17- مروانيان
عبد الملك بن مروان،وارث پريشانيها و نابسامانيهاى پايان عهد يزيد شد.در آغاز
خلافتاو،هم شام آشفته بود و هم عراق.قيسيهاى شام به عبد اللّه زبير تمايل
مىورزيدندشمال شام هم عرضه تجاوز روميها بود.در عراق كوفه به دست مختار بود و
بصرهبه دست مصعب بن زبير. مختار كه دعوى تشيع و دعويهاى ديگر داشت با يارى موالىو
شيعه كوفه را به دست كرد.به خونخواهى شهيدان كربلا برخاست قاتلان حسين ع رابه دست
آورد و كشت و قلمرو خود را توسعهيى داد.اما از مصعب بن زبير كه در بصرهقدرت يافته
بود و ناراضيان كوفه هم-از اشراف عرب-با او سر و سرّ داشتندشكستخورد و كشته شد.با
كشته شدن او كوفه نيز مثل بصره به دست مصعب افتاد وبدين گونه قسمت عمده عراق به
قلمرو عبد اللّه زبير پيوست و خليفه اموى در اين زماندر شام هم گرفتاريهايى
داشت.قرقيسيا و فلسطين در تصرف عمال ابن زبير بود، جراجمه هم به شام تجاوز مىكردند
و براى رفع تجاوز آنها خليفه ناچار شد خراجىسنگين-هر جمعه هزار دينار-به آنها
بپردازد.در دمشق هنگام غيبتخليفه يكتن از سران اموى نامش عمرو بن سعيد قيام
كرد.خليفه مجبور شد براى جلب رضايتاو وعده وليعهدى خويش را بدو بدهد.بعد از آن عبد
الملك به تصفيه شام از مخالفانخويش پرداخت و سپس به قصد استخلاص عراق با لشكرى راه
كوفه را پيش گرفت.قرقيسيا را بعد از محاصره طولانى با صلح گشود.با سران عراق هم
پنهانى مكاتبهكرد و آنها را به وعده و وعيد از دور مصعب پراكنده كرد. معهذا مصعب
با عدهيىكه داشت در برابر خليفه اموى به مقاومت برخاست و در جايى-نامش باجميرابين
دو لشكر تلاقى روى داد.مصعب كشته شد و در دنبال آن عراق به دست عبد الملكافتاد.سر
مصعب را هم به كوفه بردند و از آنجا به مصر و شام. با فتح عراق مشكل عمدهيى كه
براى عبد الملك باقى ماند عبارت بود ازمساله عبد اللّه زبير كه قلمرو او گاه به مصر
و يمن و خراسان و سند نيز مىرسيد.اينعبد اللّه زبير نزديك نه سال در حجاز داعيه
خلافت داشت.مكه را پايگاه و پناهگاهخويش ساخته بود و بر مدينه و بصره هم مستولى
شده بود.در مكه هر كس را كه ازشام براى حج و طواف مىآمد مىگرفت و به بيعتخود وا
مىداشت.كار به جايىكشيد كه عبد الملك ناچار شد اهل شام را از حج منع كند و حتى به
استناد حديثى كهاز پيغمبر نقل مىكرد در بيت المقدس قبهيى ساخت و مردم را به طواف
آن-به جاىكعبه-وادار كرد (1) .عبد اللّه زبير در مكه رفته رفته قدرت
بسيار كسب كرد.بهرگونه بود مدعيان و ناراضيان را به اعتخويش درآورد.وى مردى بود
بخيل،تندخوى،حسود،و كژ راى اما زهد و تقوايى كم سابقه نشان مىداد.گويند وقتىسجود
مىكرد گه گاه پرندگان بر پشت او مىنشستند گويى از سكون و طول سجودشاو را ديوار
گمان مىكردند.روزههاى طولانى مىگرفت كه به موجب روايات گاه دريك ماه بيش از سه
يا چهار بار افطار نمىكرد.شبها را غالبا تا صبح در عبادت و نمازمىگذرانيد.در
پيشانيش اثر سجود دايم پيدا بود.از انواع عبادت هر چيز كه ديگراناز آن فرو
مىماندند وى بى هيچ فتور و ملال بجاى مىآورد.جامهيى را كه بر تنداشتسالهاى
دراز از تن بيرون نياورد.با اين زهد كه نشان مىداد مالدوست بودو بيرحم.نسبت به بنى
هاشم كه با وى بيعت نمىكردند بسيار سختگير بود.چنان كهخانه محمد بن حنفيه و
عدهيى از بنى هاشم را محاصره كرد و هيمه بسيار بر درخانههاشان نهاد به اين قصد كه
آتش به خانههاى مخالفان در زند و آنها را به زور واداربه بيعتخويش كند.گويند
مختار كه در كوفه از حال آنها آگاه شد عدهيى سوار فرستادتا بيخبر به مكه آمدند و
بنى هاشم را نجات دادند.پسر اين محمد حنفيه را نيزنامش حسن-به امر وى گرفتند و حبس
كردند،حتى ابن زبير در صدد قتلش هم برآمد اما او به حيله نجات يافت و از حبس
گريخت.عبد اللّه بن عباس را هم گويندبه طائف تبعيد كرد. عبد اللّه زبير حتى نسبت به
برادر خود عمرو بن زبير نيز قساوت وكينهيى بيمانند نشان داد. اين عمرو را در همان
آغاز كار يزيد با عدهيى لشكر به مكهفرستاده بود تا كار عبد اللّه را محترمانه حل
و فصل كند.ما عبد اللّه به صلح رضا نداد. ياران عمرو از دور وى پراكنده شدند،به عبد
اللّه پيوستند و عمرو را هم تسليم عبد اللّهكردند.عبد اللّه كه از اين برادر
ناخشنود بود فرمان داد تا او را آوردند و برهنه بر درمسجد الحرام نگهداشتند و
چندانش تازيانه زدند تا هلاك شد.بدين گونه عبد اللّه زبيرمردى بود سختگير و جاه طلب
كه فقط دو چيز-علاقه به عبادت و بخل در مالاو را از خليفه اموى ممتاز مىكرد و اين
دو صفت نيز البته نمىتوانست به پيروزى اوكمك كند.با اين همه در مقايسه با اولاد
معاويه و مروان بسيارى از مسلمانان قلبابه جانب او مىگراييدند.در واقع وى با وجود
عداوتى كه نسبت به بنى هاشم داشتاز خويشان و پيوندان پيغمبر محسوب مىشد.پدرش زبير
عمهزاده پيغمبر بود ومادرش اسماء-معروف به ذات النطاقين-دختر ابوبكر.برادرش
مصعب،سكينهدختر حسين بن على ع را در حباله داشت. خود وى اولين مولود بود كه در
مدينهبين مهاجرين به دنيا آمد.ولادت او براى همه مسلمانان مايه خوشحالى
شدهبود.هفتساله بود كه براى بيعت نزد پيغمبر رفت و پيغمبر وقتى او را ديد كه
بهقصد بيعت پيش مىآيد تبسم كرد و با او رسم بيعت بجاى آورد.با وجود خردسالىدر
واقعه يرموك با پدر همراه شد چنانكه در لشكركشى مصر نيز با وى همراه بودو حتى با
عبد اللّه بن سعد بن ابى السرح در جنگهاى افريقيه شركت داشت.نيز با سعيدابن العاص
در فتح شمال ايران و با عايشه در جنگ جمل همراه شد.در حجاز او رااز دلاوران و
فارسان قريش مىشمردند و او در دفاع از مكه نيز سختى و مقاومتىنشان داد كه در واقع
كم نظير و دلاورانه بود.در فترتى كه بعد از وفات يزيد بن معاويهپيش آمد قلمرو او
وسعتى يافت.وى كعبه را پناهگاه خويش كرد خود را امير المؤمنينخواند و در شام و مصر
و يمن و كوفه كسانى كه از خلافت امويان ناراضى بودندخويشتن را به وى باز بستند.ظهور
مختار البته مانع بزرگى شد براى بسط خلافت او.غلبه مصعب نيز در عراق دوام نيافت
چنانكه خوارج هم كه بعد از يزيد از وى جداشدند،هم نجد و طائف را از تصرف او خارج
كردند هم بحرين و حضر موت و يمنرا.عبد الملك هم چون بر عراق دستيافتسردار خويش
حجاج بن يوسف ثقفىرا از كوفه براى رفع غائله او فرستاد.حجاج با هزار و پانصد كس
قصد حجاز كرد.نخست در طائف فرود آمد و عبد الملك دسته دسته لشكر به يارى او
فرستاد.ازطائف حجاج بسر عبد اللّه زبير رفت و مكه را در حصار گرفت.بر كوههاى اطراف
مكه منجنيق نهادند و شهر را سنگباران كردند.در اين ميان يك روز صاعقهيى فرودافتاد
و ده دوازده تن شامى را از پاى درآورد.شاميها ترسيدند و اين بليه را نشانهخشم خدا
شمردند. ليكن حجاج براى آن كه ترس قوم را فرو نشاند خود پيش رفتو سنگ در منجنيق
نهاد و با خونسردى و بيقيدى گفت كه من خود در اين نواحى به دنياآمدهام و اين
سرزمين را خوب مىشناسم.اينجا صاعقه و طوفان زياد روى مىدهدو جاى نگرانى نيست.باز
محاصره سختشد و چندين ماه طول كشيد.از منجنيقهادر طول مدت محاصره آسيب بسيارى به
مكه رسيد و عبد اللّه براى آن كه به مسجدآسيب نرسد در اطراف آن چادرها نصب كرد و با
وجود سنگباران سخت در مسجداجتماع داشت و نماز مىخواند و حرم را پناهگاه خويش
مىشمرد.چند بار از جانبشاميها براى او پيشنهاد صلح آمد با امان عبد الملك اما عبد
اللّه نپذيرفت و با نوميدىجنگ را ادامه داد.اندك اندك بيشترينه ياران از گرد او
پراكنده شدند.حتى فرزندانو كسانش كه جنگ و مقاومت را بيفايده مىديدند او را رها
كردند.با آنها هم كه بازهمراه وى مانده بودند وقتى مشورت كرد همگى راى دادند به ترك
مخاصمه.اما عبد اللّهراضى به صلح و تسليم نبود و وقتى با مادرش-كه در آن زمان پيرى
بود نزديك نودساله-در اين باب راى زد پيرزن نيز وى را به جنگ و پايدارى تشويق
كرد.حتىگفت نمىخواهم كه كودكان بنى اميه ترا بازيچه خويش گيرند.چون بزرگوار زيستى
همانبهتر كه بزرگوار بميرى.بدين گونه اسماء او را به ميدان جنگ فرستاد و حتى گويند
كه باوجود پيرى و ناتوانى او را در پوشيدن جامه جنگ كمك كرد.عبد اللّه بيرون آمدو
با عده معدودى كه همراه داشت در جلو مسجد با دشمن به جنگ برخاست.مقاومت مردانه او
البته حاصلى نداد و قهرمان مكه كشته شد.با كشته شدن او(جمادى73 هجرت) مكه نيز بعد
از چندين سال كشمكش و ستيز تسليم شده بود.سر عبد اللّهرا به شام فرستادند و جسدش
را بر دار كردند (2) .بدين ترتيب دشمنان قديم اسلامفرزندان ابو سفيان و
حكم-بعد از سالها دشمنى و آخر با يارى مسلمانان شام توانستندمكه و مدينه را كه دو
قلعه بزرگ اسلام بود از پا درآورند;خانه كعبه را كه ديگرسالها بود به هبل-خداى سابق
ابوسفيان-تعلق نداشت بكوبند و بسوزند چنانكه مسجد مدينه را هم كه وقتى جنگ بدر و
احد از آنجا راه افتاده بود در دنبال واقعهحرّه آخور اسبان خويش كرده بودند و گويى
عبد الملك نواده مروان به دستسردارخويش حجاج،هم انتقام كشتگان بدر و صفين را گرفت
و هم خون عثمان را بازستاند.
كسى كه كار مكه را براى عبد الملك تمام كرد حجاج بود و خليفه چندىبعد او را به
ولايت عراق فرستاد.اين حجاج در طائف نخستشغل پدر را داشتكه معلمى اطفال بود بعد
به دستگاه عبد الملك پيوست و در لشكر او نظم و انضباطىسخت و دقيق به وجود آورد.
كومتخون آلود بيستساله او در عراق عبارت بوداز يك سلسله آدمكشى و خونريزى براى
خوشخدمتى به خليفه.از همين رو بود كه باوجود نفرت و خشمى كه عامه مسلمانان نسبت به
او مىورزيدند عبد الملك او رابينهايت دوست مىداشت.كار او در عراق عبارت بود از زد
و خورد با خوارج وتعقيب و آزار كسانى كه به تشيع منسوب بودند.در اين امر هم مبالغتى
تمام كرد وخونريزى و ظلم بسيار.عدهيى از نام آوران شيعه مثل كميل بن زياد،ميثم
تمّار،قنبر غلامعلى ع و رشيد هجرى به دست او تباه شدند.زندانهاى او هم پر بود از
كسانى كه آنهارا گهگاه به جاى طعام و آب،سرگين و گميز و آهك و آب نمك مىدادند.وى
حتىبراى آن كه در عوايد بيت المال نقصانى راه نيابد كسانى را از اهل ذمه كه اسلام
مىآوردند به زور وادار به پرداخت جزيه مىكرد و آنها را هم كه براى فرار از
پرداختخراج دهات خويش را رها مىكردند به اجبار وا مىداشت كه به دهات برگردند
ومثل اهل ذمه خراج بپردازند.اين امر موجب نارضايى پارسايان وقت بود كه غالباسنتهاى
او را بدعت مىشمردند.حتى وقتى حسن بصرى از وفات او خبر يافت گفتخدايا حجاج را
ميرانيدى سنتهاى او را نيز بميران (3) .در واقع همين نارضايى عامهسبب
شد كه وقتى سردار و خويشاوند او عبد الرحمن بن محمد بن الاشعث بر ضد او خروج كرد
بسيارى از پارسايان و موالى نيز به او پيوستند.عبد الرحمن كه از اشرافقحطان محسوب
مىشد به سبب اهانتى كه حجاج در حق او كرده بود بر وى طغياننمود(81 ه)و به قصد او
از سيستان آهنگ عراق كرد.در نزديك شوشتر سپاه حجاجرا شكست داد اما چندى بعد در
حوالى كوفه-در محلى به نام دير جماجم-بين آنهاجنگى ديگر روى داد كه صد روز طول
كشيد. عاقبت ابن اشعثشكستخورد ومنهزم شد.به سابقه آشنايى به رتبيل پادشاه زابل
پناه برد اما او وى را گرفت و نزدحجاج فرستاد.ابن اشعث در بين راه خود را هلاك كرد
و سرش كه براى حجاجفرستاده شد موجب شادى فراوان او گشت.از كسانى كه در اين ماجرا
بر ضد حجاجبرخاستند سعيد بن حبير بود از فقها و زهاد عصر كه بعد از شكست عبد
الرحمن وىنيز توقيف شد و به امر حجاج به قتل آمد.اما كشته شدن او بيش از همه
جنايتهاىحجاج موجب ملامتخلق در حق اين حاكم خونخوار عراق گشت.
با اين همه فجايع،حتى بعد از عبد الملك نيز عراق همچنان در دستحجاج ماند.عبد
الملك در اواخر عمر در طرف روم و ارمنستان كرّ و فرّى كرد.دركار حكومت هم توفيق
عمدهيى كه يافت آن بود كه ديوانها را به عربى كرد و اولينسكه اسلامى را ضرب
نمود.با اهل مدينه و با آل على دشمنى سخت داشت اما آنچهمسلمانان را همه جا از او
ناراضى مىكرد حجاج بود كه خليفه او را بر جان و مالمردم مسلّط كرده بود.حتى بعد
از مرگ او نيز حجاج در حكومتخويش باقى ماندو مظالم و فجايع خود را ادامه داد.در
واقع وليد پسر عبد الملك كه حجاج را«چونگوشت ميان دو چشم خويش»مىشمرد،فقط يك سال
بعد از مرگ اين والى درندهخوى خويش زنده ماند.اين وليد هنگام جلوس به خلافتسى سال
داشت.هم ذوقاشرافى داشت و هم خيلى بيش از گذشتگان خاندان خويش اهل ديانت
مىنمود.وىاز لوازم فصاحت بيان بهرهيى نداشت و اين نكته تا حدّى سبب مىشد كه
نكته سنجاناو را مسخره كنند (4) .اما جدّى بود و مرد كار.درباره كوران
و جذاميها كه درواقع تعدادشان زياد شده بود عنايتى به خرج داد و حتى براى بعضى از
آنها مستمرىوضع كرد.اهل شام وى را بهترين خلفاى خويش مىشناختند به سبب فتوحاتى
كهكرد و هم به سبب علاقهيى كه به كارهاى عام المنفعه داشت (5) .وى در
مورد حكومتو اداره هم دنباله راه پدر را پيش گرفت.كارهاى راجع به ماليات و خراج را
ازدست نصارى-بنى سرجون-بيرون آورد و ديوانها را به دست اعراب و
مسلمانانسپرد.فتوحات خارجى را هم ادامه داد و اندلس در زمان او فتح شد.بدين
گونهقلمرو او در مشرق تا ماوراء النهر مىرفت و در مغرب تا اسپانيا.خليفه خود به
آبادانىعلاقهيى خاص داشت.اولين كارش در خلافت بناى مسجدى بود در
دمشق.كليساىيوحنا كه از بقاياى معابد بت پرستان-و سابقا معبد ژوپيتر-بود براى اين
كار به نظرشمناسب آمد.اين كليسا را كه از آغاز فتح دمشق ظاهرا يك نيمه در دست
نصارى بودبا وجود اعتراضها و نارضاييها از دست قوم بيرون آورد و مسجد كرد.براى اين
كاردر ظاهر عمارت حاجت به تغيير بسيار نشد اما درون كليسا دگرگونيهايى يافت.كاشىو
مرمر همراه با كار معماران و بنايان نصارى و مسلمان كليسا را تبديل به مسجد كرد.از
اين گذشته وليد در مدينه مسجد پيغمبر را نيز توسعه داد و شوق او به ساختمانحجاج را
هم در عراق به آبادانى علاقهمند كرد.
سليمان بن عبد الملك كه بعد از وليد به خلافت نشست از اين شوق و علاقهبه آبادى
بى بهره بود.وى به سبب نفرتى كه از حجاج داشت عراق را به يزيد بن مهلّبداد و خود
به عيش و نوش خويش پرداخت.اين يزيد بن مهلّب دشمن حجاج بود و از اين رودر عراق بر
كسان حجاج سخت گرفت اما خود او در حكومت همچنان شيوه حجاجرا پيشه داشت.بدين گونه
خليفه عراق را به يك حجاج ديگر داد و خود به كار خويشپرداخت.سليمان خليفهيى بود
خوش سيما كه زبانى گشاده داشت.عشرتجوى وآسايش طلب هم بود.مىگويند وقتى به خلافت
رسيد زندانيان را آزاد كرد و حتى فرمانداد به رد مظالم،و اين همه وى را نزد شاميها
بلند آوازه ساخت و محبوب. عمر اودر عشرتجويى گذشت و هم از پرخورى مرد.با پرخورى
خوش خور هم بود ودر باب شكمبارگيش داستانها آوردهاند بسيار (6) .چنانكه
وقتى بريان گرم پيش اومىبردند چندان صبر نمىكرد كه سرد شود،به سر آستين مىگرفت و
مىخورد.سه سال بيش هم خلافت نكرد و اين خلافت كوتاه او خيرى براى مردم نداشت.خليفه
با آن كه خود عياش-و حتى بيرحم-بود در آخر كار نام نيكى يافت.چونبه قول مورخين
مفتاح خير شد و جانشينى خود را به عمر بن عبد العزيز داد كه زهد وتقوايى درست و
راستين داشت.
عمر بن عبد العزيز نواده مروان حكم بود اما نسبش از جانب مادر به عمر
خطابمىرسيد.در مدينه به دنيا آمده بود و جوانى را در بين تابعين صحابه گذرانيده
بود.چندى نيز در مدينه والى بود و در اين مدّت مكرر كسانى را كه از دستحجاج به
حجازپناه مىآوردند حمايت كرد.در دوره امارت در حجاز ده تن از كسانى را كه به سنتو
حديث واقف بودند و مخصوصا به پارسايى شهرت داشتند برگزيد.در همه كارهاىمهم با آنها
مشورت مىكرد و از آنها مىخواست تا در كار وى نظارت كنند.بدين گونهاقامت در مدينه
و آشنايى با سيرت و سنت رسول و اصحاب البته در او تاثير قوىداشت.خودش نيز از روى
طبع مردى بود ديندار و پرهيزگار و دلش مىخواستدر خلافتشيوه خلفاى راشدين را
احياء كند.اما در روزگار او مقتضيات ديگرپديد آمده بود و شيوه عمر و ابوبكر ديگر
پيش نمىرفت.عمر بن عبد العزيزبه غزوات چندان علاقهيى نداشت.از همان آغاز خلافت آن
را تقريبا موقوف كرد زيرامىديد سرداران اين كار را بيشتر به قصد غارت و غنيمت پيش
مىگيرند.عمال ومامورين را هم تبديل كرد و در رعايتحق و عدالت به آنها دستورها
داد.رفتارشبا اهل ذمه معتدل بود و مطابق با عهد و قرار قديم.با نصاراى شام مخصوصا
بهلطف و مدارا معامله مىكرد.بجاى كليساى يوحنا كه وليد از دست آنها گرفته
بودكليساى توماس را كه در غوطه دمشق بود به آنها پس داد.از آن گذشته دستور داد
ازراهبان جزيه نگيرند و بر خلاف عهد حجاج فرمود تا از اهل ذمه هركس اسلاممىآورد
از خراج معاف باشد.مىگويند والى مصر به او نامه نوشت كه اگر حال چنينباشد همه
نصارى به اسلام در مىآيند و تمام عوايد بيت المال از ميان مىرود.خليفهپاسخ داد
كدام بشارت از اين بهتر؟ خداوند محمد را براى پيغمبرى فرستاد نه براىخراج
ستانى.براى جلب موالى عمر دستور داد كه اگر در جنگها شركت كنند به آنهانيز از غنيمت
بهره دهند.نسبت به آل على هم رفتارى كه كرد مايه پسند و رضاى عام شد.سبّ على ع را
كه معاويه رسم كرده بود منع كرد.گذشته از آن فدك را به بنى فاطمه ع برگردانيد و خمس
را هم به بنى هاشم داد.حتى از مباحثهيى كه با خوارج وشايد ديگران كرد دريافت كه
ترتيب موروثى در خلافت روا نيست و ظاهرا قصدداشت آن را هم لغو كند.در اين بين بسترى
شد و وفات يافت(رجب 101 هجرىقمرى)گفته شد مروانيها زهرش دادند از آن كه مىترسيدند
شيوه خلافت او حكمرانىآنها را به خطر بيندازد. اين شيوه حكمرانى او در واقع تا حدى
خاطره دوران خلفاىراشدين را تجديد كرد.مثل عمر خطّاب وى نيز در خوراك و پوشاك خود
و كسانخود سختگيرى داشت و در بسيارى كارها از شيوه عمر خطّاب پيروى مىكرد.با
اينهمه از بيت المال چيزى براى خود برنمىداشت و نه از غنايم.در صورتى كهعمر خطّاب
روزى دو درهم از بيت المال براى خويش بر مىگرفت.كسى به اوتوصيه كرد كه دست كم به
اندازه خليفه ثانى از بيت المال برگيرد.جواب داد:عمر خطاب خود مكنتى نداشت و مرا از
مايه خويش آن مكنت هست كه نيازى بهبيت المال نداشته باشم.گويند كسى نزد وى شكايت
برد از يك عامل كه زمين وى راستانده بود.خليفه از آن كس بازخواست كرد و او گفت به
فرمان وليد بن عبد الملكاين كردم از آن كه طاعتشما واجب است.وى برآشفت و گفت نه
چنين است;طاعت ما بر شما واجب نيست جز در طاعتخداوند و فرمان داد تا آن زمين رابه
صاحبش باز دادند (7) .به موجب روايت ديگر شاكى را كه از راه دورى آمده
بود ازبيت المال-و هم از جيب خويش-خرج سفر داد،تا براى به دست آوردن آنچهحق وى
بوده است از مال خويش خرج نكرده باشد (8) .
پىنوشتها:
1.ابن واضح اليعقوبى، التاريخ اليعقوبى 3/8.
2.در باب از دار فرود آوردن جسد و پردلى و طاقتى كه اسماء در اين مصيبت
نشان داد، تفصيلاتمورخين مشهور است و از آن جمله است روايت تاريخ بيهقى
192-189.
3.ابن خلكان،وفيات الاعيان 1/347،قضاوت معتدل و حتى مبتنى بر جانبدارى كه
بعضىاز اروپاييها نسبت به حجاج كردهاند،و مخصوصا اين كه بعضى قدرت و
لياقت او را بيش ازحد اعتدال تمجيد كردهاند غالبا ناشى است از عدم آشنايى
آنها با روح واقعى اسلام.براى آراء بعضى از اين اروپاييها راجع به او نگاه
كنيد به: J. Perier, vie d|al Hadjdjadj, Paris 1904;
Lammens, Etudes sur le siecle des Omoyyades; A.DIETRICH, AL HADjDjADj B.
YUSUF. EI/(2) vol. 3.47-48
4.گويند وى مهتر فرزندان عبد الملك بود و خليفه چون او را زياد دوست
مىداشت در تربيتشچندان كوششى نكرد،و او را براى تهذيب به باديه-كه آن
زمانها رسم بود-نفرستاد.ازاين رو در زبان وى نشان لحن باقى ماند و در اين
باب حكايتها از او هست.از جمله رجوعشود:به ابن عبد ربه،عقد الفريد
2/333;هندوشاه نخجوانى،تجارب السلف 78-77.
5.ابن عبد ربه،عقد الفريد 2/334.
6.ابن عبد ربه،عقد الفريد 2/337:هندوشاه نخجوانى،تجارب السلف 78.
7.ابن عبد ربه،عقد الفريد 2/9-338.
8.عبد اللّه بن عبد الحكم،سيرة عمر بن عبد العزيز 5-124.