرق حديث
طير نوشته ، سخت تحت فشار بوده است . ياقوت گزارش اين آزارها را در شرح حال وى
درمعجم الادباء آورده است .
(420)
در سالهاى اخير، برخى از نويسندگان اهل سنت ، براى دور كردن طبرى از اين گرايش
مختصر شيعى ، گفته اند كه وى با محمد بن جرير بن رستم طبرى شيعى خلط شده و برخى از
مطالب آنها به خطا به طبرى معروف نسبت داده شده است .چنين خطايى در خر زمينه باشد،
درباره كتاب الولايه او صادق نيست . زيرا ذهبى آن كتاب را ديده و تلخيصى از آن را
هم فراهم آورده كه موجود است .
گفته شده است كه كتاب تاريخ طبرى در سال 352 توسط ابوعلى بلعمى در دستگاه امارت
سمانيها به فارسى ترجمه شد. محقق تاريخنامه ، ترجمه اين اثر را به دست بلعمى نادرست
دانسته
(421) و بر روى جلد كتاب نوشته است : گردانيده منسوب بلعمى بدنى ترتيب
نام آن را نيز از تاريخح بلعمى به تاريخنامه طبرى تغيير داده است . وى اسناد راحذف
كرده ومتن اخبار را نيز با تلخيص دركتاب خود آورده است . وى همانند شيوه هاى رايج
ترجمه درآن روزگار، دخل و تصرفاتى در مورد و موقع اخبار ونقلها كرده است . لطيف آن
كه ، يك بار ترجمه فارسى ، به عربى ترجمه شده است !
تاريخ بلعمى نخست بار به كوشش ملك الشعراء بهار و پروين گنابادى در دو مجلد به چاپ
رسيد، كه تنها تاريخ انبياء و ملوك را تا تاريخ فرس شامل مى شد. اين دو مجلد در سال
1374 به كوشش محمد روشن توسط انتشارات سروش چاپ شد. پس از آن ، ادامه تاريخى بلعمى
تا سه مجلد تا خلافت المستمر شد بالله (م 529) مى شد به كوشش آقاى روشن وتوسط نشر
البرز در سال 1373 چاپ شد. بدين ترتيب اكنون كتاب تاريخنامه طبرى در پنج مجلد در
دست است .
متن تاريخ طبرى نخستين بار در اروپا به چاپ رسيد و همان چاپ يكبار در ايران افست
شد. چاپهاى مكررى ازآن درمصر و بيروت صورت گرفته اما رايج ترين وبهترين آنها در حال
حاضر، چاپ يازده جلدى محمد ابولفضل ابراهيم است . متن تاريخ تا اوسط مجلد دهم به
پايان مى رسد و ادامه آن فهارس كتاب است . مجلد يازدهم مشتمل بر صلة تاريخ الطبرى
از عريب بن سعد قرطبى و المنتخب من ذيل المذيل خود طبرى است .
متن كامل تاريخ طبرى با ترجمه فارسى آن كه توسط ابولقاسم پاينده در پانزده مجلد
منتشر شده ، بر روى يك cd با عنوان نور السيرة توسط مركز كامپيوترى علوم اسلامى
عرضه شده است .
احمد بن اعثم كوفى (م 314)
محمد(ابومحمد على يا احمد) بن على بن اعثم كوفى
(422)نويسنده كتاب پرمحتواى الفتوح است كه تا دوره اخير از سوى مورخان و
شرح حال نويسان مورد غفلت واقع شده بود. متن عربى كتاب وى تنها يك دو دهه است كه در
دسترس محققان قرار گرفته و گويا از روى تنها نسخه به چاپ رسيده است .
(423)
بخشهاى از متن عربى به وسيله متن فارسى باقى مانده از قرن ششم تكميل شده است . به
نظر مى رسد كه متن حاضر نبايد مشتمل بر تمامى متن اصلى باشد. موردى از اين كتاب كه
ابن طاووس آن را نقل كرده ، در متن حاضر نيامده است .
(424)اين
ترجمه ، ترجمه اى است كه آزاد كه از حيث ادبى از اهميت بالايى برخوردار است و تنها
تا وقايع امام حسين (ع ) رادارد. متن عربى كتاب از پس از رحلت پيامبر (ص ) شروع شهد
و تا پايان خلافت مستعين را دربرگرفته است . ابن اعثم در بيشتر موارد از مآخذ خود
ياد نكرده ، اما بسيارى از اخبار آن را در ساير منابع مى توان يافت . در عين حال در
مواردى ياد از برخى از منابع خود كرده است . برخى ازنامهاى آشنا عبارتند از شعبى ،
نصر بن مزاحم ،
(425)واقدى
، زهرى ، هشام كلبى ، وى پس از ياد از اين اسناد كه اسامى نوعا همراه با تصحيف
است مى نويسد: من همه روايات اينها را با وجود اختلافات موجود درآنها جمع آورى كردم
و از مجموع آنها يك روايت را با مضمونى واحد ترتيب دادم .
(426)
وى در جاى ديگرى هم مانند همين اسامى و اسناد را باهمان آشفتگى به دست داده و دقيقا
همان جمله را كه يك روايت ازمجموع روايات فراهم كرده و آورده است .
(427)بى
شبهه يكى از مهمترين مآخذ او آثار ابومخنف بوده و افزون بر آن كه در سند بالا از
طريق كلبى از وى ياد كرده ، در برخى موارد با سند مستقل خود مطالبى از ابومخنف نقل
كرده است .
(428)همينطور،
در مواردى نقل معينى را به نقل از هيثم بن عدى (واو از عبدالله بن عياش از شعبى )
آورده است .
(429)
ايضا وى رشته اى از اسناد را در مورد ديگرى به دست داده كه نياز به بررسى مفصل
دارد. در ميان آنها سندى نيز آمده كه نهايت آن چنين است ... حديث كرد مرا ابوعمر
حفص بن محمد از جعفر بن محمد الصادق از پدرش از پدرانش . در اين اسناد نامهاى
آشنا نصر بن مزاحم منقرى ، واقدى ، هشام كلبى از ابومخنف ، عوانة بن حكم ، هيثم بن
عدى ، ابن داءب وابولبخترى مى باشد.
(430)
ابن اعثم در اخبار مربوط به جنگ امويان و عباسيان و آغاز خلافت عباسيان ، به طور
مرتب مطالبى از مدائنى نقل كرده است .
(431)در
مورد ديگرى از احمد بن يحيى (بلاذرى ) نقلهايى را آورده است .
(432)
ابن اعثم در بخش فتح خراسان از كتاب مدائنى بهره برده است . همانطور كه درباره فتح
ارمينيه و آذربايجان ، از كتابهاى ابوعبيده ، معمر بن مثنى كه دو كتاب با عنوان فتح
ارمينيه وآذربايجان داشته استفاده كرده است .
(433)
به هر روى در بيشتر موارد نقلها با قال كه گفته خود
ابن اعثم يا راوى كتاب اوست آغاز مى شود و گزيده اى از روايات مربوط به وقايع را در
مى گيرد. بدون شبهه ، كتاب از روى مآخذ دست اول نوشته شده و مطالب منحصر فراوانى
دارد.
كتاب فتوح تا صفحه 244 مجلد هشتم تمام مى شود، اما پس از آن عنوان
حكاية الامام الشافعى مع الرشيد آمده است . به دنبال آن عنوان
ايضا خبر الشافعى نيز آمده
(434)و بار ديگر روال طبيعى كتاب كه تاريخ دوران رشيد است ادامه يافته
است . يا بايد تعبير تم كتاب الفتوح غلط باشد يا آن كه
مولف بعد از تاءليف بخش پايانى را برآن افزوده باشد. بخش اخير كتاب فتوح ، شباهت
فراوانى به نقلهاى طبرى دارد.
گفتنى است كه در سالهاى اخير، كتابى با نام كتاب الرده از واقدى چاپ شد كه شباهتهاى
فراوانى با بخش اخبار رده كتاب الفتوح دارد. يك حدس ان است كه ابن اعثم با استفاده
از كتاب واقدى اين بخش را تاءليف كرده و حدس ديگر آن كه بعدها بر اسا اين كتاب ابن
اعثم متنى فراهم آمده و منسوب به واقدى شده است . اين مساءله نياز به تقحيق بيشتر
دارد.
ابن اعثم متهم به تشيع است . نگاهى به كتابش اتهام تشيع امامى و يا زيدى و اسماعيلى
را رد مى كند؛ زيرا درباره خلفاى نخست مطالب مثبت زيادى آورده است . در عين حال
واقعياتى را نيز كه به كار شيعيان مى آيد، فراوان در خود جاى داده است .
اين مساءله به تشيع عراقى او باز مى گردد. مى دانيم درباره راويان و اخباريان كوفى
اصل بر تشيع است .ابن اعثم نيز بايد متاءثر از اين نوع خاص از تشيع باشد. نگاهى به
مسائل تولد امام حسين (ع ) و رفت و شد فرشتگان و خبر دادن جبرئل از شهادت امام حسين
(ع ) و چگونگى اين نقل هاى ، نشان مى دهد كه وى ازمآخذ شيعى استفاده كرده و بدون
تغيير در لحن آن ها، آن مطالب را آورده است .
(435)
كتاب فتوح منبع اخبارى است كه درباره آگاهى پيامبر (ص ) و امام حسين (ع ) از شهادت
آن حضرت در كربلا خبر مى دهد به عنوان نمونه به اين نقل بنگريد:
قال شرحبيل ابن ابى عون : ان الملك الذى جاء النبى (ص ) انما
كان ملك البحار و ذلك ان ملكا من ملائكة الفراديس نزل الى البحر الاعظم ، ثم نشر
اجنحته عليه و صاح صيحة و قال : يا اصحاب البحار! البسوا ثياب الحزن فان فرخ محمد
مزبوح مقتول ، ثم جاء الى النبى (ص ) فقال : يا حبيب الله ! يقتتل على هذه الارض
فرقتان من اءمتك ، احداهما ظالمة معتدية فاسقة ، يقتلون فرخك الحسين ابن ابنتك
باءرضكرب وبلاء. و هذه تربته يا محمد! قال : ثم ناوله قبضة من اءرض كربلاء و قال :
تكون هذه التربة عندك حتى ترى علامة ذلك : ثم حمل ذلك الملك من تربة الحسين فى بعض
اجنحة فرم يبق ملك فى سماء الدنيا الاشمّ تلك التربة و صار فيها عنده اثر و خبر.
(436)
مطالبى كه در اين كتاب درباره جنگهاى ارتداد آمده ، به طور منحصر حاوى اخبارى است
كه نشان مى دهد برخى از كسانى كه مرتد ناميده شدند، كسانى بودند كه به دفاع از حق
امام على (ع ) و اهل بيت حاضر به پرداخت زكات به حكومت ابوبكر نشده بودند.
مطالب آن درباره حوادث عراق ، افزون بر اخبار آن درباره ساير شهرهاست . يك جلد از
چاپ هشت جلدى درباره كربلا بوده ومجلد مزبور ازمآخذ دست اول حماسه كربلا محسوب مى
شود. همين متن با اندك تغيير در مقتل الحسين از خوارزمى آمده است . ياقوت شرح حال
كوتاه وى را آورده و ضمن شيعه دانستن او، دو كتاب براى وى ياد كرده است . نخست
تاريخ او از زمان ابوبكر تا هارون و دوم كتاب تاريخ او مشتمل برحوادث زمان تا دوران
مقتدر.
(437)
او كتاب اول وى را از آغاز خلافت ابوبكر تا دوره هارون دانسته در حالى كه كتاب حاضر
از خلافت ابوبكر تا خلافت معتصم را شامل مى شود.
چاپ نخست اين كتاب در هند تحت مراقبت محمد عبدالمعيد خان و توسط مجلس دائرة المعارف
المعثمانيه در حيدر آباد دكن چاپ شده است . همين چاپ در بيروت توسط دارالندوة
الجديده افست شده است . چاپ ديگرى از متن عربى فتوح با تحقيق على شيرى در بيروت
توسط دارالفنون انجام شده است . امتياز اين چاپ فهرست يك جلدى بر متن كتاب است .
اشاره كرديم كه چاپ فتوح در هند بر اساس يك نسخه بوده كه از آن در حواشى اصل ياد
شده و مصحح اصلاحاتى از ساير كتابها روى متن كرده است . سزگين نسخه هاى مختلفى از
اين كتاب را ياد كرده و افزوده كه كتابى هم با عنوان ابتداء
خبر وقعة صفين در كتابخانه منجانا هست كه ممكن است بخشى از همين فتوح باشد.
(438)
ابوبكر جوهرى (م 323)
ابوبكر محمد بن عبدالعزيز جوهرى بصرى بغدادى از اخباريان و مورخانى است كه آثار وى
از ميان رفته اما فقرات فراوانى از آن ها در كتابها برجاى مانده است . دو تن از
مشايخ برجسته وى يكى عمر بن شبه مؤ لف تاريخ المدينة المنورة و ديگرى محمد بن زكريا
الغلابى (م 298) است . وى خود استاد ابولفرج اصفهانى است كه اخبار از وى را در
الاغانى ومقاتل الطالبيين
(439)از او نقل كرده است .
كتابى از وى در مآخذ ياد شده كتاب السقيفه و فدك است . اين كتاب در اختيار ابن ابى
الحديد بودهخ و او به اين نكته تصريح كرده است .
(440)
اين كتاب همچنين در دست على بن عيسى اربلى (م 692) بوده و در كشف الغمه ازآن
استفاده كرده است .
(441)
فقرات نقل شده ازآن در شرح نهج البلاغه بسيار فراوان است . استاد محمد هادى امينى ،
اين فقرات را گردآورى وكتاب السقيفة و فدك ابوبكر جوهرى رابازسازى كرده است .
(442)از
روايات كتاب ، چنين بر مى آيد كه وى جامع اخبار بوده و در اين جهت ، جانبدارى از
فرقه خاص نكرده است . وى به هيچ روى در منابع ، به عنوان فردى شيعه معرفى نشده است
.
كتاب السقيفه و فدك ، حاوى روايات فراوانى ازعمر بن شبه است . به نظر مى رسد اين
اخبار ازبخش مفقود كتاب تاريخ المدينة ابن شبه بوده كه اخبار سقيفه در آن بوده است
. بدين ترتيب بخشى از قسمت مفقود تاريخ المدينة ابن شبه ، مى تواند بازسازى شود.
نام ابوزيد عمر بن شبه در مدخل بسيارى از اسناد موجود در كتاب ديده مى شود. نيز
رواياتى از غلابى در اين كتاب آمده كه آن ها نيز بايد ازآثار همو باشد كه خود از
اخباريان برجسته است .
قدّامة بن جعفر(م 337؟)
قدامة بن جعفر بن قدامه از مورخان قرن چهارم هجرى است . ابن نديم نوشته است كه جدى
وى نصرانى بود كه به دست المكتفى عياسى مسلمان شد. وى از بلغا و فصحا وفلاسفه و
منطقدان است . برخى از كتابهاى او عبارتند از كتاب الخراج ، كتاب السياسه و...
(443)
مسعودى در مقدمه مروج الذهب ، از وى ستايش شايسته اى كرده و نوشته است كه او خوش
تاءليف است و با عبارات كوتاه معانى بلندى را عرضه مى كند. براى نمونه ، به كتاب
زهر الربيع و كتاب الخراج او نگاه كن تا درستى سخن مارا دريابى .
(444)
ياقوت كتاب زهرا الربيع فى الاخبار اورا به نقل از ابن نديم آورده است ، اما در متن
موجود الفهرست ، نام اين كتاب نيامده است .
آگاهى چندانى از زندگى وى در دست نيست . ياقوت نوشته است كه وى كاتب ابن الفرات
بوده است . وى درباره اين سخن ابن جوزى كه نوشته است :او در
سال 337 درزمان مطبع عباسى درگذشت مى نويسد كه به سخن ابن جوزى اعتمادى
ندارد وآخرين خبرى كه درباره قدامه به دست اورسيده آن كه ابوحيان گفته است كه در
سال 320 وى مجلس مناظره سيرافى با متّاى منطقى بوده است .
(445)
آنچه مهم است كتاب الخراج و صناعة الكتابة اوست . برخى از آثار ادبى وى برجاى مانده
و يكى نيز توسط طه حسين چاپ شده كه مصحح كتاب الخراج در مقدمه يادآور شده است . وى
اين كتاب را كه از هشت منزل ، چهارمنزل اخير آن برجاى مانده به عنوان راهنماى
كاتبان كه نياز به دانستن مسائل مختلفى داشته اند
تاءليف كرده است . به عنوان مثال ، ميزل سوم مفقود آن در امر بلاغت بوده و منزل
چهارم آن درباره انشاء.از موضوع دو منزل نخست آگاهى درستى در دست نيست . در منزل
پنجم كه نخستين بخش موجود است ، از ديوانهاى حكومتى سخن گفته . در منزل ششم
جغرافياى زمين را از شرق و غرب بحث كرده است . در منزل هفتم از اموال و درآمدها و
در منزل هشتم در باره پيدايش جامعه و فربگى آن و برآمدن و زوال جامعه انسانى و
همچنين سياست و اداره امور.
اشاره كرديم كه در تاءليفات او، كتابى با نام كتاب السياسه نيز بوده است . آگاهى
هايى كه وى در زمينه شكل گيرى جامعه انسانى وسير تحول آن به دست داده ، با توجه به
گرايشهاى فلسفى مؤ لف و آگاهى او از انديشه هاى رايج ، بسيار مهم و نيازمند
بررسيهاى جامعه شناسانه است .
از ابواب مهم كتاب ، منزل هفتم آن است كه شمن بابى مبسوط دربار فتح شهرها سخن گفته
و در زمينه فتوحات اخبار تفصيلى جالبى را داده است . باب نوزدهم اين منزل از صحفه
256 تا صفحه 424 تاريخچه اى است از فتح مناطق مختلف .
در ميان مباحث ، گاه نام كسنى از راويان ومحدثان و مورخان ديده مى شود.
(446)
يك نمونه از ابوعبيد قاسم بن سلام است كه به احتمال ازكتاب الاموال او استفاده كرده
است .
(447)واقدى
(448)و يحيى بن آدم
(449) در صفحات مختلفى آمده است .
از كتاب ، علائق مذهبى مؤ لف به دست نمى آيد. با اين حال آنچه كه در باره فدك آورده
و تعبير رضوان الله عليها براى فاطمه زهرا(ص ) قابل
توجه است .
(450)
كتاب الخراج به كوشش محمد حسين الزبيدى در سال 1981 در بغداد به چاپ رسيد است .
محمد بن احمد تميمى (م 333)
ابوالعرب محمد بن احمد تميمى يكى از مورخان افريقيه اى ناشناخته در شرق اسلامى قرن
چهارم هجرى است كه اثرى بديع در تاريخنگارى دوران اسلامى كه خوشبختانه برجاى مانده
، پديد آورده است . كتاب پرارج وى كتاب المحن است . در ادبيات تاريخى ما در ضمن
كتابها، آثارى درباره كشته شدگانى كه ناجوانمردانه و ترورگونه به قتل رسيده
اندداريم . نيز آثار درباره مقتل اشخاص مختلف كه نمونه هاى آن را ميان آثار
نويسندگان مختلف دوره تك نگارى مشاهده كرديم . در همين زمينه آثارى وجود دارد كه
مصايب و محنت هاى شخصى خاصى را فهرست كرده است . مانند كتاب محنة امير المؤ منين از
ابن داءب (م 171) كتاب محنة احمد بن حنبل از صاح بن احمد بن حنبل (م 265)* كتاب محن
الرسول و ذكر احن اعدائهم از محمد بن احمد صفوانى .
(451)
اما كتاب تميمى حاوى فهرستى از رجالى است كه هركدام به نوعى گرفتار مصايب و محنتها
شده و بسيارى از آنها در ضمن اين مصايب كشته شده اند. با توجه به اين كه تاءليف
كتاب در نيمه نخست قرن چهارم است طبعا اثرى است كهن كه مى تواند اخبار بديعى درباره
اشخاص مهمى باشد كه در آن روزگار نقشى تاريخى برعهده داشته اند. مقصود وى از محن ،
انواع و اقسام مصايبى است مانند زندان و تبعيد و شكنجه و قتل جز اينها كه صحابه و
تابعين و علما و فقها و امرا وخلفاگرفتار آن شده اند.
ابولعرب تميمى نويسنده كتاب المحن ، از شاهزادگان افريقيه اى است كه روى به درس
وعلم آورده و در نهايت به منصب مفتى مذهب مالكى در آن ديار انتخاب شده است . وى از
كسانى است كه در زمان خويش با دولت فاطمى جديد التاءسيس در افريقيه درگير شده است .
وى آثار متعددى در فقه و تاريخ و شرح حال علماى افرقيه نگاشته كه چهارده عنوان است
.
(452)
وى در بيان محنت افراد، بحث را با مقدمه اى حديثى درباره محنت و بلا آغاز كرده و پس
از اشارتى به قتل عثمان ، از ترور عمر و سپس مجددا ازعثمان سخن گفته و در ادامه
نمونه هاى بعدى را بر اساس نظم و ترتيب تاريخى مى آورد. شيوه وى استفاده از اسناد
بوده و اخبار خويش را به صورت مسند نقل مى كند، گرچه گاه براى شكل داده به تركيب يك
خبر، چند روايت مشابه را درهم داخل مى كند و اسامى راويان را درآغاز مى آورد.
(453)در
موردى كتاب داود بن حصين كه از موالى عثمان بوده درباره كشته شدگان روز حره يك جا
از طريق واقدى نقل شده است .
(454)به
هر روى ، تقريب در بيشتر نقلها مى توان به راحتى سند هر خبر را ملاحظه و از اين
زاويه آن را ارزيابى كرد.
برخى از افرادى كه خبر قتل يا محنت آنها در اين كتاب آمده عبارتند از: عمر، عثمان ،
على بن ابيطالب (ع ) طلحه وزبير و عمار، محمد بن ابى بكر، برخى مقتولان جمل ،
وغارتهاى معاويه ، خباب بن ارت ، عمروبن حمق ، حسن بن على (ع )، عمير بن هانى و
همدان مؤ ذن على (ع )، كشته شدگان روز حره ، (در اين قسمت با تفصيل سخن گفته شده
است )، عمر بن سعد، سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه ، كشته شدگان جنگ جماجم مانند ابن
ابى ليلى ، كميل ، سعيد بن جبير، نفس زكيه ،و...
كتاب المحن به كوشش يحيى وهيب الجبورى درسال 1403 توسط دارالغرب الاسلامى بيروت
منتشر شده است .
على بن الحسين المسعودى (م 364)
در دورانى كه مسعودى مى زيست ، دانش تاريخ ، رشد قابل ملاحظه اى كرده و خود مسعودى
نيز در اين زمينه موفق به برداشتن گامهاى تازه اى شده است . از مهمترين اقدامات او،
سفرهاى طول و دراز او به خارج از مرزهاى كشور اسلامى است كه به قصد جمع آورى اخبار
و اطلاعات پيرامون ساير ملل داشته است .
(455)آثار
اين سفرهاكه همراه با برداشتهاى جامعه شناسانه وى از زندگى اجتماعى مردمان مختلف
بوده در مروج الذهب آشكار است . به همين دليل كريمر اورا هردوت
عرب خوانده است .
(456)
كهن ترين شرح حال وى در الفهرست ابن نديم آمده كه معاصر وى بوده است . او مى نويسد:
وى ازمردمان مغرب و ازاولاد عبدالله بن مسعوداست .
(457)سپس
از برخى از آثار وى از جمله مروج الذهب و معادن الجوهر فى تحف الاشراف والملوك
واسماء الداريات وكتاب التاريخ فى اخبار الامم من العربو العجم ياد كرده است .
(458)گويا
در مغربى بودن وى به خطا رفته است . ياقوت با استناد به آنچه مسعودى درسفر دوم كتاب
مروج خود آورده وگفته استكه در بابل متولد شده ، اورا بغدادى دانسته كه مقيم مصر
شده است .
(459)
مسعودى كتابهاى متعددى نگاشته كه خود اسامى شمارى ازآنها را در مروج الذهب آورد است
. نيز درباره كارهاى تاريخى مسعودى و ديدگاه هاى وى مقالات زيادى توسط مستشرقان به
نگارش درآمده كه فهرست آنها را سزگين آورده است .
(460)
سبكى با ياد از رساله اى كه مشتمل برآراء فقهى شافعى ، مالك ، ابوحنيفه ، داود بن
على ظاهرى و سفيان الثورى بوده واين كتاب را مسعودى بر نويسنده آن ابولعباس بن سرج
قرائت كرده و بخشى اورا بر وى املا كرده ، وى را شافعى دانسته است .
(461)عالمان
شيعه او را شيعى امامى دانسته اند.
نجاشى از وى و آثارش ياد كرده و ميان آثار او از كتاب اثبات الوصيه ياد كرده
(462) كه بى شبه اگر از آن او باشد، شيعى امامى است . اما واقعيت آن است
كه نظم و ترتيب كتاب اثبات الوصيه با نوع نگارش مروج بسيار متفاوت است .
(463)با
توجه به اين كه نجاشى در قرن پنجم آن را از مسعودى دانسته ، تنها مى توان با يافتن
شخصى با همين نام ، يعنى على بن حسين مسعودى ميان علمان شيعه كه معاصر تقريبى
مسعودى مورخ باشد، انساب آن را به مسعودى مورخ باطل دانست . در عين حال ، نظريه
وصايت درباره انبياى سلف را كه شيعه بر آن تكيه دارد، در مروج الذهب نيز مى بينيم .
نگاهى به مروج الذهب نشان مى دهد كه علائق شيعى وى بسيار گسترده است . اما آثار از
تشيع امامى به جز آنچه درباره شرائط امام از ديد مذهب امامى مى آور. در اين كتاب
وجود ندارد.
(464)در
عين حال وى رساله مستقلى تحت عنوان رسالة البيان فى اءسماء الائمة القطعية من
الشيعة
(465)داشته كه دقيقا بايد در شرح حال امامان اثنا عشر باشد. وى در كتاب
ديگرش از فرقه قطعيه ياد كرده و با استناد به كتاب سليم بنقيس كه ابان بن ابى عياش
از وى روايت كرده حديث پيامبر را كه به على (ع ) مى فرمايد: تو و دوازده نفر
(466)از
فرزندانت امام به حق هستيد آورده است . مسعودى كه با ضمير هم از قطعيه ياد مى كند
مى نويسد: كسى جز سليم اين روايت را نقل نكرده است . پس از آن مى افزايد:
ان امامهم المنتظر ظهوره فى وقتنا هذا المورخ به كتابنا: محمد بن الحسن بن على بن
... بن على بن ابيطالب ، رضوان الله عليهم اجمعين .
(467)
آيا ممكن است وى به دليل فراهم آوردن كتابى براى عموم ، از موضع گيرى صريح در مروج
الذهب خوددارى كرده باشد؟ به هر روى ، نوعى تشبيه عراقى بسيار صريح از كتاب مروج
الذهب به دست مى آيد كه در اين حد با تشيع امامى ، اسماعيلى و حتى زيدى متفاوت است
. مى دانيم كه تشيع عراقى خود نوع مستقلى از تشيع است .
(468)
نگاهى به فهرست آثار مسعودى نشان مى دهد كه وى به مبحث امامت علاقه ويژه اى دارد.
كتابهاى وى در اين زمينه كه هيچ يك برجاى نمانده عبارتند از:
الاستبصار فى الامامة و وصف اءقاويل الناس فى ذلك من اءصحاب النص الاختيار و حجاج
كل فريق منهم ، كتاب الصوة فى الامامة ، كتاب الانتصار فى الامامة ، كتاب حدائق
الاذهان فى اءخبار آل محمد عليه الصلاة والسلام ، كتاب مزاهر الاخبار و ظرائف
الاثار للصفوة النورية والذرية الزكية ابواب الرحمة وينابيع الحكمة
(469) از عناوين اين كتابها چيزى بيش از يك تشيع عراقى محدود
استفاده مى شود، اما نمى دانيم آن چه بوده است .
مهمترين كتاب وى همان مروج الذهب است . اين اثر تا كنون چندين بار به چاپ رسيده ،
تلخيص دو كتابى است كه وى پيش از اين كتاب تدوين كرده است . بهترين چاپ وى چاپ هفت
جلدى آن است كه توسط شارل بلا در فاصله سالهاى 1966 تا 1979 در بيروت ، همراه با
فهارس فراوان به چاپ رسيده است .
(470)
او درمقدمه اشاره كرده كه كتابى با نام اخبار الزمان نگاشته كه ازآغاز خلقت تا زمان
اسلام بوده است . پس از آن كتاب اوسط خود را در تاريخ فراهم آورده و آنگاه مصمم شده
تا تمام آنچه را كه در آن دو كتاب به تفصيل آورده ، دركتابى بگنجاند كه همين مروج
الذهب و معادن الجوهر است . وى در سال 333 كتاب مروج را تاءليف كرد، امام بعد در
سال 336 وقايع تا آن سال را برآن افزود. مقريزى مطلبى را كه تاريخ آن 345 است از
مروج نقل كرده است . به نظر برخى محققان ، مسعودى باز نيز بركتاب خود افزوده اما
نسخه آن به دست ما نرسيده است .
(471)
وى در مقدمه فهرستى از مهمترين كتابهاى تاريخى موجود در زمانش را آورده كه بسيار
ارجمند است . در همان جا از تاريخ طبرى بيشترين ستايش را كحرده و نوشته است كه او
انواع اخبار را فراهم آورده و كتابى است سودمند و پرفائده .نيز از قدامة بن جعفر و
كتاب الخراج او نيز تمجيد كرده است .
وى فهرستى از ابواب كتاب خود را در مقد مه آورده است . كتاب با داستان پيدايش و
خلقت آغاز مى شود و در ادامه از تاريخ امتهاى مختلف ، سرزمينها، سلسله هاى شاهى ،و
جغرافياى تاريخى عالم ادامه مى يابد. در اين مباحث ، نگاه او صرفا تاريخى نيست بلكه
از هر جهت به گذشته مى نگرد و مجموعه اى از آگاهيهاى تاريخى ، جغرافيايى ، تاريخ
علوم ،تقاويم ، اديان و عقائد و... را به دست مى دهد. پس از اين مباحث به تولد
پيامبر (ص ) مى رسد و وارد تاريخ اسلام مى شود. تقسيم بندى بر اساس خلافت خلفاست و
ذيل نام هر خليفه از حوادث روزگار وى سخن گفته مى شو. آخرين سالى كه حوادث آن ياد
شده سال 346 هجزى است .
منابع وى بسيار فراوان بوده و دليل آن اين كه وى تنها در حوزه تاريخ ، بلكه بسيارى
از حوزه هاى فكرى و اجتماعى ديگر سخن گفته است . وى در بخشهاهى نخست كتاب كه مباحث
كتاب المبتداء و داستان انبيا در آن آمده تعبيرهاى مانندذهب
اكثر اهل الكتاب ، و قد زعمت المجوس ، ذكر اهل الكتاب ، ذكر اهل التوراة والكتب
الاولى ، و مانند آنها را آورده كه طبعا نشان گر آن اس كه وى از مصادر اهل كتاب
استفاده كرده است . وى به كتاب المبتداء والسير وهب بن منبه نيز اشاره كرده است .
(472)
وى در بخش سيره از مغازى ابن اسحاق (از طريق تهذيب شده آن توسط ابن هشام ) استفاده
كرده است . در برخى نقلهاى تاريخى مربوط به صفين وانساب يمن و جز اينها از وليد بن
حصين معروف به ابن القطامى (م 155) نام برده است . نام ابومخنف در بسيارى از موارد
ياد شده است .نيز نام عيسى بن زيد بن بكر ابن داءب (م 171) كه درباره خلفا از وى
اخبار شهد ياد شده است .از ديگر مشاهير واخباريهايى كه او ازآنها نقل كرده مى توان
به هيثم بن عدى (م 207)، واقدى ، مدائنى ، ونيز ابوعبيده معمر بن مثنى و بسيارى
ديگر اشاره كرد.
(473)در
مجموع بايد توجه داشت كه كتاب مسعودى برگزيده از صدها كتابى است كه امروزه بيش از
نود درصد آنها از بين رفته است . نگاهى به فهرست اسامى كتاب وارده در متن كه
درفهارس كتاب مروج الذهب آمده مى تواند گوشه اى از اين منابع را نشان دهد. در
همين باره ، وى مطلبى را از كتاب ابوحنيف دينورى جغرافيا نقل كرد و پس ازآن نوشته
است كه تمامى اين مطلب را ابن قتيبه ، از كتابهاى او برگرفته و در كتابهاى خود
آورده و او اين كار با كتابهاى ابوحنيفه دينورى هم كرده است .
(474)
وى با استفاده از سفرهاى متوالى خود،اگاهيهاى فراان شفاهى را نيز در كتابهايش فراهم
آورده است . نمونه جالب ديگر در آثار وى ، نقل سنگنبشته اى است كه وى روى قبر ائمه
اطهار(ع ) در بقيع بودهخ است .وى مى نويسد مرمرى در بقيع هست كه روى آن نوشته شده
است : الحمدالله مبيد الامم و محيى الرمم ، هذا قبر فاطمة بنت
رسول الله (ص ) سيدة النساء العالمين والحسن بن على بن ابى طالب . و على بن الحسين
بن على ، و محمد بن على وجعفر بن محمد رضوان الله عليهم اجمعين .
(475)
وى همچنين برخى از خاطراتش را كه از جمله آنها گزارش شب جشنى در سال 330 در مصر
بوده آورده است .
(476)
كتاب مروج الذهب تنها مشتمل بر اخبار تاريخى نيست بلكه بسيارى از مسائل فرهنگى ،
فرقه اى و كلامى و نيز ادبى درآن منعكس شد است . دراين بخشها نيز او را منابعى بهر
برده كه اكنون در دست نيست .
كتاب ديگرى كه از وى برجاى مانده التنبيه والاشراف است كه ضمن آن اجمالى از تاريخ
عمومى جهان پيش و پس از اسلام تا سال 345 زمان خلافت المطيع است ، آورده است . اين
كتاب در سه بخش مطالب خود را عرضه كرده است . نخست مسائل جغرافيايى ، دوم تاريخ
فارس و روم ، سوم تاريخ دوران اسلامى . ميانه بخش اول ودوم مسائلى درباره امتهاى
هفتگانه گذشته امده كه در اصل مقدمه بخش دوم است . در ميان بخش دوم و سوم نيز دو
فصل درباره تعيين تاريخ نزد امتهاى مختلف درج شده است . اين كتاب نخست بار در سال
1810 همراه با ترجمه توسط مستشرقى با نام ساكى چاپ شد. بار ديگردخويه آن ذر سال
1894 چاپ كرد. چاپهاى بعدى درمصر وبيروت مكرر صورت گرفت .
(477)
كتاب كوچكى كه به عنوان بخشى از كتاب بزرگ اخبار الزمان مسعودى چاپ شده مورد ترديد
جواد على قرار گرفته است .
(478)
ابولفرج اصفهانى (248356)
ابولفرج على بن الحسين بن هيثم قرشى اموى ازنسل هشام بن عبد الملك ، يكى از برجسته
ترين مولفان مسلمان در ثبت تاريخ ادب عربى و نگارش موارد تاريخى مهم در تاريخ
فرهنگ در تمدن اسلامى است . ابن نديم كه خود از معاصران اوست ،از وى ياد كرده و از
برخى آثارش نام برده است .
(479)اثر
تاريخى محض او مقاتل الطالبيين است . اما وى كتاب الاغانى نيز كه شرح حال شاعران و
آوازه خوانان است ، سرشار از نقل هاى تاريخى حوادث صدر اسلام است . در آنجا، به
مجرد آن كه نام بزرگى سوژه سخن مى شود، شرحى تاريخى از حوادثى كه پيرامون وى رخ
داده و او در آنها مشاركتى داشته آمده است . كتاب اغانى يكى از بهترين آثارى است كه
از قرون نخست هجرى در فرهنگ مكتوب اسلامى برجاى مانده و از نظر ادبى و تاريخ ادب
عربى ، قابل مقايسه با هيچ اثر ديگرى نيست .
ابولفرج رساله هاى كوچكى مانند كتاب ادب الغرباء وكتاب الديارات دارد كه هردو به
چاپ رسيده است . برخى از مشايخ وى عبارتنداز: ابوبكر بن دريد، ابوبكر بن الانبارى ،
محمد بن جرير طبرى ، جعفر بن قدّامه .
(480)نگاهى
اجمالى به كتاب مقاتل الطالبيين وى كه شرحى از احوال كشته شدگان آل ابى طالب است ،
گرايش شيعى وى را نشان مى دهد. اين مساءله ، با توجه به اموى بوده او در نسب شگفت
انگيز است . با اين حال ، تشيع او، نوعى تشيع عراقى و شبه معتزلى است نه تشيع امامى
. ابن عماد كاتب نوشته است .:و من العجائب اءنه مروانى يتشيّع
.
(481)اين
گرايش معتدل او سبب شده تا وى اخبار فراوانى را نقل كند بدون تعصب مذهبى ارائه
شده است . وى در اغانى و نيز كتاب مقاتل ، سخت به شيوه حديثى و ياد اسناد پايبند
است و از اين جهت ، فرصت مناسبى را براى تحقيق در منابع رواياتى كه نقل كرده ،
فراهم آورده است كه البته توجه وى به اشعار و اغانى مشتى فاسق و مشروب خوار و رقاص
سبب شده تا از نقطه نظر دينى چندان محل اعتنا و اعتبار نباشد.
بايد توجه داشت كه كتاب اغانى ، صرفنظر از آن كه موضوعش شرح حال ادباست ، به طور
پراكنده اخبار بخشهاى فراوانى از تاريخ اسلام را در خودآورده است . بحث مبسوط وى
درباره امام حسين (ع ) و فرزندش سكنيه ، بحث از عبدالله بن زبير و دولت وى ،
حوادث فراوانى از ايام العرب در جاهليت و صدها مورد متاشبه ، در كتاب اغانى درج شده
است . لازم است تا بخشهاى تاريخى اين كتاب تفكيك و براساس تسلسل تاريخى مرتب به چاپ
برسد.
بخشى از كتاب اغانى در نيمه نخست قرن نوزدهم در اروپا چاپ شد. بعدها در اواخر همان
قرن در مصربه چاپ رسيد و پس از مدتى دارالكتب مصر چاپ منقحى ازآن عرضه كرد. آخرى
چاپ آن با فهارش مفصل از داراحياء التاريخ العربى در بيروت است كه در سيزده مجلد به
چاپ رسيده است .
كتاب مقاتل الطالبيين نيز در نوع خود بسيار با ارزش است . پيش از ابولفرج احمد بن
عبيدالله ثقفى كتابى با عنوان كتاب المبيضه فى اخبار مقاتل آل ابى طالب نوشته بود.
(482)گويا
اثار ديگرى هم در اين زمينه بوده است . به هر روى اين اثر برجاى مانده و اخبار
زيادى در سرگذشت خاندان علويان را نگاه داشته است . كتاب مزبور با تحقيق احمد صقر
به چاپ رسيده است .
(483)
ابونصر مقدسى (نيمه قرن چهام )
مطهر بن مطهر (يا طاهر) مقدسى از مورخان و مولفان قرن چهارم هجرى است . وى مولف
كتاب البدء والتاريخ است كه اثرى تاريخى و از جهاتى شبيه به مروج الذهب مسعودى است
.
(484)زمان
تاءليف كتاب در سال 355 هجرى است
(485)و خود وى اين مطلب را در مقدمه كتاب خويش آورده است .
(486)جزء
اول اين كتاب در سال 1899 توسط كلمان هوار در پاريس به نام ابوزيد احمد بن سهل
بلخى (322) چاپ شد. اما روى صفحه نخست جزء سوم كه به سال 1903 چاپ شد آمد كه كتاب
از مطهر بن طاهر مقدسى (المنسوب تاءليفه لابى زيد احمد بن سهل بلخى ) است . وى اين
مطلب را از آنچه در غرر السير ثعالبى آمده بود دريافته است .
(487)سزگين
نوشته است كه وى اين كتاب را در بست سجستان تاءليف كرده
(488)جايى كه به احتمال محل تولد يا زيست او نيز بوده است . آقاى شفيعى
فهرستى از مشايخ او را بر اساس آنچه در كتابش آمده است ، اورده است . وى همچنين
مسافرتهاى مؤ لف را به سيستان ، مرو، سيرجان ، ماسبذان ، خوزستان ، فراس ، جندى
شاپور و مكه و عراق و شام و مصر كه در مطاوى كتاب به آنهااشاره كرده يادآور شده است
.
(489)
از مقدمه وى بر كتاب بر مى آيد كه مقدسى در ارزيابى نقلهاى تاريخى و آنچه كه در
باره جهان گذشته و افكار و آراء موجود در آن گفته شده وفادار به عقل است . وى از
غرائب العجائب هايى ياد مى كند كه قصه خوانان
نقل كرده و ازديد عقلانى مردود است .ترهات و اباطيل واسمارى كه همگى باطل بوده و
بهره اى از حق در آنها نيست .
(490)
پس از آن از شخصى بدون ياد نام او كه شايد نامش در متن اصلى بوده با تعبير فلان ياد
كرده كه از وى خواسته تا كتابى خالى از اين ترهات و بدور از افراط و تفريط براى وى
تدوين نمايد... منحطا عن درجة العلو، خارجا عن حد التقصير،
مهذبا من شوائب التزيّد، مصفى عن سقاط الغسالات وخرافات العجائز و تزواوير القصاص و
موضوعات المتهمين من المحدثين . وى هدف خود را در عين حال يك هدف كاملا دينى
مى داند و كتابش را به قصد دفاع از اسلام زبّا عن بيضة الاسلام
و ردا لكيد مناوى مى نگارد.
وى درمقدمه فهرست اجمالى مباحث مطروحه در كتابش را به دست مى دهد. بحث با آفرينش يا
همان المبتداء آغاز مى شود. پس ازآن اخبار انبيا وامم و
نسلها و سلسله هاى شاهان عرب و عجم راآورده و آنگاه اخبار خلفا را تا زمان نگارش
اين كتاب كه سال 355 هجرى است نقل مى كند. در نهايت نظرى هم به آيند دارد و آن نقل
روايات ملاحم و رفتن است ، آن هم براساس آنچه كه در كتب متقدمه آمده است . در اين
بين به مسائلى چون عمران و آبادى زمين ، چگونگى اقاليم و ممالك ، فتوحات و جنگها
نيز خواهد پرداخت . با همه آنچه گذشت وى بحثى اعتقادى را در نخستين فصول كتابش لازم
مى شمرد.
فصل نخست در مباحث شناخت شناسى وارزيابى عقل و نظر. فصل دوم در اثبات وجود خداوند و
توحيد ورد تشبيه . فصل سوم درباره صفات بارى . فصل چهارم درباره نبوت و اثبات آن و
كيفيت وحى ،فصل پنجم در آفرينش و ابتداى خلق . فصل ششم در ياد از لوح و قلم و عرش و
كرسى و... فصل هستم در خلقت آسمان و زمين . فصل هشتم در ظهور آدم و فرزندانش . فصل
نهم درياد از فتنه هاو رخدادهاتا قيام قيامت . فصل دهم در تاريخح انبياء فصل يازده
درباره شاهان عجم . فصل دوازدهم تاريخ اديان ، فصل سيزدهم در جغرافياى زمين . فصل
چهاردهم د رانساب عرب . فصل پانزدهم در از تولد پيامبر (ص ) تا بعثت .و... تافصل
بيست دوم در ياد از خلفاى عباسى .
(491)
بنابراين ما با كتابى تاريخى سر و كار داريم كه از دو جهت بر ساير نوشته ها ممتاز
است . نخست داشتن مبحثى اعتقادى در بتداى كار و ديگر نگاهى به آينده جهان از ديد
روايات ملاحم و فتن . اين شيوه در كتابهاى مشابه آن روزگار وجود ندارد. گرچه بعدها
ابن كثير ضميمه اى در اين باب بر كتاب البداية والنهاية خود تاءليف مى كند.
در كتاب كمتر از اسناد يااد شده است . در مواردى ، در بحثهاى عقلى ، از برخى از
آثار معتزله استفاده شده است . به عنوان مثال بحث مفصلى از كتاب اوائل الادلة
ابولقاسم كعبى بلخى آورده است . در مباحث فلسفى از بسيارى از آثار منسوب به
دانشمندان يونانى نقل كرده است . از آثار ديگرى كه ياد شده مى توان به النقض على
الباطنية ابن رزام ورسالة فى وصف مذاهب الصابئين احمد بن طيب سرخسى اشاره كرد.
(492)در
يك مورد آمده است : حدثنى احمد بن محمد الججاج المعروف بالسجزى
بالشيرجان سنة 325.
(493)
اين همان سيرجان است .
در اين كتاب از ميان مورخان نام واقدى بيش از هر كس ديگر آمده است . در موردى
درباره پيامبر (ص ): فلما بلغ عشرين سنة ، هاجت حرب الفجار فى
رواية بن اسحاق والواقدى و روى ابوعبيدة ...
(494)
نام ابن اسحاق نيز در صفحات فراوانى از مجلد دوم و سوم وچهارم آمده است . مقدسى بيش
از همه از كتاب المبتداء ابن اسحاق كه ابن هشام آن را حذف كرده استفاده كرده است .
وى در موردى مى نويسد:اما محمد بن اسحاق يقول فى كتابه و هواول
كتاب عمل فى بدء الخلق ...
(495)
در مجلد نخست ص 169 مطالبى هب نقل از ابن اسحاق از اهل كتاب آورد است .
(496)در
مقدمه فصل هفتم كتاب كه درباره خلقت آسمان وزمين است مى نويسد كه مطالب اين بخش را
از ابن عباس ، مجاهد، ابن اسحاق ، ضحاك ، كعب الاحبار، وهب بن منبه ، السندى ، كلبى
، مقاتل و ديگران كه در اين علم دستى دارند آورده است . او ادامه مى دهد:
فلنذكر الاصح من رواياتهم والاقسط للحق والاشبه باصواب پس ازآن مى گويد: ما
مطالب اهل كتاب را مى اوريم و جز درآنچه خلاف آن را از قرآن يا اخبار صحيحه مى
يابيم تكذيب نمى كنيم .
(497)تمامى
موارى كه در آنها از كلبى نقل شده مربوط به مجلد دوم است .
(498)كه
به كتب المبتداء مربوط مى شود. نامى هم از مسعودى برده مى شود كه با توجه به مورد
نقل شده بعيد است كه از مسعودى مورخ باشد. وى پس از عبارت
قال المسعودى فى قصيدته الممحبره بالفارسيه دو بيت شعر
فارسى نقل مى كند:
نخستين كيومرث آمذ بشاهى ***
گرفتش بگيتى درون بيش گاهى
چو سى سالى بهگيتى پادشا بود ***
كى فرمانش به جايى روا بود
وى به دنبال آن مى نويسد: اين اشعار را آوردم ، زيرا كه مى ديدم كه فارسيان اين
اشعار را بزرگ مى شمرن و آن را بمانند تاريخ خود مى دانند.
(499)پس
از آن در ص 137 مى نويسد: مسعودى در پايان قصيده فارسى خود مى گويد:
سپرى شذ نشا خسروانا ***
چو كام خويش راندند در جهانا
مقدسى بايد سنى معتزلى غير متعصب يا چيزى نزديك به آن باشد، زيرا از مكتب اعتزال
انتقادهايى نيز دارد. در عين حال گرايشهاى ضد باطنى از خود نشان مى دهد، آنجا كه
زندقه را درزمان خودش بانام علم الباطن و الباطنيه مى خواند.
(500)
درجاى ديگرى هم از هذه الشرذمه الخسيسة الموسومة بالباطنية
ياد مى كند.
(501)وى
فصلى را به مقالات اهل الاسلام اختصاص داده است . وى
از صفحه 124 مجلد پنجم تا صفحه 134 درباره فرقه هاى شعيى بحث مى كند، اما ضمن آن
موضع گيرى خاصى ندارد. در اين بخش اگاهيهاى فرقه شناسى كوتاه اما بالنسبه مهم درج
شده است . وى نخستين فرقه شيعى را عمار وسلمان و مقداد و جابر وابوذر و عبدالله بن
عباس دانسته كه در حيات امام على (ع ) اظهار موالات نسبت به آن حضرت مى كردند.
(502)پايان
جزء چهارم كتاب با تعبيروصلواته على سيدنا محمد النبى واله
الطاهرين الطيبين
خاتمه يافته است .
كتاب البدء والتاريخ در شش مجلد به صورت افست توسط دار صادر بيروت چاپ شده است .
عبدالله جبورى مجلدى مستقل با عنوان فهارس كتاب البدء والتاريخ در سال 1965 در
بغدا چاپ كرده است .
كتاب البدء والتاريخ به نام آفرينش و تاريخ به فارسى توسط استاد شفيعى كدكنى به
فارسى ترجمه شده و در شش جزء و دومجلد انتشار يافته است .
شيخ مفيد (336 413)
ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان بغدادى از عالمان برجسته شيعه در نيمه دوم قرن
چهارم و دهه نخست قرن پنجم هجرى است . وى متكلم ، فقيه و مورخ است و در هر زمينه
آثار ارجمندى از خود به يادگار گذاشته است . وى عالمى است كه زندگيش را در راه
راهبرى شيعه و مناظره و مقابله با فرقه هاى مدعى دربرابر شيعه گذشته و نوع نگاه و
نگارش وى از اين زاويه است .
دو كتاب مهم تاريخى از وى برجاى مانده است . نخست الارشاد فى معرفة حجج الله على
العباد است كه در دو مجل توسط موسسه ال البيت تحقيق و نشر شده است . اين كتاب شرحى
است از زندگى امامان شيعه (ع ) كه مجلد نخست آن مربوط به زندگى امام على (ع ) است .
بخش نخست اين مجلد، دركل مربوط به زندگى آن حضرت در دوران پيامبر (ص ) است (تا ص
195) در عين احال ، به بسيارى از مسائل سيره نيز پرداخته است . پس از آن زندگى امام
على (ع ) و در مجلد دوم زندگى ساير امامان (ع ) آمده است .
شيخ مفيد با استفاده از مآخذ گوناگونى ، كتاب را به گونه اى تدوين كرده كه به كار
شيعيان آمده وآنها با مطالعه كتاب ، با زندگى پيشوايان خويش آشنا شوند. با اين حال
، وى توجه به منابع و اسناد نيز داشته و درجاى جاى كتاب ، سند نقلهاى خويش را آورده
است .
وى درباره اخبار مربوط به شهادت امام على (ع ) مطالبى را از ابومخنف اسماعيل بن
راشد، ابوهشام رفاعى و ابوعمر ثقفى نقل مى كند.
(503)
نام ابومخنف ، و واقدى در آستانه برخى از نقلها آمده است .
(504)همچنين
نام كلبى و مدائنى
(505)ابولفرج اصفهانى
(506)در مواردى قيد مى كند كه از كتاب خاصى استفاده كرده است .
وجدت فى كتاب ابى جعفر محمد بن العباس الرازى
(507) در مواردى هم به طور كلى اشاره مى كند
اخل السير واهل الاثار يا
نقلة الاثار من الخاصة والعامة و يا علماء الاخبار
ونقلة السيرة والاثار چنين نقل كرده اند يا چنين اجماع كرده اند.
(508)
در نقل موارد حديثى ، نام راوى اول را آورده اما ماءخذ كتابى خود ياد نكرده است .
در بخش سيره ، از ابن اسحاق استفاده كرده اما از تهذيب ابن هشام .
(509)در
مورد ديگرى آمده است : روى يونس بن بكير عن ابن اسحاق
،.
(510)
مى دانيم كه روايت يونس ، روايت مستقل از روايت بكائى و ابن هشام است . هشام كلبى
هم از مصار شيخ مفيد است .
(511)نقلهاى
حديثى و تاريخى مربوط به امامان بعدى ، از طريق كتابهاى شيعى است .
كتاب ديگر شيخ مفيد كتاب الجمل يا النصرة لسيدة العترة فى حرب البصرة الست كه يك تك
نگارى ويژه جنگ جمل است .
(512)درباره
جنگ جمل چندين تك نگارى در قرن دوم وسوم تاءليف شده است . از جمله ابومخنف ، هاشم
كلبى ، واقدى ، نصر بن مزاحم ،مدائنى و ابراهيم ثقفى و ابن ابى شيبه كتابهايى در
اين زمينه تاءليف كرده اند.
(513)
ويژگى عمده كتاب الجمل ، آن است كه وى تاريخ را در صورت يك بحث كلامى عرضه كرده است
. واقعيت آن است كه جنگ جمل ، منشاء بسيارى از اختلافهاى بعدى مسلمانان درباره
تعريف كفر و ايمان وفسق شد. در اين زمينه شيعه موضع خاص خودرا داشت وبايد نادرستى
موضع مخالفان را آشكار مى كرد. شيعه نيازمند آن بود تا واقعيت تاريخى ماجرا را بهتر
روشن كند. شيخ مفيد كه متكلمى زبردست و مورخى برجسته و آشناى به منابع بود، نه
مانند مورخان قرن دوم ، بلكه با شيوه تازه اى اين واقعه را مورد بازنگرى قرار داد و
اثر جاودان الجمل را تاءليف كرد.
شيخ مفيد بناى ياد از كتابها را ندارد، اما منبع حجم زيادى از روايات را به دست مى
دهد. مكرر اشاره كرده ايم كه ياد از سند به معناى نقل شفاهى نيست ، بلكه از ميان
چند راوى نخست ، يك نفر مؤ لف كتاب است . اين نيز ممكن است كه وى در كتابى آن نقل
را با سند ديده و آن را عينا در كتاب خوى درج كرده اما نام كتابى كه آن روايت مسند
در آن بوده نياورده است .
در كتاب الجمل از كتب الجمل ابومخنف با عنوان كتاب صنّفه فى حرب البصرة ياد شده است
.
(514)نيز
از كتاب السيرة ابن اسحاق ، فضيلة المعتزلة جاحظ، مقتل عثمان ابى حذيفه ، البيان
والتبيين جاحظ و كتاب الجمل واقدى با عنوان كتاب صنفه فى حرب البصرة
(515)و نيز المنبى ء على بن حسن بن فضال ياد شده است .
(516)بانگاهى
به كتاب ، چنين به دست مى آيد كه مؤ لف بخش فراوانى از كتاب الجمل واقدى را در كتاب
خود درج كرده و بدين ترتيب كتاب الجمل مفيد، مشتمل بر بخشهاى از يك كتاب مفقود با
ارزش است . نام مورخان ديگرى هم در برخى اسناد ديده مى شود. از جمله نصر بن مزاحم
منقرى ، محمد بن سائب كلبى و مدائنى
(517)
بسيارى از ديگر اثار شيخ مفيد نيز كه صورت كلامى دارد، مشتمل بر نقلهاى تاريخى
فراوان است كه به طور عمده از كتابهاى مفقود آن روزگار است .
(518)
ابوعلى احمد بن محمد مسكوين (320 421)
وى نويسنده پرارج تجارب الامم و آثارى مانند تهذيب الاخلاق ، الهوامل والشوامل
وآثار بى شمارديگر
(519)با
توجه به كارهاى علمى وى ، بايد اورا ازاين حيث كه عالمى فيلسوف و محقق در اخلاق و
رياضى بوده و به كار تاريخى پرداخته از ديگران ممتاز دانست . بخشى از اين كتاب
تلخيص تاريخ طبرى است ، اما قسمتى كه مربوط به دوران حيات خود اوست ، از مشاهدات
و مسموعات خود استفاده كرده است .
آنچه در تاريخ ابن مسكويه اهميت دارد نگرش او نسبت به تاريخ است ، چيزى كه از نام
كتاب او نيز به دست مى آيد. وى درآغاز كتابش مى نويسد:چون
سرگذشت مردمان و كارنامه شاهان را ورق زدم و سرگذشت كشورها و نامه هاى تاريخ
راخواندم ، در آن چيزها يافتم كه مى توان ازآنها، در آنچه مانندش هميشه پيش مى آيد
و همتايش پيوسته روى ميدهد، پند گرفت . همچون گزارش آغاز دولت ها و پيدايش
پادشاهى ها و رخنه هايى كه سپس از آنها راه يافته و كارسازى كسانى كه ازان رخنه ها
چاره كرده اند تا به بهترين روز بازگشت ، و سستى كسانى كه از آن بى هش ماندند و
رهايش كردند تا كارشان به آشفتگى ونيستى رسيد...
از اين عبارت وى آشكار است كه او در بند يافتن برآمدن و بر افتادن دولتها بوده وبه
بحث زوال دولت اهميت فراوانى مى داده است ، وى سپس به بحث عبرت پرداخته مى نويسد:نيز
ديدم ، اگر از اين گونه رويدادها، در گذشته نمونه اى بيابم كه گذشتگان آن را آزموده
باشند و آزمون شان راهنماى آيندگان شده باشد، از آن چه مايه گرفتارى كسانى مى بود
دورى جسته ، بدان مايه نيكبختى كسانى ديگر، چنگ زده اند. چه كارهاى جهان همانند
درخور يكديگرند. رويدادهايى از اين دست كه آدمى به ياد مى سپرد، گويى همگى آزموده
خود اوست ؛ گويى خود بدآنهادوچار آمده و در برخورد با آنها فرزانه و استوار شده ؛
گويى خود در هنگامه آنها زيسته و خود با آنها روبرو بوده است .
وى نوشته هاى تاريخى را آميخته با افسانه ها دانسته مى نويسد:ليك
، اين گونه گزارشها را آميخته با گزارشهايى ديدم افسانه مانند، يا چون متل ها كه در
آنها سودى جز خواب آوردن يا سرگم شدن با تازگى پاره اى از آنها نباشد.
(520)
وى تاريخ خود را ا پيشداديان آغاز مى كند. اين اقدام او نشان از رسوخ تاريخنگارى
ايرانى در او دارد و متفاوت با روش منابع تاريخى ديگرى مانند يعقوبى و طبرى است كه
تاريخ را از آفرينش هبوط و تاريخ انبياء گزارش كرده و به اسلام رسانده اند،
مسكويه پس از بيان اجمال تاريخ ايران تا دوره ساسانى به دوره اسلامى رسيده و در متن
چاپى ، نخستين بحث ،تاريخ جنگ احزاب است .
(521)روشن
نشد كه چرا بخشهاى قبلى در اين متن نيامده است .
تاريخنگارى مسكويه در دو جلد نخستين بار تسوط مستشرق بنام كايتانى به صورت عكسى به
چاپ رسيد. عدم چاپ مجلدات دوم تا چهارم ، از آن روى بود كه اجزاء بعد يعنى پنجم
وششم مكلم تاريخ طبرى بود. بعدها فرصتى براى چاپ اجزاء باقى مانده به دست نيامد.
امد روز مستشرق ديگر، دوجلد از تجارب الامم را كه همان جزء پنجم (از سال 295 تا 329
به عنوان الجزء الاول ) و ششم (از سال 329 369 الجزء الثانى ) بود در مصر به چاپ
رساند (دارالكتاب الاسلامى ، قاهره ) افزون برآن مجلدى با عنوان ذيل تجارب الامم
چاپ كرد ( درادامه با كار مرگليوث بر روى آن ) كه مشتمل دو ذيل بود. نخست ذيل
ابوشجاع محمد بن حسين ملقب به ظهير الدين روذراورى بود و حوادث سالهاى 369 تا 389
را در برداشت . دوم جزء هشتم كتاب تاريخ ابوالحسين هلال بن محسّن صابى كه حوادث
سالهاى 389 تا 393 در آن آمده بود.(به عنوان الجزء الثالث ) قسمتى ديگر از تجارب را
نيز كه مشتمل بر رخدادهاى ميان سالهاى 198 تا 251 بود، همراه با كتاب مجهول المولفى
با نام العيون والحدائق فى اخبار الحقائق در سال 1869 در ليدن به چاپ رسيده است .
(522)گفتنى است كه كتاب العيون از آثار كهنى است كه مولف آن شناخته نشده
و حوادث ميانه خلافت وليد بن عبدالملك اموى را تا آغاز خلافت واثق عباسى در بردارد.
بنابراين تا قبل از آن كه دكتر ابولقاسم امامى مجلد اول و دوم كتاب تجارب را تصحيح
كرد و چاپ كند(تهران ، سروش ،1366) مجلدات نخست به جز جلد نخست كه عكسى چاپ شده
بود، به چاپ نرسيده بود. ايشان مجلد اول را به فارسى نيز ترجكه كردند. اما هنوز طرح
خود را براى چاپ كامل كتاب به انجام نرسانده و يا دست كم از چاپ بيرون نيامده است .
اين شيوه نگرش او را برآن داشته تا ازحوادث پيش از اسلام تنها آنچه كه بدين كار مى
آيد برگزيند. اوتصريح مى كند كه كتابش را در درجه نخست براى وزيران ، فرماندهان
سپاه ،سياستمداران و شخصيت هاى برگزيده و معتبر عامه و خاصه تاءليف كرده و سپس براى
ساير طبقات ،حتى پايين ترين طبقات هم مى توانند در سياسة المنزل و برخورد با دوست
از آن بهره برند.
(523)
نكته اى بايد برآن تاءكيد كرد اين است كه مسكويه بنابه قولى كه در مقدمه داده بود،
مى بايست تاريخ را از منظر فلسفى مى نگريست ، اما در وقتى كه تاريخ را نگاشته ،
چندان به اين نكته وفادار نمانده و گويى با گزينش رخدادها، خواسته است تا به طور
ضمنى خواننده خود آن نتايج را به دست آورد! از متن تجارب ،اجزاء اخير آن است كه به
عنوان مكمل و متمم طبرى آگاهيهاى تازه اى را عرضه مى كند. متاءسفانه آخرين سالى كه
وى اخبار آنرا گزارش كرده سال 369 است و با اين كه وى قريب نيم قرن بعد ازان زنده
بود، چيزى از آن سالها در كتاب خود نياورده است .
منابع تاريخ صدر اسلام
-پس از قرن پنجم
به يك اعتبار مى توان منابعى را كه تا قرن سوم درباره تاريخ صدر اسلام نوشته شده
منابع دست اول دانست و منابع پس از آن را دست دوم . اما به دليل آن كه منابع موجود
تا قرن پنجم ، از بسيارى از متون نخست استفاده كرده اند كه در حال حاضر در دست نيست
، با اندكى تسامح مى توان آنها را نيز در شمار منابع دست اول به حساب آورد. از قرن
ششم به اين سو، آنچه كه درباره تاريخ صدر اسلام نوشته شده ، از حيث اشتمال بر مواد
تازه ، اهميت چندانى به جز در مواردى خاص و استثنايى ندارد. تنها، از حيث ديدگاه
هاى موجود درآنها و احيانا نقد و نظرى كه نسبت به برخى از موارد تاريخى ابراز داشته
اند اهميت دارد. اين منابع به طور عمده ، تلخيصى از منابع پيشين هستند گرچه همانطور
كه گذشته ، حسته گريخته نكات تازه نيز درآنها يافت مى شود.اين مساءله در خصوص
رخدادهايى كه به عصرآنها نزديكتر است ، صادق تر است .
در اينجا به طور گزينشى فهرستى از مولفان شناخته شده و آثار تاريخى آنهارا از قرن
ششم به بعد ارائه مى دهيم . در اين قسمت ، بخشى ازآثار عربى و بخش ديگرى به فارسى
است و ترتيب هم براساس تاريخ در گذشت افراد خواهد بود.
منابع عربى
-ابوعلى طبرسى (م 548)
امين الاسلام ابوعلى فضل بن حسن طبرسى (تفرشى ) از دانشمندان برجسته سده ششم هجرى
است كه به دليل كتاب تفسيرى مهمش با عنوان مجمع البيان (تاءليف به سال 530) و جوامع
الجوامع (تاءليف به سال 542 در هفتاد سالگى ) شهرت دارد. وى در خراسان مى زيسته و
ازعالمان معتدل شعيى در اين دوره به شمار مى آيد. از ديگر آثار وى مى توان به
الاداب الدينية للخزانة المعينيه و جواهر النحو اشاره كرد. شرح حال مفصل وى ، بررسى
تفصيلى آثار او نيز اوضاع زمان وى را استاد كريمان در كتاب طبرسى و مجمع البيان
آورده است .
در شمار آثار وى يكى نيز كتاب پرارج اعلام الورى باءعلام الهدى به معناى
آگاه ساختن خلايق از احوال امامان هدايت است . اين كتاب درچهار ركن ترتيب
يافته : ركن نخست در سيره پيامبر خدا(ص ) و فاطمه زهرا(س ). ركن دوم در زندگى و
امامت على بن ابيطالب (ع )؛ ركن سوم در شرح امامت وزندگى امامان تا امام حسن عسگرى
(ع ) و ركن چهارم درباره امامت ائمه اثنا عشر و امام زمان (ع ).
طبرسى در اين كتاب بر آن بوده است تا موجزى از ديدگاه تاريخى شيعه را درباره سيره
رسول خدا(ص )، و تاريخچه زندگى امامان ، به همراه بحث امامت آنها عرضه كند. قاعدتا
چنين متنى مى توانسته براى توده هاى شيعى ناشته شده باشد كه درآن زمان در ايران
بسيارگسترده بودند. او معمولا در پايان هر بحثصى ، بدين نكته اشارت دارد كه مطلب را
به اختصار آورديم ؛ خواستاران تفصيل به متون مفصلتر رجوع كنند.
وى كتاب خود را به يكى از شاهان شيعه مازندران با نام على بن شهريار بن قارون
(سلطنت 511 د534) از آل باوند اهداء كرده و در مقدمه با ستايش فراوان از وى سخن
گفته است . اين سلسله از سلاطين شيعه مذهب خطه مازندران بوده و در دورانى طولانى به
بسط شيعه درآن ناحيه تلاش كردند.
(524)
كتاب اعلام الورى در كنار الارشاد مفيد و كشف الغمه و روضة الواعظين فتال نيشابورى
، ازآثار با ارزشى است كه از قرن پنجم تا هفتم درباره زندگى چهارده معصوم نگاشته
شده و حكم منابع اصلى را در اين زمينه دارد. ارزش اين كتابها از آن روست كه كوشيده
اند تا از مصادر ومنابع پيشين ، شرح حالى براى معصومان (ع ) تدارك ديده و در اختيار
مسلمانان به ويژه شيعيان قرار دهند. طبيعى است كه در كتاب ها، بيش از هر چيز مراعات
حال خوانندگان كتابها مى شده است .
كتاب اعلام الورى ميان شيعيان جايگاه والايى داشته است . به نظر مى رسد ك در طى
قرون بعد، نسخه اى بدون آغاز از اين كتاب دستى كسى افتاده و او بدون آگاهى ، آن را
به نام ربيع الشيعه به ابن طاووس نسبت داده است . علامه مجلسى كه به شباهت ميان اين
دو كتاب توجه داشته ، ربيع الشيعه را به كنارى نهاده و به درستى ، به اعلام الورى
اعتماد كرده است . در اصل كمترين ترديد درباره اعلام الورى و نسبت آن به طبرسى وجود
ندارد.
بايد توجه داشت كه طبرسى در دوره اى از زندگى مى كند كه شيعيان گرچه درايران
فراوانند، اما حكومت در بيشتر نقاطدر اختيار اهل سنت است . اين مساءله سبب مى شد تا
نوشته هاى آنها به صورتى معتدل نگاشته شود تا باعث تحريك ديگران بر ضد شيعه نشود.
افزون بر آن طبرسى همانند عالمان شيعه همدوره خود در ايران ، مقل عبدالجليل قزوينى
، قوامى رازى شيعه اى معتدل است .
(525)به
همين دليل در اين كتاب و نيز در تفسير او آثار اين اعتدال را به روشنى در مى يابيم
. به عنوان نمونه در زندگى حضرت زهرا(س ) كمترين اشاره اى به برخورد وى با حاكميت و
روابط آن حضرت با خليفه اول و دوم نشده است .(نك : 1/300 301). وى در بحث دفن امام
مجتبى (ع ) با آن كه اشاره به حضور عايشه و سروصداى وى كرده ، اما اين خبر را اورده
كه از اصل قرار بود تا امام را در كنار جدش پيغمبر دفن كنند بلكه وى را براى تجديد
عهد به آن سمت آوردند و قرار بود تا در بقيع كنار جده اش فاطمه بنت اسد دفن شود.(1
/ 414 415)
شيوه وى دربحث از زدگانى ائمه ، درست مانند ارشاد و ساير آثار از بيان خصوصيات شخصى
سن وسال و تولد و وفات و كيفيت آن و نيز معرفى فرزندان و مدت خلافت و امامت و محل
دفن آغاز شده و به دنبال آن از اثبات امامت هر امام با دلايل عقلى و نقلى بحث ادامه
پيدا مى كند. در ادامه نقل هايى كه در معجزات امامان آورده شده و نيز به تناسب بخشى
از اخبار زندگى هر امام عرضه مى شود. از سير رسول اكرم (ص ) به تفصيل سخن گفته شده
است . همينطور از امام على (ع ) كه به طور عمده از فضائل آن حضرت سخن گفته شده . در
زندگى امام حسين (ع ) نيز اين تفصيل رعايت شده و بحث عمده مقتل امام حسين (ع ) است
.
واقعيت آن است كه طبرسى بناى ياد از مصادر خود را نداشته و بيشتر كوشيده تا متنى
فراهم آورد تا راهبرد شيعيان در شناخت زندگى اما مان باشد. برآورد كردن چنين هدفى ،
نيازى به ذكر اسناد احاديث يا مآخذ آن ها نداشته است . علاوه بر اين ، شيوه طبرسى
در ديگر آثار او نيز نقل مصادر نيست . به همين دليل ، وى بيشتر اخبار كتاب خود را
بدون ياد از ماءخذ آورده و با عبارت روى نقلة الاثار يانقلة
الاخبار جاء فى الاثار،روى جماعة من اهل السير،روى
جماعة من اهل التاريخ مطالب را نقل كرده است . وى درمواردى كه احاديث صحيحى
را آورده از ذكر سند نيز خوددارى كرده مى نويسد به دليل
اشتهارها بين نقلة الاثار واعتماد على اءن نقلها من كتب محكومة بالصحة عند نقاد
الاخبار سند را نيز حذف كرده است .(نك : 1/ 395)
با اين حال مواردى وجود دارد كه طبرسى نام كتابى را ياد كرده و يا اگر از شخصى نقل
كرده ، مطمئن هستيم كه كتاب خاصى از آن مؤ لف مورد نظر وى بوده است . معمولا وقتى
چيزى در اين كتاب از شيخ مفيد نقل مى شود، مى توان مطمئن بود كه آن را از ارشاد نقل
مى كند.(نك :1/477) در كنارآن ، مواردى هست كه از اشخاصى از مؤ لفان نقل كرده ، اما
به دليل آن كه نام كتاب وى را نياورده ، اطمينان به اين كه از چه كتابى از او نقل
كرده نداريم . مثلا مى نويسد و ذكر السيد الاجل المرتضى فى بعض
مسائله ...(1/477)
در ميان منابع وى ، چند كتاب وجود دارد كه اثرى ازآنها برجاى نمانده است . برخى از
آنها تنها فقرات برجاى مانده شان ، هين چند نقلى است كه طبرسى ازآنها به دست داده
است . نمونه آن كتاب اخبار بنى هاشم جعفرى ، الرد على الزيديه دوريستى ، التفهيم
ابومحمد حسينى ، نوارد الحكمة اشعرى قمى ،و مهمتر از همه كتاب المغازى ابان بن
عثمان احمر است كه طبرسى قسمتهاى فراوانى ازآن را نقل كرده است . در اينجا مروى
گذرا بر نام كتابهايى كه طبرسى مطلبى از آنها نقل كرده داريم .
(526)اين
كتابها عبارتند از.:
اخبار ابى هاشم داود الجعفرى ، از احمد بن محمد بن عبيدالله
بن عياش جوهرى ؛ صحيح بخارى ، دلائل النبوة ، از ابوبكر بيهقى ، مستدرك حاكم ،
تاريخ نيشابور(ويا مفاخر الرضا) السيرة النبويه ، از محمد بن اسحاق بن يسار؛ صحيح
مسلم ؛ المغازى از موسى بن عقبه ، شرف المصطفى (ص ) از ابوسعد محمد بن عبدالملك
واعظ زاههد خرگوشى (406)؛ كتاب المشيخه ؛الرد على الزيديه از ابوعبدالله جعفر بن
محمد بن ابى احمد دوريستى ؛ الكامل ، از مبرد. تفسير على بن ابراهيم قمى ؛ كمال
الدين از شيخ صدوق ؛ الغيبه ، از شيخ طوسى ؛ الواحده از محمد بن حسن بن جمهور عمى ؛
عيون الاخبار از شيخ صدوق ؛مقاتل الطالبيين از ابولفرج اصفهانى ؛ المغازى از محمد
بن عمر واقدى ؛ التفهيم از ابومحمد حسن به حمزة الحسينى ؛ الارشاد از شيخ مفيد؛
نوارد الحكمة از محمد بن احمد بن يحيى بن عمران اشعرى قمى ؛ مسند الرضا الشافى فى
الامامه از سيد مرتضى ؛ الكافى از شيخ ابوجعفر كلينى ؛ المبعث والمغازى از ابان بن
عثمان احمر.