* پيش گفتار
يكى از شبهاتى كه در
بحث امامت بر اساس بينش تشيع مطرح است، ناسازگارى اين باور با سيره و روش امير
مؤمنان على(عليه السلام) است.
گفته مى شود آنچه از
سيره آن گرامى ثابت است معاشرت و عدم منازعه وى با خلفا و پرهيز از درگيرى آن حضرت
با آنان و نام گذاشتن برخى از فرزندان خويش را به نام آنان و خير خواهى و شركت آن
حضرت در مشورت آنان و وصلت با آنان است و اين حاكى از پذيرش خلافت آنان از ناحيه آن
حضرت و مشروعيت خلافت آنان است.
جزوه حاضر تحقيق و
بررسى فشرده اى پيرامون اين مسئله و پاسخ به شبهه مذكور است.
در اين جزوه كيفيت
روابط آن حضرت با صحابه و خلفا و خانواده هاى آنان مورد بحث و بررسى قرار گرفته
است.
پيش از اين كه به بررسى
اين موضوع بپردازيم لازم است چند مسئله يادآورى شود:
1 ـ شيعه اماميه گرچه به پيروى از كتاب و سنت مانند برخى از دانشمندان اهل سنت(1)
به اين اصل كلى كه همه صحابه از عدالت برخوردار بوده اند معتقد نيست ولى در مورد
صحابه بر اين امور تأكيد دارد:
الف) اهانت به تمام
صحابه رسول الله(صلّى الله عليه وآله وسلّم) از
آن جهت كه مصاحبت آن حضرت را داشتند نه تنها جايز نيست كه چنين مسئله اى ممكن است
به خروج ازاسلام نيز بينجامد، زيرا كسى كه يك صحابى را به حيث مصاحبت او با پيامبر(صلّى
الله عليه وآله وسلّم)مورد اهانت قرار دهد، اهانت وى اهانت به آن حضرت خواهد
بود.
ب) آيات كريمه قرآن و
نيز سنت پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) بخش
عظيمى از صحابه و ياران آن حضرت را مورد تمجيد و ستايش قرار داده و از بخشى توبيخ و
نكوهش به عمل آورده است.
در برخى از آيات قرآن،
تعبيرهاى: «فاولئك عند الله هم الكاذبون»(2) و «... ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا...»(3) و «و
اذا رأو تجارة او لهواً انفضوا اليها و تركوك قائماً»(4) در باره صحابه آن حضرت
وارد شده است.
متقابلا برخى آيات،
مانند: «و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى
الله عنهم و رضوا عنه...»(5) مربوط به برخى اصحاب است.
از اين رو شيعه اماميه
معتقد است كه جمع انبوه و قشر عظيمى از صحابه رسول الله(صلّى
الله عليه وآله وسلّم)مانند صحابه مخلصى كه در زمان حيات آن حضرت در غزوات
در ركاب آن حضرت شركت كرده و با مال و جان خويش در راه خدا جهاد كردند، و يا به فيض
شهادت نائل آمدند، و يا پس از رحلت آن حضرت همچنان با آن حضرت وفادار باقى ماندند و
حق صحبت را مراعات كردند مورد احترام همه مسلمانان و برخى از آنها از جايگاه بسيار
بالا و والايى برخوردار بوده اند.
ج) اين بينش كه درباره
همه صحابه نمى توان يكسان حكم كرد چنانكه يادآورى شد، مستند به كتاب و سنت قطعى است
و اجتهادى است كه قرآن و حديث پشتوانه آن است.
جايى كه اهل سنت كار
برخى از صحابه دائر بر سب و دشنام برخى ديگر از صحابه يا فرمان به آن(6) را حمل بر
اجتهاد مى كنند (كه اين توجيه نزد شيعه، موجه و قابل قبول نيست) چرا اين اعتقاد
(عدم تساوى همه صحابه در ارزش و اعتبار) كه بر اساس اجتهادى درست و دليل قاطع صورت
گرفته است، مورد قبول نباشد.
مگر جمله «للمصيب اجران
و للمخطى اجر واحد» براى مجتهدى كه به واقع دست يابد دو پاداش و براى آنكه به واقع
نرسد يك پاداش منظور است، ويژه زمان پيامبر(صلّى الله
عليه وآله وسلّم) و مخصوص صحابه آن حضرت بوده است; اجتهادى كه بر اساس ضوابط
صحيح و درست صورت گيرد در هر زمان قابل قبول و تقليد صحيح از چنين مجتهدانى كه
شرايط را دارا باشند در همه زمانها صحيح و بى اشكال است.
2 ـ حفظ مرزهاى عقيدتى و فكرى همواره لازم است و طرح اين گونه مباحث نه تنها
منافاتى با وحدت ميان مسلمانان ندارد بلكه چنانچه فقط به انگيزه بحث علمى و روشن
شدن حقايق صورت گيرد موجب كاهش موارد اختلاف و دستيابى به حقايق مذهبى و نقاط مشترك
مى گردد.
آنچه پرهيز از آن لازم
است اهانت و بدگويى و دشنام و نزاع با يكديگر است كه جز ضعف و ناتوانى و شكست
نيروها حاصلى ندارد.
نوشتار حاضر گامى در
اين راستا است. اميد است خوانندگان با دقت و تأمل آن را مطالعه كنند و به دور از
انگيزه هاى مانع پذيرش حق درباره آن قضاوت نمايند.
جهان جلوه اى از رحمت
خداست. رحمتى گسترده كه همه چيز و همه كس را فرا گرفته است. دوست و دشمن، مؤمن و
كافر از اين رحمت واسعه برخوردارند. همگان روزى خدا را مى خورند و بسيارى از آنان
به جاى سپاس نعمت به او كفر مىورزند.
آيا اين افاضه و احسان
بى دريغ دليل رضايت خداوند از آنان و نشانه پسنديده بودن انديشه ها و رفتار و اخلاق
آنان است؟
اگر چنين است چرا
خداوند صريحاً رابطه دوستى خويش را با گروه هايى سلب مى كند و مى فرمايد:
«ان الله لا يحب الخائنين»(7)
«ان الله لا يحب المفسدين»(8)
«انه لا يحب المستكبرين»(9)
و آياتى ديگر.
پيامبر گرامى اسلام(صلّى
الله عليه وآله وسلّم) نيز كه مظهر رحمت رحمانيه و رحيميه خداوند بوده، چنين
بوده است و خاندان گرامى وى نيز كه وارث اخلاق كريمه آن حضرت بوده اند در ظاهر با
دشمنان خويش نيز رفتار عاطفانه داشته اند.
متأسفانه حسن سلوك و
نيكى رفتار آنان مورد سوء استفاده قرار گرفته و حمل بر رضايت و خشنودى خداوند از
آنان شده است.
يكى از مسائلى كه اهل
سنت براى مشروعيت خلافت خلفاء به آن استناد مى كنند، وجود روابط صميمانه ميان
خاندان گرامى پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و خلفاء و خانواده آنان است.
در اين نوشتار چگونگى
اين روابط مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.
در اين رابطه چند موضوع
قابل توجه است:
1 ـ نام گذارى آن حضرت، برخى از فرزندان خويش را به نام خلفاء.
2 ـ طرف مشورت قرار گرفتن اميرالمؤمنين(عليه السلام)
در مسائل مختلف از ناحيه خلفاء.
3 ـ ازدواج امّ كلثوم دختر گرامى حضرت اميرالمؤمنين(عليه
السلام) با خليفه دوم.
پيش از اين كه درباره
اين مسئله به بحث بپردازيم، يك پاسخ اجمالى در اين زمينه يادآور مى شويم و آن اين
كه ادلّه قاطعى كه شيعه اماميه در مورد خلافت بلافصل على(عليه
السلام) بدان استناد مى كند، سند صريح بر خلافت ان حضرت است و اين ادلّه بر
دو گونه است:
1 ـ دليل هايى كه از آيات قرآن و احاديث متواتر در كتاب ها و منابع حديثى شيعه وجود
دارد.
2 ـ دليل هايى كه در منابع حديثى اهل سنت مى باشد كه در برابر آن ها به عنوان الزام
و استدلال جدلى به آن ها استدلال مى كند.
و اين دليل ها حاكى از
اين است كه آن حضرت از ناحيه خداوند براى رهبرى انسان ها در تمام ابعاد منصوب مى
باشد و در دلالت اين ادلّه ابهام و اجمالى وجود ندارد. و لازمه قطعى اين دليل ها
برحق نبودن خلفاى سه گانه است.
در حالى كه آن چه در
برابر اين ادلّه به عنوان روابط صميمانه مطرح شده است، از مقوله عمل و رفتار است كه
مى تواند انگيزه هاى مختلفى داشته باشد و هيچ يك از آن ها بر پذيرش خلافت خلفاء به
عنوان خلافت مشروع، دلالتى ندارد.
نصوصى از خلافت على(عليه
السلام)
در اين جزوه چند نمونه
از احاديث اهل سنّت را كه از نصوص خلافت بلافصل على(عليه
السلام) به شمار مى آيد، مى آوريم. آن گاه درباره روابط مذكور كه مورد
استناد اهل سنّت قرار گرفته است، به بحث تفصيلى مى پردازيم.
* 1 ـ حديث ثقلين
«... عن زيد بن ثابت قال: قال رسول الله: انى تارك فيكم خيليفتين: كتاب الله حبل
ممدود ما بين السماء و الارض أو ما بين السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى و انّهما
لن يتفرّقا حتّى يردا علىَّ الحوض.»(10)
... از زيد بن ثابت روايت است كه پيامبر خدا(صلّى الله
عليه وآله وسلّم) فرمود: محقّقاً من ميان شما دو جانشين مى گذارم (يكى از آن
دو) كتاب خدا (قرآن كه) ريسمانى است ما بين آسمان و زمين كشيده شده است (و ديگرى)
عترتم كه اهل بيت من مى باشند و به راستى اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار
حوض (در قيامت) بر من وارد شوند.
نخست بايد توجه داشت كه
اين حديث كه حديث ثقلين نام دارد و در منابع بسيارى از شيعه و اهل سنّت بطور متواتر
نقل شده، از اعتبار كامل برخوردار است و در بيشتر الفاظ حديث تعبير «ثَقَلَين» به
جاى «خليفتين» آمده است كه به معنى دو چيز گران سنگ و نفيس و ارزشمند مى باشد كه بر
اساس اين تعبير، پيامبر گرامى اسلام(صلّى الله عليه
وآله وسلّم)دو عنصر نفيس و گران قدر را كه يكى قرآن و ديگرى اهل بيتش مى
باشد پس از خود ميان امّت به جا مى گذارد.
تعبير «خليفتين» در اين
حديث جالب توجّه است كه به معنى دو جانشين مى باشد و حاكى از دو نيازى است كه امّت
اسلامى پس از پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)
نسبت به آن ها دارند، يكى برنامه و دستور العملى است كه مى بايست در زندگى بدان عمل
كنند و آن قرآن است و ديگرى رهبر و جانشين آن حضرت كه مبيّن و مفسّر و مجرى آن مى
باشد و اين جانشين خاندان گرامى آن حضرت كه على(عليه
السلام) در رأس آنان است، معرفى شده است.
* 2 ـ حديث انذار عشيرة
حديث انذار عشيره است
كه وقتى آيه «وَ اَنذِر عشيرتك الاقربين» نازل شده، پيامبر(صلّى
الله عليه وآله وسلّم) از على(عليه السلام)
خواست تا خويشان نزديك آن حضرت را فرا خواند و غذايى براى آنان فراهم سازد، وى چنين
كرد.
پيامبر(صلّى
الله عليه وآله وسلّم) دعوت خويش را براى آنان بيان كرد و فرمود:
«ايّكم يُوازِرُنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيّى و خليفتى فيكم؟»
كدام يك از شما مرا در
اين امر كمك مى دهد كه برادرم و وصىّ و جانشينم در ميان شما باشد؟ جز على(عليه
السلام) كسى آن دعوت را نپذيرفت حضرت، وى را وصىّ و جانشين خويش ساخت.(11)
از آوردن طرق حديث و
بحث كارشناسى درباره سند آن كه از اعتبار برخوردار است، به خاطر اختصار صرف نظر مى
كنيم، ارائه متن حديث و طرق آن و بررسى سند آن را به جزوه اى كه در اين زمينه تنظيم
شده است موكول مى نماييم.
* 3 ـ حديث ده فضيلت
حديثى است كه ده فضيلت
بزرگ براى على(عليه السلام) از زبان ابن عباس
در آن بيان شده است.
فضيلت هفتم چنين است:
«و خَرَج بالناس فى غزوة تبوك فقال له عَلى اَخرُجُ معك؟ قال: فقال نبىّ الله لا،
فبكى علىٌّ فقال له: اَما تَرضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى؟ اِلاّ أنّك لست
بنبىٍّ انّه لايَنبَغى ان اذهب اِلاّ و انت خليفتى.»(12)
پيامبر(صلّى
الله عليه وآله وسلّم) با مردم در غزوه تبوك از مدينه بيرون رفتند، على(عليه
السلام) به پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)
گفت: من با شما بيايم؟ فرمود: خير، على(عليه السلام)
گريه كرد، پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: آيا نمى پسندى كه نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى جز اين كه
پيامبر نيستى؟ براستى شايسته نيست كه من بروم و تو جانشين من نباشى.
گرچه حديث منزلت، خود
دليلى روشن و نصّى آشكار بر جانشينى بلافصل على(عليه
السلام) است ولى اين جمله كه «انّه لايَنبغى ان اذهب اِلاّ و انت خليفتى»
شايسته نيست من بروم و تو جانشين من نباشى بسيار چشم گير و قابل توجه است.
در اين جمله افزون بر
اين كه على(عليه السلام) جانشين پيامبر(صلّى
الله عليه وآله وسلّم) معرفى شده، اين نكته كه اگر اين جانشينى صورت نگيرد،
كارى ناشايسته انجام شده، يادآورى شده است.
در برخى الفاظ حديث كه
در چند كتاب معتبر حديثى (نزد اهل سنت) آمده، جمله مذكور اين گونه بيان شده است: «و
انت خليفتى فى كلّ مؤمن(13) (يا به اضافه) من بعدى»(14)
تو پس از من جانشين من
در ميان همه مؤمنان مى باشى.
* 4 ـ لفظ ديگرى از
حديث منزلت
يكى ديگر از الفاظ حديث
منزلت اين است كه از على(عليه السلام)روايت شده
است:
«انّ النّبى(صلّى الله عليه وآله وسلّم) قال:
خلّفتك ان تكون خليفتى قال: اتخلف عنك يا رسول الله؟ قال: اما ترضى ان تكون منّى
بمنزلة هارون من موسى اِلاّ انّه لانبىّ بعدى.(15)
رواه الطبرانى فى
الاوسط و رجاله رجال الصحيح.»(16)
پيامبر(صلّى
الله عليه وآله وسلّم) فرمود: من تو را (در مدينه) بجا گذاشتم تا جانشين من
باشى (على(عليه السلام)) گفت: آيا (از آمدن با
شما) تخلّف كنم اى پيامبر خدا؟ فرمود: آيا خشنود نيستى كه نسبت به من به منزله
هارون (برادر حضرت موسى(عليه السلام)) باشى
نسبت حضرت موسى(عليه السلام)، جز اين كه
پيامبرى پس از من نيست؟
و اين جانشينى مطلق است
و مقيّد به زمان رفتن پيامبر(صلّى الله عليه وآله
وسلّم) به تبوك و حتى مقيّد به زمان حيات پيامبر(صلّى
الله عليه وآله وسلّم) نمى باشد.
* 5 ـ حديث عبايه ربعى
حديث عبايه از ابن عباس
اين است كه به سند معتبر روايت شده است:
«... عن ابن عباس قال: ستكون فتنة فمن ادركها منكم فعليه بخصلتين كتاب الله و علىّ
بن ابيطالب فانّى سمعت رسول الله(صلّى الله عليه وآله
وسلّم) يقول و هو آخذ بيد علىّ: هذا اوّل من آمن بى و اوّل من يصافحنى و هو
فاروق هذه الامّة يفرق بين الحقّ و الباطل و هو يعسوب المؤمنين و المال يعسوب
الظّلمة و هو الصّديق الاكبر و هو بابى الّذى اوتى منه و هو خليفتى من بعدى.»(17)
از عبايه از ابن عباس
روايت است كه گفت بزودى فتنه اى پديد خواهد آمد، آن كس از شما كه اين فتنه را درك
كند بر او باد به دو خصلت (و آن دو، تمسّك جستن به) كتاب خدا و على بن ابى طالب
(است).
چه اين كه من از پيامبر
خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيدم در حالى
كه دست على را گرفته و به وى اشاره كرده بود، مى فرمود:
اين نخستين كسى است كه
به من ايمان آورده و با من در قيامت مصافحه خواهد كرد. او فاروق اين امت است كه حق
و باطل را از يكديگر جدا مى كند و دو سيّد و سالار و پناه مؤمنان است در حالى كه
مال پناه ستمگران است.
و اوست صدّيق اكبر و او
باب من (تنها وسيله دستيابى به معارف نزد من) است كه از رهگذر وى مى توان به من دست
يافت و او جانشين پس از من است.
اين حديث على رغم
اعتبار و صحّت آن دست خوش قضاوت هاى نامطلوب و غير صحيح قرار گرفته است.
بررسى و بحث در اين
مسائل را در جزوه ديگر مطالعه فرمائيد.
بررسى تفصيلى روابط
متقابل خاندان پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)
با خلفاء
* نام گرفتن برخى از خاندان على(عليه السلام)
به نام خلفاء
يكى از مسائلى كه نشانه
وجود صميميت و دوستى در ارتباطات مذكور تلقى شده، نام گرفتن برخى از خاندان گرامى
حضرت على(عليه السلام) به نام خلفا است چنانكه
ملاحظه مى كنيم آن حضرت برخى از فرزندان خويش را به نامهاى عمر يا ابى بكر يا عثمان
نام گذارى كردند از اين رو گفته مى شود: اگر آنان با يكديگر دشمنى و كينه توزى
داشته اند اين نام ها را براى فرزندان خويش بر نمى گزيدند.
اولا گزينش اين نام ها
با توجه به تداول و شايع بودن آنها نمى تواند حاكى از صميميت و دوستى باشد. مراجعه
به كتابهاى تراجم صحابه اين مطلب را روشن مى سازد كه نام هاى عمر و ابوبكر و عثمان
در ميان صحابه فراوان بوده است.
ثانياً در مورد نام عمر
ابن حجر در كتاب تهذيب التهذيب(18) از قول زبير بن بكار روايت كرده كه خليفه دوم اين
نام را بر فرزند آن حضرت نهاده است و در مورد نام عثمان محتمل است كه اين نام به
خاطر علاقه خاندان گرامى پيامبر(صلّى الله عليه وآله
وسلّم) به عثمان بن مظعون صحابى بر يكى ديگر از فرزندان آن حضرت نهاده شده
است چنانكه در ترجمه عثمان بن مظعون صحابى آمده است كه وى مورد علاقه شديد پيامبر(صلّى
الله عليه وآله وسلّم) بود و پس از اين كه از دنيا رفت آن حضرت در مرگ وى
ناله مى كشيد و سخت مى گريست.(19)
ثالثاً محتمل است كه
امير المؤمنين(عليه السلام)اين نام ها را بر
فرزندان خويش نهاده اند تا زير پوشش اين نام ها به خاطر تحفظ بر مصالح اسلام و
جلوگيرى از مفاسد بهتر بتوانند در امور خلفاء دخالت كنند.
با اين وصف، نام گذارى
هاى مذكور نمى تواند دليل خوشنودى و امضاى آن حضرت نسبت به خلافت خلفاء باشد.