حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۶ -


تذكر:
1- عمر و بن عاص در جنگ صفين بالاى منبر به صداى رسا گفت اى ارتش على و معاويه ، هشيار باشيد همان طوريكه من انگشتر را از انگشت كوچك دست راست خارج مى كنم و به انگشت كوچك دست چپ مى نمايد على را از خلافت عزل و معاويه را به خلافت نامزد كردم از آن زمان معاويه دستور داد پيروان من انگشتر را به انگشت كوچك دست چپ نمايند (برخلاف دستور شرع ).
2- عده اى از علماى اهل سنت نوشته اند كه اسم سنّى را معاويه بر تابعين خود نهاد در ساليكه على (عليه السلام) شهيد شد مردم به سر معاويه جمع شدند معاويه به اينها اهل سنت ناميد يعنى اهل طريقت زيرا اتفاق كردند به اطلاعت معاويه بعد از اينكه بر طريقه على (عليه السلام) بودند.
روز سوم
ولادت با سعادت امام محمد باقر عليه السّلام 57 قمرى در مدينه و عده اى در اول ماه صفر نوشته اند.
روز چهارم
1- بدستور يوسف ثقفى حاكم كوفه بعد از سه روز زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) را از قبر بيرون آورده و سرش را بريدند و به دار آويختند 121 ق و شرحش در اول صفر گذشت .
2- انقراض خلافت بنى عباس 656 ق .
مستعصم باللّه سى و هفتمين از خلفاى عباسى و آخرين خليفه در چهارم صفر سال 656 ق هلاك شد خلاصه موضوع از اين قرار است :
هلاكوخان برادر خود را به جهت تسخير بغداد روانه ساخت ابن علقمى وزير شيعه و مورد علاقه خليفه بود به مستعصم گفت مصلحت نيست سالى اين قدر از اموال به لشكر مصرف مى شود خوبست لشكريان بشغل و صنعتى مشغول شوند كه مخارج آنها جزء خزانه سلطنتى گردد خليفه چون پول دوست بود قبول كرد و ابن علقمى مشورت كرد كه چه كنم گفت لشكر مغول نمى تواند سپاه بغداد را شكست دهد و خليفه را غافل كرد.
خبر رسيد كه سپاه هلاكوخان نزديك بغداد رسيد، لشكرى به مقابله هلاكوخان فرستاد جنگ مغلوبه شد از ابن علقمى مصلحت پرسيد گفت بايد خليفه خود برود و با اجناس نفيسه و نقود امر را به مسالمت خاتمه دهد.
مستعصم چهارم صفر با دو پسرش و بسيارى از علماء و سادات پيش ‍ هلاكوخان رفتند چون وارد شدند خليفه و دو پسرش را گرفتند به اتفاق صلاح در قتل خليفه ديدند لذا امر كرد خليفه را با جمعى از عباسيين به قتل رسانيدند و بعد از او احدى از عباسيين پرچم خلافت بر پا ننمود و عباسيين پانصد و بيست و چهار سال سلطنت كردند و 37 نفر از آنها حكومت كرده .
روز هفتم : ولادت با سعادت حضرت امام موسى بن جعفر (عليه السلام) در منزل ابواء بين مكه و مدينه سال 128 ق
والده معظمه آن حضرت حميده از بانوان دانشمند بود و لقب شريف اين بزرگوار كاظم و كنيه مشهورش ابوالحسن و ابوابراهيم است .
2- وفات سيّد اجل علامه نسب شناس جمال الدين سيد احمد بن على بن حسين بن على بن مهنا بن عنبه اصغر حسنى داودى در كرمان سال 828 ق از علماى اماميه نسب شناس اوائل قرن نهم و نسب شريفش به 18 واسطه به امام حسن مجتبى (عليه السلام) ميرسد. اين مرحوم صاحب كتاب عمدة الطالب فى نسب آل ابيطالب است و مدت 12 سال نزد سيد بن معيّه تحصيل فقه - حديث - علم نسب و غير ذلك نموده و اين سيّد مقطوع النسل است و دو كتاب عمدة الطالب دارد يكى كبرى و ديگرى صغرى و كتاب انساب آل ابيطالب و التحفة الجماليه و تحفة الطالب و بحرالانساب از تاءليفات اوست .
روز هشتم :
سلمان فارسى كه نام آن روزبه اصفهانى از قريه جى (ياناجى ) بوده در مدائن روز هشتم صفر درگذشت و آن جناب را سلمان محمّدى نيز گويند.
سلمان را رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) از يك يهودى به نام عثمان بن اشهل خريد و از قيد بندگى آزاد كرد و آن هم مسلمان شد و به سلمان مرسوم گرديد و مورد عنايت خاص حضرت پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) بود تا جائيكه حضرت فرمود: السلمان منّا اهل البيت ، حضرت على (عليه السلام) در موقع رحلت سلمان ره در همان شب از مدينه به طى الارض در مدائن بر سر جنازه او حاضر شد و در روايتى است كه حضرت على (عليه السلام) رداء او را از صورت او برداشت سلمان به صورت آن جناب تبسّمى كرد و سپس حضرت او را غسل داد و كفن كرده نماز خواند و در همانجا دفن نمود و همان شب حضرت على (عليه السلام) به مدينه مراجعت كرد و فعلا قبرش در مدائن با بقعه بزرگ مزار مى باشد، در مقام شامخ سلمان كافيست كه هر وقت جبرئيل بر رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) نازل مى شد از خداوند متعال به سلمان سلام مى رسانيد و حضرت على (عليه السلام) او را مثل لقمان حكيم مى دانست و امام باقر فرموده او را سلمان فارسى نگوئيد بلكه سلمان محمدى بگوئيد ذلك رجل منّا اهل البيت .
امام باقر (عليه السلام) فرمود ابوذر به خانه سلمان وارد شد در حاليكه او غذا مى پخت با هم صحبت مى كردند كه ظرف غذا برو بزمين افتاد و چيزى از غذا به زمين نريخت ابوذر تعجب كرد و سلمان ظرف غذا را بروى آتش ‍ گذاشت باز مشغول صحبت شدند دوباره ظرف غذا برو به زمين افتاد و چيزى از غذا نريخت ابوذر خارج شد در حال ترس و در فكر بود كه امير المؤ منين (عليه السلام) را ملاقات نمود حضرت فرمود چه باعث شد از نزد سلمان خارج شدى و چه چيز ترا ترسانيد ابوذر عرض كرد سلمان را ديدم كه چنين و چنين مى كرد پس متعجب شدم حضرت فرمود اى ابوذرّ هر گاه سلمان بگويد آنچه مى داند آن وقت مى گوئى خدا قاتل سلمان را رحمت كند اى اباذرّ سلمان باب اللّه در زمين است هر كس او را شناخت او مؤ من است و هر كس او را انكار كرد كافر مى باشد (يعنى حق را پوشيده است ) و سلمان از ما اهل بيت است .
پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود خداوند مرا به محبت چهار نفر امر كرده عرض كرديم آنها كيستند فرمود على (عليه السلام) و سلمان و ابوذرّ و مقدار و مرا امر كرده آنها را دوست بدارم و خبر داده كه خداوندنيز آنها را دوست دارد (سفينه ج 1 ص 7 و 464).
امام صادق (عليه السلام) فرمود نزد پدرم صحبت از ثقيّه شد امام زين العابدين فرمود واللّه لو علِمَ ابوذرّ ما فى قلب سلمان لقتَلَه (سفينه ج 1 ص 446).
توضيح : مراد از مافى قلب سلمان مراتب معرفة اللّه و معرفة النبىّ و الائمه و اسرار محمد و آل محمد (صل اللّه عليه و آله و سلم ) است .
1- يا ضمير فاعلى در لقتله به علم و ضمير مفعولى به ابوذرّ برمى گردد يعنى اگر ابوذرّ مى دانست آنچه در قلب سلمان است علم ابوذرّ را مى كشت يعنى عقلش تحمل نمى توانست بكند لذا كافر مى شد و مردم او را مى كشتند و علم سبب قتل او مى گشت يا ابوذر نمى توانست تحمل كند بلكه افشاء مى كرد و به مردم اظهار مى نمود و سبب قتل سلمان مى شد لعدم فهم الناس لمعانيه .
2- يا ضمير فاعلى به ابوذر و ضمير مفعولى به سلمان برمى گردد يعنى اگر ابوذر مى دانست آنچه در قلب سلمان است قادر به كتمان اين علم نبود ظاهر مى كرد چون مردم معانى آنها را نمى دانند سلمان را مى كشتند پس ‍ ابوذر باعث قتل سلمان مى شد يا ابوذر نسبت ارتداد و كذب و سحر به سلمان مى داد و او را مى كشت .
در منتهى الآمال ج 1 ص 83 آمده : امام صادق (عليه السلام) فرمود
ادرك سلمان العلم الاوّل و الاخر و هو بحر لا يُنزح و هو منّا اهل البيت يعنى سلمان علم اوّل و اخر را درك كرد و او دريائى است كه هر چه از او برداشته شود تمام نمى شود و او از ما اهل بيت مى باشد.
پيامبر اسلام (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود سلمان بحر لا يُنزف و كنز لا ينفد يعنى سلمان دريائى است كه خشك نمى شود و خزينه اى است كه تمام نمى شود.
2- شهادت اُوَيس قرنىّ در صفين 37 قمرى
اويس از خيار تابعين و از اصحاب امير المؤ منين (عليه السلام) و يكى از زهاد ثمانيه بود و آنها عبارتند از:
ربيع بن خُثيم - هَرَم بين حيّان - اُوَيس قَرَنى - عامر بن عبد قيس - ابومسلم خولائى - مسروق بن الاجدع - حسن بن ابى الحسن بصرى - سويد بن يزيد، چهار نفر اول از اصحاب على (عليه السلام) و از زهاد و اتقياء بودند و چهار نفر ديگر باطلند.
روايت شده كه پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود
تفوح روائح الجنّة من قبل القَرَن و اشوقاه اليك يا اويس القرن يعنى بوهاى بهشتى از جانب قرن مى وزد پس اظهار شوق مى فرمود به اويس قرن و فرمود هر كه او را ملاقات كند از جانب من به او سلام برساند ولى پيغمبر او را نديده بود.
اويس در يمن شتربانى مى كرد و از اجرت آن مادر صالحه خود را نفقه مى داد روزى از مادرش اجازه خواست تا به مدينه زيارت حضرت رسول (صل اللّه عليه و آله و سلم ) رود مادرش گفت برو ولكن اگر پيامبر در خانه نباشد توقف مكن اويس چون آمد و پيامبر در خانه نبود به يمن برگشت پيامبر وقتى كه به خانه آمد نورى ديد فرمود كسى آمده عرض كردند از يمن شتربانى آمده بود اسم او اويس و سلام فرستاد برگشت حضرت فرمود آرى اين نور اويس است كه در خانه ما هديه گذاشته و رفته .
اويس با قباى پشمى و با شمشير و سپر نزديك حضرت على (عليه السلام) آمد عرض كرد يا على دستت را بده بيعت كنم فرمود به چه قسم بيعت مى كنى عرض كرد بسمع و طاعت و قتال در مقابل شما تا شهيد شوم يا آنكه خداوند فتح بدهد حضرت فرمود اسم تو چيست عرض كرد اويس ، فرمود تو اويس قرنى هستى عرض كرد بلى فرمود اللّه اكبر شنيدم از پيامبر اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود يا على تو درك مى كنى مردى را از امت من كه اسم او اويس قرنى است و به شهادت از دنيا مى رود و داخل مى شود در شفاعت او مثل قبيله ربيعه و مضر سپس اويس در جنگ صفين در ركاب على (عليه السلام) شهيد شد.
3- نزول آيه مباركه ((واتّقوا يوما تُرجعون فيه الى اللّه )) مشهور آخرين آيه از قرآن است و بعد از 21 روز پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) از دنيا رحلت نمودند.
روز نهم : شهادت عمار بن ياسر در جنگ صفين 37 قمرى .
عمّار مكنّى به ابى يقظان از بزرگان اصحاب رسول خدا و از اصحاب على (عليه السلام) و سر تا پاى مملوّ از ايمان بود عمار در صفين به ميدان آمد و جنگ را شروع نمود و پى در پى حمله مى كرد و رجز مى خواند تا جماعتى از اهل شام به گرد او آمدند و ابوالعاديه زخمى ببر تهيگاه او زد بى تاب شد و به صف خويش مراجعت نمود آب خواست غلامش كاسه اى شير آورد عمار گفت صدق رسول اللّه (صل اللّه عليه و آله و سلم ) از حقيقت اين سخن پرسيدند گفت رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرموده بود آخر چيزيكه از دنيا روزى تو باشد قدحى شير است ، عمار بياشاميد و روحش به عالم بقاء پرواز كرد و على (عليه السلام) آمد سر او را به زانوى مبارك گذاشت و فرمود انّا للّه و انّا اليه راجعون و بر او نماز خواند و با دست مبارك دفن نمود عمار 90 يا 91 سال داشت كه شهيد شد.
مادر عمار سُميه بود كه از زنان فاضله و در راه اسلام بسيار صدمات ديد مشركين قريش اذيت ها مى كردند تا از حضرت پيامبر دست بكشد آخر الامر ابوجهل او را سبّ كرد و حربه اى زد و شقّه نمود و او اولين زنى است كه در اسلام شهيد شد و پدر عمّار به نام ياسر را قريش در مكه آن قدر زدند كه از دنيا رفت و او اولين شهيد از مردان بود.
ناگفته نماند ابوجهل را فرعون اين امّت گويند و نامش عمر و بن هشام بود پيامبر ابوجهل مكنّى نمود پسرش عكرمه به اسلام مشرف شد ولى ابوجهل روز جنگ بدر كافر از دنيا رفت .
2- جنگ نهروان 39 ق :
در سال 39 ق بعد از فراغ از جنگ صفين حرقوص كه او را ذوالثديه مى گفتند و رئيس خوارج بود به زُرعَه و اشعث مى گفت اگر فرصت پيدا كردند با على مقاتله كنند در آن حال على (عليه السلام) لشكر آماده مى نمود به شام رود و با معاويه مقاتله كند.
خوارج بعد از اطلاع در حروراء جمع شدند و عبدالله بن وهب را رئيس ‍ خود كردند و روانه نهروان شدند و على (عليه السلام) نيز به جانب نهروان روانه شد وقتيكه به نهروان رسيد دو فرسخ از خوارج دورتر فرود آمدند، حضرت على (عليه السلام) عبدالله بن عباس و صعصعة بن صوحان و قنبر را فرستاد هر چه نصيحت كردند موثر نشد خود حضرت تشريف برد و احتياجاتى نمود باز تاءثير نكرد آخر الامر تصميم بر جنگ گرفت .
دوازده هزار خوارج (مارقين ) كه از كثرت سجود و عبادت پيشانى آنها پينه بسته و شبها قائم و روزها صائم بودند ولى چون به جهالت عبادت مى كردند كافر شدند و بر امام (عليه السلام) خروج نمودند اما هشت هزار نفر به لشكر حضرت على (عليه السلام) ملحق گشتند و 3901 نفر كشته شدند و از لشكر حضرت على (عليه السلام) نه نفر شهيد شدند، حضرت قبلا به اصحاب خود فرموده بود جنگ مى كنيم و از ما ده نفر كشته نمى شود و از آنها ده نفر نمى ماند و در ميان كشته شدگان ذوالثديه را پيدا كردند حضرت فرمود الله اكبر پيامبر به من دروغ نگفته بود و نهروان ناحيه اى است وسيع ميان واسط و بغداد.
3- وفات فقيه اصولى و اديب شيخ عبدالرحيم كليبرى انصارى قرجه داغى از علماى بزرگ قرن 14 در آذربايجان در 62 سالگى سال 1334 قمرى و در قبرستان سيد حمزه به خاك سپرده شد ايشان علاوه بر مراتب علمى در قدرت املا و انشاء ممتاز بودند و داراى 12 تاليف مى باشند.
روز دهم :
وفات عالم و فقيه جليل حاجى ملاجعفر استرآبادى در طهران 1263 ق قريب به سى جلد كتاب تاليف نموده از جمله انيس الواعظين - شفاء الصدور - مواليد الاحكام - مشاكل القرآن و غيرها.
جنازه آن مرحوم را به نجف الاشرف حمل نموده و در ايوان مطهر نزديك قبر علامه حلى مرحوم دفن كردند.
روز يازدهم ليلة الهَرير:
هَرير يعنى بانگ سگ از سرما، شب يازدهم ماه صفر سال 38 ق سپاه شام در جنگ صفين از شدت سرما مانند سگ صدا مى كردند و اين شب جنگ بسيار شدت يافت و حضرت على بر اسب رسول خدا سوار شده و ذوالفقار در دست و به هر شمشيرى كه مى زد تكبير مى گفت و شجاعى را بخاك مى افكند و چند مرتبه ذوالفقار خميده شد و آن بزرگوار با زانوى مبارك راست مى كرد.
روز سيزدهم :
روز انتخاب حكمين در صفين 38 ق يعنى انتخاب عمر و بن عاص و ابوموسى كه به نفع معاويه تمام شد و در اول ماه صفر تفضيلا گذشت .
روز چهاردهم :
1- شهادت جناب محمد بن ابى بكر بن ابى قحافه 38 ق :
محمد بن ابى بكر از خواص امير المؤ منين و به منزله فرزند آن حضرت بود زيرا مادرش اسماء بنت عميس است كه اول زوجه جعفر ابن ابيطالب بعد زوجه ابوبكر شد و محمد در سفر حجة الوداع سال 10 هجرى به دنيا آمد و بعد از ابوبكر اسماء را حضرت على (عليه السلام) تزويج كرد و يحيى به دنيا آمد و محمد در كنار آن حضرت تربيت يافت .
و محمد مردى شجاع و مهربان و با فضيلت بود تا جائيكه على (عليه السلام) درباره او فرمود محمد فرزند من است از صلب ابوبكر.
در زمان عمر بن خطاب مصر بدست عمر و بن عاص فتح شد و عمر و حاكم مصر گرديد و عثمان بن عفان خلافت عمر و بن عاص فاتح مصر را عزل و عبدالله بن سعد بن ابى سرح را والى مصر نمود.
در زمان خلافت حضرت على (عليه السلام) قيس بن عباده را كه از جمله اعيان عرب و حاوى انواع فضل و ادب بود و به حكومت مصر ارسال نمود و زمام حكومت بدست قيس افتاد.
به همت قيس تمام مصريان با حضرت على (عليه السلام) بيعت نمودند مگر اهالى قريه خريثا كه همچنان معتقد به عثمان ماندند و به قيس گفتند آنچه از خراج به ما واجب مى شود ادا مى نمائيم مشروط بر اينكه ما را به بيعت على (عليه السلام) تكليف نكنى و قيس مصلحت ديد اين شرط را قبول كند و از طرفى معاويه قيس را به متابعت خويش دعوت كرد اما در او تاثير ننمود عاقبت مايوس گشت و معاويه در مجالس اظهار نمود كه قيس از جمله هواداران ماست و دليل بر صدق اين سخن اين است كه مردم خريثا را كه از طرفداران عثمان هستند به بيعت تكليف ننموده چون اين خبر به سمع على (عليه السلام) رسيد در اثر فشار اطرافيان على (عليه السلام) قيس را از حكومت مصر عزل كرد، و قيس به مدينه رفت و از آنجا به خدمت على (عليه السلام) رسيد، و حضرت به او بيشتر پرداخت و در صفين به على (عليه السلام) يارى نمود حضرت على (عليه السلام) در سال 31 هجرى محمد بن ابى بكر را حاكم مصر نمود و شانزدهم ماه رمضان به مقرّ حكومت وارد شد.
معاوية بن خديج به خون خواهى عثمان برخواست و عده اى بر سر او گرد آمدند و مصر شوريده شد به امام خبر تشنج مصر رسيد حضرت تصميم گرفت كه مالك اشتر را به مصر بفرستد.
عهد نامه اى به مالك نوشت و براى اهل مصر هم نامه اى نوشت و مالك را در سال 38 قمرى به مصر روانه كرد.
معاويه حيله نمود و به دهقان عَريش پيغام داد كه اگر به مالك اشتر زهر بخورانى خراج بيست سال را از تو نخواهم گرفت دهقان دانسته بود كه مالك عسل را دوست دارد مقدارى عسل مسموم براى او آورد و مالك ميل نمود و به شهادت رسيد.
بعضى نوشته اند نافع غلام عثمان در شهر قُلْزُم او را زهر خورانيد و جنازه او را به مدينه حمل نمودند.
بعد از شهادت مالك محمد بن ابى بكر دوباره حاكم مصر شد ولى چون از عزلش دلگير شده بود امام نامه 34 از نهج البلاغه را به اونوشت و او را دلدارى داد و سبب انتخاب مالك را به اطلاع او رساند اين خبر به گوش ‍ معاويه رسيد عمر و بن عاص را در سال 38 قمرى با لشكر به طرف مصر روانه كرد و در نواحى آن معاوية بن خَديج به عمر و پيوست و با محمد بن ابى بكر جنگيدند و محمد مغلوب شد به خرابه گريخت و معاويه بن خَديج او را گرفته و گردن زد و بدن آنرا در شكم الاغ نهاد و بسوزانيد و عمر و بن عاص در مصر حاكم شد و محمد در آن وقت 28 ساله بود چون اين خبر به مادرش رسيد از كثرت غصه از پستانش خون مى آمد و محمد در جنگ جمل و صفين حضور داشت .
(ناگفته نماند كه كنيه مالك اشتر ابوابراهيم و لقب او بسيار است ولى دو لقب مشهور مى باشد اشتر و كبش العراق در يكى از جنگها بر اثر ضرباتى كه از ابومسيكه به او رسيد سر مالك شكافته شد و به پلكهاى چشم او صدمه وارد گرديد و پلك پائين آن دگرگون شد كه عرب اشتر گويد.
و كبش به معناى قوچ شاخ دار كه جلو گوسفندان مى رود و چون مالك سپهسالار لشكر على در عراق بود لذا كبش العراق گويند).
كشى در رجال خود ص 43 گويد زراره از امام صادق روايت كرده كه حضرت فرمود محمد بن ابى بكر با على (عليه السلام) بيعت كرد و از پدر خود تبرى جست ممقانى مرحوم در جلد دوم ص 58 رجال خود گويد ابوبكر در حيات پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) به جنگ رفته بود و در آن هنگام اسماء بنت عميس زن او بود اسماء در خواب ديد كه ابوبكر سر و ريش خود را خضاب كرده و لباس سفيد پوشيده نزد عايشه آمد و خواب خود را نقل نمود عايشه گريه كرد و گفت اگر خواب تو از رؤ ياى صادقه باشد ابوبكر در اين جنگ كشته شده زيرا خضاب اشاره به خون اوست و پارچه سفيد كفن اوست سپس عايشه با حال گريان نزد پيامبر آمد حضرت از علت گريه او سوال كرد عايشه خواب خود را نقل كرد حضرت فرمود اين تعبيرى كه تو كردى صحيح نيست بلكه تعبيرش اين است كه ابوبكر از اين جنگ سالم برمى گردد و اسماء از او آبستن مى شود و پسرى پيدا مى كند كه نامش را محمد مى گذارد آن پسر دشمن كفار و منافقين خواهد بود و با آنها جنگ خواهد كرد سپس همانطور كه پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود.
2- پايان حكومت بنى عباس 656 ق با مرگ سى و هفتمين خليفه بنى عباس به نام ابو احمد مستعصم بالله و گفته اند مدت حكومت عباسيون 524 سال بود.
3- در ايام دولت القائم بالله عباسى در چهارده صفر سال 434 ق ابوطاهر منجم شيرازى اهل تبريز را گفت به جهت زلزله آفتى عظيم به ساكنان اين شهر مى رسد نگهبان شهر بر خروج مردم فرمان داد عده اى انقياد كرده و فرقه اى از شهر بيرون نرفتند اتفاقا در آن شب زلزله واقع شد كه بيش از چهل هزار نفر در زير خاك ماندند روز ديگر حاكم آذربايجان متصدى عمارت آن شهر شد و ابوطاهر براى تجديد بنا ساعتى اختيار كرد كه طالع وقت برج عقرب باشد و گفت اگر در اين ساعت آغاز نمائيد به واسطه زلزله خراب نشود.
روز پانزدهم :
وفات شاه طهماسب پسر شاه اسماعيل اول 984 ه در قزوين و به مشهد مقدس نقل و در آنجا دفن شد او مروج مذهب شيعه بود و در 930 به سلطنت رسيد يعنى 54 سال سلطنت كرد.
روز بيستم :
1- اربعين حضرت اباعبدالله الحسين و ياران باوفايش .
2- ورود اهل بيت عصمت به كربلا 61 يا 62 ق : يزيد ديد اهل شام بيدار شده و آثار كراهت نسبت به يزيد از ديدار ايشان ظاهر گرديد اهل بيت را طلبيد و مهربانى كرد و خود را از قتل امام تبرئه مى نمود و ايشان را در ميان ماندن در شام و برگشتن به مدينه مخيّر گردانيد و اهل بيت مراجعت به مدينه را انتخاب كردند و گفتند بگذار به كشته شدگانمان عزادارى كنيم يزيد گفت آنچه خواهيد بكنيد اهل بيت جامه هاى سياه پوشيدند و زنان هاشميه و قرشيه و زنهاى شام دسته دسته با لباس ماتم ناله و شيون كنان به تعزيت آمده مرثيه خوان آن مجلس با شكوه ام كلثوم دختر حضرت على بود روز هشتم ايشان را خواند و تكليف كرد كه در شام بمانند ايشان قبول نكردند نعمان بشير را خواست و گفت مهياى سفر باش و براى اين زن ها هر چه لازم است مهيا كن و از اهل شام مردى را كه به امانت و ديانت موسوم است با جمعى از لشكر به جهت حفظ اهل بيت در خدمت ايشان بگمارد و به مدينه حركت ده نعمان چنين كرد.
خاندان عصمت موقعى كه از شام به مدينه كوچ داده مى شدند به عراق رسيدند به راهنما گفتند ما را از كربلا ببر، ايشان را از راه كربلا برد چون به قبر پاك حضرت امام حسين (عليه السلام) و ساير شهدآء رسيدند ديدند جابر با جماعتى از طايفه بنى هاشم و مردانى از آل پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) به زيارت آمده اند.
مخفى نماند كه در ورود اهل بيت به كربلا چند قول است : سال 61 يعنى سال اول - سال 62 يعنى سال دوم - سال 61 ولى روز بيستم نبود روزى از ايام وارد كربلا شدند و جابر را ملاقات كردند و جابر قبلا آمده و در يكى از منازل نزديك كربلا جا گرفته بود.
3- شيخ بزرگوار فقيه اصولى منقولى و معقولى و محقق رفيع الشاءن جعفر شوشترى در موقع برگشتن از خراسان در منزل كرند سال 1303 ق وفات يافت و به نجف الاشرف انتقال داده شد و در يكى از حجرات صحن حضرت على (عليه السلام) به خاك سپردند گويند شب اربعين كه ثناثر نجوم شده بود درگذشت در ارشاد عباد و موعظه و هدايت و امور دينيّه تمام اوقات خود را مصروف مى داشت و 4 كتاب از خود به يادگار گذاشته : منهج الرشاد - مجالس البكاء - اصول دين - خصائص حسنيّه .<