حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۱۲ -


روز پانزدهم :
فتح بصره بدست تواناى اسدالله حضرت امير المؤ منين (عليه السلام) 36 ق در جنگ جمل .
روز بيستم : ولادت عالم محقق فخر الاسلام ابوطالب محمد ملقب به فخر المحققين ره پسر علامه حلى ره در سال 682 ق اين بزرگوار استاد شهيد اول است و نوشته اند در ده سالگى به مقام اجتهاد رسيده بود، اين مرحوم تاءليفات عديده دارد از جمله : ايضاح الفوائد - حاشيه ارشاد - كافيه فى الكلام - مسائل حيدريه - شرح خطبه قواعد - شرح نهج المسترشدين - شرح مبادى الاصول - شرح تهذيب الاصول و غيرها كه قريب به 12 كتابست اين محقق بى نظير در 15 يا 25 جمادى الآخر سال 771 در 89 سالگى وفات نمود.
روز بيست و سوم :
حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام) بعد از وفات حضرت زهرا بنا بوصيت آن مظلومه امامه دختر زينب خواهر حضرت زهرا را تزويج كرد در سال 11 ق و امامه بعد از شهادت حضرت اميرالمؤ منين زنده بود.
روز بيست و چهارم :
شاه عباس اول صفوى در سال 996 ق به سلطنت رسيد و 42 سال حكومت نمود و در سال 1009 ق پياده از اصفهان به مشهد رفت و در 28 روز راه را پيمود و شبها با اهل علم افطار مى كرد و تا نصف شب با آنها بحث علمى مى نمود و در 24 جمادى الاولى سال 1038 ق به مرض اسهال در مازندران وفات نمود و جنازه او را به جانب اصفهان بردند به كاشان كه رسيدند ايشانرا در پهلوى امامزاده پشت مشهد دفن كردند و بعضى گويند قبرش در نجف الاشرف است .
از آثار او در مازندران شهر اشرف و فرح آباد و همچنين بندرعباس و رباطها و مساجد و مدارس و ابنيه و خيريّه ايشان زياد است در اصفهان چهل ستون - مسجد شاه - پل خواجو، نوشته اند كمتر شاهى از سلاطين دنيا بقدر شاه عباس برعيت و مملكت خود خير رسانيده و از پادشاهان شيعه بود.
روز بيست و ششم : ولادت حضرت عيسى .
عمران از فرزندان سليمان بن داود و از بزرگان بنى اسرائيل بود و همسرش ‍ بنام حنّه مدتها در آرزوى فرزند بسر مى بردند از خداوند فرزند مى خواستند حنّه نذر كرد اگر پسرى زايد او را خدمتكار بيت المقدس كند تا اينكه روزى حنّه در خود احساس حمل كرد و شب و روز را پشت سر گذاشت در اين خلال پيش از بدنيا آمدن مولود پدرش عمران وفات كرد و دوران حمل به پايان رسيد و كودك به دنيا آمد ولى حنّه ديد دختر است با اينحال تصميم گرفت به معبد ببرد و تسليم احبار كند و براى او نامى مناسب انتخاب كرد و او را مريم ناميد يعنى زن عابده .
حنّه مريم را به معبد آورد احبار براى كفالت او نزاع مى كردند چون قرعه انداختند به نام زكريّا درآمد و كفالت مريم را بعهده گرفت و او دوران كودكى را پيش خاله اش كه همسر زكريا بود گذارد چون به سن كمال رسيد زكريا او را در بيت المقدس قرار داد و مريم به عبادت مشغول بود و زكريا هر وقت پيش مريم مى رفت ميوه هاى گوناگون و تازه و خلاف فصل در نزد او مى ديد پرسيد اينها از كجاست گفت از جانب پروردگارم ، مريم مى خواست مكانى خالى از هر گونه دغدغه ها پيدا كند و به راز و نياز پردازد به همين منظور طرف شرق بيت المقدس را كه محلى آرامتر بود براى خود برگزيد (يا جانب شرقى از خانه خاله اش را انتخاب كرد) پرده اى ميان خود و ديگران افكند.
(ناگفته نماند كه آيا اين حجاب براى دورى بودن از اشتغال حواس كه با پروردگار خود راز و نياز كند بوده يا مى خواسته خودش را شستشو كند معلوم نيست و در قرآن چيزى نيامده ).
ناگهان جوانى را ديد كه بطرف او مى آيد و او جبرئيل بود كه پيش مريم آمد تا روح عيسى را باو بدمد، مريم با وحشت تمام از آن جوان خواست تا از او دور شود ولى جوان گفت من فرستاده خدا هستم آمده ام پسرى پاكيزه بتو عطا كنم مريم گفت بدون شوهر چگونه ممكن است جبرئيل جواب داد پروردگارت مى گويد آن بر من آسان است از آن پس آثار حمل در شكم مريم پديد آمد بعضى از مورخين نوشته مريم سيزده ساله بود كه به عيسى حامله شد و مدت حمل را يك ساعت يا سه ساعت يا 9 ساعت يا شش ماه نوشته اند و مريم از مردم دور رفت در جائى كه نخله خرمائى بود بپاى آن آمد و نوزاد خود را به زمين نهاد و خداوند متعال در زير پاى مريم نهر آبى قرار داد و فرمود درخت خرما را حركت بده تا خرماى تازه بيافتد.
برخى از مورخين تولد عيسى را در 25 ذوالقعده نوشته .
پيروان اين بزرگوار را مسيحى و نصرانى و ارمنى و عيسوى گويند از اين جهت كه يكى از نامهاى حضرت عيسى مسيح بود زيرا حضرت بر اندام كور مادرزاد و بر اندام مردم فلج دست مى كشيد شفا مى يافتند لذا پيروانش را مسيحى گويند و از اين جهت نصارى گويند كه حضرت مريم و عيسى در قريه اى مسكن داشتند كه نام آن قريه ناصره بود و حضرت را عيساى ناصرى مى گفتند و نصرانىّ نيز كه منسوبست به ناصره (على غير القياس ) مى گويند و جمعش نصارى مى باشد ولى در بحار جلد 13 از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه حضرت به مفضل فرمود بخاطر اين نصارى را نصرانىّ گويند كه به حضرت عيسى عرض كردند نحن انصار الله ولى بعضى نوشته چون كتاب انجيل به حضرت عيسى (عليه السلام) در شهر ناصره نازل شد بنابراين امت آن حضرت را نصارى و نصرانى گويند و مولدش بيت اللحم قصبه ايست در دو فرسخى بيت المقدس در طرف جنوب آن واقع شده و در آنجا كليساى بزرگى است و اين كليسا باتفاق نصارى تولد گاه حضرت عيسى (عليه السلام) مى باشد و چشمه ايكه آن حضرت در آنجا شست و شوى نموده هنوز بجاست و آن كليساى عظيم مشتملست بر 40 ستون بزرگ يكپارچه از سنگ رخام و خيلى محكم ، و چون اغلب اين طايفه در ارمنستان زندگى مى كردند لذا ارمنىّ نيز گويند.
روز بيست و نهم :
ولادت حضرت اسماعيل (عليه السلام):
هاجر خدمتكار ساره بود كه پادشاه قبطى بساره بخشيد و بخدمت ساره مشغول گرديد و در خانه آنها زندگى ميكرد و ساره دختر خاله ابراهيم بود آن حضرت او را تزويج نمود ولى سالها گذشت فرزنددار نشد در اين وقت طبق پيشنهاد ابراهيم به ساره ، هاجر را از او خريد در بعضى از تواريخ آمده ساره خودش پيشنهاد كرد كه هاجر را بتو بخشيدم شايد خداوند از وى فرزندى بتو بدهد.
ابراهيم با هاجر همبستر شد خداوند پسرى عنايت نمود او را اسماعيل نام گذارد و اين جريان در سرزمين شام اتفاق افتاد، ساره از اينكه هاجر فرزندار شد ناراحت بود ابراهيم به دستور خداوند متعال هاجر و اسماعيل را به شهر مكه برد منقولست كه اسماعيل دو ساله بود و آب زمزم از يمن مَقدمش از زير پاى او نمايان شد قبيله جرهم و قطور در اثنا راه از آنجا مى گذشتند چشمه را مشاهده نموده و در همانجا اقامت جستند تا هاجر و اسماعيل از تنهائى نجات يافتند.
اسماعيل پدر عرب است و در 137 سالگى وفات كرد گويند اولين كسى بود كه بعربيّت صحبت كرد ولى بعضى قائلند اولين كسيكه بلغت عربى تكلّم كرد يعرب بن قحطان بن هود پادشاهى از پادشاهان عرب بود و جدّ ملوك حمير.
بلاذرى در آخر فتوح البلدان پيدايش خط عربى را در ميان اعراب حجاز چنين مى نويسد اولين بار سه نفر از قبيله طى كه در مجاورت شام بودند خط عربى را وضع نمودند و هجاء عربى را به هجاء سريانى قياس كردند و بعد عده اى از اهل انبار اين خط را از آن سه نفر آموختند و اهل حيره از اهل انبار فرا گرفت و بشر بن عبدالملك كندى در تردد خود به حيره از اهل حيره ياد گرفت همين بشر به مكه رفت و سفيان و ابوقيس او را ديدند كه مى نوشت از او خواستند كه نوشتن را به آنها تعليم كند و او به آنها تعليم كرد ولى از عبدالله بن عباس مرويست اول كسيكه وضع خط عربى و لغت عربى كرد خود حضرت اسماعيل (عليه السلام) بود.
مخفى نماند كه خداوند اسحق را نيز به ساره داد در حاليكه 90 ساله و ابراهيم 120 ساله بود و ساره تعجب مى كرد كه ملائكه به تولد اسحق بشارت مى دادند ملائكه گفتند اى ساره تعجب مى نمائى از امر خداوند و حال آنكه رحمت و بركات او شامل شما اهل بيت نبوت بوده و هست زيرا خداوند كثير الخير و كثير الاحسان است .
جمادى الآخرة
روز سوم :
شهادت صديقه كبرى حضرت فاطمه زهراء بنا بر اينكه 95 روز از رحلت حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) گذشته باشد 11 ق .
2- هلاكت ابوجعفر هارون الرشيد ملعون پنجمين خليفه از بنى عباس در سال 193 ق در 47 سالگى مدت خلافت 23 سال و اين ملعون قاتل امام موسى بن جعفر (عليه السلام) و محبوس كننده آن حضرت در زندانهاى تاريك بود و قبرش در روضه مطهره حضرت امام رضا (عليه السلام) در پشت قبر امام رضا مى باشد و هارون از زنان مختلفه 11 پسر و 14 دختر داشت .
روز دوازدهم :
خروج رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) به جنگ خيبر 7 قمرى .
روز سيزدهم :
تكميل ضرب سكه دراسلام بدست عبدالملك بن مروان 85 قمرى و حضرت اميرالمؤ منين در بصره برنقره سكه اسلامى زد و عبدالملك نيز تكميل نمود.
روز هيجدهم :
وفات خاتم الفقهاء و المجتهدين فخر الشيعه شيخ الطائفه مرتضى بن محمد امين نجفى انصارى در سال 1281 قمرى در نجف و نسب شريفش ‍ به جابربن عبدالله انصارى مى رسد معظم له را در حجره صحن مطهر اميرالمؤ منين در نجف الاشرف بخاك سپردند و عمر مباركش 67 و صاحب تاليفات قيمه مى باشد از جمله مكاسب - رسائل - الصلوة - الطهارة - الزكوة - الرضاع - الخمس - الارث - المواسعه و المضايقه - اثبات التسامح فى ادلّة السنن - التيمم الاستدلالى .
روز بيستم :
ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا در مكه معظمه در دومين يا پنجمين سال بعثت .
روزى حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در ابطح با حضرت على (عليه السلام) و عمّار و منذر و عباس و ابوبكر و عمر نشسته بود ناگاه جبرئيل نازل شد ندا كرد يا محمد خداوند سلام مى رساند و امر مى كند كه چهل شبانه روز از خديجه دورى نمائى حضرت چهل روز به خانه خديجه نرفت و در منزل فاطمه بنت اسد بود روزها روزه مى گرفت و شبها عبادت مى كرد عمار را نزد خديجه فرستاد كه نيامدن من بسوى تو از كراهت نيست بلكه از طرف خداوند ماءمورم ، خديجه هر روز از مفارقت سيد عالم مى گريست تا چهل روز تمام گشت جبرئيل نازل شد گفت يا محمد خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد براى تحفه من مهيا شو، ناگاه ميكائيل طبقى آورد كه دستمال بهشتى روى آنرا پوشيده بود در پيش حضرت گذاشت و گفت پروردگارت مى فرمايد امشب بر اين طعام افطار كن حضرت على (عليه السلام) فرمود هر شب به من امر مى نمود در را باز كنم تا هر كه خواهد بيايد و با حضرت افطار كند ولى امشب مرا فرمود بر در خانه بنشين و كسى را نگذار داخل شود كه اين طعام بر غير من حرامست حضرت موقع افطار از طعام و آب بهشتى تناول فرمود تا سيراب گرديد باقيمانده طعام به آسمان برده شد.
جبرئيل عرض كرد اكنون به منزل خديجه برويد و با او مضاجعت كنيد كه حق تعالى اين شب از نسل تو ذريه طيبه خلق مى نمايد و حضرت به خانه خديجه تشريف برد و خديجه كبرى به فاطمه زهرا حامله شد.
زنان مكه به جهت ازدواج خديجه با پيغمبر به آن مخدّره عداوت مى ورزيدند و از او دورى مى كردند سلام نمى دادند و نمى گذاشتند زنى نزد خديجه برود. از اين جهت وحشتى عظيم از تنهائى به او رو داد موقعيكه به فاطمه حامله گرديد او در شكم مادر مونس او بود و با او سخن مى گفت و صبر مى داد چون درد زائيدن گرفت خديجه بسوى زنان قريش و فرزندان هاشم در مكه كسى فرستاد كه نزد او بيايند ولى گفتند تو سخن ما را قبول نكردى و زن يتيم ابوطالب شدى كه فقير و بى چيز است ما بخانه تو نمى آئيم .
خديجه از شنيدن اين جواب بسيار غمگين شد و در فكر بود ناگاه چهار زن شبيه به زنان بنى هاشم نزد او حاضر شدند خديجه ترسيد يكى گفت اى خديجه نترس ما رسولان پروردگاريم بيارى تو آمده ايم منم ساره زوجه ابراهيم ديگران گفتند مائيم آسيه و مريم و كلثوم خواهر موسى ، سپس ‍ فاطمه زهرا در مكه 2 يا 5 سال بعد از بعثت بدنيا آمد آن طفل را با آب كوثر شستند و لباس سفيدى پوشاندند و مادر به آن شفيعه روز جزا شير داد و در هر روز آنقدر رشد مى كرد كه اطفال ديگر در ماهى نمو مى كنند.

ولو كان النساء كمن ذكرتا   لفُضّلت النّساء على الرجال
فلا التاءنيث لاسم الشّمس عيب   و لا التذكير فخر للهلال .
روز بيست و دوم :
فوت عبدالله ابوبكر بن ابى قحافه 13 ق در 63 سالگى بعد از 2 سال و 3 ماه و ده روز (يا چهار ماه ) حكومت ظاهرى و در عقب حضرت پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) دفن شد و مادرش سلمى دختر سخر بن عامر بود و اقدى مى نويسد ابوبكر در 7 جمادى الاخره در روز سردى غسل كرد و تب آورد مريض شد و 15 روز مرضش طول كشيد و در شب 22 از دنيا رفت ولى بعضى نوشته اند مسلول شده بود مسعودى نوشته مسموم كردند و وصيت كرد كه اسماء بنت عميس زوجه اش او را غسل دهد و عمر نماز بخواند عمر و عثمان و طلحه و عبدالله بن ابى بكر (يا عبدالرحمن ) به قبر داخل شده و شب دفن كردند و بعضى روز 27 نوشته اند.
ابوبكر چهار زن داشت : قبله يا قتيله كه عبدالله و اسماء بدنيا آمد - ام رومان كه عبدالرحمن و عائشه بدنيا آمد - اسماء بنت عميس كه محمد به دنيا آمد - حسنة در وقت وفات ابوبكر به دخترى حامله بود بالاخره سه پسر و سه دختر داشت .
اسماء دختر بزرگ ابوبكر كه مادرش قبله يا قتيله دختر عبدالعزّى بود زبير بن عوام با اسماء ازدواج كرد عبدالله متولد شد در سن 73 سالگى در مكه معظمه به ظلم حجاج مقتول گرديد گويند حجاج به امر عبدالملك بن مروان آن شهر را محاصره كرد و از بالاى كوه ابوقبيس با منجنيقها به خانه خدا سنگ انداخت و شهر را بگرفت و عبدالله مقتول گشت و اسماء را ذات النطاقين گويند نِطاق بر وزن كتاب نوعى جامه است كه زنان عرب از زير لباسها مى پوشيدند (از جلد 1 خيرات حسان ص 23)
در مجمع البحرين در ماده نطق آمده چون نطاق را روى نطاق مى پوشيد لذا ذات النطاقين گويند يا اينكه دو نطاق داشت يكى را مى پوشيد و در ديگرى وسائل خوراكى به پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) حمل مى كرد.
برخى از كارهاى ابوبكر در زمان خلافت
1- خود را خليفه رسول الله نمود با آنكه اهل سنت معتقدند كه پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) بدون وصيت از دنيا رفت و هيچ كس را خليفه نكرد و خلافت ابوبكر با بيعت عمر و عده اى تحقق يافت و خلافت عمر نيز بنا به وصيت ابوبكر تحقق پيدا كرد و خلافت عثمان به شورائى كه عمر نهاده بود تثبيت شد.
به عبارت ديگر ابوبكر خليفه عمر و عمر خليفه ابوبكر، و عثمان خليفه عمر بود و روز دوم رحلت رسول اكرم ابوبكر خلافت را غصب كرد.
مخفى نماند كه خليفه بلافصل پيامبر اسلام على بن ابيطالب است بنا بآيات و رواياتيكه از پيامبر اسلام وارد شده از جمله :
1- حديث غدير كه اكثر علما از جمله ابن مغازلى شافعى در مناقب ذكر كرده .
2- حديث منزله از احاديث متواتره بين الفريقين مى باشد كه از جمله بخارى در صحيح جلد 5 ذكر كرده كه سعد گويد از رسول خدا شنيدم كه به على گفت الاترضى ان تكون منى بمنزلة هرون من موسى الّا انّه لا نبى بعدى .
3- آيه مباهله .
4- آيه انّما وليّكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصّلوة و يوتون الزّكوة و هم راكعون .
5- تفتازانى شافعى در شرح مقاصد جلد دوم آورده : پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) به على رضى الله عنه فرمود انت الخليفة من بعدى .
6- حديث مؤ اخاة : كشفى حنفى در مناقب مرتضويّه نوشته زمانيكه پيامبر بين اصحاب برادرى انداخت فرمود هذا على اخى فى الدنيا و الاخرة و خليفتى فى اهلى و وصيّى فى امّتى و وارث علمى و قاضى دينى .
و ده ها احاديث ديگر از طريق اهل سنت در كتابهاى خودشان آمده كه بعضى از آنها در كتاب اصول دين ما مسطور است .
2- پيامبر اسامة بن زيد را امير لشكر كرد و جمع كثيرى را دستور داد با او به جنگ اهل اُبْنَى از شام روند از جمله ابوبكر و عمر بود و حكم نمود به بيرون رفتن از مدينه و بر متخلّفين سه مرتبه لعن نمود ابوبكر و عمر هر دو تخلف كرده و برگشتند و رد وحى نمودند.
3- دفن ابوبكر
ابوبكر وصيت كرده بود او را در خانه پيامبر اسلام دفن نمايند و كردند در حاليكه اين تصرف در ملك غير بدون حق بود و اگر بگوئيم اين حق بواسطه دخترش عائشه بود در جواب بايد گفت زنانيكه بعد از پيامبر باقى بودند يك هشتم از خانه را بدون زمين ارث مى برد و اگر قائل شديم كه زمين نيز زوجه ارث مى برد پس يك هشتم را از همان خانه زوجات مى برند در حاليكه دو نفر از زنان پيامبر در زمان حيات آن حضرت فوت كرده بودند بنا بقولى نه نفر مى ماند بايد يك هشتم را نه نفر بين خود تقسيم كنند آيا به عائشه آن قدر مى رسد كه پدرش را در آنجا دفن كند.
4- قتل مالك بن نويره
بعد از رحلت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) مالك ديد ابوبكر بر منبر پيامبر نشسته و سخنرانى مى كند گفت آيا اين برادر تيمى ماست گفتند بلى مالك گفت وصى پيامبر آنكس است كه آن حضرت امر كرده او را دوست دارم گفتند امر ديگرى حادث شده گفت چيزى حادث نشده بلكه شما به خدا و پيامبر خيانت كرديد مالك خشمگين نگاه كرد و جلو ابوبكر آمد گفت چه كسى تو را در اين منبر نشانده در حاليكه وصى رسول خدا نشسته ابوبكر به قنفذ و خالد امر كرد او را اخراج كردند.
ولى ابوبكر به بهانه اينكه مالك زكوة نمى دهد و مرتد شده خالد را با لشكرى به سوى او فرستاد كه مردان را كشتند و خالد مالك را كشت و با زنش زنا كرد و بچه هاى قبيله مالك را به اسير گرفتند و اما ابوبكر به خالد چيزى نگفت واقامه حدّ نكرد در حاليكه عمر اعتراض نمود و اشاره بقتل خالد و عزل او كرد ولى ابوبكر گفت خالد سيف الله است يعنى شمشير خداست و دشمنان مى كشيم و آنرا در غلاف نمى كنيم .
5- نامه ابوبكر به پدرش
ابوبكر به پدرش نامه نوشت باين مضمون :
از خليفه رسول خدا ابوبكر، بدان كه مردم مرا به جهت كبر سن بخلافت برگزيدند تو نيز موافقت قوم كن و با من بيعت نما كه من امروز خليفه خدايم و هر چند زودتر بيائى ترا بهتر است .
او در جواب نوشت تو اول خود را خليفه رسول خدا مى دانى بعد از آن نوشته اى مردمان مرا بخلافت برگزيدند، و اگر تو را به جهت كبر سن برگزيدند من از تو مسنّ ترم بايد من خليفه باشم نه تو، تو خود دانى كه اين امر حق تو نيست اگر حق را به صاحب حق يعنى على بن ابيطالب واگذار كنى بهتر است زيرا تو از عهده آن برنمى آئى و نامه تو احمقانه است . ابوبكر نامه را خواند و ناراحت شد و به آتش سوزاند.
6- تفويض خلافت :
چون اجلش نزديك شد عمر را خواند و خلافت را باو تفويض كرد خلق را قهرا به بيعت او وادار نمود از اينجا معلوم مى شود كه عمر خليفه ابوبكر بود نه خليفه رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) و نه منتخب مردم .
7- ابوبكر در ايام خلافت خود گفت مرا شستن پاها و مسح كردن گوش و سر و گردن خوشتر مى آيد و عمر هم تصديق نمود و حكم كردند بجاى مسح پايها را بشويند و بجاى مسح جلو سر، سر و گردنرا مسح كنند و بعضى گويند اين ساخته عمر است ، بهرحال چه ابوبكر و چه عمر آيا حق تشريع حكم در اسلام را دارند يا نه يا جعل حكم فقط در توانائى پيامبر اسلام بود.
8- دستور داد عمر با على جنگ كند.
مرحوم مظفر در دلائل الصدق جلد 1 ص 78 مى نويسد: ابن عبدربّه از اعيان اهل سنت گفته على و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند كه ابوبكر به عمر گفت ان ابيا فقاتلهما يعنى اگر از آمدن ابا كنند با ايشان مقاتله كن عمر آتش آورد تا آن دو را در خانه بسوزاند فاطمه ديد فرمود يابن خطاب آيا آمدى ما را بسوزانى گفت بلى .
9- محروم كردن فاطمه از ارث و غصب فدك
فاطمه را از مطلق ارث محروم كردند و فدك را كه نحله اش بود غصب نمودند، زمانيكه رسول اكرم حصون خيبر را فتح كرد به دل اهل فدك رعبى افتاد به حكم رسول خدا گردن نهادند و فدك را با پيامبر مصالحه نمودند كه جنگ نكنند و فدك دهى بزرگ بود چون با جنگ گرفته نشد مخصوص ‍ پيامبر بود و بعد از نزول آيه شريفه و آت ذالقربى حقّه ، پيامبر فدك را به فاطمه زهرا (عليه السلام) داد و فدك نحله (عطيّه ) حضرت زهرا بود.
و فاطمه (عليه السلام) در خطبه اش به ابوبكر ادعاى ارث كرده زيرا حضرت مدعيّه مطلق ارث از متروكات پيامبر اسلام بود و فدك را به مطلق ارث قاطى كرده ادعاى ارث مى نمود و در جاى ديگر فدك را نحله فرموده است .
متروكات پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) عبارت بود:
1- مقدارى از اموال شخصى كه ذكر خواهد شد.
2- اموال بنى نضير (كه در سال چهار فتح شد).
3- يك سهم از خمس خيبر كه همان سهم ذوى القربى است (واعلموا انّما غنمتم من شى ء فان لله خمسه الخ ) و فدك از متروكات نبود بلكه نحله حضرت زهراء بود در نزديكى خيبر (دلائل الصدق ج 3).
1- حسن بن على و شاء گويد به حضرت رضا (عليه السلام) عرض كردم آيا رسول خدا غير از فدك مال ديگرى باقى گذاشت فرمود آرى چند باغ در مدينه داشت كه وقف بودند 6 اسب و 3 ناقه و 2 استر و يك الاغ و دو گوسفند شيرده و 40 شتر شيرده و شمشير ذوالفقار و زره و عمامه و دو برد يمانى و انگشتر و عصا و يك فرش از ليف و دو عبا و يك بالش پوستى رسول خدا داشت و بعد از او به فاطمه منتقل شد به جزء زره و شمشير و عمامه و انگشتر براى على (عليه السلام) قرار داد (كشف الغمه ج 2 ص ‍ 56).
2- زمين هاى يهود بنى نَضير بخشى از اموال پيامبر بود زيرا بدون جنگ فتح شده بود اموال منقول آنرا بين مُهاجران تقسيم كرد و قسمتى از آن زمين ها را به خودش اختصاص داد و به حضرت على دستور داد آنها را تصرف كند بعد وقف نمود و در زمان حيات توليت آنها با خودش بود بعد از وفات توليت آنها بعهده حضرت على و فاطمه و فرزندان اين دو بزرگوار افتاد.
3- خيبر در سال هفتم بدست سپاه اسلام فتح شد اموال منقول اراضى طبق قانون قرآن 5 قسمت شد و 4 قسمت آن را در ميان سپاه تقسيم كرد و يك قسمت خمس براى مصارفى كه در قرآن تعيين شده باقى گذاشت و از اين قسمت به همسرانش و على و فاطمه كه ذى القربى بودند نيز مى داد كه بعد از وفات رسول خدا مجموع غنائم خيبر را كه باقى مانده بود ابوبكر تصرف كرد حتى خمس را نيز بدست گرفت و بنى هاشم را محروم نمود.
ناگفته نماند درآمد يكساله فدك در حدود بيست و چهار هزار يا هفتاد هزار دينار بود مجلسى ره فرموده اينكه در خطبه ادعاى نحله نكرده جهتش ‍ اينست كه چون قبل از خطبه سخنان زياد رد و بدل شده بود و قبول نكردند لذا در خطبه معترض نحله نشده است فقط ادعاى ارث را نموده (كه از ضروريات دين است ) (بحار جلد 29)
10- ناگفته نماند كه عمر در وقت خلافت ابوبكر گفته كانت بيعة ابى بكر فلتة وقى اللّه المسلمين شرَّها فمن عاد الى مثلها فاقتلوه .
11- ابوبكر در منبر گفته اقيلونى فلست بخيركم و در بعض نسخ و على فيكم آمده .
12- و نيز از خواندن آيات برائت معزول گرديد:
در سال نهم قمرى ابوبكر از طرف پيامبر ماءمور شد به مكه رفته آيات برائت را باهل مكه بخواند ابوبكر از مدينه خارج گشته از ذوالحُلَيفه احرام بست جبرئيل نازل و عرض كرد خداوند مى فرمايد آيات برائت را شما يا يكى از خويشان شما بخواند حضرت پيامبر امير المؤ منين را فرستاد و ابوبكر را معزول نمود و على (عليه السلام) آيات برائت را در مكه قرائت فرمود و غيرها.<