روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر(ص)

مركز تحقيقات اديان و مذاهب اسلامى

- ۳ -


طرد برخى صحابه از حوض

2 ـ احاديث ديگرى كه در اين رابطه مورد توجه است، احاديثى است كه دلالت دارد بر اين كه صحابه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) به خاطر ارتداد از دين يا احداث و تبديل در دين بعد از آن حضرت، در قيامت از حوض، طرد مى شوند و اين احاديث بسيارند و در صحاح و سنن و مسانيد اهل سنت وارد شده و از صحابه بسيارى از جمله: حذيفه، عبدالله بن مسعود، ابى بكرة، ابوسعيد خدرى، عمر بن خطاب، سهل بن سعد، عقبة بن عامر، ابوهريرة، ام سلمة، اسماء بنت ابى بكر، ابن عباس، انس بن مالك و عايشه روايت شده اند كه چند حديث به عنوان نمونه مى آوريم:

1 ـ عن ابى هريرة انه كان يحدث ان رسول الله قال: يرد على يوم القيامة رهط من اصحابى فيحلّؤن عن الحوض فاقول: يا رب اصحابى فيقول: انك لا علم لك بما احدثوا بعدك انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى(42)

از ابى هريره روايت است كه او حديث مى كرد كه پيامبر خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم)فرمود: روز قيامت گروهى از اصحاب من بر من وارد مى شوند پس، از حوض منع مى شوند مى گويم: پروردگارا اصحابم مى فرمايد: تو نمى دانى چه (مسائلى) پس از تو احداث كردند آنان به گذشته خويش بازگشتند.

2 ـ عن ابى هريرة عن النبى قال: بينا انا قائم اذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم فقال: هلم. فقلت: اين؟ قال: الى النار و الله قلت: و ما شأنهم؟ قال: انهم ارتدوا بعدك على ادبارهم القهقرى ثم اذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم. فقال: هلم قلت: اين؟ قال: الى النار و الله قلت: و ما شأنهم؟ قال: انهم ارتدوا بعدك على ادبارهم القهقرى، فلا اراه يخلص منهم الا مثل همل النعم.(43)

از ابى هريره از پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت است كه فرمود: در آن ميان (كه در قيامت) من ايستاده ام ناگهان گروهى (محشور مى شوند) تا آن زمان كه آنان را شناسم مردى از ميان من و آنان بيرون مى آيد و مى گويد: بياييد من مى گويم: كجا؟ مى گويد: به خدا به طرف آتش، مى گويم: آنان را چه شده؟ مى گويد: اينان پس از تو به عقب بازگشتند.

سپس گروهى ديگرى (مى آيند) تا آنان را مى شناسم (نيز) مردى از ميان من و آنان بيرون مى آيد و مى گويد: بياييد من مى گويم: كجا؟ مى گويد: به خدا سوگند به سوى آتش، مى گويم: مگر آنان را چه شده؟ مى گويد: آنان پس از تو به عقب بازگشتند. پس نمى بينم كه از آنان كسى خلاصى يابد جز مانند شمارى چند از شترانى كه در بيابان رها شدند.

3 ـ «عن ابى النضر انه بلغه ان رسول الله قال لشهداء احد: هؤلاء اشهد عليهم فقال ابوبكر الصديق: السنا يا رسول الله باخوانهم اسلمنا كما اسلموا و جاهدنا كما جاهدوا؟ فقال رسول الله: بلى و لكن لا أدرى ما تحدثون بعدى فبكى ابوبكر، ثم بكى...»(44)

از ابى النضر است كه به وى رسيده كه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) نسبت به شهداى احد فرمود: درباره آنان گواهى مى دهم ابوبكر گفت يا رسول الله ما برادران آنان نيستيم؟ آنان اسلام آوردند ما نيز اسلام آورديم و پيكار كردند ما نيز پيكار كرديم. پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: آرى ولى من نمى دانم شما پس از من چه چيزهايى (چه مسائلى) را به وجود خواهيد آورد. ابوبكر گريه كرد....

ابن عبد البر در شرح اين حديث در كتاب التمهيد(45) مى گويد: معناى قول پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه درباره شهداى احد فرمود: من شهادت مى دهم يعنى درباره آنان به ايمان صحيح و سلامت آنان از گناه و تبديل و تغيير و منافسه (رقابت با يكديگر) در امر دنيا گواهى مى دهم.

تذكر اين نكته لازم است كه عامه اصحاب جز گروهى، از اصل اسلام بازنگشتند از حديث قبل: «ان الامة ستغدر بى» استفاده مى كنيم كه اين ارتداد يا تبديل يا احداث كه در روايت بخارى به عامه اصحاب جز عده معدودى نسبت داده شده در رابطه به همان پيمان شكنى و انحراف از مسيرى است كه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى آنان مشخص كرد.

پيمان شكنى امت كنار زدن على(عليه السلام) از خلافت بود

و در حديثى ديگر كه ابراهيم بن محمد جوينى در كتاب فرائد السمطين(46) آورده اين پيمان شكنى امت توضيح داده شده است در آغاز اين حديث از ابن عباس چنين روايت شده است كه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) روزى نشسته بودند خاندان گرامى وى (على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)) بر وى وارد شدند و با ورود هر يك حضرت گريان شدند اصحاب از انگيزه گريه حضرت با ورود هر يك، سؤال كردند.حضرت پاسخ از انگيزه گريه بر على(عليه السلام) را اين گونه بيان كردند:

«اما على بن ابيطالب(عليه السلام)... و انى بكيت حين اقبل لانى ذكرت غدر الامة به بعدى حتى انه يزال عن مقعدى و قد جعله الله له بعدى ثم لا يزال الامر به حتى يضرب على قرنه ضربة تخضب منها لحيته...»(47)

اما على بن ابيطالب (وقتى وارد شد گريه كردم) زيرا غدر و پيمان شكنى امت نسبت به وى به يادم افتاد حتى اين كه وى را از مقام جانشينى من كه خدا براى وى قرار داده است بركنار خواهند ساخت سپس همچنان خواهد بود تا اين كه بر فرق وى ضربتى خواهند زد كه محاسن وى از (خون) آن خضاب خواهد شد.

مظلوميت على(عليه السلام)

آرى در احاديث اهل سنت نيز آمده كه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر مظلومى على(عليه السلام)گريه كردند. در تاريخ مدينه دمشق اين احاديث به چند طريق آمده كه يكى از آنها را يادآور مى شويم:

از انس بن مالك روايت شده كه گفت: با پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) بيرون رفتيم آن حضرت از باغى گذشت على(عليه السلام) گفت: چه باغ خوبى است؟!! پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: باغ تو در بهشت از آن بهتر است. سپس پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) سر خويش را روى يكى از شانه هاى على(عليه السلام) گذاشته، گريه كرد. على(عليه السلام)گفت: براى چه گريه مى كنيد؟ فرمود: براى كينه هايى كه اقوامى از تو در دل پنهان دارند كه تا من از دنيا نروم آنها را ظاهر نخواهند ساخت.

على(عليه السلام) گفت: من چه كنم يا رسول الله؟ فرمود: بايد صبر كنى. گفت: اگر نتوانم؟ فرمود: بايد نيكو برخورد كنى. گفت: دينم سالم مى ماند؟ فرمود: آرى دينت سالم خواهد ماند.(48)

روابط خلفا با على(عليه السلام)

نمونه ديگرى كه در احاديث در چگونگى رابطه خلفا با على(عليه السلام)ملاحظه مى كنيم، مسئله تخاصم عباس با ان حضرت در توليت صدقات است. كه در صحيح بخارى و مسلم و تاريخ مدينه بيان شده است. و ما لفظ صحيح مسلم را بيان مى كنيم: در اين حديث، خليفه دوم، عباس و على(عليه السلام) را مخاطب قرار داده چنين مى گويد: «... فلما توفى رسول الله قال ابوبكر انا ولى رسول الله فجئتما تطلب ميراثك من ابن اخيك و يطلب هذا ميراث امرأته من ابيها فقال ابوبكر: قال رسول الله ما نورث ما تركنا صدقة فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً و الله يعلم انه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفى ابوبكر و انا ولى رسول الله و ولى ابوبكر فرأيتمانى كاذباً آثماً غادراً خائناً و الله يعلم انى لصادق بار راشد تابع للحق...»(49)

... هنگامى كه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) از دنيا رفت ابوبكر گفت: من بعد از پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) ولى مسلمانان مى باشم شما دو نفر (عباس و على(عليه السلام)) آمديد و ميراث خود را طلب كرديد تو (عباس) ميراثت را از پسر برادرت و اين (على(عليه السلام)) ميراث همسرش را از پدرش. پس ابوبكر گفت: پيامبر خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم)فرموده است: ما ارث برده نمى شويم آنچه به جا گذاريم صدقه است ولى شما وى را دروغگو، گناهكار، پيمان شكن و خيانتكار دانستيد و خدا مى داند كه او راستگو، نيكو كار، داراى رشد و پيرو حق بود سپس ابوبكر از دنيا رفت و من پس از پيامبر و ابوبكر ولى مسلمانان هستم ليكن شما مرا دروغگو، گناهكار، پيمان شكن و خيانتكار مى دانيد در حالى كه خدا مى داند من راستگو، نيكوكار، داراى رشد و پيرو حق مى باشم.

بخارى نيز اين حديث را يادآور شده(50) ليكن تعبيرات مذكور را حذف كرده ولى جملات بعد از آنها را كه سخن خليفه دوم درباره ابوبكر و خود او است بجا گذاشته است. محققين اين دو حديث را با يكديگر تطبيق كنند.

ابن شُبّة در تاريخ مدينه اين گونه يادآور شده است:

«... و اقبل على على و العباس (رضى الله عنهما) تزعمان ان ابابكر فيها ظالم فاجر و الله يعلم انه فيها لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفى الله ابابكر فقلت انا اولى الناس برسول الله و بأبى بكر فقبضتها سنتين من امارتى اعمل فيها بما عمل رسول الله و مثل ما عمل فيها ابوبكر و اقبل على على و العباس فتزعمان انى فيهما ظالم فاجر و الله يعلم انى لصادق بار راشد تابع للحق...»(51)

كه به جاى كاذب آثم غادر خائن، ظالم فاجر نقل كرده است. در اين احاديث، خليفه دوم به على(عليه السلام) و عباس نسبت مى دهد آنان خليفه اول و دوم را دروغگو، گناهكار، پيمان شكن و خيانتكار و يا ستمگر و فاجر مى دانسته اند.

روابط خلفاء با فاطمه زهرا(عليها السلام) در مسئله فدك

نمونه ديگرى كه نمودار تيرگى روابط خاندان پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) با دستگاه خلافت بود، مسئله برخورد با فاطمه زهرا(عليها السلام) در داستان فدك بود كه موجبات خشم آن حضرت را فراهم آورد كه محدثان بزرگ اهل سنت آن را روايت كرده اند:

«... فابى ابوبكر ان يدفع الى فاطمة منها شيئاً فوجدت فاطمة الى ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت... فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا و لم يؤذن بها ابابكر و صلى عليها(52)

پس ابابكر چيزى از آن به فاطمه(عليها السلام) نداد از اين رو فاطمه بر ابى بكر خشم و از وى قهر كرد و تا زنده بود با او سخن نگفت هنگامى هم كه از دنيا رحلت كرد همسرش حضرت على(عليه السلام) وى را شبانه دفن كرد و به ابى بكر اطلاع نداد و خودش بر جنازه همسرش نماز گزارد.

فاطمه(عليها السلام) بضعه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)

حال به حديث ديگرى كه بخارى و ديگران در فضائل حضرت فاطمه(عليها السلام)آورده اند توجه و در آن تأمل مى كنيم:

«... ان رسول الله قال: فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى»(53)

پيامبر خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: فاطمه پاره اى از من است پس كسى كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.

در اين بيان، فاطمه (كه نه تنها جسم آن حضرت بلكه تمام كيان وجود آن گرامى زير پوشش اين نام قرار دارد) پاره اى از پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) به حساب آمده آنگاه تلازم خشم وى با خشم پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)بر آن ترتّب يافته است.

و اين بيان دلالت روشن دارد كه خشم فاطمه(عليها السلام) با خشم پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)همراه است در حالى كه اگر آن حضرت از روى گناه يا اشتباه يا به نا حق خشم كند خشم وى با خشم پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) همراه نيست.

پيامبر در احاديث فراوانى از آينده خبر داده و رويدادها و فتنه هاى بسيارى را پيش بينى كرده است اگر دختر گراميش به نا حق خشم مى كرد، به طور مطلق از اين تلازم خبر نمى داد وانگهى در آن صورت صدور چنين جمله اى براى دخترش فضيلتى محسوب نمى شد.

حال بر اساس تلازمى كه حديث، دلالت روشن بر ان دارد كسى كه مورد خشم فاطمه(عليها السلام)

قرار گرفته، مورد خشم پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيز قرار گرفته است.

و مسلمانى كه حداقل شبانه روزى ده نوبت در نمازهاى خويش از خدا مى خواهد كه راه كسانى كه مورد خشم (خدا و رسول) قرار گرفتند هدايت نشود،(54) چگونه به امامت ابى بكر كه مورد خشم فاطمه(عليها السلام) و در نتيجه مورد خشم پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) قرار گرفته است گردن مى نهد؟!!!

نمودارى ديگر در چگونگى روابط خلفاء با خاندان پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)

حديث ابن ابى شيبة در تهديد به احراق:

از جمله مسائلى كه در تحليل اين روابط توجه به آن لازم است تهاجم دستگاه خلافت بر خانه حضرت على و فاطمه(عليهما السلام) است. در اين رابطه نمونه هاى چندى از منابع اهل سنت يادآورى مى شود:

1 ـ حدثنا محمد بن بشر نا (اخبرنا) عبيدالله بن عمر حدثنا زيد بن اسلم عن ابيه اسلم انه حين بويع لابى بكر بعد رسول الله كان على و الزبير يدخلان على فاطمه بنت رسول الله فيشاورونها و يرتجعون فى امرهم.

فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول الله و الله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك

و ايم الله ما ذاك بما نعى ان اجتمع هؤلاء النفر عندك ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت.

قال: فلما خرج عمر جاؤها فقالت: تعلمون ان عمر قدجاءنى و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن البيت و ايم الله ليمضين لما حلف عليه فانصرفوا راشدين فروا رايكم و لاترجعوا الىّ فانصرفوا عنها فلم يرجعوا اليها حتى بايعوا لابى بكر.(55)

ابن ابى شيبه (كه استاد بخارى مؤلف صحيح بخارى است و بخارى از وى در صحيحش فراوان روايت كرده است) به سند صحيح از زيد بن اسلم از پدرش اسلم چنين روايت كرده است:

پس از درگذشت پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) هنگامى كه براى ابى بكر بيعت گرفته مى شد على(عليه السلام) و زبير بر فاطمه دختر رسول خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد مى شده و با وى درباره كارشان به مشورت مى پرداختند. اين موضوع به عمر بن الخطاب رسيد وى آمد بر فاطمه(عليها السلام) داخل شد.

گفت: اى دختر پيامبر خدا به خدا سوگند هيچ كس از پدرت نزد ما محبوبتر نيست و پس از پدرت هيچ كس از تو نزد ما محبوبتر نمى باشد و به خدا سوگند چنانچه اين چند نفر (كه در خانه براى مشاورت و گفتگو آمد و شد دارند) همچنان به كار خويش ادامه دهند، محبوبيت مذكور مانع من نخواهد شد كه خانه را بر آنان آتش بزنم.

هنگامى كه عمر بيرون رفت آنان به خانه فاطمه آمدند فاطمه(عليها السلام) به آنان گفت: مى دانيد عمر نزد من آمده و به خدا سوگند خورده است كه اگر شما بازگرديد خانه را بر شما آتش بزند و به خدا سوگند، وى سوگند خويش را عملى خواهد كرد حال خود دانيد آنان رفتند و ديگر بازنگشتند تا اين كه با ابى بكر بيعت كردند.

اين حديث را سيوطى(56) و متقى هندى(57) و دهلوى(58) نيز روايت كرده اند و دهلوى سند آن را على شرط الشيخين دانسته است(59).

و نيز ابن عبد البر(60) و نويرى(61) به نقل از وى با اندك تفاوت و تحريف در بعضى الفاظ مانند «ليفعلن» بجاى «ليحرقن» آن را روايت كرده اند.

در اين روايت به چند موضوع بايد توجه كرد:

الف) آمدن عمر درب خانه فاطمه زهرا (عليها السلام) و تهديد وى به خاطر اين بود كه افرادى كه در اين منزل اجتماع مى كردند و درباره مسئله خلافت به گفتگو مى پرداختند، از بيعت با ابى بكر سرباز زده بودند.

و تهديد خليفه دوم به خاطر اين بود كه اينان هر چه زودتر بروند و با ابى بكر بيعت كنند و اين مطلب از اين جمله كه در آغاز روايت است: «حين بويع لابى بكر» و جمله اى كه در پايان آمده است «فلم يرجعوا اليها حتى بايعوا ابابكر» كه بيعت با ابى بكر در آنها مطرح است، استفاده مى شود.

ب) بى شك از كسانى كه در بيت بودند آن كه بيش از همه مورد نظر عمر براى بيعت كردن بود، على(عليه السلام) بود و طبق آنچه بخارى در روايت معروف خويش آورده آن حضرت تا شش ماه بيعت نكردند.(62)

ج) از روايت ابن ابى شيبه استفاده مى شود كه خليفه دوم سوگند ياد كرد كه اگر آنان دست از كار خويش نكشند و بيعت نكنند، او به احراق خانه دست خواهد زد و حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)هم تأكيد كردند و سوگند خوردند كه او در فرض مذكور اين سوگند خويش را عملى خواهد كرد.

از اين رو هيچ استبعادى نيست كه با توجه به آنچه روايت شده كه حضرت على(عليه السلام) تا شش ماه بيعت نكردند، وى تهديد خويش را در مورد اين بيت عملى كرده باشد.

و جمله آخر حديث ابن ابى شيبة كه «فلم يرجعوا حتى بايعوا ابابكر» به كسانى نظر دارد كه از بيرون خانه مى آمدند و در خانه حضرت فاطمه(عليها السلام)با على(عليه السلام) به مشاوره مى پرداختند.

بدين لحاظ اين حديث نه تنها بر تهديد كه بر بيش از حد تهديد با توجه به مقدماتى كه ذكر شد، دلالت دارد.

* حديث بلاذرى

2 ـ «المدائنى عن مسلمة بن محارب عن سليمان التيمى و عن ابن عون ان ابابكر ارسل الى على يريد البيعة فلم يبايع فجاء عمر و معه فتيلة فتلقته فاطمة على الباب.

فقالت فاطمة: يا بن الخطاب اتراك محرقاً على بابى؟ قال: نعم و ذلك اقوى فى ما جاء به ابوك»(63)

بلاذرى... از سليمان تيمى و ابن عون روايت كرده است كه ابوبكر به خاطر بيعت دنبال على(عليه السلام)فرستاد ولى آن حضرت بيعت نكرد پس عمر در حالى كه فتيله اى (كه آتش گرفته بود) همراه داشت، درب خانه آمد و با فاطمه(عليها السلام) برخورد كرد. فاطمه(عليها السلام) فرمود: اى پسر خطاب مى خواهى در خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: آرى و اين قوى ترين كار در راستاى آنچه پدرت آورده است مى باشد.

* حديث طبرى

3 ـ حدثنا ابن حميد قال حدثنا جرير عن مغيرة عن زياد بن كليب قال: اتى عمر بن الخطاب منزل على و فيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين فقال: والله لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعة فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوبثوا عليه فاخذوه(64)

طبرى در تاريخش... از زياد بن كليب روايت كرده است كه: عمر بن الخطاب به منزل على(عليه السلام) آمد در حالى كه طلحه و زبير و مردانى ازمهاجران در آن قرار داشتند و گفت: به خدا سوگند خانه را بر شما آتش مى زنم مگر اين كه بيرون رفته (با ابى بكر) بيعت كنيد.

پرسش بى پاسخ

حال اين پرسش مطرح است كه بر اساس چه حقى خانه على و فاطمه(عليهما السلام)مورد تهديد به سوزاندن قرار گرفت؟!

اين خانه كه از برترين بيوت انبياء بود چنانكه سيوطى روايت كرده است(65) هنگامى كه آيه كريمه: فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيه اسمه...(66) (در خانه هايى كه خداوند اذن داده كه رفعت پيدا كنند و نام خدا در آن ياد شود...) نازل شد، اصحاب گفتند: يا رسول الله اين كدام خانه ها است؟

فرمود: اين بيوت، خانه هاى انبيا است.

ابوبكر بلند شد و گفت: يا رسول الله بيت فاطمه و على(عليهما السلام) در زمره اين بيوت است؟

فرمود: آرى از بهترين هاى آنها است.

آرى اين خانه خانه اى بود كه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) يك ماه(67) يا چهل روز(68) يا شش ماه(69) يا هفت ماه(70) يا هشت ماه(71) يا نه ماه(72) يا هفده ماه(73) درب اين خانه آمده(74) و آيه تطهير را بر اهل آن، قرائت كرده بود.

حال با توجه به اين كه در بينش اهل سنت، مشروعيت خلافت بر پايه اجماع است و از ناحيه على(عليه السلام) هنوز بيعتى صورت نگرفته بود آيا على(عليه السلام)در زمره مسلمانانى كه راى كل آنها در تحقق اجماع معتبر مى باشد، نبود؟! و چنانچه تنها اتفاق اهل حل و عقد معتبر باشد (كه دليلى بر آن قائم نيست) آيا على(عليه السلام)از اهل حل و عقد نبود؟!!

با اين وصف كه هنوز آن حضرت به خلافت آنان راى نداده در نتيجه خلافت آنان مشروعيت پيدا نكرده بود بر چه اساسى به خود حق دادند كه آن خانه را كه مورد احترام از ناحيه خدا و پيامبر بود مورد تهديد قرار دهند؟

آيا اين بى احترامى و اهانت به اين بيت رفيع، آنان را از صلاحيت خلافت براى هميشه ساقط نكرد؟!

و در بحث هاى بعد نيز خواهد آمد كه آنان به تهديد بسنده نكردند و روشن خواهد شد كه در مورد اين بيت تا كجا پيش رفتند و چگونه عمل كردند.

آرى اين دليل روشنى است كه بيعت آن حضرت با آن خلافت بيعت ظاهرى و تنها به خاطر حفظ قدرت اسلام و جلوگيرى از تضعيف نظام اسلامى بود.

آنچه تا كنون در مسئله تهاجم بر بيت آورده شد نمونه هايى از تهديد خاندان پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)نسبت به احراق بيت بر اساس مدارك اهل سنت بود ليكن نمونه هاى فراتر از تهديد مانند احراق بيت و كتك خوردن حضرت فاطمه(عليها السلام) و شكسته شدن پهلو و سقط جنين به گونه اى كه منتهى به شهادت آن گرامى شد نيز در كتب شيعه و اهل سنت آمده است.

علامه محقق سيد جعفر مرتضى در كتاب خويش مأساة الزهراء(عليها السلام) مى گويد:

اين نقلها و روايات به حدى گسترده است كه در انحصار رجال يك مذهب و از يك فن خاصى نيست بلكه عالمان معتزلى و اشعرى، حنفى و حنبلى و شافعى و مالكى، ظاهرى و خارجى، لغوى و اديب و شاعر و نسابه و محدث و فقيه و متكلم و رجالى و مورخ، اصولى و اخبارى و علماى شيعه امامى و زيدى و اسماعيلى اين مسئله را نقل كرده اند.(75)