روز بيست و سوم
1- هارون يحيى برمكى را به بغداد فرستاد سندى بن شاهك را طلبيد
امر نمود امام موسى بن جعفر (عليه السلام) رامسموم كند رطبى چند زهر
آلود كرده به ابن شاهك داد گفت در خورانيدن آنها مبالغه كند و دست از
حضرت برندارد تا تناول نمايد سندى رطب ها را نزد حضرت موسى بن جعفر
(عليه السلام) برد و به اصرار او حضرت ميل فرمودند و به اين ترتيب در
اين روز خورشيد امامت را مسموم كردند.
2- امام حسن مجتبى (عليه السلام) بعد از صلح با معاويه از ساباط مدائن
عبور مى كرد كه ملعونى از قبيله بنى اسد بنام جَرّاح بن سِنان رسيد گفت
اى حسن كافر شدى و خنجرى مسموم بر ران آن حضرت زد و آنجناب را به مدائن
خانه سعد بن مسعود بردند چنانكه در 25 ربيع الاول توضيح داده شد.
روز بيست و پنجم :
شهادت حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر (عليه
السلام) 183 ق .
هارون الرشيد براى استحكام خلافت اولادش اراده حج كرد و در
مدينه دستور داد امام را جلب كند حضرت در روضه مطهّره رسول خدا (صل
اللّه عليه و آله و سلم ) در حال نماز بود گرفتند به بصره بردند و به
عيسى بن جعفر عباسى حاكم بصره تحويل دادند او يك سال در يكى از حجره
هاى خانه خود حضرت را حبس كرد، هارون مكرّر به قتل حضرت امر مى نمود
ولى عيسى حاضر نمى شد حتى نوشت به حبس حضرت راضى نيستم ، نامه عيسى به
هرون رسيد آن حضرت را از بصره به بغداد آورد نزد فضل بن ربيع محبوس
گردانيد و باز مكرر او را به قتل حضرت تكليف مى كرد ولى او قبول نمى
نمود هارون از زندان فضل بن ربيع خارج و به فضل بن يحيى برمكى داد حضرت
در اطاق خانه او محبوس بود فضل دستور داد مقام امام را محترم شمارند
هارون كتبا با تشدّد فضل را به قتل امام دستور داد ولى او حاضر نشد،
امام را تحويل سندى بن شاهك ملعون دادند او حبس نمود و بسيار اذيت و
شكنجه مى داد و سخت مى گرفت حتى مغلول و مقيد نمود و در زير زمين تاريك
و مرطوبى كه شب و روزش معلوم نبود حبس كردند هارون يحيى برمكى را به
بغداد فرستاد سندى بن شاهك را طلبيد امر نمود امام را مسموم كند رطبى
چند زهر آلود كرده بابن شاهك گفت مبالغه كند در خورانيدن آن ها و دست
از حضرت برندارند تا تناول نمايد سندى روز بيست و سوم رطبها را برد و
باصرار او حضرت ميل فرمودند و در سال 183 ق در بغداد در سن 55 سالگى از
اثر زهر روح مقدسش به عالم بقاء ارتحال يافت .
بروايت صدوق جنازه شريفه را به مجلس شرطه آوردند چهار نفر ندا كردند هر
كه مى خواهد موسى بن جعفر را ببيند بيايد در شهر غلغله افتاد سليمان بن
منصور عموى هرون از قصر پائين آمد عمامه از سر انداخت و گريبان چاك زد
پاى برهنه عقب جنازه آن حضرت روانه شد و دستور داد در پيش جنازه ندا
كردند هر كس مى خواهد به طيب پسر طيب نظر كند به جنازه موسى بن
جعفرنگاه كند در بعضى تواريخ آمده سران دولت همه سياه پوشيدند و در
مقابل جنازه گريه كنان حركت كردند شهر بغداد بخود صورت عزا گرفت و
بقولى تعطيل عمومى شد و زنها از منازل بيرون ريختند و عقب جنازه ناله
كنان روان شدند تا مقابر قريش ضجّه كنان جنازه مقدسه را بردند ظاهرا در
آنجا سليمان حضرت را غسل داد و كفن خود را كه به دو هزار دينار تمام
شده بود به حضرت كفن كرد (غير از كفن خاص خود حضرت ) و در مقابر قريش
كه اكنون شهر كاظمين است دفن نمودند.
از القاب آن حضرت كاظم و صابر و عبدصالح و امين و كنيه اش ابوابراهيم و
ابوالحسن مى باشد و والده ماجده آن بزرگوار عليا مكرمه حميده مصفاة و
اولاد آن جناب را ابن شهر اشوب 30 نفر و بعضى 60 نفر و بعضى 37 نفر
نوشته اند.
مرحوم شيخ عبدالله ممقانى مى نويسد از شدت تقيّه به امام موسى بن جعفر
(عليه السلام) شيخ و فقيه و عالم و استاد و ماضى و عبدصالح تعبير مى
آوردند.
روز بيست و ششم :
وفات جناب ابوطالب ره 10 بعثت على المشهور (منتهى الآمال )
عبدالمطلب ده فرزند داشت يكى ابوطالب عم پيغمبر اسلام و والد محترم
حضرت على (عليه السلام) بود نام ابوطالب يا عبدمناف (يعنى عبدالعالى )
يا عمران بود و ابوطالب شخصى مؤ من و در نصرت رسول خدا (صل اللّه عليه
و آله و سلم ) كوتاهى نكرد بعد از وفات آمنه پيغمبر را عبدالمطلب و بعد
از او ابوطالب كفالت نمود و تا دم مرگ پيغمبر اسلام را يارى نموده است
و حتى حضرت را 3 سال در شعب نگهداشت ، در سال دهم بعثت از دنيا رفت و
رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در مصيبت آن بزرگوار بسيار
متاءثر و محزون شد و در تشييع جنازه او گريست و فرمود اى عمو تو در هيچ
كارى مرا تنهانگذاشتى و دين خدا را يارى كردى تو حامى من بودى خداوند
بتو جزاى خير دهد.
ابوطالب و عبدالله پدر پيغمبر اسلام از يك مادر بنام فاطمه دختر عمروبن
عائذ بودند و بعد از وفات جناب خديجه و ابوطالب حضرت پيغمبر چنان محزون
شد كه آن سال را عام الحزن ناميدند و قبر مبارك ابوطالب در حجون مكه مى
باشد و پيامبر از شدت حزن چند روز در خانه نشست و بيرون نيامد ابوطالب
چهار پسر و دو دختر داشت : طالب - عقيل - جعفر - على (عليه السلام) امّ
هانى كه نامش فاخته بود جُمانه و مادر همه اش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن
عبد مناف است كه همسر جناب ابوطالب بود.
ناگفته نماند كه جناب ابوطالب مسلمان و مؤ من ازدنيا رفت چنانكه حضرت
امام باقر (عليه السلام) فرموده مات ابوطالب بن
عبدالمطلب مسلما مؤ منا و ديوان شعرش دلالت بر ايمان او دارد
سپس محبت و تربيت و يارى او و دشمنى دشمنان پيامبر و دوستى دوستانش و
تصديق پيامر و امر كردن ابوطالب به دو فرزندش على (عليه السلام) و جعفر
كه ايمان بياورند بآنچه پيامبر آورده اينها همه دليل بر ايمان جناب
ابوطالب بود.
سفينه 2 ص 88 اماميّه معتقد است كه جناب ابوطالب مسلمان از دنيا رفته
ولى عده اى از عامّه گفته اند مات على دين قومه
. و عده اى نيز او را مؤ من دانند و ابن ابى الحديد گويد نسبت
غير مؤ من بودن او از معاويه سرچشمه گرفته .
روز بيست و هفتم :
1- بعثت حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و
سلم ) در 40 سالگى به رسالت .
بيست و هفتم رجب مطابق با روز نوروز در چهل سالگى دركوه حِراء
عصاره موجودات و سيد كائنات برسالت مبعوث گرديد.
جبرئيل نازل شد عرض كرد: اقرء باسم ربّك الذى
خلق خلق الانسان من علق تا پنج آيه سپس وحى الهى را رسانيد رسول
اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) از كوه حراء بزير آمد ولى انوار
جلالت حضرت را احاطه كرده بود چون داخل خانه خديجه شد خانه منور گشت
خديجه پرسيد يا محمد اين چه نوريست كه در تو مشاهده مى كنم فرمود: نور
نبوّتست بگو لا اله الا الله محمّد رسول الله ، خديجه گفت و به پيغمبر
ايمان آورد سپس حضرت فرمود من سرمائى در خود مى يابم جامه اى بر من
بپوشان حضرت پوشيد و خوابيد از جانب حق تعالى ندا رسيد
يا ايّها المدثّر قم فانذر و ربّك فكبّر،
برخيز مردم را از عذاب الهى بترسان و خدا را ياد كن .
باتفاق فريقين اول اجابت كننده از مردان امير المؤ منين على بن ابيطالب
است كه در سن ده يا دوازده سالگى ايمان آورد.
پيامبراسلام 3 سال مردم را مخفيانه به توحيد دعوت كرد معدودى ايمان
آوردند بعد از 3 سال مجلسى تشكيل داد و اعاظم خويشان و قبيله خود را
دعوت نمود و خطبه خواند و رسالت خود را اظهار نمود حضّار سر بزير
انداخته سكوت نمودند امير المؤ منين از سكوت حضار متاءلم شد و غضب آلود
از جاى برخاست عرض كرد يا رسول الله من پشتيبان شما خواهم بود و تا
آخرين نفس بتو يارى خواهم كرد مجلسيان متفرق شدند و استهزاء مى كردند
ولى خداوند فرمود: فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن
المشركين انّا كفيناك المستهزئين ، آشكارا ماءموريت را بيان كن
و از مشركان اعراض نما ما شرّ استهزاء كنندگان را از تو دفع خواهيم
كرد.
حضرت دربازار به زبان فصيح مى فرمود اى مردم
قولوا لا اله الّا اللّه تفلحوا اين كلمه را بگوئيد تا رستگار
شويد و ابولهب عموى پيامبر عقب حضرت مى رفت و مى گفت مردم سخن او را
نشنويد او دروغگو است و سنگ بر وى مى انداخت چنانكه پاشنه او را خونين
كرده بود و اكثر بزرگان عرب نيز با ابولهب متفق بودند.
آن قدر اذيتها ديد و زحمتها كشيد ولى تحمل و استقامت نمود چنانكه حضرت
فرموده ما اوذى نبىّ مثل ما اوذيت
پيامبرى مثل من از امت اين اندازه اذيت نديده .
2- امام حسين (عليه
السلام) در مدينه نزد وليد از بيعت به يزيد امتناع ورزيد 60 ق .
چون معاويه در نيمه رجب به جهنم واصل شد
يزيد جاى او نشست نامه اى به وليد بن عتبه كه از جانب معاويه حاكم
مدينه بود نوشت كه اى وليد بايد از حسين بن على و عبدالله بن عمر و
عبدالله بن زبير وعبدالرحمن بن ابى بكر از براى من بيعت بگيرى و كار را
بر آنها تنگ بدارى عذر آنها را قبول نكنى هر كدام بيعت نكردند سر از تن
جدا كنى و براى من بفرستى .
نامه يزيد به وليد رسيد مروان را طلبيد مشورت كرد مروان گفت دعوت كن و
بيعت از براى يزيد بگير وگرنه بقتل برسان در آن شب وليد ايشانرا خواست
.
امام سى نفر از اهل بيت و موالى خود طلبيد امر فرمود سلاح برداريد و بر
در خانه بنشينيد اگر صداى من بلند شود داخل خانه شويد حضرت وارد مجلس
وليد گرديد ديد مروان نيز آنجاست .
وليد خبر مرگ معاويه را داد حضرت كلمه استرجاع گفت پس وليد نامه بيعت
به يزيد را خواند حضرت فرمود گمان نمى كنم تو راضى باشى من مخفيانه
بيعت كنم بلكه آشكارا در حضور مردم ، وليد گفت بلى چنين است حضرت فرمود
امشب تاخير كن تا صبح ، مروان به وليد گفت اگر اكنون دست از اين بردارى
ديگر بر او دست نيابى مگر خون بسيار از طرفين ريخته شود حالا بيعت بگير
وگرنه گردن او را بزن .
حضرت غضبناك شد فرمود يابن الزرقاء تو مرا خواهى كشت يا او بخدا سوگند
دروغ گفتى هرگز قادر نيستيد و رو كرد بوليد فرمود يزيد مردى فاسق و
شرابخوار و كشنده مردم بنا حق است مثل من كسى با او بيعت نمى كند حضرت
از مجلس بيرون آمد و با ياران به خانه مراجعت نمود.
روز بيست و هشتم :
تشرّف حضرت امير المؤ منين بدين اسلام در ده يا دوازده سالگى
بنا به نقل فريقين اول كسى كه از زنان اسلام را قبول كرد جناب خديجه و
از مردان حضرت على (عليه السلام) بود، سليمان قندوزى حنفى در ينابيع
المودّه مى نويسد اول كسى كه مسلمان شد على بود و طبرى شافعى در رياض
النضرة آورده كه پيامبر روز دوشنبه مبعوث گرديد و على روز سه شنبه
ايمان آورد.
سفينة البحار ج 1، ص 597: روايات زياده داريم كه اول كسى كه مسلمان شد
على (عليه السلام) بود بعد خديجه بعد جعفر بعد زيد بعد ابوذر بعد
عمروبن عَنْبَسه سلمى سپس خالد بن سعيد بن عاص بعد سُميّه مادر عمّار
بعد عبيده بن حرث بعد حمزه بعد خَبّاب بن اَرَتّ سپس سلمان بعد مقداد
بعد عمار بعد عبدالله بن مسعود بعد ابوبكر بعد عثمان بعد طلحه بعد زبير
بعد سعد بن ابى وقاص بعد عبدالرحمن بن عوف بعد سعيد بن زيد و صهيب و
بلال .
باز از على (عليه السلام) روايت كرده : سبقت كنندگان پنج نفرند: من
سبقت كننده عرب بدين اسلام هستم و سلمان سبقت كننده اهل فارس و بلال
سبقت كننده اهل حبشه و صُهيب سبقت كننده اهل روم و خَبّاب سبقت كننده
اهل نبت .
2- وفات فقيه و متتبّع خبير سيّد الفقهاء و المجتهدين سيد محمد كاظم
يزيد طباطبائى در سال 1337 ق و قبر مباركش در نجف الاشرف مى باشد معظم
له از فحول علماى اماميه در قرن چهاردهم قمرى بود و در سال 1256 ق در
يكى از قراء يزد متولد شد اين بزرگوار مدرسه بزرگى در نجف الاشرف در
تاريخ 1325 ق بنا كرد و ايشان تاءليف نفيسه دارند از جمله : بستان نياز
- تعادل و تراجيح - حاشيه مكاسب - حجيّة الظن - السؤ ال و الجواب -
صحيفه كاظميّه - عروة الوثقى كه نشانگر احاطه فقهى اين مرد بزرگ است -
منجزات مريض .
خروج امام حسين (عليه السلام) از مدينه به مكه 60 ق : امام حسين (عليه
السلام) بعد از مراجعت از مجلس وليد بمنزل ، فرداى آن روز مروان حضرت
را در كوچه ملاقات نمود گفت اى اباعبدالله من بتو وصيحت مى كنم قبول كن
و به يزيد بيعت نما كه براى دين و دنياى تو بهتر است .
حضرت فرمود انّا للّه و انّا اليه راجعون على
الاسلام السّلام از جدم شنيدم فرمود خلافت براى آل ابى سفيان
حرام است و سخنان بسيار ردّ و بدل شد مروان غضبناك شد از آن حضرت
درگذشت شب باز وليد كسى به خدمت حضرت فرستاد در امر بيعت تاكيد كرد آن
جناب فرمود صبر كنيد امشب فكر مى كنم در همان شب دو روز به آخر رجب
مانده متوجه مكه شد و سر قبر جد و مادرش فاطمه و برادرش آمد آنها را
وداع نمود فرزندان و اولاد برادر و برادران و خواهران و تمام اهل بيت
خويش غير از محمد بن حنفيّه را همراه كرد، محمد چون ديد حضرت عازم خروج
است عرض نمود مكه برو اگر اهل آنجا بيوفائى كردند به بلاد يمن كه
شيعيان بسيار است ميروى و اگر آنها نيز وفادارى ننمودند متوجه
كوهستانها و ريگستانها و دره ها مى شوى پيوسته از جائى بجائى منتقل شو
تا به بينى عاقبت كار مردم بكجا مى انجامد محمد و امام مظلوم هر دو
گريستند حضرت فرمود اى برادر خدا ترا جزاى خير دهد نصيحت كردى و
خيرخواهى نمودى اكنون عازم مكه هستم واينها را با خود مى برم تو نيز
اگر خواهى در مدينه باش و اوضاع را به من اطلاع ده حضرت قلم و دوات
خواست و وصيّت نامه نوشت مهر كرد و بدست محمد داد و شب روانه مكه معظمه
شد موقع خروج اين آيه را تلاوت نمود فخرج
منها خائفا يترقب قال ربّ نجّنى من القوم الظّالمين ، ناگفته
نماند جناب زينب با اجازه شوهرش با حضرت خارج شد طلاق دادن عبدالله بن
جعفر به حضرت زينب از اكاذيب ابن حزم اندلسى از عامه مى باشد.
روز سى ام :
فوت ابوحنفيه نعمان بن ثابت كوفى در سال
150-151 و در سال 459 قمرى شرف الملك ابوسعد محمد بن منصور خوارزمى
مرقد او را بنا كرد اين مرد در استنباط احكام راه قياس و راءى را نهاد
و مى گويند از شاگردان حضرت صادق (عليه السلام) ولى با حضرت مخالف بود.
امام صادق (عليه السلام) فرمود پرهيز كن از خدا و دين را با راءى خود
قياس مكن اول كسيكه قياس كرد ابليس بود كه گفت
انا خير منه (از طرف خداوند ابليس ماءمور
شد به آدم سجده كند شيطان گفت مرا از آتش و او را از خاك آفريدى من از
آدم بهترم لذا از درگاه خداوند رانده شد) و در قياس خود خطا رفت و
گمراه شد حضرت بحث مفصّلى با ابوحنفيه كردند در آخر فرمود كدام يك از
قتل يا زنا بزرگتر است ابوحنفيه گفت قتل نفس حضرت فرمود در قتل نفس
دو شاهد را قبول دارد و در زنا چهار شاهد، پس چگونه است قياس تو، سپس
فرمود روزه يا نماز كدام در نزد خدا پر اهميت تر است گفت نماز حضرت
فرمود چرا حائض صوم را قضاء مى كند و نماز را قضا نمى كند، پرهيز كن اى
بنده خدا از خدا و دين را با راءى خود قياس مكن ما و مخالفين ما در پيش
خدا خواهيم ايستاد پس ما مى گوئيم خدا گفت و رسولخدا گفت تو و اصحاب تو
مى گويند شنيديم و با راءى خود گفتيم خدا براى ما و شما آنچه را كه مى
خواهد مى كند و ابوحنفيه سه تاءليف دارد الفقه الاكبر - المسند -
المقصود در علم صرف .
شعبان المعظم
روز اول :
وفات شيخ الاجل و افقه الفقهاء و مروج الاحكام و غوث الانام
محمد حسن بن شيخ باقر نجفى صاحب جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام در
سال 1266 ق و در محله عماره كه يكى از محلات نجف الاشرف است دفن گرديد
قبّه عاليه و بقعه رفيعه دارد و مزار مى باشد در تاريخ آمده كه اين
مرحوم در 25 سالگى شروع به تاءليف جواهر نموده و در اول كتاب خمس را
نوشت و آخر كتاب امر به معروف را، و در سال 1257 از جواهر فارغ شد و
زياده بر سى سال عمر خود را مصروف داشته و به اكابر علماء و فقهاء منت
نهاده است و در اسلام راجع به حلال و حرام مثل چنين كتاب نوشته نشده .
مرحوم شيخ عباس قمى در فوائد الرضويّه ص 454 مى نويسد صاحب جواهر پسرى
داشت بنام شيخ حميد كه به كارهاى او مى رسيد و شيخ مشغول به نوشتن
جواهر بود و غصه امور خانه را نداشت از قضا شيخ حميد ناگهانى درگذشت
صاحب جواهر مى گويد دنيا در چشم من تنگ شد و شب و روز استقرار نداشتم
فكرم مضطرب و قلبم محزون بود همين طور روزگار مى گذراندم شبى از مجلسى
كه آنجا بودم خارج شده بطرف خانه ام مى رفتم نزديك حمام نظام الدوله
رسيدم در حاليكه در فكر بودم از پشت صدا زدند لا
تفكر لك اللّه فكر نكن براى تو خدائيست به پشت نگاه كردم كسى
رانديدم به خدا حمد كردم و از اين شب باب رحمت خداوند برويم باز شد و
اموراتم منظم مى گشت .
روز دوم :
در سال دوم هجرت روزه رمضان واجب شد و بعضى در 29 رمضان نوشته
اند.
روز سوم :
1- ولادت با سعادت حضرت اباعبداللّه الحسين (عليه السلام) 4 ق
درمدينه منوره (مشهور).
والد بزرگوارش حضرت على بن ابيطالب و والده معظمه اش حضرت فاطمه زهرا
(عليه السلام) بود وقتى كه از مادر متولد شد پيامبر فرمود اى اسماء
فرزند مرا بياور، اسماء بنت عميس امام حسين را در جامه اى سفيد پيچيد و
بخدمت پيامبر اسلام آورد حضرت گرفت و در دامن مبارك گذاشت به گوش راست
اذان و به گوش چپ اقامه فرمود جبرئيل نازل و عرض كرد حق تعالى سلام مى
رساند و مى فرمايد چون على بتو به منزله هارون به موسى است پس او را
باسم پسر كوچك هارون نام گذار كه شَبير است و بعربى حسين مى شود حضرت
او را بوسيد و گريست فرمود ترا مصيبتى عظيم در پيش است خداوندا لعنت كن
كشنده او را اسماء اين خبر را به فاطمه مگو، روز هفتم باز فرمود فرزند
مرا بياورد، بنزد آن جناب بردم گوسفند سياه و سفيدى عقيقه كرد و سر
امام را تراشيد و به وزن موى سرش نقره تصدّق نمود و فرمود اى
اباعبدالله چه بسيار گران است بر من كشته شدن تو پس بسيار گريست ،
اسماء عرض كرد پدر و مادرم فداى تو باد اين چه خبريست كه در روز اول
ولادت و امروز مى فرمائيد و گريه مى كنيد،
حضرت فرمود مى گريم بر اين فرزند خود كه گروهى ستمكار از بنى اميه او
را خواهند كشت خدا شفاعت مرا بايشان نرساند الهى تو دوست دار حسن و
حسين را و دوست دار هر كه دوست دارد ايشانرا و لعنت كن هر كه آنها را
دشمن دارد لعنتى كه آسمان و زمين را پر كند.
2- وفات ام كلثوم دختر پيغمبر اسلام
ام كثلوم دختر حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) كه اسمش
آمنه و قبل از بعثت در مكه متولد شده بود حضرت او را به عثمان بن
عُفّان تزويج كرد و پيش از آنكه بخانه عثمان رود در زمان حيات رسول
اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در مدينه سال هفت يا نهم قمرى به
رحمت ايزدى پيوست و بعضى نوشته در سال سوم به عثمان تزويج شد و درسال
نهم وفات كرد و اولادى نداشت .
3- ورود امام حسين (عليه السلام) به مكه 60 ق .
قبلا نوشتيم كه امام حسين (عليه السلام) دو روز به آخر رجب مانده شب
يكشنبه از مدينه خارج شد، شب جمعه سوم شعبان وارد مكه معظمه گرديد 60 ق
و اين آيه مباركه را تلاوت فرمود ولمّا توجّه
تلقاء مدين قال عسى ربّى ان يهدينى سواء السّبيل ، اهالى مكه و
معتمرين خبر آمدن حضرترا شنيده به خدمتش آمدند عبدالله بن زبير دائما
براى فريفتن مردم عبادت مى نمود و اكثر روزها خدمت امام (عليه السلام)
مى رسيد لكن بودن آن حضرت در مكه بر او گران مى آمد زيرا مى دانست تا
حضرت در مكه است كسى به او بيعت نمى كند و چون مردم كوفه آمدن امام را
به مكه شنيدند جمع شده و به حضرت نامه ها نوشتند كه در دهم رمضان توضيح
داده خواهد شد.
روز چهارم :
تولد حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 26 ق در اين روز مشهور
است .
حضرت على (عليه السلام) به برادرش عقيل فرمود كه تو عالم بانساب عرب
هستى زنى براى من اختيار كن كه فرزندى بياورد فحل و فارس عرب باشد عرض
كرد امّ البنين كلابيّه را تزويج كنيد كه شجاع تر از پدران او هيچكس در
عرب نبوده پس حضرت او راتزويج كرد.
حضرت ابوالفضل در 26 قمرى روز چهارم شعبان از مادرش فاطمه بنت حَزام بن
خالد كلابى كه بعدا ام البنين ناميده شد متولد گرديد كنيه اش
ابوالفضل ملقب به سقّاست چنان جمال زيبا داشت كه او را قمر بنى هاشم
گفتند و از ام البنين سه برادر ديگر براى حضرت ابوالفضل متولد شد كه هر
سه در كربلا شهيد شدند و زندگى اين بزرگوار را در كتاب انصار الحسين
نوشته ايم .
روز پنجم :
1- ميلاد مسعود حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) 38 ق
(مشهور).
والده ماجده اش خانم شهربانو دختر يزد جرد بن شهريار بن پرويز بن هرمز
بن انوشيروان بود موقعيكه دختر يزدگرد اسير شد امام باقر (عليه السلام
) مى فرمايد او را به مدينه آوردند و داخل مسجد كردند از نور صورتش
مسجد منوّر گشت عمر باو نگريست آن مكرّمه روى خود را پوشانيد و گفت
روزگار هرمز سياه باد، عمر گفت مرا دشنام مى دهد و مى خواست به او اذيت
كند حضرت على (عليه السلام) فرمود تو سخنى كه نفهميدى چگونه دانستى
دشنام است پس عمر خواست بفروشد حضرت فرمود جايز نيست لكن باو اختيار
بده خودش مردى از مسلمين را انتخاب كند و مهريّه او را از بيت المال
قرار ده عمر قبول كرد و آن مخدّره امام حسين (عليه السلام) را انتخاب
كرد.
در منتهى الآمال نقل شده : پيش از آنكه مسلمانان به ايران حمله كنند
شهربانو درخواب حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) را ديد كه
با امام حسين داخل خانه شد و او را براى امام حسين خواستگارى كرد و
تزويج نمود شهربانو گويد شب ديگر حضرت فاطمه (عليه السلام) را در خواب
ديدم و اسلام را بر من تعليم كرد و من در خواب مسلمان شدم فرمود بزودى
بفرزندم حسين (عليه السلام) خواهى رسيد وقتى امام حسين را ديدم دانستم
كه همان شخص است كه در خواب پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) مرا
به عقد او درآورد باين سبب او را اختيار كردم .
حضرت امير المؤ منين به امام حسين (عليه السلام) فرمود بهترين شخص
روى زمين براى تو از اين زن متولد خواهد شد و امام زين العابدين بدنيا
آمد.
در تاريخ آمده اين مخدّره در حال نفاس بعد از تولد امام زين العابدين
(عليه السلام) در مدينه وفات نمود و يكى از كنيزان امام حسين (عليه
السلام) آن بزرگوار را مواظبت كرد و حضرت او را مادر مى گفت .
كنيه آن حضرت ابوالحسن و ابومحمد و القاب مشهوره اش زين العابدين و
سيّد الساجدين و سيد العابدين و زكىّ - امين - سجاد - ذوالثفنات است .
احقاق ج 12 ص 33 از مطالب السئول محمد بن طلحه شافعى نقل مى كند سبب
ملقب شدن به زين العابدين اينست كه شبى آن بزرگوار در محراب عبادت
مشغول بود شيطان بصورت مار بزرگ ظاهر شد كه آن حضرت را از عبادت خود
مشغول گرداند حضرت باو ملتفت نشد پس آمد و ابهام پاى آن جناب را در
دهان گرفت و گزيد طوريكه آن حضرت را متالِّم كرد و باز حضرت متوجه او
نگرديد چون از نماز فارغ شد دانست كه شيطان است او را سبّ كرد و فرمود
ملعون دور شو، و باز متوجه عبادت گرديد پس شنيده شد هاتفى كه سه مرتبه
او را ندا كرد انت زين العابدين توئى زينت عبادت كنندگان پس اين لقب در
ميان مردم شايع گشت . احقاق ج 12 ص 32 از مشارق الانوار حمزاوى ص 119
نقل كرده در خانه على بن الحسين آتش سوزى اتفاق افتاد او در سجده بود
فرياد مى كشيدند آتش ... ولى حضرت سرش را بلند نمى نمود تا آتش خاموش
شد عرض كردند آيا متوجه شدى كه آتش سوزى شد فرمود آتش جهنم مرا از اين
آتش مشغول كرده بود.
در ص 31 از اخبار الدول شيخ احمد قربانى : فرزند على بن الحسين در چاه
افتاد اهل مدينه فرياد كشيدند تا با يارى يكديگر خارج نمودند ولى حضرت
در محراب ايستاده بود و نماز مى خواند عرض كردند شما را صدا مى كرديم
حضرت فرمود من ندانستم با خداى بزرگم مناجات مى كردم .
در ص 35 از مقتل الحسين خوارزمى نقل نموده زمانيكه وقت نماز مى رسيد
پوست امام جمع مى شد و رنگش زرد مى گشت و اعضايش مى لرزيد و موهايش
مى ايستاد در حالى كه اشك بر رويش جارى بود مى فرمود هر گاه بنده بداند
با چه كسى مناجات مى كند رويش را از آن برنمى گرداند.<