خوارج پس از جنگ نهروان
جنگ نهروان پايان كار خوارج نبود. درست
است كه در جنگ نهروان فقط نُه نفر از خوارج نجات پيدا كردند اما به گفته مبرد،
همزمان با جنگ نهروان، حدود دو هزار نفر در كوفه زندگى مىكردند كه در باطن عقيده
خوارج را داشتند و از آن گذشته، در ميان آن هشت هزار نفرى كه در جنگ نهروان توبه
كردند و به على عليهالسلام پناهنده شدند كسانى بودند كه مجددا به خوارج پيوستند و
اين امر به خصوص پس از شهادت امام بيشتر انجام مىشد.
پس از واقعه نهروان كه در سال 37 و يا
38 اتفاق افتاد، باقىمانده خوارج بارها براى اميرالمؤمنين ايجاد مزاحمت كردند ولى
فورا سركوب شدند.
در همان سال 38 بقاياى خوارج نهروان با
خوارج كوفه كه عقيده خود را مخفى نگه داشته بودند، متحد شدند و در نخليه منزل
كردند. اميرالمؤمنين عليهالسلام ابن عباس را به سوى آنها فرستاد. او آن هارا به
اطاعت از امام دعوت كرد اما نپذيرفتند و على عليهالسلام على رغم نهى عفيف بن قيس
كه گفته بود اين ساعت نحس است، به سوى آنها رفت و همه آنها را كشت مگر چند تن كه
جان سالم به در بردند. جريان نخليه در شعر عمران بن حطان خارجى آمده است:
انّى
ادين بما دان الشّراة به
|
يوم
النخليه عند الجوسق الحرب(1)
|
يكى ديگر از آنها خريت بن راشد از بنى
ناجيه بود كه با سيصد تن به حضور امام رسيد و مسأله حكميت را پيش كشيد و گفت: ما از
تو اطاعت نخواهيم كرد. امام عليهالسلام با سعه صدر آنها را نصيحت نمود و فرمود:
آيا حاضرى با هم بر اساس كتاب و سنّت گفتگو كنيم و مطالبى به تو بگويم كه شايد آنچه
را كه نمىدانى بدانى؟
خريت گفت: به زودى به سوى تو برمى گردم.
حضرت فرمود: مبادا شيطان تو را فريب
بدهد و نادانها تو را سبك كنند. به خدا قسم اگر از من طلب هدايت كنى و پيش من آيى
تو را به راه مستقيم هدايت خواهم كرد.
خريت از پيش امام رفت و ديگر برنگشت و
شبانه با ياران خود از كوفه خارج شد و پس از فتنه انگيزىهاى بسيار به اهواز رسيد و
در آنجا بىدينىها و دزدها و كسانى كه از دادن خراج سرباز مىزدند و نصرانىها دور
او جمع شدند و كار او بالا گرفت. سرانجام، امام عليهالسلام سپاهى را به فرماندهى
معقل بن قيس به سوى او فرستاد و در رامهرمز دو سپاه به هم رسيدند و پس از جنگ و
گريز بسيار بالاخره سپاه خريت تارومار
شد و خود او به هلاكت رسيد و معقل جمع بسيارى از آنان را به اسارت گرفت و آنها را
كه مسلمان بودند و از كار خود توبه كردند، رها نمود ولى نصرانىها را با خود برد.(2)
طبرى درباره خريت عبارتى دارد كه به
نظر مىرسد درست نباشد. مىگويد: خريت و ياران او كه سيصد نفر بودند در جنگ جمل و
صفين و نهروان با على عليهالسلام بودند.(3)
حضور خريت در نهروان در سپاه امام بعيد
به نظر مىرسد، زيرا او از جمله كسانى بود كه در همان جنگ صفين به امام اعتراض نمود
و قبول حكميت را رد كرد و از آن حضرت گريخت.(4)
شايد براى همين است كه ابن اثير درباره
خريت و يارانش همان عبارت طبرى را مىآورد اما كلمه نهروان را ساقط مىكند.(5)
عبارت طبرى در اينجا ولهاوزن را دچار
اشتباه بزرگى كرده است. او مىپندارد كه جنگ نهروان پيش از اعلام رأى حكمين در دومة
الجندل اتفاق افتاد، به دليل اينكه خريت ناجى در نهروان همراه با على عليهالسلام
بود و طبعا اعتراض او به آن حضرت و جدايىاش از امام پس از اعلام رأى حكمين بوده
است.(6) در حالى كه بى شك جنگ نهروان پس از اعلام رأى حكمين بوده و اين
امر در نامه امام به خوارج نهروان و همچنين در سير حوادث كه پيش از اين نقل كرديم
كاملاً منعكس است.
درباره خريت مطالب گوناگونى نقل شده
است كه نشان مىدهد او زود به زود رنگ عوض مىكرد. زمانى در كنار على عليهالسلام
مىجنگد و از چند تن از اصحاب حضرت فاطمه مانند عبداللّه بن وهب و زيد بن حصين پيش
او سعايت مىكند و مىگويد كه اينها قصد فساد و فرار از تو را دارند،(7)
و زمانى خود او فرار مىكند و با على عليهالسلام مىجنگد و دست آخر به گفته مسعودى
نصرانى مىشود.(8)
علاوه بر خريت كسانى ديگرى نيز از
خوارج بر اميرالمؤمنين عليهالسلام خروج كردند و به وسيله سپاهيان آن حضرت سركوب
شدند. ابن اثير اسامى اين افراد و كيفيت خروج و هلاكت آنها را در كتاب
خود نقل كرده است و ما به اجمال فهرستى از آنها را در زير مىآوريم:
1. اشرس بن عوف شيبانى كه در دسكره با
دويست تن بر امام خروج كرد و سپس به شهر انبار رفت. امام ابرش بن حسان را با سيصد
كس به سوى آنها فرستاد و غائله با كشته شدن اشرس و تارومار شدن خوارج خاتمه يافت.
2. هلال ابن علفه از قبيله تيم الرباب
با برادرش مجالد به همراهى بيش از دويست تن از خوارج در ماسبذان بر امام خروج كردند
و امام با فرستادن لشكرى به فرماندهى معقل بن قيس آنها را سركوب كرد.
3. اشهب بن بشر با صد و هشتاد تن از
خوارج در همان محلى كه هلال بن علفه و همراهانش به هلاكت رسيدند، خروج كرد و امام
سپاهى به فرماندهى جارية بن قدامه ـ و به نقلى حجر بن عدى ـ به سوى آنها فرستاد و
در محلى به نام جرجرايا سركوب شدند.
4. سعيد بن قفل تميمى با دويست تن در
محلى به نام درزنجان كه در چند فرسخى مداين واقع است خروج كرد و به وسيله سعد بن
مسعود كشته شدند.
5. ابو مريم سعدى تميمى كه بسيارى از
موالى را دور خود جمع كرد و به شهرزور آمد. گفته شده است كه در سپاه او فقط شش تن
از عربها شركت داشتند و بقيه همه از موالى و تازه مسلمانان غير عرب بودند. او در
پنج فرسخى كوفه اردو زد. على عليهالسلام به او پيغام داد كه بيعت كند و به كوفه
وارد شود، اما او قبول نكد و گفت: ميان ما جز جنگ چيز ديگرى نخواهد بود. امام سپاهى
را به فرماندهى شريح بن هانى به سوى آنهافرستاد و بالاخره با تارومار شدن سپاه
ابومريم كار فيصله يافت. جالب اينكه امام دستور داد مجروحان از سپاه ابومريم را به
كوفه بردند و مداوا كردند.(9)
توطئه بزرگ خوارج
ديديم كه گروه خوارج بارها و بارها
نيروهاى خود را سازماندهى كردند و حتى از نصارى و مرتدها و دشمنان اسلام و دزدان و
راهزنان نيز استفاده نمودند و با حكومت اميرالمؤمنين عليهالسلام جنگيدند اما جز
شكست و فضاحت چيزى عايدشان نشد. پس، از طريق ديگرى وارد شدند و براى ترور امام
توطئه كردند و متأسفانه اين بار نقشه آنها عملى شد و پيشواى حق و عدايت و امام
مسلمين به دست آنها به شهادت رسيد.
به طورى كه مورخان اسلامى مىنويسند
جمعى از خوارج در مكه دور هم جمع شدند و درباره زمامداران صحبت كردند و از كارهاى
آنان انتقاد نمودند و كشته شدگان در جنگ نهروان را به ياد آوردند و متأثر شدند.
آنها به همديگر گفتند كه ما بايد جان
خود را به خدا بفروشيم و پيشوايان گمراه را از بين ببريم و مردم را از آنها راحت
كنيم و انتقام كشته شدگان در نهروان را بگيريم. در اين هنگام عبدالرحمان بن ملجم
مرادى گفت على به عهده من، برك بن عبيداللّه تميمى گفت معاويه هم به عهده من، و
عمرو بن بكر تميمى نيز گفت عمروعاص به عهده من.
هر سه تن براى انجام اين كار با يكديگر
پيمان بستند و شب نوزدهم ماه رمضان را با هم وعده گذاشتند.
ابن ملجم به كوفه آمد و در آنجا با
دوستان خارجى خود تماس گرفت. روزى در منزل يكى از خوارج با دختر زيبا رويى به نام
قطام آشنا شد و به او پيشنهاد ازدواج نمود. پدر و برادر قطام در جنگ نهروان كشته
شده بودند. قطام اين پيشنهاد را پذيرفت، اما مهريه خود را چند چيز قرار داد كه
مهمترين آنها كشتن على عليهالسلام بود. ابن ملجم شرايط را او را پذيرفت و اظهار
داشت كه به خدا قسم به شهر كوفه نيامدهام مگر براى كشتن على.
قطام شخصى به نام وردان بن مجالد را
براى كمك به ابن ملجم تعيين كرد. ابن ملجم از آن خانه بيرون آمد و با مردى به نام
شبيب بن بجره از خوارج مصادف شد و او را نيز با خود همداستان كرد و سرانجام در شب
19 ماه رمضان (سال 40 ه) در مسجد اعظم كوفه جمع شدند و اشعث بن قيس نيز به آنها
ملحق گرديد و ابن ملجم را در انجام مأموريت خود تشويق كرد تا اينكه سحرگاهان، آن
فاجعه بزرگ اتفاق افتاد و شمشير ابن ملجم به فرق مبارك اميرالمؤمنين عليهالسلام
فرود آمد...(10)
و بدين سان خوارج در يك توطئه حساب شده
ضربت مهلكى را بر پيكر اسلام و مسلمين وارد كردند و پرهيزكارترين فرد روزگار به دست
شقىترين فرد روزگار به شهادت رسيد.
در اينجا توجه خوانندگان محترم را به
چند مطلب جلب مىكنيم:
1. توطئه قتل امام يك اقدام شخصى نبود
گاه تصور مىشود نقشهاى كه براى قتل
على عليهالسلام و معاويه و عمروعاص در يك شب معين كشيده شد به ابتكار همان سه
تن بود كه در مكه اين نقشه را كشيدند و سپس عملى كردند (كه البته معاويه و عمروعاص
از آن جان سالم به در بردند) و اين نوعى اقدام شخصى بوده است.
به نظر مىرسد كه اين توطئه مربوط به
گروه خوارج بود كه به وسيله آن سه تن عملى شد زيرا، همان گونه كه نقل كرديم، در
اكثر روايتهاى تاريخى چنين آمده است كه جمعى از خوارج در مكه گرد هم آمدند و آن
حرفها را زدند و آن نقشه را كشيدند و اين سه تن داوطلب اجراى نقشه شدند. و لذا
مىبينيم وقتى ابن ملجم به كوفه آمد با اينكه طبق اصول مخفى كارى كسى را از قصد خود
آگاه نكرده بود، خوارج كوفه از او پذيرايى كردند و به نظر مىرسد كه ترتيب ملاقات
ابن ملجم با قطام طبق يك نقشه قبلى بوده و خوارج كوفه از قصد او آگاهى داشتند و اين
صحنه را به وجود آوردند تا ابن ملجم با عشق قطام و وعده ازدواج با او در انجام
مأموريت خود مصممتر شود و دچار تزلزل نگردد.
2. ابن ملجم كه بود؟
عبدالرحمان بن عمرو بن ملجم مرادى اهل
يمن بود. او در يمن قرآن را از معاذ بن جبل آموخته بود و مانند اكثريت قاطع خوارج
از جمله قاريان قرآن به شمار مىرفت و در پيشانى او اثر سجده نمايان بود. او در
زمان خليفه دوم در فتح مصر شركت كرد و پس از فتح در آن جا اقامت گزيد. خليفه دوم طى
نامهاى به عمرو عاص نوشت كه به ابن ملجم خانهاى در نزديكى مسجد بدهد تا به مردم
قرآن بياموزد.(11)
او بعدها به يمن رفت و پس از قتل عثمان
و بيعت مردم با اميرالمؤمنين عليهالسلام به كوفه آمد و از ياران امام محسوب مىشد
و پس از جريان حكميت و پيدايش خوارج از امام جدا شد و از كوفه بيرون رفت.(12)
او به طور مكرر مورد لطف و احسان امام قرار گرفت و امام گاه با اشاره و گاه با
صراحت فرموده بود كه او مرا خواهد كشت.
بى شك، ابن ملجم از خوارج بود و به
عنوان يكى از خوارج اميرالمؤمنين عليهالسلام را كشت، امّا به گفته آقاى دكتر شهيدى
بعضى از مورخان معاصر گروه خوارج، مدعى شدهاند كه ابن ملجم از خوارج نبود و خوارج
در قتل على عليهالسلام شركت نداشتند، بلكه طرح قتل آن حضرت به دست اشعث بن قيس و
به اشاره معاويه بوده و مهمترين دليل آنها اين است كه ابن ملجم از قبيله بنى مراد بود و بنى مراد در شمار
خوارج نبودند.(13)
به راستى كه سخن عجيبى است. چنين
مىنمايد كه خوارج معاصر حتى شهامت اسلاف خودشان را هم ندارند و براى دفاع از خود
حاضرند مسلّمات تاريخى را انكار كنند.
همه مورخان از قبيل طبرى و مسعودى و
يعقوبى و ابن اثير و مبرد و ابن عبدربه و ابن ابى الحديد و ديگران بر اين موضوع
اتفاق نظر دارند كه ابن ملجم از خوارج بود و اگر بنا باشد مطلبى را كه همه مورخان
بر آن متفقاند، رد كنيم ديگر سنگ روى سنگ نمىماند و همه چيز را مىتوان رد كرد.
و اما استدلال آنها به اينكه بنى مراد
از خوارج نبودند سستتر از خانه عنكبوت است. آيا اگر يك نفر عقيدهاى را پذيرفت
لازم است كه همه افراد قبيله همان عقيده را داشته باشند؟ ممكن است كسى يا كسانى از
يك قبيله داراى عقيدهاى باشند و كسان ديگر از همان قبيله آن عقيده را نداشته باشند
و اين امر روشنى است. مثلاً معقل بن قيس يكى از فرماندهان سپاه اميرالمؤمنين
عليهالسلام قاتل خوارج بود و به طورى كه پيش از اين آورديم چندين بار، و از جمله
در جريان خريت خارجى، با سپاه خوارج جنگيد و آنها را شكست داد. حالا اگر كسى بگويد
كه معقل خودش از خوارج بود زيرا كه او قبيله بنى تميم بود و بنى تميم از سران خوارج
بودند، آيا سخن خنده دارى نگفته است؟
از اين گذشته، ما اسنادى داريم كه از
بنى مراد نيز به گروه خوارج پيوسته بودند. به اين سند توجه كنيد:
و سقط فى بعض ايامهم رمح لرجل من مراد
من الخوارج فقاتلوا عليه...(14)
در بعضى از روزهايشان نيزهاى از دست
مردى از قبيله مراد از خوارج به زمين افتاد كه به خاطر آن جنگيدند...
اين مطلب را هم اضافه كنيم كه ابنملجم
از قبيله تجوب بود كه از تيرههاى قبيله حمير و از همپيمانان بنى مراد بودند و
بنىمراد هم از قبايل كنده به شمار مىرود.(15)
3. چرا ابوموسى در ليست ترور قرار نگرفت؟
ديديم كه خوارج علاوه بر اميرالمؤمنين
على عليهالسلام و معاويه، عمرو عاص را نيز در ليست ترور قرار دادند. اكنون اين
سؤال مطرح مىشود كه ابوموسى اشعرى نيز همچون عمرو عاص يكى از دو حَكَم بود، پس چرا
او را در رديف عمر و عاص قرار ندادند؟
در ابتدا به نظر مىرسد كه ابوموسى
حكومت و رياستى نداشت و على عليهالسلام و معاويه هر دو را از خلافت خلع كرده بود،
بنابراين او مانند عمر و عاص نبود؛ اما اين احتمال را هم نبايد از نظر دور داشت كه
ابوموسى اهل يمن بود و همان گونه كه در بحثهاى گذشته گفتيم فتنه خوارج ريشه نژادى
داشت و بعضى از سران و بازيگران اين فتنه اهل يمن بودند و حتى ابوموسى را هم
همانها به خاطر يمنى بودن به حكميت انتخاب كرده بودند. پس، بعيد نيست كه ابوموسى
مورد حمايت سران يمنىِ خوارج قرار گرفته باشد.
4. آيا اشعث بن قيس در توطئه قتل امام شركت داشت؟
اشعث بن قيس كه از اصحاب پيامبر
صلىاللهعليهوآله محسوب مىشد پس از رحلت آن حضرت مرتد شد و مسلمانان او را اسير
نمودند؛ سپس توبه كرد و خليفه اول دختر خود را به ازدواج او در آورد. او در زمان
خلافت على عليهالسلام از جمله اصحاب آن حضرت بود، ولى به گفته شيخ طوسى سرانجام از
خوارج شد.(16) و در رواياتى كه از ائمّه معصومين عليهمالسلام نقل شده
است، او مورد ذمّ شديد قرار گرفته و همو بود كه از اميرالمؤمنين عليهالسلام بدگويى
مىكرد و او را استهزاء مىنمود.(17)
نقل شده است كه روزى اشعث به خدمت على
عليهالسلام رسيد و پس از گفتگوى تندى كه در گرفت اشعث، امام را تهديد به قتل كرد.
امام فرمود: آيا مرا با مرگ مىترسانى؟ به خدا سوگند اهميت نمىدهم كه من به سوى
مرگ بروم يا مرگ به سوى من آيد.(18)
به گفته مورخان شب 19 رمضان كه ابن
ملجم با وردان و شبيب در مسجد كوفه نشسته بودند اشعث بن قيس نيز با آنها بود و ابن
ملجم را به ترور امام تشويق مىكرد.(19)
با توجه به اين نص تاريخى و با در نظر
گرفتن سابقه كينه و عداوت اشعث نسبت به امام، نظر آقاى دكتر نايف
محمود كه شركت اشعث در توطئه قتل امام را به دليل ازدواج امام حسن عليهالسلام با
دختر وى بعيد مىداند(20)، استبعاد بى موردى است.
خوارج پس از شهادت امام على عليهالسلام
شهادت اميرالمؤمنين عليهالسلام به دست
خوارج، آغازى بود بر پايان حكومت عدل اسلامى و با اين فاجعه، جامعه مسلمين نه تنها
رهبر شايسته و عدل گسترى را از دست داد كه اتحاد و همبستگى و خوشى و رفاه ارزشها و
معيارهاى اسلامى را نيز هم.
گروه خوارج پس از شهادت اميرالمؤمنين
عليهالسلام و راست شدن كار براى معاويه، به ويژه پس از صلح امام حسن مجتبى
عليهالسلام ، نيروهاى خود را سر و سامان دادند و سازماندهى كردند و خود را براى
جنگ با معاويه آماده ساختند. البته جنگ با معاويه هدف خوبى بود، اما خوارج نه با
معاويه كه با همه مسلمانان سر جنگ داشتند و هر كسى را كه با آنها هم عقيده نبود
كافر مىدانستند و شهرهاى اسلامى را بلاد كفر و بلاد شرك تلقى مىكردند. بنابراين،
تعجب آور نيست كه مىبينيم براى مبارزه و مقابله با خوارج همه مسلمانان متحد
مىشوند و به طوريكه خواهيم گفته شيعيان على عليهالسلام در كنار كارگزاران حكومت
اموى با آنها مىجنگند.
نكته مهمى را كه بايد در اينجا تذكر
بدهيم اين است كه خوارج تا وقتى كه فقط با معاويه و كارگزاران او مىجنگيدند،
شيعيان و هواداران على عليهالسلام با آنها كارى نداشتند و اين به خاطر سفارش
اميرالمؤمنين بود كه فرموده بود:
لا تقاتلوا الخوارج من بعدى...(21)
پس از من با خوارج جنگ نكنيد...
به همين جهت بود كه معاويه پس از صلح
با امام حسن عليهالسلام هنگامى كه گروهى از خوارج به رهبرى حوثره اسدى خروج كردند
و به آن حضرت پيشنهاد نمود كه با آنها بجنگد امام در مقابل اين پيشنهاد فرمود:
چگونه از جانب تو با گروهى جنگ كنم كه به خدا قسم تو اولىتر از آنها هستى كه با
تو بجنگم؟(22)
سياست صبر و انتظار شيعيان در مقابل
خوارج همچنان ادامه داشت تا اينكه طغيانگرى و فتنه و فساد خوارج بالا گرفت و آنها
در شهرها به كشتار مردم پرداختند و حتى از شيعيان هم سلب امنيت كردند. اينجا بود كه
شيعيان به ناچار و به خاطر دفاع از خود به مقابله با خوارج پرداختند و براى اين
منظور با افرادى چون مغيرة بن شعبه و عبداللّه بن زبير هماهنگى كردند و به طورى كه
خواهيم گفت، در سركوبى خوارج با گروههايى كه هرگز آنها را قبول نداشتند، همداستان
شدند.
مغيرة بن شعبه و خوارج
گروه خوارج براى مقابله با معاويه
بارها به ميدان آمدند و از آنجا كه موقعيت مردمى نداشتند و مايه ناامنى و فساد در
جامعه اسلامى بودند، هر بار شكست خوردند.
يكى از قيامهاى مهم خوارج قيام مستورد
بن علفه تميمى بود كه شرح مفصّل آن را طبرى و ابن اثير آوردهاند. در اين واقعه،
خوارجى كه پس از جنگ نهروان به مناطق ديگرى از جمله رى و فارس گريخته بودند به كوفه
آمدند و همفكران خود را از كوفه و بصره و جاهاى ديگر گرد آوردند و با مستورد بيعت
نمودند و نيروى نسبتا زيادى جمعآورى كردند تا بر ضد معاويه خروج كنند و روز معينى
را در نظر گرفتند، اما نقشه آنها لو رفت و حاكم كوفه پيشدستى كرد و بعضى از سران
آنها را دستگير ساخت و به زندان انداخت، ولى بسيار از آنها از جمله مستورد از
كوفه گريختند و سپاهى را تشكيل دادند. آنها هر چند يك بار تغيير جا مىدادند و خود
را براى حمله آماده مىساختند.
حاكم كوفه از طرف معاويه در آن زمان
مغيرة بن شعبه بود. مغيره از عثمانىها بود و سابقه فساد اخلاقى داشت، ولى مردى
حيلهگر و سياستمدار بود به طورى كه او را يكى از چهار هوشمند عرب مىشمارند.(23)
او وقتى كه به حكومت كوفه رسيد با همه و از جمله با شيعيان على عليهالسلام مدارا
مىكرد.
مغيره كه خود را در مقابل نيروهاى
مستورد ناتوان مىديد سران كوفه را گرد هم آورد و ضمن تهديد كسانى كه به خوارج پناه
بدهند و با آنها را يارى كنند، از آنان براى سركوب خوارج كمك خواست. سران كوفه به
مغيره پاسخ مثبت دادند و براى جنگ با خوارج كه ايجاد ناامنى و فتنه و فساد كرده
بودند پيشقدم شدند.
بنا بر روايت تاريخى سه تن از ياران
خاص اميرالمؤمنين على عليهالسلام در اين جريان با مغيره اعلام همكارى كردند. اين
سه تن عبارت بودند از عدى بن حاتم، صعصعة بن صوحان و معقل بن قيس.(24)
آنها در جمع آورى نيرو براى جنگ با خوارج سخت فعاليت كردند و به خصوص معقل به قيس
كه در زمان اميرالمؤمنين عليهالسلام بارها با خوارج جنگيده بود و تجربيات ارزشمندى
داشت از مغيره خواست كه فرماندهى سپاه را به او واگذارد. مغيره اين پيشنهاد را
پذيرفت و معقل با سه هزار سپاهى به تعقيب مستورد بن علفه پرداخت و پس از جنگ و
گريزهاى بسيار و تلفات سنگينى كه به هر دو طرف وارد شد سرانجام خوارج را شكست سختى
خوردند و خود مستورد نيز به هلاكت رسيد و البته معقل بن قيس هم كشته شد.(25)
جريان خروج مستورد بسيار مفصّل است و
ما خلاصهاى از آن را آورديم. نكته قابل توجه در اينجا اين است كه بعضى از
نويسندگان سعى كردهاند شركت شيعيان در جنگ با مستورد را به حساب زرنگى و
سياستمدارى مغيره و سادهدلى شيعيان بگذارند و اين جريان را پيروزى مضاعفى براى
معاويه قلمداد كنند. آنها مىگويند:
ـ مغيره توانست به بهانه خوارج، شيعيان
كوفه را از معارضه با بنى اميه و معاويه منصرف سازد و از شيعيان براى جنگ با خوارج
استفاده كند.(26)
ـ هنگامى كه خوارج به رهبرى مستورد بن
علفه قيام كردند، مغيرة ابن شعبه به وسيله شيعيان آنها را سركوب نمود.(27)
ـ نظير اين سخنان را ولهاوزن نيز در
موارد متعددى عنوان مىكند.(28)
شكى نيست كه مغيره شخص سياستمدار و
زرنگى بود و باز شكى نيست كه شركت شيعيان در جنگ با خوارج به نفع دستگاه حاكمه تمام
شد، اما مسأله اين است كه شيعيان نه براى خوشايند مغيره با معاويه بلكه براى دفاع
از خود و شهر خود و آرمانها و باورهاى خود با خوارج جنگيدند. آنها مىديدند كه
خوراج با اين همه نيرو و ساز و برگ نظامى كه فراهم ساختهاند در شهرهاى شيعه نشين
مانند كوفه و بصره حاكميت را به دست خواهند گرفت و اين چيزى نبود كه شيعيان بتوانند
آن را تحمل كنند.
و اما سفارش اميرالمؤمنين عليهالسلام
در مورد اينكه پس از من با خوارج جنگ نكنيد ناظر بر اين بود كه شيعيان شروع كننده
نباشند و به عنوان خونخواهى على عليهالسلام دست به كارى نزنند كه
منجر به خونريزى و كشتار ميان مسلمانان باشد، همان كارى كه معاويه به بهانه
خونخواهى عثمان انجام داد و امت اسلامى را دچار آن بدبختىها كرد.
ابن زياد و خوارج
با شكست مستورد بن علفه مدتها گروه
خوارج دچار سر در گمى شدند و هر از چندى در گروههاى كوچك خروج مىكردند و سركوب
مىشدند. در اين زمان حكومت كوفه و بصره با ابن زياد بود كه در مقابل خوارج شدت عمل
نشان مىداد:
ـ گروهى به فرماندهى حيان بن ظبيان كه
از كوفه خارج شدند و در محلى به نام بانقيا تارومار گشتند.
ـ گروهى به فرماندهى سهم بن غالب تميمى
كه در مقابل ابن عامر مجبور به تسليم شدند و از ابن عامر امان خواستند و او به
آنها امان داد. بعدها زياد بن ابيه، سهم بن غالب را كشت.
ـ گروهى به فرماندهى قريب ازدى و زحاف
طائى كه به وسيله زياد بن ابيه سركوب شدند.
ـ گروهى به رهبرى ابوبلال مرادس بن
اديه برادر عروة بن اديه كه به زندان ابن زياد گرفتار آمدند و بعد كشته شدند.
و از اين گروههاى كوچك بسيار بودند كه
طبرى و ابن اثير جزئيات داستان آنها را ذكر كردهاند. ابن زياد در مقابل آنها
سختگيرى بسيار نمود و هر كجا كه خوارج را مىيافت مىكشت و حتى به زنهاى آنها نيز
رحم نمىكرد. نمونهاش كشتن زنى به نام بلجاء بود. ابن زن خارجى همه جا سخنرانى
مىكرد و در نزد خوارج عظمت داشت. ابن زياد او را دستگير ساخت و پس از آنكه دستها
و پاهايش را قطع كرد او را كشت و جنازهاش را به بازار انداخت.(29)
عبداللّه بن زبير و خوارج
كشته شدن اين زن خارجى ديگ خشم خوارج
را به غليان آورد، اما به علت سختگيرىهاى ابن زياد نمىتوانستند عكسالعملى از خود
نشان بدهند. بسيارى از خوارج به زندان افتادند و بعضى از آنها از ترس ابن زياد به
مكه گريختند و به عبداللّه بن زبير كه در آنجا داعيه خلافت داشت ملحق شدند و او را
در مقابله با يزيد و سپاه شام يارى كردند.
اتحاد خوارج با ابن زبير يك امر طبيعى
بود زيرا ابن زبير، هم با بنى اميّه مخالف بود و هم با اميرالمؤمنين عليهالسلام ،
و از آن حضرت به بدى ياد مىكرد. دشمنى او با بنى هاشم تا بدانجا بود كه آنها را
در مكه در محلى جمع كرد و اطراف آنها چوبهاى خشك قرار داد و خواست آنها را
بسوزاند كه ناگهان سپاه مختار از راه رسيد و بنى هاشم را نجات داد.(30)
اما اتحاد خوارج با ابن زبير به درازا
نكشيد و پس از كشته شدن يزيد بن معاويه و تضعيف موقعيت ابن زياد در كوفه و بصره،
نجدة بن عويمر رئيس خوارج از ابن زبير سؤالاتى كرد و ميان آنها اختلاف افتاد و به
دنبال آن خوارج ابن زبير را ترك كردند. سپس نجده به يمامه رفت و كارش بالا گرفت تا
جايى كه يمن وطائف و عمان و بحرين و وادى تميمى وعامر را گرفت.(31)
جمعى از خوارج نيز از ابن زبير جدا
شدند و به بصره رفتند كه از جمله آنها بود نافع بن ارزق و عبداللّه بن صفار و
عبداللّه بن اباض.(32) اينان هنگامى به بصره رسيدند كه ابن زياد گريخته
و اوضاع بصره به خاطر درگيرىهاى قبيلهاى آشفته و آن گروه از خوارج كه در زندان به
سر مىبردند درِ زندان را شكسته و بيرون آمده بودند.(33)
پىنوشتها:
1. شريف سليم: ملخص تاريخ الخوارج، ص17.
2. ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج2، ص 183ـ187؛ ابراهيم بن هلال ثقفى: الغارات،
ج1، ص362؛ ابن اعثم كوفى: الفتوح، ج4، ص75.
3. تاريخ طبرى، ج4، ص86.
4. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص128؛ ثقفى: الغارات، ج1، ص333؛ ابن حجر
عسقلانى: الاصابه، ج1، ص423.
5. ابن اثير: الكامل، ج3، ص183.
6. ولهاوزن: الدولة العربية، ص73 به نقل از الخوارج فى العصر الاموى، ص98.
7. ثقفى: الغارات، ج1، ص371. اين دو نفر بعدها از سران خوارج شدند.
8. مسعودى: مروج الذهب، ج2، ص407. البته مسعودى از او به نام حارث بن راشد ناجى نام
مىبرد، ولى داستان فرار او و جنگ معقل با او را در نزديكىهاى اهواز ذكر مىكند و
اين نشان مىدهد كه منظور همان خريت بن راشد است. همچنين ابن كثير در جايى نام او
را حارث و در جايى حريث ذكر مىكند (البداية و النهايه، ج4، ص320 و 328).
9. ابن اثير: الكامل، ج3، صص187 و 188.
10. شيخ مفيد: الارشاد، ص16؛ مجلسى: بحارالأنوار، ج2، ص229؛ اربلى: كشف الغمه، ج1،
ص428. جريان اجتماع سه تن از خوارج و توطئه آنها براى ترور اميرالمؤمنين على
عليهالسلام و معاويه و عمرو عاص همان گونه كه گفتيم و در كتابهاى تاريخى نيز آمده
در شهر مكه بوده است، اما به گفته هندوشاه نخجوانى اين اجتماع نه در مكه، بلكه در
مسجد آدينه كوفه بوده، كه البته قول شاذّى است (رجوع شود به تجارب السلف، ص39).
همچنين عبداللّه مستولى نام برك بن عبيداللّه را كه مأمور قتل معاويه بود، مبارك
بن عبداللّه ذكر مىكند. (تاريخ گزيده، ص197).
11. ابن تغرى: النجوم الزاهرة، ص120.
12. فرار او از امام در سخنان خودش كه به قطام مىگويد آمده است (بحار، ج42، ص330).
13. تاريخ تحليلى اسلام، ص134. البته آقاى دكتر شهيدى اين نظريه را نمىپذيرد.
14. ابن عبدربه: عقد الفريد، ج1، ص186. همچنين ابن ابى الحديد اشعارى از مردى از بنى
مراد به نام رهين مرادى نقل كرده و گفته است كه او از فقهاى خوارج و عيّاد آنها
بود. رهين ضمن اشعارى گفته است:
واسئل
اللّه بيع النفس محتسبا
|
حتى
الاقى فى الفردوس حرقوصا
|
(شرح نهجالبلاغه، ج5، ص99)
15. ابن منظور: لسان العرب، ج1، ص287؛ ابن ابى الحديد: شرح نهجالبلاغه، ج6، ص115.
16. رجال شيخ طوسى، ص35.
17. ممقانى: تنقيح المقال، ج1، ص149.
18. ابوالفرج اصفهانى: مقاتل الطالبيين، ص34.
19. شيخ مفيد: الارشاد، ص17.
20. الخوارج فى العصر الاموى، ص89.
21. نهج البلاغه، خطبه 59.
22. اربلى: كشف الغمه، ج2، ص150؛ مجلسى: بحارالأنوار، ج44، ص106. در اينجا ابن اثير
روايت را به صورت متفاوتى نقل مىكند. طبق روايت او، در اين قضيه رهبر خوارج فروة
بن نوفل بوده و پاسخ امام حسن عليهالسلام به معاويه به اين صورت بود كه اگر
مىخواستم با كسى از اهل قبله جنگ كنم با تو مىجنگيدم (الكامل، ج3، ص205، مقايسه
شود با كامل مبرد، ج3، ص978 و عقدالفريد، ج1، ص253). احتمال اينكه اينها دو قضيه
باشند چندان بعيد نيست.
23. ابن اثير: اسدالغابه، ج4، ص407.
24. اين سه تن را شيخ طوسى از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام شمرده است (رجال طوسى،
صص45 و 49 و 59). همچنين در كتب رجالى اين هر سه به جلالت قدر و وفادارى به
اميرالمؤمنين عليهالسلام ياد شدهاند (رجوع شود به مامقانى: تنقيح المقال، ذيل
اسامى اين افراد).
25. تاريخ طبرى، ص4، صص 138ـ158.
26. نايف محمود: الخوارج فى العصر الاموى، ص121.
27. عمر ابو النصر: الخوارج فى الاسلام، ص32.
28. الخوارج و الشيعه، ص53.
29. ابن ابى الحديث: شرح نهج البلاغه، ج57 ص83. ابن اثير اسم اين زن را بثجاء
مىداند (الكامل، ج3، ص255).
30. مسعودى: مروج الذهب، ج3، ص76؛ تاريخ يعقوبى، ج3، ص8.
31. عمر ابوالنصر: الخوارج فى الاسلام، ص46.
32. در مورد اختلافات سران خوارج كه باعث انشعاب در ميان آنها گرديد و فرقههاى
مختلفى به وجود آمد، در آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت.
33. تاريخ طبرى، ج4، ص439؛ ابراهيم حسن: تاريخ سياسى اسلام، ج1، ص374.