18- انحطاط و سقوط دولت عربى
پس از عمر بن عبد العزيز نوبت به يزيد بن عبد الملك رسيد.اما اوقات اومصروف عيش
و نوش بود.از همان اول اصلاحهايى را كه عمر بن عبد العزيز در كارخلافت كرده بود لغو
كرد.برخلاف عمر نسبت به نصارى سخت گرفت:كليساهاشانرا باز ستاند و آنها را به بت
پرستى متهم داشت و به موجب فرمانى از آن منع كرد (1) .همچنين برخلاف
دستور عمر حكم كرد تا از ذميهايى كه اسلام مىآوردند همچنانمثل عهد حجاج-خراج
مطالبه كنند.اين يزيد داماد برادر حجاج بود و مردى بودعشرت جوى و بىبند و
بار.عمالى را كه عمر بن عبد العزيز گماشته بود تغيير داد ودستحكام خويش را در تعدى
گشاده كرد.خودش هم با بىتدبيرى اوقات راصرف شكار و عشرت نمود.علاقهيى كه از روى
بىاحتياطى نسبت به قيسيهاى شامنشان داد موجب خشم و نارضايى يمانيها گشت.خروج يزيد
بن مهلب در عراقخاطر آسوده او را يك چند مشوش كرد. اين يزيد بن مهلب را عمر بن عبد
العزيز متهمكرده بود كه از آنچه بابتخمس غنايم بايد به بيت المال داده باشد هنوز
مديون است.بازماندگان حجاج هم كه با خليفه تازه خويشاوند بودند از وى شكايتها
داشتند.ابنمهلب كه خود را گرفتار مىديد چارهيى نداشت جز آن كه سر به طغيان
بردارد.اعراب يمانى نيز كه از خليفه ناراضى بودند به او پيوستند.بصره و توابع آن تا
فارسو كرمان يك چند به دست ناراضيها افتاد.برادر خليفه مسلمة بن عبد الملك در
دفعابن مهلب شور و حرارت به خرج داد.در جنگى كه در عقر بابل-نزديك كوفه روى داد
ابن مهلّب كشته شد.كسانش هم متوارى شدند اما عاقبت گرفتار آمدند وبه قتل
رسيدند.زنان و كودكانشان را نيز به بازار برده فروشان فرستادند.در حالى كهمسلمة بن
عبد الملك به دفع يزيد بن مهلب مشغول بود خليفه سرگرم عشقبازى و بادهپيمايى بود.دو
زن را مشگر-حبّابه و سلاّمه كه از مدينه آورده بود-عقل و ارادهوى را در دست
داشتند.حتى در كارها دخالت مىورزيدند و عمّال و مامورين گه گاهبه آنها متوسل
مىشدند.در اين ميان حبابه مرد و خليفه ديوانه هم يك هفته بعد،از غصه هلاك شد و
شايد خودكشى كرد(شعبان 105 هجرى قمرى).
هشام كه بعد از او به خلافت نشست بر خلاف برادر مرد كار بود اما تندخوبود و
مالدوست. حكومت عراق را به خالد بن عبد اللّه قسرى داد كه از اعوان حجاجبود و به
زندقه و مانويت هم متهم.حكومتخالد پانزده سال طول كشيد و برادرشاسد نيز يك چند از
جانب او در خراسان حكومتيافت.خالد در حكومت عراقستم بسيار كرد و مال فراوان
اندوخت اما خليفه كه خود در مال وى طمع كرده بودبه سعايت بدخواهان او را عزل كرد و
يوسف بن عمر خويشاوند و همشهرى حجاجرا بجايش گماشت.جنگ با روم را هم ادامه داد-از
راه خشكى و هم از دريا.يك بار نيز خودش به دفع هجوم دشمن رفت اما برادرش مسلمه و
پسر عمش مروانابن محمد مخصوصا در اين جنگها كوششى تمام مىكردند.در اندلس هم
فتوحاتادامه يافت اما در فرانسه و پواتيه (4) .شكستسختى به آنها وارد
كرد(114 ه.)هشام هم با آنكه چند باروالى اندلس را عوض كرد ديگر نتوانست در آن سوى
پيرنه نفوذ كند.در عراقزيد بن على كه داعيه خلافت داشت به وعده دروغ اشراف كوفه دل
بست و بر بنى اميهخروج كرد اما توفيق نيافت و كشته شد(122 هجرت).بربرها هم در شمال
افريقاسر به طغيان برآوردند از آن كه اعراب با آنها رفتار خوبى نداشتند.در سغد
ماوراء النهرنارضاييها تبديل به سركشى شد اما نصر بن سيار عامل خليفه بزودى بر
اوضاع مسلطگشت.هشام با وجود ورزيدگى و استعدادى كه در كار اداره نشان مىداد به
سببتنگ چشميها و بدخوييها كه داشت نتوانست از انحطاط و فسادى كه در دستگاهخلافت
پديد آمده بود جلو بگيرد و اين فساد مخصوصا در خلافت جانشين او-كه برادرزادهاش
وليد بن يزيد بود-ظاهر گشت.
اين وليد ثانى تجسم يك عرب جاهلى بود در عهد اسلام.بيباك و دلير بود.دستى گشاده
داشت به شعر و موسيقى علاقه مىورزيد و آنچه به خاطرش نمىگذشتدين بود و خدا.در
دمشق به خلافت نشست اما آنجا نماند.به باديه رفت و در ميانشاعران و نديمان و
مطربان خويش غرق در عشرت شد.در باديه پيش از خلافتبراى تفريح خود بنايى ساخته
بود-قصير عمرو-و در آنجا اوقات خويش به شكارو تفريح بسر مىبرد.وقتى هم به خلافت
نشست بنا بر مشهور در باديه قصرى تابستانىساخت-كه آگنده بود از زيبايى و لذت.زندگى
او در اين قصر يا قصير عمرو همه درتفريح و شكار و مستى مىگذشت.ستايش شراب و مستى
شعر او و شاعران درگاهاو را رنگ تازهيى داد.اين اشعار با ستايش خمر و با مبالغه
در هجو و فخر شعرجاهليت و زندگى جاهليت را احياء مىكرد.دربار او مجمعى بود از
مطربان و اهلغنا كه خليفه آنها را از هر جا به درگاه خويش جلب مىكرد.آنچه را هشام
با بخل وخسّتخويش اندوخته بود وليد خرج بى بند و باريهاى خود كرد و بعد هم شروع
كردبه سختگيرى و تعدى به ديگران.در زمان او يحيى بن زيد در جوز جانان خروج كردو
كشته شد.وليد حتى نسبت به خويشان خود نيز از شقاوت و ستم باز
نايستاد.فرزندانهشام-ابراهيم و محمد-را كه پسر عمش بودند در زير عذاب كشت.خالد
قسرىرا هم گذاشت تا در شكنجه يوسف ثقفى هلاك شود.از اين گذشته وليد نه حرمتقرآن
را نگه مىداشت نه حرمت كعبه را.از بىبند و باريهاى او سخنانى نقل مىشد كهموجب
خشم عامه مسلمانان بود.مرگ و شكنجه خالد كه وى مسؤول آن بود يمانيهارا به شدت از او
ناراضى كرد.نارضاييهاى ولايات كه در خراسان ميدانى به فعاليّتداعيان شيعه داده بود
به شام نيز راه يافت.قدريه هم كه در زمان هشام سركوبى شدهبودند سر برداشتند و يك
تن از مروانيان-يزيد بن وليد بن عبد الملك-به همدستىآنها و يمانيهاى شام بر خليفه
شوريد.بسيارى از مروانيان ديگر هم كه از رفتار خليفهناراضى بودند به اين مدعى
پيوستند.خليفه كه همچنان در باديه سرگرم تفريح و شكارخويش بود غافلگير شد.ناراضيها
از دمشق به تعقيب او برآمدند و خليفه مقاومتى كرداما بيفايده.بعد هم فرار كرد و در
قصر صخراء كشته شد(جمادى الثانيه 126 هجرى).بدين گونه در پايان عهد وليد ثانى و در
ماجراى كشته شدنش آن رشته اتحاد كه از عهد عثمان و معاويه ميان امويان بود گسيخت و
خلاف و نزاع بين آنها بهانهيى شد براىپيشرفت مقاصد مخالفانشان كه از مدتها پيش
براى سقوط آنها پنهانى كار مىكردند.
خلافت اين مدّعى هم طولى نكشيد و يزيد ثالث بعد از پنجشش ماه خلافتدر گذشت.در
اين مدت وى تظاهرى به صلاح كرد اما فرصت نيافت كه نشان دهدواقعا تا چه حد به صلاح
كارها معتقد است.چون وظيفه لشكريان حجاز را به مقدارىكه قبل از او افزوده بودند كم
كرد او را يزيد ناقص خواندند.در عهد او در همهكارها اختلاف پديد آمد:در خراسان
داعيان عباسى و در عراق خوارج به جنب و جوشافتادند.جنگ خانگى كه در ميان بنى اميه
جدايى افگند شام را هم كه سالها منقادامويان بود دچار هرج و مرج كرد.مروان بن
محمد-معروف به حمار-در ارمنستانسر برآورد و يزيد او را راضى كرد.اما با مرگ يزيد
باز فتنهها آشكار شد.جانشينيزيد برادرش ابراهيم بود اما كار او قرارى نيافت.مروان
بن محمد به بهانه آن كهمىخواهد پسران وليد-خليفه مقتول-را به خلافت بنشاند با
لشكرى آهنگ شامكرد.در گير و دار اين ماجرا پسران وليد كشته شدند و مروان خود به
خلافت نشست(صفر 127 هجرى قمرى).
اين آخرين خليفه اموى مادرش كرد بود و به قولى كنيزى بود از آن ابن اشتريا از آن
مصعب بن زبير (5) .پدرش هم سالها در سرحد روم جنگ كرده بود.خوداو نيز در
طى حكومت آذربايجان و ارمنستان ديرى با طوايف و اقوام بومى قفقاززد و خورد كرده
بود.از اين رو در كار جنگ تجربهيى به دست آورده بود و حتى دروضع لشكر خويش نيز
اصلاحاتى انجام داده بود.وى در دنبال مرگ يزيد سوم باابراهيم بن وليد به معارضه
برخاست و به كمك قيسيهاى شام كلبيها را كه مدافع و حامىخليفه بودند شكست داد،به
دمشق آمد و به خلافت رسيد.تكيهيى كه بر قيسيها داشتكلبيها را بر ضد وى به طغيان
وا داشت.ناراضيان سليمان بن هشام را كه داعيه خلافتداشتيارى كردند و قنسرين و حمص
و بعضى نقاط ديگر به دست آنها افتاد.زحمتبسيار لازم بود تا خليفه جديد در شام
آرامش برقرار سازد.اما ولايات همچنانآشفته بود و مدعيان بسيار.والى عراق-نامش عبد
اللّه-كه پسر عمر بن عبد العزيز بودخلافت مروان را قبول نداشت. عبد اللّه بن معاويه
هم از علويان در كوفه خروج كرده بود. چنانكه خارجيها نيز در موصل سر برآورده
بودند.برقرار كردن نظم و آرامش درعراق خليفه تازه را ضعيف كرد.ازين رو مروان
نمىتوانست به نامه و پيغام نصر بنسيار والى خراسان كه او را از فتنه عباسيان بيم
مىداد ترتيب اثر بدهد.اما اين بيمنصر بن سيار بجا بود (6) و علمهاى
سياه كه سالها بود مردم در انتظار آن بودند ازخراسان و كوفه بيرون آمد و دولت
مروانيان را درهم پيچيد.
پىنوشتها:
1.ولهاوزن در صحت انتساب اين فرمان به يزيد بن عبد الملك ترديد كرده است
اما اسناد ومآخذ موجود به قدر كفايت صحت آن را تاييد تواند كرد.براى تفصيل
غير از كتاب ولهاوزن رجوع شود به:
Caetani,Cbronograpbia II,1284.Brockelmann,History of Islamic Peoples/94
2. Charles
3. Tours.3Martel
4. Poitiers
5.ابن عبد ربه،عقد الفريد 2/354.
6.براى تفصيل اين وقايع رجوع شود به:تاريخ ايران بعد از اسلام،تاليف
نگارنده 71-455.