10. خوارج در نهج البلاغه
يكى از منابع بسيار مطمئن و بىنظير در
جهت شناخت درست خوارج و آشنايى با چگونگى پيدايش و نشو و نماى آنها و آرمانها و
انديشهها و روحيات ويژه و سخت گيريها و لجبازيهاى آنها، نهج البلاغه است.
سخنان اميرالمؤمنين(ع) درباره خوارج كه
به صورت گستردهاى در نهج البلاغه آمده است، روشنگر ماهيت اصلى اين گروه متعصب و
نادان و منعكس كننده انحرافات و كج رويها و سياست بازيها و فريبكاريهاى سران
آنهاست.
در بحثهاى گذشته به مناسبتهاى مختلفى
فرازهايى از سخنان امام را نقل كردهايم، اكنون بر سر آنيم كه سخنان امام را درباره
خوارج در اين فصل يكجا بياوريم كه به عنوان اسناد تاريخى مهم و دست اول فرا روى
خوانندگان قرار گيرد تا بيش از پيش با ماهيت و افكار و عملكرد گروه خوارج آشنا شوند
و با رنجها و درد دلهاى امام نيز هم.
1. داستان حكميت
مهمترين بهانه خوارج در جدايى آنها از
اميرالمؤمنين(ع) پذيرفتن حكميت از جانب آن حضرت در جنگ صفين بود، در حالى كه آنها
خود امام را مجبور به پذيرش حكميت كردند. امام درباره اصل حكميت و مشروعيت آن
مطالبى ايراد فرموده است كه قسمتهايى از آن را ملاحظه مىكنيد:
انّا لم نحكّم الرجال و انما حكّمنا
القرآن و هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين لاينطق بلسان و لابدله من ترجمان
و انما ينطق عنه الرجال و لمّا دعانا القوم الى ان نحكّم بيننا القرآن لم نكن
الفريق المتولى عن كتاب اللّه و قد قال اللّه سبجانه: فان تنازعتم فى شئ فردّوه
الى اللّه و الرسول فردّه الى اللّه ان نحكم بكتابه و رده الى الرسول ان ناخذ
بسنته فاذا حكم بالصدق فى كتاب اللّه فنحن احق الناس و ان حكم بسنة رسول اللّه(ص)
فنحن احق الناس و اودلادهم به و اما قولكم لِمَ جعلت بينك و بينهم اجلا فى التحكيم
فانما فعلت ذلك ليتبين الجاهل و يتثبت العالم و لعل اللّه ان يصلح فى هذه الهدنة
امر هذه الامة و لاتؤخذ باكظامها فتجعل عن تبين الحق و تنقادلاول الغى ان افضل
الناس عنداللّه من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جرّ
اليه فائدة و زاده.(1)
ما اشخاص را حكم قرار نداديم، تنها
قرآن را به حكميت پذيرفتيم. ولى اين قرآن فقط خطوطى است پنهان در ميان جلد. با زبان
سخن نمىگويد و نيازمند به ترجمان است و تنها انسانها مىتوانند از آن سخن بگويند.
هنگامى كه آن قوم ما را دعوت كردند كه قرآن ميان ما حكومت كند، ما كسانى نبوديم كه
به كتاب خدا پشت كنيم. در حالى كه خداوند فرموده است اگر در چيزى اختلاف كرديد آن
را به خدا و رسول او واگذاريد. ارجاع دادن اختلاف به خدا اين است كه كتابش را حاكم
سازيم و ارجاع اختلاف به پيامبر اين است كه سنّت او را اخذ كنيم. هرگاه به راستى
كتاب خدا داور قرار بگيرد ما سزاوارترين مردم به آن هستيم و اگر سنّت پيامبر حكم
باشد باز ما سزاوارترين و برترين آنها هستيم. اينكه مىگوييد چرا ميان خود و آنها
مدتى را قرار دادهاى اين كار تنها براى آن بود كه بىخبران به جستجوى حقيقت
بپردازند و آگاهان در آگاهى خود تثبيت شوند، شايد خداوند در اين فاصله كار اين امت
را اصلاح كند و راه تحقيق به روى آنها بسته نشود. تا در جستجو عجله نكنند و تسليم
نخستين گمراهى نشوند. همانا گرامىترين مردم نزد خدا كسى است كه عمل به حق نزد او
محبوبتر از باطل باشد، هر چند از منافع او كاسته شود و باطل براى او منفعت و
افزونى داشته باشد.
فاجمع راى ملئكم على ان اختاروا رجلين
فاخذنا عليهما ان يجمعها عند القرآن و لايجاوزاه و تكون السنتها معه و قلوبهما تبعه
فتاها عنه و تركا الحق و هما يبصرانه و كان الجور هواهما و الاعوجاج رايهما و قد
سبق استثنائنا عليهما فى الحكم بالعدل و العمل بالحق سوء رايهما و جور حكمهما و
الثقة فى ايدينا لانفسنا حين خالفا سبيل الحق و اييا بما لايعرف من معكوس الحكم.(2)
نظر شماها بر اين قرار گرفته كه دو تن
را انتخاب كنيد و ما از آن دو نفر پيمان گرفتيم كه در برابر قرآن خاضع باشند و از
آن تجاوز نكنند، زبان آنها با قرآن و دلهايشان پيرو آن باشد. اما آنها از قرآن روى
برتافتند و با اينكه آشكارا حق را مىديدند آن را ترك كردند. خواسته آنها جور و ستم
بود و رأيشان كج، اما پيش از اين سوءنظر و حكم ظالمانه با آنها شرط كرده بوديم كه
به عدل حكم كنند و به حق عمل نمايند. هنگامى كه آنها با رأى حق مخالفت كردند و حكمى
برعكس صادر نمودند حجت در دست ما و براى ما بود.
الا و ان القوم اختاروا لأنفسهم اقرب
القوم مما يجبون و انكم اخترتم لانفسكم اقرب القوم مما تكرهون و انما عهدكم
بعبداللّهبن قيس بالامس يقول انها فتنة فقطعوا اوتاركم و شيموا سيوفكم فان كان
صادقا فقد اخطاء بمسيره غير مستكره و ان كان كاذبا فقد لزمته التهمة فادفعوا فى صدر
عمروبن العاص بعبداللّهبن العباس و خذوا مهل الايام و حوطوا قواصى الاسلام.(3)
آگاه باشيد كه اهل شام براى خود
نزديكترين شخصى را كه دوست داشتند به حكميت انتخاب كردند و شما براى خود نزديكترين
شخصى را كه از او بدتان مىآيد برگزيديد. شما با عبداللّهبن قيس (ابوموسى) روبرو
هستيد كه تا ديروز مىگفت جنگ فتنه است، بند كمانها را قطع كنيد و شمشيرها را در
نيام قرار دهيد. او اگر در اين سخن راستگو است پس اينكه بدون اجبار حضور پيدا كرده
خطاكار است، و اگر دروغ مىگفت پس متهم است. بنابراين به وسيله ابنعباس سينه
عمروعاص را دفع كنيد و از مهلت روزگار بهره برگيريد و مرزهاى اسلام را در اختيار
داشته باشيد.
فانما حكم الحكمان ليحييا ما احيا
القرآن و يميتا ما امات القرآن و
احيائه الاجتماع عليه و امانته الافتراق
عنه فان جرنا القرآن اليهم اتبعناهم و ان جرهم الينا اتبعونا فلم آت لاابا لكم بجرا
و لاختلتكم عن امركم و لالبسته عليكم...(4)
اگر آن دو نفر به حكميت انتخاب شدند
براى اين بود كه آنچه را قرآن زنده كرده، زنده كنند و آنچه را قرآن از بين برده از
بين ببرند. احياى قرآن اين است كه بر آن اجتماع كنند و ميراندن آن پراكندگى است. پس
اگر قرآن ما را به سوى آنها بكشاند از آنان تبعيت كنيم و اگر آنها را به سوى ما
بكشاند از ما تبعيت كنند. اى بىريشهها! شرّى به راه نينداخته و شما را از واقعيت
امر فريب نداده و چيزى را بر شما مشتبه نكردهام...
2. نامه به ابوموسى
پس از اعلام رأى حكمين و توطئه عمروعاص
و حماقت ابوموسى اشعرى، امام نامهاى به ابوموسى نوشت و ضمن آن فرمود:
وليس رجل فاعلم احرص على جماعة امة
محمد(ص) و الفتها منى ابتغى بذلك حسن الثواب و كرم الماب و سافى بالذى و أيت على
نفسى و ان تغيرت عن صالح ما فارقتنى عليه فان الشقى من حرم نفع ما اوتى من العقل و
التجربه....(5)
بدان كه هيچ كس نسبت به وحدت و الفت
امت محمد(ص) از من حريصتر نيست. من در اين كار پاداش نيك و عاقبتى شايسته را طلب
مىكنم و به آنچه تعهد كردهام وفادارم، هر چند كه تو آن شايستگى را كه موقع جدا
شدن از من داشتى از دست دادى. بدبخت كسى است كه از سود عقل و تجربهاى كه به او
داده شده محروم ماند...
3. احتجاجات امام با خوارج
پس از جدايى گروه خوارج از سپاه امام،
آن حضرت به لشكرگاه آنها رفت و خطاب به آنها فرمود: آيا همه شما در صفين همراه ما
بوديد؟ گفتند: بعضى از ما حاضر بوديم و بعضى حاضر نبوديم. فرمود: پس به دو گروه
تقسيم شويد: كسانى كه در صفين حاضر بودند يك گروه و آنها كه حاضر نبودند يك گروه
بشوند. حتى هر يك از دو گروه را سخنى متناسب با آن بگويم...
سپس آن حضرت به طور مشروع و مفصل با
آنها صحبت كرد، از جمله در مقام احتجاج با آنها فرمود:
الم تقولوا عند رفعهم المصاحف حيلة و
غيلة و مكرا و خديعة، اخواننا و اهل دعوتنا، استقالوا و استراحوا الى كتاباللّه
سبحانه فالراى القبول منهم و التنفيس عنهم فقلت لكم هذا امر ظاهره ايمان و باطنه
عدوان و اوله رحمة و آخره ندامة، فاقيموا على شانكم و الزموا طريقتكم و عضوا على
الجهد بنواجذكم و لاتلتفتوا الى ناعق نعق ان اجيب اضل و ان ترك ذل و قد كانت هذه
الفعلة و قد رايتكم اعطيتموها...(6)
مگر آن وقت كه از روى حيله و مكر و
خدعه و فريب قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند نگفتيد كه برادران ما و اهل دين ما
هستند، از ما مىخواهند از آنان بگذريم و به حكومت قرآن راضى شدهاند نظر ما اين
است كه آنها را بپذيريم و رهايشان سازيم؟ پس من به شما گفتم اين كارى است كه ظاهر
آن ايمان و باطن آن دشمنى است، اول آن رحمت و آخر آن پشيمانى است، پس به همين حال
باشيد و به راهتان ادامه دهيد و در جهاد دندانها را روى هم بفشريد و به هر صدايى
بىاعتنا باشيد، زيرا اين صدايى است كه اگر به آن پاسخ دهيد گمراه مىكند و اگر
تركش كنيد ذليل مىشود. اما شما آن كار را كرديد و ديديم كه خواسته آنها را عملى
ساختيد...
امام در پاسخ يكى از خوارج سخنانى
فرمود، از جمله گفت:
ان الشيطان يسنى لكم طرقه و يريدان بحل
دينكم عقدة عقدة و يعطيكم بالجماعة الفرقة و بالفرقة الفتنة فاصدفوا عن نزعاته و
نفثاته واقلبوا النصيحة ممن اهداها اليكم و اعقلوها عفى انفسكم.(7)
همانا شيطان راههاى خود را به ما نشان
مىدهد و مىخواهد دين شما را گره به گره باز كند و به جاى اتحاد شما را متفرق سازد
و با تفرقه ميان شما فتنه برپا كند. پس از وسوسهها و فريبهاى او روى بگردانيد و از
كسى كه نصيحت را به شما هديه مىكند بپذيريد و آن را در نفس خود جاى دهيد.
براى محاجه و مناظره با خوارج يك بار
نيز عبداللّهبن عباس از طرف امام مأموريت يافت كه پيش آنها برود. هنگام عزيمت
ابنعباس به سوى خوارج امام به وى فرمود:
لاتخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال
ذووجوه تقول و يقولون ولكن حاججهم بالسنة فانهم لايجدون عنها محيصا.(8)
با آيات قرآنى با آنها محاجه نكن، زيرا
قرآن تاب معانى مختلف و تفسيرها و وجوه گوناگون را دارد، تو چيزى
مىگويى و آنها چيزى مىگويند. لكن با سنّت پيامبر با آنها بحث كن كه در برابر آن
جاى فرار ندارد.
4. بيان انحرافات خوارج
در مورد اين انحراف بزرگ خوارج كه
مىگفتند مرتكب گناه كبيره كافر است امام فرمود:
فان ابيتم الاّ ان تزعموا انى اخطات و
ظللت فلم تظلون عامة امة محمّد صلّى اللّه عليه و آله بضلال و تاخذونهم بخطئى و
تكفرونهم بذنوبى. سيوفكم على عواتقكم تضعونها مواضع البرء و السقم و تخلصون من اذنب
بمن لم يذنب و قد علمتم ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله رجم الزانى المحصن
ثم صلّى عليه ثمّ ورثه اهله و قتل القاتل و ورث مبرائه اهله و قطع السارق و جلد
الزانى غير المحصن ثم قسم عليهما من الفىء و نكحا المسلمات فاخذهم رسول اللّه
بذنوبهم و اقام و حقّ اللّه يهم و لم يمعهم سهمهم من الاسلام و لم يخرج اسمائهم من
بين اهله....(9)
اگر در اين پندار خود اصرار داريد كه م
خطا كرده و گمراه شدهام پس چرا به گمراهى من همه امّت محمّد صلّى اللّه عليه و
آله را گمراه مىدانيد و به خطاى من آنها را مورد مؤاخذه قرار مىدهيد و به گناهان
من آنها را تكفير مىكنيد؟ شما شمشيرهاى خود را به دوش گرفتهايد و از آن در جاى
سالم و ناسالم استفاده مىكنيد و گناهكار را با بيگناه درهم مىآميزيد، در حالى كه
مىدانيد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زاكار همسردار را سنگسار مىكرد اما پس از
آن بر جنازه وى نماز مىخواند و ارث او را ميان خانوادهاش تقسيم مىنمود، قاتل را
مىكشت ولى ميراث او را به خانوادهاش مىداد، دست دزد را مىبريد و زناكار بدون
همسر را تازانه مىزد ولى سهم آنها را از غنائم مىداد و آنان را با زنان مسلمان
ازدواج مىكردند. بنابراين، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را به سبب
گناهانشان كيفر مىداد و حق خدا را درباره آنها اجرا مىكرد اما، در عين حال، سهم
آنها را از اسلام منع نمىنمود و نامهاى آنان را از دفتر مسلمانان خارج نمىساخت...
خوارج همواره اين اشعار را تكرار
مىكردند كه «لاحكم الاّللّه». امام درباره شعار به ظاهر فريبنده خوارج كه از آن
يك معناى انحرافى را اراده كرده بودند فرمود:
كلمة حق يراد بها الباطل نعم انه لاحكم
الاللّه ولكن هؤلا يقولون لا امرة الاللّه و انه لابد للناس من امير برّ اوفاجر
يعمل فى امرته المؤمن و
يستمتع فيها الكافر و يبلغ اللّه فيها
الاجل...(10)
سخن حقى است كه از آن اراده باطل شد.
آرى، درست است كه حكمى جز حكم خدا نيست ولى اين گروه مىگويند زمامدارى جز خدا
نيست. در جالى كه مردم به هر حال به يك زمامدار نياز دارند، خواه نيكوكار باشد يا
بدكار، تا مؤمنان در سايه آن حكومت، به كار خويش مشغول شود و كافران نيز بهرهمند
گردند و خداوند آن حكومت را به پايان خود برساند.
امام درباره جمعى از سپاه كوفه كه به
خوارج پيوسته بودند سخنانى ايراد كرد از جمله فرمود:
ان الشيطان اليوم قد استفلهم و هو غدا
متبرى منهم و متخل عنهم فحسبهم بخروجهم من الهدى و ارتكاسهم فى الضلال و العمى و
صدهم عن الحق و جماحهم فى التيه.(11)
شيطان امروز از آنها درخواست تفرقه
كرد، اما فردا از آنها بيزارى خواهد جست و از آنها كنارهگيرى خواهد كرد. آنها را
همين بس كه از طريق هدايت خارج شدند و به گمراهى و كورى رسيدند. آنها راه حق را سد
كردند و در وادى حيرت فروماندند.
5. درد دلها و شكوههاى امام
يكى از ياران امام، پس از «ليلة
الهرير» در مقام اعتراض به آن حضرت گفت: ما را از حكميت نهى كردى و سپس به آن فرمان
دادى. نمىدانيم كداميك درست است؟
امام دستان خود را به هم زد و فرمود:
هذا جزاء من ترك العقده اما واللّه لو
انى حين امرتكم به حملتم على المكروه الذى يجعل اللّه فيه خيرافان استقمتم هديتكم
و ان اعوججتم قومتكم و ان ابيتم تداركتكم، لكانت الوثقى ولكن بمن والى من؟ اريد ان
اداوى يكم و انتم دائى كناقش الشوكة بالشوكة و هو يعلم ان ضلعها معها اللهم قد ملت
اطباء هذا الداء الدوى.(12)
اين است جزاى كسى كه پيمان را ترك كند.
سوگند به خدا هنگامى كه شما را به جهاد دستور دادم به كارى وادارتان كرد كه برايتان
ناپسند بود ولى خداوند خير شما را در آن قرار داده بود. اگر درست عمل مىكرديد شما
را رهبرى مىكردم و اگر منحرف مىشديد به اصلاح شما مىپرداختم و اگر خوددارى
مىكرديد كسان ديگرى را جايگزين شما مىساختم. در چنين صورتى كار محكم مىشد. اما اين كار را به كمك چه
كسى انجام مىدادم و به چه كسى اعتماد مىكردم؟ من مىخواهم به وسيله شما دردها را
درمان كنم، در حالى كه خود درد من هستيد. من مانند كسى هستم كه خار را به وسيله خار
بيرون آورد، در حالى كه خود مىداند تيغهاى آن همواره با اوست. خداوندا! طبيبان اين
درد جانگزا خسته شدهاند...
پس از آنكه اصحاب آن حضرت درباره حكميت
دچار تشويش شدند فرمود:
ايها الناس انه لم يزل امرى معكم على ما
احب حتى نهكتكم الحرب و قدواللّه اخذت منكم و تركت وهى لعدوكم انهك لقد كنت امس
اميرا فاصبحت اليوم مامور او كنت امس ناهيا فاصبحت اليوم منهيا وقد احببتهم البقاء
وليس لى ان ان احملكم على ما تكرهون.(13)
اى مردم! همواره وضع من و شما آنچنان
بود كه دوست مىداشتم، تا آنگاه كه جنگ شما را خسته كرد، و به خدا سوگند كه جمعى از
شما را گرفت و جمعى را باقى گذاشت، اما اين جنگ براى دشمنان شما كوبندهتر بود. من
ديروز فرمانده و امير شما بودم و امروز مأمور و فرمانبر شما شدهام، ديروز نهى
كننده بودم و امروز نهى شونده هستم. شما ماندن در دنيا را دوست مىداريد و من
نمىتوانم شما را بر چيزى كه دوست نمىداريد مجبور كنم.
بعد از اعلان رأى حكمين، ضمن خطبهاى
فرمود:
اما بعد فان معصية الناصح الشفيق العالم
المجرب تورث الحسرة و تعقب الندامة وقد كنت امرتكم فى هذه الحكومة امرى و نخلت لكم
مخزون رايى لوكان يطاع لقصير امر فابيتم علىّ اباء المخالفين الجفاة و المنابذين
العصاة حتى ارتاب الناصح بنصحه و ضن الزند بقدحه...(14)
همانا سرپيچى از نصيحت كننده مهربانى
كه دانا و باتجربه است، باعث حسرت مىشود و پشيمانى به دنبال دارد. من درباره اين
حكميت فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص را در اختيار شما قرار دادم (اگر كسى به
حرف قصير گوش مىداد). اما شما همانند مخالفان جافاكار و نافرمانان پيمانشكن،
امتناع كرديد تا جايى كه نصحيت كننده در پند خود به ترديد افتاد و از پند و اندرز
خوددارى كرد...
جمعى از خوارج به آن حضرت گفتند كه اگر
به كفر خود اعتراف كنى و سپس توبه نمايى به تو ملحق خواهيم شد حضرت فرمود:
اصابكم حاصب ولايقى منكم آثرا بعد
ايمانى باللّه و جهادى مع رسولاللّه اشهد على نفسى بالكفر لقد ضللت اذا و ما انا
من المهتدين فاوبوا شرمآب و ارجعوا على اثر الاعقاب...(15)
گردبادى از بلا شما را فراگيرد و
يادگار خوبى از شما باقى نماند. آيا پس از ايمانم به خدا و جهاد كردنم در ركاب رسول
خدا، به كفر خويشتن گواهى بدهم؟ اگر چنين كنم گمراه شدهام و از هدايت يافتگان
نخواهم بود. پس به بدترين جايگاه رهسپار شويد و به پاشنههاى پاى خود برگرديد....
6. جنگ نهروان
هنگامى كه آن حضرت براى جنگ با خوارج
عزيمت نمود، به او گفته شد كه خوارج از پل نهروان عبور كردهاند. حضرت فرمود:
مصارعهم دون النطفة واللّه لايفلت منهم
عشرة و لايهلك منكم عشرة.(16)
قتلگاه آنها اين طرف نهر است. به خدا
سوگند از آنها حتى ده نفر نيز باقى نخواهد ماند واز شما ده نفر كشته نخواهد شد.
در جنگ نهروان وقتى دو سپاه در مقابل
يكديگر قرار گرفتند، امام براى آخرين بار به نصيحت كردن خوارج پرداخت و فرمود:
فانا نذيرلكم ان نصبحوا صرعى باثناء هذا
النهر و باهضام هذا الغائط على غيربينة من ربكم و لاسلطان مبين معكم قد طوحت بكم
الدار و احتبلكم المقدار وقد كنت نهيتكم عن هذه الحكومة فابيتم علىّ اباء المنابذين
حتى صرفت رايى الى هواكم و انتم معاشر اخفاء الهام سفهاء الاحلام ولم آت لاابالكم
بجزا و لااردت لكم ضرا.(17)
من شما را بيم مىدهم از اينكه در كنار
اين نهر و در اين گودال كشته شويد بىآنكه از خدايتان دليلى داشته باشيد و يا مدرك
روشنى به دستتان باشد. دنيا شما را پرتاب كرده و سرنوشتتان آماده شده. من شما را از
اين حكميت نهى كردم اما شما با سرسختى با من مخالفت كرديد و سخن مرا پشت سر
انداختيد تا جايى كه به دلخواه شما تن دردادم، و شما گروهى كمعقل و سفيه هستيد. اى
بىريشهها! من كار خلافى انجام
ندادهام و نمىخواستم ضررى به شما برسانم.
7. پس از جنگ نهروان
جنگ نهروان با نابودى سپاه خوارج پايان
يافت امام كه از كنار كشتهشدگان خوارج عبور مىكرد فرمود:
يؤسا لكم لقد ضركم من غركم فقيل له من
غرهم يا اميرالمؤمنين؟ فقال: الشيطان المضل والانفس الامارة بالسوء غرتهم بالامانى
و فسحت لهم بالمعاصى و وعدتهم الاظهار فاقتحمت بهم النار.(18)
بدا به حال شما! آن كس كه شما را فريب
داد به شما ضرر زد. به امام عرض شد: يا اميرالمؤمنين! چه كسى آنها را فريب داد؟
فرمود: شيطان گمراه كننده و نفس امّاره آنها را به وسيله آرزوها فريب داد و راه
گناه را به روى آنها گشود و به آنها وعده پيروزى داد و آنها را به جهنم فرستاد.
امام در يكى از خطبهها مطلبى دارد كه
به عقيده مفسران و شارحان نهج البلاغه درباره خوارج و دفع فتنه آنهاست و دشوارى
مبارزه با خوارج را، كه گروهى به ظاهر متديّن بودند، نشان مىدهد. فرمود:
ايهاالناس فانى فقئت عين الفتنة ولم يكن
ليجترى عليها احد غيرى بعد ان ماج غيهبها و اشتد كلبها...(19)
اى مردم! اين من بودم كه چشم فتنه را
درآوردم و كسى جز من جرأت انجام اين كار را نداشت و اين پس از آن بود كه امواج فتنه
همه جا گسترده و بيمارى شدت يافته بود.
الا وقد امرنى اللّه بقتال اهل البغى و
انكث و الفساد فى الارض فاما الناكثون فقد قاتلت و اما القاسطون فقد جاهدت و اما
المارقة فقد دوخت و اما شيطان الردهة فقد كفيته بصعقة سمعت لها وجبة قلبه و رجة
صدره و بقيت بقية من اهل البغى ولئن اذن اللّه فى الكرّة عليهم لاديلن منهم الا ما
يتشذر فى اطراف البلاد تشذرا.(20)
آگاه باشيد كه خداوند مرا به نبرد با
سركشان و پيمان شكنان و كسانى كه فساد در روى زمين به راه مىاندازند، دستور داده
است. اما ناكثين (اصحاب جمل) با آنها جنگيدم، و اما قاسطين (اصحاب معاويه) با آنها
جهاد كردم، و اما مارقين (خوارج) آنها را به خاك مذلت نشاندم، و اما «شيطان ردهه»
(كه همان ذوالثديه رئيس خوارج بود) با صاعقهاى
كه قلبش را به تپش درآورد و سينهاش را به لرزه انداخت كارش را ساختم. تنها عدهاى
محدود از سركشان باقى ماندهاند كه اگر خداوند رخصت حمله به آنها را بدهد نابودشان
خواهم كرد، مگر افراد قليلى كه به اطراف بلاد پراكنده شوند.
8. آينده خوارج
امام(ع) درباره آينده خوارج نيز سخنانى
دارد كه در اين جا مىآوريم.
در جايى خطاب به خوارج مىفرمايد:
اما انكم ستلقون بعدى ذلاً شاملاً و
سيفا قاطعا و اثرة يتخذها الظالمون فيكم سنة.(21)
آگاه باشيد! بزودى خوارى و ذلت سراسر
وجودتان را فراخواهد گرفت و گرفتار شمشير برنده خواهيد شد و استبدادى بر شما حكومت
خواهد كرد كه ستمگران آن را درباره شما يك سنّت قرار خواهند داد.
پس از جنگ نهروان، يكى از اصحاب امام
گفت: همه خوارج هلاك شدند و ديگر اثرى از آنها باقى نمانده است. حضرت فرمود:
كلام واللّه انهم نطف فى اصلاب الرجال
و قرارات النساء كلما نجم منهم قرن قطع حتى يكون آخرهم لصوما سلابين.(22)
نه به خدا قسم، آنها نطفههايى در پشت
مردان و رحم زنان خواهند بود كه هر زمان شاخى از آنها سر برآورد بريده مىشود تا
اينكه آخرشان دزدان و راهزنان خواهند شد.
در مورد رفتار با خوارج پس از آن حضرت، فرمود:
لاتقاتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب
الحق فاخطاء كمن طلب الباطل فادركه.(23)
بعد از من با خوارج جنگ نكنيد، زيرا
كسى در جستجوى حق بوده و خطا كرده مانند كسى نيست كه طالب باطل بوده و آن را يافته
است.
اين بود شمّهاى از درد دلها و
گفتههاى امام درباره گروه نادان و لجباز خوارج كه كوبنده مثل فولاد بود و كوتاه
مثل آه...
کتابنامه
آثار البلاد و اخبار العباد، زكريابن
محمد قزوينى، بيروت، دارصادر، بىتاريخ.
الاباضيه فى عمان و علاقاتها مع الدولة
العباسيه، محمدرشيد العقيلى، چاپ عمان، 1984 م.
الاباضيه فى مصر و المغرب و علاقتهم
باباضية عمان والبصرة، رجب محمد عبدالحليم، عمان، مكتبة العلوم، 1410 هـ.
الاباضيه فى موكب التاريخ، على يحيى
معمر، قاهره، مكتبة وهب، 1384 ه.
الاحتجاج، احمدبن على طبرسى، بيروت،
مؤسسه اعلمى 1401 ه.، تحقيق محمدباقر خرسان.
الاحكام السلطانيه، ابوالحسن ماوردى،
افست قم، بىتاريخ.
الأخبار الطوال، ابوحنيفه دينورى،
قاهره، داراحياء الكتب العربيه، 1960 م.
الأختصاص، شيخ مفيد محمدبن محمدبن
نعمان، افست قم، بىتاريخ.
ادب الخوارج فى العصر الاموى، سهير
القلماوى، قاهره، لجنة التأليف و الترجمه، 1945 م.
الأذكياء، ابوالفرج عبدالرحمانبن
علىبن جوزى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1406 هـ.
الأرشاد، شيخ مفيد (پيشين)، بيروت،
مؤسسه اعلمى، 1399 هـ.
ارشاد الطالبين الى نهج المسترشدين،
مقدادبن عبداللّه سيورى، قم، كتابخانه آيةاللّه نجفى مرعشى، 1405 ه.، تحقيق مهدى
رجايى.
اسباب النزول، جلالالدين سيوطى، ذيل
تفسير جلالين، دمشق، مكتبة ملاّح، بىتاريخ.
الاستقامه، محمدبن سعيد كرمى، عمان،
وزارة التراث القومى، 1405 هـ.
اسدالغابه فى معرفة الصحابة، عزّالدين
شيبانى ابناثير، افست داراحياء التراث بيروت.
اسلام در ايران، پطروشفسكى، ترجمه كريم
كشاورز، تهران، انتشارات پيام، 1354.
الاصابة فى تمييز الصحابه، ابنحجر
عسقلانى، بيروت، دارالكتاب العربى، بىتاريخ.
اعتقادات فرق المسلمين و المشركين،
فخررازى (محمدبن عمر)، بيروت، دارالكتاب العربى، 1407 هـ.
الأعلام، خيرالدين زركلى، بيروت،
دارالعلم للملايين، 1980 م.
الأغانى، ابوالفرج اصفهانى، بيروت،
دارالكتب العلميه، 1407 هـ.
الأمامة و السياسة، ابن قتيبه دينورى،
بيروت، دارالمعرفة، بىتاريخ.
الأنتصار، ابوالحسن خياط، بصروت،
دارقابس، 1986 م.
الأنساب، عبدالكريمبن محمد سمعانى،
بيروت، دارالكتب العلميه، 1408هـ.
الاهتداء، ابوبكر احمدبن عبداللّه
نزوانى، عمان، وزارة التراث القومى، 1406 هـ.
الأيضاح، فضلبن شاذان نيشابورى،
تهران، انتشارات دانشگاه، 1363، به تحقيق محدث ارموى.
بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، افست
بيروت، 1403 هـ.
بدء الاسلام، ابنسلام اباضى، بيروت،
دارصادر، 1406 هـ.
البداية و النهايه، حافظ ابن كثير
دمشقى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1409 هـ.
بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغه، شيخ
محمدتقى تسترى، تهران، كتابخانه صدر، 1390 هـ.
البيان و التبيين، عمروبن بحر جاحظ،
بيروت، دارالفكر، 1968.
التاج الجامع للاصول، منصور على ناصف،
بيروت، دارالفكر، 1406 هـ.
تاج العروس، محبالدين زبيدى، بيروت،
دراحياء التراث العربى، بىتاريخ.
تاريخ ابن خلدون (العبر و ديوان
المبتداء والخبر)، بيروت، دارالفكر، 1408 هـ.
تاريخ الادب العربى، عمرفروخ، بيروت،
دارالعلم للملايين، 1984 م.
تاريخ ادبيات ايران، ذبيحاللّه صفا،
تهران، انتشارات فردوس، 1366.
تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى)،
محمدبن جرير طبرى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 هـ.
تاريخ ايران، چند تن از مستشرقان روسى،
ترجمه كريم كشاورز، تهران، انتشارات پيام، 1354.
تاريخ ايران زمين، دكتر محمدجواد
مشكور، تهران، انتشارات اشراقى، 1356.
تاريخ ايران بعد از اسلام، دكتر
عبدالحسين زرينكوب، تهران، اميركبير، 1355.
تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، بيروت،
دارالكتب العلميه، بىتاريخ.
تاريخ تحليلى اسلام، دكتر سيدجعفر
شهيدى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1362.
تاريخ الخلفاء، جلالالدين سيوطى،
تحقيق محىالدين عبدالحميد، قاهره، 1371 هـ.
تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن،
ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات جاويدان، 1360.
تاريخ سيستان، مؤلف ناشناخته، ليدن.
تاريخ الشعوب الاسلاميه، كارل
بروكلمان، بيروت، دارالعلم للملايين، 1988 م.
تاريخ طبرستان و رويان، سيدظهيرالدين
مرعشى، تهران، مطبوعاتى شرق، 1345.
تاريخ قرآن، دكتر محمود كاميار، تهران،
انتشارات اميركبير، 1362.
تاريخ كرمان، احمدعلى وزيرى كرمانى، به
كوشش باستانى پاريزى، تهران، انتشارات ابن سينا، 1352.
تاريخ گزيده، حمداللّه مستوفى، به
اهتمام عبدالحسين نوايى، تهران، اميركبير، 1362.
تاريخ مختصر الدول، ابن العبرى الملطى،
افست قم، بىتاريخ.
تاريخ نگارستان، قاضى احمد كاشانى،
تهران، انتشارات حافظ، 1404 هـ.
تاريخ نهضتهاى ملى ايران، عبدالرفيع
حقيقت، تهران، شركت سهامى چاپ، 1348.
تاريخ يعقوبى، احمدبن ابىيعقوب (ابن
واضح)، نجف، 1384 هـ.
التبصير فى الدين، ابوالمظفر
اسفرائينى، بيروت، عالم الكتب، 1403 هـ.
تجارب السلف، هندوشاه نخجوانى، به
تحقيق عباس اقبال آشتيانى، تهران، كتابخانه طهورى، 1357.
تفسير جلالين، جلالالدين سيوطى، دمشق،
مكتبة الملاح، بىتاريخ.
التفسير الكبير، فخررازى، افست قم،
بىتاريخ.
تلبيس ابليس، ابوالفرجبن جوزى، بيروت،
عالم الكتب، بىتاريخ.
تلخيص الشافى، شيخ ابوجعفر طوسى، افست
قم، دارالكتب العلميه، 1394 ه.
التنبيه و الأشراف، علىبن حسين
مسعودى، قاهره، دارالصاوى، بىتاريخ.
التنبيه والرد، ابوالحسن ملطى، بغداد،
مكتبة المثنى، 1388 هـ.
تنقيح المقال، شيخ عبداللّه مامقانى،
افست تهران، بىتاريخ.
تهذيب تاريخ دمشق، عبدالقادر بدران،
بيروت داراحياء التراث العربى، 1407 هـ.
تهذيب التهذيب، ابنحجر عسقلانى،
بيروت، دارالفكر، 1404 هـ.
جاذبه و دافعه على(ع)، مرتضى مطهرى،
تهران، انتشارات صدرا، بىتاريخ.
جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى،
لسترنج، ترجمه محمود عرفان، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1364.
جمهرة خطب العرب، احمد زكى صفوت،
بيروت، المكتبة العلميه، بىتاريخ.
جواهرالكلام، محمدحسين نجفى، بيروت،
داراحياء التراث العربى، 1981 م.
جهانگشاى جوينى، عطاملك جوينى، تحقيق
محمد قزوينى، ليدن، 1937 م.
حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى،
بيروت، دارالكتب العلميه، 1409 هـ.
الحورالعين، نشوان الحميرى، افست
تهران، 1972 م.
الخطط المقريزيه، تقىالدين ابوالعباس
مقريزى، افست بيروت، دارصادر، بىتاريخ.
الخوارج عقيدة و فكرا و فلسفة، دكتر
عامر النجار، بيروت، عالم الكتب، 1406 هـ.
الخوارج فى الاسلام، عمر ابوالنصر،
بيروت، مكتبة المعارف، 1949.
الخوارج فى العصر الاموى، دكتر نايف
محمود معروف، بيروت دارالطليعه، 1401 هـ.
الخوارج فى الغرب الاسلامى، دكتر محمود
اسماعيل، قاهره، مكتبة مدبولى، 1976.
الخوارج و الشيعه، يوليوس ولهاوزن،
ترجمه عبدالرحمان بدوى، كويت، وكالة المطبوعات، 1978 م.
الخوارج هم انصار على عليهالسلام ،
سليمانبن داودبن يوسف، الجزاير، 1403 هـ.
دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، زير نظر
سيدكاظم بجنوردى، تهران، 1368.
دوقرن سكوت، دكتر عبدالحسين زرينكوب،
تهران، انتشارات علمى، 1344.
دول الاسلام، شمسالدين ذهبى، بيروت،
موسسه اعلمى، 1405 هـ.
مروج الذهب، ابوالحسن مسعودى، افست قم،
دارالهجره، 1404 هـ.
المسالك و الممالك، ابن حوقل.
المسند، احمدبن حنبل، افست دارالفكر
بيروت، بىتاريخ.
المعارف، ابنقتيبه دينورى، بيروت،
دارالكتب العلميه، 1407 هـ.
معجم البلدان، ياقوت حموى، بيروت،
داراحياء التراث العربى، 1399 هـ.
المعرفة و التاريخ، ابويوسف يعقوببن
سليمان بسوى، بغداد، ديوان الاوقاف، 1974 م.
المعيار و الموازنه، ابوجعفر اسكافى،
تحقيق محمدباقر محمودى، بيروت، نشر محقق، 1402 هـ.
المغازى، محمدبن عمر واقدى، افست قم،
نشر دانش اسلامى، 1405 هـ.
مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى،
بيروت، دارالمعرفة، بىتاريخ.
مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعرش،
قاهره، مكتبة النهضة، 1369 هـ.
ملخص تاريخ الخوارج، محمد شريف سليم،
قاهره، دارالتقدم، 1924 م.
الملل و النحل، محمدبن عبدالكريم
شهرستانى، قاهره، مكتبة مصطفى البابى الحلبى، 1387 هـ.
المنية و الامل، ابن المرتضى احمدبن
يحيى، تحقيق محمدجواد مشكور، بيروت، دارالفكر، 1399 هـ.
المواقف، قاضى عضدالدين ايجى، بيروت،
عالم الكتب، بىتاريخ.
الميزان فى تفسير القرآن، سيدمحمدحسين
طباطبايى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1389 هـ.
النجوم الزاهره فى ملوك مصر و قاهره،
ابنتغرى بردى جمال الدين، قاهره، وزارة الثقافه، 1383 هـ.
نزهة القلوب، حمداللّه مستوفى، تهران،
انتشارات دنياى كتاب، 1362.
النهايه فى غريب الحديث، و الاثر،
ابناثير جزرى، افست قم، مؤسسه اسماعيليان، 1364.
نهج البلاغه، سيدرضى، تحقيق دكتر صبحى
صالح.
وفيات الأعيان، ابنخلكان شمسالدين
احمد، قاهره، مكتبة النهضة، 1367 هـ.
وقعه صفين، نصربن مزاحم، قاهره، مؤسسه
العربية الحديثة، 1382 هـ.
يعقوب ليث، باستانى پاريزى، انتشارات
نيلوفر، 1363.
پىنوشتها:
1 ـ نهج البلاغه، خطبه 125.
2 ـ نهج البلاغه، خطبه 177.
3 ـ نهج البلاغه، خطبه 238.
4 ـ نهج البلاغه، خطبه 127.
5 ـ نهج البلاغه، خطبه 78.
6 ـ نهج البلاغه، خطبه 122.
7 ـ نهج البلاغه، خطبه 121.
8 ـ نهج البلاغه، نامه 77.
9- نهج البلاغه، خطبه 127.
10 ـ نهج البلاغه، خطبه 40.
11 ـ نهج البلاغه، خطبه 181.
12 ـ نهج البلاغه، خطبه 121.
13 ـ نهج البلاغه، خطبه 208.
14 ـ نهج البلاغه، خطبه 35.
15 ـ نهج البلاغه، خطبه 58.
16 ـ نهج البلاغه، خطبه 59.
17 ـ نهج البلاغه، خطبه 36.
18 ـ نهج البلاغه، كلمات قصار 323.
19 ـ نهج البلاغه، خطبه 93.
20 ـ نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه).
21 ـ نهج البلاغه، خطبه 58.
22 ـ نهج البلاغه، خطبه 60.
23 ـ نهج البلاغه، خطبه 61.