جمادى
الاولى
روز اول : شيخ كاظم بغدادى معروف به اُزرى مداح اهل بيت اديبى
كامل و شاعرى فاضل و صاحب قصيده هائيه كه قريب به هزار بيت است كه صاحب
جواهر اجر و ثواب اخروى آنرا بر اجر جواهر ترجيح مى داد و آرزو مى كرد
كاش ثواب قصيده در نامه عمل او و ثواب جواهر در نامه عمل ازرى ثبت شود.
در سال 1211 قمرى در حدود 80 سالگى در كاظمين وفات كرد و در سرابى كه
معروف به قبر مرحوم سيد مرتضى است دفن گرديد.
روز پنجم :
ولادت عقيلة العرب زينب كبرى 5 ق كه مادرش حضرت زهراء و شوهرش
عبدالله بن جعفر پسر عمّ خويش بود و از او فرزندانى آورد به نامهاى
محمّد و عون كه در كربلا شهيد شدند و بعضى نوشته اند مادر محمد خوصا
نام داشت واز حضرت زينب نبود و جناب زينب سوّمين فرزند فاطمه زهراء مى
باشد و ما زندگى اين خاتون را در كتاب انصار الحسين نوشته ايم .
1- آفتاب بر حضرت يوشع
پيغمبر (عليه السلام) برگشت .
يوشع وصى و خواهرزاده حضرت موسى و چهل و دو سال در خدمت حضرت
موسى بود و صد ساله بود كه كليم اللّه رحلت نمود و 27 سال به امر نبوت
پرداخت و سپس از دار فانى بدار باقى شتافت و مدت عمر آن حضرت 127 سال
بود.
ناگفته نماند كه آفتاب بر دو شخصيت ردّ شده اول بر يوشع (عليه السلام)
و ديگرى بر حضرت اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام) وصى رسول
خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ).
2- غزوة موته 8 ق :
موته قريه ايست از قراى بَلقاء در اراضى شام و از آنجا تا بيت
المقدس دو منزل راه است . حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم )
حارث بن عمير را با نامه اى بسوى حاكم بُصرى (بضم با) كه قصبه ايست از
اَعمال شام فرستاد وقتى كه به اراض موته رسيد شرحبيل بن عمرو از بزرگان
درگاه قيصر او را به قتل رسانيد اين خبر به گوش پيغمبر رسيد فرمان داد
لشكر اسلام به ارض جُرف روند و خود حضرت نيز تشريف بردند لشكر مسلمانان
سه هزار نفر بود حضرت پرچم سفيد را به جعفر بن ابيطالب داد و امير لشكر
نمود فرمود اگر جعفر نماند زيدبن حارثه و اگر او نيز نماند عبدالله بن
رواحة پرچم را بردارد بعد از آن مسلمانان كسى را اختيار مى كنند تا
امير لشكر شود.
شرحبيل اين خبر را شنيد او نيز از قيصر لشكرى عظيم خواست پس هر دو لشكر
مقابل هم صف كشيدند جناب جعفر حمله نمود بعد از جنگ و فداكارى و رشادت
اول دست راست او را جدا كردند پرچم را به دست چپ گرفت و دست چپ او را
نيز جدا كردند. پرچم را با دو بازويش نگهداشت كافرى شمشيرى بر كمرش
زد و آن حضرت را شهيد نمود بعد زيد بن حارثه و بعد از كشته شدن آن
عبدالله بن رواحة پرچم را برداشت و بعد از كشته شدن عبدالله مسلمانان
خالدبن وليد را امير لشكر كردن خالد از روز تا شب در ميدان حرب به ضرب
مشغول بود و روز ديگر اوضاع لشكر را تغيير داد مخالفان تصور كردند كه
به لشكر اسلام نيروى كمكى آمده از ترس گريختند و مسلمانان با نصرت
متوجه مدينه گشتند.
روز نهم
1- شهادت شهيد اول 786 ق :
استاد الفقهاء و رئيس المذهب شيخنا الاعظم محمد بن مكّى بن محمد
بن حامد عاملى جَزينى مشهور به شهيد اول در سال 734 ق متولد شد و به
عراق كوچ كرد و مشغول تحصيل گشت تا اينكه مشاراليه با لبنان شد ولى آن
جناب در اثر فشار عامّه بسيار تقيّه مى نمود و علنى اظهار تشيع نمى كرد
با اينهمه قاضى شام عبادين جماعه شافعى به آن عالم ربانى حسادت ورزيدو
در نزد والى شام بيدمر سعايت نمود به تهمت تشيع آن عالم فقيه را گرفتار
كرد و بعداز يك سال زندانى در قلعه شام در 9 يا 19 جمادى الاولى سال
786 ق به فتواى دو قاضى عامّه يعنى ابن جماعة شافعى و برهان الدين
مالكى آن جناب را كشتند و بدنش را بدار آويختند و بعد به تحريك آن دو
قاضى ، عوام مردم بدنش را در بالاى دار سنگسار كرده سپس از دار فرود
آوردند آتش زدند و خاكسترش را بر باد دادند چنانكه مرحوم ممقانى در
تنقيح المقال مى فرمايد:
فقتل ثم صلب ثم رُجِم ثم اُحرق .
مرحوم شهيد تاليفات زياده دارد از جمله : دروس - ذكرى - بيان - لمعه -
الفيّه - نفليّه - كتاب مزار - باقيات الصّالحات - غاية المراد و
غيرها.
همسر مرحوم شهيد ام على بانوئى فاضله و فقيهه و شهيد او را مى ستود
زنان را امر مى كرد به او مراجعه كنند و فرزندان ذكورش شيخ رضى الدين
ابوطالب محمد و شيخ ضياء الدين ابوالقاسم على هر دو از فقهاى بزرگ و
شيخ جمال الدين ابومنصور حسن محقق و فقيه بود از دخترانش ام الحسن
فاطمه عالمه فاضله فقيهه عابده صالحه كه از پدرش شهيد نقل حديث مى كرد
و شهيد ره زنان را مى فرمود در احكام حيض و نماز و مانند آن از او فتوا
اخذ كنند.
2- كشته شدن ابوالحسن على
بن محمد بن الحسن تِهامىّ
در سال 416 ق كه مردى عالم و فاضل و كاتب و شاعر و اديب و شيعه
بوده در ربيع الاول سال 416 ق در قاهره زندانى گرديد و در جمادى الاولى
روز نهم بطور مخفيانه در زندان كشته شد.
تِهامى منسوب به تِهامه (با كسر اول ) زمينى در جنوب حجاز است و به مكه
معظمه نيز گفته مى شود اين مرد در مرثيه پسرش قصيده رائيه را كه هشتاد
و چهار بيت است سروده چون اواخر ابيات داراى حرف را است لذا رائيّه
گويند و بيت اول اين قصيده عبارتند از:
حكمُ المنيّة فى البريّة جار |
|
ما هذه الدنيا بدار قرار |
و بيت نهم
يا كوكبا ما كان اقصر عمره |
|
و كذا تكون كواكب الاسحار |
بيتِ هفدهم
فاذا نطقتُ فانت اوّل منطقى |
|
و اذا سكتُّ فانت فى اضمارى |
روز دهم :
1- كشته شدن خسرو پرويز بدست پسرش به نفرين حضرت
رسول اكرم(صل اللّه عليه و آله و سلم ) 6 ق :
چون 119 سال از بعثت گذشت حضرت پيامبر نامه اى به خسروپرويز بن
هرمز بن انوشيروان بن قياد مجوسى فرستاد و نام خود را بالاى نام او
نوشت و او را بدين اسلام دعوت نمود خسرو برنجيد و نامه را پاره كرد چون
اين خبر به حضرت رسيد در حق پرويز نفرين فرمود مزق كتابى مزق اللّه
ملكه او نامه را پاره كرد خداوند پادشاهى او را از بين ببرد خداوند
دعاى پيامبر را مستجاب نمود.
پرويز مردى بدخوى بود اكابر مخفيانه هم راءى شدند و پسرش شيرويه را بر
تخت نشاندند شيرويه را وادار كردند كه پدرش را محبوس نمايد و راضى
نمودند او را بكشد و او هم شكم پدرش را پاره كرد اين قضيه در دهم يا
بيستم جمادى الاولى سال 7 ق شب اتفاق افتاد خسرو مدت 37 سال پادشاهى
كرده بود.
2- جنگ جمل 36 ق :
موقعى كه حكومت به دست تواناى حضرت على (عليه السلام) رسيد بيت
المال را بين مسلمين بالسويّه قسمت مى فرمود لذا طلحه و زبير و مروان
بن حكم و جمعى از قريش كينه قلبى خود را ظاهر كردند و آغاز مخالفت
نمودند عايشه دختر ابوبكر به مكه رفت كه مردم را به سبب قتل عثمان بر
حضرت على (عليه السلام) بشوراند معاويه از شام به زبير در مدينه نوشت
از اهل شام بيعت گرفتم من خليفه باشم و بعد از من تو و بعد از تو طلحه
و چون بصره و كوفه به شما نزديك است به فرمان خود درآوريد و به
خونخواهى عثمان مردم را به سوى خود دعوت كنيد تا على بر شما سبقت نگيرد
پس زبير كاغذ معاويه را خواند و به طلحه اطلاع داد به عنوان بهانه جوئى
از على (عليه السلام) خواهش نمود امارت كوفه را براى خود و بصره را به
طلحه دهد كه آن حضرت ابا فرمود طلحه و زبير و جمعى ديگر از منافقين از
مدينه حركت كرده به مكه آمدند و با عايشه عازم بصره شدند به جهت فتنه
انگيزى و جنگ با على (عليه السلام).
حضرت بعد از اطلاع با جمعى از مدينه به جانب بصره حركت نمود طلحه و
زبير با تعجيل تمام نزديك بصره رسيدند عثمان بن حنيف از جانب على حاكم
بصره بود مردم را به جهت مقاتله با طلحه و زبير دعوت كرد ولى آن دو
شبيخون زدند و وارد دارالاماره شدند جمعى را كشتند و عثمان بن حنيف را
گرفتند و محاسن و شارب و ابروهاى او را تراشيدند و خود را رها نمودند.
امير المؤ منين وارد كوفه شد و با جمعى از مسلمين به بصره تشريف آوردند
به طلحه و زبير هر قدر نصيحت كردند مؤ ثر نشد آخرالامر روز پنجشنبه دهم
جمادى الاولى سال 36 ق (يا جمادى الاخرة ) لشكر امير المؤ منين با
ناكثين كه همان لشكر طلحه و زبير و عايشه باشد جنگ نمودند طلحه در 64
سالگى به سبب تيرى كشته شد ولى زبير گريخت آخر عمر و بن جرموز او را
كشت در تاريخ آمده كه از لشكر عايشه 13 هزار نفر كشته شد و شتر عايشه
را عقر نمودند حضرت على (عليه السلام) نزديك هودج عايشه آمد و فرمود
اينطور رسول خدا به تو امر فرموده كه بكنى ؟ عايشه عرض كرد حالا كه
غلبه كردى احسان كن يا اباالحسن ولى از لشكر امير المؤ منين 5000 نفر
شهيد شدند و جنگ با غلبه لشكر اسلام يعنى على (عليه السلام) خاتمه يافت
.
روز يازدهم :
1- ولادت حضرت شيث
امام صادق (عليه السلام) به سليمان بن خالد مى فرمايد خداوند
تعالى از حوا قابيل را به آدم داد پس از وى هابيل به دنيا آمد چون
هابيل بحدّ بلوغ رسيد زنى از جنّيان براى او فرستاد و به آدم وحى نمود
تا او را به ازدواج قابيل درآورد آدم نيز اين كار را كرد قابيل راضى و
قانع شد نوبت ازدواج هابيل رسيد خدا براى او حوريه اى فرستاد به آدم
وحى فرمود او را به ازدواج هابيل درآورد. حواء نيز فرزند ديگرى زائيد و
آدم نامش شيث نهاد چون به حدّ بلوغ رسيد خداوند حوريه ديگرى فرستاد و
به آدم وحى فرمود او را به همسرى شيث درآورد آدم نيز به فرمان خداوند
متعال عمل كرد شيث را از آن دخترى متولد شد و ناگفته نماند شيث بعد از
آدم (عليه السلام) مبعوث گرديد و 912 سال عمر نمود بقولى 50 صحيفه و به
عقيده بعضى 29 صحيفه بر شيث نازل گرديد.
2- روز شنبه يازده جمادى
الاولى وقت طلوع شمس سال 597 ق فخر الشيعه
فيلسوف زمان سلطان العلماء و المحققين حجة الفرقة النّاجيه محمد
بن محمد بن الحسن مشهور به خواجه نصير الدين در طوس بدنيا آمد و اصل
اين بزرگوار ازوشاره يكى از بلوك جهرود ده فرسخى قم مى باشد و تاريخ
زندگى معظم له در هيجدهم ذيحجه خواهد آمد.
روز سيزدهم :
1- شهادت دختر خاتم الانبياء
و شفيعه روز جزاء سيّده نساء عالمين حضرت فاطمه زهراء بعد از 75
روز از رحلت پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) گذشته در هيجده سالگى
سال يازدهم قمرى در مدينه طيّبه بعد از عصر نزديك غروب .
ظلم هائى كه بعد از پيغمبر اسلام (صل اللّه عليه و آله و سلم ) به
دخترش فاطمه زهرا(عليه السلام) گرديد سبب سقط بچه و سخت مريض شدن آن
مخدّره گشت تا اينكه بسترى گرديد.
بحار ج 43 ص 191
امّ ايمن و اسماء بنت عميس را طلبيد و نزد آنها به حضرت على (عليه
السلام) از وفات خود خبر داد و عرض كرد: اى پسر عم چند وصيتى دارم حضرت
فرمود آنچه مى خواهى وصيّت كن ، عرض كرد از روزى كه با تو زندگى شروع
نمودم به تو دروغ نگفتم و خيانت و مخالفت نكردم حضرت فرمود معاذاللّه
تو به خداوند اعلم واتقى و اكرم و ترسان ترى ، عرض كرد بعد از من امامه
دختر خواهرم را تزويج كن كه محبت او به اولاد من بيشتر است ، يابن
العمّ وصيت مى كنم شما را آن جماعتى كه بر من ظلم كردند و حق مرا
گرفتند به جنازه من حاضر نشوند و مگذار بر من نماز بخوانند، شب مرا دفن
كن قبر مرا مخفى دار.
روزى امير المؤ منين از اقامه نماز برمى گشت در راه بنى هاشم را ديد
پريشان حال عرض كردند يا امير المؤ منين دختر عمّت را درياب حضرت فورا
به خانه آمد ديد لحظات آخر عمر آن مظلومه است عمامه از سر و عبا از دوش
افكند صدا زد يا زهراء يا بنت المصطفى ، زهرا در حال ضعف چشم گشود به
صورت على (عليه السلام) نگاه كرد و تبسّمى نمود اولاد خود را خاصه حسين
را سپرد و عرض كرد يا على از كنار من دور مشو و سوره يس را بخوان تا
اينكه روح خسته دختر مظلومه رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) از
قفس غم و اندوه دنيا به عالم بقا عروج كرد و نور الهى در اثر صدمات
وارده خاموش گشت شب حضرت امير المؤ منين غسل داده و كفن نمود و شبانه
با عدّه قليلى از مقداد و عمرا و عقيل و سلمان و بُريده و عباس و ابن
مسعود و ابوذر و زُبير و خواص بنى هاشم دفن كردند و در اطراف قبر فاطمه
هفت يا چهل قبر ديگر ساخت تا قبر آن مظلومه معين نشود و در مدفن آن
مخدّره اختلاف است بعضى گويند بين قبر و منبر رسول خدا (صل اللّه عليه
و آله و سلم ) و برخى قائلند در خانه خود مدفون است عده اى در بقيع نزد
قبور ائمه مى دانند.
بحار 43: امام باقر (عليه السلام) فرمود ما رؤ
يت فاطمة (عليه السلام) ضاحكة فقط قبض رسول الله (صل اللّه عليه و آله
و سلم ) حتى قبضت يعنى پس از رسول خدا فاطمه زهرا هرگز خندان
ديده نشد تا اينكه بدين حال از دنيا رفت .
بحار 43: روى انّها مازالت بعد ابيها مُعصبة
الراءس ناحِلة الجسم منهدّة الركن باكية العين مُحرقة القلب يغشى عليها
ساعة بعد ساعة يعنى فاطمه پس از پدر سخت پژمرده با جسمى لاغر و
اندامى ضعيف و چشمى گريان و دلى سوخته و پيوسته غش مى كرد و پس از
ساعتى بهوش مى آمد.
امالى صدوق ص 391:
عن اصبغ بن نباته قال قال امير المؤ منين على بن
ابيطالب عن علّة دفنه لفاطمة بنت رسول اللّه ليلا فقال (عليه السلام)
انّها كانت ساخطة على قوم كرهت حضور هم جنازتها يعنى فاطمه از
دست گروهى خشمناك بود و از اينكه آنان در تشييع جنازه و دفن او شركت
كنند كراهت داشت (بدين سبب او را شب به خاك سپرد).
بحار 43: پس از دفن متوجه قبر رسول خدا شد عرض كرد (خلاصه ) سلام بر تو
اى رسول خدا از من و از جانب دخترت كه اكنون به خدمتت رسيد و در جوارت
مدفون شد، يا رسول الله صبر من تمام شد اما چاره ندارم وديعه اى كه به
من سپرده بودى اكنون به سويت بازگشت زهرا از دست من رفت يا رسول الله
دخترت براى تو خبر مى دهد كه امت اجتماع كردند و خلافت را از دست من
گرفتند حق زهرا را غصب كردند احوال و اوضاع را با اصرار از فاطمه بپرس
زيرا چه بسيار دردهائى داشت كه اظهار نكرد ولى براى تو مى گويد.
يا رسول الله اوضاع ما چنين بود كه ناچار شديم دخترت را مخفيانه در
تاريكى شب به خاك بسپاريم حقّش را گرفتند و از ارث محروم كردند اين
مصيبت را به شما تسليت مى گويم درود بر تو و همسر مهربانم .
نامهاى شفيعه روز جزا
علل الشرايع ج 1 ص 178
يونس بن ظبيان قال ابوعبدالله (عليه السلام)
لفاطمة (عليه السلام) تسعة اسماء عندالله عزّ و جلّ: فاطمه و الصدّيقه
و المباركه و الطاهره و الزّكيه و الرّاضيَه و المرضيّه و المحدّثَه
والزهراء ثم قال اتدرى اى شى تفسير فاطمه (عليه السلام) قلت اخبرنى يا
سيّدى قال فُطِمت من الشرّ قال ثم قال لولا انّ امير المؤ منين (عليه
السلام) تزّوجها ما كان لها كفو الى يوم القيمة على وجه الارض آدم فمن
دونه :
يونس بن ظبيان گويد حضرت صادق فرمود فاطمه در نزد خداوند داراى نه اسم
بدين ترتيب مى باشد سپس فرمود آيا مى دانى معنى فاطمه چه چيز است عرض
كردم اى مولاى من خبر دهيد حضرت فرمود فاطمه يعنى قطع شده از شر سپس
فرمود هرگاه اميرالمؤ منين با او ازدواج نمى كرد تا روز قيامت در روى
زمين از آدم تا پائين تر كفوى براى او پيدا نمى شد.
بهار ج 43 ص 15
علل الشرايع ج 1 ص 191: حضرت على فرمود انّ
النبى (صل اللّه عليه و آله و سلم ) سُئل ما البتول فانّا سمعناك يا
رسول الله تقول انّ مريم بتول و فاطمة بتول فقال البتول التى لم ترحمرة
قط اى لم تحض قال الحيض مكروه فى بنات الانبياء از پيامبر اسلام
سوال شد بتول چيست ما از تو شنيده ايم كه مى گوئى مريم بتول است و
فاطمه بتول است حضرت فرمود بتول زنى است كه حيض نبيند حضرت فرمود حيض
مكروه است به دختران انبياء.
عوالم بحرانى ص 36: در ضمن حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده كه
پيامبر از جبرئيل سوال مى كند چرا فاطمه را در آسمان منصوره مى گويند و
در زمين فاطمه قال سمّيت فاطمة فى الارض لانّه
فطمت شيعتها من النّار و فُطموا اعدائها عن حبّها و ذلك قول الله فى
كتابه و يومئذ يفرح المؤ منون بنصرالله :
بنصر فاطمه يعنى در زمين فاطمه گويند زيرا دوستان و محبّين او از آتش
قطع شده و دشمنانش از حبّ فاطمه قطع شده و خداوند در قرآن فرموده در آن
روز مؤ منين خوشحال مى شوند از يارى فاطمه .
مناقب ابن شهر اشوب ج 2 ص 93 و بحار ج 43 ص 15:
امام صادق فرمود قال رسول الله (صل اللّه عليه و
آله و سلم ) لعلىّ هل تدرى لم سمّيت فاطمة قال على لم سميت فاطمة يا
رسول الله قال لانّها فطمت هى و شيعتها من النار
پيامبر به على (عليه السلام) فرمود آيا ميدانى چرا فاطمه ناميده شده
على عرض كرد يا رسول الله چرا حضرت فرمود زيرا فاطمه و شيعيانش از آتش
قطع شده .
ناگفته نماند نامهاى مباركه ده گانه حضرت زهرا در احاديثى كه آمده
عبارتند از:
كنيه مباركه اش : امّ ابيها - ام الائمه - امّ الحسن - امّ الحسين - ام
المحسن - ام الحسنين و لقب مباركش صديقه كبرى مى باشد.
ولى در مناقب ج 2 ص 112 گفته :
اسماء حضرت زهرآء بنابر آنچه ابوجعفر قمّى شمرده عبارتند از: فاطمه -
بتول - حصان - حرّه - سيّده - عذراء - زهراء - حوراء - مباركه - طاهره
- زكيه - راضيه - مرضيه - محدثه - مريم كبرى - صديقه كبرى و در آسمان
را نوريّه - سماويّه - حانيه گويند (حانيه يعنى زن مهربان به اولاد و
شوهرش ) و غير از اينها نزديك به پنجاه نام در آنجا آورده ولى آنچه
مطابق با احاديث است ده نام مى باشد.
اين بزرگوار پنج اولاد داشت : حضرت امام حسن (عليه السلام) - حضرت امام
حسين (عليه السلام) جناب زينت كبرى - جناب زينب صغرى كه مكنّى به ام
كلثوم است فرزنديكه فاطمه حامله بود و پيامبر نام او را محسن گذاشت در
اثر صدمه منافقين بعد از رسول خدا سقط گرديد.
ناگفته نماند در موقع رحلت حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم
) فاطمه زهرا (عليه السلام) سرشك غم از ديدگان چون دانه هاى مرواريد
روى سينه پدر مى ريخت حضرت ديد آن مظلومه بسيار در اضطراب است او را به
سينه چسبانيد و آهسته به گوش زهراء فرمود اول كسيكه از اهل بيت به من
ملحق خواهد شد توئى ، اضطراب آن مخدّره تسكين يافت و مسرور شد و بعد از
75 يا 95 روز به والد بزرگوارش ملحق شد.
يادآورى :
علت اينكه سه روز عزا براى فاطمه زهرا(عليه السلام) اقامه مى كنند و
ايام فاطميه مى گويند اينست كه روز واقعى وفات درك شود زيرا روايت
داريم 75 روز بعد از وفات حضرت پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم )
وفات كرده و پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در 28 صفر رحلت نموده
و اگر صفر و ربيع 1 و 2 سى روز بوده و 62 روز خواهد بود پس وفات حضرت
زهرا (عليه السلام) در 13 جمادى الاولى واقع مى شود و ممكن است يكى از
اين ماهها 29 روز بُوَد در آن وقت در 14 جمادى الاولى خواهد شد و شايد
دو ماه 29 روز بوده در اين صورت در 15 جمادى الاولى مى شود ولى سه ماه
پشت سر هم 29 روز نخواهد بود.
تسبيحه حضرت زهرا
حضرت زهرا در خانه از آسياب كردن و نظافت خانه و پختن غذا در
زحمت بود و خسته شده به امر حضرت على (عليه السلام) براى تقاضاى كنيز
به خانه رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) رفت چون گروهى از صحابه
آنجا بودند خجالت كشيد و بدون عرض حاجت به خانه برگشت پيامبر احساس
نمود كه فاطمه حاجتى داشته لذا فردا صبح به منزل فاطمه تشريف آوردند از
فاطمه سوال كرد ديشب به چه منظور آمده بودى فاطمه خجالت كشيد حضرت على
(عليه السلام) جريان را به عرض پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم )
رساند حضرت فرمود فاطمه جان مى خواهى عملى به شما تعليم كنم كه از خادم
بهتر باشد وقتى خواستى بخوابى سى و سه مرتبه سبحان اللّه و سى و سه
مرتبه الحمدللّه و سى و چهار مرتبه اللّه اكبر بگو در نامه عملت هزار
حسنه نوشته مى شود اگر اين ذكر را هر روز صبح بگوئى خدا كارهاى دنيا و
آخرتت را اصلاح مى كند فاطمه در جواب عرض كرد از خدا و رسول خدا راضى
شدم (بحار ج 10 ص 24 و 25).
كشف الغمّه ج 2 ص 30 عن ابى عبداللّه (عليه
السلام) قال تسبيح فاطمة (عليه السلام) كلّ يوم فى دبر كلّ صلاة احبُّ
الىّ من صلاة الف ركعة فى كلّ يوم .
امام صادق فرمود تسبيحه فاطمه در هر روز بعد از هر نماز واجبى به من
محبوبتر است از هزار ركعت نماز در هر روز.
عن ابى عبدالله : قال من سبَّح تسبيح فاطمة
(عليه السلام) قبل ان يُثَنى رجليه من صلاة الفرضية غفرالله له و يبدء
بالتكبير يعنى هر كس تسبيحه حضرت زهراء، را قبل از اينكه از
نماز واجب برخيزد بگويد خداوند او را مى بخشد و از الله اكبر شروع كند.
حضرت فاطمه (عليه السلام) با رشته اى از پشم كه بر آن گِرِه ها زده بود
تسبيح مى گفت تا جناب حمزه شهيد شد حضرت فاطمه از قبر آن بزرگوار خاك
برداشت و تسبيح ساخت و با آن ذكر مى گفت ومردم نيز چنين كردند و بعد از
شهادت سرور و سالار شهيدان حسين بن على (عليه السلام ) مرسوم شد كه از
تربت آن امام تسبيح بسازند.
زمانيكه سالار شهيدان حسين بن على و ساير شهداء را دفن كردند امام سجاد
(عليه السلام) مقدارى از خاك قبر مبارك سيد الشهداء برداشت و در كيسه
اى قرار داد سپس از آن مهر و تسبيح ساخت و اول كسى كه سجده بر تربت
امام حسين نمود و تسبيح تربت بدست گرفت آن حضرت بود و در مراجعت به
مدينه نيز از اين تربت تبرّك مى جُست و سجده مى نمود و بعضى مريضها را
معالجه مى كرد چنانكه در كتاب الارض و التربة الحسينيّه مرحوم كاشف
الغطاء ص 42 نوشته و در جلد 11 بحار نيز آمده .
2- كشته شدن مصعب بن زبير
و ابراهيم بن مالك اشتر 72 ق .
عبدالملك بن مروان از شام قصد نمود عراق را تسخير كند و مصعب بن
زبير را بقتل رساند مصعب در بصره بود به كوفه آمد و جناب ابراهيم اشتر
را كه والى موصل و نصيبين بود طلبيد و او را روانه جنگ كرد و خود هم از
پشت آنها رفت اراضى مسكن را لشكرگاه خود نمودند از آن طرف عبدالملك
بابرادرش محمد و لشكر خود در مقابل لشكر ابراهيم ايستاد جنگ شروع شد
ابراهيم به شمشيرى محمد را هلاك كرد چون اصحاب ابراهيم از دور او
پراكنده شدند او يك تنه حمله مى نمود ولى لشكر شام از هر طرف به سوى او
مى تاختند تا به قتل رسانيدند و سر او را جدا كرده به نزد عبدالملك
بردند و جسد او را هم سوزاندند سپس لشكر شام باصحاب مصعب حمله نمودند
مصعب تنها حمله آورد هر چند امان دادند قبول نكرد تا به شمشير زائده بن
قدامه پسر عم مختار كشته شد و سر او را نزد عبدالملك حاضر نمودند و او
دركمال فرح و انبساط به سرير سلطنت تكيه كرده و سر مصعب را در مقابل
خود نهاده بود ناگاه عبدالملك بن عمير يكى از حاضرين گفت امير من قصّه
عجيبى از اين دارالاماره بخاطر دارم با عبيدالله بن زياد در اين مجلس
بودم سرمبارك حضرت امام حسين را براى او آوردند پس از چندى كه مختار
كوفه را تسخير كرد در اين مجلس نشسته بودم سر ابن زياد را در نزد مختار
ديدم پس از مختار با مصعب صاحب اين سر در اين مجلس بودم كه سر مختار را
در نزد او نهاده بودند و اينك با امير در اين مجلس مى باشم سرمصعب را
در نزد او مى بينم ، عبدالملك تا اين قصه را شنيد لرزه بر اندامش افتاد
و امر كرد قصرالاماره را خراب كردند.<